استبداد در فرهنگ و معارف انقلاب اسلامی
معناشناسی
«استبداد» از ریشه «ب د د» در لغت عرب به معنای تفریق و فرد فرد شدن است و زمانی که در باب استفعال استفاده شود معنای باب نیز به معنای لغوی افزون میشود؛ یعنی انفراد در فعل و انجام امور به تنهایی[۱]. در غرب این واژه برگرفته از لغت یونانی Despotes به معنای ارباب یا حاکم مطلق است و مراد از آن اقتداری است که حد و مرز قانونی نداشته و خودسرانه به کار برده میشود [۲].
در اصطلاح، استبداد به معنای آزادی و خودسری در رأی و عمل است به گونهای که به دیگران اجازه اظهارنظر یا دخالت در عمل داده نشود[۳]. کواکبی استبداد را به معنای خودسری حکومتها یا وصف حکومت افسار گسیختهای معرفی کرده که در شئون رعیت، به هرگونه که دلخواهش باشد و بدون ترس از بازخواست، تصرف کند[۴]. برخی از اندیشمندان نیز قبضه قوای مقننه و مجریه را با استبداد مترادف شمردهاند[۵].
بنابر این، استبدادی سیاسی یا حکومت استبدادی به معنای خودکامگی و خودرأیی سیاسی و مصداق بارز ولایت طاغوت.
دیکتاتوری
واژه «دیکتاتور» (dictator) به معنای فرد خودرأی، مستبد و مطلقالعنان آمده است[۶] و «دیکتاتوری» به سیطره، خودرأیی، استبداد و حکومت مطلقه فرد یا طبقهای (حزب، ارتش، پرولتاریا) گفته میشود که با اقتدار نامحدود و فوقالعاده، زمام امور و اختیارات حکومت را در دست میگیرند.[۷]
دیکتاتوری در برابر دموکراسی است که در آن قدرت فرمانروایی دولت بهطور قانونی، نه متعلق به طبقه یا طبقات خاص، بلکه به همه اعضای جامعه بهطور کامل اختصاص دارد؛[۸] اما در رژیمهای دیکتاتوری، فرد یا حزب حاکم از رقابت افراد و احزاب دیگر جلوگیری میکند و اداره قوای عمومی کشور بدون رقیب در دست شخص و سازمان او مستقر است.[۹] دیکتاتوریها را در قرن بیستم به سه دسته فاشیستی (ضد دموکراتیک)، نظامی و حزبی تقسیم کردهاند.[۱۰]
استبداد از واژههای مرتبط با دیکتاتوری نیز به معنای بهخودیِخود کارکردن، تفرد، خودسری و خودکامگی است [۱۱] و به حکومت خودکامه یک فرد بر افراد دیگر حکومت استبدادی گفته میشود.[۱۲]
استبداد یکی از کهنترین واژهها در ادبیات سیاسی است و در انواع دولت مطلقه، سلطنت مطلقه و دیکتاتوری رواج یافته است.[۱۳] هرچند دو اصطلاح دیکتاتوری و استبداد مترادف به کار میروند، اما در اصل، دیکتاتوری نوعی حکومت استبدادی است و در بیان رابطه میان آنها گفته شده است که هر رژیم فراگیر (توتالیتر)، استبدادی است؛ اما هر رژیم استبدادی لزوماً فراگیر (توتالیتر) نیست.[۱۴]
کاربرد دو واژه دیکتاتوری و استبدادی در سخنان امام خمینی، تفاوتی میان حکومتهای استبدادی و دیکتاتوری نشان نمیدهد و ایشان این دو را مترادف یکدیگر به کار برده است و بنیان همه آنها را بر قلدری و خودکامگی دانسته و خاطرنشان کرده است هیچکدام از این انواع حکومت به فکر برپایی عدالت و حکمرانی بر اساس مصالح ملت خود نبودند.[۱۵].[۱۶]
پیشینه
انواع حکومتِ تمدنهای باستانی در شرق ازجمله ایران، مصر و بابل، استبداد فردی در قالب پادشاهی بودند؛ ولی در رم باستان گاهی به هنگام بحران، حکومت به فردی واگذار میشد[۱۷] که به آن فرد در اصطلاح «دیکتاتور» میگفتند. دیکتاتور در اصل مقامی بود که اختیار کامل حکومت و ارتش را برای مدت محدود به دست میگرفت و گاهی این مدت دایمی میگشت.[۱۸] حکومتهای استبدادی در قرون وسطا نیز با سیطره کلیسا و پاپ، حدود هزار سال، در اروپا رواج داشتند؛ اما از قرن شانزدهم میلادی شاهان در برابر قدرت پاپ، استبداد پادشاهی را ایجاد کردند.[۱۹] دیکتاتوریها در قرن بیستم به دلیل نوع ایدئولوژی با هم تفاوت داشتند که کمونیسم و احزاب کمونیستی و فاشیسم و ناسیونال سوسیالیسم[۲۰] دیکتاتوری پرولتاریا[۲۱] از آن جملهاند.
تاریخ ایران نیز استبداد را به شکل شاهنشاهی سنتی و دیکتاتوری تجربه کرده است و همواره نظام شاهنشاهی با استبداد آمیخته و تمرکز قدرت در دست یک فرد بوده است.[۲۲] شاهان خودکامه صاحباختیار جان و مال مردم بودهاند و هر گونه صدای معترضی را بهشدت سرکوب میکردند. آنان مشروعیت حکومت خود را معمولاً با نسبتدادن خویش به فره ایزدی و از طریق چاپلوسان تبلیغ میکردند.[۲۳] در دوره اخیر سلسله قاجاریه، نظام استبدادی بر پایه انحصارِ دولتی حقوق مالکیت و قدرت متمرکزِ اقتصادی، بروکراتیک و نظامی تداوم یافت. در این ساختار سیاسی هیچگونه مالکیت خصوصی نمیتوانست به صورت قدرتمند وجود داشته باشد؛ زیرا با اراده شاه و به صورت دلبخواهی و در کوتاهترین زمان ممکن اموال و امتیازات مالکان گرفته میشد.[۲۴] نبود حقوق مستقل، قانون و سیاست عادلانه و عقلانی از ویژگیهای اساسی استبداد ایرانی در این دوره محسوب میشود [۲۵] و از همینرو نهضت مشروطه (۱۲۸۵ش) نه بر ضد ترتیبات حقوقی و قانونی مستقر بلکه برای داشتن نفسِ قانون و رها شدن از بند حکومت خودکامه شکل گرفت.[۲۶] هرچند نهضت مشروطه نقطه عطفی بود که قدرت استبدادی را محدود ساخت، اما پس از ناکامی و با ورود کشور به هرج و مرج، ملت تن به کودتا و در پی آن دیکتاتوریِ سلسله پهلوی سپردند.[۲۷]
با ظهور خاندان پهلوی دوره جدیدی از حکمرانی در تاریخ ایران آغاز شد و آن تبدیل شاهنشاهی سنتی به نوع دیکتاتوری بود.[۲۸] یکهتازی رضاشاه پهلوی در عرصه قدرت، به شکل تشکیل پارلمان فرمایشی، تبعید و حذف مخالفان، برچیدهشدن بساط احزاب، حاکمیت نظام پلیسی و امنیتی از طریق سازمانهای اطلاعاتی و نظامی، ایجاد و رواج فضای چاپلوسی و فرمانبرداری محض و کنترل و سانسور شدید مطبوعات بروز کرد.[۲۹] برخلاف استبداد سنتی قاجار، دیکتاتوری پهلوی برای سازماندهی و مشروعیت سیاسی نیازمند ایدئولوژی بود؛ بنابراین رژیم تلاش کرد تا ملیگرایی و ناسیونالیسم آمرانه را تکیهگاه مشروعیت خود کند.[۳۰] نیروی محرکه این ایدئولوژی کنارگذاشتن سنتها و هنجارهای بومی و تمسک به تاریخ ایران باستان و شکوه گاهخیالی آن بود.[۳۱]
با تبعید رضاشاه، پسر او محمدرضا تاج و تخت را با حمایت قدرتهای غربی به دست گرفت و با کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ بر روند استبداد و خودکامگی خود افزود. حمایت قدرتهای بزرگ، اتکا به درآمدهای نفتی، تقویت ارتش و سازمانهای امنیتی همچون سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک)، پایههای دیکتاتوری وی را تشکیل میداد.[۳۲] او برای وادارکردن مردم به اطاعت و مشروعیتسازی و دوام و بقای سلطنت خود، باستانگرایی و ناسیونالیسم نمایشیِ پدرش را ادامه داد و سنت دیکتاتوریهای معاصر، یعنی ایجاد حزب فراگیر و اجبار ملت به عضویت در آن را در پایان عمرِ حکومتش اضافه کرد.[۳۳] پهلوی آگاهانه، به شیوه دیکتاتوری و خوی خودکامه خویش در اداره جامعه اعتراف میکرد و خود را زیر عناوینی همچون «فرمانده کل نیروهای مسلح»، «آریامهر» و «پدر تاجدار» مطلقالعنان میدانست.[۳۴] سرانجام به دنبال خروج وی از ایران در ۲۶ دی ۱۳۵۷، انقلاب اسلامی ایران در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ بر مبنای استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی به پیروزی رسید [۳۵] و سپس در پی یک همهپرسی سراسری، نظام جمهوری اسلامی در دوازدهم فروردین ۱۳۵۸ رسمیت یافت.[۳۶]
نگاه اسلامی
قرآن کریم بارها داستان جباران و حاکمان ستمگر و مستبد را روایت کرده که در آن پیامبران علاوه بر دعوت انسانها به یکتاپرستی و عبادت خدای یگانه، به مبارزه با آن حاکمان و دوری از طاغوت میپرداختند،﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَمِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلَالَةُ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ﴾[۳۷]، ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾[۳۸]، ﴿اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى﴾[۳۹] زیرا مستبدان با غرور ناشی از قدرت و موقعیت پوشالی خود، انسانها را مطیع هواهای نفسانی و شیطانی خود میکردند و آنان را با انواع شکنجههای روحی و جسمی آزار میدادند؛﴿قُتِلَ أَصْحَابُ الأُخْدُودِ النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ إِذْ هُمْ عَلَيْهَا قُعُودٌ وَهُمْ عَلَى مَا يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِينَ شُهُودٌ وَمَا نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلاَّ أَن يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ ﴾[۴۰] برای نمونه خداوند فرعون را فردی متکبر، تجاوزگر و برتریجو و گردنکش میشمارد که خود و ارادهاش را بالاتر از همه میدانست. ﴿ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسَى وَهَارُونَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ بِآيَاتِنَا فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْمًا مُجْرِمِينَ﴾[۴۱]، ﴿فَمَا آمَنَ لِمُوسَى إِلَّا ذُرِّيَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ عَلَى خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِمْ أَنْ يَفْتِنَهُمْ وَإِنَّ فِرْعَوْنَ لَعَالٍ فِي الْأَرْضِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ﴾[۴۲] از نگاه قرآن کریم حاکمی که خود را برتر از دیگران میداند، در پیشگاه خداوند سر به طغیان برمیآورد و عامل برپایی فساد در زمین است. ﴿وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ بَغْيًا وَعَدْوًا حَتَّى إِذَا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِيلَ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ﴾[۴۳]، ﴿آلْآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ﴾[۴۴] [۴۵] فرد مستبد و خودرأی، به هیچ انتقاد و خیرخواهی ترتیب اثر نمیدهد و اعمال ناپسند در نظرش خوب جلوه میکند. ﴿وَقَالَ فِرْعَوْنُ يَا هَامَانُ ابْنِ لِي صَرْحًا لَعَلِّي أَبْلُغُ الْأَسْبَابَ﴾[۴۶]، ﴿أَسْبَابَ السَّمَاوَاتِ فَأَطَّلِعَ إِلَى إِلَهِ مُوسَى وَإِنِّي لَأَظُنُّهُ كَاذِبًا وَكَذَلِكَ زُيِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَصُدَّ عَنِ السَّبِيلِ وَمَا كَيْدُ فِرْعَوْنَ إِلَّا فِي تَبَابٍ﴾[۴۷] [۴۸] همچنین فرد مستبد، انسانها را به اطاعت کورکورانه و همکاری در نظام ظلم و جور وادار میسازد.﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ﴾[۴۹] [۵۰]
در سیره پیامبر اکرم(ص) از استبداد و خودرأیی خبری نبود و آیاتی همچون ﴿وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ﴾[۵۱] و ﴿وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ﴾[۵۲] زمینهساز مشارکت مردم در حکومت پیامبر(ص) شد؛ همچنین آموزه و وظیفه «نصیحت ائمه مسلمانان» از حقوقی بود که در محدودکردن قدرت سیاسی و نفی استبداد نقش پررنگی داشت.[۵۳] استبداد در آموزه امامعلی(ع) نیز موجب هلاکت و در نقطه برابر مشورت قرار دارد و به بیان آن حضرت کسی که تنها به نظر خودش متکی باشد، راه هلاکت را میپیماید و آن کس که با دیگران مشورت میکند، در خِرد دیگران سهیم است.[۵۴] ایشان کارگزاران حکومتی را از اعمال استبداد و خودکامگی بازمیداشت و مردم را دارای حقوقی میدانست که باید حکومت، آن را برآورده سازد[۵۵] و خداوند، جبار مستبد را خوار و ذلیل خواهد ساخت.[۵۶]
برخلاف بسیاری از تفسیرهای سیاسی در غرب که پذیرش استبدادِ قدرتهای مطلقه با پذیرش خدا مساوی برشمرده میشد و بر همین اساس خواست آزادی اجتماعی مرادف با انکار خدا بود، از نظر فلسفه اجتماعی اسلام، نه تنها نتیجه اعتقاد به خدا پذیرش حکومت مطلقه افراد نیست و حاکم در برابر مردم مسئولیت دارد، بلکه از نظر این فلسفه تنها اعتقاد به خداست که حاکم را در برابر مردم مسئول میسازد و استیفای حقوق را یک وظیفه لازم شرعی معرفی میکند.[۵۷] در اسلام اساساً حکومت، وسیله تهذیب و تربیت متعالی انسان از طریق اجرای قوانین اسلامی و برقراری عدالت است؛[۵۸] بنابراین نمیتواند همچون سلاحی در دست طبقه یا گروه خاص قرار بگیرد. حدودِ حکومت اسلامی را قانون الهی و نه شخص یا اشخاص مشخص میکند و هیچ صاحب قدرتی حق ندارد از چارچوب آن خارج شود و دلبخواهانه رفتار کند.[۵۹]
از نگاه امام خمینی نیز حکومت اسلامی بر شخص و فرد قائم نیست و آنچه بر مردم حکومت میکند، قانون الهی است که از خواستههای انسانی به دور است و میتواند عدالت را در میان انسانها محقق سازد؛[۶۰] همچنین ایشان حکومت اسلامی را بر محور خدمتگزاری به مردم و نه فرمانروایی و استیلای دولت بر مردم تعریف کرده است؛[۶۱] از اینرو بر اساس قوانین اسلامی حاکم نمیتواند دیکتاتور، مستبد و خودرأی باشد، به میل خود رفتار و به دلخواه در امور و اموال مردم دخل و تصرف کند؛ همانگونه که پیامبر اکرم(ص) و حضرت علی(ع) نیز چنین اختیاری نداشتند.[۶۲].[۶۳]
نقد دیکتاتوری و استبداد
حکومت فردی و استبدادی بر اساس برتریطلبی، از نظر قرآن و ایدئولوژی اسلامی، مردود، مطرود و مایه فساد و تیرهبختی در دنیا و آخرت است. حکومت صرفاً سِمت و قدرتش را از آرای مردم میگیرد و هیچکس حق ندارد ولایت و سرپرستی خود را بر مردم تحمیل کند.[۶۴] در حکومت دیکتاتوری، اراده مردم در نصب حاکم، تعیین روش کار و حدود و اختیارات آنها دخالتی ندارد. در این حکومت، اگر فرد یا طبقه حاکم، مصالح مردم را رعایت کند، بر اساس نیکنفسی و رحم و شفقت یا ترس از عصیان و شورش است، بیآنکه ضمانت صحیحی برای تأمین همه مصالح عمومی وجود داشته باشد.[۶۵] مهمترین ویژگی حکومتهای استبدادی، آن است که ملاک ارزش هر چیز و خوب و بد آن، بر اساس تمایل حاکم تعیین میشود و همه چیز در راه تأمین خواستههای شخصی حکومت است.[۶۶]
