عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

عبدالله فرزند جعفر طیار است و برادر زاده امیرمؤمنان علی (ع) همسر حضرت زینب (س)، دختر امام علی (ع)، و کنیه‌اش ابو جعفر بوده است[۱].

شیخ طوسی او را از اصحاب رسول خدا (ص) و اصحاب امام علی و امام حسن مجتبی (ع) شمرده است[۲]. او همراه پدرش از حبشه به مدینه بازگشت و در جنگ صفین یکی از فرماندهان جنگ بود[۳]. به پدرش، جعفر بن ابی طالب، جعفر طیار می‌گویند. خود می‌گوید: "هنگامی که پدرمان به شهادت رسید، پیامبر (ص) نزد ما آمدند و خبر مرگ پدرمان را به ما گفتند و دستان مبارک‌شان را بر سر من و برادرم کشیدند و پیشانی من را بوسیدند و در حالی که اشک در چشمانش جمع شده و محاسن مبارکش از اشک خیس شده بود، فرمودند: "خداوندا! جعفر، بهترین روش را برای کسب ثواب و رسیدن به تو انتخاب کرد؛ به خانواده‌اش آن چیزی را که به بهترین بندگانت می‌دهی، عطا کن". سپس بعد از سه روز به دیدن ما آمد و لباس ما را عوض کرد و برای ما دعا فرمود"[۴]. مادرش، اسماء بنت عمیس خثعمیه است که پس از شهادت جعفر به عقد ابوبکر در آمد و برای او محمد بن ابوبکر را به دنیا آورد و پس از او همسر امیرمؤمنان (ع) شد و یحیی را به دنیا آورد. پس عبدالله بن جعفر با محمد بن ابوبکر و یحیی بن علی برادر می‌باشد[۵]. جعفر بن ابی طالب به دستور پیامبر (ص) برای نجات از آزار مشرکان مکه به حبشه مهاجرت کرد و عبدالله نیز در حبشه به دنیا آمد. او اولین مولود مسلمانی است که در این سرزمین به دنیا آمد. بعد از این که پیامبر از مکه به مدینه مهاجرت فرمودند، عبدالله نیز همراه پدر و مادرش به مدینه آمد[۶].

پیامبر (ص) و علی (ع) به عبدالله بن جعفر علاقه فراوانی داشتند. روزی پیامبر (ص) عبدالله را دید که مانند بسیاری از بچه‌ها با گل چیزهایی می‌سازد؛ از او پرسید: عبدالله می‌خواهی اینها را چه کنی؟ عبدالله گفت: "می‌خواهم آنها را بفروشم و با پول آنها خرما بخرم". حضرت فرمود: خداوند به معامله‌ات برکت دهد. عبدالله می‌گوید: به خاطر دعای پیامبر، هر چه می‌خریدم، سود سرشاری می‌بردم[۷].

امیرالمؤمنین (ع) نیز به اندازه‌ای او را دوست داشت که هنگام جنگ، به او و امام حسن و امام حسین اجازه شرکت در جنگ را نمی‌دادند[۸].[۹]

عبدالله و دعای پیامبر (ص) برای او

عبدالله بن جعفر می‌گوید: "پیامبر (ص) جمله‌ای فرمودند که من آن را بسیار دوست دارم. پیامبر خدا (ص) فرمودند: "جعفر طیار، شبیه‌ترین بندگان از نظر اخلاق و رفتار و آفرینش به من است و اما تو ای عبدالله، شبیه‌ترین انسان‌ها به پدرت هستی"[۱۰].

امام صادق (ع) فرمودند: "پیامبر (ص) فقط با سه نفر از کودکان معامله (خرید و فروش) می‌کردند؛ آن سه نفر امام حسن (ع) و امام حسین (ع) و عبدالله بن جعفر بودند[۱۱]. عبدالله بن جعفر می‌گوید: "در سن کودکی با قثم و عبدالله بن عباس مشغول بازی کردن بودیم که رسول خدا در حالی که سوار بر چهار پایی بودند، از کنار ما رد شدند. پس به ما فرمودند تا بلند شویم و ما بلند شدیم و من را جلوی خودش و قثم را پشت سر خود سوار کرد و در آن هنگام سه بار دست مبارکش را بر سر من کشید و برای من دعا کرد و فرمود: خداوندا! فرزندان جعفر طیار را جانشین خوبی برای جعفر قرار بده"[۱۲].[۱۳]

سخاوت عبدالله بن جعفر

عبدالله بن جعفر بسیار بخشنده و کریم بود و به بحرالجود، دریای بخشندگی مشهور بوده است[۱۴]. نه تنها او را یکی از سخی‌ترین افراد جزیرة العرب شمرده‌اند بلکه سخاوت او را در تاریخ کم نظیر دانسته‌اند و حتی بعد از مرگش نیز از او به نیکی یاد می‌کردند و داستان‌های بسیاری درباره او نقل شده است[۱۵]. گفته شده، بخشندگان عرب در میان مسلمانان ده نفر بودند؛ در حجاز عبیدالله بن عباس و سعید بن عاص و عبدالله جعفر در کوفه عتاب بن ورقاء، اسماء بن خارجة بن حصین و عکرمة بن ربعی الفیاض؛ بسیار بخشنده بودند. در بصره بخشنده‌تر از عمرو بن عبیدالله بن معمر و طلحة بن عبیدالله بن خلف خزاعی و عبیدالله بن ابی‌بکره و در شام نیز بخشنده‌تر از خالد بن عبید الله بن خالد بن اسد بن ابی العاص بن امیه وجود نداشته است و در بین این ده نفر که به بخشش مشهور بودند، بخشنده‌تر از عبدالله جعفر وجود نداشته است و کسی از او در جود و بخشش سبقت نگرفته است[۱۶].

نقل شده، شخصی نزد عبد الله بن جعفر آمد و از او حاجتی خواست. عبدالله به او شتر، اسب، لباس و چندین دینار و درهم بخشید. او به عبدالله گفت: "به این سیاه پوست نیز ببخش". عبدالله بن جعفر به او گفت: "درست است که او سیاه است ولی موهایش سفید است، پس شایسته دریافت مال بیشتری است"[۱۷].

