قوم یهود در معارف و سیره نبوی
مظلومیت پیامبر در اعتراف یهود به حقانیت حضرت
یهودیان که اکثراً در مناطق شامات ساکن بودند و به دلیل داشتن دین الهی و آسمانی، خود را بر حق میدانستند، در کتب آسمانی خود سیمای پیامبر آخرالزمان و ظهور تا بسط دعوت او را مطالعه کرده بودند و حقانیت دین او را به عنوان نص محکم آسمانی دریافته بودند. علاوه بر پیامبر اکرم، اجداد حضرت را هم با علائم نورانی که در چهره آنها بود شناسایی کرده بودند و کفار قریش که در زمستان و تابستان به سفر تجاری خود به منطقه شامات میرفتند، اخبار ظهور پیغمبر آخرالزمان را در مکه از بیان و کلام علمای یهود میشنیدند و در مکه در محافل خود نقل میکردند. آنقدر این ظهور پیغمبر آخرالزمان با مشخصات دقیق مطرح میشد که در سالهای بعد از تولد پیغمبر اکرم(ص) یهودیان شام به کاروانهای تجاری میگفتند: این سالها باید پیغمبر شما در مکه ظهور کند آیا تا به حال خبری شده است؟
طلحه بن عبیدالله میگوید: در سفری که به شام رفته بودم در شهر بُصری در میان بازار راهبی فریاد زد: از این مسافرین بپرسید کسی از اهل حرم (مکه) در میان شما نیست؟ گفتم: من اهل حرم میباشم. راهب پرسید: هنوز احمد ظهور نکرده است؟ گفتم: احمد کیست؟ گفت: پسر عبدالله فرزند عبدالمطلب. این ماهی است که باید ظهور کند، او آخرین پیامبران است و به سرزمین سنگلاخ و محل خرما مهاجرت میکند. مبادا در ایمان به او دیگران بر تو سبقت گیرند! با شنیدن این خبر با سرعت به مکه برگشتم، پرسیدم: در مکه چه خبر تازه است؟ گفتند: محمد بن عبدالله دعوی نبوت و پیامبری نموده است[۱]. حتی قبل از ظهور و نبوت پیامبر یهود از تولد حضرت هم خبر داده بودند، حسان بن ثابت میگوید که من هفت ساله بودم که یکی از یهودیان در مدینه با صدای بلند فریاد زد: امشب محمد به وجود آمد[۲].
آمنه مادر پیامبر اکرم میفرماید: وقتی رسول اکرم به دنیا آمد دستها و زانوهای خود را به حالت سجده بر زمین گذاشت و خداوند را سجده کرد و چون سر به سوی آسمان نمود نور جمالش آسمان را منور ساخت و در همان موقع تیرهای شهاب به سوی شیاطین پرتاب میشد که آنها به سوی آسمان بالا نروند، مردم مکه و قریش چون حرکت شهاب را دیدند متوحش شده و تصور کردند که قیامت برپا خواهد شد. همگی نزد ولید بن مغیره یکی از بزرگان و مرد با تجربهای بود رفته و از علت این حادثه سوال کردند. او گفت: به آسمان نگاه کنید، ستارگانی که در تاریکی شب در صحرا و دریاها راهنمای شما هستند بنگرید چنانچه زایل شده باشند قیامت برپا شده ولی اگر در جای خود مستقر هستند بدانید که امر مهمی به وقوع پیوسته است.
