منصور عباسی در معارف و سیره امام کاظم
موضعگیری امام کاظم(ع) در عصر منصور عباسی
تاریخ درباره جنبش و فعالیتهای امام کاظم(ع) در برابر شرایط فراهم شده دوران آن حضرت آماری دقیق و گزارشی مفصل ارائه نکرده است. البته برخی از نقلهای تاریخی بدین مطلب اشاره دارند که امام کاظم(ع) در یک دهه حکومت منصور که پس از به شهادت رسیدن امام صادق(ع) بوده، تمهیداتی را به کار بسته است. از میان فعالیتهای نقل شده، آن دسته را که با این دوران و شرایط آن سازگاری دارد برگزیده، سپس روندی را که امام کاظم(ع) در پیش گرفته بود به طور کلی محور قرار داده و از پرداختن به تفصیل جریانها خودداری میکنیم. روند کلی و روشی که امام کاظم(ع) در این دوره برگزیده بود، به انگیزه برخورد با برخی از پدیدههای انحرافی و در بردارنده اهداف آن حضرت در پیریزی اصول حاکم بر آینده جامعه بود. بر همین مبنا بحث را در قالب چند عنوان بیان میکنیم:
امام کاظم(ع) و تقویت پایگاه امامت
در این بخش به نقش امام کاظم(ع) در آشکار کردن قدرت ماوراییشان میپردازیم؛ قدرتی که امام را از مدعیان امامت و رهبران فرقههای گمراه آن روز باز میشناساند. بدین ترتیب امام کاظم(ع) به امت اسلامی توجه داد و امت توانست با الهام گرفتن از صحنههای شگفتانگیزی که امام کاظم(ع) به ظهور رسانده بود، در مورد این جریانها داوری کرده، حق را از باطل بازشناسد. این امر، عرصه تلاش برای از میان بردن سردرگمی فکری حاکم بر عصر امام(ع) را روشن میکند که فعالیتهای امام کاظم(ع) را در این راستا به شرح زیر مرور میکنیم:
نخست: خبر دادن امام کاظم(ع) از امور غیبی به عموم مردم؛ امری که رسیدن به آن برای مردم عادی غیرممکن بود. در این زمینه روایات فراوانی وجود دارد که به عنوان نمونه برخی از آنها را نقل قول میکنیم: ۱. از «اسحاق بن عمار» آمده است: «از عبد صالح»(ع) شنیدم که خبر مرگ یکی از شیعیان خود را به خود او میدهد. با خود گفتم: او میداند که شیعهاش چه هنگام میمیرد؟! امام(ع) چنان در من نگریست که گویی خشمگین شده است، سپس فرمود: ای اسحاق، رشید هجری علم «منایا و بلایا» (اجل افراد و حوادث) را داشت و از آن آگاه بود و امام بدان دانش سزاوارتر است، سپس فرمود: ای اسحاق، هر چه میخواهی انجام بده (وصیتهای خود را بنما) که عمر تو بهسر آمده و کمتر از دو سال از زندگی تو باقی است. از این مجلس و این خبر غیبی که امام کاظم(ع) به اسحاق داد چندی نگذشت که اسحاق درگذشت»[۱].
۲. از «خالد بن نجیح» نقل است که: «به موسی(ع) گفتم: دوستان و یاران ما از کوفه آمده و از بیماری و درد سخت «مفضّل» خبر آوردهاند، پس به درگاه خدا برای او دعا کن. حضرت فرمود: قد استراح؛ از درد رهایی یافت و راحت شد. چون خبر گرفتیم، دریافتیم که مفضل سه روز پیش از سخن امام(ع) به دیدار معبود شتافته بود»[۲].
۳. «ابن نافع تفلیسی» میگوید: «در موسم حج پدرم را در حرم رها کردم و به دیدار حضرت موسی بن جعفر(ع) رفتم. چون به حضرت نزدیک شدم و میخواستم سلام بدهم، حضرت به من نزدیک شد و فرمود: حج تو قبول باشد ای پسر نافع. خدای تو را در سوگ پدرت پاداش دهد که هم اکنون خدا او را فرا خواند. برخیز و به امر تجهیز او بپرداز. من که پدرم را سالم و بدون هیچ مرضی ترک کرده بودم از این گفته امام(ع) در حیرت فرو رفتم. امام(ع) فرمود: ای پسر نافع، به این گفته ایمان نداری؟ حضرت را ترک کردم و چون به جایگاه خویش رسیدم، کنیزان را دیدم که بر چهره خود میزنند. گفتم: شما را چه شده است؟ گفتند: پدرت زندگی را وداع گفت.
