یاری‌خواهی امام حسین

امام حسین(ع) برای اتمام حجت چند بار از مردم یاری خواست تا دین خدا را یاری دهند ولی جز عده کمی، درخواست امام را اجابت نکردند. امام ابتدا در مدینه فریاد یاری سردادند، سپس در مکه و منزلگاه‌های مسیر حرکت از مکه تا کربلا مثل منزلگاه شراف، بیضه و همچنین در کربلا چندین بار فریاد نصرت و یاری سر دادند.

مقدمه

شیخ جعفر شوشتری در الخصائص الحسینیة، می‌گوید: «حسین (ع) هفت بار از مردم یاری و کمک خواست». [۱]. برخی از این یاری‌خواهی‌ها عبارت‌اند از:

نمونه‌هایی از یاری‌خواهی حسینی

در مدینه

حسین (ع) شب یکشنبه، دو روز مانده از رجب، از مدینه به سوی مکه راه افتاد و فرزندان، برادران، فرزندان برادرش امام حسن (ع) و خاندانیان او نیز همراهش بودند. امام پیش از آنکه از مدینه بیرون رود، وصیت‌نامه‌ای را که در آن از مسلمانان یاری خواسته است، به نگارش درآورد و نزد برادرش محمد بن حنفیه به امانت نهاد[۲].[۳]

یاری‌خواهی حسین (ع) از عبدالله بن عمر

هنگامی که عبدالله بن عمر از امام حسین (ع) خواست در مدینه باقی بماند، امام بر ترک مدینه مصمم بود و به او فرمود: «ای اباعبدالرحمن! از خدا بترس و یاری مرا وامگذار»[۴].[۵]

در مکه

امام حسین (ع) نامه‌ای به سران پنج ناحیه بصره نوشت و آن را به وسیله یکی از غلامانش فرستاد. جارود بن منذر عبدی، پیک حضرت را به ابن زیاد تحویل داد و ابن زیاد وی را به دار آویخت.

امام حسین (ع) شبی که فردای آن از مکه خارج شد، در میان مسلمانان سخنرانی کرد و فرمود: «گردنبند مرگ برای فرزندان آدم، چونان گردنبند بر گردن دختر جوان است [یعنی مرگ انسان حتمی است]. ... هر که جانش را در راه ما می‌بخشد و خود را برای ملاقات با خدا آماده کرده، با ما سفر کند. من فردا، به خواست خدا، حرکت می‌کنم»[۶]. این دعوت با این خصوصیت، قیام حسینی (ع) را در تاریخ از دیگر قیام‌ها و جنبش‌ها متمایز می‌سازد. این خطبه در صراحت و مضامین و نوع دعوتش شگفت است و یاری‌خواهی، مرگ‌طلبی، ترغیب به آخرت و چشم‌پوشی از دنیا و دعوت و عدم پذیرش را در گرفته است[۷].

در حاجر

هنگامی که امام حسین (ع) به حاجر[۸] در بطن الرمه[۹] رسید، پاسخ نامه مسلم بن عقیل را به کوفیان نوشت. در این نامه آمده بود: «اما بعد؛ نامه مسلم بن عقیل به من رسید که از فراهم آمدن شما برای یاری ما و گرفتن حقمان خبر می‌داد. از خدا خواستم که با ما نیکی کند و شما را بر این کار، پاداش بزرگ دهد. از مکه در روز سه‌شنبه، هشت روز از ذی‌حجه گذشته به سوی شما رهسپار شدم، پس هنگامی که پیک من نزد شما رسید، در کار خویش شتاب مکنید که من همین روزها نزد شما خواهم آمد»[۱۰].

در زرود

حسین (ع) در زرود فرود آمد. زهیر بن قین بجلی نیز در نزدیکی او فرود آمد. زهیر با حسین (ع) همراه نمی‌شد و خوش نداشت در کنار او فرود آید، لیک آب، آنان را در یک جا گرد آورد.

