وفود در فقه سیاسی

مقدمه

وفود به معنای به رسولی آمدن نزد کسی، رسالت و پیام‌آوری است. وفود جمع وفد به معنای آینده و به رسولی آینده است. در آغاز سال دهم هجری موج گسترش اسلام، جزیره‌العرب را دربر گرفت و طوایفی که تا این سال هنوز در مخالفت با اسلام می‌کوشیدند، رام شدند و سعی در نزدیک شدن به محمد داشتند. پس هر روز گروهی از سران قبائل به حضور محمد(ص) شرفیاب می‌شدند و اسلام می‌آوردند. هیات‌های قبائل یکی پس از دیگری وارد مدینه می‌شدند و با پیامبر بیعت می‌کردند. پس این سال را سال وفود (: عام‌الوفود) نام نهادند.

«وفدها» یعنی: هیأت‌های نمایندگی قبایل مختلف عرب برای اظهار اسلام و انقیاد قبایل خویش، بیشتر در سال نهم هجرت و احیاناً پیش یا پس از آن، به حضور رسول اکرم(ص) شرفیاب می‌شدند و اسلام و انقیاد قبایل خود را به عرض می‌رساندند و مورد لطف و محبت و عنایت شخصی رسول خدا واقع می‌شدند و در اینجا به هر یک از این وفدها اشاره می‌شود:

  1. وفد مزینه: نخستین وفدی که در رجب سال پنجم بر رسول خدا(ص) وارد شد، چهارصد مرد مضری از قبیله «مزینه» بودند و چون رسول خدا به آنان فرمود: «شما هرجا باشید مهاجرید، پس به محل خویش بازگردید»، به محل خویش بازگشتند[۱]؛
  2. وفد اسد: ده مرد از «بنی اسد بن خزیمه» در اول سال نهم هجری نزد رسول خدا آمدند و اسلام آوردند، از جمله: «ضرار بن ازور» و «طلیحة بن خویلد» و «حضرمی بن عامر» که سخنی منت‌آمیز گفت و درباره آنان، آیه ۱۷ سوره حجرات نزول یافت؛
  3. وفد تمیم: ضمن سریه«عیینة بن حصن فزاری» در محرم سال نهم، به داستان این وفد اشاره کردیم؛
  4. وفد عبس: نه نفر از «بنی عبس» نزد رسول خدا(ص) آمدند و اسلام آوردند و از «مهاجرین اولین» شمرده شدند و رسول خدا درباره آنان دعای خیر کرد؛
  5. وفد فزاره: پس از غزوه تبوک، ده مرد از «بنی فزاره» از جمله: «خارجة بن حصن» نزد رسول خدا(ص) آمدند و اسلام آوردند و چون به خشکسالی و قحطی گرفتار آمده بودند، رسول خدا برای ایشان دعا کرد و شش روز باران آمد؛
  6. وفد مره: پس از غزوه تبوک، سیزده نفر وفد «بنی مره» به ریاست «حارث بن عوف» نزد رسول خدا(ص) به مدینه آمدند و مورد تفقد و مرحمت قرار گرفتند و چون از خشکسالی و قحطی شکایت کردند، رسول خدا درباره آنان دعای نزول باران کرد و بلال را فرمود تا به هر کدام ده اوقیه و به حارث دوازده اوقیه نقره جایزه داد و چون به سرزمین خود بازگشتند، دیدند که به دعای رسول خدا باران کافی باریده است[۲]؛
  7. وفد ثعلبه: در سال هشتم هجرت، چهار نفر از «بنی ثعلبه» نزد رسول خدا(ص) آمدند و از طرف خود و قبیله خودشان اظهار اسلام کردند، رسول خدا از آنان پذیرایی کرد و بلال را فرمود تا به هر کدامشان پنج اوقیه نقره جایزه داد و سپس به بلاد خویش بازگشتند؛
  8. وفد محارب: در سال دهم (حجةالوداع) ده مرد از «بنی محارب» که رسول خدا را دشمنی سرسخت‌تر از آنان نبود، نزد آن حضرت آمدند و گفتند: اسلام «بنی محارب» در عهده ما رسول خدا گفت: «این دل‌ها در دست خداست» به آنان جایزه داد و بازگشتند[۳]؛