در شهر مکه مردی یهودی بود به نام یوسف که از دانشمندان یهود بود، چون حرکات غیرعادی ستارگان را مشاهده کرد به سوی خانههای قریش رفت و پرسید: آیا در میان شما طفلی متولد شده است؟ گفتند: خیر. یهودی گفت: دروغ میگویید در تورات دیدهام که در مثل چنین شبی آخرین پیغمبران که افضل انبیاست از مادر متولد میشود و آن پیغمبری است که در تورات ما از او بحث شده و نوشتهاند که چون آن پیغمبر متولد شود شیاطین را با تیر شهاب میزنند که داخل آسمانها نشوند. مردان قریش به خانهها رفته و از مولود جدیدی تحقیق کردند معلوم شد که خداوند به عبدالله پسری عطا نموده است. یهودی درخواست نمود آن طفل را به او نشان بدهند و قریش با آن یهودی به در خانه عبدالله رفته و از او تقاضا کردند که فرزندش را به عالم یهودی نشان بدهد. همین که یهودی چشمان نوزاد را دید و پارچه از شانهاش کنار گذاشت و خال سیاهی مشاهده کرد از هوش رفت و بر زمین افتاد. چون به حال آمد مشاهده کرد که قریش از چنین حال او میخندند. یهودی گفت: ای قریش آیا میخندید؟ این طفل پیغمبر آخرالزمان است. با شمشیر شما را هلاک خواهد نمود و با تولد او نبوت و پیامبری از بنیاسرائیل برای همیشه خارج شد. مردم پراکنده شدند و گفتههای آن مرد یهودی بین مردم مدینه منتشر شد و درباره آن گفتگو میکردند[۳].
نقل شده هر کس از اهل مکه نزد علمای یهود مستقر در شام میآمد، علمای یهود راجع به عبدالله بن عبدالمطلب از او سوال میکردند و در جواب میشنیدند که عبدالله مرد بسیار بزرگی است. نورانیت خوبی دارد و جمال و کمال او در قریش زیاد است. علمای یهود به قبایل قریش میگفتند: آن نور از عبدالله نیست بلکه آن نور محمد است که پیغمبر آخرالزمان و از صلب عبدالله خارج خواهد شد و پرستش بتها را تغییر میدهد و پرستش لات و عزی را باطل خواهد کرد[۴]. اخبار مربوط به عبدالله از قول یهود در بین مردم مکه پخش شده بود و اهل مکه با مشاهده نوری در چهره عبدالله به صدق پیشگویی یهودیان اذعان داشتند و لذا دختران مکه آرزو میکردند که حضرت عبدالله آنها را برای ازدواج انتخاب کند تا آن نور نبوت به آنها منتقل شود.
در تاریخ نقل شده که حضرت عبدالله در زمان خود به آنچه که یوسف در عصر خود از دست زلیخا دچار شده بود دچار شد. زنان قریش آرزوی وصال عبدالله را داشتند. بعد هم که حضرت عبدالله با دختر وهب بن عبد مناف یعنی آمنه ازدواج کرد، زنان قریش مریض شدند و عده زیادی از زنان از غم اینکه عبدالله با آنان ازدواج نکرد از دنیا رفتند. البته نور نبوت را قبل از عبدالله در چهره هاشم بن عبد مناف هم مشاهده کرده بودند و مشابه این برخورد با ایشان هم شده و ابلیس که در مقابل تمامی مظاهر هدایتگری موضعگیری داشته در مقابل هاشم هم به صحنه آمده بود.
مورخین مینویسند: هاشم بن عبد مناف به دلیل وجود نور نبوت در جبین او از عزت و احترام فوقالعادهای در بین مردم برخوردار بود و بسیاری از زنان خواستگار ازدواج با او بودند. علامه مجلسی در جلد دو حیوةالقلوب مینویسد: که نجاشی پادشاه حبشه و قیصر روم تحفهها و هدایایی برای هاشم فرستادند و از او در خواست کردند که با دخترشان ازدواج کند، شاید نور نبوت به ایشان منتقل شود و هاشم قبول نکرد.
وقتی که از سلمی که دختری از نجبای قوم خود بود خواستگاری کرد، شیطان به صورت پیرمردی متمثل شد و نزد سلمی آمد و گفت: من از دوستان هاشم هستم و برای خیرخواهی نزد تو آمدهام، گرچه این مرد در نهایت حسن و جمال است لکن نسبت به زنان بسیار بیرغبت است و هر زنی را که بسیار دوست داشته باشد بیش از دو ماه نگاه نمیدارد و زنان بسیار را خواسته و طلاق داده و او را در جنگها شجاعتی نیست، بسیار ترسوست. سلمی گفت: اگر قلعههای خیبر را برای من پر از طلا و نقره کند به او رغبت نخواهم کرد. شیطان امیدوار شد و به صورت شخص دیگری از دوستان هاشم متمثل شد و نزد سلمی آمد، باز مانند حرفهای قبل برایش خواند و به صورت شخص ثالثی در آمد و باز دروغهایش را بافت!
