سفر پیامبر خاتم به طائف

مقدمه

دشمنان پیامبر (ص) با مرگ "ابوطالبجسارت بیشتری برای آزار آن حضرت پیدا کردند؛ از این‌رو رسول خدا (ص) در صدد یاری‌ طلبیدن از قبیله ثقیف (که در طائف سکونت داشتند) برآمد. حضرت می‌خواست با جلب نظر آنها، پشتیبان تازه‌ای برای پیشرفت دین خویش به دست آورد؛ از این‌رو به تنهایی[۱] یا همراه "زید بن حارثه"[۲] حرکت کرد. در واقع، تصمیم پیامبر (ص) برای سفر به طائف، دو دلیل عمده داشت:

  1. پیدا کردن جایی در اطراف مکه برای خارج شدنِ دعوت از بن بست؛
  2. نجات خویش از آزارهای در حال افزایش که حتی ممکن بود به قتل وی منجر شود[۳].

ایمان نیاوردن قوم ثقیف و تمسخر و آزار پیامبر (ص)

پیامبر (ص) در شوال سال دهم بعثت به طائف سفر کرد[۴]. پس از ورود به شهر طائف به خانه "عبدیالیل" و دو برادرش "مسعود" و "حبیب" رفت که در آن روز، بزرگ و رئیس قبیله "ثقیف" بودند. رسول خدا (ص) هدف خود را از آمدن به طائف، توضیح داد و از آنها خواست که او را در پیشرفت هدفش یاری کنند[۵].

یکی از ایشان گفت: "من جامه کعبه را پاره می‌کنم؛ اگر تو پیامبر خدا باشی"[۶]. دیگری گفت: "آیا خدا غیر از تو کسی را نیافت که به پیامبری بفرستد؟[۷]" و سومی گفت: به خدا من هرگز با تو گفتگو نخواهم کرد؛ زیرا اگر تو چنان که می‌گویی، فرستاده خداوند هستی و در این ادعا راست می‌گویی، بزرگ‌تر از آنی که با تو گفتگو کنم و اگر دروغ می‌گویی و بر خدا دروغ می‌بندی، شایستگی آن را نداری که با تو صحبت کنم"[۸].

رسول خدا (ص) از نزد آنها برخاست و هنگام بیرون رفتن، از آنها تقاضا کرد که آنچه در آن مجلس گذشته است را پنهان کنند و مردم طائف را از سخنانی که میان ایشان رد و بدل شده بود، آگاه نسازند؛ زیرا دوست نداشت، سخنان عبدیالیل و برادرانش به گوش مردم برسد و آنان را نسبت به آن حضرت جسور کند[۹]. رسول خدا (ص) ناامید از هدایت قوم ثقیف، قصد بازگشت به مدینه را داشت. عده‌ای از اهل ثقیف، اطفال و بردگان و دیوانگان را تحریک کردند تا به پیامبر (ص) ناسزا بگویند و به سوی پیامبر (ص) سنگ پرتاب کنند[۱۰].

فرومایگان طائف، پیامبر (ص) را احاطه کردند. ایشان نیز از دست آنها به باغ "عتبة" و "شیبه" فرزندان "ربیعه" بود، پناهنده شد. رسول خدا (ص) برای استراحت زیر درخت انگوری نشست[۱۱][۱۲].

