نفی استبداد در معارف و سیره علوی

مقدمه

علی(ع) که به تصریح خودش، قدرت و حکومت را جز برای رفع باطل و اقامه حق نمی‌خواست و ارزش آن را از کفش کهنه و پاره‌ای که هیچ نمی‌ارزد، کمتر می‌دانست، هیچ‌گاه از قدرت خویش سوء استفاده نکرد و در تمام دوره خلافت خویش، حتی یک مورد نیز وجود ندارد که از زور برای رسیدن به قدرت یا حفظ آن بهره گرفته باشد. حضرت در این باره به چهار اصل توجه کامل داشت:

۱. دوری از اعمال فشار و توسل به زور: حضرت امیر(ع) بارها در زمینه بیعت مردم با خود سخن گفته و اشاره کرده است که مردم، بدون اکراه و اجبار و اعمال فشار با وی بیعت کرده و در این راه آزاد بوده‌اند: «بَايَعَنِي النَّاسُ غَيْرَ مُسْتَكْرَهِينَ وَ لَا مُجْبَرِينَ بَلْ طَائِعِينَ مُخَيَّرِينَ»[۱]؛ «مردم در بیعت با من اکراه و جبری نداشته‌اند؛ بلکه آزاد و با اختیار این کار را کرده‌اند».

شمار اندکی از کسانی که سرپیچی کردند و به بیعت با علی(ع) حاضر نشدند یا شرط کردند که اگر بیعت کنند، در جنگ‌ها همراه علی(ع) نخواهند بود، علی(ع) آنها را مجبور به بیعت نکرد؛ از جمله آنها سعد بن ابی وقاص است که وقتی وی را به حضور حضرت آوردند تا بیعت کند، گفت: من تا همه مردم بیعت نکنند، بیعت نمی‌کنم و به علی(ع) گفت: به خدا سوگند! از طرف من، زیانی به تو نخواهد رسید و حضرت فرمود: او را رها کنید. عبدالله بن عمر را نیز به زور نزد حضرت آوردند و به او گفتند بیعت کن و او سرباز زد و گفت: تا همه مردم بیعت نکنند، بیعت نخواهم کرد. حضرت به او فرمود: ضامنی بیاور تا ضمانت کند که در بعد چنین خواهی کرد. گفت: ضامن ندارم. مالک اشتر گفت: اجازه بده گردنش را بزنم. حضرت فرمود: نه، من خود ضامن او می‌شوم[۲]. در روایت دیگری آمده است که حضرت فرمود: «لست أريد ذلك منه على كره، خلوا سبيله»[۳]؛ «من بیعت با اکراه از او نمی‌خواهم. بگذارید برود».

۲. دوری از استبداد رأی: حضرت در نامه‌ای به اشعث بن قیس می‌فرماید: مبادا بپنداری حکومتی که به تو واگذار شده، شکار و طعمه است که به چنگ افتاده؛ خیر، این امانتی است که برگردنت گذاشته شده است و مافوق تو، از تو رعایت نگهبانی و حفظ حقوق مردم را می‌خواهد. مبادا به استبداد و دلخواه خود در میان مردم رفتار کنی![۴].

همچنین در نامه‌ای به مالک اشتر، می‌فرماید: مگو من اکنون بر آنان مسلطم؛ از من فرمان راندن و از آنها اطاعت کردن که این عین راه یافتن فساد در دل و ضعف در دین و نزدیک شدن به نابودی نعمت است[۵]. حضرت به دیگر کارگزارانش می‌فرمود: «فَأَنْصِفُوا النَّاسَ مِنْ أَنْفُسِكُمْ‌»[۶]؛ «پس با مردمان به انصاف کار کنید» و در یک سخن بسیار مهم در مورد عدم توسل به زور و استبداد در رأی می‌فرماید: من اصلاح شما را به تباه ساختن روح خویش و فاسد نمودن خودم جایز نمی‌شمرم... من می‌دانم چه چیز شما را اصلاح می‌کند و به راه می‌آورد و چگونه کجی‌های شما را راست می‌گرداند؛ اما من به راه آوردن و مطیع کردن شما را با فاسد ساختن خویش جایز نمی‌دانم[۷].