پدر سلمی که وارد شد دید سلمی گریه میکند، گفت: ای دخترم چرا گریه میکنی؟ امروز روز شادی است. گفت: ای پدر میخواهی مرا به شخصی بدهی که به زنان رغبت ندارد و بسیار طلاق میگوید و ترسوست. پدر سلمی خندید و گفت: والله ای سلمی این مرد صاحب این اوصاف نیست به جود و کرم به او مثل میزنند. زنی نداشته تا طلاق گوید، در شجاعت مشهور است در خوشرویی زبانزد است[۵].
علمای یهود و آگاهان اهل کتاب در برخورد با این پیشگویی مبتنی بر وحی تولد و بعثت نبی، دو گونه موضع داشتند. یک دسته افرادی که در اقلیت بودند صادقانه مترصد ظهور حضرت بودند تا به عنوان نبی مرسل فرامین دینی او را فراگرفته و اطاعت کنند و با جان و دل رسالت آسمانی او را مطیع باشند. دستهای دیگر که مبغوضانه به رسالت حضرت مینگریستند و در انتظار ظهور پیامبر(ص) بودند تا او را از بین ببرند و رقیبی را برای خود مشاهده نکنند. در راستای همین ناخالصیهای نفسانی بود که نقشه ترور عبدالله را طرحریزی کردند.
هفتاد نفر از علمای یهود از شام به سوی مکه آمدند و هم قسم شدند که تا عبدالله را نکشند خارج نشوند. آنها شمشیرهایشان را زهرآگین کرده با خود آوردند و در شب حرکت میکردند و روز مخفی میشدند، تا اینکه نزدیک مکه رسیدند. در یکی از روزها که عبدالله به تنهایی برای شکار خارج شد، علمای یهود او را در جای خلوتی به دست آوردند و محاصره کردند تا او را بکشند. وهب بن عبد مناف پدر حضرت آمنه این منظره را دید و گفت: هفتاد نفر یک نفر از اهل مکه را محاصره کنند که یاوری ندارد! وهب به یاری عبدالله حمله کرد ولی متوجه شد مردانی را که شبیه مردم دنیا نیستند از آسمان به زمین آمدند و به علمای یهود حمله کردند و آنان را قطعه قطعه نمودند[۶].
ابن حجر عسقلانی در اصابه گوید: اتفاق چنان افتاد که روزی خدیجه با جمعی از زنان در کنار خانه خود ایستاده بود، یکی از احبار یهود که تاجر هم بود با خدیجه بحث تجاری داشت، در این هنگام محمد(ص) قبل از بعثت از آنجا عبور فرمود. مرد یهودی به خدیجه گفت: میشود این جوان را به این جا دعوت کنی؟ خدیجه کنیز خود را به سوی آن حضرت فرستاد و او را دعوت کرد. پیامبر اجابت فرمود و وارد شد، مرد یهودی از آن حضرت درخواست کرد که پیراهنش را باز کند تا بدنش را نگاه کند! پیامبر(ص) اجابت کرد! چون مرد یهودی چشمش بر کتف پیامبر(ص) افتاد که مهر نبوت دارد، گفت: سوگند به خدا که این مهر پیغمبری است.
