عبدالرحمن بن محمد بن اشعث کندی در تاریخ اسلامی
مقدمه
وی نواده اشعث بن قیس و پدرش محمد بن اشعث از جمله قاتلان امام حسین(ع) بود. همو بود که از محل اختفای مسلم بن عقیل - در پی شکست قیام او در کوفه - از طریق بلال پسر طوعه زنی که مسلم را پناه داده بود، آگاه شده و پدرش را در جریان گذاشت. محمد بن اشعث نیز ماجرا را به ابن زیاد گزارش داد که نهایتاً به شهادت مسلم بن عقیل منجر شد. پیش از این گفته شد که پدر او به همراهی مصعب بن زبیر به جنگ مختار آمد و توسط سپاه مختار کشته شد. عبدالرحمن نیز در لشکر مصعب بود و پس از چیرگی مصعب بر مختار، عدهای از یاران اسیرشده مختار را به انتقام پدرش به قتل رساند. پس از تسلیم باقیمانده سپاه مختار، مصعب به حال آنها رقت آورد و تصمیم به آزاد کردن آنها گرفت؛ ولی عبدالرحمن اعتراض کرد و به مصعب گفت: ای پسر زبیر! چرا آنها را آزاد میکنی؟ یا ما را نگاه دار و یا آنها را. با اصرار او، مصعب نیز فرمان داد تا همه آنان را به قتل رساندند[۱]. عبدالرحمن در سال ۸۰ از طرف حجاج به حکومت سیستان رسید و مأمور جنگ با رتبیل پادشاه هند گردید و در سال ۸۱ و به روایت دیگری به سال ۸۲ بر ضد حجاج قیام کرد[۲]. میان مورخان درباره علت خروج و مخالفت عبدالرحمن با حجاج اختلاف است. به قولی وی در جلسهای با حجاج مجادله داشت. پس از رفتن عبدالرحمن، حجاج به کسانی که حضور داشتند، گفت: «هرگاه به این مرد نظر میافکنم، میخواهم گردنش را بزنم».
عبدالرحمن از این سخن آگاه شد و سوگند خورد حجاج را به قتل برساند. از این رو به دیدار پارسایان و قاریان اهل کوفه رفت و ستمگریها و کشتارهای حجاج و تعطیلی احکام خدا و از میان رفتن سنت پیغمبر(ص) و ارتکاب علنی منکرات را توسط او گوشزد کرد، و از آنها برای قیام دعوت نمود. عبدالرحمن پیوسته با آنها ملاقات میکرد و چنین سخنانی میگفت تا اینکه پارسایان و قاریان دعوتش را پذیرفتند و قرار گذاشتند همگی در یک روز قیام کنند؛ سپس روزی صبحگاهان قیام کردند و مردم نیز دعوت آنان را پذیرفتند. آنگاه خود را به اهواز رساندند و در آنجا اردو زدند[۳]. اما به روایت دیگر، سبب قیام عبدالرحمن و خشم حجاج بر او به دلیل تعویق انداختن جنگ با رتبیل (فرمانروای کابل و ماورای سیستان) است. وی در سیستان بود و به منظور قیام بر ضد حجاج با رتبیل صلح کرد و تمام افراد لشکر مستقر در سیستان که عمدتاً از مردم کوفه بودند با او بیعت کردند. آنگاه روی به عراق نهاد. حجاج، چند لشکر به مقابله وی فرستاد، ولی عبدالرحمن همه آنها را شکست داد و متواری کرد؛ هنگامی که به فارس رسیدند، یارانش عبدالملک بن مروان را از خلافت خلع کردند و مجدداً با عبدالرحمن به شرط عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) خلع رهبران گمراه و جهاد با منحرفان بیعت کردند. حجاج از عبدالملک درخواست کمک کرد و خود به بصره آمد و از آنجا به شوشتر رفت. عبدالرحمن نیز رسید و در کنار رود دجیل (کارون)، دو لشکر درگیر شدند که به شکست لشکریان حجاج منجر شد (ذیالحجه سال ۸۱). حجاج فرمان عقبنشینی به سوی بصره داد؛ اما عبد الرحمن وارد بصره شد و در آنجا همه مردم از جمله قاریان و پیرمردان با او بر مبنای جنگ با حجاج و خلع عبدالملک بیعت کردند.
