هجرت به حبشه
مظلومیت پیامبر(ص) در هجرت به حبشه
رنجآورترین صحنه برای رهبر یک جامعه ارزشی و دینی این است که امت خود را به جرم پذیرش حق در زیر شکنجههای طاقت فرسای قومی عنود و لجوج که با منطق و تعقل بیگانهاند مشاهده کند.
گاهی جامعه اسلامی به بن بستی میرسد که حق برای رسیدن به اهداف متعالیش ناچار است تاکتیک خود را عوض کند. جامعه عصر نبوی وقتی در تحجر و تحکم کفار قریش قرار گرفتند، پیامبر اکرم(ص) مأمور شد تا ندای رهایی بخش خود را صادر کند. چون با زبان فطرت سخن میگفت و لذا گروهی را به هجرت از دیار شرک واداشت. رفتار قریش در آغاز دعوت، نسبت به پیامبر(ص) ظاهراً ملایم بود و به بیاعتنایی و انکار و گاهی استهزاء توام بود؛ ولی وقتی از بتها بدگویی کرد و رسماً اعلام فرمود: «قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» دیگر او را امین نپنداشتند و به طواف خانه خدا اجازه نمیدادند. رفت و آمد مردم به حضور او ممنوع شد و لذا مشرکان، مسلمانان را به سختی و شدیدتر از قبل آزار میدادند و دیگر هیچ مسلمانی از آزار آنها در امان نبود. آنها مزاحم کار و زندگی مسلمانان شده بودند و در کوچه و بازار به تعقیبشان میپرداختند. عرصه بر مسلمانان بسیار تنگ شد و ترس بر تمام وجودشان غلبه کرد.
پیامبر(ص) ناظر تمام این مسائل بود و از دیدن چنین صحنههایی رنج میبرد و از اینکه نمیتوانست کاری برای آنها انجام دهد رنجش مضاعف میشد. قریش شکایت به ابوطالب بردند زیرا پیامبر(ص) تحت حمایت او بود و از وی خواستند تا دست از برادر زاده خود بردارد. ولی ابوطالب با سخنی ملایم قوم را برگردانید و پیامبر(ص) همچنان به شدت مشغول دعوت بود. قریش بار دیگر به ابوطالب مراجعه کردند و چون نتیجهای نگرفتند به تعرض پیروان او پرداختند و سنگینی این تعرض بیشتر بر بردگان و بیگانگان و اشخاص بدون حمایت بود، بهطوریکه بعضی با صلاحدید پیامبر(ص) از مکه خارج شدند و به شهرها پراکنده گردیدند تا اسلام را به اطراف مکه معرفی نمایند و عدهای نیز تقیه کردند. تنها خود پیامبر(ص) بود که از حمایت ابوطالب برخوردار بود.
خداوند متعال هنوز به مقابله خشونتآمیز در مقابل آزار مشرکان امر نکرده بود؛ لذا چارهای جز اطاعت و تحمل به نظر نمیرسید. آن حضرت هیچگاه در آن شرایط دشوار مسلمانان را تنها نگذاشت و آنان را به صبر و تحمل سفارش میکرد تا فرج خداوند حاصل شود. روزی خباب بن ارت نزد پیامبر(ص) آمد و عرض کرد: ای رسول خدا پروردگار را به یاری نمیطلبی؟ پیامبر(ص) سری تکان داد و دریافت که برخی از مسلمانان اعتماد به نفس خود را دارند از دست میدهند و نزدیک است که ضعف بر ایشان غلبه کند؛ لذا به عنوان نصیحت به خباب فرمود: پیش از شما اقوامی بودند که پوست سرشان را میکندند و استخوان سر آنها را با شانههای آهنی شانه میکردند، اما آنها از دین خود دست برنمیداشتند و سر برخی را با اره شقه میکردند اما از دین خود دست نمیکشیدند و بدان که خداوند دین خود را چنان استوار برقرار خواهد کرد که سواری از صنعا تا حضرموت سفر کند و جز از خداوند بیم نداشته باشد لکن شما عجله میکنید.
