عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب در تراجم و رجال

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Heydari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱ ژوئن ۲۰۲۲، ساعت ۱۰:۴۱ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

عبد الله فرزند جعفر بن ابی طالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف یکی از شخصیت‌های بزرگ اسلامی و از نظر حسب و نسب دارای مقامی والا و شخصیتی ممتاز بود. او از پدری چون جعفر طیار برادر امیرالمؤمنین(ع) و از مادری چون اسماء بنت عمیس متولد گردید، لذا وی قریشی نسب و هاشمی تبار است. او همسر بانوی بزرگ اسلام قهرمان کربلا، حضرت زینب کبری(س) می‌باشد.

عبد الله از اصحاب امیرالمؤمنین علی(ع) بود و از کسانی است که در جمع بنی‌هاشم پس از قتل عثمان با خلافت امیرالمؤمنین(ع) بیعت کرد که تا پای جان از آن حضرت دفاع نماید [۱].[۲]

ارادت عبد الله به اهل بیت پیامبر(ص)

عبد الله گذشته از اصالت خانوادگی و گذشته از این که شخصیت ممتاز پدرش جعفر طیار از نظر وراثت در شکل‌گیری او نقش مهمی داشته، خود او نیز دارای ویژگی‌های ذاتی منحصر به فردی بود، تکامل شخصیّت دینی و اجتماعی او توأم با ایمان راسخ به ولایت اهل بیت پیامبر(ص) به جایی رسید که امیرالمؤمنین علی(ع) او را چون یکی از دو فرزند معصومش مورد عنایت ویژه و توجه فوق‌العاده قرار داد. از این‌رو، وی در جنگ صفین یکی از امرای سپاه و یکی از فرماندهان بلند پایه ارتش حضرت علی(ع) بود، و یکی از دلایل بارز عظمت و منزلت والای عبد الله نزد حضرت این است که امیرالمؤمنین(ع) در خلال جنگ همان طوری که برای حفظ جان حسن و حسین جهت بقای نسل پیامبر(ص) تدابیر ویژه اندیشیده بود و آنها را از رفتن به معرکه قتال و خط مقدم جبهه جلوگیری می‌کرد، برای حرمت عبدالله بن جعفر نیز توجه خاصی مبذول می‌داشت[۳].

اوج این ارتباط معنوی و این علاقه متقابل بین امام(ع) و عبد الله در آنجا متجلی گردید که حضرت علی(ع) دختر عالی‌قدر و بزرگوارش زینب کبری(س) را به ازدواج او درآورد و از این ازدواج فرخنده، چند پسر به دنیا آورد که بعضی از آنان در رکاب حضرت سیدالشهدا(ع) در کربلا به درجۀ رفیع شهادت نائل آمدند. عبد الله جزو معدود افرادی بود که در تشییع پیکر مطهر امیرالمؤمنین(ع) شرکت کرد و بدن مطهر آن حضرت را شبانه و به دور از چشم دشمنان و خوارج در نجف اشرف به خاک سپردند[۴].[۵]

عبدالله بن جعفر و امضای پیمان حکمیت

همان‌گونه که اشاره شد عبدالله در جنگ صفین فرماندهی بخشی از سپاه علی(ع) را عهده‌دار بود [۶] و پس از پایان جنگ و توافق حکمیت، چون پیمان حکمیت نوشته شد و با توافق دو گروه از سپاه، جنگِ امیرمؤمنان علی(ع) و معاویه بن ابوسفیان (لعنه الله)، به پایان رسید، افرادی از سران و بزرگان هر دو لشکر پای آن را امضا کردند، از میان لشکر حضرت علی(ع)، عبدالله بن عباس، اشعث بن قیس، مالک اشتر نخعی و... و از بنی‌هاشم امام حسن و امام حسین(ع) و عبدالله بن جعفر پای پیمان حکمیت را امضا نمودند و از جانب معاویه، امضاء کنندگان مثل حبیب بن مسلمة فهری، ابوالاعور بن سفیان، بسر بن ارطات و عبدالله بن عمرو عاص و... بودند و این پیمان در روز ۱۷ صفر ۳۷ هجری به امضا رسید[۷].[۸]

عبدالله بن جعفر در مجلس معاویه

پس از سالیانی که از شهادت امیرمؤمنان علی(ع) می‌گذشت و به طور معمول همه اصحاب و بزرگان بنی‌هاشم به ناچار و یا برای کمک زندگی با معاویه ملاقاتی داشتند و هرکدام به نوعی اگر زمینه‌ای پیش می‌آمد مخلصانه و قاطعانه از مواضع خود نسبت به شخصیت امیرالمؤمنین(ع) دفاع می‌کردند و فشار اقتصادی و یا هیبت و سلطنت معاویه آنان را از حق‌گویی باز نمی‌داشت. یکی از این ملاقات‌کنندگان با معاویه عبد الله بن جعفر بود، وی در ملاقاتی با معاویه در برابر جسارت عمروعاص لب به سخن گشود که تمام حاضران را در بهت و حیرت فرو برد.