نزد امام کاظم(ع) باز گشتم تا از او بپرسم که پدرم چیزی را پس از من پنهان داشته و ناگفتهای داشته است؟ حضرت پاسخ داد: هرگز چیزی پس از تو پنهان نمانده است. سپس فرمود: ای پسر نافع، اگر بخواهی چنین و چنان که امام(ع) آنها را برشمرد بپرسی بدان که من مجاور و همنشین خدا و کلمه ماندگار و برهان رسای او هستم»[۳].
دوم: یکی دیگر از کارهای خارقالعاده امام کاظم(ع) که او را از دیگران متمایز میکرد، سخن گفتن حضرت به زبانهای گوناگون بود. روشن است که حضرت کاظم(ع) این زبانها را از دیگران فرا نگرفته، بلکه الهام خداوندی بود. در این مجال و به عنوان نمونه شواهدی را با هم میخوانیم: ۱. از «ابو بصیر» نقل شده است: «بر ابو الحسن ماضی (امام کاظم(ع)) وارد شدم. زمانی نگذشت که مردی از خراسان وارد شد و به زبان عربی با امام(ع) سخن گفت، اما حضرت به زبان مردم خراسان (فارسی) پاسخ او را داد. مرد خراسانی گفت: خدایت به سلامت دارد، از آنرو با تو به زبان فارسی سخن نگفتم که میپنداشتم به خوبی از عهده آن برنمیآیی. حضرت فرمود: منزه است خداوند، اگر نتوانم با زبان تو گفتوگو کنم و پاسخت را بدهم، چه فضیلتی بر تو دارم؟ سپس فرمود: ای ابو محمد، زبان و گفتار هیچ جنبندهای از قبیل: انسان، پرنده و چهارپا از امام پنهان نمیماند و با همین توانایی است که امام شناخته میشود و اگر این ویژگی و خصلت در او نباشد، امام نیست»[۴].
۲. از «علی بن ابی حمزه» نقل شده است: «در محضر ابو الحسن موسی(ع) بودم که سی تن برده حبشی که برای حضرت خریداری شده بودند، بر او وارد شدند. یکی از آنان که چهرهای زیبا داشت، به زبان مادری شروع به سخن گفتن کرد. امام کاظم(ع) به زبان حبشی پاسخ برده را داد. او و دیگران از پاسخ حضرت در شگفت شدند،؛ چراکه گمان نمیکردند حضرت کاظم(ع) زبان آنان را بداند. آنگاه حضرت با زبان آنان به او فرمود: مبلغی به تو میدهم و تو به هر یک از آنان سی درهم بده. بردگان درحالیکه از محضر امام خارج میشدند، با یکدیگر میگفتند: او از ما به زبان ما آشناتر است و این، نعمتی است که خداوند بر ما ارزانی داشته است. علی بن ابی حمزه میگوید: پس از رفتن بردگان به امام کاظم(ع) گفتم: ای پسر رسول خدا، دیدم که با این حبشیان به زبان حبشی سخن میگفتی! حضرت فرمود: آری.
گفتم: به آن برده سفارشی فرمودید که دیگران را از آن مستثنا کردید؟ حضرت فرمود: آری. از او خواستم تا سفارش مرا نسبت به آنان به گوش گرفته، با آنان رفتاری نیک داشته باشد و هریک را هرماه سی درهم بدهد،؛ چراکه گفتارش نشانه کمال و دانش برتر او نسبت به آنان بود و او شاهزاده است. از اینرو او را به سرپرستی آنان گماردم که او در عین اینکه شاهزاده است، اما درستکار است. آنگاه فرمود: شاید از اینکه به زبان حبشی با آنان سخن گفتم شگفتزده شدی؟ گفتم: آری به خدا حضرت فرمود: شگفتزده مشو؛ زیرا آنچه که از قدرت و دانش من بر تو پنهان مانده، شگفتانگیز و شگفتانگیزتر است»[۵].
۳. «بدر» خادم امام رضا(ع) میگوید: «اسحاق بن عمّار بر امام موسی بن جعفر(ع) وارد شد در همین حال مردی خراسانی اجازه ورود خواست و خدمت حضرت رسید. او به زبانی که به صدای پرندگان میماند و تا آن روز نشنیده بودم با حضرت سخن میگفت. اسحاق میگوید: امام موسی(ع) به همان زبان تمام سؤالهای او را پاسخ داد و مرد خراسانی از نزد حضرت رفت. به حضرت گفتم: این زبان را تا به امروز نشنیده بودم.