شکایت مسلمانان به پیامبر(ص) بیشتر شد و از شدت فشار و آزار قریش بر دین خود بیمناک شدند و پیامبر(ص) این وضعیت را کاملاً درک میکرد و در صدد بود تا راه حلی برای آن معضل بیابد. آن حضرت پس از مدت زیادی تفکر، دستور هجرت را صادر کرد و به مسلمانان امر فرمود تا برای نجات از آزار قریش به حبشه بروند و در این خصوص فرمود: به حبشه بروند در آنجا پادشاهی است که به کسی ظلم نمیکند تا اینکه خدا فرجی برایتان حاصل کند[۱]. پیامبر(ص) در انتخاب حبشه برای سکونت مهاجران قصه خاصی داشت، او میخواست به دیگران بفهماند که نصرانیت هم دین خداست؛ لذا حبشه از جاهای دیگر به دلیل برخوردار بودن از حکومتی مسیحی برتر است و چون مردم این سرزمین اهل کتاب و مؤمنند به مسلمانان آزار نخواهند رساند. پیامبر(ص) میدانست که بر بادیهها، تعصب قبیلهای حاکم است و ایران از امپراطوری قدرتمندی برخوردار است که بر سر متصرفات مستعمرات با روم رقابت شدیدی دارد و هیچ کدام از این سرزمینها امنتر از حبشه نیست.
پیامبر(ص) به آنها فرمود: تا پهنای دریای سرخ را پیموده و قدم به خاک حبشه گذارند؛ لذا در ماه رجب سال ۵ بعثت در ابتدا یازده تن از مسلمانان با چهار زن پنهانی از مکه به سوی حبشه رفته و خود را به بندر شعیبه «جده فعلی» رساندند و از آنجا با دو کشتی بازرگانی که آماده حرکت بود و با نیم دینار کرایه، رهسپار کشور مسیحی نشین حبشه شدند. قریش تا کنار دریا آنان را تعقیب کردند؛ اما موقعی به ساحل دریا رسیدند که مسلمین رفته بودند. آنان مدت دو ماه در حبشه ماندند. آنگاه شنیدند که بسیاری از قریش و کسانشان مسلمان شدهاند و دیگر زحمتی برای مسلمانان مکه در کار نیست به مکه بازگشتند؛ ولی در نزدیکی مکه خبر یافتند که اسلام اهل مکه دروغ بوده است.
آنان وقتی وارد مکه شدند به دام شکنجه عشیره خویش گرفتار آمدند؛ لذا هر کدام در پناه کسی قرار گرفتند و بار دیگر رسول خدا به آنان اذن داد تا به حبشه مهاجرت کنند ولی تعدادی نتوانستند دوباره هجرت کنند. پس از حرکت دسته اول گروه دیگری به سرکردگی جعفر بن ابیطالب برادر حضرت علی و عموزاده پیامبر(ص) از مکه خارج شدند و روی به حبشه نهادند. این گروه جمعاً ۸۳ نفر مرد و ۱۸ نفر زن و تعدادی کودک بودند و در بین آنان جوانانی از خانوادههای سرشناس شهر و پسران و دختران اعیان قریش بودند که به خاطر عشق به الله و محبت رسول خدا بود که دست از همه چیز شسته بودند[۲].
در رهگذر فشار و هجرت، پیامبر(ص) نامهای به پادشاه حبشه نجاشی نوشت به جعفر بن ابیطالب داد: «بسم الله الرحمن الرحیم من محمد رسول الله إلی النجاشی ملک الحبشه، اما بعد، فانی احمد الیک الله الذی لا اله الا هو و اشهد ان عیسی بن مریم روح الله و کلمته القیها إلی مریم البتول الطیبه الحصینه فحملت بعیسی فخلقه من روحه و نفخه کما خلق ادم بیده و انی أدعوک إلی الله وحده لا شریک له... فانی رسول الله و قد بعثت الیک ابن عمی جعفراً و معه نفر من المسلمین فاذا جائک فاقرهم و دع التجبر و انی ادعوک و جنودک الی الله تعالی و قد بلغت و نصحت فاقبلوا نصیحتی و السلام علی من اتبع الهدی» ابلاغ رسالتی است از طرف خدا به واسطه رسولش به پادشاه حبشه نجاشی. بعد از ارسال و ادای حمد و ثنای خدای بزرگ، من شهادت میدهم که عیسی مسیح کلمه و روح خداست او را در رحم پاک مریم بتول و طاهره برقرار ساخت و او را آفرید مثل آفرینش آدم، تو را دعوت میکنم به خدای یگانه و به رسالت من و به کتابی که بر من نازل شده ایمان بیاور. پسر عمویم جعفر را با گروهی از مسلمین به حضور تو فرستادم وقتی به تو وارد شدند مقدم آنها را محترم شمرده و از تفاخر و سرکشی کنار باش من تو و سپاه تو را به توحید خدا دعوت میکنم و آگاه باش من ابلاغ رسالت و ادای نصیحت کردم و خیرخواه شما هستم درود بیپایان من به آنان که در جستجوی هدایت و خوشبختی هستند[۳].
