سوره فیل در علوم قرآنی
مقدمه
صد و پنجمین سوره قرآن و نوزدهمین آن به ترتیب نزول، نازل شده در مکه با موضوع هلاک اصحاب فیل.
این سوره را «فیل» مینامند زیرا که داستان اصحاب فیل را توصیف میکند: أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ[۱]. گاهی این سوره را سوره أَلَمْ تَرَ مینامند به این مناسبت که سرآغاز سوره است. دارای ۵ آیه، ۲۳ کلمه و ۹۷ حرف است.
برخلاف اکثر سورههای قرآن یک جا و به طور مجموع نازل شده است. از نظر حجم از سورههای «قصار» و بسیار کوچک قرآن است که در ردیف سورههای جزء عم، در حزب چهارم جزء ۳۰ قرار دارد.
این سوره یک حادثه مهم تاریخی را با آیات بسیار کوتاه اما محکم و رسا توصیف میکند که چگونه خداوند بر سر سپاه طغیانگر ابرهه سردار حبشی که با یورش و تهاجم به سوی مکه، آهنگ ویرانسازی کعبه را داشت بلا نازل کرد. یعنی بر سر آنان پرندگانی فوج فوج فرستاد که بر آنان «سجیل» یعنی سنگ گِل فرو انداختند و سرانجام، آنان را مانند برگ کاه نیمه جویده ساخت. (گفتنی است که منظور از «ابابیل» در آیه وَأَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْرًا أَبَابِيلَ[۲] هیأت پرواز دُرناگونه پرندگان است - که در داستان اصحاب فیل به آن اشاره شد و ابابیل نام پرنده خاصی نیست) [۳].
در این سوره به داستان اصحاب فیل اشاره میکند که از دیار خود به قصد تخریب کعبه معظمه حرکت کردند و خدای تعالی با فرستادن مرغان ابابیل و آن مرغان نیز با باریدن کلوخهای سنگی بر سر آنان هلاکشان کردند و به صورت گوشت جویدهشان درآوردند. این قصه از آیات و معجزات بزرگ الهی است که کسی نمیتواند آن را انکار کند، برای این که تاریخ نویسان آن را مسلم دانسته و شعرای دوران جاهلیت در اشعار خود از آن یاد کردهاند و این سوره از سورههای مکی است[۴].
در مورد تاریخ این داستان، دیدگاه مفسرین متفاوت است. میبدی به طور مشروح به آن پرداخته و میگوید: مقاتل آن را چهل سال پیش از تولد پیامبر اسلام a دانسته است و گروهی و از جمله کلبی، آن را ۲۳ سال پیش از تولد حضرت ذکر کردهاند. این در حالی است که بیشتر مفسرین عام الفیل را که رسول خدا a از مادر متولد شد تاریخ این حادثه میدانند، بیان داستان به طور خلاصه چنین است: نجاشی که پادشاه حبشه بود دو سرلشکر داشت به نامهای «ارباط» و «ابرهه». نجاشی هر دو را برای حکومت یمن فرستاد که بین آن دو اختلاف افتاد و ارباط به دست ابرهه کشته شد. ابرهه مال و ملک ارباط را برداشت و پادشاهی سر تا سر یمن را از آن خود نمود. هنگامی که خبر به نجاشی رسید خشمگین شد و سوگند خورد که پای خود بر خاک یمن نهم و خون ابرهه بریزم.
ابرهه چون این خبر بشنید، رسولی بیرون کرد با هدیهها و تحفههای بسیار و خود را حجامت کرد و خون خویش در شیشهای گرفت با انبانی خاک یمن به ملک نجاشی فرستاد.