  9. وفد سعد بن بکر: در رجب سال پنجم هجرت «ضمام بن ثعلبه» که مردی دلیر بوده و دو گیسوی بافته داشت از سوی قبیله «سعد بن بکر» نزد رسول خدا(ص) به مدینه آمد و شتر خود را بر در مسجد دستبند زد و سپس به مسجد درآمد درحالی‌ که رسول خدا در میان اصحاب نشسته بود، پس چون نزدیک رسول خدا رسید، گفت: کدامیک از شما پسر «عبدالمطلب» است؟ رسول خدا گفت: منم، گفت: محمد؟، گفت: آری. گفت: من از تو سؤال می‌کنم و در پرسش‌های خود درشتی خواهم کرد، مبادا از این جهت رنجشی پیدا کنی رسول خدا گفت: رنجشی پیدا نخواهم کرد گفت: تو را به خدای تو و خدای پیشینیان و خدای پسینیان قسم می‌دهم، آیا خدا تو را به پیامبری بر ما فرستاده است؟ رسول خدا گفت: به خدا که چنین است گفت: باز هم تو را به خدای تو و خدای گذشتگان و خدای آیندگان قسم می‌دهم، آیا خدا تو را فرموده است که ما را بفرمایی تا او را به تنهایی پرستش کنیم و چیزی را شریک وی قرار ندهیم و این بت‌ها را رها کنیم؟ رسول خدا گفت: به خدا که همین‌طور است گفت: تو را به خدای تو و کسانی که پیش از تو زیسته‌اند و خدای کسانی که پس از تو خواهند زیست، آیا خدا تو را فرموده است که ما روزی پنج بار نماز گزاریم؟ رسول خدا گفت: به خدا که چنین است سپس فرایض اسلامی را یک یک برشمرد و چون از این کار فراغت یافت، گفت: من هم به یگانگی خدا گواهی می‌دهم و نیز محمد را پیامبر وی می‌شناسم و همه این فرایض را بدون کم‌وکاست انجام می‌دهم، سپس از نزد رسول خدا رفت و رسول خدا گفت: «اگر این مرد دو گیسو، راست گفته باشد به بهشت می‌رود». «ضمام» نزد قبیله خویش رفت و آنچه دیده و شنیده بود باز گفت، لات و عزی را دشنام داد و قبیله‌اش را از بت‌پرستی نجات بخشید و به اسلام و کتاب آسمانی واداشت، به‌طوری که تا شب آن روز یک مرد با یک زن نامسلمان در قبیله‌اش باقی نماند و مسجدها ساختند و بانگ نماز دردادند، «ابن عباس» گفت: نماینده قبیله‌ای برتر و بهتر از «ضمام» نشنیده‌ایم[۴]؛
  10. وفد بنی کلاب: سیزده مرد از قبیله «بنی کلاب» از جمله «لبید بن ربیعه» و «جبار بن سلمی» در سال نهم نزد رسول خدا(ص) آمدند و اظهار اسلام کردند و گفتند: «ضحاک بن سفیان» در میان ما به کتاب خدا و سنتی که فرموده بودی، عمل کرد و ما را به خدا و رسولش دعوت فرمود و ما هم پذیرفتیم؛
  11. وفد رؤاس بن کلاب: مردی از قبیله «بنی رؤاس» به نام « عمرو بن مالک» نزد رسول خدا(ص) آمد و اسلام آورد و سپس نزد قبیله‌اش بازگشت و آنان را به اسلام دعوت کرد؛
  12. وفد بنی عقیل بن کعب: سه نفر از «بنی عقیل» نزد رسول خدا آمدند و اسلام آوردند و با تعهد اسلام و انقیاد دیگر افراد قبیله خویش، با رسول خدا بیعت کردند رسول خدا سرزمین عقیق «بنی عقیل» را به آنان داد و برای آنها سندی نوشت، دیگر سران این قبیله «لقیط بن عامر» و «ابوحرب بن خویلد» و «حصین بن معلی» نیز آمدند و اسلام آوردند؛
  13. وفد جعدة بن کعب: «رقاد بن عمرو» از سوی «بنی جعده» نزد رسول خدا آمد و اسلام آورد و رسول خدا در «فلج» آب و زمینی به او داد و برای وی سندی نوشت؛