ابن ابی الحدید نقل می‌کند: روزی، عبدالله بن جعفر در شام وارد قصر معاویه شد. عمرو عاص که در آن مجلس حاضر بود پیش خود گفت: امروز عبدالله بن جعفر را تحقیر خواهم کرد، لذا در خلال گفته‌هایش به ساحت مقدس امیرمؤمنان(ع) جسارت کرد. عبدالله بن جعفر با شنیدن این جسارت نسبت به مولا و سرورش امیرالمؤمنین(ع)، رنگ چهره‌اش برافروخته شد و خونش به جوش آمد و رگ‌های گردنش برآمد و از شدت خشم می‌لرزید و با این حالت همانند شیر بی‌باک از تخت فرود آمد. عمرو عاص که از تغییر چهرۀ عبدالله بن جعفر به خشم او پی برد گفت: عبدالله بن جعفر خاموش باش مگر چه شده؟ عبدالله بن جعفر گفت: ای بی‌مادر، تو خاموش باش.

سپس آستین‌های خود را بالا زد و خطاب به معاویه با سخنانی بس بلند و کوبنده بر او تاخت و چنین گفت: "ای معاویه، تا کی خشم و غیظ تو را در دل فرو دهیم و تا چه هنگام، سخنان ناپسند و بی‌ادبانه و خوی نکوهیده‌ات را تحمل نماییم؟ زنان سوگوار بر تو بگریند، ای معاویه، بدان برای دین حرمتی قائل نیستی تا تو را از آنچه برایت جایز نیست باز دارد، و آداب مجالست را نمی‌دانی تا تو را از این که هم‌نشین خود را نیازاری باز دارد؟! به خدا سوگند، اگر عواطف پیوندهای خویشاوندی تو را به مهرورزی وامی‌داشت یا اندکی از اسلام حمایت میکردی، هرگز این کنیزک‌زادگان بی‌اصل و این برده‌زادگان سست‌عنصر با آبروی قوم تو بازی نمی‌کردند.

ای معاویه، بر کسی جایگاه بزرگان و برگزیدگان پوشیده نمی‌ماند جز افراد پست و بی‌ادب، و تو سفلگان قریش و غرایز بچه‌گانه آنان را می‌شناسی بنابراین اگر آنان بر خطای بزرگ تو در ریختن خون مسلمانان و جنگ با امیرالمؤمنین(ع) صحه می‌گذارند، تو را مغرور نکند و موجب نشود که مرتکب کارهایی شوی که فساد و بطلانش واضح و خلاف مصلحت است.  

ای معاویه، آهنگ راه روشن و طریق حق کن که گمراهی تو از راه هدایت و غوطه‌وری تو در دریاهای بدبختی بس طولانی شده است و بر فرض که نمی‌خواهی در این زشتی که برای خود برگزیده‌ای سخن ما را بپذیری و از خیرخواهی ما پیروی کنی، هنگامی که برای کارهای خود پیش یکدیگر جمع می‌شویم، از بدگویی در مورد ما و شنیدن آن، ما را معاف بدار و در خلوت خود هر کار می‌خواهی بکن و خداوند در این باره از تو حساب خواهد کشید، به خدا قسم، اگر این نبود که خداوند پاره‌ای از حقوق ما را در دست تو قرار داده است، هرگز پیش تو نمی‌آمدم.

سپس در خاتمه گفت: اگر چیزی را که یارای آن ندارم بر من تکلیف کنی در آن صورت همین اخلاق من که خوشایند توست، تو را ناخوش خواهد نمود.

معاویه دید عبدالله بن جعفر دست بردار نیست و همه اهل مجلس را مبهوت نموده و همگی با دقت و رغبت به سخنان کوبندۀ او گوش می‌کنند، از این‌رو خطاب به وی گفت: ای ابا جعفر، تو را به خدا که سوگند می‌دهم که بنشینی، خدا لعنت کند آن کسی را که سوسمار سینه‌ات را از لانه‌اش بیرون کشید. و پس از آنکه این ملاقات پایان یافت و عبدالله بن جعفر از آن مجلس بیرون می‌رفت معاویه بر او چشم دوخته بود و می‌گفت: گویی رسول خداست، به خدا سوگند، همه حرکات او، راه رفتنش، هیکل و خلق و خوی‌اش همان‌گونه است که پیغمبر خدا بود.