گفت: ما دو بنده بودیم از آن ملک و ما را با یکدیگر خصومت افتاد، یکی کشته شد بیاختیار به خاطر دفاع. اکنون من که ابرههام بنده مَلِکام، فرمانبردار و خدمتکار اگر ملک عفو کند از این پس شربتی آب نخورم بیدستور ملک. و اگر ملک سوگند خورده که خون من بریزد و پای بر خاک یمن نهد. اینک حجامت کردم و خون خود در یکی شیشه نزدیک ملک فرستادم تا بریزد. و انبانی خاک یمن فرستادم تا پای بر آن نهد و سوگند ملک راست شود. چون رسول با آن هدیهها پیش ملک نجاشی رسید و آن پیغام بداد، ملک از او خشنود شد و ولایت یمن جمله بدو ارزانی داشت و به وی تسلیم کرد. چون آن رسول نزدیک ابرهه باز آمد، ابرهه شاد شد و به شکر آنکه ملک از وی خشنود گشت، وزرای و عقلای اهل مملکت خویش جمع کرد و ایشان را گفت: مرا راهی سازید به عملی که ملک را خوش آید تا آن را شکر نعمت عفو او سازم. ایشان همه متفق شدند که عرب را خانهای است معظم و مقدس. و شرف جمله عرب بدان خانه است و مردمان شرق و غرب روی بدان خانه دارند و آن خانه از سنگ است. تو در صنعاء یمن کنیسهای بساز به نام ملک و بر دین ترسایی که دین نجاشی است و اساس آن از زر و سیم و الوان جواهر کن. و کس فرست به اطراف زمین و دیار عرب و ایشان را بخوان و به زر و سیم و تحفهها و هدیهها ایشان را رغبتی کن، تا عالمیان روی بدین کنیسه نهند و اینجا طواف کنند و ملک را عزت و جمال باشد. ابرهه هم چنان کرد که ایشان گفتند و آن کنیسه بدان صفت بساخت و آن را قلیس نام نهاد و از بهر طمع مال و زر و سیم خلقی روی به آن کنیسه نهادند و هر که آنجا رفتی با تحفه و هدیه بازگشتی. خبر در اطراف افتاد که آن حج و زیارت و طواف که در مکه و خانه عرب بود با یمن افتاد و در آن وقت رئیس مکه عبدالمطلب بود.
مردی از عرب از ساکنان مکه نام وی زهیر بن بدر از عبدالمطلب درخواست و سوگند خورد که من بروم و آنجا را آلوده حدث کنم و برخاست و آنجا شد. و چند روز آنجا عبادت کرد. شبی گفت: من میخواهم که این یک امشب اینجا عبادت کنم که مرا سخت نیکو و خوش آمده است این بقعت و او را آن شب تنها در آن بقعه بگذاشتند.
و در آن خانه مشک و عنبر فراوان بود و پیوسته بوی خوش از آن همی دمید. زهیر بن بدر آنجا حدث کرد و همه دیوار و محراب به نجاست بیالود آن گه آهنگ بیرون کرد و بگریخت. دیگر روز ابرهه از این حال آگاه شد و دانست که این مرد از مکه بود و از مجاوران کعبه! سوگند خورد که من با لشکر و حشم بروم و آن خانه ایشان خراب کنم و با زمین هموار کنم. و رسولی فرستاد به زمین حبشه و ملک را خبر کرد از آنچه زهیر کرد اندر آن کنیسه و از رفتن خویش سوی مکه و خراب کردن کعبه. گروهی گفتند: ملک حبشه به تن خویش بیامد و گروهی گفتند خود نیامد، لکن پیلان بسیار فرستاد و لشکر و حشم فراوان و گفته اند: یک پیل عظیم بود او را، نام آن پیل محمود، آن را فرستاد تا کعبه به وسیله آن خراب کند. پس ابرهه با لشکر و سپاه فراوان از یمن بیامد و در لشکر وی مردی زیرک بود، نام وی ابورغال. او را سرلشکر خویش کرد و در مقدمه لشکر با آن پیلان بفرستاد و ابورغال در راه هلاک گشت و گور وی معروف است به راه یمن، حاج یمن چون آنجا رسند گور وی را سنگ باران کنند. ابرهه چون به اطراف حرم رسید، بیرون حرم نزول کرد. و هر چه در حوالی مکه شتر و گوسفند بود غارت کرد و از جمله دویست شتر از آن عبدالمطلب که وقف حاج کرده بود به غارت بردند و ابرهه چون آنجا نزول کرد هیبت خانه کعبه در دل وی اثر کرد و از آن قصد که داشت پشیمان گشت و در دل خود میخواست که کسی در حق خانه شفاعت کند تا باز گردد و بفرمود که: رئیس مکه را بیارید و رئیس مکه آنگه عبدالمطلب بود. عبدالمطلب با جمع بنیهاشم به نزدیک ابرهه آمد و آن مرد که فرستاده بود پیش از رسیدن عبدالمطلب در پیش ابرهه شد. گفت: "قد جاءك سيد قريش حقا". مردی میآید به حضرت تو که به درستی و راستی سید قریش است. مردی کریم طبع، نکوروی، با سیادت و با سخاوت و با هیبت و آنگه نوری از وی همی تابد که منظر وی مرا بترسانید. یعنی نور مصطفی a که از پیشانی وی همی تافت. ابرهه خویشتن را به زی نیکو بیاراست و بر تخت نشست و عبدالمطلب را بار داد. چون درآمد نخواست که او را با خود بر تخت نشاند از تخت به زیر آمد و با عبدالمطلب به پایان تخت بنشست و او را اجلال کرد و نیکو بنواخت و سخنان وی او را خوش آمد و با خود گفت اگر در حق خانه کعبه شفاعت کند او را نومید نکنم.