در اندیشه امام خمینی دیکتاتوری و استبداد تنها یک مدل و سبک حکومت ظالمانه نیست، بلکه خصلت و ملکهای نفسانی است که با تربیت فاسد بهتدریج در افرادی همچون هیتلر و استالین رشد میکند؛[۶۷] خصلتی که در برابر حق و قانون مخالفت میکند و مایل به تحمیل عقیده و خواست خود به افراد از روی خودخواهی و بدون دلیل و توجیه عقلانی است.[۶۸] از نظر ایشان، خودخواهی منشأ دیکتاتوری و بسیاری از فسادهاست و مهمترین نشانه فرد خودکامه ناتوانی فرد در اعتراف به خطا و اشتباه و بازنگشتن و اصلاحنکردن رویه اشتباه خود است و این ویژگی ممکن است به تباهی یک جامعه و کشور منتهی شود.[۶۹]
امام خمینی که روحانیت را مخالف دیکتاتوری شمرده و مشارکت آنان در نهضت مشروطه را برای جلوگیری از استبداد و دیکتاتوری دانسته،[۷۰] خاطرنشان کرده که حکومتهای دیکتاتوری برخلاف مسیر و میل و اراده مردم حرکت میکنند[۷۱] و از روی میل و هوس، مال و جان مردم را به بازی میگیرند و به دلخواه در آن تصرف میکنند و بدون ضابطه و از روی میل شخصی امتیازات و مجازات تعیین میکنند.[۷۲] ایشان حکومتهای خودکامه را قدرتی شیطانی میدانست[۷۳] که ملتها در آن احساس سعادت نمیکنند.[۷۴] از نگاه ایشان، هر حکومت و اقتداری که خودسرانه و از روی میل، هوس و با ایجاد ترس بر جان و مال مردم تسلط یابد، نامشروع است؛[۷۵] زیرا خودکامگی و استبداد با از خدا بیخبری همنشین است[۷۶] و حکومت استبدادی چیزی جز غلبه روحیه طاغوتی بر روحیه الهی و ظلم بر عدالت نیست؛ بر این اساس ایشان روح اینگونه نظامها را باطل و مخالف اسلام و آیین حکومتداریِ آن میدانست.[۷۷]
امام خمینی همه انواع حکومتها در برابر حاکمیت «الله» را طاغوت مینامید و آنان را به دلیل خودکامگی و استبداد و جدایی از مردم و تهی بودن از معنویات و بُعد الهی، ناقص و مردود و مطرود میدانست.[۷۸] ایشان حکومتهای شرق و غرب عالم چه کمونیستی و چه با ادعای دموکراسی را دیکتاتوری و استبدادی میشمرد و معتقد بود مکتبهایی همچون کمونیسم، ملتها را در دیکتاتوری حبس و آزادیهایشان را سلب میکنند.[۷۹] همچنین نظامهای جمهوری و دموکراسی در غرب نیز بهرغم تبلیغات گسترده بر مردمی بودن و طرفداری از حقوق بشر، از ماهیتی استبدادی برخوردارند.[۸۰] ایشان یکی از ظواهر ماهیت استبدادی نظامهای غربی را سخنِ بیعملِ آنها در خصوص حقوق بشر میدانست که برای اقلیتهای سیاهپوست اعمال نمیشود[۸۱] و نظامهای یادشده به دلیل ماهیت دیکتاتوریشان، از حکومتی با ماهیت اسلامی میترسند؛[۸۲] زیرا برنامه اسلام، رهایی انسانها از چنگال دیکتاتوری و نابودی هر گونه حکومت استبدادی است.[۸۳].[۸۴]
دیکتاتوری پهلوی
در اندیشه سیاسی امام خمینی رژیمهای دیکتاتوری به هیچوجه مشروعیت ندارند و از راههای مختلف و با توجه به امکانات زمانی و مکانی باید آنها را محدود یا با الگوی حکومت اسلامی جایگزین کرد. ایشان همکاری با حاکم مستبد و جور با هدف کاهش ظلم و در جهت مصالح مسلمانان را جایز میداند؛ همانگونه که سنت و سیره ائمه(ع) در همکاری با حاکمان ستمگر، غیر مشروع و غاصب در همین چارچوب بوده است؛ ولی این به معنای تأیید حکومتهای ستمگر و نفی قیام برای برپایی حکومت حق نیست.[۸۵]
امام خمینی ازجمله به دلیل اینکه رژیم پهلوی را حکومتی استبدادی و زورگو میدانست که از آغاز با سرنیزه بر سر کار آمده، مشروعیتی برای آن قائل نبود.[۸۶] دنبال نشدن خواست مشروطه پس از پیروزی، ازجمله به دلیل کنار رفتن عالمان و پایبند نبودن سلسله پهلوی به قانون اساسی مشروطه و افزایش خودمحوری و استبداد آنان به گونهای بود که امام خمینی میزان استبداد پس از نهضت مشروطه را بسیار سیاهتر و تاریکتر از دوران قاجار میشمرد[۸۷] و معتقد بود در این دوران تنها اسمی بیمعنا از مشروطه باقی مانده بود و استبداد با تمام قدرت بر ملت حکومت میکرد.[۸۸] ایشان معتقد بود رضا پهلوی و محمدرضا پهلوی به لحاظ خودسری و خودکامگی روی حاکمان مستبد گذشته را سفید کردهاند.[۸۹] ایشان به لحاظ اینکه حکومت پهلوی متکی به سرنیزه ارتش و قدرتهای استعماری بود و فریادهای آزادیخواهانه را با زور سرکوب خاموش میکرد و حق انتخاب آزادانه را از مردم میگرفت، این حکومت را دیکتاتور و مستبد میخواند.[۹۰] ایشان با اشاره به اینکه دیکتاتورها در اواخر عمر خود دیوانه میشوند و مثال به آقا محمد خان قاجار و نادرشاه افشار زد، محمدرضا پهلوی را در ماههای پایانی سلطنت خود فردی دیوانه و عصبی شمرد که تسلط بر خود ندارد و در گفتگوی با خبرنگار نیز بارها با خود سخن میگفته است؛[۹۱] چنانکه با اشاره به جنایات پهلوی در رویارویی با نهضت اسلامی مردم، او را دیکتاتوری خواند که به سبب نزدیک شدن مرگ سیاسی، دیوانه شده و حرکات جنونآمیز نشانه سقوط اوست.[۹۲] به باور ایشان اوج خفقان سیاسی در این دوره بر ملت ایران تحمیل شد، به گونهای که در دوره پهلوی هیچ قشر و طبقه اجتماعی اجازه بیان عقاید سیاسی نداشت.[۹۳]
در دهه چهل شمسی و با تداوم رفتارهای خودسرانه رژیم پهلوی در تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی و بیتوجهی به مواضع علما و قانون اساسی، رویکرد مبارزاتی امام خمینی به سوی نقد صریح رژیم دیکتاتوری پهلوی تقویت شد.[۹۴] ایشان از این دوره به بعد به شکل علنیتری رژیم پهلوی را رژیم دیکتاتوری میدانست[۹۵] و آنان را با عباراتی همچون «استبداد جهنمی» و «دیوی که ملت را اسیر کرد» خطاب میکرد.[۹۶] در آن دوران، حکومت پهلوی کاملاً به لحاظ ساختار و محتوا به شکل یک حکومت دیکتاتوری سلطنتی تبدیل شده بود[۹۷] که در آن به اعتقاد امام خمینی نه تنها آزادیهای فردی و سیاسی و مذهبی سلب میشد، بلکه انتخابات واقعی، مطبوعات آزاد و استقلال قضایی از میان رفته بود[۹۸] و چنانکه ایشان خاطرنشان کرده در این شکل از حکومت دیکتاتوری، مخالفانْ اراذل و اوباشِ کمونیست و خرابکار نامیده میشدند[۹۹] و تنها تکیهگاه و حامی رژیم، قدرتهای بزرگ بهویژه آمریکا بودند و پایگاه مردمی در این رژیم دیده نمیشد.[۱۰۰] این در حالی بود که رژیم پهلوی با تبلیغات فراوان افکار عمومی را به سمت تجددخواهی و پیشرفت رژیم خود جلب میکرد؛ اما امام خمینی با رد هر گونه دیکتاتوری که به نام پیشرفت و ترقی تبلیغ میشد،[۱۰۱] مسئولیت عواقب استبداد و دیکتاتوری را مستقیماً بر عهده خودِ محمدرضا پهلوی میدانست.[۱۰۲].[۱۰۳]
نفی دیکتاتوری در انقلاب اسلامی
برقراری عدالت، نفی و مبارزه با دیکتاتوری که با انقلاب اسلامی و وحدت ملت ایران محقق شد، در نگاه امام خمینی یکی از اهداف مهم قیام ملت ایران علیه رژیم پهلوی بود.[۱۰۴] به تعبیر ایشان، این حرکت عظیم سیاسی و اجتماعی، حرکت ملت از ظلمت استبداد به سوی نور بود؛[۱۰۵] انقلابی که در مقایسه با انقلابهای دیگر با هزینه و ضایعات آن کم و به دور از دیکتاتوری و استبداد و اعمال خشونت بوده است.[۱۰۶] در واقع نهضت امام خمینی در مقام نظر و عمل، حرکتی ضد استبدادی بود که به یکی از بدترین دیکتاتوریهای سلطنتی قرن بیستم پایان بخشید؛[۱۰۷] اما با گرم شدن مباحث دربارهٔ گنجاندن اصل مربوط به ولایت فقیه در قانون اساسی ایرادها و شبهاتی دربارهٔ امکان تبدیل شدن نظام جمهوری اسلامی به حکومت استبدادی مطرح شد.[۱۰۸]
امام خمینی در پاسخ به این انتقادها همواره انتساب دیکتاتوری و استبداد به حکومت دینی را رد و اسلام را دین مبارزه با فساد، خودکامگی و دیکتاتوری معرفی میکرد.[۱۰۹] ایشان ضمن موهوم و باطل دانستن این القائات، معتقد بود ولایت فقیه به معنای بیقید وشرط و بیضابطه بودن در حکومت نیست. در کنار این مسئله سازوکار مراقبت و صیانت درونی ازجمله صفت عدالت در کنارِ علم و آگاهی به شریعت مانع درونی است که از فرورفتن ولایت فقیه در دیکتاتوری پیشگیری میکند.[۱۱۰] ایشان همچنین معتقد بود فقیه کسی است که خود را متعهد و ملزم به اسلام میداند و به دلیل اینکه دیکتاتوری فسق و ظلم است،[۱۱۱] اسلام اجازه نمیدهد هر فقیهی ولیِّ مردم شود و فقیهی که از اوصاف فقاهت و عدالت برخوردار باشد، مستبد نمیشود؛[۱۱۲] بنابراین از نگاه ایشان، ولیّ فقیه کاری برخلاف مصالح کشور انجام نمیدهد که باعث خودکامگی و دیکتاتوری گردد؛ برعکس به دلیل نظارت ولایت فقیه بر ارکان مختلف حکومت، دیکتاتوری و استبداد از دیگر اعضای دولت دور خواهد بود.[۱۱۳]
امام خمینی عوامل دیگری را نیز برای مصون ماندن جمهوری اسلامی از دیکتاتوری بیان کرده است. به اعتقاد ایشان نخستین اصل، پذیرش جایگاه مردم و رای آنان در حکومت دینی است که سد مهمی در مقابله با دیکتاتوری است.[۱۱۴] ایشان با وجود تأکید بر مشروعیت الهی ولایت عموم فقیهان، ولایت را از آنِ فقیهی میداند که یا با ابراز نظر عمومی مردم، پذیرش او محرز شده باشد یا منتخبان آنان در خبرگان رهبری، رهبر سیاسی کشور را انتخاب کنند؛[۱۱۵] زیرا در نگاه ایشان، اسلام اجازه اعمال زور بر مردم و دیکتاتوری نداده و هیچ مسئلهای حتی حاکم اسلامی نمیتواند تحمیلی باشد؛[۱۱۶] چنانکه برگزاری انتخابات یکی دیگر از سازوکارهای حضور مردم در حاکمیت و پیشگیری از دیکتاتوری و استبداد است.[۱۱۷] همچنین وظیفه امر به معروف و نهی از منکر، مردم را به مشارکت سیاسی و نظارت و دخالت در چگونگی اِعمال قدرت حاکم موظف کرده است و این امر نه یک مسئله سیاسی که تکلیف شرعی است و افراد میتوانند با تمسک به آن، انحرافات در عرصه قدرت را تذکر دهند[۱۱۸] به اعتقاد امام خمینی قانون اساسی عامل دیگر بازدارنده دیکتاتوری در جمهوری اسلامی ایران است؛ زیرا حرکتِ همه ارکان حکومت در چارچوب قانون به منزله محدود شدن وظایف و اختیارات و دوری از خودکامگی است[۱۱۹] و هر گونه سرپیچی و ظلم شخص اول حکومت از قوانین باعث برکناری وی از منصب سیاسی میشود و او باید در برابر قانون الهی و محکمه اسلامی پاسخگو باشد.[۱۲۰]
قانون اساسی در خصوص نظارت و کنترل بر رفتار رهبری، اصول گوناگونی دارد؛ از آن جمله میتوان به اصل ۱۰۷ اشاره کرد که بنابر آن، رهبر در برابر قوانین با دیگر افراد کشور مساوی است و اصل ۱۱۱ که دربارهٔ نظارت مجلس خبرگان بر رهبر و شرایط تداوم رهبری است و اصل ۱۴۲ که نظارت قوه قضاییه بر دارایی رهبر است. علاوه بر موارد گفته شده، فصل سوم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران متضمن آزادیهای مشروع، حقوق شهروندی و احترام به حق تعیین سرنوشت سیاسی ملت از طریق تعیین حدود قانونی و مشخص است؛ برای نمونه به موجب اصل ۲۶ افراد میتوانند در تشکلات سیاسی همچون احزاب که از ارکان مهم نظامهای مردمسالار به حساب میآید، شرکت و بر قدرت سیاسی نظارت کنند. همچنین طبق اصل اول اداره عمومی کشور با اتکا بر آرای عمومی مانند تعیین نوع نظام سیاسی، در اصل ۱۱۴ شرکت در انتخاب مسئولان نظام در سطح ریاستجمهوری، در اصل ۶۳ نمایندگان مجلس شورای اسلامی و در اصل ۱۰۰ اعضای شوراهای شهر و روستا، اصولی از قانون اساسی است که با تصریح حقوق اساسی ملت سعیشده، جلوی ایجاد دیکتاتوری در کشور گرفته شود.[۱۲۱]
استبداد در حاکمیت
اگر چه استبداد گونههای خاص دارد، اما مراد از آن در ادبیات سیاسی، استبداد در حاکمیت است. حکومت مستبد نیز حکومتی است که حاکمان آن بر تمامی شئون اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی و... تسلط مطلق داشته و هیچ رأیی غیر از نظر خود را نپذیرفته و درصدد اجرای منویات خود در تمامی عرصهها باشند، بدون اینکه به سایر ایدهها و عقیدهها احترام گذارند[۱۲۲] و قانون را چنانکه در اسلام بیان شده بپذیرند[۱۲۳]. درحالی که حکومت اسلام حکومت قانون بوده[۱۲۴] و برآمده از مشارکت و حضور سیاسی مردم است.[۱۲۵].
مبارزه با استبداد در اسلام ناب
اسلام ناب محمدی (ص) با پذیرش هرگونه ولایت طواغیت مخالف بوده﴿اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾ [۱۲۶] و بر اساس آرمان توحیدی خود، مردم را به ولایت الهی میخواند. پیام تاریخی استکبارستیز امام خمینی نیز از تفاوت میان اسلام و کفر و الهی بودن مبانی استکبارستیزی و مادی بودن مبانی استکبار خبر میدهد[۱۲۷].
پذیرش استکبار ملازم با رفتن تحت ولایت طواغیت و دوری از توحید است و در نتیجه اسلام از اساس با این مسئله مخالف بوده و به ستیزه با استبداد میپردازد[۱۲۸][۱۲۹]
اسلام در بنیانهای نظری خود ضد استبداد بوده و بر همین اساس همواره درصدد ترویج آزادی و آزادگی در میان انسانها برآمده است[۱۳۰]، چنانکه نهضت امام حسین (ع) در مقابله با استبداد مطلق بنیامیه به انجام رسید[۱۳۱]. با این حال با به حاشیه راندن امامت با تمسک به خلافت[۱۳۲]و در ادامه تبدیل خلافت به سلطنت در دودمان بنیامیه[۱۳۳]، استبداد وارد تاریخ اسلام شد و تا دوره معاصر با شدت و ضعف دوام یافت[۱۳۴]. از نظر اسلام نقش پیامبران در مبارزه با استبدادها و اختناقها و درگیری با مظاهر طغیان، از اساسیترین وظایف ایشان است. قرآن بر این نقش پیامبران تأکید فراوان دارد؛ اولاً به پا داشتن عدل را به عنوان هدف بعثت و رسالت ذکر میکند؛ ثانیاً در داستانهای خود، درگیریهای پیامبران را با مظاهر استبداد، مکرر یادآوری میکند و در برخی آیات خود تصریح میکند که طبقهای که با پیامبران همواره در ستیز بودهاند، این طبقه بودهاند[۱۳۵].
