خبیب انصاری
- این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:
مقدمه
خُبَیب بن عَدی بن مالک انصاری، از تیره بنی جحجبای بنی عمرو بن عوف از اوس است.[۱] اطلاعات فراوانی از زندگی خبیب تا سال سوم هجرت در دست نیست. هرچند بسیاری از محدّثان از حضور او در نبرد بدر سخن گفته،[۲]تاریخ نگارانِ فراوانی بودن او در بدر را انکار کردهاند.[۳] شرکت او در جنگ اُحُد (سال سوم) را نیز به رغم سکوت منابع نخستین، تنها ابنجوزی مؤرخ سده ششم گزارش کرده است.[۴].[۵].
خبیب در سریه رجیع در سال سوم هجری
شرکت خبیب در سریه رجیع، اسارت و اعدام او به دست قریش، عامل اصلی شهرت وی در منابع است. در این اعزام، پیامبر(ص) ۷ تن از مسلمانان را در صفر سال سوم هجرت برای آگاهی یافتن از وضعیت قریش، به سوی مکه گسیل داشت که در رجیع ـ آبگاهی در ۷۰ کیلومتری شمال مکه در شرق عسفان است که امروزه آن را وطیه خوانند [۶] ـ بنیلحیان ساکن آن منطقه، آنان را شناسایی و به انگیزه کسب امتیاز از قریش به آنها حمله کردند. بنیلحیان از مسلمانان خواستند بیهیچ مبارزه تسلیم شوند و برخلاف دیگران که تا شهادت ستیز کردند، خبیب برای نجات جان خود و با توجه به سوابقِ آشناییاش با مکیان [۷] به اسارت تن داد [۸]و همراه او به نام زید بن دَثِنّه یکی دیگر از پیروان پیامبر(ص) نیز به اسارت درآمد. به گزارش واقدی، بنیلحیان آن دو را در ذیقعده همان سال و به فاصله ۹ ماه از تاریخ اعزامشان، به مکه بردند و به قریش فروختند.[۹] در گزارش واقدی این ابهام هست که معلوم نیست در این ۹ ماه چه حادثهای برای اعزامیان رخ داده است و کِی به اسارت رسیده و چه مدتی نزد لحیان بودهاند.
بهایی را که قبیله بنینوفل قریش در ازای خبیب پرداخت، آزادی دو اسیر بنیلحیان در مکه، یا پرداخت ۸۰ مثقال طلا یا ۵۰ یا ۱۰۰ شتر یاد کردهاند.[۱۰] برخی اقدام بنینوفل در زمینه خرید و شرکت در مراسم اعدام او را شاهدی بر حضور خبیب در بدر و قتل حارث نوفلی به دست او دانستهاند؛[۱۱] اما بسیاری از مؤرّخان، همچنانکه شرکت او را در بدر انکار کردهاند، قاتل حارث نوفلی را نیز خبیب بن اساف میدانند.[۱۲] به گزارش بلاذری نیز بنینوفل، خبیب را به انتقام یکی دیگر از کشتگان بدر، یعنی طعیمة بن عدی بن نوفل، کشتند.[۱۳] برخی، فرزندان کشتگان بدر، ابا اهاب بن عزیز، عکرمة بن ابیجهل، اخنس بن شریق، عبیدة بن حکیم بن اوقص، امیة بن ابیعتبه، صفوان بن امیه و بنوحضرمی را نیز در خرید خبیب شریک میدانند،[۱۴] ازاینرو پرداخت قیمت خبیب به دست بنینوفل، دلیل نیست که او قاتل یکی از نوفلیانِ در بدر بوده است و تنها به جهت انتقام از مسلمانان تلقی میشود.