پس مترجم را گفت تا حاجتی که دارد بخواهد. عبدالمطلب گفت: حاجت من آن است که دویست شتر از آن من بیاوردند، بفرمای تا باز دهند! ابرهه را از آن اندوه آمد. مترجم را گفت: بپرس از وی تا چرا از برای خانه کعبه حاجت نخواست؟ خانهای که شرف و عزت شما به آن است و سبب عصمت و حرمت شما آن است و من آمدهام تا آن را خراب کنم نمیخواهی و این شتران را چه ارزش باشد که میخواهی؟! عبدالمطلب گفت: "انا رب الإبل و للبيت رب يحفظه". من شتر را خداوندم و این خانه را خداوندی است که خود آن را نگه دارد. ابرهه از این سخن در خشم شد، گفت: "ردوا عليه بعراته لتنظر من يحفظنا عن البيت و من يحفظ البيت عنا"، «شترانش را به او برگردانید تا مشاهده کند چه کسی ما را از کعبه باز میدارد و چه کسی آن را از ما محفوظ میدارد»! عبدالمطلب بازگشت و مکیان را فرمود تا هر چه داشتند از مال و متاع برگرفتند و به کوه رفتند و مکه خالی کردند. پس ابرهه فرمان داد تا آن پیل سپید که نام آن محمود بود فرا پیش صف آوردند و دگر پیلان و لشکر همه اندر پس او ایستادند و آن سپاه و آن پیلان هم چنان همی آمدند تا به کنار حرم رسیدند. آن پیل سپید که در پیش صف بود، چون به حرم رسید، هیچ پای به حرم اندر ننهاد، هرچند پیش راندند، او عقبتر میرفت! و گفتهاند که در میان ایشان مردی بود نام وی نفیل بن حبیب، رفت و گوش آن پیل گرفت و گفت: "ابرك محمود و ارجع راشدا من حيث جئت فانك في بلد الله الحرام"، «بخواب و از همان جا که آمدهای بازگرد که تو در شهر دارای احترام (مکه) هستی». چون این سخن به گوش پیل فرو گفت، بازگشت و پای در حرم ننهاد. آن ساعت رب العالمین مرغانی بر انگیخت از جانب بحر مانند خطاف، گردنهاشان سبز و منقار سرخ و با هر مرغی سه سنگ بود از عدس بزرگتر و از نخود کوچکتر، یکی در منقار بود و دو در چنگ و بر سر هر مردی از آن سپاه یکی از آن مرغ بر هوا ایستاد و بر آن سنگ نام آن مرد نوشته که او را خواهد کشت! پس به فرمان الله آن سنگها فرو باریدند. پس به سر و شکم آنان فرو رفت و عبور کرد تا از زیر ایشان بیرون آمد و ایشان را کشته و هلاک کرده بیفکند. و آن پیلان نیز همه هلاک گشتند، مگر آن پیل سپید محمود نام که در حرم نشد و بازگشت. آن پیل زنده بماند و دیگر همه لشکریان هلاک گشتند، مگر ابرهه که مرغ بر سر وی حرکت کرد و از مکه بیرون شد و روی به حبشه نهاد و آن مرغ بر هوا بر سر وی همی بود و او نمیدانست تا در پیش نجاشی شد و آن احوال باز گفت. چون سخن تمام گفته بود، مرغ سنگ بر سر وی فرو انداخت و او را هلاک کرد. «پس خداوند به نجاشی نشان داد که هلاکت یارانش چگونه بود»[۵].