پیامبر اسلام در تعالیم ضد استبدادی خود به گونهای اعراب جاهلی را آموزش داد که پس از ایشان نیز شکل سلوک بسیاری از حاکمان مسلمان از دمکراتترین حکومتهای دوره مدرن برتر بوده است. چنانکه پیامبر اسلام (ص) با غلامشان روی یک مرکب سوار میشدند، یا اینکه آن حضرت از پیروانش میخواست که اگر کسی حقی بر گردنشان دارد حقش را باز ستاند و در این مسیر حاضر به شلاق خوردن شد[۱۳۶]. حضرت امیرالمؤمنین (ع) نیز همین شیوه ضد استبدادی و برابری میان ولی و مولیعلیه را رواج دادند چنانکه ماجرای شکایت یهودی از ایشان در تاریخ نقل شده است[۱۳۷].
پس از پیامبر (ص) و اهل بیت (ع)، علمای ربانی پرچمداری نهضت مبارزه با استبداد را بر عهده داشتند و در این مسیر مجاهدتهای بزرگانی چون میرزای آشتیانی و میرزای شیرازی و سایر مراجع قم و نجف در قدم نخست مبارزه با استبداد در تاریخ ثبت شده است[۱۳۸]. در غالب نهضتها و جنبشهای مردمی علیه ظلم و استبداد شاهنشاهی، علما بودند که پیشاپیش مردم و در صف اول ایستاده بودند و نهضت ضد استبدادی را رهبری میکردند[۱۳۹].
در میان فلاسفه بزرگ اسلامی ایرانی فارابی فیلسوف بزرگ شیعی در مباحث فلسفه سیاسی خود، جوامع و نظامهای سیاسی را به مدینه فاضله و مدینه ضاله تقسیم میکند و مدینه ضاله را در شش نوع عرضه میدارد که یکی از آنها «مدینه تغلب» است. مقصود فارابی از مدینه تغلب، حکومت ستمگر و استبدادی است که با زور و غلبه بر مردم حکومت میکند و مصداق بارز آن را دیکتاتوری یک فرد و یارانش بر مردم و یک کشور و دیکتاتوری و فرمانروایی خودکامه یک کشور بر کشور دیگر بیان میکند[۱۴۰]. فلاسفه دیگر نظیر ابن سینا، سهروردی و ملاصدرا نیز به گونهای اشاره تلویحی یا تصریح به مدینه فاضله در برابر حکومت استبدادی داشتهاند[۱۴۱].
البته صرف نظر از فلاسفه، علمای ربانی و فقهای عظام در طول تاریخ به لحاظ نظری مبانی استبدادستیزی اسلام را در آثار خود بیان کرده بودند؛ مانند: مسائل سیاست که در آثار بزرگان، قرین با اخلاق بیان شده[۱۴۲] اما بزرگانی چون میرزای نائینی و اسماعیل محلاتی مستقلاً به این مسئله پرداخته و آن را موضوع بحث خود قرار داده بودند[۱۴۳].
میرزا محمد حسین نائینی در سال ۱۳۲۷ ق در دوره مشروطیت به گونهای مبسوط و نظریهپردازانه رساله «تنبیه الامة و تنزیه الملة» را راجع به شناخت استبداد و دفاع از مشروطه به نگارش درآورده است. او در این کتاب سلطنت را در دو قسم تملیکیه و ولایتیه منحصر نموده و سلطنت تملیکیه را همان استبداد معرفی میکند که در آن حاکم، فعال مایشاء بوده و میل و اراده شخصی سلطان در آن، محور حکومت است[۱۴۴]. نائینی برای پیشگیری از وقوع حکومت استبدادی، حکومت ولایتیه را پیشنهاد میکند که در آن حاکم و محکوم به یک اندازه حرمت داشته و سلطان از طرف مردم یا با نظارت ایشان و با اختیارات محدود و مراعات قانون موظف به پیشبرد امور ممکلت بر اساس مصلحت امت است[۱۴۵].
در جهان اسلام و در دوره اخیر با حرکتهای ضد استبدادی سیدجمالالدین اسدآبادی که بزرگترین درد جامعه اسلامی را استبداد داخلی و استعمار خارجی میدانست[۱۴۶] و نیز با نشر و ترویج اندیشههای ضد استبدادی مصلحان مسلمانی چون میرزای نائینی، خیرالدین پاشای تونسی، شیخ فضلالله نوری، میرزای شیرازی، رفاعه رافع الطهطاوی مصری، سید عبدالرحمان کواکبی سوری، نامن کمال ترک و میرزا آقاخان کرمانی، بیداری عمومی در میان مسلمانان به وجود آمد. این بیداری از قیام تنباکو و انقلاب مشروطه در قرن قبل گرفته[۱۴۷] تا خیزشهای اسلامی در شبه قاره هند و جنوب شرقی آسیا و قفقاز و بالکان و شمال آفریقا و سایر مناطق جهان[۱۴۸] تحت تأثیر فعالیتهای ضد استبدادی مصلحان مسلمان بود.
ملت ایران قرون متمادی درگیر استبداد و خودکامگی شاهان و سلاطینی بود که مردم را رعیت خود پنداشته و هر صدای مخالفی را سرکوب میکردند. این امر سبب افول و تضعیف ایران شد تا اینکه پس از دوران قاجار بیماری دیگری به نام وابستگی و استعمار نیز به استبداد افزوده شد[۱۴۹] و با کنار زدن روحانیت ضد استبداد و استکبارستیز، استبداد به تمام معنا بر سر ایران سایه افکند[۱۵۰].
ایران به ویژه پس از استبداد خاندان قاجار و به ثمر نشستن نهضت مشروطه، به شکل دیگری دچار استبداد شد چرا که در حکومت قاجار سلطنت استبدادی مطلقه حاکم بود و به تدریج وابستگی اقتصادی به غرب شروع شد و در زمان اوج این استعمار اقتصادی، زمانی که نهضت مشروطه درصدد تضعیف بنیانهای استبداد و استعمار بود، رضاخان و فرزندش محمدرضا با استبداد نوین در قالب سلطنت انتصابی[۱۵۱] بار دیگر مانع از به ثمر نشستن مشروطهخواهی گشته و در قامتی جدید و با استبدادی خشن بیش از پیش وابستگی کشور را تشدید نمودند[۱۵۲].
با سقوط رضاشاه و فضای نسبتاً باز بعدی در دهه ۲۰ بار دیگر عرصه برای فعالیت روحانیت شیعه مهیا شد. از پدیدههای جریان احیای تفکر دینی در این دهه ظهور امام خمینی و ورود او به صحنه سیاسی- مذهبی بود. با ورود امام خمینی به این عرصه شبکه مبارزان در داخل و خارج از کشور، به مرجعیت و رهبری امام و ادامه مبارزه تا پیروزی نهایی بر استبداد و استعمار تأکید کردند. مجاهدتهای امام خمینی و یارانشان سبب موضعگیری تند محمدرضا پهلوی شد؛ به گونهای که به سرکوب صدای اعتراض مخالفان پرداخت و استبداد مدرن را با استفاده از زر و زور و تزویر به کار بست[۱۵۳].
با تقدیم خون شهدا و تلاشهای بیوقفه امام خمینی و سرانجام در بهمن ۱۳۵۷ پس از چندین دهه تکاپوهای سخت و صبورانه، حکومت اسلامی به رهبری امام خمینی تشکیل شد و استبداد استعماری از مرزهای جمهوری اسلامی ایران خارج گردید.[۱۵۴].
مبانی نظری مخالفت اسلام با استبداد
اسلام با تکیه بر مبانی اعتقادی، فقهی- حقوقی و اخلاقی خود به مقابله با استبداد پرداخته است. از جمله مبانی اعتقادی میتوان به توحید، انسانشناسی و هستیشناسی اسلام اشاره نمود. همچنین مبانی فقهی به قوانین فقهی- حقوقی چون لزوم عدالت، اصل عدم ولایت، قانونگرایی و... و مبانی اخلاقی در عرصه مبارزه با استبداد نیز، به مواردی همچون پرهیز از اسارت معنوی، شهوتگرایی، غضب و ترجیح منافع خود بر منافع دیگران اشاره دارد.
مبانی اعتقادی
انسانشناسی، هستیشناسی و خداشناسی عرضه شده در اسلام ناب محمدی (ص)، استبداد را برنتابیده و در قالبهای گوناگون مخالفت با استبداد را بروز میدهند.
اسلام با تأکید بر اصل توحید استبداد را با چالش مواجه میکند؛ زیرا پذیرش استبداد ملازم با رفتن تحت ولایت طاغوت و دوری از توحید است و در نتیجه اسلام از اساس با این مسئله مخالف است[۱۵۵]. در یکی از مهمترین آیات قرآن ﴿اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾ [۱۵۶] مؤمنان با خروج از ولایت طاغوت و ورود به ولایت نور معرفی شدهاند که خروج از ولایت طاغوت به معنای خروج از استبداد معرفی میشود[۱۵۷].
برخلاف گرایشهای مکاتب مادی غربی که انسان را به فساد و انحطاط سوق میدهد[۱۵۸] اسلام بر کرامت ذاتی و شرافت الهی او توجه داشته[۱۵۹] و در سایه چنین انسانشناسی، خودرأیی و استبداد در قبال سایر انسانها را روا نمیداند. بنا به فرموده امیرالمؤمنین (ع) علت بعثت پیامبر گرامی اسلام (ص) نیز احیاء همین کرامت و شرافت است: «لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ... وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»؛ انسانها را به فطرت انسانی و سرشت انسانیت که همراه با شرف و کرامت است برگرداند؛ نعمتهای فراموش شده الهی را به یاد آنها بیاورد و خردهای دفن شده را مبعوث کند»[۱۶۰].
اساساً بینش اسلام در رابطه با انسان فراتر از دین و مذهب بوده و عزت و کرامت ذات انسان را مورد توجه قرار داده است؛ چنانکه مجالی برای بیتوجهی به سایر انسانها و خودرأیی باقی نمیگذارد[۱۶۱].
در هستیشناسی اسلامی، هستی و وجود مساوق با محسوس نبوده[۱۶۲] و خداوند متعال به عنوان مبدأ عالم و هستی تصویر شده است ﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾ [۱۶۳]. در این بینش معنوی که دنیا به عنوان محل گذر لحاظ شده و اصالت به حیات اخروی داده شده است، استبداد و ایجاد اختناق جایی نداشته و رأساً منتفی میشود و در مقابل بینش عدالتمحور جایگزین میگردد[۱۶۴]. توجه به حیات پس از مرگ جهت دهنده به زندگی انسان بوده﴿زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا قُلْ بَلَى وَرَبِّي لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلْتُمْ وَذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ﴾ [۱۶۵] و در این بینش بدون باور به مبدأ خداوندی برای هستی و معاد، عدالت نیز تحمیلی و اجباری خواهد بود[۱۶۶].
مجموعه ارزشهایی که در بیان قرآن و روایات آمده است مخالفت با استبداد را در هستی انسان مؤمن نشان میدهد؛ چنانکه برترین اعمال مؤمن، ایراد سخن حق در برابر حاکم ظالم و مستبد معرفی شده است[۱۶۷][۱۶۸].
مبانی فقهی – حقوقی
در مبانی فقهی و حقوقی اسلام، اصولی مطرح میشود که با استبداد تقابل داشته، هیچ جایی برای مشروعیت یا پذیرش استبداد باقی نمیگذارد، اصولی چون عدم ولایت، عدالتمحوری و قانونگرایی به مواجهه با استبداد بر میآید. علاوه بر اینکه نظام اجتماعی و حکومتی اسلام با تکیه بر مردمسالاری دینی و با هدایت ولی فقیه عادل اساساً استبدادستیز است.
عدالتمحوری
اسلام ناب محمدی (ص) در پی ترویج عدالت بوده[۱۶۹] و در این میان امیرالمؤمنین (ع) به عنوان الگوی تام اسلام ناب در احیای عدالت حتی نسبت به برادر خود نیز استثنا قائل نشدند[۱۷۰]. عدالت از چنان اهمیتی برخوردار است﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ...﴾ [۱۷۱] که مرجع تقلید بدون داشتن ملکه عدالت شایستگی تقلید ندارد[۱۷۲]، قاضی اگر عادل نباشد نمیتواند قضاوت کند[۱۷۳]؛ ولی فقیه اگر عادل نباشد از رهبری عزل شده[۱۷۴] و در دادگاه اگر شاهد، عادل نباشد، شهادتش پذیرفته نمیشود[۱۷۵]. البته در تمامی این موارد مراد از عادل، فرد دارای عصمت نیست؛ بلکه پرهیز از گناه عمدی و استغفار و مصر نبودن بر گناه از روی غفلت ملکه عدالت را ایجاد میکند[۱۷۶].
قانونگرایی
اسلام مخالفت با قوانین را اعم از اینکه قوانین ذاتاً اسلامی باشند یا نه، برنمیتابد[۱۷۷]. قانونگرایی با این نگاه که قانون ریل حرکت جامعه است از شاخصههای دولت اسلامی و زمینهساز تمدن اسلامی است[۱۷۸]. در متون معتبر و مرجع اسلام لزوم مراعات نظم و انضباط و توجه به قوانین قید شده است[۱۷۹].
قانونگرایی تا جایی مورد تأکید اسلام است که شخص ولی فقیه نیز بایستی مطابق با قوانین عمل نماید[۱۸۰] و حتی پیامبر نمیبایست از قوانین ثابت الهی تخطی کند﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضَاتَ أَزْوَاجِكَ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ [۱۸۱] و در صورت نقض این قوانین و شرک ورزیدن اعمالش حبط خواهد شد﴿وَلَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ﴾ [۱۸۲].
اصالت عدم ولایت
در اسلام هیچ حاکمیت و ولایتی بر انسانها پذیرفته نیست؛ مگر اینکه از سوی خدای متعال و شارع مقدس تنفیذ شده باشد که نوعاً با وصف عدالت و تقوا در ولی همراه میشود. صرف نظر از مواردی که شارع تنفیذ کرده باشد که از آن به اصالت ولایت تعبیر میشود و مختص رسول خدا (ص)، ائمه (ع) و اولی الامر است، اصل در اسلام عدم ولایت فردی بر فرد یا افراد دیگر است[۱۸۳]. علاوه بر این اصول؛ اساساً در نظام سیاسی اسلام، استبداد مطرود است و حکومت اسلامی حکومتی است که استبدادستیز بوده و با زعامت و رهبری ولی فقیه عادل و به شیوه مردمسالاری دینی اداره میشود[۱۸۴]. اساساً اسلام با حکومت استبدادی که یک نفر مستبد، جان و مال مردم را به بازی گرفته و مطابق میل و هوس خود در حکومت دخل و تصرف کند را از هیچ کس حتی رسول الله (ص) و امیرالمؤمنین (ع) نمیپذیرد[۱۸۵][۱۸۶].
مبانی اخلاقی
از آنجا که استبداد در ذات خود با استئثار - روحیه جلب همه منافع و امکانات برای خود- اسارت مادی و معنوی انسانها، شهوتگرایی و سلطهجویی همراه است، مبانی اخلاقی اسلام ناب محمدی (ص) چون ایثار، آزادگی، برابری و برادری آن را برنمیتابد. استبداد با ارزشهایی مانند آزادی، کرامت انسانی و حقوق بشر منافات دارد؛ ارزشهایی که اسلام از آنها به نیکی یاد کرده است[۱۸۷]. تأکید اسلام بر کرامت ذاتی انسان نیز مبنای دیگری است که سرسپردگی منافی با اختیار و آزادگی انسانها در برابر طاغوتیان را برنتابیده و به ستیزه با استبداد میرود[۱۸۸]. از این منظر انقلاب اسلامی بر مبنای ارزشهای الهی، به طورکل با استبداد مخالف بوده و برای انسان موحد و بروز و ظهور استعدادهایش ارزش قائل است. اسلام وظیفه خطیر انبیا را آزاد نمودن انسانها از اسارت معنوی در دو بعد معرفی کرده است: از یک سو انسان بایستی از اسارت نفس خارج شود و از سوی دیگر از یوغ مستبدان و ستمگران ظالم بیرون بیاید[۱۸۹]. در حقیقت اسلام به دنبال پیشگیری از شکل گرفتن استبداد درونی انسان و نیز خروج از سلطه مستبدان است.
برابری انسانها در پیشگاه خداوند و فقدان امتیاز برای افراد جز در تقوا یکی از مبانی اخلاقی اسلامی است که بر اساس آن، استبداد که منجر به برتری و سلطهجویی عدهای بر دیگران شده، نفی میشود[۱۹۰]. از این رو اسلام با هر آنچه که برابری را در جامعه برهم زده و امتیازات پوچ و بیمحتوا را در جامعه حاکم نماید، به مبارزه میپردازد. قرآن کریم نگاهی ویژه به تعامل و همیاری در حیات اجتماعی دارد و این روش را مؤثرترین راه موفقیت در راستای حقیقتجویی و واقعیابی میشناسد، به همین دلیل مشورت با دیگران را نشانه خردمداری و وسیله راهیابی به هدف معرفی میکند: ﴿فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ﴾[۱۹۱]. از همین روست که در معرفت سیاسی ارائه شده توسط اسلام استبداد رأی و نظر از سوی هر کسی و با هر نامی رد شده است. استبداد در رأی نتیجهای جز استکبار و دستاندازی و تجاوز به ملتهای مظلوم و جنگطلبیهای خشن و قهرآمیز نداشته و اسلام عدالتخواه از اساس با آن مخالف است[۱۹۲][۱۹۳].