خبیب را تا پایان محرّم به مدت دو ماه و اندی در خانه کنیزی از آلنوفل به نام ماویه یا مردی به نام موهب زندانی کردند، تا پس از گذشت ماههای حرام او را بکشند.[۱۵] ماویه پس از آن داستان، از اخلاق نیکو و عبادتهای خبیب و کرامتهایی الهی به او یاد کرد؛ از جمله او در فصلی که هیچ انگوری در مکه یافت نمیشد، خوشههای درشت انگوری نزد خبیب دیده بود و آن را رزق الهی برای وی میدانست؛[۱۶] همچنین از عبادتها و تلاوت شبانگاهی خبیب که مایه تأثر زنانی شده بود که صدایش را میشنیدند، خاطره داشت. تنها چیزهایی که خبیب از او خواسته بود، آب نوشیدنی، غذای پاک و آگاهی از زمان اعدامش بود.[۱۷] وقتی ماویه خبر نزدیک شدن زمان اعدام را به وی داد، خبیب بیآنکه خود را ببازد، از او خواست تا برای زدودن موهای زائد بدنش تیغی برایش تهیه کند و ماویه تیغ را به دست کودکش داد تا به خبیب بدهد و پس از رفتنش نگران شد خبیب به او صدمه زند؛ ولی وی به ماویه اطمینان داد که هیچگاه کشتن کودک را قصد نکرده است و در اسلام مکر و نیرنگ روا نیست. منابع بسیاری این گزارش را با اختلافاتی جزئی آوردهاند.[۱۸].[۱۹].
اعدام خبیب
گزارشهای فراوان، مفصل و متفاوت منابع، درباره اعدام خبیب، به قهرمانسازی در داستانها شباهت یافته و خواننده را درباره بیطرفی منابع دراین رخداد دچار تردید میکند. برپایه این گزارشها مکّیان، زن و مرد و پیر و جوان، خبیب و زیدبن دثنّه را در مسیرشان به سوی اعدامگاه یعنی تنعیم ـ آخرین حد حرم و محل محرم شدن حاجیان برای عمره مجدد در زمان حاضر است ـ همراهی کردند. خبیب در راه زیدبن دثنه را دید و در حالی که در غل و زنجیر بود، او را در آغوش گرفت و به صبر و پایداری سفارش کرد.[۲۰] خبیب پیش از اعدام از مکیان مهلت خواست دو رکعت نماز بخواند و آن را مختصر خواند؛ مبادا دشمن طولانی شدن نماز را برای عقب انداختن اعدام بداند.[۲۱] شبیه این گزارش درباره زید بن دثنه، زید بن حارثه و حجر بن عدی نیز گزارش شده است.[۲۲] اهل تسنن، خبیب را پایهگذار سنت خواندن دو رکعت نماز پیش از مرگ میدانند.[۲۳] پس از آویخته شدن خبیب بر صلیب، مکیان کوشیدند با وعده رهایی، او را از اسلام بازگردانند؛ ولی پایداری وی که کار خود را در راه خدا ناچیز شمرد و اعلام کرد هیچ خشنود نیست در خانه خود آسوده باشد و اندکی به پیامبر(ص) آسیب برسد، مکیان را شگفتزده ساخت.[۲۴] خبیب بر فراز چوبه اعدام، حاضران آن صحنه را نفرین کرد و از خدا خواست یکایک آنان را هلاک سازد و هیچ یک از آنان را وانگذارد. این نفرین در منابع تاریخی بازتاب فراوانی یافته [۲۵] و گزارشهایی چند از هراس مکیان نقل شده است که نفرین خبیب دامنگیرشان شود؛ تا آنجا که ابوسفیان برای نجات معاویه (فرزندش) او را به شدت بر زمین انداخت تا طبق باورهای جاهلی از این نفرین رهایی یابد.[۲۶] پس از سالها سعید جمحی از حاضران صحنه اعدام خبیب که عمر او را والی حمص کرده بود، در پاسخ به سؤال عمر، سبب بیهوشیهای مکرر خود را یادآوری صحنه اعدام و نفرین خبیب دانست.[۲۷]
برخی از محققان درباره نگرانی قریش از این نفرین تردید دارند، زیرا بسیاری از قریشیان از جمله ابوسفیان و معاویه هیچ نگرانیای از آن ابراز نکردهاند، بنابراین احتمالاً برخی از مورّخان اموی که سالها پس از شهادت خبیب در سال سوم و شهادت امام حسین(ع) در سال ۶۱ هجری به تدوین سیره نبوی پرداختند، برای تحتالشعاع قراردادن حادثه کربلا و نفرین امام حسین(ع) در روز عاشورا که دقیقاً با همین الفاظ نقل شده است،[۲۸] به نفرین خبیب پر و بال دادهاند.[۲۹] خبیب پس از نفرین قریش و در آستانه شهادت، ناامید از یافتن کسی که سلامش را به پیامبر(ص) برساند، از خدا خواست تا سلام او را به پیامبرش ابلاغ کند. برپایه روایت زید بن حارثه، پیامبراکرم(ص) که در آن لحظه در مدینه در میان اصحاب نشسته بود، سلام خبیب را دریافت.[۳۰] از او در این حالت، شعری نقل شده که براساس آن، به جای نگرانی از چگونگی کشته شدنش، از این آرزو سخن گفته است که مسلمان و با اعتقادی صحیح بمیرد.[۳۱]