نجاشی مهاجران را گرامی داشت و پناهشان داد که در پناه او به فراغت روزگار میگذراندند. وقتی مردم قریش متوجه شدند که مسلمانان در حبشه با فراغت و اطمینان زندگی میکنند سخت نگران شدند زیرا بیم آن بود که مسلمانان پس از مدتی با مال و نیروی کافی از حبشه به کمک هم کیشان خود بشتابند. بهعلاوه آرامش و فراغتی که آن گروه در حبشه داشتند، سایر مسلمانان را تحریک میکرد که بار سفر ببندند و راه حبشه در پیش گیرند.
امسلمه یکی از بانوان مهاجر که بعدها به همسری پیامبر اکرم(ص) در آمد وضعیت اقامت در حبشه را چنین توصیف میکند: در سرزمین حبشه در پناه نجاشی که به خوبی از ما حمایت میکرد به سر میبردیم در حفظ دین خود تأمین داشتیم و آزادانه خدا را پرستش میکردیم، نه آزاری میدیدیم و نه چیزی که باعث ناراحتیمان شود میشنیدیم. چون قریش از رفاه مهاجران مسلمان در حبشه خبر یافتند، آتش کینه در دلهایشان افروخته شد و ترسیدند که هواداران اسلام در دربار حبشه نفوذ کنند و تمایلات باطنی او را به نفع خود جلب کنند؛ لذا بر آن شدند کسانی از قریش را نزد نجاشی بفرستند تا با نیرنگ و فریب، ذهن نجاشی را نسبت به مسلمانان مشوب سازند و او را وادار کنند که مسلمانان را از کشور حبشه بیرون کنند و به مکه باز گرداند.
نمایندگان کفار قریش عبارت بودند از: عمروعاص، عبدالله بن ابی، عماره بن ولید. قریش این افراد را با هدایای شایستهای برای نجاشی و نزدیکان وی اعزام کردند. این عده در کنار بندر جده سوار کشتی شده و رو به حبشه نهادند. نمایندگان اعزامی قریش وارد حبشه شدند، آنها نخست اطرافیان نجاشی را از هدایای خود برخوردار ساختند تا آنان زمینه را برای ایفاء نقششان در انجام مأموریتی که بر عهده داشتند مساعد سازند و این دستوری بود که سران قریش در موقع حرکت این عده به آنها داده بودند.
وقتی فرستادگان هدایای خود را به نجاشی تسلیم کردند، گفتند: جوانانی از ما به کشور تو آمدهاند آنها از دین پدرانمان دست کشیدهاند و به دین تو در نیامدهاند، دین تازهای ساختهاند که نه ما از آن خبر داریم نه تو، اکنون بزرگان قوم و خویشاوندانشان ما را فرستادهاند که آنها را با خود ببریم؛ زیرا آنان در این کار داناترند. درباریان نجاشی نیز از کفار قریش حمایت کردند؛ یعنی رشوهخواران قضیه رد مهاجران را به مشرکین به عرض شاه رساندند و تأکید کردند که صلاح ملت و مملکت ما در این است. نجاشی با فراست متوجه شد دسیسهای در کار است و لذا در جواب گفت: افرادی که به کشور من پناه آوردهاند چرا بدون هیچ انگیزه آنها را تسلیم دشمنشان کنم؟ چاپلوسان گفتند: اینها از خودشان دین تازهای اختراع کردهاند! نجاشی گفت: مهاجرین را حاضر کنید تا رسیدگی شود. بعد از حضور مهاجرین و بیان شیوه اسلام، نجاشی رو کرد به آنها و گفت: به ما خبر رسیده شما دین تازهای آوردهاید، دین ما و ادیان دیگر را به مسخره گرفتهاید. جعفر بن ابیطالب گفت: شاها! ما بودیم و جاهلیت و عبادت بتها، ما بودیم و مردار خوردن و زنا کردن و قطع رحم و پایمال کردن ضعیف. روزگاری این چنین بودیم، خداوند از ما پیغمبری برانگیخت دیانت و امانت و درستی و نسب او در اجتماع مکه روشنگر انسانیت است. ما را به یگانگی خدا دعوت کرده و از عبادت بتها بر حذر داشته تا از دروغ و زنا و ریختن خون ناحق بپرهیزیم.