هم چنین نقل شده که برخی عبدالله بن جعفر را به دلیل کثرت بخشندگی ملامت کردند؛ او گفت: "خدای تعالی مرا عادت داده که در کارها برای من گشایش دهد و من نیز او را عادت داده ام که بر کارهای بندگانش گشایش دهم و بیم دارم که اگر من این عادت از بندگانش بگیرم، او نیز عادت خود را از من برگیرد"[۱۸].[۱۹]

عبدالله بن جعفر و احترام به امام حسن و امام حسین (ع)

گرچه عبدالله بن جعفر مردی بسیار بخشنده و کریم بود ولی هیچ وقت نسبت به امام حسن و امام حسین (ع) پیش‌دستی نکرد و حتی در بخشش نیز برای این دو بزرگوار احترام خاصی قائل بود. نقل شده، روزی مردی وارد مسجد پیامبر (ص) شد و از عثمان که جلوی در نشسته بود، درخواست کمک کرد. عثمان دستور داد تا پنج درهم به وی دادند. آن مرد از او برای دریافت کمک بیشتر راهنمایی خواست. عثمان او را به سوی چند نفر که در گوشه‌ای از مسجد نشسته بودند فرستاد. امام حسن و امام حسین (ع) و عبدالله جعفر نیز در میان ایشان بودند. مرد فقیر از ایشان تقاضای کمک کرد. امام حسن (ع) به او فرمود: "ای مرد، درخواست کمک، جز برای یکی از سه چیز جایز نیست: برای پرداخت دیه‌ای که از عهده ادای آن عاجز باشی؛ یا بدهکاری سنگینی داشته باشی، و یا فقر و بیچارگی بی‌اندازه تو را در فشار گذاشته باشد؛ برای کدام یک از اینها درخواست کمک می‌کنی؟" آن مرد جواب داد: "به خاطر یکی از همین سه امر درخواست کمک دارم". امام حسن (ع) پنجاه دینار، امام حسین (ع) چهل و نُه دینار و عبدالله بن جعفر چهل و هشت دینار به وی دادند و آن مرد، بسیار خوشحال شد. هنگام خروج او از مسجد، عثمان از وی پرسید: چه کردی؟ او گفت: تو پنج درهم به من دادی و چیزی نپرسیدی ولی ایشان ابتدا از من پرسش‌هایی کردند و سپس این مقدار دینار به من عطا مرحمت فرمودند". عثمان گفت: "کجا مثل ایشان می‌یابی که اینان علم را با شیر آموخته و سرچشمه خیر و بخشش و دانش‌اند"[۲۰].

سخاوت و بخشش عبدالله همگانی بود؛ تا حدی که مردم مدینه از یکدیگر قرض می‌گرفتند و موعد پرداخت را زمان بخشش عبدالله بن جعفر تعیین می‌کردند[۲۱]. هم چنین نقل شده، روزی امام حسن (ع)، امام حسین (ع)، عبدالله بن جعفر و ابو حبه انصاری به قصد سفر مدینه از مکه خارج شدند. در بین راه باران شدیدی گرفت و به ناچار آنها در خیمه عربی بیابان نشین پناه گرفتند تا این که بارش باران به پایان برسد و آن عرب نیز برای آنها گوسفندی قربانی کرد. در هنگام رفتن، عبد الله بن جعفر به آن اعرابی گفت: "هر وقت به مدینه آمدی، به نزد ما بیا". بعد از دو سال آن اعرابی خواست به مدینه برود؛ همسرش به او گفت: "وقتی به مدینه رفتی آن دو بزرگوار امام حسن و امام حسین) را زیارت کن". او گفت: "اسم این دو نفر را فراموش کردم". همسرش به او گفت: "برو و از ابن طیار (عبدالله بن جعفر) سؤال کن". وقتی آن اعرابی امام حسن (ع) را ملاقات کرد، ایشان به او صد شتر ماده همراه شترهای نر و چوپان بخشید. سپس او به ملاقات امام حسین (ع) رفت و ایشان به او صد رأس گوسفند بخشید. سپس او به دیدار عبدالله بن جعفر رفت و گفت: "این دو بزرگوار به من شتر و گوسفند داده‌اند". عبدالله بن جعفر نیز صد هزار درهم به او بخشید. بعد از آن پیش ابا حبه رفت. او گفت: "به خدا قسم، من توان دادن آن چیزی را که آنها به تو دادند، ندارم ولی شترت را بیاور و این بار خرما را همراه خود ببر"[۲۲].[۲۳]

عبدالله بن جعفر و خواستگاری معاویه از دختر او

نقل شده، معاویه در نامه‌ای به مروان، حاکم مدینه، این گونه نوشت: زینب، دختر عبدالله بن جعفر را برای یزید خواستگاری کن و از نظر مهریه، هر چه عبدالله پیشنهاد کرد، بپذیر و بگو شرط می‌کنم هر چه بدهکاری دارد، بپردازم؛ هر چند زیاد باشد. و میان دو طایفه بنی امیه و بنی هاشم صلح خواهد بود. مروان نزد عبدالله جعفر رفت و از دختر او برای یزید خواستگاری کرد. عبدالله گفت: "اختیار زنان ما با حسین بن علی (ع) است؛ از او خواستگاری کن".

مروان نزد امام حسین (ع) رفت و خواسته‌اش را گفت. امام حسین (ع) به او فرمود: "هر که را می‌خواهی دعوت کن". مروان تعدادی از بنی‌هاشم و بنی‌امیه را احضار کرد. پس از آنکه همه آمدند، مروان سخن گفت و پس از حمد و ثنای پروردگار، گفت: "همانا امیر المؤمنین معاویه به من فرمان داده تا زینب، دختر عبدالله جعفر را برای یزید خواستگاری کنم، و تعیین مهریه هم با شخص عبدالله است و ضمناً معاویه شرط کرده قرض‌های عبدالله را هر چند سنگین باشد، بپردازد و از این پس دو طایفه بنی هاشم و بنی امیه با هم در حالت صلح خواهند بود؛ مقام یزید هم بر همه معلوم است که او کفوی کریم است و کسانی که غبطه حال شما را می‌خورند، بیشتر از کسانی‌اند که بر حال یزید غبطه می‌خورند (این معامله بیشتر به نفع شماست تا یزید) و یزید کسی است که ابر بهاری از او سیراب می‌شود".

پس از پایان یافتن سخنان مروان، امام حسین (ع) سخنرانی کرد و پس از حمد و ثنای پروردگار فرمود: "مروان! سخنانی گفتی، اینک جواب را بشنو:

  1. تعیین مهریه را به پدر دختر واگذار کردی ولی ما بر خلاف سنت پیامبر (ص) رفتار نمی‌کنیم.
  2. تا کنون کدام دختری از ما دیون پدر را پرداخته است تا این دومین مورد باشد؟
  3. این که گفتی دو طایفه با هم در حالت صلح خواهند بود، چنین نیست؛ زیرا من برای خدا و در راه خدا با شما دشمنی می‌کنم که با امور دنیایی آشتی پذیر نیست.
  4. همچنین گفتی که با این ازدواج، مردم غبطه حال ما را می‌خورند؛ آری مردم به حال ما غبطه می‌خورند، برای انتساب به نبوت و خلافت نه از نظر امور دنیا.
  5. همچنین ابرها توسط خاندان پیامبر سیراب می‌شوند، نه توسط یزید بن معاویه".