  14. وفد قشیر بن کعب: پیش از حجةالوداع و پس از غزوه «حنین» چند نفر از «بنی قشیر» از جمله «ثور بن عروه» بر رسول خدا وارد شدند و اسلام آوردند و رسول خدا به «ثور» قطعه زمینی بخشید و برای وی سندی نوشت و نیز «قرة بن هبیره» را جایزه‌ای و بردی مرحمت فرمود و او را سرپرست زکات‌های قبیله قرار داد [۵]؛
  15. وفد بنی بکا: در سال نهم هجرت ۹ نفر از طایفه «بنی بکا» از جمله «معاویة بن ثور» که در آن تاریخ مردی صد ساله بود و پسرش «بشر» بر رسول خدا(ص) وارد شدند و رسول خدا دستور داد تا آنان را در خانه‌ای منزل دادند و پذیرایی کردند و آنان را جایزه داد و آنگاه نزد قبیله خویش بازگشتند؛
  16. وفد بنی کنانه: «واثلة بن اسفع» از سوی «بنی کنانه» در سال نهم در موقعی که رسول خدا برای سفر تبوک آماده می‌شد، به مدینه آمد و به عرض رسانید که آمده‌ام تا به خدا و رسولش ایمان آورم، رسول خدا گفت: «پس بر آنچه من دوست دارم و کراهت دارم بیعت کن» واثله بیعت کرد و نزد خانواده خویش بازگشت و از اسلام خویش آنان را باخبر کرد، پدرش از قبول اسلام امتناع ورزید، اما خواهرش اسلام آورد، واثله به مدینه بازگشت و برای سفر تبوک به رسول خدا ملحق شد و ملازم خدمت او بود؛
  17. وفد بنی عبد بن عدی: مردانی از قبیله «بنی عبد بن عدی» بر رسول خدا(ص) وارد شدند و گفتند: ای محمد! ما اهل حرم و ساکن آن و نیرومندترین کسان آن سرزمین هستیم، ما نمی‌خواهیم با تو بجنگیم و اگر جز با قریش جنگ می‌کردی ما هم همراه تو می‌جنگیدیم، اما با قریش نمی‌جنگیم و تو و تبار تو را دوست می‌داریم، قرار ما بر آنکه اگر کسی از ما را به خطا کشتی، دیه‌اش را بدهی، اگر ما هم از اصحاب تو را کشتیم، دیه‌اش را بپردازیم رسول خدا گفت: آری و سپس اسلام آوردند؛
  18. وفد اشجع: در سال «خندق» صد مرد از قبیله «اشجع» به ریاست «مسعود بن رخیله» به مدینه آمدند و در کوه «سلع» منزل کردند. رسول خدا نزد آنان رفت و دستور فرمود تا بارهای خرما به ایشان دادند، پس گفتند: ای محمد! ما از جنگ با تو و قوم تو به تنگ آمده‌ایم و خواستار صلح و متارکه‌ایم، پس رسول خدا با آنان صلح کرد و سپس اسلام آوردند؛
  19. وفد باهله: پس از فتح مکه «مطرف بن کاهن باهلی» به نمایندگی قبیله خویش نزد رسول خدا(ص) رسید و اسلام آورد و امان‌نامه‌ای برای طایفه خود گرفت، سپس «نهشل بن مالک» (از قبیله باهله) به نمایندگی قبیله خویش نزد رسول خدا(ص) آمد و اسلام آورد، رسول خدا برای هر یک از آنها نامه‌ای نوشت که احکام و شرایع اسلام در آن بیان شده بود؛
  20. وفد سلیم: «قیس بن نشبه سلمی» که با کتاب‌های آسمانی آشنا بود از سوی «بنی‌سلیم» نزد رسول خدا(ص) آمد و گفت: من فرستاده و نماینده قبیله خویشم و آنان فرمانبردار منند وی پرسش‌هایی پیرامون وحی الهی از رسول خدا کرد و رسول خدا به تمام آنها پاسخ داد و شرایع اسلام و واجبات و محرمات را برای وی بیان کرد «قیس» گفت: جز به نیکی امر نمی‌کنی، گواهی می‌دهم که تو پیامبر خدایی و رسول خدا او را «حبر بنی‌سلیم» نامید «قیس» نزد قوم خویش بازگشت و به آنان گفت: درباره محمد، حرف مرا بشنوید و اسلام آورید. در سال هشتم و پیش از فتح، نهصد یا هزار مرد از قبیله «بنی‌سلیم» از پی رسول خدا رهسپار شدند و در «قدید» به او پیوستند و اسلام آوردند و گفتند: ما را در مقدمه سپاه خود قرار ده، رسول خدا چنان کرد و در فتح مکه و جنگ حنین و طائف همراه رسول خدا بودند؛