زمینهها و عوامل ظهور استبداد
زمینههای استبداد مواردی است که فرایند تأثیرگذاری علل و عوامل استبداد را شتاب بخشیده و تسریع میکنند. ولی عوامل ظهور استبداد مواردی است که خود، مسبب استبداد هستند و مستقیماً موجب شکلگیری استبداد میشوند.
زمینهها
زمینههای بروز و ظهور استبداد را میتوان در دو بعد ساختاری و فردی دستهبندی کرد. در بعد ساختاری، نظام و نوع ساختار استبدادزده در سیاست و فرهنگ موجب تسریع عملکرد عوامل ظهور استبداد میشود و در بعد فردی، حالت نفسانی آحاد جامعه زمینهساز استبداد میگردد.
ساختار سیاسی استبدادی
در صورتی که ساختار سیاسی حاکم بر جامعه به ضرر آحاد جامعه بوده و در حالی نهادینه شود که شاهان مستبد صداها و بینشهای مخالف را در نطفه خفه نموده و فضای اختناق را بر جامعه حاکم کنند، فضای سیاسی تحمل شنیدن صدای دیگری را نخواهد داشت[۱۹۴] و با رفتن یک شاه مستبد شاه مستبد دیگری ظهور خواهد کرد که با همان منش به حکومت خواهد نشست[۱۹۵].
ساختار اجتماعی فرهنگی مبتنی بر نابرابری
در ساختار فرهنگی و اجتماعی جامعه استبدادزده انتقاد وجود ندارد[۱۹۶] و در نتیجه جامعه بر نابرابری گروهها و دستهجات مختلف شکل گرفته و سرمایههای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی در اختیار عده قلیلی قرار میگیرد. این امر سبب بیگانگی سایر اقشار در همه عرصههای مذکور شده و زمینه را برای پذیرش استبداد فراهم میآورد[۱۹۷].
حالت فردی و نفسانی
اگر انسان از عیوب و نواقص خود غافل شده و از یک سو در محاسن خویش نظر نموده و از سوی دیگر از عیوب خود غفلت نماید و در سطحی دیگر محاسن خلق خدا را نادیده انگاشته و معایبشان را در نظر آورد، به تدریج در نفسش خود را برتر از دیگران دیده و با کبر، خود را بزرگتر از دیگران میپندارد[۱۹۸][۱۹۹].
عوامل
در کنار وجود زمینهها، باید از عوامل داخلی و بیرونی ظهور استبداد نیز سخن گفت، عواملی چون جهل سیاسی عمومی، تفرقه امت، ولایتگریزی، سکولاریسم، منافع استکبار و غفلت خواص و نخبگان.
عوامل داخلی
عوامل داخلی به علل درونی جامعه اطلاق میگردد که موجب بروز و ظهور استبداد میشوند. از مهمترین این عوامل میتوان به جهل سیاسی، بیتفاوتی، ولایتگریزی، غفلت خواص و نخبگان در روشنگری اشاره کرد.
جهل سیاسی
جهل نخستین عامل و ریشه بروز استبداد است؛ لذا در جریان نهضتهای مشروطه و سایر جنبشهای اصلاحی به خاطر فقدان تجربه و آگاهی، این حرکتها و جنبشهای ضد استبدادی به نظام شاهنشاهی و شاہپرستی در قامت رضاشاه مصادره شد[۲۰۰]. نمونه آشکار این مسئله جهل سیاسی در انجمن موسوم به حجتیه بود که به سبب ناآگاهی خواص، این جریان سبب قوت یافتن دستگاه استبدادی پهلوی شده بود[۲۰۱].
بیتفاوتی
بیتفاوتی ملت در مواجهه با استبداد سبب تقویت قدرتهای استبدادی شیطانی شده و فضای اختناق را تقویت میکند[۲۰۲]. پس از انقلاب اسلامی نیز دشمن همواره برای بازگرداندن منافع خویش سعی در تقویت روحیه بیتفاوتی در میان مردم داشته تا از این مسیر به اهدافش دست یابد[۲۰۳]. بیتفاوتی در کنار ذلتپذیری سبب تسلط دشمنان خارجی بر منافع کشورهای ضعیف خواهد شد چنانکه در مورد ارتش عراق و مقاومت نکردن در برابر ارتش آمریکا این امر مشهود بود[۲۰۴].
ولایتگریزی
از دیگر عوامل ظهور استبداد رویگردانی از ولایت اولیاء خداوند روی زمین است[۲۰۵]. چنانکه فقها در دوران پیش از انقلاب اسلامی نیز آغاز استبداد دینی را به مقابله معاویه با امام علی (ع) منسوب کردهاند[۲۰۶]. در انقلاب اسلامی و نیز نهضت مشروطه و یا مقابله با قراردهای ننگینی مانند رؤیتر و تنباکو که در جهت تأمین منافع استبداد داخلی و استکبار جهانی تدوین شده بود، بدون حضور روحانیت، پیشرفت قابل توجهی نصیب نهضت ضد استبداد نمیشد؛ چنانکه در جنبشهایی که پیشتر نیز برقرار شده بودند، بدون حضور علما و رهبری ایشان، جنبشها عقیم ماندند[۲۰۷]. بر همین اساس انقلاب اسلامی ولایت فقیه را در سایهسار ولایت اهل بیت (ع) به منظور جلوگیری از استبداد پیشبینی کرده است[۲۰۸].
غفلت نخبگان و خواص در روشنگری
استکبار جهانی با استفاده از جهتدهی جریان اطلاعاتی به نخبگان، سعی بر انحراف یا خاموش نمودن صدای ایشان دارد تا از این طریق و با جدا نمودن این قشر از بدنه جامعه مقدمات پیاده شدن استبداد را فراهم نماید[۲۰۹]. در جریان مشروطه و سربهداری شیخ فضلالله نوری و سایر حرکتهای ضداستبدادی در صورت همراهی نخبگان و آگاهیبخشی جامعه توسط ایشان موفقیتهایی نصیب اسلام میشد[۲۱۰][۲۱۱].
عوامل بیرونی
منظور از عوامل بیرونی دستهای از عوامل است که از ناحیه جامعه و امت نبوده و از سوی مستبدان و حامیان بیرونی آنها ایجاد میشود.
تفرقه
اختلاف و فقدان وحدت میان امت اسلامی عامل تحققبخشی استبداد است[۲۱۲]. دشمن از طریق اختلافافکنی، سخنان تفرقهآمیز خود را طرح میکند[۲۱۳] و هر زمانی که امت اسلامی بخواهد متحد شود، ایادی استکباری با ایجاد اختلاف میان دستهجات مختلف و فاصلهاندازی میان اصناف[۲۱۴]، چماق استبداد را به سر امت اسلامی میکوبند؛ چنانکه استعمارگران در ماجرای مشروطیت از طریق ایجاد اختلاف، سایه سیاه استبداد را بر سر مردم ایران نگاه داشتند[۲۱۵].
ترویج و القای سکولاریسم
علیرغم تأکید اسلام در مورد پیوند دین با سیاست که در جهاد و برقراری عدالت اجتماعی و... خود را ظاهر میسازد[۲۱۶] و با توجه به استبدادستیزی و طاغوتستیزی اسلام ناب محمدی (ص)، استبداد برای نفوذ هرچه بیشتر خود در پی ترویج شعار جدایی دین از سیاست برآمده و از این مسیر درصدد القای این اندیشه غلط و تحکیم پایههای خویش است[۲۱۷]. شدت مخالفت انقلاب اسلامی با سکولاریسم استبدادی تا جایی است که برخی مدعی شدهاند که انقلاب ایران در تقابل با سکولاریسم نبوده؛ بلکه نوع استبدادی آن را برنتابیده است[۲۱۸]، گرچه سکولاریسم از اساس در اندیشه انقلاب نفی شده است.
منافع استکبار
استبداد داخلی معمولاً با تکیه بر استکبار بیرونی که درصدد غارت ملتهای مستضعف است، به حیات خود ادامه میدهد[۲۱۹].
نفوذ فرهنگی
نفوذ به فرهنگ و برساختن ساحت تمدنی جامعهای که در نقش رعیت برای استبدادگران است، عاملی برای توسعه استبداد فرهنگی است. به این منظور استبدادگران معمولاً با تحریف ارزشها و با توسل به شیوههای آموزشی و فرهنگی به دنبال تحقق خواستههای خود هستند[۲۲۰]. مرحوم نائینی در تنبیه الأمة عوامل استبداد را در جهل مردم، استبداد دینی، شاهپرستی، ترساندن و اذیت و آزار آزادیخواهان، طبیعت ستمگری دولتمردان و استفاده از امکانات مملکت برای سرکوبی ملت و تفرقه میان امت عنوان کرده است[۲۲۱][۲۲۲].
اشکال و قالبهای استبداد
استبداد در هر دورهای شکل مناسب با عصر خود را گرفته و درصدد ضربه به آزادی و آزادگی است، به این ترتیب که در دوره قدیم یک فرد مستبد در رأس قرار داشت و همه چیز را از آن خود میپنداشت، در ردههای بعدی به ترتیب نزدیکی به فرد مستبد، نزدیکان او نیز از کنار او استفاده میبردند. این روش سنتی تا انقلاب فرانسه مقارن با دوره مشروطه، روش استبدادی حاکم بود[۲۲۳]. استبداد را در یک نگاه کلان میتوان به سنتی و مدرن تقسیم نمود[۲۲۴]. صرف نظر از استبداد سنتی و بداهت مفهومی آن[۲۲۵]، استبداد مدرن را میتوان در قالبهای «استبداد دمکراتیک، مارکسیستی، سوسیالیستی، سرمایهداری، استبداد دینی و سیاسی و در اشکال فردی، گروهی و بینالمللی» بررسی نمود.[۲۲۶].
اشکال
استبداد ممکن است به شکل استبداد فردی[۲۲۷] مانند دیکتاتوری رضاخانی ظهور نماید[۲۲۸]. استبداد گروهی و حزبی نیز شکلی دیگر از استبداد است که پس از تعمیم نظری به عنوان قالبی برای استبداد ارائه میشود چنانکه استبداد مارکسیستی، کمونیستی و سوسیالیستی نخست احزاب و گروههایی بودند که با توسعه و ترویج نظری به قالبی استبدادی بدل شدند که در کشورهای مختلف به کار گرفته شدند[۲۲۹]. در عرصه گستردهتر استبداد را میتوان در سطح بینالمللی نیز دنبال نمود چنانکه بسیاری از قدرتهای استکباری درصدد تعمیم استبداد منطقهای خود به سطح جهانی برای رسیدن به اهداف خود هستند و از طریق اجبار به تن در دادن ملتهای مستضعف دنیا، به دنبال تحمیل استبداد خویش هستند[۲۳۰]. استبداد بینالمللی اجازه رشد و پیشرفت و تخطی از حکم مستبدان جهانی به سایرین نمیدهد و به طور خاص با رشد و توسعه ملل مستضعف مخالف است. استبداد استعماری که جهان را عرصه حکومت طاغوتی خود میداند هر صدای مخالفی را سرکوب نموده و در این مسیر در هر زمانی مسئلهای را مستمسک سرکوبی قرار داده[۲۳۱]. و عرصههای پیشرفت ملل مخالف استبداد را دستاویز خود قرار میدهد[۲۳۲][۲۳۳].
قالبها
استبداد لزوماً به شکل سیاسی حکومتها ربط مستقیمی ندارد به این معنا که امکان دارد در کشوری مردمسالاری به هر شکلی حاکم باشد، با این حال گونهای از استبداد از دل آن مردمسالاری برخاسته باشد[۲۳۴]، چنانکه برخی از انقلابها به استبداد کشیده شده[۲۳۵] و در برخی کشورهای استعمارگر که نوع حکومت دمکراتیک است، هیئت حاکمه در جای دیگری استبداد و اختناق بهپا کرده و از ظلم و تعدی حمایت میکنند[۲۳۶]. این امر در رفتار سیاسی کشورهای سلطهگر و مستکبر به روشنی دیده میشود که نه تنها با استبداد مخالفتی ندارند، بلکه آشکارا به کشورهایی که در دولتهایشان حتی دریچهای به انتخاب و آزادی مردم باز نشده کمک کرده و با آنها همسو و همراه هستند تا از این رهگذر به منافع استعماری خویش دست یابند[۲۳۷]. در دوره مدرن حکومتهایی که به ظاهر منش و روش دمکراتیک داشته و اصول دمکراسی را ظاهراً مراعات میکنند، در عمل در زمره حکومتهای استبدادی به شمار میروند؛ چرا که زمامشان در دستان اقتصادهای بزرگی است که از شخص نخست تا یاران رؤسای جمهور را تعیین میکنند تا قوانین همان قوانینی باشد که این اقتصادهای بزرگ بدان نیازمندند. چنین استبداد مدرنی در سلب آزادی و کرامت انسانی با استبداد سنتی، جز در ظاهر هیچ تفاوتی ندارد[۲۳۸].
استبداد سوسیالیستی و مارکسیستی از دیگر قالبهای استبداد است که در دوره مدرن و پس از ظهور نظریههای مارکسیستی و سوسیالیستی ظهور نمود. استبداد سوسیالیستی در نازیسم و کمونیسم و... و استبداد مارکسیستی نیز در بلوک شرق و به ویژه حوزه نفوذ شوروی سابق به روشنی دیده میشود[۲۳۹]. قالب دیگر استبداد، قالب دینی است که اگر با استبداد سیاسی در آمیخته شود راه برونرفت از آن بسیار دشوار خواهد بود[۲۴۰]. از منظر مرحوم نائینی استبداد دینی ریشه در فعالیتهای معاویه دارد که برای مقابله با امیرالمؤمنین (ع) با همکاری برخی از افرادی که نزد عوام ایشان را در عداد صحابه گنجاند، استبداد دینی را توسعه داد[۲۴۱][۲۴۲].
ویژگیهای استبداد
ویژگیهای استبداد، به آن دسته از لوازم قریب و خاص استبداد نظر دارد که شکلدهنده و ایجادکننده بوده و بدون آنها تصور معنای استبداد ممکن نباشد و با پیامدها و آثار که در نتیجه استبداد بروز میکنند، متمایزند. از ویژگیهای استبداد باید به انحصار قدرت، طرد مردم، سلب آزادی، اختناق و سرکوب صدای مخالف، تبعیض و بیقانونی[۲۴۳] اشاره کرد.
انحصار قدرت
از آنجا که حکومتهای استبدادی فاقد مکانیسم انتقال قدرت هستند، سبب تمرکز قدرت و سوء استفاده از قدرت به نفع مستبدان و نزدیکانشان میشوند. سوء استفاده از قدرت برای سیطره بر اقتصاد به نفع اطرافیان، یکی از شایع ترین ویژگیهای استبداد است که در دوران استبداد پهلوی نیز مشهود بود[۲۴۴][۲۴۵].
سلب آزادی
از ویژگیهای استبداد سلب آزادی از امت و زیردستان امت بهگونهای که دیگران نه تنها در عرصه نظر بلکه در عرصه عمل نیز توان مخالفت نداشته و باید مطابق با رأی استبدادگران عمل نمایند[۲۴۶][۲۴۷].
اختناق و سرکوب سایر اندیشهها
تفتیش عقاید و بازخواست از صاحبان اندیشه به جرم مخالفت با مستبدان از دیگر ویژگیهای استبداد است چرا که مستبد تحمل شنیدن صدای مخالف خویش را نداشته و در این مسیر پس از تفتیش عقاید به سرکوب و حذف فیزیکی صداهای مخالف اقدام میکند[۲۴۸]. برای نمونه رضاخان، شاه مستبد پهلوی، با اجرای تصمیم انگلیسیها مبنی بر سرکوب قیامها، سلطه بر نفت و جلوگیری از گسترش کمونیسم به یک قدرت استبدادی مطلق و نظامی تبدیل شد. استبداد و اختناق در دوره حکومت او، بر تمام امور از جمله امور فرهنگی جامعه سایه افکند و در این اثناء بسیاری از بزرگان به شهادت رسیدند[۲۴۹][۲۵۰].
طرد نخبگان و توده ملت
از دیگر ویژگیهای استبداد و نظام استبدادی بیتوجهی به ملت و نخبگان و کنار زدن ایشان است به گونهای که هویت و حیثیت ایشان سلب شده و در تمام شئون محتاج غیر میشوند[۲۵۱]. امام خمینی، صحیفه امام، ۹۹/۸) علاوه بر این استبداد با خوی استکباری و گردنکشی، ملت را نادیده گرفته و نسبت به نخبگان و خواص میز بی حرمتی نموده و ایشان را تحقیر مینماید، چرا که صدا و اندیشه ایشان را مخل حاکمیت مستبدانه خود میبیند[۲۵۲].[۲۵۳].