برپایه گزارش واقدی، خبیب بر چوبه اعدام، رو به مدینه و پشت به مکه بود و قریشیان ۴۰ نوجوان از فرزندان کشتگان بدر را فراخواندند تا هریک با نیزه زخمی به خبیب بزند. او بر اثر این زخمها در حالی که روی چوبه دار در پیچ و تاب بود، چرخی خورد و چهرهاش به سوی کعبه برگشت و خدا را برای این رخداد شکر کرد.[۳۲] براساس گزارش تفسیری مقاتل، وقتی خبیب را پشت به کعبه بر چوبه اعدام آویزان کردند، دعا کرد که خدا روی او را به سمت کعبه بگرداند و دعای او مستجاب شد و به سوی کعبه چرخید و مکیان نتوانستند روی او را از کعبه برگردانند و خطاب به او آیات ﴿ يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبَادِي وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾[۳۳] نازل شدهاند که در آنها خطاب به روان آرام بنده مورد رضای خدا گفته میشود که به سوی پروردگارش بازگردد، در حالی که پروردگار از او خشنود و وی هم از پروردگارش خرسند است و در بهشت خدا و در میان بندگان خاصش درآید.[۳۴]تفاسیر دیگری نیز این شأن نزول را نقل کردهاند؛[۳۵] اما سوره فجر مکی است و آن واقعه در دوره مدنی رخ داده است، از این رو باید این روایات را همانگونه که در روایات اهلبیت(ع) [۳۶] و تفسیر زمخشری و فخررازی [۳۷] بر آن تأکید شده است، تطبیقپذیر بر همه مؤمنان راستین از جمله امیرمؤمنان علی، امام حسین و حمزهبن عبدالمطلب(ع) دانست.
وانگهی، نقل مقاتل با گزارش واقدی نیز ناسازگار است: بر پایه این گزارش وقتی خبیب به رغم میلش رو به کعبه قرار نگرفت، با تلاوت آیه ﴿فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ﴾[۳۸] خود را در همان حال به سوی خدا دانست و دیگر از خدا نخواست که او را به قبله بگرداند. افزون بر این، تنها تناسبی که این مفسران برای نزول این آیه با این شرایط میدانند، تعبیر ﴿ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ﴾[۳۹] است که آن را به چرخیدن جسم خبیب به سمت قبله تطبیق میکنند، در حالی که به قرینه آیههای پسین این سوره: ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾[۴۰] ورود نفس مطمئنه به بهشت و میان بهشتیان، جهتگیری معنوی است؛ نه چرخش فیزیکی بدن به سمت کعبه.[۴۱]
ابومیسره از طایفه بنی عبدالدار، دستان عقبه پسر کوچک حارث نوفلی را بر نیزهای نهاد و آن را به سمت خبیب پرتاب کرد؛ اما به هدف نخورد و تماشاچیان که ناتوانی ابومیسره را در کشتن خبیب دیدند، فریادزنان از ابوسَرْوَعَه، پسر بزرگتر حارث، خواستند که کار خبیب را تمام کند.[۴۲] در این هنگام، ابوسروعه نیزه خود را در سینه خبیب فرو کرد و آنقدر فشار داد که نیزه از کمر او درآمد.[۴۳]
به روایت ابن عباس و ضحاک، قاتل خبیب، ابومیسره بود و خبیب او را از خدا بیم داد؛ ولی ابومیسره اعتنا نکرد و نیزه خود را بیشتر در سینه او فرو کرد و خبیب شهادتینگویان جان داد و این صحنه شأن نزول آیه ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ﴾[۴۴] است که در آن واکنش ابومیسره به سفارش پروای الهی اینگونه بیان شده که سرسختی و لجاجتش او را به گناه (قتل خبیب) وامیدارد و دوزخ جزای او معرفی شده است[۴۵].