در محرم سال ۸۲ جنگ سختی درگرفت و حجاج موفق شد در زاویه[۴] لشکریان عبدالرحمن را شکست دهد. گروه قاریان همه کشته شدند و عبدالرحمن همراه با عدهای از جنگاوران بصره که توان رفتن داشتند، به کوفه رفت. جانشین حجاج در کوفه دارالاماره را تسلیم کرد و شهر به دست عبدالرحمن افتاد. مردم کوفه به استقبال وی رفتند و به او پیوستند. تعداد کمی از بنیتمیم به دفاع از جانشین حجاج شتافتند، ولی نتوانستند کاری از پیش برند. حجاج از بصره حرکت کرد. عبدالرحمن لشکر بزرگی از مردم کوفه و بصره را به مقابله او فرستاد که نگذاشتند حجاج وارد قادسیه شود؛ پس وارد دیرقره[۵] شد. عبدالرحمن نیز در دیر جماجم فرود آمد. مردم کوفه و بصره و مرزداران که قاریان آن دو شهر میان آنها بودند و همه از حجاج متنفر و در جنگ با او متفق بودند، بالغ بر یکصد هزار نفر جنگاور میشدند و موالی نیز آنها را همراهی میکردند. چندین جنگ میان دو طرف درگرفت تا کار به جایی رسید که عبدالملک تصمیم گرفت اگر برداشتن حجاج، مردم عراق را راضی میکند او را برکنار نماید. حجاج از این تصمیم بسیار خشمگین شد و به عبدالملک اعتراض کرد و سختگیری خود را، تلاش برای حفظ حکومت او عنوان کرد. با این حال عبدالملک، پسر خود عبدالله و برادرش محمد بن مروان را که حاکم جزیره بود، به سوی عبدالرحمن فرستاد و پیشنهاد کرد حجاج از حکومت عراق عزل گشته، و محمد بن مروان امیر عراق شود و عبدالرحمن نیز حکومت هر ناحیه عراق را که مایل باشد، به دست گیرد.
عبدالرحمن به رأی عبدالملک راضی بود، ولی لشکریان او مخالفت کردند و بار دیگر عبدالملک را از خلافت خلع نمودند. سرانجام در دیر الجماجم نبرد نهایی درگرفت. در سپاه عبدالرحمن دستهای به نام قاریان بود که فرماندهی آن را جبِلة بن زحر[۶] به عهده داشت و کمیل بن زیاد نخعی از اصحاب امیرالمؤمنین علی(ع) که فردی معتمد و دلیر و در جنگ معتبر بود، در میان آنها حضور داشت. قاریان، شجاعت بسیاری از خود نشان دادند. جبله در اثنای جنگ کشته شد. به نقلی این نبرد صد روز یعنی از اول ماه ربیعالثانی تا چهاردهم ماه جمادیالاخر سال ۸۳ به طول انجامید. در آخرین روز، لشکر عبدالرحمن با وجود برتری، به دلیل عقبنشینی و فرار فرمانده جناح چپ از هم پاشیده شد و مردم عراق اردوگاه خود را رها کردند. حجاج وارد کوفه شد و مردم را به تبعیت از خود فراخواند. او به هر کسی که میخواست بیعت کند، میگفت: شهادت میدهی کافر شدهای؟ اگر میگفت: آری، بیعتش را میپذیرفت و در غیر این صورت، وی را میکشت. حجاج، کمیل بن زیاد را که اسیر شده بود فراخواند و پس از رد و بدل شدن سخنانی میان آنها که خردمندی و شجاعت کمیل از آن هویدا بود، دستور قتل وی را صادر کرد. حجاج در کوفه به منبر رفت و مردم را مورد سرزنش و تحقیر فراوان قرار داد. وی ضمن سخنان خود گفت: «ای مردم عراق! شیطان در گوشت و استخوان شما نفوذ کرده و با خونتان آمیخته شده و به دندهها و مغزتان رسیده و همه جای بدنتان را اختلاف و نفاق پر کرده و در آنجا لانه نموده و تخم گذاشته و جوجه آورده است... ای مردم عراق! من به شما چه امیدی و از شما چه توقعی داشته باشم؟ چرا شما را باقی گذارم و برای چه چیز ذخیره کنم؟... هر گمراهی شما را تحریک کرد و هر پیمانشکن و گناهکاری شما را به خود دعوت نمود، پیرو او شدید و تبعیت کردید و پناه دادید و از او دفاع کردید»[۷].