بیقانونی
استبداد چنانکه در تعریف ذکر شد[۲۵۴] با خودسری و بیقانونی آمیخته است به گونهای که در رژیم استبدادی، شخص نخست هرگونه که بخواهد در حکومت دخل و تصرف نموده و هرکه را بخواهد بخشیده و یا انعام میدهد و از دارائیهای مردم و حقوق ایشان سوء استفاده میکند. در این رژیمها رئیس دولت، خود قانون وضع نموده و اراده خود را بر جامعه حاکم میکند[۲۵۵][۲۵۶].
تبعیض
با توجه به فاصله میان حکومت استبدادی و مردم و تودهها، نظامهای استبدادی، فساد سلسله مراتبی و تبعیض را به منظور سامان دادن به نظام خود شکل میدهند. به این صورت که برای افراد خاصی همانند خوانین تبعیض و اختیارات ویژه در نظر میگیرند به واسطه این اختیارات توانایی اعمال حکومت استبدادی فراهم شود[۲۵۷]. لازمه وجود چنین حکومتی با این اوصاف، بیقانونی و تأمین منفعت مستبدان به نام قانون است[۲۵۸]. در یک نگاه کلی میتوان از مبارزه با دین، سرکوب و اختناق، بیقانونی و قانونگریزی ساختاری، اعمال کنترل دائمی بر زندگی سیاسی و اجتماعی، خشونت دائمی در ابعاد گسترده، بیثباتی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و ترویج و اشاعه فساد از جمله ویژگیها و لوازم حکومت استبدادی نام برد.[۲۵۹].
پیامدها و آفات استبداد
آثار بیرونی و درونی استبداد که از آن با عنوان پیامد و آفت یاد میشود. با توجه به تجربههای تاریخی در دو سطح معنوی- فرهنگی و اقتصادی - سیاسی مورد بررسی قرار میگیرد. در بخش نخست آفات و پیامدهای دینی، اخلاقی و فرهنگی و در بخش دوم آفات و پیامدهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی استبداد بررسی خواهد شد.
=== پیامدهای معنوی و فرهنگی === سلب هویت. استکبار پس از تسلط بر هر جامعهای به دنبال سلب هویت ملی برمیآید[۲۶۰]. در این مسیر حکومت استبدادی بهترین ابزار مورد نیاز استکبار است[۲۶۱] که با حمایت از چاپلوسان بیهویت و مشارکت ندادن مردم و نخبگان در امور کشور[۲۶۲] و ترویج فساد و بیبندوباری، هویت فرهنگی جامعه را سلب نموده[۲۶۳] و سبب گریز تودهها و نخبگان میگردد.
تحریف و طرد دین. با توجه به ماهیت ضد استبدادی اسلام ناب، مستبدان همواره گرایش به جدایی سیاست از دین و ایجاد یک نظام سکولار و راندن دین از حوزه سیاسی و عمومی به حوزه شخصی داشتهاند، خواستهای که از سوی روشنفکران سکولارو لائیک حمایت شده است. در ایران سیاستهای فرهنگی حکومت مستبد رضاخانی و پسرش در زمینههایی چون تجددگرایی، باستانگرایی، اسلامگریزی و اسلامستیزی، وابسته کردن مطبوعات و... جز تضعیف اقتدار این حکومت استبدادی و پیدایش بحرانها و نابهسامانیهای فرهنگی و اجتماعی نتیجهای نداشت[۲۶۴]. در این میان تفرقه امت اسلام که عاملی برای ظهور استبداد به شمار میرود[۲۶۵]، استبداد را رشد داده و اسلام و قرآن را تضعیف میکند[۲۶۶].
عقبافتادگی و تنبلی جامعه. استبداد در بعد اجتماعی و فردی آثار جبرانناپذیری بر ملتها میگذارد که از جمله مهمترین این آثار میتوان به سستی و تنبلی ملتها در زندگی فردی و هدر رفت استعداد ملت[۲۶۷] و در نتیجه وابستگی ملت و کشور در حیات اجتماعی اشاره نمود. میراث دوره استبداد، گریز از کار در میان جامعه و توجه به منافع شخصی کوتاهمدت[۲۶۸]و عقب افتادگی کشور از سایر رقباست[۲۶۹].
رواج فساد. از آنجا که در حکومت استبداد، دستگاه سلطانی و حاکم مستبد تنها نهاد مستقر و مسلط شمرده میشود از تمایز ساختاری و توسعه تقسیم کار اجتماعی جلوگیری میکند و در نتیجه فساد فراگیر در جامعه استبدادزده، فساد را به طبقات پائینتر منتقل میکند[۲۷۰]. امام خمینی در همین رابطه در نخستین دعوت علنی و رسمی خود به قیام برای خدا، مردم را از تسلط مشتی هرزه شهوتران بر امورشان برحذر داشته و مردم را از عاقبت استبداد رضاخانی و فساد دامنگیر که در نتیجه حکومت رضاخان شایع شده بود آگاه کرده و ایشان را به قیام برای احیای دین و محو آثار استبداد فراخوانده بود[۲۷۱][۲۷۲].
پیامدهای سیاسی و اجتماعی
نفی استقلال ملت یکی از ثمرات حکومت استبدادی است[۲۷۳] که بیش از همه خود را در دو شکل وابستگی اقتصادی و سیاسی نشان میدهد:
وابستگی اقتصادی. استعمار که به دنبال وابسته ساختن ملتهای جهان به خویش و تسلط تام بر ایشان است از استبداد به عنوان بهترین ابزار بهره میبرد[۲۷۴]. پیوند استبداد با استعمار و پشتیبانی همه جانبه استعمار از استبداد، میراثی جز عقبماندگی، گرسنگی، فقر و فلاکت، اسارت و انتظار مرگ برای ملتهای مستعمره ندارد[۲۷۵].
وابستگی سیاسی. حکومت خودکامه و استبدادی بهترین شیوه کشورداری برای کشورهای استعمارگر و استکباری به شمار میرود[۲۷۶] و بنابراین استعمارگران در پی حاکمیت استبداد در کشورهای مستضعف هستند؛ به ویژه استبداد سلطنتی که وابستگی در آن بیشتر بروز میکند[۲۷۷]. در ایران نیز وجه بارز استبداد پهلوی، وابستگی به استعمار بود[۲۷۸]، چرا که حکومت پهلوی بنا به تصمیم انگلیسیها مبنی بر سرکوب قیامها، سلطه بر نفت، و جلوگیری از گسترش کمونیسم به یک قدرت استبدادی مطلق و نظامی تبدیل شد[۲۷۹].
انحطاط جامعه. استبداد با خودرأیی حاکم در اداره جامعه که تمامی روابط را با خواست شخصی حاکم تنظیم میکند[۲۸۰] سبب سقوط اخلاق اجتماعی شده[۲۸۱] و با توجه به فعالیت سازمانیافتهاش نابودی اجتماع و فساد و هلاک جامعه را دنبال میکند[۲۸۲]، چنانکه قرآن در وصف مستبدان و نتیجه حکمرانی ایشان میفرماید: ﴿وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الْفَسَادَ﴾[۲۸۳][۲۸۴].
شکاف میان رهبران سیاسی و مردم. از آثار سیاسی - اجتماعی استبداد میتوان به تنفر مردم از سران سیاسی[۲۸۵] و در نتیجه تزلزل پایههای حکومت و ویرانی آن اشاره کرد[۲۸۶]. حکومت استبدادی با وابستگی به استعمار و استکبار بیرونی، ملت خود را ذلیل میکند[۲۸۷] و همین امر سبب طغیان مردم علیه دولت استبدادی و ایجاد فاصله هرچه بیشتر تا انقلاب و براندازی میشود[۲۸۸][۲۸۹].
راهکارهای مبارزه با استبداد
یکی از مأموریتهای مهم و خطیر پیامبران الهی، درافتادن و مبارزه با طواغیت زمان خود بوده است﴿اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى﴾[۲۹۰] و دستور جهاد با کفار و منافقان که درصدد تخریب پایههای ایمانی و عقیدتی صحیح در جامعهاند و با حکومت دینی پیامبر (ص) درگیر میشوند﴿إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلَافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذَلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ﴾ [۲۹۱] در همین راستا ارائه شده است[۲۹۲].
برای مبارزه با استبداد بایستی از زمینههای ظهور استبداد پیشگیری نموده و با مقومات و علل آن برخورد کرد چنانکه سیر مبارزه علنی امام خمینی از دهه ۲۰ ناظر به پیشگیری از زمینهها و مبارزه با عوامل استبدادی بوده است[۲۹۳][۲۹۴].
تأسیس ساختار اسلامی
خداوند متعال در قرآن عمل به احکام آسمانی را مورد تأکید قرار داده و انسان را از پیروی احکام جاهلی منع کرده است[۲۹۵]، و از آنجا که خدا مالک و خالق انسانها و تمام هستی است ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ﴾[۲۹۶]؛ لذا با توجه به دستور او مبنی بر تشکیل حکومت تحت نظر فقها و جریان احکام اسلام است که استبداد مجال بروز نمییابد[۲۹۷].[۲۹۸]
تربیت نفسانی
زمینه مهم دیگری که در بروز استبداد دخیل است، حالات فردی و نفسانی شخص مستبد است که نیاز به تملق و تمجید غیرواقعبینانه دارد[۲۹۹] که در صورت اصلاح و تربیت[۳۰۰] زمینه ظهور استبداد فردی از بین میرود.[۳۰۱].
معرفی اسلام ناب محمدی
متوجه ساختن ضمیر مردم به ماهیت اصیل اسلام و نیز مسائلی که پیرامون آنان میگذرد، که نقطه امید یا خروج از حالت رخوت، بیخبری و سستی بوده[۳۰۲]، موجب تغییر انفسی میشود که مستند به آیه شریفه ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ﴾[۳۰۳] میباشد[۳۰۴].
نخستین گام در بیداری انسانها، آگاهی یافتن آنها از خطری است که اسلام ناب را تهدید میکند تا بدین وسیله در حمایت از اسلام ناب به مقابله با استبداد برخیزند[۳۰۵].[۳۰۶]
ترویج مبانی استبدادستیز اسلام
با تکیه بر مبانی هستیشناسانه استبدادستیز چون توحید و ترویج آن (توحید) و توجه به مبانی اخلاقی چون کرامت انسان و توسعه آن، میتوان به مواجهه با استبداد پرداخت[۳۰۷].[۳۰۸]
استعمارستیزی
علاوه بر مواجهه با ریشههای درونی استبداد، مبارزه با استبداد با توجه به عقبه بیرونی آن نیز راهگشا خواهد بود و این امر با مبارزه با قدرت خارجی و استعماری که پشت سر دیکتاتور و مستبد قرار دارد به سرانجام میرسد[۳۰۹].[۳۱۰]
وحدت کلمه
از سوی دیگر از آنجا که نخستین شرط در تحقق استبداد وجود اختلاف و فقدان وحدت میان مردم است[۳۱۱] و هر زمانی که مردم بخواهند متحد شوند، ایادی استکباری با ایجاد اختلاف میان دستهجات مختلف و فاصله اندازی میان اصناف، چماق استبداد را به سر امت اسلامی میکوبند[۳۱۲]، بنابراین با حفظ وحدت[۳۱۳] و پرهیز از تفرقه میتوان از بازگشت به استبداد پیشگیری نمود[۳۱۴].[۳۱۵]
قانونمداری
چنانکه انحصار قدرت مطلق و بیقانونی از مقومات استبداد بوده[۳۱۶] و خودرأیی و خودکامگی شاخصه آن میباشند[۳۱۷]، قانونمداری به ویژه در قالب ولایت فقیه بهترین شیوه مبارزه با استبداد است[۳۱۸].[۳۱۹]
مقایسه رویکرد انقلاب اسلامی در باب استبداد با سایر رویکردها
برای برانداختن استبداد در طول تاریخ انقلابهای فراوانی به وقوع پیوسته که از انقلاب معروف به انقلاب کبیر فرانسه گرفته تا انقلاب روسیه(۱۹۱۷م) همگی در پی دستیابی به مردمسالاری و براندازی استبداد بودهاند[۳۲۰]. انقلابهای چین(۱۹۴۹م)، کامبوج لائوس و ویتنام (۱۹۷۵م)، کوبا (۱۹۵۹م) و نیکاراگوئه (۱۹۷۹ م) و... نیز همین هدف را دنبال میکردند، با این همه انقلابهایشان دوباره به استبدادگرایید[۳۲۱]، مثلاً انقلاب فرانسه علیه استبداد در کمتر از پانزده سال خود زمینهساز ظهور استبدادی سهمگینتر گشت که سبب تضعیف این کشور تا بیش از یک قرن بعدی شد. در روسیه نیز مبارزه علیه استبداد حتی کمتر از این دوام آورده و استبداد استالینی که حتی در حوزههای خصوصی زندگی مردم نفوذ کرده بود، انقلاب ایشان را بیاثر کرد[۳۲۲].
انقلابهای سوسیالیستی که با همه نحلههایش چون بلشویسم روسی، نازیسم آلمانی و فاشیسم ایتالیایی و با تمسک به ایدههای مارکسیستی درصدد بازگرداندن عدالت اجتماعی و تأمین سعادت همگانی بودند، در نهایت سرانجامی بهتر از حذف نخبگان و ترویج کینه و برساخت دروغ مقدس در جامعه پیدا نکردند[۳۲۳]. تنها انقلابی که در دنیا توانست علیه استبداد قیام کرده و تسلیم استبداد نشود، انقلاب اسلامی ایران بود که با استقرار مردمسالاری دینی در قالب جمهوری اسلامی ایران توانست به اهداف انقلاب علیه استبداد دست یابد[۳۲۴]. تفاوت رویکرد انقلاب اسلامی ایران را با سایر رویکردها در دو سطح بینشی و عینی و در حوزه داخلی و خارجی میتوان بررسی کرد.[۳۲۵].
سطح بینشی
رویکرد انقلاب اسلامی در سطح بینشی در هر دو حوزه داخلی و خارجی، اختلافهایی با سایر رویکردها دارد که از مهمترین این تفاوتها میتوان به ریشه دینی انقلاب اسلامی، استفاده از الگوهای کامل مانند اهل بیت (ع) و پیروی از ولایت فقیه اشاره نمود.
اقتدا به الگوهای برتر. از تفاوتهای انقلاب اسلامی با مکاتب مادیگرا، الگوگیری در جهتگیری ضد استبدادی انقلاب اسلامی از نهضت امام حسین (ع) است. در این تفکر انقلابی، رهبری وجود دارد که جوانان حاضرند در راه فرمانبرداری از او کشته شوند. الگوی عاشورا و امام حسین (ع) ایستادگی در برابر ظلم را به همه آزادگان در تمام دوران منتقل نموده است[۳۲۶]. در گفتمان انقلاب اسلامی تمسک به ولایت فقیه به عنوان محور اساسی مبارزه با استبداد[۳۲۷] نیز در راستای پیروی از ولایت ائمه اطهار (ع) تبیین میشود.
پیوند با دین. انقلاب اسلامی صرفاً مواجهه با استبداد را سرلوحه حرکت جهادی خود قرار نداده است؛ بلکه همزمان جایگزین این استبداد که استقرار دین در همه عرصهها بوده را نیز آرمان خود قرار داده و رویکردش در استبدادستیزی احیای دین و ارزشهای دینی بود[۳۲۸][۳۲۹].
سطح عینی
در سطح عینی انقلاب اسلامی ایران در دو حوزه داخلی و خارجی با رویکردهایی متفاوت از سایر انقلابها و نظامات فکری، به مواجهه با مسئله استبداد پرداخت و تجربههای جدیدی را ایجاد کرد. برتریهای مواجهه انقلاب اسلامی با استبداد را میتوان در تکیه بر مردم و استفاده از نهادهای ریشهدار چون مساجد، توجه به فرهنگ و تولید گفتمان به جای مبارزه مسلحانه، مبارزه ساختاری و غیرشخصی مشاهده کرد. اعتماد به مردم و استفاده از نهادهای مردمی. برخلاف استبدادستیزی ادعائی نظامات سیاسی غربی که با تبلیغات فراوان ژست ضداستبدادی به خود میگیرند[۳۳۰] و علیرغم ایفای نقش مستقیم کشورهایی چون انگلستان و آمریکا در به انحراف کشاندن استبدادستیزی مردم ایران[۳۳۱]، انقلاب اسلامی ایران چنانکه از ابتدا یکی از ارکان حرکت عظیم خویش را مردم قرار داده بود[۳۳۲]، با تکیه بر توان مردم و استفاده از نهادهای ریشهدار مردمی چون مساجد، به مبارزه با استبداد طاغوتی رفت و پس از به ثمر نشستن انقلاب نیز همین رویه را میگرفت که این امر موجبات بقاء اصل استبدادستیزی در نظام اسلامی را فراهم آورد.