امام(ع) فرمود: این، زبان مردم چین است، ولی همه مردم چین با این زبان سخن نمیگویند. سپس فرمود: آیا از اینکه به زبان و گویش او سخن گفتم درشگفت هستی؟ گفتم: همین امر شگفتانگیز است! حضرت فرمود: تو را از شگفتانگیزتر از این آگاه کنم. امام زبان پرندگان و هر جانداری را میداند و هیچ چیز از امام پنهان نمیماند»[۶].[۷]
امام کاظم(ع) و پیشگیری از فروپاشی اخلاقی
تحت تأثیر عوامل سیاسی، فکری، و فرهنگی پیش گفته شده، ارزشهای اسلامی سخت دچار تزلزل شده، امت اسلامی در معرض سقوط معنوی و وادادگی محسوس و ملموسی قرار گرفته بود که هدفمند از سوی عوامل حکومتی تقویت و ترویج میشد. امام کاظم(ع) برای پیشگیری از این فروپاشی که امت و جامعه اسلامی را تهدید میکرد، دو راه و روش در پیش گرفت: یکی برای عامه مردم و دیگری برای جماعت صالحان (شیعیان خاص). امام کاظم(ع) در برخورد با فروپاشی اخلاقی- که در بخش اعظم سرزمینهای اسلامی رواج یافته و تحکیم میشد- و چارهاندیشی برای آن، روشهای وعظ و ارشادی متعددی برگزید. امام کاظم(ع) توانست با شیوه ارشادی و تبلیغی و نیز تأثیرگذاری خویش، جمعی از دوستداران حقیقت را در جامعه اسلامی پرورش دهد تا در بازداشتن سرکشی شهوتها و خاموش کردن شعله تمایلات نفسانی الگویی کارآمد باشند. روشن است که این فروپاشی و نابسامانیهای اخلاقی، نتیجه فریباییهایی بود که حاکمان، با ثروتاندوزی آزمندانه و هزینه کردن آن در راه هوسهای پست خود، بدان دامن میزدند. البته قدرت سیاسی و نظامی این حاکمان نیز در پدیده شوم فروپاشی اخلاقی نقش قابل توجهی داشت.
از جمله کسانی که از مکتب تربیتی امام کاظم(ع) تأثیر پذیرفت و نام او در جامعه اسلامی درخشیدن گرفت، «ابو نصر، بشر بن حارث بن عبدالرحمن» بود. او اصالتاً از مردم مرو بود و در بغداد سکونت داشت. بشر روزگاری دراز به عیش و طرب سرگرم بود، اما به دست امام کاظم(ع) توبه کرد و در شمار عارفان زاهد درآمد[۸]. مورخان در بیان توبه او آوردهاند: «روزی امام کاظم(ع) از محل زندگی بشر در بغداد میگذشت. که از خانه او صدای تار و تنبور و نی و آواز خوانندگان زن به گوش حضرت رسید. در همین حال کنیزکی درب خانه را گشود و خاکروبهای که در دست داشت به خارج از منزل انداخت. امام کاظم(ع) رو به او کرد و فرمود: ای کنیزک، صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟ کنیزک پاسخ داد: آزاد است. امام(ع) فرمود: راست گفتی، اگر بنده میبود یقینا از مولای خود میترسید. پس از این گفتوگو کنیزک داخل خانه شد و بشر که بر خوان شراب نشسته بود از او علت تأخیرش را جویا شد و او تمام ماجرا را برای بشر نقل کرد. بشر با شنیدن این مطلب پابرهنه و سراسیمه از خانه خارج شد و خود را به امام رساند، به دست حضرتش توبه و از امام(ع) عذرخواهی کرد و بر کرده خویش گریست[۹]. از آن پس بشر به تهذیب نفس پرداخت، با شناخت و ایمان کامل راه خداوند را در پیش گرفت، از بندگان ممتاز حضرت احدیت گردید و سرانجام در زهد و پرهیزگاری سرآمد روزگار خویش شد». «ابراهیم حربی» بشر را چنین توصیف کرده است: «بغداد، خردمندتر در گفتار و خویشتندارتر از بشر بن حارث به خود ندیده و عرضه نکرده است. در هررشته موی او خرد نهفته است»[۱۰].