دعای پیغمبر (ص) به درگاه خدا

پیامبر (ص) در حالی که زیر سایه درختی نشسته بود، دست به درگاه پروردگار متعال بالا برد و گفت: "پروردگارا! من شکایت ناتوانی و بی‌پناهی خود و استهزا و بیزاری مردم از خودم را پیش تو می‌آورم. ای مهربان‌ترین مهربان‌ها! تو پروردگار ناتوانان و فقیران و خدای منی. مرا در این حال به دست که می‌سپاری؟ به دست بیگانگانی که با ترشرویی با من رفتار کنند یا دشمنی که مالک سرنوشت من شود؟ خداوندا! اگر تو بر من خشمگین نباشی اهمیتی نمی‌دهم و اگر تو بر من خشنود باشی، بر من گوارا خواهد بود. پروردگارا! من به نور روی تو پناه می‌برم، همان نوری که تمام تاریکی‌ها را می‌شکافد و کار دنیا و آخرت را اصلاح می‌کند. پناه می‌برم از اینکه خشم تو بر من فرود آید و غضب تو برمن نازل شود. ملامت کردن، حق توست تا آن‌گاه که خشنود شوی و قدرت و قوت بر آنها به وسیله تو به دست آید"[۱۳][۱۴].

داستان عداس و مسلمان شدن وی

بعد از مناجات رسول خدا (ص) با خداوند متعال، عتبه و شیبه که این حال را مشاهده کردند، دلشان به حال پیامبر (ص) سوخت؛ از این‌رو غلام نصرانی خود را که "عداس" نام داشت، پیش خواندند و به او گفتند: "خوشه انگوری از این درخت بکن، در سبد بگذار، نزد این مرد ببر و به او تعارف کن"[۱۵]. عداس همین کار را انجام داد. رسول خدا (ص) نیز دست به طرف انگور دراز کرد و برای برداشتن حبه انگور "بسم الله" گفت. عداس که برای اولین بار، چنین سخنی را شنیده بود، در چهره پیغمبر اکرم (ص) خیره شد و گفت: "این جمله که تو گفتی، در میان مردم این بلاد معمول نیست؟" پیغمبر (ص) فرمود: "تو اهل چه شهری هستی و دین تو چیست؟" عداس گفت: "من مسیحی و اهل شهر نینوایم". رسول خدا (ص) فرمود: "از شهر مرد شایسته، یونس بن متی هستی؟" عداس با تعجب گفت: "تو از کجا یونس بن متی را می‌شناسی؟" فرستاده خدا (ص) پاسخ داد: "او برادر من و پیغمبر خدا بود؛ چنان که من پیغمبر و فرستاده خدایم". عداس که این سخن را شنید، پیش آمد و سر پیامبر (ص) را بوسید. سپس خم شد، بر دست و پای وی افتاد و شروع به بوسیدن کرد. وی در جریان گفتگو با حضرت، اسلام آورد[۱۶].

عتبه و شیبه که ناظر این جریان بودند، به یکدیگر گفتند: "این مرد، غلام ما را از راه به در کرد". هنگامی که عداس، نزد آنها بازگشت، به او گفتند: "ای عداس! چرا سر و دست این مرد را بوسیدی؟" عداس گفت: "چیزی نزد من بهتر از آن نبود؛ زیرا این مرد، از چیزهایی خبر دارد که جز پیامبران، کسی از آنها آگاهی ندارد". عتیبه و شیبه به او گفتند: "مواظب باش، مبادا تو را از دین خود برگرداند و بدان که دین تو بهتر از دین اوست"[۱۷][۱۸].

ایمان آوردن جنیان به رسول خدا (ص)

همین که خاتم انبیا (ص) از ایمان آوردن قبیله ثقیف مأیوس شد، راه مکه را در پیش گرفت و به وطن خویش بازگشت. وقتی به نخله (که تا مکه یک شب راه بود) رسید، شب را در آنجا اقامت کرد و نیمه شب برای نماز بلند شد. چند تن از جنیان شهر نصیبین که هفت نفر بودند، از کنار آن حضرت گذشتند و آواز تلاوت قرآن را از پیامبر (ص) شنیدند. آوای روح‌افزای رسول خدا (ص) و آیات دلنشین قرآن، مجذوبشان کرد و مانع از حرکتشان شد. آنها تا پایان تلاوت قرآن، در جای خود ایستادند و پس از اتمام آن و ایمان به دین مقدس اسلام، به دعوت به سوی قبیله خود بازگشتند. آنان، قوم خود را نیز به دین اسلام دعوت کردند[۱۹].

