انکار عصمت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Heydari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۷ دسامبر ۲۰۲۱، ساعت ۲۱:۲۵ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

اين مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل سیره اجتماعی معصومان (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

مقدمه

انکار عصمت انبیا و به دنبال آن، انکار عصمت اهل بیت را باید در دو مکتب و در دو حوزه فکری و جغرافیایی جداگانه جستجو کرد که هریک در تولد این فکر میان نواندیشان دینی ایران معاصر سهمی دارند. این دو خاستگاه متفاوت در جغرافیا و متحد در فکر، به ترتیب زمانی عبارتند از:

حوزوی اول. مکتب خلافت در جهان اسلام: پس از رحلت رسول خدا(ص) برخی زمامداران و محدثان و نویسندگان وابسته به دستگاه خلافت، خویش را با گره‌ها و تناقض‌هایی ناگشودنی مواجه دیدند. امت، تبیین کتاب و سنت از عصمت و طهارت پیامبر و خاندان وی را آگاهی داشتند و آثارش را به عیان دیده بودند؛ همچنین سابقه بت‌پرستی و معصیت پیشوایان خود خوانده و خلفای نوپدید جهان اسلام را نیز ناظر بودند. لغزش مدعیان جانشینی پیامبر محدود به پیش از اسلام نبود، بلکه بر مسند نیابت از رسول خدا نیز همانند دیگر انسان‌های عادی استمرار داشت. سنجش سیره سابق و ساری خلفا با سیره معصومانه پیامبر و اهل بیت از سوی نکته‌سنجان، تزلزل مبانی خلافت را به دنبال می‌آورد. نظریه پردازان خلافت برای رهایی از این تعارض‌های ویرانگر، کوشیدند تا با جعل حدیث، برای رهبران خویش نیز شریک جُرم بسازند و مصادیقی از خطا و عصیان را به ساحت قُدسی رسول اطهر و وصی وی نسبت دهند. بیشترین نگاه جاعلان حدیث به نسل‌های نوپدید جامعه اسلامی و پاسخ‌گویی به آیندگان بود. با این پیش‌فرض‌ها بود که انبوهی از احادیث روایت‌گر گناهان پیامبر اسلام و پیامبران پیشین خلق شد و سیل‌آسا سرازیر آثار مکتوب گشت. این پروژه هدفمند و طراحی شده، بیشترین انتقام و اتهام را متوجه نجیب‌ترین و پاک‌ترین آفریده الهی، جناب خاتم الأنبیاء(ع) ساخت که برجسته‌ترین قربانی معاصر آن فرآیند مهندسی‌شده و نجات‌بخش مجرمان بود. آثار روایی مکتب خلافت هنوز نیز دربردارنده احادیث مجعول و دست‌ساز بسیار است که گناهانی فاحش و شرم‌آور را به ویژه به رسول خاتم منتسب می‌کند. برخی از حُرمت‌شکنی‌ها و توهین‌های شرم‌آمیزی که معتبر‌ترین صحاح حدیثی اهل سنت به پیامبر اسلام نسبت داده و نگاشته‌اند تا عصمت پیامبر را بشکنند، عبارتند از:

ایستاده بول کردن پیامبر[۱]، قضا شدن نماز صبح[۲]، لخت شدن در برابر دیگران[۳]، آگاهی خادم پیامبر از همبستری او با همسرانش[۴]، اشتیاق مهارناشدنی به ساز و آواز[۵]، بافته شدن موهای آن حضرت با دست زنان نامحرم[۶]، ناراحتی از نبود ساز و آواز در جشن ازدواج[۷]، بر دوش نهادن همسر و تماشای رقص و رقاصه‌ها[۸]، محبوبیت بی‌رقیب آوازه‌خوانان نزد ایشان نسبت به دیگر اقشار جامعه[۹]، همبستری با زنان در ایام قاعدگی[۱۰] که به تصریح قرآن حرام است، خوردن از گوشت قربانی شده برای بُت‌ها[۱۱]، چندین مرتبه قصد خودکشی و ممانعت جبرئیل از آن[۱۲]، شک در نبوت خویش[۱۳]، و ده‌ها توهین شرک‌آلود دیگر.

انهدام عصمت نبوت از سوی دستگاه خلافت و تئوریسین‌های آن، دو کارکرد توأمان داشت:

  1. تنزّل معصوم و همسان‌سازی با رهبران عادی؛
  2. ترفیع حاکمان جهان اسلام و عادی نشان دادن گناهان پیش و پس از اسلام.