خدیجه گفت: اگر عموی او حاضر بود تو نمیتوانستی بر بدن او نگاه کنی؛ زیرا که عموهایش او را از مردم یهود حفظ میکنند. مرد یهودی گفت: هیچ کس را قدرت نیست که بر محمد آسیبی برساند. قسم به موسی بن عمران(ع) که او پیغمبر آخرالزمان است. خدیجه پرسید: از کجا میگویی که او صاحب چنین مقامی میشود؟ جواب داد: من علائم پیامبر آخرالزمان را در تورات خواندهام و از نشانههای او این است که پدر و مادرش میمیرند و جد و عمویش حمایتش میکنند و از قریش زنی را انتخاب میکند که سیده قریش است. بعد اشاره به خدیجه کرد و گفت: خوشا به حال کسی که افتخار همسری او را به دست آورد[۷]. یهودیان که اهل کتاب بودند و مژده ظهور پیغمبری را در سرزمین حجاز و هجرت او را به شهر یثرب از علما و دانشمندان خود شنیده و در کتابها خوانده بودند، گاهگاهی در بحثها و نزاعهایی که میان آنها و اعراب یثرب پیش میآمد به آنها میگفتند: پیغمبری ظهور خواهد کرد و چون او بیاید ما به او ایمان میآوریم و با همکاری او شماها را نابود خواهیم کرد[۸].
در هجرت اهل کتاب و سکونتشان در سرزمین حجاز به ویژه در مدینه باید اشاره کرد که: بسیاری از اهل کتاب در اطراف و اکناف سرزمین حجاز خصوص در مدینه و اطراف آن متمرکز شده بودند تا وقتی که پیامبر اکرم ظهور میکنند زودتر از دیگران به او ایمان آورند. (یعنی پیامبر را تصاحب کنند و از خودشان به حساب بیاورند) قرآن در این باره میفرماید: ﴿يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ﴾[۹]؛ ولی وقتی پیامبر(ص) آنان را به دین اسلام دعوت کرد و اهداف او را با خواستههای خویش سازگار ندیدند زیر بار نرفتند و دعوت او را نپذیرفتند.
علی(ع) فرمود: خداوند متعال در ذیل آیه ﴿الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ﴾[۱۰] میفرماید: آنها محمد و ولایت را در تورات میشناسند و در انجیل هم او را مشاهده میکنند، همانگونه که فرزندان خود را در منازل خود میشناسند؛ ولی گروهی از آنها حق را مخفی میدارند و آن را آشکار نمیکنند در صورتی که حقیقت امر نزد آنها روشن میباشد، حق از جانب خدا آمده و تو رسول او میباشی و هیچ شکی به خود راه مده، هنگامی که شناختهها را منکر شوند روح ایمان از آنها گرفته میشود[۱۱].
حریز از امام صادق(ع) روایت میکند که آن حضرت فرمودند: هنگامی که آیه شریفه ﴿الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ﴾ که درباره یهود و نصاری میباشد نازل شد و تفسیرش این است که آنها رسول خدا(ص) را میشناسند همانگونه که فرزندان خود را میشناسند. خداوند متعال در تورات و انجیل و زبور صفات رسول(ص) را برای آنها بیان کرده بود و از اصحاب و یاران آن حضرت و مبعث او و هجرتش به مدینه سخن گفته بود. عمر به عبدالله بن سلام گفت: آیا محمد را در کتاب تان تورات میشناسید؟ گفت: آری به خدا قسم با صفانی میشناسیم که خدا برای ما توصیف کرده... من شناختم به محمد بیش از شناختم به فرزندم است[۱۲].
خداوند متعال در تورات و انجیل و زبور صفات رسول خدا را برای آنها بیان کرده بود و از اصحاب و یاران آن حضرت و مبعث او و هجرتش به مدینه سخن گفته بود و در این باره در قرآن مجید فرمود: ﴿مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا﴾[۱۳]. علاوه بر صفت رسول خدا(ص) که در تورات و انجیل بیان شده صفات اصحاب او هم آمده ولی بعد از اینکه خداوند او را مبعوث فرمود اهل کتاب آن حضرت را شناختند ولی بعد از اینکه آمد و آنها را دعوت کرد او را انکار کردند و کافر شدند.