خدای متعال، داستان ایمان آوردن جنیان را در قرآن چنین بیان می‌فرماید: ﴿وَإِذْ صَرَفْنَا إِلَيْكَ نَفَرًا مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُوا أَنْصِتُوا فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوْا إِلَى قَوْمِهِمْ مُنْذِرِينَ قَالُوا يَا قَوْمَنَا إِنَّا سَمِعْنَا كِتَابًا أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ وَإِلَى طَرِيقٍ مُسْتَقِيمٍ يَا قَوْمَنَا أَجِيبُوا دَاعِيَ اللَّهِ وَآمِنُوا بِهِ يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَيُجِرْكُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ[۲۰]

همچنین در این باره می‌گوید: ﴿قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقَالُوا إِنَّا سَمِعْنَا قُرْآنًا عَجَبًا[۲۱][۲۲].

بازگشت به مکه

پیامبر (ص) پس از ده روز، از سفر طائف به مکه برگشت[۲۳]. وی در حال عمره بود و می‌خواست طواف و سعی انجام دهد؛ از این‌رو در صدد برآمد تا در پناه یکی از بزرگان مکه بماند تا با خیالی آسوده از دشمنان، اعمال عمره را به جا آورد. از این لحاظ، یکی را نزد "مطعم بن عدی" فرستاد. او نیز تقاضای رسول خدا (ص) را پذیرفت. پیغمبر (ص) وارد خانه‌اش شد و فردای آن روز برای طواف و سعی به مسجدالحرام رفت. مطعم و فرزندانش، مسلحانه، پیامبر (ص) را همراهی کردند. ابوسفیان از دیدن چنین منظره‌ای سخت ناراحت شد و پیامبر (ص) نیز بعد از انجام مراسم روانه منزل خود شد[۲۴][۲۵].

طائف و عدم پذیرش رسالت اسلامی [۲۶]

رسول خدا(ص) پی‌برد که آزار و اذیت قریش فزونی خواهد یافت و نقشه و تلاش‌های آنان در جهت نابودی رسالت الهی هرگز متوقف نمی‌شود و درواقع با وفات ابو طالب پوشش امنیتی آن از بین رفته بود و این رسالت ناگزیر می‌بایست با جبهه‌ای وسیع‌تر روبرو شود. در آن هنگام که رسول اکرم(ص) به تربیت انسان‌های متعهد پرداخت، در زمینه ایجاد پایگاهی تلاش کرد؛ مرکزی که آثار و نشانه‌های نظم و امنیت در آن هویدا باشد و فرد بتواند ارتباط خود را با پروردگار و مردم عملی سازد و پس از آن به ایجاد جامعه متمدن اسلامی انسانی طبق دستورات الهی بپردازد، و برای این کار طائف را، که زیست‌گاه قبیله ثقیف بزرگ‌ترین قبیله عرب پس از قریش بود، برگزید.

آن‌گاه پیامبر(ص) به‌تنهایی یا به اتفاق زید بن حارثه، یا به همراه زید و علی،[۲۷] نزد چند تن از سران قبیله ثقیف رفت، در کنارشان نشست و آنان را به خداشناسی دعوت کرد و مأموریتی را که برای انجام دادن آن بدان سامان آمده بود، بر آنها عرضه کرد و از آنان در اجرای دعوتش یاری خواست و تقاضا کرد از آزار و اذیت قومش، در مورد او، جلوگیری به عمل آورند، ولی آنان به خواسته حضرت اعتنایی نکردند و بدو پاسخ‌هایی مسخره‌آمیز دادند. یکی از آنها گفت: اگر خدا تو را به پیامبری فرستاده باشد، من پرده کعبه را پاره می‌کنم. دیگری گفت: به خدا سوگند! هرگز با تو سخن نخواهم گفت. اگر آن‌گونه که می‌گویی از ناحیه خدا فرستاده شده‌ای، بزرگ‌تر از آن هستی که من به تو پاسخ دهم و اگر به خدا دروغ می‌بندی، سزاوار نیست با تو سخن بگویم. فردی دیگر اظهار داشت: آیا خدا ناتوان بود کسی غیر از تو را به پیامبری بفرستد؟![۲۸]