ابومخنف گوید: «دلهم دختر عمرو و همسر زهیر بن قین برایم گفت که به زهیر گفتم: پسر پیامبر خدا (ص) دنبال تو فرستاده است و نمی‌روی؟ سبحان الله! چه می‌شود اگر نزد او بروی. سخنش را بشنوی و بازآیی؟ دلهم گوید: زهیر نزد او رفت و چیزی نگذشته بود که شادمان و گشاده‌رو بازگشت و دستور داد تا خیمه و بار و بنه وی را آوردند و همه را به سوی حسین (ع) بردند، آن‌گاه به همسرش گفت: تو را طلاق دادم، پیش خانواده‌ات برو که نمی‌خواهم به سبب من تو را گزندی برسد»[۱۱]. همسرش سوی او رفت و گریست و خداحافظی کرد و گفت: خداوند یار و یاور بود، برایت خیر خواست. از تو می‌خواهم که روز قیامت مرا نزد جد حسین (ع) یاد کنی. طبری می‌گوید: زهیر سپس به یارانش گفت: هر یک از شما دوست دارد، همراهم بیاید، وگرنه این واپسین دیدار من با اوست[۱۲].[۱۳]

در قصر بنی مقاتل

حسین (ع) در قصر بنی مقاتل، خیمه‌ای برافراشته، نیزه‌ای در زمین فرو رفته و اسبی ایستاده دید و درباره آن پرسید، گفتند که از آن عبیدالله بن حر جعفی است. حضرت، حجاج بن مسروق جعفی را سوی عبیدالله بن حر فرستاد تا او را دعوت به یاری نماید ولی او نپذیرفت و حضرت برخاست و با جماعتی از خاندانیان و صحابیان خویش سوی او رفت و به خیمه‌اش وارد شد. چون اباعبدالله (ع) در جای خویش آرام گرفت، پس از حمد و ثنای خدا فرمود: ای ابن حر! مردمان شهر شما به من نامه نوشتند که بر یاری من فراهم آمده‌اند و از من خواسته‌اند که به سوی آنان بیایم، لیک کار آن گونه نیست که آنان گفتند[۱۴]. تو گناهان بسیاری داری، آیا توبه‌ای می‌کنی که با آن گناهانت را پاک کنی؟

عبیدالله گفت: ای پسر رسول خدا! آن توبه چیست؟ امام فرمود: پسردخت پیامبرت را یاری کنی و همراه او بجنگی[۱۵]. ابن حر گفت: تو را به خدا مرا وادار به این کار مکن که نفسم اجازه مرگ نمی‌دهد، لیک این اسب تیزتک من از آن تو. حسین (ع) فرمود: «اینک که جان خویش را از ما دریغ می‌داری، ما را به اسبت[۱۶] و خودت نیازی نیست.

عبیدالله بن حر از اینکه فرصت یاری دادن حسین (ع) را از دست داده بود، پشیمان شد[۱۷].

در منزلگاه شراف

در منزلگاه شراف، حر بن یزید ریاحی با هزار سوار، ناگهان در برابر حسین و همراهانش قرار گرفت. حسین (ع) فرمود: « من سوی شما نیامدم تا اینکه نامه‌هایتان به من رسید و فرستادگانتان آنها را نزد من آوردند که به سوی ما بیا که پیشوایی نداریم. شاید خدا به وسیله تو ما را به هدایت فراهم آورد. اگر بر این قرارید، نزد شما آمده‌ام، پس به من پیمان و میثاق دهید تا بدان‌ها اطمینان یابم و اگر آمدنم را خوش نمی‌دارید از نزد شما می‌روم»[۱۸].[۱۹]