سپس امام حسین (ع) فرمود: "من این دختر را به پسر عمویش «قاسم»، فرزند محمد بن جعفر طیار تزویج کردم و ملکی را که در مدینه دارم و معاویه آن را به ده هزار دینار از من می‌خرید، به عنوان مهریه او قرار دادم تا زندگی‌شان را تأمین می‌کند. مروان با کمال شرمندگی گفت: ای بنی هاشم! با من مکر می‌کنید؟ امام فرمود: "این در مقابل یکی از مکرهای شما".

مروان ماجرا را برای معاویه نوشت. معاویه گفت: "ولی اگر ایشان از دختران ما خواستگاری می‌کردند، ما رد نمی‌کردیم"[۲۴].[۲۵]

عبدالله بن جعفر و تلاش برای جلوگیری از شهادت امام حسین (ع)

هنگامی که امام حسین (ع) در مکه خطر را احساس و به طرف کوفه حرکت کرد، عبدالله با توجه علاقه‌ای که به امام حسین (ع) داشت، نامه‌ای به امام (ع) نوشت و آن را به وسیله دو فرزندش عون بن عبدالله بن جعفر و محمد بن عبدالله بن جعفر برای حضرت فرستاد او در آخر نامه‌اش نوشت: "تو را به خدا سوگند می‌دهم که از این راه برگرد؛ زیرا می‌ترسم شما را بکشند و خاندانت را اسیر کنند. اگر شما کشته شوید، نور زمین خاموش می‌شود؛ زیرا شما چراغ و نشانه هدایت یافتگان هستید، و امید مؤمنان به شماست. در رفتن، شتاب مکن؛ خود نیز پس از نامه به شما ملحق خواهم شد. علاوه بر این کار نزد عمرو بن سعید که یزید بن معاویه او را حاکم مکه قرار داده بود، رفت و از او خواست تا نامه ای برای امام بنویسد و از ایشان تقاضای مراجعت کند و هم چنین به امام وعده نیکی دهد تا ایشان را خاطر جمع سازد، شاید که امام بازگردد. عمر و به او گفت: "هر چه می‌خواهی بنویس تا من آن را مهر کنم".

عبدالله نامه را نوشت و نزد وی فرستاد و به او گفت: تا آن را مهر کند و به وسیله برادرش یحیی برای امام بفرستد، چرا که این کار بیشتر موجب اطمینان امام حسین خواهد شد.

عبدالله خود نیز همراه یحیی حرکت کرد تا این که به نزد امام حسین رسیدند. یحیی نامه را برای آن حضرت خواند ولی امام از بازگشت خودداری کرد. پس از اصرار فراوان عبدالله، امام حسین (ع)؟ فرمود: "پیامبر (ص) را در خواب دیدم و ایشان به من مأموریتی داده که آن را به جا می‌آورم؛ به نفع من باشد یا به ضرر من"[۲۶].[۲۷]

عبدالله بن جعفر و معاویه

روزی معاویه و عمرو عاص در کاخ با هم نشسته بودند. در این هنگام دربان گفت: عبدالله پسر جعفر طیار اجازه ورود می‌خواهد". عمرو عاص گفت: "در حضور او به علی ناسزا می‌گویم و او را عصبانی و ناراحت می‌کنم". معاویه گفت: "چنین مکن که می‌ترسم نتوانی از عهده برآیی و باعث شوی فضایلی را بیان کند که دوست نداریم آنها را بشنویم". عبدالله بر آنها وارد شد. معاویه اظهار خوشحالی کرد و او را به نزدیک خواند و با وی گرم گرفت، ولی عمرو عاص به عبدالله چیزی نگفت و با دیگران سر صحبت را گشود و نسبت به امیر مؤمنان علی (ع) بدگویی کرد. او با صدای بلند به علی (ع) ناسزا می‌گفت و بی‌شرمی را از حد گذراند.

رنگ عبدالله متغیر شد و از خشم لرزه ای بر اندامش افتاد؛ ناگهان مانند شیر نر از تخت فرود آمد. عمرو عاص که او را خشمناک دید، گفت: "عبدالله، چه خبر است؟"

عبدالله به او گفت: "مرگ بر تو باد! خاموش باش!" و سپس این شعر را خواند: حلم و بردباری، زبان مردم را برویم گشوده است و خیال می‌کنند نمی‌فهمم.

پس آستین‌ها را بالا زد و رو به معاویه کرد و گفت: "معاویه! تا کی خشم تو را در دل نگه داریم و بر بدی‌ها و زشتی‌هایت صبر کنیم؛ گفتار زشتت را بشنویم و بی‌ادبی اخلاق ناستوده‌ات را ببینیم؛ گریه‌کنندگان در مرگت بگریند؛ گویا از ناسزا گفتن به هم‌نشینانت ناراحت نمی‌شوی؟ اگر چنین است، معلوم می‌شود دین در نظرت موقعیتی ندارد تا تو را از کردار زشت باز دارد. آری، به خدا قسم اگر عاطفه خویشاوندی در تو بود، یا به سهم خود از اسلام حمایت می‌کردی، نباید فرزندان کنیزان بی‌اصل و بردگان پست را در میان آشنایان خود جای می‌دادی؛ مردمان ستم پیشه به موقعیت افراد برگزیده جاهل‌اند. معاویه! چون او کارهای خطای تو و ریختن خون مسلمانان و جنگیدن با امیر مؤمنان را درست می‌شمارد، تو را مغرور نکند تا به هر کاری که فساد و تباهی‌اش بر تو روشن است، اقدام کنی. چشم سر و چشم دلت از تشخیص راه حق کور شده؛ اگر از خطای خود برنمی‌گردی پس به ما اجازه بده تا هر چه می‌خواهیم از زشتی‌هایت بگوییم".

وقتی معاویه دید که عبدالله دست بردار نیست و مجلس، در بهت فرو رفته و همگی در حال شنیدن سخنان او هستند، گفت عبدالله، ما از اشتباهای خود برمی‌گردیم؛ تو را به خدا بنشین؛ خدا لعنت کند آنکه آتش درونی تو را افروخت. هر چه بگویی، به جای می‌آورم و هر حاجتی داری، بر می‌آورم. اگر مقام تو نبود، همان روش و اخلاقت کافی بود که خواسته‌هایت برآورده شود. تو پسر ذوالجناحین و سید و بزرگ بنی هاشمی". عبدالله فریاد زد: "نه! چنین نیست! سید و آقای بنی هاشم حسن و حسین هستند و کسی نمی‌تواند در مقام با ایشان برابری کند". معاویه گفت: "تو را به خدا قسم می‌دهم که هر چه می‌خواهی بگویی و هر حاجتی داری، برآورده خواهد شد، هر چند با تمام هستی‌ام برابری کند".