این روایات، افزون بر اینکه مرسلاند، تنها بیانگر تطبیق این آیه بر خبیباند، زیرا سیاق آیات با این حادثه و تاریخ زندگی ابومیسره که تا آن زمان سابقه اسلام و نفاق نداشته است، ناسازگار است و شأن نزولهای مشهور و سیاق این آیه درباره منافقان است نه ابومیسره [۴۶] که در آن هنگام از کافران شمرده میشد. پس از شهادت خبیب، مکّیان اجازه ندادند خبیب دفن شود و او را بر دار باقی گذاشتند.[۴۷]
درباره دفن جنازه خبیب، دو گزارش از عمرو بن امیه ضمری و یک گزارش از زبیر هست: در گزارش نخست عمرو آمده است که در پاسخ به توطئه ابوسفیان برای ترور پیامبر(ص) رسول خدا(ص) عمرو بن امیه ضمری را به همراه سلمة بن اسلم انصاری به مکه فرستاد تا ابوسفیان را بکشند؛ ولی پس از آنکه مأموریتشان ناکام ماند، در راه بازگشت، عمرو به پیشنهاد سلمه، شبانه هنگام خواب بودن پاسبانان جسد خبیب را با خود برد؛ ولی پس از تعقیب نگهبانان، آن را در مسیل یأجج دفن کرد.[۴۸] برپایه روایت دوم از عمرو، پیامبر(ص) او را برای آوردن جسد خبیب به مکه فرستاد و او هم شبانه برای آوردن جسد وی کوشید؛ ولی بدن او بر زمین افتاد و ناپدید شد.[۴۹] براساس روایت زبیر بن عوام، به دستور پیامبر(ص) او و مقداد بن اسود که برای برگرداندن جسد خبیب به مکه رفته بودند، با خبردار شدن مکّیان و تعقیب آنها، جسد خبیب را بر زمین انداختند و گریختند و زمین آن را در کام خود گرفت. بر همین اساس، خبیب، "بليع الارض" (بلعیده شده زمین) نامیده و در شأن زبیر و مقداد، آیه ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ﴾[۵۰] نازل گشت.[۵۱] این روایات درخور اعتماد نیستند. درباره انگیزه اعزام عمرو بن امیه، نام همراه عمرو، چگونگی رفتار با جسد خبیب و نیآمدن آن، گزارشها متفاوتاند.[۵۲] امور نامتعارف و ناهماهنگی با شأن نزولهای مشهور [۵۳] و سیاق آیات و اینکه راوی آن در حال نقل یک فضیلت برای خویش است، از عوامل ضعف روایت زبیر و عمرو هستند.[۵۴].
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ جمهرة انساب العرب، ص ۳۳۶؛ تاریخ خلیفه، ص ۴۳؛ الاصابه، ج ۲، ص ۲۲۵.
- ↑ المصنف، ج ۵، ص ۳۵۴؛ معرفة الصحابه، ج ۲، ص ۲۲۱؛ تاریخ الاسلام، ج ۲، ص ۲۳۱.