بعد از این پاسخ دلسردکننده و تند، از آنجا که رسول خدا(ص) دوست نداشت این خبر به قریش برسد که بر او گستاخ گردند، از آنان خواست ماجرایی را که میان وی و آنها رخ داده، پوشیده نگاه دارند. سپس از نزدشان به‌پا خاست و رفت. اما سران ثقیف نه‌تنها به درخواست وی پاسخ مثبت ندادند، بلکه نابخردان و بردگان خود را وادار به آزردن پیامبر نمودند. آنها حضرت را ناسزا گفته و بر سرش فریاد می‌زدند و به‌گونه‌ای او را سنگباران کردند، که در مسیر رفتن روی سنگ‌ها گام می‌نهاد، تا اینکه مردم گرد او جمع شده و او را به باغ عتبه و شیبه پسران ربیعه که خود نیز در آنجا حضور داشتند، پناه دادند. بدین‌ترتیب، اراذل و اوباش طائف پراکنده شدند و در اثر ضربات سنگ از پاهای مبارک حضرت خون جاری بود. وی به سایه درخت انگوری پناه برد و پروردگار خویش را چنین خواند: خدایا! ضعف نیرو و ناتوانی خود و خواری‌ام نزد مردم را به درگاهت عرضه می‌کنم. ای مهربان‌ترین مهربانان، تو خدای ضعیفانی، تو پروردگار من هستی، مرا به چه کسی وامی‌گذاری؟ به بیگانه‌ای که با من ترشرویی کند یا به دشمنی که او را صاحب اختیار من گرداندی؟ اگر تو بر من خشم نگیری از کسی پروایی ندارم، ولی عافیت تو [از هرچیز] برایم گسترده‌تر است. رسول خدا(ص) در این سفر، جز اندک مهربانی از فردی مسیحی که نشانه‌های نبوّت را در آن بزرگوار مشاهده کرده بود. از کسی مهر و محبّتی ندید.[۲۹]