  21. وفد هلال بن عامر: چند نفر از طایفه «بنی هلال» از جمله «عبدعوف بن اصرم» که رسول خدا او را «عبدالله» نامید، نزد آن حضرت رسیدند و «زیاد بن عبدالله بن مالک» که در خانه خاله خود «میمونه» فرود آمد، جزو آنان بود و رسول خدا او را با خود به مسجد برد و پس از نماز او را پیش‌ طلبید و دست بر سر وی کشید و تا زنده بود اثر نورانیت آن در روی وی هویدا بود؛
  22. وفد بنی عامر بن صعصعه: مردان «بنی عامر» از جمله «عامر بن طفیل» و «اربد بن قیس» و «جبار بن سلمی» نزد رسول خدا رسیدند و عامر در نظر داشت رسول خدا را غافلگیر کند و بکشد به «اربد» گفت: هنگامی که نزد این مرد رسیدیم، من او را به گفت‌وگو مشغول می‌کنم و در همان حال شمشیری بر وی فرود آور و او را بکش. چون نزد رسول خدا رسیدند، عامر گفت: ای محمد با من خلوت کن و رسول خدا گفت: مگر به خدای یگانه ایمان آوری بار دیگر سخن خود را تکرار کرد و منتظر بود که «اربد» کار خود را انجام دهد، اما «اربد» چنان شده بود که نمی‌توانست سخنی گوید و کاری انجام دهد. «عامر» پس از گفت‌وگوی طولانی با رسول خدا، آخرین سخنی که به آن حضرت گفت، این بود که: مدینه را از پیاده و سواره‌ای که بر سرت می‌آورم پر خواهم کرد این سخن را گفت و از محضر رسول خدا رفت. رسول خدا دعا کرد و گفت: «خدایا! شر «عامر بن طفیل» - یا شر این دو یعنی: عامر و اربد - را از سر من دور گردان، خدایا! بنی عامر را به اسلام هدایت فرما و اسلام را از عامر بی‌نیاز گردان». نوشته‌اند که «عامر بن طفیل» نرسیده به قبیله خویش گرفتار بیماری سختی شد و در خانه زنی از سلول مُرد و «اربد» چند روز پس از ورود، با شتر خود به صاعقه آسمانی هلاک شد. ابن هشام روایت می‌کند که آیات ﴿ اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ كُلُّ أُنثَى وَمَا تَغِيضُ الأَرْحَامُ وَمَا تَزْدَادُ وَكُلُّ شَيْءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعَالِ سَوَاء مِّنكُم مَّنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَمَن جَهَرَ بِهِ وَمَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّيْلِ وَسَارِبٌ بِالنَّهَارِ لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِّن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلاَ مَرَدَّ لَهُ وَمَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَالٍ هُوَ الَّذِي يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفًا وَطَمَعًا وَيُنْشِئُ السَّحَابَ الثِّقَالَ وَيُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْمَلائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ وَيُرْسِلُ الصَّوَاعِقَ فَيُصِيبُ بِهَا مَن يَشَاء وَهُمْ يُجَادِلُونَ فِي اللَّهِ وَهُوَ شَدِيدُ الْمِحَالِ[۶] درباره «عامر» و «اربد» نزول یافته است[۷].