- ↑ المغازی، ج ۱، ص ۸۱؛ عیون الاثر، ج ۲، ص ۱۲.
- ↑ المنتظم، ج ۳، ص ۲۰۹.
- ↑ نجاتی، محمد سعید، مقاله «خُبَیب انصاری»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۱۲.
- ↑ المغازی، ج ۱، ص ۳۵۴ ـ ۳۵۵؛ معجمالبلدان، ج ۳، ص ۲۹؛ المعالم الاثیره، ص ۱۲۵.
- ↑ المغازی، ج ۱، ص ۳۵۵.
- ↑ السیرة النبویه،، ج ۳، ص ۱۷۱؛ تاریخ طبری، ج ۲، ص ۷۷؛ الاستیعاب، ج ۳، ص ۹۲۹.
- ↑ المغازی، ج ۱، ص ۳۵۷.
- ↑ المغازی، ج ۱، ص ۳۵۷.
- ↑ فتحالباری، ج ۷، ص ۲۹۲ ـ ۲۹۳؛ عمدة القاری، ج ۲۵، ص ۹۹؛ الوافی بالوفیات، ج ۱۳، ص ۱۷۸.
- ↑ انساب الاشراف، ج ۹، ص ۴۰۱؛ المغازی، ج ۱، ص ۸۱.
- ↑ انساب الاشراف، ج ۱۱، ص ۲۵۵ ـ ۲۵۶.
- ↑ سبل الهدی، ج ۶، ص ۴۲.
- ↑ الطبقات، ج ۲، ص ۴۳؛ المنتظم، ج ۳، ص ۲۰۹.
- ↑ المغازی، ج ۱، ص ۳۵۷؛ السیرة النبویه، ج ۳، ص ۱۷۲.
- ↑ المغازی، ج ۱، ص ۳۵۷ ـ ۳۵۸.
- ↑ المغازی، ج ۱، ص ۳۵۷ ـ ۳۵۸؛ السیرة النبویه، ج ۳، ص ۱۷۲؛ الطبقات، ج ۸، ص ۲۳۳ ـ ۲۳۴.
- ↑ نجاتی، محمد سعید، مقاله «خُبَیب انصاری»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۱۲.
- ↑ المغازی، ج ۱، ص ۳۵۸ ـ ۳۶۲.
- ↑ اخبار مکه، ج ۵، ص ۲۳۰؛ المغازی، ج ۱، ص ۳۶۲؛ تاریخ خلیفه، ص ۴۴.
- ↑ الطبقات، ج ۲، ص ۴۳؛ انساب الاشراف، ج ۵، ص ۲۶۷؛ السیرة الحلبیه، ج ۲، ص ۱۶۲ ـ ۱۶۳؛ الصحیح من سیرة النبی، ج ۷، ص ۲۰۰ ـ ۲۰۱.
- ↑ المغازی، ج ۱، ص ۳۵۸؛ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۴۸۲؛ الاستیعاب، ج ۲، ص ۴۴۲.
- ↑ المغازی، ج ۱، ص ۳۶۰؛ سبلالهدی، ج ۶، ص ۴۴.
- ↑ المغازی، ج ۱، ص ۳۵۹؛ البدایة و النهایه، ج ۴، ص ۷۶.
- ↑ السیرة النبویه، ج ۳، ص ۱۷۳؛ البدایة والنهایه، ج ۴، ص ۷۶.
- ↑ المغازی، ج ۱، ص ۳۵۹ ـ ۳۶۰؛ السیرة النبویه، ج ۳، ص ۱۷۳؛ البدایة والنهایه، ج ۴، ص ۷۶.
- ↑ انسابالاشراف، ج ۳، ص ۲۰۱، ۴۰۷؛ تاریخ طبری، ج ۴، ص ۳۴۳؛ البدایة والنهایه، ج ۸، ص ۲۰۳.
- ↑ الصحیح من سیرة النبی، ج ۷، ص ۱۹۸.