معاویه در مقام حسرت بر عبدالله بن جعفر گفت: آری، او پرتوی از آن چراغ - هدایت - است و دوست می‌داشتم در قبال گرانبهاترین چیزی که دارم می‌دادم و او برادرم می‌بود، سپس معاویه به عمرو عاص گفت: خیال می‌کنی چه چیزی او را از سخن گفتن با تو بازداشت و تو را در سخنان تندش مخاطب قرار نداد؟ عمرو عاص گفت: همان چیزی که بر تو پوشیده نیست؟

معاویه گفت: خیال می‌کنم می‌خواهی بگویی از پاسخ تو بیم داشت، هرگز، به خدا سوگند که او تو را کوچک و حقیر شمرد و تو را شایسته سخن گفتن ندید، مگر ندیدی که رو به من کرد و خود را از حضور تو غافل نشان داد؟

عمرو عاص گفت: آیا می‌خواهی پاسخی را که برایش آماده کرده بودم، بشنوی؟

معاویه گفت: ای ابا عبدالله، خود را مراقب باش که اینک هنگام پاسخ آنچه در امروز گذشت، نیست. معاویه برخاست و حاضران پراکنده شدند[۹].

بدون تردید اگر معاویه‌ها و اذناب آنها نتوانستند چراغ فرزان و مشعل هدایت علوی و نام امیرالمؤمنین(ع) را خاموش کنند، سخنان به حق و دفاع دلاورانه این شیران بیشه ولایتمداری و اسلام راستین چون عبدالله بن جعفر، حجر بن عدی، صعصعة بن صوحان، کمیل بن زیاد و عمرو بن حمق و دیگر جان بر کفان این عرصه جهاد در راه ولایت اسلام راستین محمدی در مقابل اسلام ساختگی سرمداران جاه و مقام چون معاویه‌ها بوده است، روح بلند و پرآوازه‌شان سربلند و راه صدق و صفایشان پرره‌رو باد.[۱۰]

نگرانی عبدالله بن جعفر از حرکت امام حسین(ع) به کوفه

عبدالله بن جعفر چون برای عموی بزرگوارش امیرالمؤمنین علی(ع) و دو فرزند گرانقدرش امام حسن و امام حسین(ع) فوق العاده احترام قائل بود، زمانی که از حرکت امام حسین(ع) از مکه به سوی کوفه آگاه شد، نامه‌ای شفقت‌آمیز، برای حضرت نوشت و توسط دو فرزندش، محمد و عون به حضور آن بزرگوار ارسال کرد، ضمناً اجازه داد همسر ارجمندش زینب کبری(س) برادرش امام حسین(ع) را همراهی کند، و عبدالله بن جعفر در نامه‌اش این‌گونه نوشته بود: "تو را به خدا سوگند، همین که نامه مرا خواندی تصمیمت را عوض کن و از راهی که رفته‌اید برگرد، من برای شما خیر خواهی می‌کنم و بیم آن دارم تو را بکشند و خاندانت را با مشکلات روبه رو سازند؛ زیرا اگر امروز کشته شوی، نور زمین اُفول می‌کند و عالم در تاریکی و ظلمت فرو می‌رود، چرا که تو مشعل ره جویان و چراغ هدایت یافتگانی، و امروز امید همه مؤمنان به توست. بنابراین به رفتن کوفه شتاب مکن و من خود پس از رسیدن این نامه به دست شما به کاروان شما خواهم پیوست.

نامه عبدالله بن جعفر را دو فرزندش، عون و محمد، برای دایی بزرگوار خود بردند و خود با اجازه پدرشان همراه امام(ع) ماندند، و عبدالله خود نزد عمرو بن سعید، حاکم مکه رفت و او را در جریان امر گذشت، و از ابن سعید خواست فوراً انامه‌ای به اباعبدالله الحسین(ع) بنویسید و او را امان دهید و بخواهد که به مکه بازگردد. عمروبن سعید حاکم مدینه به احترام و شخصیت عبدالله بن جعفر، نامه امان و خواهش به بازگشت از راه کوفه و مراجعت به مکه را برای امام حسین(ع) نوشت و برادرش یحیی بن سعید را به همراه عبدالله بن جعفر برای بردن نامه فرستاد، تا این سفارت موجب اطمینان بیشتر امام(ع) شود.