  23. وفد ثقیف: رسول خدا(ص) در سال هشتم از طائف به مکه بازگشت و از آنجا رهسپار مدینه شد، «عروة بن مسعود ثقفی» در پی حضرت رهسپار و پیش از رسیدن رسول خدا به مدینه شرفیاب شد و اسلام آورد و اجازه خواست که نزد قبیله خویش بازگردد، ولی رسول خدا به او گفت: «تو را می‌کشند» عروه گفت: آنان مرا دوست دارند و رهسپار طائف شد و در مقام دعوت قبیله خود به اسلام برآمد، ولی آنان «عروه» را تیرباران کردند و به شهادت سرافراز شد رسول خدا گفت: «مثل عروه در میان قبیله‌اش، مثل صاحب یاسین است در میان قومش». چند ماه پس از شهادت عروه، قبیله بنی ثقیف در مقابل پیشرفت اسلام خود را عاجز یافتند و تصمیم گرفتند نمایندگانی به مدینه برای مذاکره با رسول خدا گسیل دارند. آنها شش نفر بودند:
    1. عبدیالیل بن عمرو؛
    2. حکم بن عمرو؛
    3. شرحبیل بن غیلان؛
    4. عثمان بن ابی‌العاص؛
    5. اوس بن عوف؛
    6. نمیر بن خرشه. وفد ثقیف وارد مدینه شد، رسول خدا «خالد بن سعید» را برای پذیرایی آنان معین فرمود، نمایندگان ثقیف دو مطلب را به رسول خدا پیشنهاد کردند: یکی آن‌که پس از اسلام، برای سه سال بتخانه «لات» را ویران نکند و و دیگر آن‌که از نماز خواندن معاف باشند، اما رسول خدا به خواسته‌های آنان تن نداد، سرانجام نمایندگان ثقیف اسلام آوردند و مسلمان شدند و رسول خدا «عثمان بن ابی العاص» را برای آموختن احکام اسلام و آیات قرآن بر آنان امیر ساخت. نمایندگان ثقیف رهسپار بلاد خویش شدند و رسول خدا(ص)، «ابوسفیان بن حرب» و «مغیرة بن شعبه» را برای ویران کردن بتخانه لات همراه آنان فرستاد و پس از خراب کردن بت و بتخانه، اموالی که متعلق به لات بود، جمع‌آوری شد و به خواهش «ابوملیح» (فرزند عروه) و به دستور رسول خدا، قروض «عروة بن مسعود ثقفی» و نیز «اسود بن مسعود» پرداخت شد.