- ↑ المغازی، ج ۱، ص ۳۶۰؛ البدایة والنهایه، ج ۴، ص ۷۶.
- ↑ السیرة النبویه، ج ۳، ص ۱۷۶؛ تاریخ طبری، ج ۲، ص ۷۸؛ صحیح ابنحبان، ج ۱۵، ص ۵۱۳.
- ↑ المغازی، ج ۱، ص ۳۶۱.
- ↑ «ای روان آرمیده! به سوی پروردگارت خرسند و پسندیده بازگرد! آنگاه، در جرگه بندگان من درآی! و به بهشت من پا بگذار!» سوره فجر، آیه ۲۷-۳۰.
- ↑ تفسیر مقاتل، ج ۴، ص ۶۹۲.
- ↑ کشف الاسرار، ج ۱۰، ص ۴۹۰؛ روضالجنان، ج ۲۰، ص ۲۷۷؛ البحر المحیط، ج ۱۰، ص ۴۷۷.
- ↑ تفسیر قمی، ج ۲، ص ۴۲۲؛ الکافی، ج ۳، ص ۱۲۴؛ نورالثقلین، ج ۵، ص ۵۷۷.
- ↑ الکشاف، ج ۴، ص ۷۵۳؛ التفسیر الکبیر، ج ۳۱، ص ۱۶۲.
- ↑ « پس هر سو رو کنید رو به خداوند است» سوره بقره، آیه ۱۱۵.
- ↑ «به سوی پروردگارت خرسند و پسندیده بازگرد!» سوره فجر، آیه ۲۸.
- ↑ «در جرگه بندگان من درآی! و به بهشت من پا بگذار!» سوره فجر، آیه ۲۷-۳۰.
- ↑ روضالجنان، ج ۲۰، ص ۲۷۷.
- ↑ المغازی، ج ۱، ص ۳۶۱.
- ↑ المغازی، ج ۱، ص ۳۶۱؛ تاریخ طبری، ج ۲، ص ۲۱۶؛ صحیح البخاری، ج ۵، ص ۱۲ ـ ۱۳، ۴۱.
- ↑ «و چون به او گویند: از خداوند پروا کن، خویشتنبینی او را به گناه میکشاند پس دوزخ او را بس و بیگمان، این بستر بد است» سوره بقره، آیه ۲۰۶.
- ↑ تفسیر بغوی، ج ۱، ص ۲۶۵؛ روضالجنان، ج ۳، ص ۱۴۷.
- ↑ جامع البیان، ج ۲، ص ۱۸۶؛ تفسیرابنابیحاتم، ج ۲، ص ۳۷۰؛ التبیان، ج ۲، ص ۱۷۸.
- ↑ السیرة النبویه، ج ۴، ص ۶۳۴.
- ↑ السیرة النبویه، ج ۴، ص ۶۳۳ ـ ۶۳۴؛ تاریخ طبری، ج ۲، ص ۲۱۶ ـ ۲۱۷؛ السنن الکبری، ج ۹، ص ۲۱۳.
- ↑ دلائل النبوة، ج ۳، ص ۳۳۲؛ السنن الکبری، ج ۹، ص ۲۱۳؛ عیون الاثر، ج ۲، ص ۱۴.
- ↑ «و از مردم کسی است که در به دست آوردن خشنودی خداوند از جان میگذرد و خداوند به بندگان مهربان است» سوره بقره، آیه ۲۰۷.
- ↑ البحر المحیط، ج ۲، ص ۳۳۴؛ روحالمعانی، ج ۱، ص ۴۹۲.
- ↑ الصحیح من سیرة النبی، ج ۷، ص ۲۱۷.
- ↑ جامعالبیان، ج ۲، ص ۱۸۷؛ مجمع البیان، ج ۲، ص ۵۳۵؛ تفسیر قرطبی، ج ۳، ص ۲۰.
- ↑ نجاتی، محمد سعید، مقاله «خُبَیب انصاری»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۱۲.