در این سخنان، نکته‌ای مهم و اساسی نهفته و آن این که حضرت اعلام می‌کند می‌توانم شما را مطیع خویش سازم، به صورتی که کسی جرئت مخالفت نکند و تسلیم محض باشد، اما این شیوه فاسد است و هدف وسیله را توجیه نمی‌کند.

۳. مهرورزی به انسان‌ها: در عهدنامه مالک اشتر، درباره مهرورزی با رعایا می‌فرماید: دلت را از رعایا پر مهر و محبت و لطف کن. در برابر آنها درنده آزار کننده‌ای مباش که خوردن آنان را غنیمت شماری[۸].

از دید امام علی(ع) مهربانی و محبت با مردم، در جذب دل‌ها و اداره کردن انسان‌ها، نقش ارزنده‌ای دارد و باعث می‌شود زمامدار بر قلوب مردم حکومت کند و رابطه‌ای دوستانه و محبت‌آمیز میان آنان برقرار شود و این سبک، اصلی اسلامی است که امام سخت به آن وفادار بود. و به صورت یک اصل مهم و دستور الهی اداره امور جامعه به برخی از فرمانداران خویش سفارش می‌فرمود: در مورد آن‌چه برایت مهم است از خدا یاری بطلب و درشتی را با نرمی درهم‌آمیز و هر جا که مدارا شایسته‌تر است، مدارا کن و آنجا که جز با شدت عمل کار پیش نمی‌رود، شدت به کار ببند. با توده مردم فروتن باش و روی گشاده دار و نرمی با آنان را نصب العین خویش گردان[۹].

به محمد بن ابی بکر، فرماندار خود در مصر، فرمان می‌دهد: «پر و بال عطوفت بر مردم خویش بگستر و نرم‌خویی پیشه کن»[۱۰].

۴. حفظ کرامت انسانی: حراست و نگهبانی از کرامت انسان‌ها و حفظ ارزش‌های آنان و بزرگ داشتن مردم و بندگان خدا و احترام کردن به آنها، سرلوحه سیره امام علی(ع) در حکومت بود. او باور داشت که نباید زمامداران، مردم را تحقیر کنند و با بهانه‌های واهی و به عناوین و دستاویزهایی که جلوه‌هایی از حقیقت دارد، مردم را به کارهایی وادارند که تحقیرشان در آن نهفته است؛ از این رو با صراحت کامل می‌فرمود: «فَلَا تُكَلِّمُونِي بِمَا تُكَلَّمُ بِهِ الْجَبَابِرَةُ وَ لَا تَتَحَفَّظُوا بِمَا يُتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ أَهْلِ الْبَادِرَةِ وَ لَا تُخَالِطُونِي بِالْمُصَانَعَةِ وَ لَا تَظُنُّوا بِي اسْتِثْقَالًا فِي حَقٍّ قِيلَ لِي وَ لَا الْتِمَاسَ إِعْظَامٍ لِنَفْسِي»[۱۱]؛ «آن‌گونه که با ستمگران و جباران سخن می‌گویید، با من سخن نگویید و آن چنان‌که در مقابل مستبدان و حاکمان جبار محافظه کاری و خود را جمع و جور می‌کنید، در حضور من نباشید و به طور تصنعی با من رفتار نکنید و هرگز گمان مبرید درباره حقی که به من پیشنهاد کرده‌اید، کندی ورزم و نه اینکه خیال کنید من در پی بزرگ ساختن خویشتنم».

