حکیم بن جبله عبدی
مقدمه
حکیم[۱]فرزند جبلة بن حصین عبدی ربعی، از بزرگان عبد قيس و از زاهدان ربيعه و از اصحاب امیرمؤمنان علی(ع) بود[۲].
آیا او به زیارت رسول خدا(ص) مشرف شده است یا نه؟ بین مؤرخین اختلاف است، ابن حجر از ابو عمر نقل میکند: او پیامبر خدا(ص) را درک کرد ولی روایتی از او نرسیده است[۳]. اما ابن اثیر میگوید: از او روایتی نرسیده و دلیلی هم بر تشرف او نداریم، ولی او مردی صالح و دیندار بود و افراد قبیلهاش مطیع و فرمانبردار وی بودند[۴].
ابن ابی الحدید، وی را از شجاعترین مردان عرب به شمار آورده است[۵].
از مجموع نظرات مؤرخان استفاده میشود که حکیم بن جبله شخصیتی ممتاز و مردی پرهیزگار و غیرتمند بود، و در میان قوم خود شخصیتی متنفذ و مطاع به شمار میآمده است. در شخصیت نافذ و ایمان و اعتقاد او همین بس که وی در جریان برخورد با کجرویهای عثمان خلیفه سوم، با گروه یک صد نفری از اهالی بصره به مدینه آمد و رهبری آنان را در محاصره قصر عثمان عهده دار بود[۶].
حکیم از طرف عثمان مدتی بر سرزمین "سند" امارت نمود ولی بعد از آنکه نتوانست خلافکاریهای عثمان را تحمل کند - به بصره آمد و در شورش علیه عثمان با گروهی به مدینه عزیمت کرد و در قتل او شرکت نمود[۷].[۸]
برخورد حکیم با سپاه جمل و شهادت او
هنگامی که طلحه و زبیر به همراه عایشه همسر رسول خدا(ص) وارد بصره شده بودند تا آماده جنگ با امیرالمؤمنین(ع) شوند، اگر چه آنها نخست با عثمان بن حنیف فرماندار امیرالمؤمنین(ع) در بصره بر سر متارکه جنگ تا رسیدن حضرت امیر(ع) به توافق رسیدند. اما پیمانشکنان با نادیده گرفتن معاهده صلح که تنها ساعاتی از امضای آن گذشته بود، از غفلت عثمان بن حنیف سوء استفاده کرده و دستور دادند عدهای شبانگاه به قصر فرمانداری حملهور شده و پس از به شهادت رساندن حدود چهل نفر از نگهبانان، وارد قصر شدند و عثمان بن حنیف (حاکم بصره) را به اسارت گرفته و نزد عایشه بردند.
عایشه، بدون هیچ دلیل و برهانی حکم قتل او را صادر کرد! اما گروهی از اصحاب جمل، عایشه را به خاطر ترس از قدرت برادرش سهل بن حنیف از کشتن عثمان بن حنیف باز داشتند. عایشه پیشنهاد آنان را پذیرفت و دستور حبس او را صادر کرد و دستور داد چهل ضربه شلاق به او زدند و موهای صورت و ابرو و نیز مژههایش را دانه دانه کندند و به چشمانش آسیب رساندند و سپس او را زندانی نمودند![۹]
وقتی خبر این ماجرای دلخراش به "حکیم بن جبله" رسید، این مرد شجاع و غیرتمند و مخلص به امیرمؤمنان(ع) خود با جمع زیادی[۱۰] از دو طایفه عبد قيس و بكر بن وائل برای مقابله با طلحه و زبیر از شهر خارج شد.
و در مقابل قوای طلحه و زبیر در محلی به نام زابوقه قرار گرفت و جنگ شدیدی به راه انداخت. ولی قبل از شروع جنگ با عبدالله بن زبیر در بازار ارزاق شهر ملاقات کرد، ابن زبیر از او سؤال کرد: چه میخواهی بکنی؟ حکیم گفت: ما دو چیز میخواهیم: اول این که از این ارزاق ما نيز استفاده کنیم و دوم این که عثمان بن حنیف را آزاد سازید تا مجدداً در دارالاماره مستقر شود و همانطوری که بین شما و او قرار داد صلحی منعقد گردیده است، عمل نمایید تا حضرت علی خود بیاید، البته اگر بیش از این، نیروهایی که هم اکنون به همراه دارم، اعوان و انصار دیگری سراغ داشتم، به خدا قسم به این پیشنهادی که به تو کردهام، راضی نمیشدم و به تلافی اعمال ناجوانمردانه شما در حق عثمان بن حنيف و قتل عام نگهبانان دارالاماره با شما وارد جنگ میشدم و شما را در برابر کشتن برادران دینی میکشتم. آیا شما از خشم و قهر خدا نمیترسید؟ به چه حقی خون این برادران بیگناه ما را حلال دانستهاید؟ ابن زبیر گفت: به خاطر خون عثمان! حکیم گفت: مگر این افراد مظلومی که به دست شما کشته شدند، قاتل عثمان بن عفان بودند؟ آیا مگر اینها در زمان کشته شدن عثمان در مدینه حضور داشتند؟ ابن زبیر در جواب گفت: اولاً: چیزی از این ارزاق و آذوقه به شما نمیدهیم، و ثانياً: عثمان بن حنیف را هم آزاد نخواهیم کرد مگر اینکار او به طور رسمی علی را از خلافت عزل نموده و دارالاماره را رسماً به ما واگذار نماید.