یهودیان قبل از آمدن رسول خدا(ص) به عربها میگفتند: اکنون نزدیک است که پیامبری در مکه ظهور کند و به مدینه مهاجرت نماید، او بهترین پیامبران و آخرین آنها میباشند، در چشمان او یک سرخی هست و بین دو شانهاش مهر نبوت مشاهده میشود. او پارچهای به خود میپیچد و با نانی مختصر قناعت میکند و با چند دانه خرما روز را به سر میبرد، او بر الاغ برهنه سوار میگردد و خندان و جنگجو میباشد، شمشیرش را روی شانهاش میگذارد و باکی ندارد از اینکه با کدام شخص برخورد میکند، حکومت او به دورترین جاها خواهد رسید. اما بعد از اینکه آن پیامبر گرامی مبعوث شد بر او حسد بردند و کافر شدند، همانگونه که خداوند فرمود: ﴿وَكَانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ﴾[۱۴][۱۵].
در روایت ابی الجارود از حضرت باقر(ع) در آیه ﴿وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلَا تَكْتُمُونَهُ﴾[۱۶] جریان چنین بود که خداوند از کسانی که برای آنها کتاب در مورد حضرت محمد(ص) نازل کرده بود پیمان گرفت که وقتی ظهور نمود برای مردم اظهار کنند و کتمان ننمایند ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾[۱۷]پیمان خدا را پشت سر ﴿وَاشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا فَبِئْسَ مَا يَشْتَرُونَ﴾[۱۸] بد معاملهای کردند[۱۹].
از ابن عباس نقل شده که یهودیان خیبر با طائفه غطفان به جنگ پرداختند و شکست خورده و فرار نمودند و این دعا را میخواندند و میگفتند: بار خدایا از تو میخواهیم به حق محمد همان پیامبری که وعده نمودهای، ما را بر قوم غلطفان پیروز گردان. بعد در جنگ دیگری که اتفاق افتاده بود بر آنها پیروز شدند؛ ولی وقتی که پیامبر اکرم مبعوث گردید به او کافر شدند[۲۰].
پیامبر(ص) در مکه کنیزکی را دید نشسته و گریه میکند. احوالش را پرسید، گفت: کنیزی یهودی هستم و مریضم، از آسیاب انبان آرد میبرم خسته شدم. حضرت انبان آرد او را به دوش کشید، به در خانه یهودی آورد و در زد. زن یهودی آمد و در باز کرد! شوهرش را خبر داد، اهل محل را خبر داد، ناقوس زده جمع شدند، تورات را آورد ورق زد، نوشته بود: فردا شب معراج پیامبر(ص) انبان آرد یهود را به دوش میگیرد. به پیامبر(ص) ایمان آوردند و کنیز را آزاد نمودند. پیامبر(ص) کنیز را شوهر داد[۲۱].
صفیه دختر حیی بن اخطب از قبیله بنینضیر که بعداً به همسری پیامبر(ص) در آمد نقل میکند که در کودکی نزد پدر و عمویش بسیار محبوب بوده است و هر گاه آنها به منزل میآمدند از میان تمام کودکان خود، فقط او را در آغوش میگرفتند. وی در ادامه سخن خود میگوید که وقتی پیامبر اکرم در هجرت به مدینه به منطقه قبا رسید، پدر و عمویم به طور ناشناس به آنجا رفتند و تا غروب بازنگشتند و چون برگشتند، افسردگی و ناراحتی از سر و رویشان میبارید، به طوری که هر چه خودنمایی کردم هیچ کدام مرا در آغوش گرفتند و شنیدم که عمویم ابو یاسر به پدرم، یاسر گفت: خود خودش بود، و پدرم جواب داد: بلی به خدا خودش بود. عمویم گفت: او را با اوصافش میشناسی؟ پدرم گفت: آری به خدا میشناسم. عمویم گفت: درباره او چه احساسی داری؟ پدرم گفت: تا زندهام با او دشمنی میکنم. این گواهی دو شاهد از خود یهودیان مبنی بر دشمنی یهودیان مدینه با پیامبر اکرم(ص) بود[۲۲].