عبدالله گفت: "چیزی نمی‌خواهم و حاجتی ندارم". ؛ این جمله را گفت و از مجلس خارج شد. معاویه هم او را بدرقه کرد و سپس گفت: "به خدا قسم، تمام حرکات و اخلاق و رفتار و حتی راه رفتنش به پیامبر (ص) می‌ماند". پس از رفتن عبدالله، معاویه رو به عمرو عاص کرد و گفت: "چرا با تو حرف نزد و جوابت را نداد؟" عمرو عاص گفت: "بر تو معلوم است و می‌دانی چرا". معاویه گفت: "خیال می‌کنی از جواب هایت ترسید؟ خیر، چنین نیست؛ بلکه تو را لایق ندانست تا جوابت را بگوید یا با تو طرف شود"[۲۸].[۲۹]

عبدالله و شهادت فرزندان او در کربلا

دو نفر از فرزندان عبدالله به نام‌های عون بن عبدالله بن جعفر و محمد بن عبدالله بن جعفر در کربلا در رکاب امام حسین (ع) شهید شدند. هنگامی که خبر شهادت فرزندانش به وی رسید، عبارت استرجاع ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۳۰]؛ بر زبان راند. در این حال، یکی از غلامان عبدالله به نام ابوسلاس برای اظهار تأثر گفت: "این مصیبت هم به خاطر حسین به ما رسید". عبدالله با شنیدن این سخن برآشفت و با کفش بر سر او کوبید و گفت: "ای پسر زن بدبو! درباره حسین (ع) چنین می‌گویی! به خدا قسم دوست داشتم در کربلا بودم و جانم را فدایش می‌کردم که او شایسته است جان‌ها را فدایش کنند". سپس متوجه اهل مجلس شد و گفت: "شهادت امام حسین (ع) بر من سخت دشوار است ولی خدا را شکر می‌کنم اگر خود شخصاً نتوانستم حسین را یاری کنم، فرزندان عزیزم او را با جان یاری کردند"[۳۱].[۳۲]

سرانجام عبدالله بن جعفر

عبدالله در سال ۸۰ هجری که آن را عام الجحاف[۳۳] نامیدند، در نود سالگی از دنیا رفت و در شهر مدینه، در بقیع مدفون شد؛ بنابراین عبدالله ده سال از زندگانی پیامبر (ص) را درک کرده است [۳۴].[۳۵]

عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب در سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین

عبدالله بن جعفر یکی از دبیران امیرالمؤمنین(ع) بود. ابن شهر آشوب[۳۶]، علامه مجلسی[۳۷]، ابن عبد ربه[۳۸]، جهشیاری[۳۹]، ابن مسکویه[۴۰] و دیگران به این موضوع تصریح کرده‌اند.

می‌توان گفت عبدالله بن جعفر از سوی امیرالمؤمنین(ع) سه سمت داشت:

  1. دبیری؛
  2. وکالت در اختلافات حقوقی؛
  3. مشاوره.

مؤرخان در جریان عزل قیس بن سعد از استانداری مصر و گماشتن محمد بن ابی بکر به این سمت بر نقش مشاوره‌ای عبدالله بن جعفر تأکید دارند.[۴۱]

وکالت عبدالله برای امیرالمؤمنین(ع)

ابن ابی الحدید نقل می‌کند: روایت شده که امیرالمؤمنین(ع) مخاصمه و درگیری با مردم را در حقوق خویش از ترس گناه ترک می‌کرد. برای چنین دعاوی در آغاز عقیل بن ابی طالب را به وکالت برگزید. هنگامی که عقیل مسن شد این کار را بر عهده عبدالله بن جعفر نهاد و او وکالت حضرت را در اختلافات خصوصی بر عهده داشت [۴۲]. ابن ابی الحدید در شرح این جمله نهج البلاغه: «نزاع و زد و خورد جایگاهی برای نابودی است»[۴۳] می‌نویسد: «این سخن را هنگامی فرمود که عبدالله بن جعفر را در خصومتی وکیل خود کرد و خود شاهد جریان بود» [۴۴]؛

ابن قدامه حنبلی در کتاب خود «مغنی»، این مسئله را مطرح می‌کند که آیا برای گرفتن حق و اثبات آن، تعیین وکیل با بودن موکل جایز است یا نه؟ وی معتقد است این کار صحیح است و این نظر را مالک، ابن ابی لیلی، ابو یوسف، محمد بن حسن شیبانی و شافعی پذیرفته‌اند؛ اما ابو حنیفه بر این باور است که وکالت در این امور با حضور طرف اصلی نزاع؛ یعنی موکل، صحیح نیست. ابن قدامه برای اثبات دیدگاه خود به اجماع صحابه و سیره امیرالمؤمنین(ع) که مشهور بوده استناد می‌کند و می‌نویسد: علی(ع) عقیل را نزد ابوبکر وکیل کرد و فرمود: «آنچه به نفع او قضاوت شود به نفع من است و آنچه به ضرر او قضاوت گردد به ضرر من است»[۴۵] و علی(ع) عبدالله بن جعفر را نزد عثمان وکیل کرد و فرمود: «نزاع و زد و خورد جایگاهی برای نابودی است. و شیطان در آن حاضر می‌گردد. و من کراهت دارم در آن حاضر شوم» [۴۶]؛

محقق کرکی در کتاب جامع المقاصد با استناد به این کلام امیر المؤمنین(ع) فتوا می‌دهد که مکروه است انسان‌های با شخصیت، خود در مخاصمات و اختلاف‌ها شرکت کنند، بلکه مستحب است برای خویش وکیل بگیرند[۴۷].

مردم در مواردی ممکن است در مسائل حقوق و مرافعات برای خود وکیل انتخاب کنند؛ اما گرفتن وکیل در همه دعاوی حقوقی و کیفری از ابتکارات علی(ع) است که نمی‌خواسته دچار خصومت و کشمکش ناخرسند و ناخوشایند شود. حضرتش در سخنی دیگر می‌فرماید: «کسی که در نزاع کوشد، گناه نماید و کسی که کوتاهی کند مظلوم شود و نزاع کننده نمی‌تواند پرهیزگار باشد»[۴۸]؛

آن حضرت در زشتی دشمنی و جدل می‌فرماید: «از جدل و دشمنی دوری کنید؛ زیرا آن دو قلب‌ها را نسبت به برادران مریض (و بدبین) میسازد و از آن دو نفاق می‌روید»[۴۹].[۵۰]