بدین ترتیب، بشر بن حارث، معروف به «بشر حافی» (پابرهنه) به برکت هدایتگری امام کاظم(ع) از وادی غفلت رها شد و با رویگردانی از جلوههای دنیا قناعت پیشه کرد. او درباره قناعت گفته است: «اگر در قناعت فقط عزت بینیازی باشد، همین بسنده است». و نیز از گفتههای اوست: «جوانمردی در قناعت، برتر از جوانمردی در بخشش و دهش است»[۱۱]. «خطیب بغدادی» آورده است: «روزی بشر بن حارث میگریست و بیتابی میکرد و در همین حال میگفت: خداوندا، اگر مرا در دنیا بلندآوازه کردهای و بیش از منزلتم قدر و منزلت دادهای تا در روز واپسین رسوایم کنی، پس در کیفر من شتاب کن و به قدر توانم کیفر ما»[۱۲]. نقل شده است که «حجاج بن شاعر» به «سلیمان لؤلؤی» میگفت: «بشر بن حارث را در خواب دیدند. از او پرسیدند: خداوند با تو چه کرد، ای ابو نصر؟ بشر گفت، از گناهان من درگذشت و فرمود: ای بشر، به آن مرتبه که تو را بلند آوازه کردم مرا بندگی نکردی»[۱۳].
با تأملی در گفتار به جای مانده از امام موسی بن جعفر(ع) افزون بر شناخت سیره و سلوک عطرآگین و دور از کژی امام(ع) که حضرتش را قبله دل عارفان، الگوی پرهیزگاران، خورشید روشنیبخش مؤمنان و ماه پرتوفشان مسلمانان کرده بود، عنایت فوق العاده امام(ع) را در راه چارهاندیشی برای از بین بردن مفاسد اخلاقی و برکندن بن آن میبینیم. در اینجا گزیدهای از رهنمودهای اخلاقی امام موسی بن جعفر(ع) را نقل میکنیم:
- «إِنَّ الْعَاقِلَ الَّذِي لَا يَشْغَلُ الْحَلَالُ شُكْرَهُ وَ لَا يَغْلِبُ الْحَرَامُ صَبْرَهُ»؛ خردمند کسی است که مال حلال او را از سپاس گفتن آن نعمت باز ندارد و جلوهگری و فریبندگی حرام بر صبر او در برابر حرام چیره نشود.
- «مَنْ سَلَّطَ ثَلَاثاً عَلَى ثَلَاثٍ فَكَأَنَّمَا أَعَانَ هَوَاهُ عَلَى هَدْمِ عَقْلِهِ: مَنْ أَظْلَمَ نُورَ فِكْرِهِ بِطُولِ أَمَلِهِ، وَ مَحَا طَرَائِفَ حِكْمَتِهِ بِفُضُولِ كَلَامِهِ، وَ أَطْفَأَ نُورَ عِبْرَتِهِ بِشَهَوَاتِ نَفْسِهِ فَكَأَنَّمَا أَعَانَ هَوَاهُ عَلَى هَدْمِ عَقْلِهِ، وَ مَنْ هَدَمَ عَقْلَهُ أَفْسَدَ عَلَيْهِ دِينَهُ وَ دُنْيَاهُ»؛ هر کس سه چیز را بر سه چیز چیره کند، چنان است که هوای نفس خویش را بر خرد خود یاری داده است: هر کس با امید دراز خود نور اندیشه خود را تاریک کند، نکتههای حکمتآمیز خود را با پرگویی از بین ببرد و فروغ چراغ عبرت خویش را با شهوتها خاموش کند، چنان است که هوای نفس خویش را بر ویران کردن بنیان خرد خویش یاری داده است و هرکس بنیان خردش ویران شود، دین و دنیای او تباه شده و بر باد رفته است.
- «رَحِمَ اللَّهُ مَنِ اسْتَحْيَا مِنَ اللَّهِ حَقَّ الْحَيَاءِ فَحَفِظَ الرَّأْسَ وَ مَا حَوَى وَ الْبَطْنَ وَ مَا وَعَى وَ ذَكَرَ الْمَوْتَ وَ الْبِلَى وَ عَلِمَ أَنَّ الْجَنَّةَ مَحْفُوفَةٌ بِالْمَكَارِهِ وَ النَّارَ مَحْفُوفَةٌ بِالشَّهَوَاتِ»؛ خدا رحمت کند آن کس را که از خدا- آنگونه که باید- شرم کند، سر و آنچه را که فرا گرفته (چشم و گوش، زبان و اندیشه) و شکم و آنچه در آن است (اطعامی که از راه نامشروع به دست میآید و به شکم سرازیر میشود) از خطرها حفظ کند، به یاد مرگ و پوسیدگی و نابودی باشد و به مرحلهای برسد که بداند بهشت را سختیها فراگرفته (رسیدن به بهشت با تحمل سختیها همراه است) و دوزخ را شهوات در برگرفتهاند (پیروی از شهوات فرجامی جز دوزخ ندارد).