قریش در پی کسب خبر از یهود در مورد پیامبر(ص) بودند؛ نضر بن حارث که از شیاطین قریش بود به سران قریش در یک گردهمایی گفت: کاری بزرگ به شما وارد شده که چارهای از آن ندارید... به خدا کاری است بزرگ، در کار خود بیاندیشید. قریش او و عقبه بن ابی معیط را نزد علمای یهود به مدینه فرستادند و به آن دو گفتند: از یهودیان درباره کار محمد، اوصاف او و گفتههایش بپرسید! زیرا یهود اهل کتابند و از دانش انبیاء خبرها دارند. آن دو رهسپار مدینه شدند و از علمای یهود درباره پیامبر(ص) پرسیدند و کارهای پیامبر را برای ایشان توصیف و برخی گفتار حضرت را برایشان بازگو کردند و گفتند: شما یهودیان اهل تورات و کتابید، نزد شما آمدهایم تا ما را از کار او آگاه کنید[۲۳].
یهود گفتند: از محمد درباره سه چیز بپرسید! اگر پاسخ داد پیامبر است و اگر از پاسخ در ماند، مردی یاوهگو است و در مورد او هر اندیشهای که دارید اعمال کنید. #درباره گروهی از جوانان در روزگار نخستین بپرسید که داستانی شگفت دارند.
- از مردی جهانگرد که شرق و غرب به آن دست یافت بپرسید.
- در مورد روح بپرسید. آنان چون نزد پیامبر(ص) آمدند و پرسشها را مطرح کردند، سوره کهف درباره جوانمردان کهف و در مورد ذوالقرنین و روح نازل شد و اینکه مردم قریش برای آزمایش پیامبر(ص) دست به دامن یهود شده و از پرسشهای مطرح شده جوابی غیبی میخواستند، به اعتراف مفسرین پرسشها از یهود بود و آیات مذکور در سوره کهف در این باره نازل شد، همگی حکایت از طرح اندیشه یهود در میان عرب میکند.
حال این سوال مطرح است آیا واقعاً یهود از بعثت پیامبر(ص) خبر داشت یا نه؟ و چرا یهود به ناحیه یثرب مهاجرت کرد؟ در جواب اول باید گفت، یهود از بعثت خبر داشتند و او را مانند فرزند خود میشناختند و حتی جای مهاجرت او را میدانستند. ثانیاً علت مهاجرت یهود به یثرب این بوده که آن را سرزمین مهاجرت پیامبر(ص) میدانستند. در تفسیر عیاشی از امام صادق(ع) نقل شده در مورد آیه ﴿وَلَمَّا جَاءَهُمْ كِتَابٌ...﴾[۲۴] فرمود: یهود در کتب خود خوانده بودند که محل هجرت پیامبر(ص) میان «عیر» و «احد» است ولی محل دقیق آن را نمیدانستند. برای پیدا کردن آن به جستجو پرداختند به کوهی رسیدند که آن را حداد میگفتند. نظر دادند «حداد» و «احد» یکی است به امید اینکه همان سرزمین است. در اطراف آن پراکنده شدند برخی در منطقه تیماء و برخی در فدک و برخی در خیبر سکنی کردند. بعدها یهود تیماء در جستجوی همکیشان خود برآمدند و عربی آنها را به مدینه آورد. عرب گفت: شما را بین عیر و احد میبرم. وقتی به مدینه رسیدند از شتر به زیر آمدند و گفتند به خواسته و آرزوی خود رسیدیم و با یهود فدک و خیبر ارتباط برقرار کردند به آنها گفتند که شما هم اینجا بیایید! ولی پاسخ دادند: ما نزدیک شماییم اینجا ثروت و مال به دست آوردهایم[۲۵].