شرح حال عبدالله بن جعفر

عبدالله بن جعفر در سال اول هجرت در سرزمین حبشه به دنیا آمد[۵۱]. مادرش اسماء دختر عمیس بود. پدرش جعفر بن ابی طالب به دستور رسول خدا(ص) از مکه به حبشه هجرت کرد[۵۲]. وی سرپرستی مسلمانان مهاجر را بر عهده داشت. دو فرزند دیگر او به نام «عون» و «محمد» نیز در حبشه متولد شدند. جعفر در سال هفتم هجری همزمان با فتح خیبر به مدینه آمد و سال هشتم در چهل و یک سالگی در جنگ مؤته به شهادت رسید. پس از شهادت او، پیامبر نزد «اسماء» آمد و فرمود: کجا هستند فرزندان جعفر؟ آنگاه نسبت به آنان اظهار محبت نمود[۵۳] و به اسماء توصیه فرمود: «سخن بیهوده‌ای نگوی و به سینه خود مزن»[۵۴]؛

عبدالله در هنگام درگذشت رسول خدا(ص) ده ساله بود. آن حضرت به وی توجه ویژه‌ای داشت: او را سوار مرکب خود می‌کرد و آهسته با وی سخن می‌‌گفت[۵۵]. عبدالله در خانه علی(ع) بزرگ شد؛ زیرا مادرش، پس از شهادت جعفر با ابو بکر ازدواج کرد و پس از مرگ ابوبکر در سال سیزدهم هجری همسر علی(ع) شد. آن حضرت دختر خود زینب کبرا دختر فاطمه(س) را به ازدواج وی در آورد. نتیجه این ازدواج، چهار فرزند و به قولی پنج فرزند به نام‌های «جعفر»، «علی»، «|عون اکبر»، «|ام کلثوم»[۵۶] و «|عباس» بود[۵۷].

شیخ طوسی او را جزو یاران رسول خدا(ص)، امام علی و امام مجتبی(ع) بر شمرده و بیان می‌کند که او دارای روایت اندک است[۵۸]. ابن عبد البر گوید: او مردی کریم، با جود، خوش برخورد، ظریف و سخی بود و «دریای کرم» نامیده میشد[۵۹]. در سفینة البحار می‌نویسد: او مردی جلیل القدر، بزرگ و کم روایت، و فضائلش فراوان و مشهور است[۶۰].[۶۱]

سخاوت عبدالله

او را در سخاوت هم ردیف حاتم طایی دانسته‌اند[۶۲]. ابوالفرج در الاغانی نقل کرده، مردم مدینه به یکدیگر قرض می‌دادند و منتظر بخشش عبدالله بن جعفر می‌ماندند: روزی مرد تاجر شکری با کسادی بازار روبه رو شد. او را به عبدالله بن جعفر راهنمایی کردند. عبدالله بن جعفر برابر خواست آن مرد به وی چهار هزار درهم داد[۶۳].

شیخ صدوق در خصال به نقل از امام صادق(ع) آورده است: مردی گذرش به عثمان بن عفان که در کنار مسجد نشسته بود افتاد. از وی پول خواست، عثمان دستور داد به او پنج درهم دادند. گفت مرا به سوی دیگران راهنمایی کن؟ عثمان گفت: به نزد آن جمع برو (به ناحیه‌ای از مسجد اشاره کرد که حسن و حسین(ع) و عبدالله بن جعفر بودند). مرد نزد آنها رفت و سلام کرد. امام حسن(ع) که متوجه وی شد فرمود: ای آقا! درخواست کردن جایز نیست مگر در سه مورد: خونی که مصیبت و مرگ در پی دارد یا قرضی که وحشت آفرین است یا فقری که انسان را زمین گیر کرده است.[۶۴]

برای کدام یک از اینها درخواست مال داری؟ گفت: برای یکی از این سه تا. امام حسن(ع) دستور داد به او پنجاه دینار دادند و امام حسین(ع) چهل و نه دینار و عبدالله چهل و هشت دینار. مرد غریب در بازگشت با عثمان روبه رو شد. عثمان گفت: چه کردی؟ پاسخ داد بر تو گذشتم از تو مال خواستم، پس دستور دادی به آنچه دستور دادی و سؤال نکردی مال را برای چه می‌خواهم؛ اما آن مرد بخشنده، از من سؤال کرد برای چه می‌خواهی. عثمان گفت: و چه کسی برای تو مانند آنها مفید بود! آنان کسانی هستند که علم را دریافت کرده‌اند و دارای خیر و حکمت می‌باشند[۶۵].

عبدالله، مانند امام حسین(ع) ادب را در بخشش رعایت کرد و کمتر از آن دو به مرد نیازمند کمک کرد. عبدالله یکی از چهار شخصیت سخاوت‌مند بنی هاشم بود. سه تن دیگر عبارتند از: امام حسن و امام حسین(ع) و عبیدالله بن عباس[۶۶].

از برخی منابع تاریخی استفاده می‌شود که معاویه سالانه عطایی برای عبدالله، به مدینه میفرستاد و او آن اموال را در میان مردم تقسیم می‌کرد و به دیگران می‌بخشید[۶۷].[۶۸]

تبذیر عبدالله

برخی عبدالله را متهم نموده‌اند که در تبذیر و اسراف اموال می‌کوشید به گونه‌ای که علی(ع) درصدد برآمد وی را محجور اعلام کند.

ابن ابی الحدید می‌نویسد: علی(ع) درصدد برآمد عبدالله بن جعفر را به خاطر تبذیر مالی محجور اعلام کند و او را از تصرف در اموالش باز دارد. عبدالله برای جلوگیری از این محجوریت، حیله‌ای به کار بست و زبیر را در اموال و تجارت خویش شریک نمود. علی(ع) فرمود: «او با این کار خویش به پناهگاهی پناهنده شده است»[۶۹] از این رو او را محجور اعلام نکرد[۷۰]. از کلام ابن ابی الحدید استفاده می‌شود که این تبذیر در راه خلاف نبوده، بلکه به خاطر بخشش‌های فراوان بوده است.

قاضی نعمان مصری در دعائم الاسلام دو روایت آورده است که جریان تبذیر عبدالله و مخالفت علی(ع) را با وی روشن می‌کند.

در یکی از روایت‌ها آمده: عثمان خلیفه سوم از نمک‌زاری گذشت که عبدالله بن جعفر آن را به شصت هزار درهم خریده بود. گفت: مرا خوشحال نمی‌کند که همه آن در برابر کفشم از من باشد. پس از آن، علی(ع) را ملاقات کرد و گفت: چرا دست فرزند برادرت را نمی‌گیری و او را محجور از تصرف اعلام نمی‌نمائی؛ زیرا او زمین شوره‌زاری را به شصت هزار درهم خریده که به مقدار کفش من ارزش ندارد. و او دستور می‌دهد عبدالله را محجور اعلام کند. هنگامی که علی(ع) نزد عبدالله می‌رود تا این مطلب را اعلام نماید، عبدالله حیله کرده و می‌گوید: زبیر، شریک من است[۷۱].