  24. وفد عبدالقیس: در سال فتح مکه، بیست مرد از مردم بحرین، از جمله: «جارود و منقذ بن حیان» نزد رسول خدا(ص) رسیدند و رسول خدا درباره آنان گفت: خوش آمدند، «عبدالقیس» خوب قبیله‌ای است»[۸]. آنان ده روز از طرف رسول خدا پذیرایی شدند و جارود هم که مرد نصرانی بود، به دعوت رسول خدا اسلام آورد و خوب مسلمانی شد، رسول خدا به آنان جوایزی مرحمت فرمود؛
  25. وفد بکر بن وائل: به همراه این وفد «بشیر بن الخصاصیه»، «عبدالله بن مرثد» و«حسان بن هوط» نیز بودند که بر رسول خدا(ص) وارد شدند مردی از فرزندان حسان گفت: «من فرزند حسان بن حوط هستم و پدر من فرستاده همه مردم بکر است به سوی پیامبر». «عبدالله بن اسود» که در «یمامه» سکونت داشت، اموال خود را در یمامه فروخت و با همین وفد به مدینه مهاجرت کرد و رسول خدا برای او از خداوند برکت خواست[۹].
  26. وفد تغلب: شانزده نفر مرد تغلبی از مسلمانان و نصرانیانی که بر خود صلیب زرین آویخته بودند، بر رسول خدا(ص) وارد شدند، رسول خدا با نصرانیان مصالحه کرد که بر دین خود باقی بمانند، ولی فرزندان خود را به نصرانیت درنیاورند، مسلمانان را هم جوایزی اعطا فرمود[۱۰]؛
  27. وفد بنی حنیفه: حدود سیزده تا نوزده مرد از بنی حنیفه، بر رسول خدا وارد شدند، سرپرستی این وفد را «سلمی بن حنظله» عهده‌دار بود، آنان (جز مسیلمة بن حبیب که به نگهداری اثاث و شتران گماشته شده بود) در مسجد به حضور رسول خدا(ص) رسیدند و بر او درود فرستادند و اسلام آوردند، چون پس از چند روز تصمیم به بازگشت گرفتند، رسول خدا دستور داد، به هر یک پنج اوقیه نقره جایزه دهند و برای «مسیلمة» که اثاث و شتران را نگهداری کرده بود، نیز فرمود: او مقامی پایین‌تر از شما ندارد، پس به او مانند دیگران جایزه مرحمت فرمود، با این عنایت رسول خدا وجه بر «مسیلمه» اشتباه شد و پنداشت که رسول خدا او را در پیامبری شریک خود کرده است، چون به یمامه بازگشتند «مسیلمه» ادعای پیامبری کرد و این واقعه گمراهی بسیاری از مردم را در پی داشت[۱۱].
  28. وفد طیی: پانزده مرد از قبیله «طیی» برای دیدار رسول خدا(ص) به مدینه آمدند، سروری این گروه را «زیدالخیل بن مهلهل» به عهده داشت، رسول خدا اسلام را برایشان عرضه داشت و چون اسلام آوردند به هر یک پنج اوقیه جایزه داد و به زیدالخیل دوازده و نیم اوقیه و او را به فضل ستود «زیدالخیر» نامید و سرزمین‌های «فید» را برای ارتزاق به او واگذار کرد و در این باره به او نوشته داد، زید با قوم خود بازگشت و در بین راه به تب مبتلا شد و پس از سه روز درگذشت؛
  29. وفد تجیب[۱۲]: سیزده مرد از مردم تجیب با صدقات واجبه اموال خود نزد رسول خدا(ص) آمدند، رسول خدا شاد شد و به آنان خوش‌آمد گفت و مقام و منزلتشان گرامی داشت و به بلال دستور داد به نیکی از ایشان پذیرایی کند و جایزه دهد، گویند: رسول خدا بیش از آنکه به سایر وفدها جایزه می‌داد، به این وفد مرحمت فرمود، سپس گفت: آیا کس دیگری باقی مانده است؟ گفتند: آری، غلامی که از همه ما کم‌سن وسال‌تر است و او را بر سر بار و بنه خود نهاده‌ایم، فرمود: او را بیاورید، غلام آمد و گفت: همچنان‌که حوایج آنان برآوردی، حاجت مرا نیز برآور، فرمود: چه حاجت داری؟ گفت: از خداوند بخواه مرا بیامرزد و بی‌نیازی مرا در دلم قرار دهد، رسول خدا همین دعا را در حق او کرد و بعد دستور داد همانند دیگران به او جایزه دهند و دعای حضرت درباره او نیز مستجاب شد؛