پیامبر(ص) پس از آن‌که از خبر قبیله ثقیف نومید گشت و کسی به او پاسخ مثبت نداد، با حزن و اندوه از طائف راهی مکه شد. در دل شب در نخله (محلی بین مکه و طائف) فرود آمد. هنگام نماز، گروهی از جنّیان نزد حضرت آمدند و به قرآن گوش فرادادند. وقتی از نماز فراغت یافت، جنّیان به خدا ایمان آوردند و آن‌چه را شنیده بودند، اجابت کرده و رهسپار دیار قوم خود شدند و آنها را از عذاب خدا بیم دادند و خداوند ماجرای آنها را برای پیامبر خود بازگو می‌کند ﴿وَإِذْ صَرَفْنَا إِلَيْكَ نَفَرًا مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ[۳۰]. تا آنجا که فرمود: ﴿وَيُجِرْكُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ[۳۱].[۳۲]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۴۴؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۴۱۹.
  2. ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعة، ج۱، ص۱۶۵؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۷.
  3. موسوی بردکشکی، سید جواد، سفر پیامبر به طائف، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۵۲۰.
  4. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۷؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعة، ج۱، ص۶۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۵.
  5. ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۴۱۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ص۳۴۴؛ ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۱، ص۴۹۸-۴۹۹.
  6. ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۴۱۹؛ ابن سید الناس، عیون الأثر، ج۲، ص۱۵۵؛ ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۱، ص۴۹۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ص۳۴۴.
  7. ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۱، ص۴۹۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ص۳۴۴-۳۴۵؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۴۱۹.
  8. محمد بن جری طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ص۳۴۵؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۴۱۹.
  9. ابن سید الناس، عیون الأثر، ج۱، ص۱۵۵؛ ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۱، ص۴۹۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ص۳۴۵؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۴۱۹.
  10. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ص۳۴۵؛ دلائل النبوة فی احوال صاحب الشریعة، مقدمه، ص۶۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۵؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۴۲۰.
  11. ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۴۲۰ و ۴۹۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ص۳۴۵.
  12. موسوی بردکشکی، سید جواد، سفر پیامبر به طائف، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۵۲۰-۵۲۱.
  13. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ص۳۴۵؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۴۳۱؛ عبدالرحمن سهیلی، الروض الأئف فی شرح السیرة النبویة، ج۴، ص۳۶-۳۷.
  14. موسوی بردکشکی، سید جواد، سفر پیامبر به طائف، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۵۲۱-522.
  15. عبدالرحمن سهیلی، الروض الأئف فی شرح السیرة النبویة، ج۴، ص۳۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ص۳۴۶؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۴۲۱.
  16. ابن سید الناس، عیون الأثر، ج۱، ص۱۵۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ص۳۴۶؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۴۲۱.
  17. ابن سید الناس، عیون الأثر، ج۱، ص۱۵۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ص۳۴۶؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۴۲۱.
  18. موسوی بردکشکی، سید جواد، سفر پیامبر به طائف، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۵۲۲-۵۲۳.
  19. ابن سید الناس، عیون الأثر، ج۱، ص۱۵۸؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۴۴۲؛ عبدالرحمن سهیلی، الروض الأئف فی شرح السیرة النبویة، ج۴، ص۳۶.
  20. «و (یاد کن) آنگاه را که گروهی از پریان را به سوی تو گرداندیم که به قرآن گوش فرا می‌دادند و چون نزد آن حاضر شدند (به هم) گفتند: خاموش باشید (و گوش فرا دهید!) آنگاه چون به پایان آمد به سوی قوم خود بازگشتند در حالی که (آنان را) بیم می‌دادند گفتند: ای قوم! ما (آیات) کتابی را شنیدیم که پس از موسی فرو فرستاده شده است، آنچه را (از کتاب‌های آسمانی) که پیش از آن بوده است راست می‌شمارد، به سوی حق و به راهی راست راهنمایی می‌کند ای قوم! پاسخ فراخواننده به خداوند را بدهید و به او ایمان آورید تا (خداوند) پاره‌ای از گناهانتان را بیامرزد و شما را از عذابی دردناک پناه دهد» سوره احقاف، آیه ۲۹-۳۱.
  21. «بگو: به من وحی شده است که دسته‌ای از پریان (به قرآن) گوش فراداشته‌اند آنگاه گفته‌اند: ما قرآنی شگفت‌انگیز را شنیده‌ایم» سوره جن، آیه ۱.
  22. موسوی بردکشکی، سید جواد، سفر پیامبر به طائف، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۵۲۳-۵۲۴.
  23. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۵.
  24. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ص۳۴۷-۳۴۸؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۳۸۱؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۵.
  25. موسوی بردکشکی، سید جواد، سفر پیامبر به طائف، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۵۲۴.
  26. سفر به طائف اواخر ماه شوال سال دهم هجرت اتفاق افتاد.
  27. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۲۷؛ ج۱۴، ص۹۷.
  28. سیره نبوی، ج۱، ص۴۲۰؛ بحار الأنوار، ج۱۹، ص۶ و ۷ و ۲۲؛ اعلام الوری، ج۱، ص۱۳۳.
  29. طبری، ج۲، ص۲۶؛ انساب الأشراف، ج۱، ص۲۷۷؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۶؛ سیره نبوی، ج۱، ص۴۲۰.
  30. «و (یاد کن) آنگاه را که گروهی از پریان را به سوی تو گرداندیم که به قرآن گوش فرا می‌دادند» سوره احقاف، آیه ۲۹.
  31. «و شما را از عذابی دردناک پناه دهد» سوره احقاف، آیه ۳۱.
  32. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۱ ص ۱۳۹.