میبدی نوشته است: قوله تعالی: أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ[۶]. ای محمد، ننگری و نه بینی تو اصحاب فیل را که با ایشان چه کردیم و ایشان را چون کشتیم و دمار از ایشان چون برآوردیم؟ قومی بودند بر پشت حیوان کوه هیکل موج پیکر، قصد خانه ما کردند و بر عدت و ساز و آلت خود اعتماد کردند، تا ما از خزائن قهر خود مرغکی چند ضعیف فرستادیم تا ایشان را هلاک کردند و آتش قهر و سیاست ما در ایشان زدند که: وَأَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْرًا أَبَابِيلَ * تَرْمِيهِمْ بِحِجَارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ[۷]. ما آن قهار و جباریم که هر که را خواهیم و به هر چه خواهیم قهر کنیم، نمرود لعین را پشهای فرستیم تا سزای وی در کنار وی نهد.
فرعون طاغی را که دعوی خدایی کرد و ساحران با سحر عظیم جمع کرد، پارهای چوب از حضرت خود فرستادیم تا قدر ایشان با ایشان نمود. ای محمد آن صنادید قریش و رؤساء کفر که قصد هلاک تو کردند و تو را از وطن خود بتاختند و بر اندیشه هلاک کردن تو بر پی تو بیرون آمدند و تو با [[[ابوبکر]]] صدیق در آن غار غیرت رفته، نبینی که ما عنکبوتی ضعیف را به شحنگی تو چون فرستادیم؟ تا دست دعاوی و اباطیل ایشان فرو بست! ما آن خداوندیم که در راه ما عنکبوتی شحنگی کند، مرغی مبارزی کند، پشهای سپاه سالاری کند، غاری رازداری کند، عصایی در صحرایی اژدهایی کند، آبی فرمانبرداری کند، آتشی مونسی کند، درختی سبز مشعلهداری کند، سگی عاشقی کند، موری مذکری کند، سنگی مسبحی کند، کس را با قهرما تاوستن نیست و از عذاب و عقاب ما رهایی جستن نیست. دور افتادند و غلط پنداشتند اصحاب فیل که قصد تخریب خانه ما کردند، خانهای که طراز اضافت بیت الله بر آستین اعزاز او کشیده از سنگ برآورده، لکن مغناطیس دلهای مؤمنان ساخته! ابراهیم و اسماعیل را گفتیم که: مرا خانهای بنا کنید بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ[۸] از مشتی سنگ خاره از یک جانب او بر بینهایت و از یک جانب او بحر بیغایت. اگر خانهای بودی از یاقوت و لعل و زبرجد یا در میان بساطین و ریاض و انهار و اشجار بودی، اگر کسی به وی میل کردی عجب نبودی، عجب آن است که مشتی سنگ بر هم نهاد و بادیه مردم خوار راه وی ساخته و صد هزار اعرابی جلف سخت دل بیرحمت بر راه وی نشانده و آن گه آتش عشق عشاق هر روز تیزتر! گویی آن کعبه شمعی است افروخته و حاجیان پروانهاند بیصبر گشته از هزار فرسنگ میشتابند و پروانهوار خویشتن را در او میسوزند و ایشان که به عذری ازو باز ماندهاند و در آرزوی جوار و طواف او بگداختهاند این نوحه همی کنند: گر کعبه وصل تو کنند بر ما ناز / از بادیه هجر که مان دارد باز؟ ما میگردیم در بیابان نیاز / کز دور روا بود سوی کعبه نماز[۹].[۱۰]
منابع
پانویس
- ↑ «آیا ندیدی پروردگارت با پیلسواران چه کرد؟» سوره فیل، آیه ۱.
- ↑ «و بر (سر) ایشان پرندگانی دستهدسته فرستاد» سوره فیل، آیه ۳.
- ↑ دانشنامه قرآن و قرآن پژوهی؛ تفسیر الجلالین، ص۸۲۲.
- ↑ المیزان.
- ↑ کشف الاسرار.
- ↑ «آیا ندیدی پروردگارت با پیلسواران چه کرد؟» سوره فیل، آیه ۱.
- ↑ «و بر (سر) ایشان پرندگانی دستهدسته فرستاد * که بر آنان سنگریزههایی از گلسنگ فرو میافکندند» سوره فیل، آیه ۳-۴.
- ↑ «درّهای کشتناپذیر» سوره ابراهیم، آیه ۳۷.
- ↑ کشف الاسرار.
- ↑ صفوی، سید سلمان، مقاله «سوره فیل»، دانشنامه معاصر قرآن کریم.