بنیان منحوس نفی عصمت پیامبر، نخستین بار در عصر خلفاء به ویژه بنی‌امیه نهاده شد و از سوی پیروان نظریه خارقت در طول تاریخ دفاع و نهادینه شد. امروز برجسته‌ترین مدافعان عصمت‌شکنی، وهابیون به شمار می‌روند. نفی عصمت کم‌ترین بنیه نظری یا انگیزه سیاسی در جهان تشیع ندارد؛ زیرا به ادلّه عقلی و نقلی، پیشوایان آنان معصوم و بی‌نیاز از همسان‌سازی است؛ لیک برخی از نوگرایان دینی معاصر، در فاز قداست‌زدایی از دین ورود کرده، بانگ انکار عصمت سرداده‌اند.

حوزه دوم، مسیحیت تحریف شده به ویژه رفرمیسم دینی و پروتستانیسم مسیحیت: هرچند در طرح و بررسی، مبدأ انکار عصمت در جهان اسلام را مقدم داشتیم؛ ولی بی‌گمان گرته‌برداری از متون مغرب زمین و تقلید از منتقدان مسیحیت، مهم‌ترین منبع الهام‌بخشی است که دگراندیشان دینی را در پروسه عصمت‌زدایی دست می‌گیرد و سمت‌و‌سو می‌دهد. به دلیل اهمیت و اصالتی که روشنفکری دینی در جهان اسلام و ایران برای رفُرمیسم دینی اروپا و پروتستانیسم مسیحیت باور دارد، الهام و اقتباس از اندیشه غرب در همه عرصه‌ها و از جمله در انکار عصمت انبیا، جایگاهی راهبردی و تأثیری حیاتی دارد. در پی رنسانس و شکسته شدن حصارها و کنترل‌های سنگین کلیسایی که به زایش جریان‌های انتقادی دینی و اجتماعی و سیاسی انجامید، متفکران با انبوهی از تناقض و تعارضی آموزه‌های دینی در کتاب مقدس مواجه شدند که سر ستیز با علوم تجربی و فلسفی داشتند. نه پتانسیل‌های درونی کتاب مقدس یارای گشودن گره‌ها را داشت و نه مفسران رسمی، یعنی متولیان کلیسا و مسیحیت. عمدتاً حق با اصلاح طلبان مسیحی و نواندیشان نوظهور اروپا بود؛ زیرا داوری تاریخ در شرق و غرب، و داده‌های دینی اسلام بر تحریف و دست‌ساز بودن مسیحیت موجود صحه می‌گذارد. خود مسیحیان نیز معترفند که کتاب مقدس متنی وحیانی و آورده مستقیم عیسی نیست؛ بلکه نوشتاری زمینی و دست‌نویس پولس و دیگران است که دهه‌ها یا سده‌ها پس از عیسی تولد یافتند و دست به کار تألیف اناجیل چندگانه شدند؛ حتی مسیحیان معتقدند که حضرت عیسی کتابی نیاورده و آنچه کتاب مقدس خوانده می‌شود، تألیف‌هایی متأخر از مسیح است و زندگی و سخنان او برای هدایت انسان‌ها کافی است[۱۴]. تأسف اینجاست که شیفتگان مدرنیسم، سر تسلیم و تعظیم در برابر یافته‌های ناقدان مسیحیت فرود می‌آورند و انتقادهای آنان بر دین دست‌ساز و زمینی مسیحیت موجود را بی‌کم وکاست بومی‌سازی می‌کنند و برای تطبیق و تحمیل آن بر اسلامِ وحیانی و کتاب آسمانی‌اش می‌کوشند.[۱۵]

جستارهای وابسته

پرسش مستقیم

منابع

پانویس

  1. صحیح البخاری، ج۱، ص۶۲.
  2. صحیح البخاری، ج۱، ص۸۸.
  3. صحیح البخاری، ج۱، ص۹۶.
  4. صحیح البخاری، ج۱، ص۷۱.
  5. صحیح البخاری، ج۴، ص۲۶۶.
  6. صحیح البخاری، ج۳، ص۲۰۱.
  7. صحیح البخاری، ج۶، ص۱۴۰.
  8. السنن الکبری، ج۱۰، ص۲۱۸.
  9. صحیح البخاری، ج۶، ص۱۴۴.
  10. صحیح البخاری، ج۱، ص۷۸.
  11. صحیح البخاری، ج۴، ص۲۳۲.
  12. صحیح البخاری، ج۸، ص۶۹.
  13. صحیح البخاری، ج۱، ص۳.
  14. کلام مسیحی، ص۳۸؛ تاریخ کلیسای قدیم، ص۶۶، به نقل از: درسنامه ادیان ابراهیمی، ص۱۲۷-۱۲۸.
  15. علی‌پور وحید، حسن، مکتب در فرآیند نواندیشی، ص ۳۴-۳۸.