این نقل با آنچه ابن ابی الحدید آورده تفاوت اساسی دارد. از این گزارش استفاده می‌شود که عثمان، نقش اصلی را برای محجور اعلام کردن عبدالله داشته و تنها علی(ع) را در جریان گذاشته است. شاید رفتن عثمان به منطقه نمک‌زار برای این بوده که دارایی عبدالله را بررسی کند که آیا می‌تواند با آن اموال، قرض خود را بدهد یا نه و چون ارزشی برای آن نمک‌زار قائل نبود، وی را محجور اعلام کرد تا طلبکارها احیاناً چیزی از او طلب نکنند و عبدالله با بیان اینکه در این زمین، زبیر شریک من است، خواست بگوید که من همه دارایی خود را از دست نداده ام و به مرور می‌‌توانم دین خود را ادا کنم؛ بنابراین، وجهی ندارد که خلیفه مرا ورشکسته و محجور بداند.

روایت دیگر دعائم با نقل ابن ابی الحدید هماهنگ است. وی می‌نویسد: به علی(ع) خبر رسید که عبدالله تبذیر نموده است. علی(ع) دست او را گرفت و نزد عثمان خلیفه برد و فرمود: او را محجور اعلام کن! عثمان گفت: چگونه کسی را ورشکسته و محجور اعلام کنم که شریک او زبیر بن عوام است[۷۲].

عبدالله، اموالی را که از زبیر طلب داشت و به یک میلیون درهم می‌رسید، پس از مرگ او به درخواست فرزند زبیر، بخشید[۷۳].

از روایاتی استفاده می‌شود که عبدالله به داشتن قرض، افتخار می‌کرده و سعی داشته همیشه مقروض باشد. امام صادق(ع) از پدرش از عبدالله بن جعفر نقل می‌کند که رسول خدا(ص) فرمود: «خداوند با انسان قرض دار است تا هنگامی که قرضش را بدهد. این در صورتی است که قرض او برای چیزی نباشد که خدا دوست ندارد»[۷۴]

عبدالله بن جعفر همیشه تلاش می‌کرد بر پایه این سخن عمل کند و هیچ‌گاه بدون قرض نباشد. از این روی در ادامه حدیث، امام صادق(ع) می‌فرماید: عبدالله بن جعفر همیشه به کنیزش می‌گفت: برو و برای من قرض کن؛ زیرا کراهت دارم که شبی را بگذرانم بدون این که خدا با من باشد[۷۵].[۷۶]

عبدالله همراه و در خدمت علی(ع)

عبدالله که در منزل عموی خود بزرگ شده بود برای حضرت، احترام ویژه‌ای قائل بود. امیرالمؤمنین(ع) نیز به او و دیگر فرزندان جعفر عنایت داشت.

شعبی گوید: از عبدالله بن جعفر شنیدم که می‌گفت: هر گاه درخواستی از عموی خود علی(ع) داشتم و از من نمی‌پذیرفت، او را به حق جعفر سوگند می‌دادم، در این هنگام خواسته مرا برآورده می‌کرد[۷۷]؛ اما هیچ‌گاه امام سهم بیشتری از بیت المال به عبدالله بن جعفر نداد و در مقابل چنین درخواستی فرمود: «به خدا سوگند چیزی افزون (بر آنچه به مردم می‌دهم) برای تو نمی‌بینم جز این که به عمویت دستور دهی دزدی کند و به تو بدهد»[۷۸].

عبدالله با علی(ع) نه تنها در کارهای معمولی، بلکه در امور خطر ساز نیز همراه بود. هنگامی که جرم ولید بن عقبه حاکم کوفه ثابت شد که مشروب خورده است و عثمان، خلیفه وقت از اجرای حد بر وی خودداری می‌ورزید، امیرالمؤمنین(ع) خود به اجرای حد پرداخت و بنا بر نقلی به دستور حضرت، عبدالله بن جعفر چهل ضربه بر ولید زد[۷۹]. و آن گاه که عثمان خلیفه وقت دستور تبعید ابوذر را به ربذه صادر کرد و فرمان داد کسی حق همراهی او را ندارد، امیرالمؤمنین(ع) همراه فرزندان و یارانش ابوذر را بدرقه کردند. افزون بر حضرت، امام حسن(ع)، امام حسین(ع)، عقیل بن ابی طالب، عبد الله بن جعفر و عمار یاسر حضور داشتند و از تهدید خلیفه و مأمور وی مروان نهراسیدند[۸۰].

افزون بر این که عبدالله جزو کاتبان و مشاوران حضرت بود در جنگ جمل بنا بر قولی فرمانده سمت راست سپاه حضرت بود[۸۱]. در جنگ صفین همراه هزار تن، چنان به دشمن حمله کرد که شمار زیادی از آنان را کشت به گونه‌ای که عمرو عاص صدایش به استغاثه بلند شد[۸۲]. امیرالمؤمنین(ع) که توطئه دشمن را احساس کرد و شماری از یاران مخلص خود را از دست داده بود، عبدالله، حسن، حسین، عبدالله بن عباس و عباس بن ربیعه را از درگیری مستقیم با دشمن نهی کرد و حفظ جان آنها را لازم می‌شمرد[۸۳]؛ زیرا آنان مدافعان راستین ولایت بودند و با رفتن آنها اندیشه تشیع از میان می‌رفت. از این رو پس از جنگ نهروان در پاسخ به سؤالات مرد یهودی بیان می‌کند علت این که در صفین بر پایه دیدگاه خود به جنگ ادامه ندادم این بود که می‌ترسیدم با کشته شدن حسن و حسین، نسل رسول خدا(ص) قطع شود و از این ترس داشتم که عبدالله بن جعفر و محمد بن حنفیه را به شهادت برسانند[۸۴] و کسی برای دفاع از حق باقی نماند.[۸۵]

علی(ع) مهمان عبدالله

امیرالمؤمنین(ع) در ماه رمضان آخر عمر خویش هر شب در منزل یکی از فرزندان خود افطار میکرد و بیش از دو یا سه لقمه غذا نمی‌خورد و می‌فرمود: «شب‌های اندکی مانده تا این که امر خدا برسد و من با شکم گرسنه باشم». شبی در منزل امام حسن(ع) و شبی در منزل امام حسین(ع) و شبی در خانه عبدالله بن جعفر افطار می‌کرد[۸۶].