امام چنین رابطه‌ای را نمی‌پسندد؛ زیرا فساد و تباهی برای زمامدار و تحقیر مردم را در پی دارد و مردم را وا می‌دارد تا خود را کوچک و پست شمارند و همیشه عادت کنند در برابر بزرگان و زمامدارانشان ارزش‌های انسانی خویش را زیر پا گذارند و باور کنند که پست و بی‌مقدارند؛ به همین دلیل از هرگونه مراسم و آداب و رسومی که مردم را به این سمت سوق می‌داد و آنها را از حالت انسان‌های وارسته دور می‌ساخت، منع می‌فرمود. امام صادق(ع) می‌فرماید: امیرمؤمنان(ع) به سوی یاران خویش به راه افتاد؛ در حالی که سوار بر مرکب بود و کسانی در پی او پیاده به راه افتادند. متوجه آنان شد و فرمود: حاجتی یا کاری دارید؟ گفتند: نه‌، ای امیرمؤمنان، بلکه دوست داریم همراه و در رکاب شما باشیم. حضرت فرمود: پی‌ کار خود روید که اگر پیاده‌ای همراه سواره‌ای رود، اسباب تباهی سواره، و خواری و خفت پیاده است[۱۲].

هنگامی که از جنگ صفین به کوفه باز می‌گشت، به محله شبامیین کوفه رسید و صدای گریه و زاری زنان بر کشته شدگان صفین را شنید و در آن حال، حرب بن شرحبیل شبامی از منزل خود خارج شد و پیاده به دنبال امام که بر مرکب سوار بود، به راه افتاد. حضرت به او فرمود: «برگرد؛ زیرا پیاده راه رفتن کسی مثل تو همراه من، فتنه‌ای برای زمامدار و ذلت و خواری برای مؤمن است»[۱۳].

حضرت نه تنها مسلمانان و مؤمنان را از مراسم استقبال بزرگانشان و حتی از خویشتن منع می‌کرد، بلکه اهل ذمه و غیر مسلمان‌ها را نیز از این کار زشت باز می‌داشت؛ از جمله نوشته‌اند: وقتی حضرت در راه رفتن به شام برای جنگ با معاویه، به شهر انبار رسید که اهل ذمه در آن می‌زیستند، سخت مورد استقبال دهقانان این شهر قرار گرفت و آنان را دید که پیشاپیش مرکب وی می‌دویدند. حضرت فرمود: این چه کاری است که انجام می‌دهد؟ گفتند: رسمی رایج بین ما است که بدین وسیله بزرگان، امیران و زمامداران خویش را احترام کرده، بزرگ می‌شماریم. حضرت فرمود: به خدا سوگند! امیران و زمامداران شما از این کار سودی نبردند و شما در دنیایتان خود را به رنج می‌افکنید و در آخرتتان بدبخت می‌شوید و چه زیانبار است رنجی که کیفر در پی آن است و چه سودمند است آسایشی که با آن از آتش در امان است»[۱۴].[۱۵]

منابع

پانویس

  1. نهج البلاغه، نامه ۱؛ شیخ مفید، الجمل، ص۱۶۸، ۱۶۷، ۱۴۴، ۱۴۰؛ شبیه به این مضمون، شیخ طوسی، الامالی، ص۷۱۸؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۴۳۹؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۴، ص۱۰۶؛ نهج البلاغه، نامه ۵۴؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۴۶۵، ۴۴۱؛ دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۷۶، ۷۱.
  2. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۴، ص۴۲۸.
  3. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۸.
  4. شیخ صدوق، کتاب من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۳۷۸.
  5. نهج البلاغه، نامه ۵۳.
  6. نهج البلاغه، نامه ۵۱.
  7. نهج البلاغه، خطبه ۶۹؛ شیخ مفید، الامالی، ص۲۰۷.
  8. نهج البلاغه، نامه ۵۳.
  9. نهج البلاغه، نامه ۴۶.
  10. نهج البلاغه، نامه ۲۷.
  11. نهج البلاغه، خطبه ۲۱۶.
  12. برقی، احمد بن محمد، المحاسن، ج۲، ص۴۷۰؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۶، ص۵۴۰؛ حرانی، ابن شعبه، تحف العقول، ص۲۰۹.
  13. نهج البلاغه، حکمت ۳۲۲؛ منقری، نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۵۳۱.
  14. نهج البلاغه حکمت ۳۷؛ منقری، نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۴۴؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۴۱، ص۵۵.
  15. رفیعی، علی، مقاله «سیره امام علی»، دانشنامه امام علی ج۱۰، ص ۶۸.