توجه به فرهنگ و گفتمانسازی. انقلاب اسلامی در سه سطح ۱. مبارزه، ۲. استقرار مردمسالاری و ۳. استمرار مردمسالاری اهتمام جدی به فرهنگ نشان داده و درصدد اصلاح فرهنگی برآمده است[۳۳۳]، چنانکه ستاد انقلاب فرهنگی که بعدها شورای عالی انقلاب فرهنگی نام گرفت در همان سالهای نخست پیروزی نهضت به فرمان امام خمینی تشکیل شد[۳۳۴]. استبدادستیزی در انقلاب اسلامی بر پایه همین توجه به فرهنگ پا گرفت و پیش از پیروزی انقلاب[۳۳۵] و پس از تثبیت نظام جمهوری اسلامی با تکیه بر فرهنگ و ترویج گفتمانی آن در تمامی ابعاد دنبال شد[۳۳۶]. این رویکرد انقلاب اسلامی برخلاف روشهای مسلحانه خشونتآمیز و حزبی است که در سایر انقلابهای دنیا واقع شده یا در مبارزات گروهکهای منحرف نمود مییابد[۳۳۷].
مبارزه ساختاری و غیرشخصی. غالب حرکتهای ضد استبدادی که در دنیا به انجام رسیده پس از مدت کوتاهی از اهداف خود غافل مانده و بار دیگر و در شکلی دیگر به استبداد بازگشته است[۳۳۸]. تفاوت انقلاب اسلامی با سایر حرکتهای ضداستبدادی در این است که امام خمینی از همان ابتدای نهضت با معرفی ریشهها و سرشاخههای استبداد حاکم بر جامعه اسلامی و با هدف خشکاندن ریشهها وارد مبارزه با استبداد شد. انقلاب ایران به سایه شوم استعمار در پس نقاب استبداد توجه داشت و با راهبرد اسقاط استبداد از طریق قطع ریشههای استعماری آن، به خشکانیدن درخت استبداد پرداخت[۳۳۹].
توفیقات انقلاب اسلامی در مبارزه با ریشههای استبداد
انقلاب اسلامی پس از به ثمر رسیدن و در مرحله گذار به سمت تمدن اسلامی[۳۴۰] از ابتدا به مبارزه و حذف تدریجی ریشههای استبداد روی آورد و در گامهای بعدی با سرنگونی نظام استبدادی و استقرار نظام ولایی مبتنی بر استقلال ملی و وحدت، به سمت تغییر فرهنگ و ارزشها گام برداشت.[۳۴۱].
استقرار نظام ولایی
جمهوری اسلامی در نخستین گام با تمسک به اصل مترقی ولایت فقیه، در پیشگیری از هرگونه استبداد پیشقدم شد؛ چرا که به فرموده امام خمینی ولی فقیه، عادل و باتقوا بوده و کسی که شرایط ولایت فقیه در او احراز شود، خودش جلوی استبداد را خواهد گرفت[۳۴۲]. انقلاب اسلامی با ارائه اصل ولایت فقیه، معرفت سیاسی نوینی را به دنیا اعطا کرد که در آن استبداد و خودکامگی به هیچ روی و با هیچ نام و مکتبی جایی ندارد. مبارزه با استبداد که از دل اسلام جوشش کرد در هسته مرکزی معرفت سیاسی انقلاب اسلامی نهفته است[۳۴۳]. در نتیجه ولایت فقیه را که از همان روزهای نخست استقرار نظام اسلامی در ایران به تأیید و تثبیت عمومی رسید میتوان نخستین دستاورد انقلاب اسلامی در مبارزه با ریشههای استعمار دانست که تا زمانی که سایه آن بر سر انقلاب اسلامی و امت اسلام حضور داشته باشد، استعمار نخواهد توانست بار دیگر در قامت استبداد عالم اسلام را تسخیر نماید[۳۴۴]. نظام ولایی، نظامی مردمسالار و اخلاقمحور است که با توجه به رابطه ولیّ و مردم کارآمدترین نظام مشروع قلمداد میشود[۳۴۵][۳۴۶].
استقلال
مسئله مهم دیگری که انقلاب اسلامی در زدودن استبداد بدان نائل شد، قطع ریشههای وابستگی بود که از دو قرن پیش و با حکومت شاهان قاجار به شکل جدی در حال آسیب زدن به ملت مسلمان بود و حیات خود را نیز در ماندگاری استبداد مشاهده میکرد. استبداد حاکم بر مسلمانان از طریق اعمال سیاستهای بیگانه بر کشور و تحمیل منافع خارجی بر مردم، وابستگی را تضمین و منافع استعمار را تأمین میکرد[۳۴۷][۳۴۸].
تغییر فرهنگ و جهتگیریها
انقلاب اسلامی که اسلام را مخالف سستی و کاهلی معرفی نموده و چهره ضد استبدادی اسلام را هویدا کرد[۳۴۹] به مبارزه با تنبلی و سستی رایج در جامعه که محصول استبداد بود، رفته و با تزریق فرهنگ انقلابی اسلام درصدد بازتولید مفهوم مجاهدت، تلاش و پویایی برآمد[۳۵۰]. فرهنگ انقلابی که در همه عرصهها اعم از آموزش و تحصیل و فرهنگ عمومی رسوخ کرد به خطری جدی برای استکبار و استبداد تبدیل شد چنانکه دشمنی ایشان را با انقلاب بیشتر کرد. در این مسیر تغییر نگرش مسئولان انقلاب به ارزشها و اولویتبخشی به جایگاه هنجارهای انقلابی نشان از اهتمام انقلاب اسلامی به تغییر فرهنگ و جهتگیری آن دارد[۳۵۱][۳۵۲].
وحدت
انقلاب اسلامی وحدت اسلامی را از یک شعار به سیاست رسمی تبدیل نموده[۳۵۳] و با اقدامات عملی چون نامگذاری هفته وحدت، فتوای حضرت امام خمینی مبنی بر جواز نمازگزاردن شیعیان با دیگر مسلمانان در موسم حج، فتوای مقام معظم رهبری مبنی بر حرمت توهین به مقدسات سایر مذاهب[۳۵۴]، تأسیس دانشگاه مذاهب اسلامی[۳۵۵]، تلاشهای وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در پیشگیری از نشر کتبی که شامل محتوای تفرقهانگیز باشد و تأسیس مجمع تقریب بین مذاهب اسلامی (۱۳۶۹ش) و... [۳۵۶] اهتمام خود را به این امر نشان داد. در همین راستا امام خمینی آیین حج ابراهیمی را فرصتی مغتنم برای رفع اختلافات و تمرکز بر مشترکات عالم اسلام معرفی کردند. تأکید بر حضور پررنگ و بیشمار اهل سنت در اطراف و اکناف ایران اسلامی و پایبندی ایشان به برادری و برابری نیز در همین مسیر بود[۳۵۷][۳۵۸].
تقویت جبهه مواجهه با استبداد بینالمللی
انقلاب اسلامی ایران از بدو تأسیس همواره از جریانات بیداری اسلامی در اقصی نقاط عالم حمایت کرده[۳۵۹] و با تقویت موج بیداری اسلامی، استبداد و استکبار جهانی را با چالشهای جدی مواجه نمود[۳۶۰]. تأکید امام خمینی بر حفظ وحدت[۳۶۱]، راهبرد درونی نظریه بیداری اسلامی و ماجرای مقابله با رژیم صهیونیستی و حمایت نظری و تسلیحاتی از مقاومت فلسطین در برابر این رژیم جعلی نیز نتیجه عملیاتی بیداری اسلامی است.[۳۶۲].
جمعبندی و نتیجهگیری
اسلام از ابتدا به مخالفت با استبداد پرداخته و بنابر روح ضد طاغوتی و استبدادستیز اسلامی، ائمه (ع) تمام دوره حیات پربرکت خویش را وقف مبارزه حاد سیاسی با استبداد نمودند. نمود بارز این رویکرد اسلام را میتوان در سیره صحابه راستینی چون اباذر و سلمان و علمای ربانی چون شهید اول و شهید ثانی جستجو کرد. اسلام با تأکید بر عدالتمحوری و قانونگرایی در کنار اهمیت کرامت انسانی، تعالیمی را در اختیار مؤمنان قرار داده است که مبانی مخالفت اسلام با استبداد را معرفی میکند. استبداد به معنای آزادی و خودسری در رأی و عمل به گونهای که به دیگران اجازه اظهارنظر و یا دخالت در عمل داده نشود، معرفی شده است. این معنا در دوره اخیر و به طور خاص در میانه قرن سیزدهم و ابتدای قرن چهاردهم هجری شمسی با مخالفت نظری و عملی علما و بزرگانی چون مرحوم محمد حسین نائینی، کواکبی، سید جمال، حسن البناء و... در سرتاسر ممالک اسلامی به چالش کشیده شد.
مهمترین عامل استبداد در بعد داخلی تفرقه ملل مظلوم و در بعد بیرونی دخالت استعمارگران خارجی است. انقلاب اسلامی ایران با تکیه بر وحدت و در سایه رهبری ولایت فقیه استبداد را ریشهکن نموده و گفتمان اسلامی تقریبی با محوریت ولی فقیه را در مبارزه با استبداد عرضه نموده است. از همین رو استبداد درونی جوامع مسلمان و مستضعف و نیز استبداد بینالمللی، تمام وجهه همت خود را صرف تخریب این محور مرکزی مبارزه با استبداد نموده است. مهمترین ویژگیهای استبداد، بیقانونی و انحصار قدرت در دست مستبدان است که با بیداری عمومی و حفظ وحدت و پیروی از ولایت اهل بیت (ع) و فقهای ربانی میتوان به مبارزه با ریشههای آن شتافت. ولایت فقیه با الگوگیری از اهل بیت (ع) و حفظ وحدت امت اسلامی در دو بعد داخلی و بینالمللی به مبارزه با استبداد پرداخته و استبداد استعماری را در نیل به اهداف خود ناکام نهاد.
انقلاب اسلامی با فاصله معناداری که از سایر الگوهای شرقی و غربی استبدادستیز دارد، توانست به الگوی استبدادستیزی در میان مستضعفان جهان تبدیل شود. از میان تفاوتهای اساسی میان انقلاب اسلامی و سایر الگوهای استبدادستیز میتوان به اقتدا به الگوهای برتر و همچنین توجه به فرهنگ و مبارزه ساختاری اشاره کرد. انقلاب اسلامی با ساقط کردن نظام استبدادی شاهنشاهی و مقاومت در برابر توطئههای استکبار، توانست با جایگزینی نظام ولایی، کشوری مستقل از شرق و غرب را سامان دهد که با وحدت و همدلی مردم و اقوامش به تغییر فرهنگها و زیرساختهای استبدادی مبادرت ورزد.[۳۶۳].
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۳، ص۷۸-۸۱.
- ↑ علیزاده، حسن، فرهنگ خاص علوم سیاسی، ص۹۳.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۴، ص۲۰۰؛ آیت الله خامنهای، ۱۸/۲/۱۳۷۵.
- ↑ کواکبی، سید عبدالرحمان، طبایع الاستبداد یا سرشتهای خودکامگی، ترجمه عبدالحسین میرزا قاجار، تحقیق محمدجواد صاحبی، ص۸۴.
- ↑ مطهری، مجموعه آثار، ج۲۱، ص۱۱۶.
- ↑ دهخدا، لغتنامه دهخدا، ۷/۱۰۰۲۸.
- ↑ عالم، بنیادهای علم سیاست، ۲۸۴–۲۸۵.
- ↑ عالم، بنیادهای علم سیاست، ۲۹۵.
- ↑ علیبابایی، فرهنگ روابط بینالملل، ۱۷۰.
- ↑ عالم، بنیادهای علم سیاست، ۲۸۴ و ۲۸۹.
- ↑ دهخدا، لغتنامه دهخدا، ۲/۱۷۸۸.
- ↑ طلوعی، فرهنگ جامع علوم سیاسی، ۱۴۸.
- ↑ علیزاده، فرهنگ خاص علوم سیاسی، ۳۰.
- ↑ علیزاده، فرهنگ خاص علوم سیاسی، ۳۱؛ آشوری، دانشنامه سیاسی، تهران، ۲۵.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۴/۳۸؛ امام خمینی، ولایت فقیه، ۱۳–۱۴.
- ↑ مهرابی کوشکی، راضیه، مقاله «دیکتاتوری»، دانشنامه امام خمینی، ج۵، ص ۴۷۰ – ۴۷۸.
- ↑ آشوری، دانشنامه سیاسی، ۱۷۰.
- ↑ آشوری، دانشنامه سیاسی، ۱۷۰.
- ↑ آشوری، دانشنامه سیاسی، ۲۵.
- ↑ آشوری، دانشنامه سیاسی، ۱۷۰.
- ↑ مطهری، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ۱۵/۳۳۵.
- ↑ روحانی، اهرمها، سقوط شاه و پیروزی انقلاب اسلامی، ۱/۴۰۳–۴۰۴.
- ↑ شریف، انقلاب آرام، ۶۵.
- ↑ کاتوزیان، تضاد دولت و ملت: نظریه تاریخ و سیاست در ایران، ۲۲۵.
- ↑ کاتوزیان، تضاد دولت و ملت: نظریه تاریخ و سیاست در ایران، ۲۲۶.
- ↑ کاتوزیان، تضاد دولت و ملت: نظریه تاریخ و سیاست در ایران، ۲۲۶–۲۲۷.
- ↑ اخوان مفرد، ایدئولوژی انقلاب ایران، ۲۸۵.
- ↑ روحانی، اهرمها، سقوط شاه و پیروزی انقلاب اسلامی، ۱/۴۰۹–۴۱۰.
- ↑ روحانی، اهرمها، سقوط شاه و پیروزی انقلاب اسلامی، ۱/۴۰۶–۴۰۸.
- ↑ کاتوزیان، تضاد دولت و ملت: نظریه تاریخ و سیاست در ایران، ۲۳۴.
- ↑ روحانی، اهرمها، سقوط شاه و پیروزی انقلاب اسلامی، ۲۳۶.
- ↑ عیوضی و هراتی، درآمدی تحلیلی بر انقلاب اسلامی ایران، ۶۳–۶۴.
- ↑ کاتوزیان، تضاد دولت و ملت: نظریه تاریخ و سیاست در ایران، ۲۳۹؛ عیوضی و هراتی، درآمدی تحلیلی بر انقلاب اسلامی ایران، ۶۷.
- ↑ روحانی، اهرمها، سقوط شاه و پیروزی انقلاب اسلامی، ۱/۴۱۴–۴۱۵؛ اخوان مفرد، ایدئولوژی انقلاب ایران، ۲۸۸–۲۸۹.
- ↑ نصری، ایران، دیروز، امروز، فردا، ۱۰۰.
- ↑ مهرابی کوشکی، راضیه، مقاله «دیکتاتوری»، دانشنامه امام خمینی، ج۵، ص ۴۷۰ – ۴۷۸.
- ↑ «و به راستی ما، در میان هر امّتی پیامبری برانگیختیم (تا بگوید) که خداوند را بپرستید و از طاغوت دوری گزینید آنگاه برخی از آنان را خداوند راهنمایی کرد و بر برخی دیگر گمراهی سزاوار گشت پس، در زمین گردش کنید تا بنگرید سرانجام دروغانگاران چگونه بوده است» سوره نحل، آیه ۳۶.
- ↑ «آیا در (کار) آن کس ننگریستهای که از (غرور) اینکه خداوند به او پادشاهی داده بود با ابراهیم درباره پروردگارش چون و چرا کرد آنگاه که ابراهیم گفت: پروردگار من آن است که زنده میکند و میمیراند، او گفت: من (نیز) زنده میدارم و میمیرانم، ابراهیم گفت: خداوند آفتاب را از خاور فرا میآورد، تو آن را از باختر برآور؛ و آن کافر درماند؛ و خداوند گروه ستمکاران را رهنمون نمیگردد» سوره بقره، آیه ۲۵۸.
- ↑ «به سوی فرعون بروید که او سرکشی کرده است» سوره طه، آیه ۴۳.
- ↑ «مرگ بر گروه (آتش افروز در) آن خندق آن آتش پرهیزم، آنگاه که کنار آن نشسته بودند، و بر آنچه بر سر مؤمنان میآوردند گواه بودند، و با آنان کینهتوزی نکردند مگر از آن رو که آنان به خداوند پیروزمند ستوده، ایمان داشتند» سوره بروج، آیه ۴-۸.
- ↑ «آنگاه پس از ایشان موسی و هارون را با نشانههای خویش به سوی فرعون و سرکردگانش برانگیختیم اما سرکشی کردند و قومی گناهکار بودند» سوره یونس، آیه ۷۵.
- ↑ «اما هیچ کس (سخن) موسی را باور نکرد جز فرزندانی از قوم وی، (آن هم) با ترس آنکه فرعون و سرکردگانشان آنان را به بلا افکنند و بیگمان فرعون در (سر) زمین (مصر) بلند پروازی کرد و او به راستی از گزافکاران بود» سوره یونس، آیه ۸۳.