به مال و جان و ناموس مردم تجاوز نکنیم، با این وصف به او ایمان آورده و تصدیقش کردهایم و لذا قریش به ما ستم میکنند و تصمیم گرفتند ما را به عبادت چوب و سنگ برگردانند. ما را در شکنجه و فشار گذاشتند از ترس جان خود ترک خانه و کاشانه کردیم به کشور تو پناهنده شویم.
نجاشی گفت: از آیات کتابی که بر پیامبرتان نازل شده نزد شما موجود است؟ جعفر آیاتی را در باب مریم قرائت کرد ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَانًا شَرْقِيًّا * فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجَابًا فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا﴾[۴]. سخنان جعفر آن قدر مؤثر واقع افتاد که اشک از چشم نجاشی سرازیر شد. نجاشی گفت: این همان کتابی است که عیسی با این کتاب آمده بود. نمایندگان کفار قریش از شرمندگی خود را بیرون کشیدند، نجاشی نامهای به پیامبر(ص) نوشت: ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾الی محمد رسول الله من النجاشی. سلام علیک یا نبی الله و رحمة الله و برکاته الذی لا اله الا الله هو الذی هدانی للاسلام نجاشی پس از شنیدن سخنان جعفر به فرستادگان قریش گفت: بروید که به خدا آنان را به شما تسلیم نخواهم کرد[۵].
گروه نخست از مهاجران حبشه بیشتر آنان برگشتند و اقلیت ناچیزی مخفیانه و یا در پناه شخصیتهای بزرگ قریش وارد مکه شدند. عثمان بن مظعون در پناه ولید بن مغیره وارد مکه گردید و از آزار دشمن در امان بود؛ ولی با چشمان خود میدید که سایر مسلمانان در آزار و زیر شکنجه قریش به سر میبردند. روح عثمان از این تبعیض سخت ناراحت بود. از ولید خواهش کرد که در یک مجمع عمومی اعلام کند که از این لحظه به بعد، فرزند مظعون، در پناه او نیست تا او نیز مانند سایر مسلمانان شریک غم و هم رنگ آنان باشد. از این رو ولید در مسجدالحرام اعلام کرد از این لحظه به بعد فرزند مظعون در پناه من نیست. او نیز با صدای بلند گفت: تصدیق میکنم.
چیزی نگذشت شاعر و سخنور عرب، لبید، وارد مسجد شد و در انجمن بزرگ قریش شروع به خواندن قصیده معروف خود کرد. لبید گفت: ألا کل شیء ما خلا الله باطل؛ هر موجودی جز خدا پوچ و بیاساس است. عثمان بن مظعون گفت: صدقت، راست گفتی. لبید، مصراع دوم را خواند و گفت: و کل نعیم لا محاله زائل؛ «تمام نعمتهای الهی ناپایدار است». عثمان برآشفت و گفت: اشتباه میکنی، نعمتهای سرای دیگر دایم و پایدار است. اعتراض عثمان، برای لبید گران آمد و گفت: ای قریش! وضع شما عوض شده است، این کیست؟ یک نفر از حاضران گفت: این مرد ابله از آیین ما بیرون رفته و از شخصی مثل خود پیروی میکند. گوش به سخن او نده، سپس برخاست، سیلی محکمی بر صورتش نواخت و چهره او را سیاه کرد. ولید بن مغیره گفت: عثمان! اگر در پناه من باقی میماندی، هرگز چنین آسیبی به تو نمیرسید. وی گفت: در پناه خداوند بزرگی هستم. ولید گفت: بار دیگر حاضرم به تو پناه بدهم. گفت: هرگز نخواهم پذیرفت[۶].[۷].
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۳، ص۱۳۹.
- ↑ سیره ابن هشام، ج۱، ص۳۱۳.
- ↑ اعلام الوری، ص۴۵.
- ↑ «و در این کتاب از مریم یاد کن هنگامی که از خانواده خویش در جایگاهی خاوری گوشه گزید * و از چشم آنان پنهان شد و ما روح خود را به سوی او فرو فرستادیم که چون انسانی باندام، بر او پدیدار گشت» سوره مریم، آیه ۱۶-۱۷.
- ↑ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۴؛ تاریخ سیاسی اسلام، ج۱، ص۸۶.
- ↑ سیره ابن هشام، ج۱، ص۳۷۱؛ فروغ ابدیت، ص۳۱۱.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۹۳.