عبدالرحمن پس از سقوط کوفه به سوی بصره رفت و آن شهر را از عامل حجاج گرفت. گروه دیگری از فراریان کوفه و بصره هم به او پیوستند. همچنین جمعی از سپاه کوفه از خراسان بازگشتند و به عبدالرحمن پیوستند؛ سپس به مَسکِن رفتند و افراد پادگانی از حجاج را تارومار کردند و فرمانده آن را به قتل رساندند. سرانجام حجاج آنها را شکست داد و چند تن از بزرگان عراق از جمله ابوالبختری طایی[۸] و عبدالرحمن بن ابیلیلی[۹] کشته شدند[۱۰]. عبدالرحمان بن محمد بن اشعث همراه با گروهی از قاریان عراق از جمله حسن بصری و عامر شعبی و سعید بن جبیر و ابراهیم نخعی به کرمان و سیستان رفت و سپس به رتبیل پناهنده شد. رتبیل مدتی بعد، از ترس انتقام حجاج، وی و گروهی از همراهانش را تحویل نماینده او داد. در مسیر بازگشت، عبدالرحمن خود را از ارتفاعی به پایین انداخت و درگذشت[۱۱]. حجاج از اسیران جنگ دیرالجماجم آنقدر کشتار کرد که مورد سرزنش عبدالملک بن مروان قرار گرفت[۱۲].[۱۳]
منابع
پانویس
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۱۴۵.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۱۴۵.
- ↑ الاخبار الطوال، ص۳۶۰.
- ↑ زاویه: موضعی در نزدیکی بصره است که جنگ مشهور بین حجاج و عبدالرحمن بن محمد بن اشعث در سال ۸۳ در آنجا روی داد (معجم البلدان، ج۳، ص۱۲۸).
- ↑ دیرقره: موضعی در برابر دیر جماجم بود. حجاج در وقتی که عبدالرحمن بن محمد بن اشعث در دیر جماجم فرود آمد، در آن مستقر شد (نک: معجم البلدان، ج۲، ص۵۲۶).
- ↑ جبلة بن زحر بن قیس جعفی: فرماندهی از اشراف و دلاوران کوفه بوده است. وی بر ضد حجاج بن یوسف قیام نمود، و عبدالملک بن مروان را از خلافت خلع کرد. جبله در لشکر عبدالرحمان بن محمد بن اشعث فرمانده دسته قاریان بود و با وی در همه جنگها شرکت داشت و در سال ۸۳ در جنگ دیرالجماجم کشته شد (الاعلام زرکلی، ج۲، ص۱۰۲).
- ↑ نک: تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۷۷-۲۷۹؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵-۱۷۰.
- ↑ ابوالبختری طایی: از موالی و نامش سعید بن فیروز از بزرگان کوفه بود که از ابن عباس و طبقه او روایت کرده است (شذرات الذهب، ج۱، ص۹۲). به گفته محقق شوشتری در نام وی اختلاف است. برخی او را سعید بن ابی عمران و بعضی سعید بن نمران دانستهاند (قاموس الرجال، ج۱۰، ص۱۴).
- ↑ عبدالرحمن بن ابیلیلی: فقیه و مقری معروف کوفه بود. ابن سیرین گفته است دیدم اصحاب وی، او را مانند امیری، بزرگ میداشتند. عبدالرحمن از عثمان و علی اخذ(ع) علم کرده است (شذرات الذهب، ج۱، ص۹۲).
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۷۰.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۷۹؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۱۸۸.
- ↑ مروج الذهب، ج۳، ص۱۴۱.
- ↑ رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص ۴۰۱.