- «مَنْ رَضِيَ مِنَ اللَّهِ بِالدُّنْيَا فَقَدْ رَضِيَ بِالْخَسِيسِ»؛ هر کس از خدا دنیا بخواهد و بدان خشنود شود، به یقین به چیزی پست خشنود شده و بدان بسنده کرده است.
- «مَنْ لَمْ يَعْمَلِ الْخَطِيئَةَ أَرْوَحُ هَمّاً مِمَّنْ عَمِلَ الْخَطِيئَةَ وَ إِنْ أَخْلَصَ التَّوْبَةَ وَ أَنَابَ»؛ هرکس مرتکب گناه نشود دل و روانش آرامتر است از آن کس که گناه کرده، هر چند با اخلاص توبه کرده و بازگشته است.
- «إِنَّ صِغَارَ الذُّنُوبِ وَ مُحَقَّرَاتِهَا مِنْ مَكَايِدِ إِبْلِيسَ يُحَقِّرُهَا لَكُمْ وَ يُصَغِّرُهَا فِي أَعْيُنِكُمْ فَتَجْتَمِعُ وَ تَكْثُرُ فَتُحِيطُ بِكُمْ»؛ به یقین گناهان خرد و ناچیز، از نیرنگها و دامگاههای شیطان است که آنها را در چشم شما ناچیز و خرد جلوه میدهد و این گناهان جمع و زیاد شده، شما را در میان میگیرند.
- «إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ الْجَنَّةَ عَلَى كُلِّ فَاحِشٍ بَذِيٍّ قَلِيلِ الْحَيَاءِ لَا يُبَالِي مَا قَالَ وَ لَا مَا قِيلَ فِيهِ»؛ خداوند بهشت را حرام کرده است بر هر دشنامدهنده بدگفتار کم شرم که چون سخن گوید بیباک باشد و از هرچه درباره او گویند او را باکی نباشد[۱۴].[۱۵]
منابع
پانویس
- ↑ اصول کافى، ج۱، ص۴۸۴؛ الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۳۱۰، حدیث ۳ (اسحاق بن منصور)؛ اثبات الهداة، ج۵، ص۵۴۱، حدیث ۷۸ (اسماعیل بن منصور به نقل از پدرش)؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۶۸، حدیث ۹۰ و ۹۱ (به نقل از اصول کافى و الخرائج).
- ↑ بصائر الدرجات، ص۲۶۴، حدیث ۱۰؛ اختیار معرفة الرجال، ص۳۲۹، حدیث ۵۹۷؛ الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۵۱۷، حدیث ۱۳؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۷۲ (به نقل از الخرائج).
- ↑ مناقب آل ابى طالب، ج۴، ص۳۱۱؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۷۲ (به نقل از مناقب آل ابى طالب، ج۴، ص۳۱۱).
- ↑ قرب الاسناد، ص۲۶۵، حدیث ۱۲۶۳؛ بحار الانوار، ج۲۵، ص۱۳۳، حدیث ۲۵ (به نقل از قرب الاسناد، ص۲۶۵، حدیث ۱۲۶۳)؛ اثبات الهداة، ج۵، ص۵۳۵، حدیث ۷۲.
- ↑ قرب الاسناد، ص۲۶۲، حدیث ۱۲۵۷؛ بحار الانوار، ج۲۶، ص۱۹۰؛ ج۴۸، ص۷۰ و ۱۰۰ (به نقل از قرب الاسناد، ص۲۶۵، حدیث ۱۲۶۳؛ الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۳۱۲)؛ دلائل الامامه، ص۱۶۹؛ الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۳۱۲، حدیث ۵.
- ↑ دلائل الامامه، ص۱۷۱؛ مدینة المعاجز، ص۴۳۸، حدیث ۳۸ (به نقل از دلائل الامامه، ص۱۷۱)؛ الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۳۱۳، حدیث ۶؛ کشف الغمه، ج۲، ص۲۴۷ (به نقل از الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۲۱۳، حدیث ۶)؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۷، حدیث ۹۴.
- ↑ سید منذر حکیم،سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۹، ص ۹۳.
- ↑ الکنى و الالقاب، ج۲، ص۶۷.
- ↑ الکنى و الالقاب، ج۲، ص۱۶۷.
- ↑ تاریخ بغداد، ج۲، ص۷۳.
- ↑ تاریخ بغداد، ج۲، ص۷۹.
- ↑ تاریخ بغداد، ج۲، ص۸۱.
- ↑ تاریخ بغداد، ج۲، ص۸۳.
- ↑ در این زمینه و موضوعهاى دیگر ر.ک: بخش میراث از همین کتاب.
- ↑ سید منذر حکیم،سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۹، ص ۹۸.