  30. وفد خولان[۱۳]: در شعبان سال دهم ده نفر از مردم «خولان» نزد رسول خدا(ص) آمدند و گفتند: برای آمدن نزد تو رنج سفر هموار کردیم، اکنون به خداوند ایمان می‌آوریم و فرستاده او را نیز تصدیق می‌کنیم، رسول خدا به آنان وعده ثواب داد و سپس از وضع «عم انس» (نام بت قبیله خولان) جویا شد، گفتند: بد است و اگر برگردیم او را درهم می‌شکنیم؛ زیرا ما از ناحیه او گول خوردیم و در فتنه افتادیم و چون بازگشتند بت را درهم شکستند و به حلال و حرام خدا گردن نهادند[۱۴]؛
  31. وفد جعفی: قبیله جعفی خوردن گوشت دل را حرام می‌دانستند و چون «قیس بن سلمه» و «سلمة بن یزید» (برادران مادری و فرزندان ملیکه) از سوی قبیله خود نزد رسول خدا آمده و اسلام آوردند، رسول خدا دستور داد، دل بریان شده‌ای آوردند و به «سلمة بن یزید» داد، سلمه دستش بلرزید و در عین حال به دستور آن حضرت بخورد، سپس قیس و سلمه گفتند: ای رسول خدا! مادر ما: ملیکه رنجدیده را از رنج نجات بخش، زیر او نیازمند را اطعام می‌کرد و بر مسکین شفقت می‌آورد، ولی درحالی از دنیا رفت که دخترک خود را زنده به گور کرده بود، فرمود: در آتش دوزخ است، خشمناک برخاستند و گفتند: به خدا قسم کسی که به ما گوشت دل خورانید و معتقد است مادر ما در آتش دوزخ است شایسته است از او پیروی نشود، چون برفتند در بین راه به مردی از اصحاب که شتری از صدقه با خود داشت، برخوردند، مرد را ببستند و شتر را براندند، چون این خبر به رسول خدا رسید بر آنها لعنت فرستاد. نقل شده است که «ابوسبره» با دو فرزندش «سبره» و «عزیز» بر پیامبر گرامی اسلام وارد شدند، رسول خدا از عزیز پرسید: نام تو چیست؟ گفت: عزیز، فرمود: جز خداوند عزیزی نیست و او را عبدالرحمان نامید. «ابوسبره» و فرزندانش اسلام آوردند و رسول خدا آنها را دعا فرمود و وادی «جردان» را در یمن به او واگذار کرد[۱۵]؛
  32. وفد صدا[۱۶]: در سال هشتم هجرت، رسول خدا(ص)، «قیس بن سعد» را با چهارصد نفر به ناحیه یمن فرستاد و در وادی قنات اردو زدند، مردی از صدا از مقصد آنان جویا شد و با شتاب نزد رسول خدا آمد و از آن حضرت خواست دستور بازگشت سپاه دهد و تعهد کرد قوم خود را به انقیاد وادارد، رسول خدا سپاه را بازگرداند، آنگاه پانزده مرد از مردم صدا نزد آن حضرت آمده اسلام آوردند و به سرزمین خود بازگشتند و اسلام در بین آنان رواج یافت[۱۷]؛
  33. وفد مراد: «فروة بن مسیک مرادی» از ملوک کنده بر رسول خدا(ص) وارد شد و از آن حضرت پیروی کرد و به فراگرفتن قرآن و احکام اسلام پرداخت، رسول خدا او را دوازده اوقیه جایزه داد و بر شتری برگزیده سوار کرد و حله‌ای از بافته عمان بخشید و او را عامل خود بر قبیله‌های مراد، زبید و مذحج گردانید و خالد بن سعید بن العاص را همراه او برای دریافت صدقات فرستاد، فروه همچنان عامل صدقات بود تا رسول خدا(ص) وفات یافت[۱۸]؛
  34. وفد زبید: ده نفر از قبیله «بنی زبید» به ریاست «عمرو بن معدیکرب» به مدینه نزد رسول خدا(ص) وارد شدند، «عمرو» با یارانش اسلام آوردند و از آن حضرت جایزه دریافت داشتند و به سرزمین خویش بازگشتند، چون رسول خدا وفات یافت، عمرو مرتد شد و سپس اسلام آورد و در بسیاری از فتوحات اسلامی عهد خلیفه اول و دوم شرکت داشت[۱۹]و[۲۰].[۲۱]

منابع

پانویس

  1. طبقات ابن سعد، ج۱، ص۲۹۱.