لذا اطراف مدینه مستقر شدند اموال بسیار به دست آوردند و چون خبر آنان به قوم تبع رسید به جنگ آنان آمدند ولی یهود در قلاع خود متحصن شدند ولی در محاصره قوم تبع قرار گرفتند و امانشان دادند، آنها خطاب به یهود گفتند: سرزمین شما را خوش یافتیم و میخواهیم در آن مقیم شویم! یهود گفتند: این جا جای شما نیست زیرا محل مهاجرت پیامبری است که به فرمان کسی در نمیآید. تبع گفتند: ما از خاندان خود کسانی را اینجا میگذاریم تا آن پیامبر ظهور کند و او را یاری رسانند و آنها دو طایفه اوس و خزرج را بر جا نهادند، آنها اموال یهود را غارت میکردند. یهود به ایشان میگفتند: اگر پیامبر ظهور کند شما را از این دیار میرانیم ولی وقتی پیامبر مبعوث شد انصار ایمان آوردند و یهود کفر ورزیدند و این آیه نازل شد. ﴿...وَكَانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا﴾[۲۶].
از جمله تفضلها که خدا به انصار کرد آن بود که در همسایگی یهود بودند و اختلاط با یهود داشتند و پیوسته از ایشان میشنیدند که پیامبر آخرالزمان به زودی ظهور خواهند کرد[۲۷].
مورخین مینویسند: یهود که اهل علم و کتاب بودند در منطقه انصار سکونت داشتند و عربها اهل شرک و بتپرستی بودند و با یکدیگر میجنگیدند. یهود میگفتند: پیامبری مبعوث خواهد شد که زمان ظهور او نزدیک است، ما از او پیروی میکنیم و به همراه او شما را همچون قوم عاد و ثمود خواهیم کشت و تمام عرب زیر لوای وی خواهند آمد و طوعاً و کرهاً متابعت از وی خواهند کرد و هر کس مخالفت کند خون و مالش مباح و سرانجام مستاصل خواهند شد. آنان این سخنان را از یهود میشنیدند و دیگر احوالات پیامبر(ص) را از تورات به آنها میگفتند، بین یهود و قومی از خزرج دشمنی بود، هرگاه به جنگ برمیخاستند قوم یهود ایشان را تهدید میکرد و میگفتند: ای قوم خزرج نزدیک است که پیامبر آخرالزمان ظاهر شود و آن وقت ما جواب شما را میدهیم و شما را مثل قوم عاد و ثمود و ارم به قتل میرسانیم و اول گروهی که تبعیت از او کند ما هستیم،؛ چراکه ما اهل کتابیم و اصول وی را میدانیم[۲۸].
طبرسی در ذیل آیه ﴿فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ﴾[۲۹] میگوید: چند قول است، یکی اینکه مقصود از اهل ذکر اهل کتاب است، از ابن عباس و مجاهد نقل شده: یعنی ای مشرکین مکه، اگر شما نبوت پیغمبر را نمیدانید از اهل تورات و انجیل بپرسید؛ زیرا آنها به اخباری که یهود و نصاری از کتابهای خود نقل میکردند تصدیق مینمودند ولی پیغمبر را از کینه و عداوت تکذیب میکردند[۳۰].[۳۱].
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ طبقات ابن سعد، ج۳، ص۱۵۳؛ اسد الغابه، ج۳، ص۵۹، ترجمه سیره ابن هشام، ص۷۶.
- ↑ ترجمه سیره ابن هشام، ص۷۶.
- ↑ تفسیر القمی، ج۱، ص۳۷۴.
- ↑ ریاحین الشریعه، ج۲، ص۱۹۷.
- ↑ ریاحین الشریعه، ج۴، ص۳۳۸.
- ↑ بحارالانوار، ج۱۵، ص۱۱۰.
- ↑ ریاحین الشریعه، ص۲۱۱؛ بحارالانوار، ج۱۶، ص۱۹.
- ↑ زندگانی خاتم الانبیاء، ص۲۲۸.
- ↑ «او را میشناسند همانگونه که فرزندانشان را میشناسند» سوره بقره، آیه ۱۴۶.
- ↑ «کسانی که به آنان کتاب (آسمانی) دادهایم او را میشناسند همانگونه که فرزندانشان را میشناسند» سوره بقره، آیه ۱۴۶.
- ↑ بحارالانوار، ج۶۶، ص۱۹۰.
- ↑ تفسیر القمی، ج۱، ص۱۹۵.