- ↑ «و بنی اسرائیل را از دریا گذراندیم و فرعون و سپاهش از ستم و دشمنی، سر در پی آنان نهادند تا آنگاه که آب از سرش گذشت؛ گفت: ایمان آوردم که هیچ خدایی نیست جز همان که بنی اسرائیل بدان ایمان دارند و من از گردن نهادگانم» سوره یونس، آیه ۹۰.
- ↑ «آیا اکنون؟ در حالی که پیش از این نافرمانی کردی و از تبهکاران بودی؟» سوره یونس، آیه ۹۱.
- ↑ سبحانی، مبانی حکومت اسلامی، ۷۰–۷۱.
- ↑ «و فرعون گفت: ای هامان! کاخی برای من بساز باشد که من به این راهها دست یابم» سوره غافر، آیه ۳۶.
- ↑ «راههای آسمانها، تا به خدای موسی بنگرم و من او را دروغگو میپندارم، و بدینگونه بدی کردار فرعون در چشم او آراسته گشت و از راه بازداشته شد و چارهبینی فرعون جز زیانکاری نداشت» سوره غافر، آیه ۳۷.
- ↑ سبحانی، مبانی حکومت اسلامی، ۷۲.
- ↑ «آنگاه قوم خود را سبکسار کرد (و از راه به در برد) و آنان از او فرمان بردند زیرا آنان قومی بزهکار بودند» سوره زخرف، آیه ۵۴.
- ↑ سبحانی، مبانی حکومت اسلامی، ۷۲.
- ↑ « با آنها در کار، رایزنی کن» سوره آل عمران، آیه ۱۵۹.
- ↑ «کارشان رایزنی میان همدیگر است » سوره شوری، آیه ۳۸.
- ↑ سروش محلاتی، نصیحت ائمه مسلمین.
- ↑ نهج البلاغه، ح۱۵۲، ۵۳۹.
- ↑ نهج البلاغه، خ۲۰۷، ۳۰۸–۳۱۰.
- ↑ نهج البلاغه، ن۵۳، ۴۵۴–۴۵۵.
- ↑ مطهری، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ۱/۵۵۳–۵۵۴.
- ↑ غنوشی، آزادیهای عمومی در حکومت اسلامی، ۲۹۸.
- ↑ غنوشی، آزادیهای عمومی در حکومت اسلامی، ۲۹۹.
- ↑ امام خمینی، ولایت فقیه، ۴۴؛ امام خمینی، صحیفه امام، ۹/۴۲۵ و ۱۱/۴۶۷.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۶/۷۹؛ ۹/۱۱۸–۱۱۹ و ۱۳/۲۰۳.
- ↑ امام خمینی، ولایت فقیه، ۴۳، ۴۶؛ فوزی، اندیشه سیاسی امام خمینی، ۱۰۸–۱۰۹.
- ↑ مهرابی کوشکی، راضیه، مقاله «دیکتاتوری»، دانشنامه امام خمینی، ج۵، ص ۴۷۰ – ۴۷۸.
- ↑ حسینی بهشتی، بررسی مسائل اسلامی، ۱۰۷.
- ↑ حسینی بهشتی، حکومت در اسلام، ۲۳.
- ↑ حسینی بهشتی، حکومت در اسلام، ۳۱.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۱۴/۳۶۸.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۱۴/۴۱۵.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۱۴/۹۱–۹۳.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۱/۲۸۶.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۹/۵۲۸–۵۲۹.
- ↑ امام خمینی، ولایت فقیه، ۴۳.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۶/۲۵۲.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۳/۳۱۶–۳۱۷.
- ↑ امام خمینی، ولایت فقیه، ۴۳؛ امام خمینی، کشف اسرار، ۲۲۷–۲۲۸.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۱۶/۵۵.
- ↑ امام خمینی، ولایت فقیه، ۱۴.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۸/۶۲ و ۲۱/۴۰۷.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۱۰/۹۹ و ۱۲/۳۵۰.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۴/۳۲۷؛ ۶/۴۵۸ و ۱۸/۳۲۸.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۱۲/۳۵۰.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۸/۱۹۰.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۷/۱۸۹ و ۹/۷۰.
- ↑ مهرابی کوشکی، راضیه، مقاله «دیکتاتوری»، دانشنامه امام خمینی، ج۵، ص ۴۷۰ – ۴۷۸.
- ↑ امام خمینی، کشف اسرار، ۱۸۶، ۲۲۲ و ۲۳۳.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۵/۱۷۳.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۱۵/۳۲۸ و ۳۶۶.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۱۵/۳۶۶ و ۱۸/۱۷۸.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۳/۳۵۴.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۵/۲۳۰ و ۳۹۴.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۴/۱۳۶–۱۳۷.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۳/۳۸۳–۳۸۴.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۴/۲۰۰.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۱/۱۵۴.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۲/۱۲۴، ۱۲۹ و ۳/۱۰۰.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۴/۳۶۶ و ۴۷۱.
- ↑ کدی، ریشههای انقلاب ایران، ۲۱۷–۲۱۸.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۳/۳۶۸.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۳/۴۷۴ و ۴/۲.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۴/۴.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۴/۱.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۴/۴۸۵.
- ↑ مهرابی کوشکی، راضیه، مقاله «دیکتاتوری»، دانشنامه امام خمینی، ج۵، ص ۴۷۰ – ۴۷۸.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۹/۷۰.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۷/۱۳۵.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۱۰/۷۴–۷۵ و ۱۵/۳۳۶.
- ↑ اخوان کاظمی، نقد و ارزیابی نظریه کاریزمایی در تبیین رهبری امام خمینی، ۲۵۵.
- ↑ نصرتی، نظام سیاسی اسلام، ۳۲۲.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۴/۱۹۶ و ۵/۵۴۷.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۱۰/۷۲ و ۱۱/۲۲–۲۳؛ فوزی، اندیشه سیاسی امام خمینی، ۱۲۹.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۱۱/۳۱۰)،
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۱۰/۷۲، ۴۱۱ و ۱۱/۴۶۴.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۱۰/۵۸، ۳۱۱ و ۱۱/۲۳.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۱۱/۳۰۵–۳۱۰.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۱۱/۳۰۶–۳۰۷؛ ۱۸/۳ و ۲۰/۴۵۹؛ فوزی، اندیشه سیاسی امام خمینی، ۱۴۰.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۱۱/۳۴.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۱۸/۲۹۵.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۱۰/۱۱۰.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۱۱/۲۸۱ و ۱۴/۴۱۵.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ۴/۳۹۷.
- ↑ مهرابی کوشکی، راضیه، مقاله «دیکتاتوری»، دانشنامه امام خمینی، ج۵، ص ۴۷۰ – ۴۷۸.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۲۳/۲/۱۳۷۹.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۱۱، ص۲۲.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۴، ص۳۹۷؛ ۸، ص۲۸۱؛ امام خمینی، ولایت فقیه (حکومت اسلامی)، ص۷۲.
- ↑ ملکوتیان و ولدان، مقاله «استبداد»، مقالاتی از اندیشهنامه انقلاب اسلامی، ص ۱۰۵.
- ↑ «خداوند سرور مؤمنان است که آنان را به سوی روشنایی از تیرگیها بیرون میبرد اما سروران کافران، طاغوتهایند که آنها را از روشنایی به سوی تیرگیها بیرون میکشانند؛ آنان دمساز آتشند، آنها در آن جاودانند» سوره بقره، آیه ۲۵۷.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۱، ص۲۱.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۲۲/۷/۱۳۸۲.
- ↑ احمدی، محمد صادق، مقاله «اسلام ناب محمدی»، مقالاتی از اندیشهنامه انقلاب اسلامی، ج۴ ص ۱۴۸.
- ↑ مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۴۵۴.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۲، ص۲۸۷.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۳.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۲۲/۱/۱۳۶۹؛ ۱/۲/۱۳۷۹؛ ۳۰/۶/۱۳۸۱.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۲، ص۲۸۷؛ ج۱۱، ص۳۰۵، ۴۵۲.
- ↑ مطهری، مجموعه آثار، ج۲، ص۱۷۱.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۴، ص۳۲۷.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۴، ص۱۹۸، ۳۲۷-۳۲۸.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۳، ص۲۴۱-۲۴۲.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۱۴/۱۲/۱۳۷۰.
- ↑ فارابی، ابونصر محمد بن محمد، السیاسة المدنیة، ص۱۰۷-۱۱۳.
- ↑ احمدی، حسن؛ افرادی، کاظم، سیر تفکرات پیرامون مدینه فاضله در جهان اسلام، آموزههای فلسفه اسلامی (فصلنامه)، ش۱۱، ۱۳۹۱ش، ص۳-۳۰.
- ↑ کواکبی، سید عبدالرحمان، طبایع الاستبداد یا سرشتهای خودکامگی، ترجمه عبدالحسین میرزا قاجار، تحقیق محمدجواد صاحبی، ص۷۷.
- ↑ ر. ک: نائینی، محمدحسین، تنبیه الأمة وتنزیه الملة، تحقیق جواد ورعی، ص۳۵-۱۷۵؛ محلاتی، بیتا.
- ↑ نائینی، محمدحسین، تنبیه الأمة وتنزیه الملة، تحقیق جواد ورعی، ص۴۰-۴۳.
- ↑ نائینی، محمدحسین، تنبیه الأمة وتنزیه الملة، تحقیق جواد ورعی، ص۴۳-۵۰.
- ↑ مطهری، مجموعه آثار، ج۲۴، ص۳۱.
- ↑ نظرپور، مهدی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ص۵۷-۸۴.
- ↑ ر. ک: شیرودی، مرتضی، جنبشها و نهضتهای سیاسی معاصر، ص۱۲۳-۱۷۳.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۲۴/۱۱/۱۳۸۲.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۱۵، ص۳۶۶.
- ↑ دهقان، حمید، انقلاب اسلامی نقطه عطفی در تاریخ، ص۱۲۹.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۲۲/۷/۱۳۸۲؛ ر. ک: دهقان، حمید، انقلاب اسلامی نقطه عطفی در تاریخ، ص۱۲۹.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۱۸، ص۳۱۹-۳۲۰؛ آیت الله خامنهای، ۱۳/۲/۱۳۷۵؛ ۱۴/۳/۱۳۸۱؛ ۲۲/۲/۱۳۸۸؛ مدنی، سید جلالالدین، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج۲، ص۲۷-۳۱، ۵۵، ۵۶، ۱۷۶-۱۷۹.
- ↑ ملکوتیان و ولدان، مقاله «استبداد»، مقالاتی از اندیشهنامه انقلاب اسلامی، ص ۱۰۵.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۵، ص۳۸۷-۳۸۸.
- ↑ «خداوند سرور مؤمنان است که آنان را به سوی روشنایی از تیرگیها بیرون میبرد اما سروران کافران، طاغوتهایند که آنها را از روشنایی به سوی تیرگیها بیرون میکشانند؛ آنان دمساز آتشند، آنها در آن جاودانند» سوره بقره، آیه ۲۵۷.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۷، ص۱۳۵-۱۳۷.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۶/۳/۱۳۹۳.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۱/۹/۱۳۸۱.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱؛ آیت الله خامنهای، ۶/۳/۱۳۹۳.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۵۳؛ آیت الله خامنهای، ۲۲/۷/۱۳۸۲؛ ۱۴/۳/۱۳۸۸.
- ↑ ابن سینا، حسین بن عبدالله، الاشارات و التنبیهات، ج۳، ص۱-۱۴.
- ↑ «اوست که همه آنچه را در زمین است برای شما آفرید آنگاه به (آفرینش) آسمان (ها) رو آورد و آنها را (در) هفت آسمان، سامان داد و او به هر چیزی داناست» سوره بقره، آیه ۲۹.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۲۴/۶/۱۳۸۱.
- ↑ «کافران گمان کردند که هرگز برانگیخته نخواهند شد؛ بگو: چرا، سوگند به پروردگارم که برانگیخته خواهید شد سپس از آنچه کردهاید آگاهتان خواهند کرد و این برای خداوند آسان است» سوره تغابن، آیه ۷.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۲۷/۲/۱۳۹۰.
- ↑ مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۴۵۴.
- ↑ ملکوتیان و ولدان، مقاله «استبداد»، مقالاتی از اندیشهنامه انقلاب اسلامی، ص ۱۰۹.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۵۳.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۲۲۴.
- ↑ «ما پیامبرانمان را با برهانها (ی روشن) فرستادیم و با آنان کتاب و ترازو فرو فرستادیم تا مردم به دادگری برخیزند.».. سوره حدید، آیه ۲۵.
- ↑ امام خمینی، تحریر الوسیلة، ص۹.
- ↑ امام خمینی، تحریر الوسیلة، ص۸۲۳؛ آیت الله خامنهای، ۲۳/۱۰/۱۳۷۱.
- ↑ جوادی آملی، عبدالله، ولایت فقیه ولایت فقاهت و عدالت، ص۱۶۸.
- ↑ امام خمینی، تحریر الوسیلة، ص۸۵۱-۸۵۲.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۲۳/۱۰/۱۳۷۱.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۱۴، ص۴۱۳-۲۱۵.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۶/۶/۱۳۹۲.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۴۷؛ آیت الله خامنهای، ۶/۶/۱۳۹۲.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۲۶/۹/۱۳۸۲.
- ↑ «ای پیامبر! چرا چیزی را که خداوند بر تو حلال کرده است برای کسب خشنودی همسرانت حرام میداری؟ و خداوند آمرزندهای بخشاینده است» سوره تحریم، آیه ۱.
- ↑ «و به تو و به پیشینیان تو وحی شده است که اگر شرک بورزی بیگمان کردارت از میان خواهد رفت و بیشک از زیانکاران خواهی بود» سوره زمر، آیه ۶۵.
- ↑ امام خمینی، الاجتهاد والتقلید، ص۱۸-۱۹؛ آیت الله خامنهای، ۲۶/۹/۱۳۸۲.
- ↑ امام خمینی، ولایت فقیه (حکومت اسلامی)، ص۱۳۰.
- ↑ امام خمینی، ولایت فقیه (حکومت اسلامی)، ص۴۳.
- ↑ ملکوتیان و ولدان، مقاله «استبداد»، مقالاتی از اندیشهنامه انقلاب اسلامی، ص ۱۱۱.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۱/۹/۱۳۸۱.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۲۲/۷/۱۳۸۲.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۱۷، ص۵۲۷.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۵، ص۳۸۷-۳۸۸.
- ↑ «پس به بندگان من مژده بده! * کسانی که گفتار را میشنوند آنگاه از بهترین آن پیروی میکنند، آنانند که خداوند راهنماییشان کرده است و آنانند که خردمندند» سوره زمر، آیه ۱۷-۱۸.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۲۴/۶/۱۳۸۱.
- ↑ ملکوتیان و ولدان، مقاله «استبداد»، مقالاتی از اندیشهنامه انقلاب اسلامی، ص ۱۱۲.
- ↑ رفیع پور، فرامرز، توسعه و تضاد، ص۳۸۷-۳۹۱.
- ↑ شریف، محمدرضا، انقلاب آرام، ص۶۵-۶۶.
- ↑ رفیع پور، فرامرز، توسعه و تضاد، ص۳۹۵.
- ↑ شریف، محمدرضا، انقلاب آرام، ص۶۷.
- ↑ امام خمینی، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص۳۳۳-۳۳۴.
- ↑ ملکوتیان و ولدان، مقاله «استبداد»، مقالاتی از اندیشهنامه انقلاب اسلامی، ص ۱۱۳.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۲۴/۱۲/۱۳۸۳.
- ↑ ر. ک: امام خمینی، صحیفه امام، ج۲، ص۳۵۷؛ ج۲۱، ص۲۸۱.
- ↑ ر. ک: امام خمینی، صحیفه امام، ج۱۴، ص۷۱.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۱۸/۶/۱۳۹۴.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۱۵/۵/۱۳۸۲.
- ↑ ر. ک: امام خمینی، صحیفه امام، ج۲، ص۲۸۷؛ ج۱۱، ص۳۰۵، ۴۵۲.
- ↑ محمد حسین نائینی، تنبیه الأمة وتنزیه الملة، تحقیق جواد ورعی، ص۱۴۴-۱۴۵.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۹/۲/۱۳۸۵.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۱۱، ص۴۶۴.
- ↑ ر. ک: امام خمینی، صحیفه امام، ج۱، ص۳۴۶.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۹/۲/۱۳۸۵.
- ↑ ملکوتیان و ولدان، مقاله «استبداد»، مقالاتی از اندیشهنامه انقلاب اسلامی، ص ۱۱۴.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۶، ص۳۸۳.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۲/۳/۱۳۹۴.
- ↑ ر. ک: امام خمینی، صحیفه امام، ج۶، ص۳۴۵؛ ج۱۱، ص۲۹۰؛ ج۱۸، ص۴۱۰-۴۱۱.