آن گاه که علی(ع) به شهادت رسید، عبدالله همراه فرزندان حضرت در تکفین و تدفین ایشان شرکت داشت[۸۷] و مانند حسن و حسین و محمد بن حنفیه وارد قبر شد و این امانت الهی را به خاک سپردند و تسلیم حق کردند[۸۸].[۸۹]

عبدالله و امام حسن(ع)

با درگذشت امیرالمؤمنین(ع) عبدالله در خدمت امام مجتبی(ع) و تسلیم فرمان‌های ایشان بود. هنگامی که معاویه از طریق مروان بن حکم حاکم مدینه، زینب دختر عبدالله را برای یزید خواستگاری کرد، عبدالله بن جعفر پاسخ داد: امور زنان ما به دست حسن بن علی(ع) است. امام حسن(ع) در یک جلسه رسمی پاسخ حاکم مدینه را داد و دختر عبدالله را به ازدواج پسر عمویش، قاسم بن محمد بن جعفر در آورد و مهریه او را ملکی در مدینه قرار داد و با مروان درگیری‌هایی به وجود آمد[۹۰]. قاسم بن محمد بن جعفر در کربلا اسیر شد[۹۱].

بر پایۀ نقلی دیگر نام دختر عبدالله، ام کلثوم بود و این واقعه در دوران امام حسین(ع) رخ داده و آن حضرت دایی ام کلثوم شناخته شده است که نشان می‌دهد وی دختر زینب بوده است[۹۲].

با توجه به اینکه برای عبدالله دختری به نام ام کلثوم یاد کرده‌اند که مادرش زینب دختر علی(ع) است[۹۳] و با توجه به این نکته که مروان بن حکم در زمان امامت امام حسن(ع) -از سال ۴۲-۴۹ به مدت هشت سال و دو ماه - حاکم مدینه بوده[۹۴]، روایت اول درست‌تر به نظر می‌رسد.

عبدالله همیشه از فرزندان علی(ع) دفاع می‌کرد و در مجالس معاویه بر خلاف دیدگاه وی از امام حسن(ع) و امام حسین(ع) تجلیل می‌نمود[۹۵]. به هیچ وجه تحمل توهین به علی(ع) را نداشت و از این کار به شدت غضبناک می‌شد[۹۶]. روزی یزید در مجلس معاویه بر عبدالله تفاخر کرد. عبدالله گفت: به کدام یک از پدرانت بر من فخر می‌فروشی؟ آیا به «حرب» که اجیر ما بوده یا به «امیه» که غلام ما بوده یا به «عبد شمس» که در کفالت ما بوده است؟معاویه بعداً به یزید توصیه کرد: همیشه از درگیری با بنی هاشم بپرهیزد[۹۷]. در عین حال، عبدالله تلاش می‌کرد درخواست دیگران را گرچه دشمن باشد رد نکند. از این رو، هنگامی که نزد معاویه بود و به وی خبر دادند پسری برای وی متولد شده، معاویه از او خواست نامش را معاویه بگذارد، به این درخواست پاسخ مثبت داد. معاویه به وی پانصد هزار درهم داد که با آن ملکی برای فرزندش در مدینه بخرد[۹۸]. عبدالله تلاش می‌کرد در حج با امام حسن(ع) و امام حسین(ع) باشد[۹۹]. با آنان هماهنگ و بر پایه دستور آنان عمل کند.[۱۰۰]

عبدالله بن جعفر و امام حسین(ع)

عبدالله از دوست‌دارن امام حسین(ع) بود. هنگامی که باخبر شد امام تصمیم دارد مکه را به قصد عراق ترک کند، نامه‌ای به وی نوشت و از حضرت خواست در مکه بماند تا از یزید برای وی امان بگیرد و همراه نامه، دو فرزندش عون بن عبدالله بن جعفر و محمد بن عبدالله بن جعفر را نزد حضرت فرستاد تا او را همراهی کنند[۱۰۱].

از کتاب الفتوح استفاده می‌شود که عبدالله خبر حرکت امام را به سوی کوفه در مدینه دریافت کرد. از این رو به حضرت نامه نوشت. بنابراین نقل، عبدالله در آغاز نامه‌ای همراه دو فرزند خود به سوی حضرت فرستاد، سپس خود به مکه رفت و امان‌نامه‌ای از عمرو بن سعید کارگزار مکه برای حضرت گرفت. امان نامه را عبدالله همراه یحیی بن سعید نزد امام حسین(ع) برده و برای ایشان خواندند. حضرت با نامه‌ای به آن پاسخ داد و بهترین امان را امان الهی دانست[۱۰۲]. تلاش‌های عبدالله که بی‌نتیجه ماند به دو فرزند خود عون و محمد دستور داد همراه امام حسین(ع) باشند و در کنار او به جهاد بپردازند[۱۰۳].[۱۰۴]

شهادت فرزندان

آنچه مسلم است دو تن از فرزندان عبدالله بن جعفر به نام‌های عون بن عبدالله بن جعفر و محمد بن عبدالله بن جعفر در کربلا به شهادت رسیده‌اند [۱۰۵]. قاتل عون، عبدالله بن قطبه طائی و قاتل محمد، عامر بن نهشل تیمی بود[۱۰۶].

ابو الفرج؛ عبیدالله بن عبدالله بن جعفر را نیز جزو شهدای کربلا یاد کرده است که مادرش «خوصاء» دختر «حفصه» بود[۱۰۷].

در کتاب شرح الأخبار، قاسم بن عبدالله بن جعفر و پسر برادر و داماد عبدالله جزو اسیران کربلا یاد شده‌اند[۱۰۸]. در نتیجه، چهار تن از فرزندان عبدالله بن جعفر در کربلا بودند که سه تن شهید و یک نفر اسیر شده بود.

بنابر قول مشهور هنگامی که خبر شهادت دو پسر عبدالله به مدینه رسید، یکی از غلامانش گفت: این چیزی است که از سوی حسین به ما رسید. عبدالله از این سخن به شدت ناراحت شد و با کفش، غلامش را کتک زد و گفت: ای فرزند زن بدبو آیا به حسین چنین می‌گویی؟ به خدا سوگند اگر با او بودم دوست داشتم از حضرتش جدا نشوم تا همراه وی به شهادت برسم. به خدا سوگند چیزی که مرا از آن دو خشنود می‌کند و در مرگشان دلداری می‌دهد این است که در رکاب برادر و پسر عمویم کشته شدند و جان خود را در راه یاری‌اش داده دربارۀ او شکیبایی ورزیدند. سپس رو به اطرافیان خود کرد و گفت: سپاس خداوندی را که گران کرد بر من شهادت حسین(ع) را و اگر من به دست خود، یاری‌اش نکردم دو فرزندم او را یاری نمودند[۱۰۹].

برابر نقل مقاتل الطالبیین دو فرزند دیگر عبدالله به نام «ابوبکر بن عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب» و «عون اصغر بن عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب» در واقعه حره کشته شدند و سر آنها را نزد یزید فرستادند[۱۱۰].