این دو (عبدالله بن جعفر و یحیی بن سعید برادر حاکم مکه) به اتفاق در بین راه مکه و کوفه، به کاروان حضرت رسیدند و نامه عمرو بن سعید را تقدیم داشتند، اما حضرت حسین(ع) پس از خواندن نامه حاکم مکه، تقاضای او را نپذیرفت و حاضر به بازگشت از راهی که برگزیده بود، نشد. ولی عبدالله همچنان اصرار می‌کرد و بر تغییر رأی آن حضرت پافشاری می‌نمود. امام(ع) وقتی دید که عبدالله از روی شفقت و دلسوزی از حوادث احتمالی که ممکن است در کمین او و اهل بیتش باشد، این مقدار اصرار و الحاح می‌کند، لذا برای حجت پرده از حقیقت امر برداشت و او را از خوابی که دیده بود آگاه ساخت و فرمود: همانان پیامر خدا(ص) را در خواب دیدم که مرا مأموریتی داده که هم اکنون درصدد انجام آن هستم، چه به نفع باشد و چه در ظاهر به ضرر باشد.

عبدالله بن جعفر و یحیی بن سعید از مضمون و جزئیات خواب امام(ع) سؤال کردند، حضرت فرمود: "خوابم را به کسی نگفته و نیز نخواهم گفت تا پروردگارم را ملاقات کنم".

عبدالله بن جعفر هنگامی که اصرار و پافشاری را بی‌نتیجه دید، به دو فرزندش عون و محمد سفارش اکید کرد که همراه حضرت باشند و در رکابش جهاد نمایند و خود در معیت یحیی بن سعید به مکه و سپس به مدینه بازگشت[۱۱].

به نظر می‌رسد امام(ع) از عبدالله بن جعفر نخواسته بوده که به کاروان و جمع آنان ملحق شود، و لذا در عدم همراهی عبدالله بن جعفر و بازگشت او به مکه خلافی صورت نگرفته و با اذن و موافقت قلبی حضرت بوده است.[۱۲]

آگاهی عبدالله بن جعفر از شهادت دو فرزندش

دو فرزند دلبند عبدالله بن جعفر یعنی محمد و عون در سوزناک‌ترین فاجعه تاریخ اسلام، در کربلا در رکاب سیدالشهدا، حسین بن علی(ع) به درجۀ رفیع شهادت نایل شدند. هنگامی که خبر دردناک روز عاشورا و شهادت امام حسین(ع) و همه یاران و بنی‌هاشم از جمله دو فرزندش عون و محمد به اطلاع او رسید، فوراً کلمه استرجاع ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ را بر زبان جاری کرد، پس از انتشار این خبر مردم برای عرض تسلیت نزد عبدالله بن جعفر می‌آمدند، در این لحظه ابوالسلاسل (و به قولی: ابوالسلاس) که یکی از غلامان او بود، گفت: این مصیبت و ناراحتی از ناحیه امام حسین(ع) به ما رسید! عبدالله بن جعفر با شنیدن این سخن برآشفت و کفش خود را به سوی او پرتاب کرد و فریاد زد: "ای پسر بد دهان، در حق امام حسین(ع) چنین می‌گویی؟ به خدا سوگند، دوست داشتم از او جدا نشوم تا جانم را نثارش کنم، به خدا قسم، آنچه مصیبت فرزندانم را برایم آسان می‌کند این است که آنان در رکاب برادر و پسر عمویم به شهادت رسیدند و پا به پای او حرکت کرده و در برابر ظلمِ ستمکاران صبر و شکیبایی به خرج داده‌اند.

عبدالله بن جعفر سپس متوجه حاضران شد و گفت: "خدا را سپاس می‌کنم که مرا با شهادت حسین(ع) سربلند ساخت و اگر چه خود از فیض دفاع و حمایت از او محروم ماندم و نتوانستم او را یاری کنم اما با تقدیم فرزندان عزیز و دلبندم او را یاری کردم[۱۳].[۱۴]

سخنی حکیمانه از عبدالله بن جعفر

از سخنان عبدالله بن جعفر در برابر معاویه و در موارد دیگر به عمق آگاهی و دانش او پی می‌بریم، در این جا به یکی از سخنان ارزشمند و حکیمانه او در باب انتخاب دوست اشاره می‌کنیم، باشد که تلاش کنیم با افرادی که چنین اوصاف را دارند برای خود دوست بگیریم و برای دیگران هم چنین دوستانی باشیم.