- ↑ ر. ک: نائینی، محمد حسین، تنبیه الأمة وتنزیه الملة، تحقیق جواد ورعی، ص۱۴۱-۱۵۸؛ امام خمینی، صحیفه امام، ج۱۸، ص۴۱۰-۴۱۱.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۲۰، ص۱۱۱-۱۲۱.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۲۱، ص۲۷۸.
- ↑ isenstein, Zillah, Against Empire: Feminisms, Racism and the West, London: Zed Books,۲۰۰۴, P ۲۱۳..
- ↑ ر. ک: امام خمینی، صحیفه امام، ج۶، ص۳۴۵؛ ج۱۱، ص۲۹۰؛ ج۱۸، ص۴۱۰-۴۱۱؛ آیت الله خامنهای، ۱۴/۳/۱۳۹۴.
- ↑ ر. ک: امام خمینی، صحیفه امام، ج۶، ص۱۹۴.
- ↑ نائینی، محمد حسین، تنبیه الأمة وتنزیه الملة، تحقیق جواد ورعی، ص۱۴۱-۱۵۸.
- ↑ ملکوتیان و ولدان، مقاله «استبداد»، مقالاتی از اندیشهنامه انقلاب اسلامی، ص ۱۱۵.
- ↑ اخوان مفرد، حمیدرضا، ایدئولوژی انقلاب ایران، ص۲۸۲-۲۸۵.
- ↑ آشوری، داریوش، دانشنامه سیاسی، ص۲۴-۲۵.
- ↑ ر. ک: ابتدای مقاله، مفهومشناسی.
- ↑ ملکوتیان و ولدان، مقاله «استبداد»، مقالاتی از اندیشهنامه انقلاب اسلامی، ص ۱۱۷.
- ↑ شفائی، حسین، حکومت مردمسالاری دینی، ص۴۷، ۶۵.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۱/۱۲/۱۳۸۵.
- ↑ میلانی، عباس، چند گفتار درباره توتالیتاریسم، ص۱۶۱-۱۷۵.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۱۹/۱۱/۱۳۸۳.
- ↑ ر. ک: آیت الله خامنهای، ۱۲/۶/۱۳۸۶.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۱۰/۸/۱۳۹۱.
- ↑ ملکوتیان و ولدان، مقاله «استبداد»، مقالاتی از اندیشهنامه انقلاب اسلامی، ص ۱۱۷.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۴، ص۱۴۷.
- ↑ مطهری، مجموعه آثار، ج۲۵، ص۲۸۷.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۴، ص۳۸.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۱۹/۱/۱۳۸۳.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۴، ص۳۲۷؛ آیت الله خامنهای، ۲۰/۸/۱۳۸۳.
- ↑ میلانی، عباس، چند گفتار درباره توتالیتاریسم، ص۱۶۱-۱۷۵.
- ↑ نائینی، محمد حسین، تنبیه الأمة وتنزیه الملة، تحقیق جواد ورعی، ص۵۸.
- ↑ نائینی، محمد حسین، تنبیه الأمة وتنزیه الملة، تحقیق جواد ورعی، ص۱۴۴-۱۴۵.
- ↑ ملکوتیان و ولدان، مقاله «استبداد»، مقالاتی از اندیشهنامه انقلاب اسلامی، ص ۱۱۸.
- ↑ اخوان مفرد، حمیدرضا، ایدئولوژی انقلاب ایران، ص۲۷۶؛ حسینی فر، رضا، بیداری اسلامی و امام خمینی، ص۱۶۸؛ اخترشهر، علی؛ مسلمی پطرودی، حمیدرضا، درآمدی بر اندیشه سیاسی امام خمینی، ص۳۰-۳۱.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۶، ص۲۶۷؛ آیت الله خامنهای، ۱۳/۱۱/۱۳۷۷؛ ۱۷/۱۰/۱۳۹۳.
- ↑ ملکوتیان و ولدان، مقاله «استبداد»، مقالاتی از اندیشهنامه انقلاب اسلامی، ص ۱۱۹.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۴، ص۲۰۰.
- ↑ ملکوتیان و ولدان، مقاله «استبداد»، مقالاتی از اندیشهنامه انقلاب اسلامی، ص ۱۲۰.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۳، ص۱۰۰.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۹/۲/۱۳۸۵؛ ۵/۸/۱۳۸۹.
- ↑ ملکوتیان و ولدان، مقاله «استبداد»، مقالاتی از اندیشهنامه انقلاب اسلامی، ص ۱۲۰.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۸، ص۹۹.
- ↑ ر. ک: امام خمینی، صحیفه امام، ج۱، ص۱۵۹؛ آیت الله خامنهای، ۱۲/۸/۱۳۸۰.
- ↑ ملکوتیان و ولدان، مقاله «استبداد»، مقالاتی از اندیشهنامه انقلاب اسلامی، ص ۱۲۰.
- ↑ ر. ک: ابتدای مقاله، مفهومشناسی.
- ↑ امام خمینی، ولایت فقیه (حکومت اسلامی)، ص۴۳؛ آیت الله خامنهای، ۱۰/۱/۱۳۶۹.
- ↑ ملکوتیان و ولدان، مقاله «استبداد»، مقالاتی از اندیشهنامه انقلاب اسلامی، ص ۱۲۰.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۱۷/۲/۱۳۸۴.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۶، ص۱۹۸-۱۹۹.
- ↑ ملکوتیان و ولدان، مقاله «استبداد»، مقالاتی از اندیشهنامه انقلاب اسلامی، ص ۱۲۱.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۱۲/۸/۱۳۷۸.
- ↑ رفیع پور، فرامرز، توسعه و تضاد، ص۳۹۰.
- ↑ حسینی فر، رضا، بیداری اسلامی و امام خمینی، ص۱۶۸-۱۶۹.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۱۲، ص۱۰۹.
- ↑ ر. ک: امام خمینی، صحیفه امام، ج۷، ص۵۰۸-۵۰۹.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۶، ص۳۸۲؛ ر. ک: همین مقاله، اشکال و قالبها.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۶، ص۳۸۲-۳۸۳.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۱۲/۶/۱۳۷۷.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۳/۵/۱۳۹۱.
- ↑ رفیع پور، فرامرز، توسعه و تضاد، ص۴۰۲.
- ↑ رفیع پور، فرامرز، توسعه و تضاد، ص۳۸۵-۳۸۶.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۱، ص۲۱-۲۳.
- ↑ ملکوتیان و ولدان، مقاله «استبداد»، مقالاتی از اندیشهنامه انقلاب اسلامی، ص ۱۲۱.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۶، ص۲۹۶.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۴، ص۳۲۷؛ آیت الله خامنهای، ۲۰/۸/۱۳۸۳.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۲، ص۲۵۳؛ ج۴، ص۲۶۱؛ ج۱۶، ص۸۳-۸۴؛ آیت الله خامنهای، ۱۹/۲/۱۳۸۶؛ ۵/۶/۱۳۸۷.
- ↑ رفیع پور، فرامرز، توسعه و تضاد، ص۳۹۰.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۱۸/۷/۱۳۷۱؛ ۱۳/۸/۱۳۷۱؛ ۱۳/۸/۱۳۸۰.
- ↑ ر. ک: اخوان مفرد، حمیدرضا، ایدئولوژی انقلاب ایران، ص۲۸۷؛ دهقان، حمید، انقلاب اسلامی نقطه عطفی در تاریخ، ص۱۳۰.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۳، ص۴۹۰-۴۹۱؛ ج۵، ص۷۲؛ ج۱۰، ص۵۲-۵۳، ۲۲۹، ۴۳۳-۴۳۵؛ ج۱۱، ص۳۹۴-۴۰۱.
- ↑ نائینی، محمد حسین، تنبیه الأمة وتنزیه الملة، تحقیق جواد ورعی، ص۴۱-۴۳.
- ↑ برزین، سعید، زندگینامه سیاسی مهندس مهدی بازرگان، ص۱۸۶.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۲۷/۱۲/۱۳۸۰.
- ↑ «و چون به سرپرستی در کاری دسترسی یابد میکوشد که در زمین تبهکاری ورزد و کشت و پشت را نابود کند و خداوند تباهی را دوست نمیدارد» سوره بقره، آیه ۲۰۵.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۲۷/۱۲/۱۳۸۰.
- ↑ رفیع پور، فرامرز، توسعه و تضاد، ص۴۰۲.
- ↑ برزین، سعید، زندگینامه سیاسی مهندس مهدی بازرگان، ص۱۸۶.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۶، ص۲۹۶؛ آیت الله خامنهای، ۱۲/۸/۱۳۸۰.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۶، ص۲۹۶.
- ↑ ملکوتیان و ولدان، مقاله «استبداد»، مقالاتی از اندیشهنامه انقلاب اسلامی، ص ۱۲۳.
- ↑ «به سوی فرعون روان شو که او سرکشی کرده است» سوره طه، آیه ۲۴.
- ↑ «کیفر کسانی که با خداوند و پیامبرش به جنگ برمیخیزند و در زمین به تبهکاری میکوشند جز این نیست که کشته یا به دار آویخته شوند یا دستها و پاهایشان ناهمتا بریده شود یا از سرزمین خود تبعید گردند؛ این (کیفرها) برای آنان خواری در این جهان است و در جهان واپسین عذابی سترگ خواهند داشت» سوره مائده، آیه ۳۳.
- ↑ امام خمینی، ولایت فقیه (حکومت اسلامی)، ص۱۵۰-۱۵۳.
- ↑ امام خمینی، کشف الاسرار، ص۱۷۹-۱۹۰.
- ↑ ملکوتیان و ولدان، مقاله «استبداد»، مقالاتی از اندیشهنامه انقلاب اسلامی، ص ۱۲۴.
- ↑ سوره مائده، آیات ۲۸-۵۰.
- ↑ «خداوند آفریننده همه چیز است و او بر هر چیزی نگاهبان است» سوره زمر، آیه ۶۲.
- ↑ امام خمینی، کشف الاسرار، ص۱۷۹-۱۹۰.
- ↑ ملکوتیان و ولدان، مقاله «استبداد»، مقالاتی از اندیشهنامه انقلاب اسلامی، ص ۱۲۴.
- ↑ رفیع پور، فرامرز، توسعه و تضاد، ص۳۶۶-۳۹۹.
- ↑ امام خمینی، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص۳۳۳-۳۳۴.
- ↑ ملکوتیان و ولدان، مقاله «استبداد»، مقالاتی از اندیشهنامه انقلاب اسلامی، ص ۱۲۵.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۱۱، ص۵۳۱-۵۳۳.
- ↑ «بیگمان خداوند آنچه را که گروهی دارند دگرگون نمیکند (و از آنان نمیستاند) مگر آنها آنچه را که در خویش دارند دگرگون سازند» سوره رعد، آیه ۱۱.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۱۴/۳/۱۳۹۲.
- ↑ امام خمینی، ولایت فقیه (حکومت اسلامی)، ص۱۳۰.
- ↑ ملکوتیان و ولدان، مقاله «استبداد»، مقالاتی از اندیشهنامه انقلاب اسلامی، ص ۱۲۵.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۲۲/۷/۱۳۸۲.
- ↑ ملکوتیان و ولدان، مقاله «استبداد»، مقالاتی از اندیشهنامه انقلاب اسلامی، ص ۱۲۵.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۱۹/۱۱/۱۳۹۲.
- ↑ ملکوتیان و ولدان، مقاله «استبداد»، مقالاتی از اندیشهنامه انقلاب اسلامی، ص ۱۲۵.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۶، ص۳۸۲.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۱۸، ص۴۱۰-۴۱۱.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۲۴/۱۱/۱۳۸۲.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۶، ص۳۸۲-۳۸۳.
- ↑ ملکوتیان و ولدان، مقاله «استبداد»، مقالاتی از اندیشهنامه انقلاب اسلامی، ص ۱۲۶.
- ↑ Sheldon, Garrett Ward, Encyclopedia of Political Thought, NY: Facts on File, ۲۰۰۱, P ۸۳؛ آشوری، داریوش، دانشنامه سیاسی، ص۲۵.
- ↑ نائینی، محمد حسین، تنبیه الأمة وتنزیه الملة، تحقیق جواد ورعی، ص۴۱-۴۳.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۱۱، ص۴۶۴-۴۶۵.
- ↑ ملکوتیان و ولدان، مقاله «استبداد»، مقالاتی از اندیشهنامه انقلاب اسلامی، ص ۱۲۶.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۱۹/۱۱/۱۳۸۳.
- ↑ کلانتر، منصور، سلطهگرایی، ص۷-۸.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۱۹/۱۱/۱۳۸۳.
- ↑ میلانی، عباس، چند گفتار درباره توتالیتاریسم، ص۱۶۲-۱۷۴.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۱۹/۱/۱۳۸۳.
- ↑ ملکوتیان و ولدان، مقاله «استبداد»، مقالاتی از اندیشهنامه انقلاب اسلامی، ص ۱۲۶.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۱۰، ص۱۳۲-۱۳۳؛ ج۱۱، ص۸۸-۹۹.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۱۱، ص۴۶۳-۴۶۵.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۳، ص۲۳۴-۲۵۱.
- ↑ ملکوتیان و ولدان، مقاله «استبداد»، مقالاتی از اندیشهنامه انقلاب اسلامی، ص ۱۲۷.
- ↑ Government Printing Office, Supporting human rights and democracy: The United States Record, ۲۰۰۳-۲۰۰۴, USA: Government Printing Office, P ۳۸۱.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۱۴/۷/۱۳۷۹؛ ۲۰/۷/۱۳۹۰.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۴، ص۴۹۰-۴۹۵؛ آیت الله خامنهای، ۱۴/۳/۱۳۸۱؛ ۱۴/۳/۱۳۹۴؛ ذوعلم، علی، ولایت فقیه از تئوری تا تجربه، زمانه (ماهنامه)، ش۲۱، ۱۳۸۳ش، ص۴.
- ↑ ر. ک: امام خمینی، صحیفه امام، ج۱۵، ص۲۴۳-۲۴۷؛ آیت الله خامنهای، ۲۰/۸/۱۳۸۰.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۱۲، ص۴۳۱-۲۳۲.
- ↑ ر. ک: طالقانی، محمود، پرتوی از قرآن، ج۵، ص۲۷۰.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۱۲، ص۴۳۱-۴۳۲؛ آیت الله خامنهای، ۱۴/۳/۱۳۹۴؛ ۲/۴/۱۳۹۴.
- ↑ ر. ک: امام خمینی، صحیفه امام، ج۱۲، ص۴۵۶-۵۷۱؛ ج۱۵، ص۹۱-۹۲.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۱۹/۱/۱۳۸۳.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۱۹/۱۱/۱۳۹۲.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۲۸/۵/۱۳۸۴؛ ۸/۶/۱۳۸۴؛ ۱/۱۲/۱۳۸۹.
- ↑ ملکوتیان و ولدان، مقاله «استبداد»، مقالاتی از اندیشهنامه انقلاب اسلامی، ص ۱۲۸.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۱۱، ص۴۶۴.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۲۴/۶/۱۳۸۱.
- ↑ ر. ک: امام خمینی، صحیفه امام، ج۱۰، ص۵۸-۶۰.
- ↑ ذوعلم، علی، ولایت فقیه از تئوری تا تجربه، زمانه (ماهنامه)، ش۲۱، ۱۳۸۳ش، ص۴.
- ↑ ملکوتیان و ولدان، مقاله «استبداد»، مقالاتی از اندیشهنامه انقلاب اسلامی، ص ۱۲۹.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۱۳/۱۱/۱۳۸۸.
- ↑ ملکوتیان و ولدان، مقاله «استبداد»، مقالاتی از اندیشهنامه انقلاب اسلامی، ص ۱۲۹.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۴، ص۳۱۶-۳۳۰.
- ↑ ر. ک: آیت الله خامنهای، ۳/۵/۱۳۹۱.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۲۱/۹/۱۳۶۸.
- ↑ ملکوتیان و ولدان، مقاله «استبداد»، مقالاتی از اندیشهنامه انقلاب اسلامی، ص ۱۲۹.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۸، ص۱۳۰-۱۳۳.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۲۲/۳/۱۳۹۵.
- ↑ پورقلی، محسن، سیاست خارجی ایران قبل و بعد از انقلاب، ص۱۱۱.
- ↑ معاونت فرهنگی مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی، اهداف، ساختار و فعالیتهای مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی، ص۴۳-۴۶.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۱۳، ص۲۰۷-۲۱۴.
- ↑ ملکوتیان و ولدان، مقاله «استبداد»، مقالاتی از اندیشهنامه انقلاب اسلامی، ص ۱۳۰.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۴/۹/۱۳۹۳.
- ↑ آیت الله خامنهای، ۱۵/۱۲/۱۳۹۲؛ ۴/۹/۱۳۹۳.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۱۲، ص۱۳۷.
- ↑ ملکوتیان و ولدان، مقاله «استبداد»، مقالاتی از اندیشهنامه انقلاب اسلامی، ص ۱۳۰.
- ↑ ملکوتیان و ولدان، مقاله «استبداد»، مقالاتی از اندیشهنامه انقلاب اسلامی، ص ۱۳۲.