در منزلگاه بیضه

در منزلگاه بیضه نیز حسین (ع) برای لشکریان حر به سخن ایستاد و فرمود: «ای مردم! نامه‌های شما به من رسید و فرستادگانتان با بیعت شما نزد من آمدند که: مرا تسلیم نمی‌کنید و از یاری‌ام باز نمی‌مانید. اگر به بیعت خویش عمل کنید، به راه درست رهنمون شده‌اید. من حسین پسر علی و پسر فاطمه دخت پیامبر خدا (ص) هستم. جانم با جان‌های شماست و کسانم با کسان شمایند و من مقتدای شما هستم. هر که پیمان بشکند، به ضرر خویش می‌شکند. زود است که خدا مرا از شما بی‌نیاز گرداند. درود و رحمت و برکات خدا بر شما باد»![۲۰].[۲۱]

در کربلا

حبیب بن مظاهر اسدی در کربلا خدمت امام حسین (ع) رسید و عرض کرد: اینجا در نزدیکی ما طایفه‌ای از بنی اسد منزل دارند، آیا به من رخصت می‌دهی که سوی آنان روم و به یاری تو فرایشان خوانم؟ شاید خداوند به وسیله آنان بخشی از چیزی را که خوش نمی‌داری دور دارد. حسین (ع) به او فرمود: ای حبیب! تو را رخصت می‌دهم». حبیب نزد انان رفت و انان را به یاری امام حسین(ع) دعوت کرد و آنان پذیرفتند همان هنگام که مردان طایفه بنی اسد روانه شده بودند تا به اردوگاه حسین (ع) بپیوندند، به ناگاه سپاهیان عمر بن سعد راه را بر آنان بستند. دو سپاه با یکدیگر درگیر شدند و به سختی جنگیدند. مردان بنی اسد چون چنین دیدند، شکست خورده به خانه‌های خویش بازگشتند و حبیب بن مظاهر هم نزد حسین (ع) بازگشت و او را از ماجرا خبر داد[۲۲].

امام حسین (ع) در کربلا کتان و دوات خواست و به بزرگانی از کوفه که فکر می‌کرد هنوز بر نظرشان باقی‌اند، نوشت: ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. از حسین بن علی به سلیمان بن صرد خزاعی[۲۳]. اما بعد؛ می‌دانید که رسول خدا (ص) در خیات خویش فرمود: «هر که سلطان ستمگری را ببیند که.».. تا آخر آنچه در خطبه امام برای یارانش آوردیم[۲۴].

روز عاشورا

امام حسین (ع) در روز عاشورا دو بار یاری خواست و یک بار استغاثه کرد. اینک تفصیل این دو یاری‌خواهی و استغاثه در روز عاشورا:

یاری‌خواهی اول در روز عاشورا

امام حسین (ع) روز عاشورا، شتر خویش را خواست و بر آن سوار شد و با صدایی بلند که همه سپاهیان ابن سعد آن را بشنوند، سخنرانی کرد و انان را نصیحت کرد. خداوند را مدح و ثنا گفت و بر محمد و فرشتگان و پیامبران درود فرستاد و آن قدر از این‌گونه سخنان بر زبان جاری کرد که ذکر آن به شماره در نمی‌آید و پیش و پس از او از سخنرانی شنیده نشده است که رساتر از او سخن بگوید[۲۵].[۲۶]

یاری‌خواهی دوم در روز عاشورا

سپس حسین (ع) بر اسب خویش سوار شد و قرآنی برداشت و آن را بالای سرش نهاد و در برابر سپاهیان ابن اسعد ایستاد و فرمود: «ای قوم! میان من و شما کتاب خدا و سنت جدم رسول الله داور باشد»[۲۷].