حکیم با شنیدن سخنان سخیف و بیدلیل عبدالله بن زبیر گفت: خداوندا تو شاهد عادلی هستی، خودگواه باش. سپس به یارانش گفت: "من در مورد لزوم و ضرورت جنگ با اینها کمترین تردیدی ندارم، پس هر کسی تردید دارد، میتواند از ادامه راه منصرف گردد" عدهای که آمادگی جنگ نداشتند از حکیم جدا شده و رفتند، و حکیم با نیروهای باقی ماند به راه خود ادامه داد، و جنگ سخت و خونینی را آغاز نمود و به نقل ابن ابی الحدید: این جنگ را جمل اصغر و جنگ حضرت علی(ع) را جمل اکبر نامیدهاند. حکیم در چهار گروه بودند و خود حکیم مقابل طلحه قرار گرفت، ذُریح مقابل زبیر، و ابن محترش[۱۱] مقابل عبدالرحمان بن عتاب حرقوص بن زهیر مقابل عبدالرحمن بن حرث (حارث) از سپاه جمل قرار گرفتند و جنگ بسیار سخت و شدیدی نمودند.
در جریان این جنگ سخت، مردی از سپاه دشمن با شمشیر، پای حکیم را قطع کرد اما حکیم بن جبله در کمال تهور و شجاعت پای قطع شدهاش را به دست گرفت و به سوی آن مرد پرتاب نمود و اتفاقاً پای قطع شده به گردن او اصابت کرد. از اسب به زمین افتاد، حکیم بلافاصله خود را به او رساند و با ضربات دست او را به قتل رساند و در حالی که رجز میخواند، به نبرد خود ادامه داد تا خود و یارانش به شهادت رسیدند[۱۲].[۱۳]
اندوه امام(ع) از خبر شهادت حکیم
وقتی خبر شهادت حکیم و رشادتهای طایفه کوچک عبد قيس و بکر بن وائل به گوش امیرالمؤمنین(ع) رسید، آن حضرت بسیار اندوهگین شد و در مدح دلاوری و شجاعانه او و یارانش این شعر را سرود: "حکیم با پیامی شنوا یاران را فراخواند و به مقام و منزلت بلندی نایل شد"[۱۴].
آری، حکیم بن جبله با جمعی از یارانش در راه استقرار ولایت علوی و حکایت از استاندار بصره با ناکثین جنگیدند و شربت شهادت نوشیدند و روح بلندشان به ملکوت اعلی پیوست.[۱۵]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ حکیم به فتح حاء و نیز به ضم حاء هم خوانده شده و اکثرا به ضم «حاء» میخوانند.
- ↑ رجال طوسی ص۳۹، ش۲۱.
- ↑ الاصابه، ج۲، ص۱۷۸.
- ↑ اسد الغابه، ج۲، ص۳۹.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۱۸، ص۵۶.
- ↑ ر.ک: مروج الذهب، ج۲، ص۳۵۲ و شرح آن در صفحات بعد خواهد آمد.
- ↑ سير أعلام النبلاء، ج۵، ص۴۴.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۴۵۰-۴۵۱.
- ↑ عایشه به کدام دلیل حکم قتل عثمان حنیف را صادر کرد، و چرا با مخالفت جمعی از قتل او گذشت و به چه گناهی او را شلاق زد؟ و با چه دلیل و برهانی دستور داد موهای سر و صورت و ابروهای او را کندند؟ و از همه مهمتر عایشه به حکم کدام حاکم و امامی حق قضاوت داشت؟ اینها سؤالاتی است که باید طرفداران عایشه میدادند، اما امیرالمؤمنين(ع) پس از پایان جنگ جمل و پیروزی بر ناکثین برای جلوگیری از فتنه بیشتر عایشه را با احترام و اکرام به مدینه اعزام گردد و از کیفر او به خاطر مصالح اسلام و مسلمین درگذشت.
- ↑ در تاریخ طبری، هفت صد نفر ذکر شده است.
- ↑ در تاریه طبری «ابن محرش» ذکر شده است.
- ↑ ر.ک: كامل ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۰؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۴۶۶-۴۷۱ و شرح ابن ابی الحدید، ج۹، ص۳۱۸- ۳۲۳.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۴۵۱-۴۵۳.
- ↑ دعا حکیم دعوة سميعة نال بها المنزلة الرفيعة؛ كامل ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۶؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۴۸۱ و ر.ک: اعیان الشیعه، ج۶، ص۲۱۴.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۴۵۴.