عبدالله بن جعفر از یکی از دوستانش که مدتی او را ندیده بود، پرسید: در این مدت کجا بودی؟ گفت: با یکی از دوستانم در روستاهای اطراف مدینه بودم. عبدالله بن جعفر گفت: حال که سخن از دوست شد، اگر ناچاری دوستی انتخاب کنی، بدان که دوست باید چنین شرایط و اوصافی داشته باشد: بر تو باد به گرفتن دوستی که اگر با او همراه شدی، تو را زینت دهد و اگر از او دور شدی، در غیابت تو را حفظ کند (از شأن و مقام تو دفاع کند)، و اگر محتاج او شدی، یاریت دهد و اگر از تو کمبود و کسری دید، آن را تأمین نماید یا اگر خوبی دید به حساب آورد (و شاکر تو باشد) و یا وعده‌ای به تو داد محرومت نکند و اگر بسیار به نزد او بروی تو را طرد ننماید و اگر از او سؤال کنی به تو عطا کند و اگر در سؤال امساک کنی، و از او چیزی نخواهی حاجتت را بدون درخواست برآورده نماید[۱۵].[۱۶]

وفات عبدالله بن جعفر

عبدالله بن جعفر در سال هشتاد هجری در سال عام الحجاف[۱۷] از دنیا رفت.

هنگامی که او از دنیا رفت، جمعیت بسیار زیادی در تشییع و تدفین او حاضر بودند و می‌گریستند، و ابان بن عثمان که از طرف عبدالملک مروان، والی مدینه بود، چنان از مرگ عبدالله بن جعفر اندوهگین بود که از ابتدای تشییع جنازه و غسل و کفن همراه جنازه بود و خود بر او نماز خواند و شخصاً تابوت را روی شانه گرفت تا در بقیع به خاک سپرده شد و در غم فقدان او اشک میریخت و هنگام دفن او گفت: "ای عبدالله، تو خیر محض بودی و شری در تو نبود، به خدا سوگند، تو مردی شریف و همواره در ارتباط با بستگان و نیکوکار بودی[۱۸].[۱۹]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. الجمل، ص۱۰۷.
  2. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۸۵۹.
  3. ر.ک: وقعة صفین، ص۵ ۳۰.
  4. شرح ابن ابی الحدید، ج۱۹، ص۱۸۷.
  5. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۸۶۰.
  6. ارشاد مفید، ج۱، ص۲۴.
  7. وقعة صفین، ص۵۰۷.
  8. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۸۶۱.
  9. شرح ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۹۷.
  10. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۸۶۱-۸۶۴.
  11. ارشاد مفید، ج۲، ص۶۸؛ بحارالأنوار، ج۴۴، ص۳۶۶؛ و با کمی تفاوت تاریخ طبری، ج۵، ص۳۸۸.
  12. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۸۶۴-۸۶۶.
  13. ارشاد، مفید، ج۲، ص۱۲۴؛ ابصار العین، ص۷۲ و با کمی تفاوت تاریخ طبری، ج۵، ص۴۶۶؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۷۹.
  14. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۸۶۶-۸۶۷.
  15. فَعَلَيْكَ بِصُحْبَةِ مَنْ إِنْ صَحِبْتَهُ زَانَكَ وَ إِنْ تَغَيَّبْتَ عَنْهُ صَانَكَ وَ إِنِ احْتَجْتَ إِلَيْهِ أَعَانَكَ وَ إِنْ رَأَى مِنْكَ خَلَّةً سَدَّهَا أَوْ حَسَنَةً عَدَّهَا أَوْ وَعَدَكَ لَمْ يَحْرِمْكَ وَ إِنْ كَثَّرْتَ عَلَيْهِ لَمْ يَرْفِضْكَ وَ إِنْ سَأَلْتَهُ أَعْطَاكَ وَ إِنْ أَمْسَكْتَ عَنْهُ ابْتَدَأَكَ؛ بحارالانوار، ج۷۴، ص۱۸۸؛ سفینة البحار، ج۲، ص۱۲۶، حرف عبد.
  16. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۸۶۷-۸۶۸.
  17. سالی که در مدینه سیل مهیبی آمد و بسیاری از دام‌ها و مزارع از بین رفت و عده‌ای هلاک شدند، را عام الحجاف نامیده‌اند.
  18. كُنْتَ وَ اللَّهِ خَيْراً، لاَ شَرَّ فِيكَ وَ كُنْتَ وَ اللَّهِ شَرِيفاً وَاصِلاً برّاً؛ اسدالغابه، ج۳، ص۱۳۵.
  19. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۸۶۸.