سپس آنان را بر جان مقدس خویش و شمشیر پیامبر(ص) که به کمر بسته بود و زره او که پوشیده بود و عمامه‌اش که بر سر نهاده بود، شاهد گرفت و از آنان پرسید که چرا به کشتن او مبادرت می‌کنند، گفتند: در پی اطاعت از امیر عبیدالله بن زیاد هستیم. حضرت فرمود: «مرگ و اندوهتان باد، ای جماعت! با شیدایی، ما را به فریادرسی خواندید و ما به سرعت به فریادتان رسیدیم، اما شمشیری را که برای ما بود، به روی خود ما برکشیدید و آتشی را که بر دشمن مشترک ما و شما افروخته بودیم، بر خود ما افروختید و همدست دشمنانتان بر دوستانتان شدید، بی‌آنکه عدالت را در میان شما بگسترند و امیدی به آنان داشته باشید... حرام‌زاده پسر حرام‌زاده[۲۸] مرا میان دو چیز قرار داده است: شمشیر و ذلت! هیهات که تن به ذلت دهیم، نه خداوند آن را از ما می‌پذیرد، نه پیامبرش و نه مؤمنان و دامن‌هایی پاک و پاکیزه و جان‌هایی غیرتمند و خوددار که اطاعت از فرومایگان را بر مرگی کریمانه مقدم نمی‌دارند. بدانید که من با این خانواده و با وجود کم‌شماری نفرات و نبود یاور، به سوی جنگ می‌روم»[۲۹].[۳۰]

استغاثه واپسین امام حسین (ع) در روز عاشورا

در روز عاشورا هنگامی که امام حسین (ع) دید بسیاری از صحابیانش کشته شده‌اند، محاسن مقدسش در دست گرفت و فرمود: «خشم خداوند بر یهود بالا گرفت آن هنگام که برای او فرزندی قرار دادند و خشم خداوند بر نصرانیان بالا گرفت آن هنگام که او را سومین آن سه قرار دادند، و خشم خداوند بر مجوس بالا گرفت آن هنگام که خورشید و ماه را به جای او می‌پرستیدند، و خشم خداوند بر این دسته که بر کشتن پسر دختر پیامبرشان همداستان شده‌اند بالا گرفته است! لیک، به خدا سوگند من به چیزی از خواسته‌های آنان پاسخ نمی‌گویم تا اینکه خون‌آلود، خدا را دیدار کنم».

پس فرمود: «آیا کمک کننده‌ای نیست که ما را کمک کند! آیا مدافعی نیست که از زنان و کودکان رسول خدا دفاع کند»[۳۱]. زنان با شنیدن این سخنان گریستند و فریادشان بالا گرفت.

سعد بن حارث انصاری و برادرش ابوالحتوف انصاری که در میان سپاهیان ابن سعد جای داشتند با شنیدن یاری‌خواهی و کمک‌طلبی حسین (ع) و گریه زنان و کودکانش با شمشیر بر دشمنان حسین حمله بردند و جنگیدند تا اینکه کشته شدند[۳۲].

سبط سپس می‌گوید: حصین بن تمیم، امام را با تیری نشانه رفت و آن تیر بر لبان حضرت نشست. خون از لبان امام جاری شد و او گریست و می‌گفت: بار خدایا! از آنچه با من و برادرانم و فرزندانم و خانواده‌ام می‌شود، به تو شکایت می‌کنم»![۳۳].[۳۴]

یاری خواهی زهیر در روز عاشورا

سپس زهیر بن قین سوار بر اسبی که دمی پر موی داشت و غرق در سلاح سوی سپاهیان ابن سعد آمد و آنان را نصیحت کرد ولی کوفیان او را دشنام دادند و عبیدالله بن زیاد را ستودند و برایش دعا کردند. زهیر به آنان گفت: بندگان خدا! فرزند فاطمه، از پسر سمیه، به دوستی و یاری سزامندتر است. اگر یاریشان نمی‌کنید، پناه بر خدا از کشتن آنان! میان این مرد و یزید را خالی کنید که به جانم سوگند، یزید به اطاعت شما بدون کشتن حسین (ع) هم رضایت می‌دهد.