  2. طبقات ابن سعد، ج۱، ص۲۹۷.
  3. طبقات ابن سعد، ج۱، ص۲۹۹.
  4. طبقات ابن سعد، ج۱، ص۲۹۹.
  5. طبقات ابن سعد، ج۱، ص۳۰۳.
  6. «و خداوند می‌داند که هر مادینه چه در شکم دارد و بچّه‌دان‌ها چه می‌کاهند و چه می‌افزایند و هر چیز نزد او اندازه‌ای دارد. (خداوند) دانای نهان و آشکار، بزرگ والاست. آن کس از شما که سخن پوشیده دارد و آن کس که آن را فاش گوید و نیز آن کس که خود را در شب نهان سازد و آنکه در روز آشکارا روان باشد (برای وی) یکسان است. او را از پیش رو و پشت سر فرشتگانی پیگیرند که به فرمان خداوند، نگهبان وی‌اند.بی‌گمان خداوند آنچه را که گروهی دارند دگرگون نمی‌کند (و از آنان نمی‌ستاند) مگر آنها آنچه را که در خویش دارند دگرگون سازند و چون خداوند برای گروهی بلایی بخواهد بازگشتی ندارد و آنان را در برابر وی سروری نیست. اوست که برق را که هم بیم‌آور و هم امیدبخش است به شما می‌نمایاند و ابرهای بارور را پدید می‌آورد. و تندر به سپاس او، او را پاک می‌خواند و فرشتگان نیز از بیم وی (او را پاک می‌خوانند) و آذرخش‌ها را می‌فرستد که آنها را به هر که می‌خواهد می‌رساند و آنان درباره خداوند چالش می‌ورزند و او سخت کیفر است» سوره رعد، آیه ۸-۱۳.
  7. سیره ابن هشام، ج۴، ص۲۱۵.
  8. طبقات ابن سعد، ج۱، ص۳۱۴.
  9. البدایة و النهایه، ج۵، ص۹۳؛ طبقات ابن سعد، ج۱، ص۳۱۵.
  10. طبقات ابن سعد، ج۱، ص۳۱۶.
  11. سیره ابن هشام، ج۴، ص۲۲۲.
  12. معجم البلدان، ج۲، ص۱۶.
  13. سیره حلبیه، ج۳، ص۲۳۶.
  14. طبقات ابن سعد، ج۱، ص۳۲۴.
  15. طبقات ابن سعد، ج۱، ص۳۲۵.
  16. معجم البلدان، ج۳، ص۳۹۷.
  17. طبقات ابن سعد، ج۱، ص۳۲۶.
  18. الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۲۷.
  19. الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۲۸.
  20. فقه سیاسی، حقوق تعهدات و دیپلماسی، ص۲۵-۲۶۰.
  21. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۲، ص ۷۵۳-۷۵۹.