- ↑ «محمد، پیامبر خداوند است و آنان که با ویاند، بر کافران سختگیر، میان خویش مهربانند؛ آنان را در حال رکوع و سجود میبینی که بخشش و خشنودییی از خداوند را خواستارند؛ نشان (ایمان) آنان در چهرههایشان از اثر سجود، نمایان است، داستان آنان در تورات همین است و داستان آنان در انجیل مانند کشتهای است که جوانهاش را برآورد و آن را نیرومند گرداند و ستبر شود و بر ساقههایش راست ایستد، به گونهای که دهقانان را به شگفتی آورد تا کافران را با آنها به خشم انگیزد، خداوند به کسانی از آنان که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته کردهاند نوید آمرزش و پاداشی سترگ داده است» سوره فتح، آیه ۲۹.
- ↑ «با آنکه پیشتر، (به مژده آمدن آن) در برابر کافران یاری میخواستند؛ همین که آنچه میشناختند نزدشان رسید، بدان کفر ورزیدند» سوره بقره، آیه ۸۹.
- ↑ «عَنْ حَرِيزٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ: نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ فِي الْيَهُودِ وَ النَّصَارَى يَقُولُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى ﴿الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ﴾ يَعْنِي رَسُولَ اللَّهِ(ص) ﴿كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ﴾ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ أَنْزَلَ عَلَيْهِمْ فِي التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الزَّبُورِ صِفَةَ مُحَمَّدٍ(ص) وَ صِفَةَ أَصْحَابِهِ وَ مَبْعَثَهُ وَ مُهَاجَرَهُ»؛ بحارالأنوار، ج۶۹، ص۹۲؛ شأن نزول آیات، ص۴۳.
- ↑ «و (یاد کن) آنگاه را که خداوند از اهل کتاب پیمان گرفت که آن (کتاب آسمانی) را برای مردم، روشن بگویید و پنهانش مدارید» سوره آل عمران، آیه ۱۸۷.
- ↑ «اما آن را پس پشت افکندند» سوره آل عمران، آیه ۱۸۷.
- ↑ «و با آن بهای ناچیزی ستاندند و بد است آنچه میستاندند» سوره آل عمران، آیه ۱۸۷.
- ↑ «تفسير القمي فِي رِوَايَةِ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(ع) فِي قَوْلِهِ تَعَالَى ﴿وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلَا تَكْتُمُونَهُ﴾ ذَلِكَ أَنَّ اللَّهَ أَخَذَ مِيثَاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ فِي مُحَمَّدٍ(ص) لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ إِذَا خَرَجَ وَ لَا تَكْتُمُونَهُ ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا فَبِئْسَ مَا يَشْتَرُونَ﴾ يَقُولُ نَبَذُوا عَهْدَ اللَّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ ﴿وَاشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا فَبِئْسَ مَا يَشْتَرُونَ﴾»؛ بحارالأنوار، ج۹، ص۱۹۳.
- ↑ شأن نزول آیات، ص۱۹۱ به نقل از حاکم در مستدرک؛ محجة البیضاء، ج۵، ص۳۳۲.
- ↑ مصائب الایام، ص۱۴۸.
- ↑ محجة البیضاء، ج۵، ص۳۳۲؛ سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۵، ص۳۸؛ زنان دانشمند، ص۱۸۲.
- ↑ منتهی العرب، ج۱، ص۲۱۱.
- ↑ «و چون کتابی از سوی خداوند نزدشان آمد.».. سوره بقره، آیه ۸۹.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۲۲۳؛ کافی، ج۸، ص۳۰۸.
- ↑ «با آنکه پیشتر، (به مژده آمدن آن) در برابر کافران یاری میخواستند» سوره بقره، آیه ۸۹.
- ↑ سیره رسول الله، ج۱، ص۴۲۸، از رضیع الدین اسحق همدانی.
- ↑ سیره رسول الله، ص۴۲۸.
- ↑ «از اهل ذکر (آگاهان) بپرسید» سوره نحل، آیه ۴۳.
- ↑ اصول کافی، ج۲، ص۶۷۹.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۲۸۹-۳۰۰.