شمر با تیری او را نشانه رفت و گفت: ساکت شو! خدا صدایت را خاموش کند! با پرگویی‌ات ما را خسته کردی. ... سپس رو به آن جماعت نمود و با صدای بلند گفت: بندگان خدا! این احمق تندخو و همانندانش، شما را در دینتان فریب ندهد. به خدا سوگند مردمی که خون فرزندان و اهل بیت محمد (ص) را بریزند و کسانی را که آنان را یاری داده، از حریمش دفاع کردند، بکشند، به شفاعت محمد نمی‌رسند. مردی از یاران زهیر، او را ندا داد و گفت: اباعبدالله تو را می‌فرماید: بازگرد! به جانم سوگند اگر مؤمن آل فرعون قومش را نصیحت کرد و دعوت را به نهایت رساند، تو نیز اینان را نصیحت کردی و به نهایت رساندی اگر نصیحت و ابلاغ سودی در بر داشته باشد»[۳۵].[۳۶]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. شوشتری، جعفر، الخصائص الحسینیة، ص۱۷۷ - ۱۷۸.
  2. بحرانی، عبدالله، مقتل العوالم، ص۵۴.
  3. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۴۱۷.
  4. ابن طاووس، علی، اللهوف، ص۱۷.
  5. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۴۱۸.
  6. ابن طاووس، علی، اللهوف، ص۳۳؛ ابن نما حلی، محمد، مثیر الاحزان، ص۲۰؛ مقرم، سید عبدالرزاق، مقتل، ص۱۷۳.
  7. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۴۱۸.
  8. حاجر: کناره‌های وادی که آب را نگاه می‌دارد. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۲، ص۲۱۴.
  9. بطن الرمة: سرزمینی معروف واقع در عالیه نجد. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۱، ص۴۴. نیز گفته‌اند: منزلی برای بصریان آن هنگام که سوی مدینه می‌روند و در آن است که کوفیان و بصریان گرد می‌آیند. صفی الدین بغدادی، عبدالمؤمن، مراصد الاطلاع، ج۲، ص۶۳۴.
  10. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۴۲۴.
  11. طبری، محمد، تاریخ طبری، ج۷، ص۲۹۰.
  12. قمی، عباس، نفس المهموم، ص۱۰۴.
  13. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۴۲۵.
  14. قمی، عباس، نفس المهموم، ص۱۰۴.
  15. فاضل دربندی، ملاآقا بن عابد، اسرار الشهادة، ص۲۳۳.
  16. ابن قتیبه دینوری، عبدالله، الاخبار الطوال، ص۲۴۹.
  17. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۴۲۸.
  18. مقرم، سید عبدالرزاق، مقتل الحسین، ص۱۹۵.
  19. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۴۳۱.
  20. طبری، محمد، تاریخ طبری، ج۶، ص۲۲۹؛ مقرم، سید عبدالرزاق، مقتل الحسین، ص۱۹۸.
  21. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۴۳۲.
  22. ابن اعثم کوفی، ابومحمد احمد، الفتوح، ج۵، ص۱۶۲ - ۱۹۵.
  23. قمی، عباس، نفس المهموم، ص۲۰۷؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۸۲.
  24. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۴۳۲.
  25. طبری، محمد، تاریخ طبری، ج۶، ص۲۴۲.
  26. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۴۳۵.
  27. ابن جوزی، عبدالرحمن، تذکرة الخواص، ص۱۴۳.
  28. یعنی عبیدالله بن زیاد.
  29. این سخنان را از اللهوف سید بن طاووس (ص۵۴) نقل کرده‌ایم. اینان نیز سخنان یاد شده را روایت کرده‌اند. ابن عساکر، علی، تاریخ دمشق، ج۴، ص۳۳۳؛ خوارزمی، موفق، مقتل، ج۲، ص۶.
  30. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۴۳۸.
  31. سید بن طاووس، علی، اللهوف، ص۵۷.
  32. محلی یمانی، حمید بن احمد، الحدائق الوردیة، ص۳۵۵.
  33. سبط ابن جوزی، یوسف، تذکرة الخواص، ص۱۴۳.
  34. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۴۳۹.
  35. طبری، محمد، تاریخ طبری، ج۶، ص۲۴۳.
  36. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۴۴۲.