در این که در واقعه کربلا، عون فرزند عبدالله به شهادت رسیده تردیدی نیست. برخی عون را «عون اکبر» دانسته‌اند که فرزند زینب دختر علی(ع) بوده است؛ مانند ابوالفرج در مقاتل الطالبیین[۱۱۱] و برخی وی را عون فرزند جمانه، دختر مسیب بن نجبه فزاری دانسته‌اند که «عون اصغر» بوده؛ مانند ابن اثیر[۱۱۲] و طبری[۱۱۳]؛ ولی آنچه مسلم است این که محمد فرزند زینب نبوده است. بنابراین، آنچه برخی می‌گویند که دو فرزند زینب در کربلا شهید شده‌اند درست نیست. از جهت سن نیز وی خرد سال نبوده است.[۱۱۴]

فرزندان عبدالله بن جعفر

ابن قتیبه در کتاب المعارف برای عبدالله بن جعفر بیست فرزند نام می‌برد که تنها دو تن آنها دختر هستند. «جعفر اکبر بن عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب»، «علی بن عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب»، «[[عون اکبر بن عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب»، «عباس بن عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب» و «ام کلثوم بن عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب» که مادر آنها زینب کبرا، دختر علی(ع) و فاطمه(س) بود. «محمد بن عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب»، «عبیدالله بن عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب» و «ابوبکر بن عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب»، مادرشان حوصاء دختر خصفه بود که ابوالفرج خوصاء دختر حفصه را یاد کرده بود؛ اما به نظر می‌رسد که این نقل درست‌تر است و مراد از خصفه، احتمالاً خصفة بن زیاد باشد که از یاران علی(ع) بود. «صالح بن عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب»، «موسی بن عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب»، «هارون بن عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب»، «یحیی بن عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب» و «ام ابیها بن عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب» که مادرشان لیلی دختر مسعود بن خالد نهشلی، همسر سابق امیرالمؤمنین(ع) بود. «معاویه بن عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب»، «اسحاق بن عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب»، «اسماعیل بن عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب» و «قاسم بن عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب» از مادران گوناگون بودند. «حسن بن عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب»، «عون اصغر بن عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب» و «جعفر اصغر بن عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب» که مادرشان جمانه دختر مسیب بن نجبه فزاری است. مسیب یکی از فرماندهان توابین بود. وی می‌افزاید نسل عبدالله بن جعفر از علی، معاویه، اسحاق و اسماعیل به جای مانده است[۱۱۵].[۱۱۶]

پایان زندگی

عبدالله بن جعفر مردی بخشنده بود و هیچ‌گونه درخواستی را رد نمی‌کرد، ولی در سال آخر عمر خویش به خاطر فشارهای عبدالملک مروان دچار مشکل مالی شد؛ از این رو در نماز جمعه چنین دعا کرد: «پروردگارا تو مرا به کاری عادت دادی که بر پایه آن عمل کردم، چنانچه زمان آن پایان رسیده مرا به سوی خود بخوان» [۱۱۷]. هنوز جمعه به پایان نرسید که عبدالله از دنیا رفت. رحمت خدا بر او باد.

تولد وی را در سال اول هجرت دانسته‌اند و در زمان رحلت رسول خدا(ص) ده ساله بود و درگذشتش را در سال ۸۰ هجری سال «جحاف» یاد نموده‌اند. حاکم مدینه، ابان بن عثمان بر او نماز گزارد و مردم مدینه با تأثر فراوان او را در بقیع دفن کردند[۱۱۸].[۱۱۹]

منابع

پانویس

  1. الدرجات الرفیعه، سید علی خان مدنی، ص۱۶۳؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۸۰.
  2. قاموس الرجال؛ شوشتری، ج۶، ص۲۸۳.
  3. الإصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۷.
  4. الدرجات الرفیعه، سید علی خان مدنی، ص۱۶۸؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۷، ص۲۵۶-۲۵۷.
  5. الدرجات الرفیعه، سید علی خان مدنی، ص۱۶۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۳۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۷.
  6. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۹۴؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۸۸۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۳۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۷؛ الدرجات الرفیعه، سید علی خان مدنی، ص۱۶۳.
  7. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۷، ص۲۶۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۷.
  8. قاموس الرجال، شوشتری، ج۶، ص۲۸۴.
  9. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۵۳-۶۵۴.
  10. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۷، ص۲۶۱؛ لسان المیزان، ابن حجر، ج۶، ص۱۱۴.
  11. الدرجات الرفیعه، سید علی خان مدنی، ص۱۶۳.
  12. التاریخ الکبیر، بخاری، ج۷، ص۱۹۴؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۱، ص۲۰۵؛ فتح الباری، ابن حجر، ج۶، ص۱۳۳؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۷، ص۲۵۴.
  13. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۵۴-۶۵۵.
  14. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۳۴.
  15. الدرجات الرفیعه فی طبقات الشیعة، سید علی خان مدنی، ص۱۸۳.
  16. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۹۴؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۸۱؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۶، ص۲۸۶.
  17. الدرجات الرفیعة فی طبقات الشیعة، سید علی خان مدنی، ص۱۶۹؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۸۲.
  18. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۸۲؛ فوات الوفیات، کتبی، ج۱، ص۵۳۰.
  19. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۵۵-۶۵۶.
  20. الخصال، شیخ صدوق، ج۱، ص۱۳۵-۱۳۶.
  21. قاموس الرجال، شوشتری، ج۶، ص۲۸۴.
  22. الدرجات الرفیعه، سید علی خان مدنی، ص۱۷۱.
  23. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۵۶-۶۵۷.
  24. ترجمة الامام الحسین (ع) من طبقات ابن سعد، ص۴۰؛ مناقب آل ابی طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۳، ص۱۹۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۵۷، ص۲۴۶.
  25. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۵۸-۶۵۹.
  26. تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۲۹۱؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۶۸.
  27. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۵۹-۶۶۰.
  28. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۹۶-۲۹۷؛ الدرجات الرفیعه، سید علی خان مدنی، ص۱۷۲؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۶، ص۲۸۳-۲۸۴.
  29. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۶۰-۶۶۲.
  30. «همان کسان که چون بدیشان مصیبتی رسد می‌گویند: «انّا للّه و انّا الیه راجعون» (ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم)» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  31. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۹۵؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۳۷۵؛ الکامل، ابن اثیر، ج۴، ص۸۹؛ الدرجات الرفیعه، سید علی خان مدنی، ص۱۷۵؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۶، ص۲۸۷.
  32. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۶۲.
  33. سالی که سیل شدیدی در مکه آمد و حتی شتران را به همراه با بار آنها برد و به مردم مکه خسارت فراوانی وارد ساخت.
  34. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۸۱؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۷، ص۲۹۶؛ أسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۳۹؛ الإصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۷؛ الدرجات الرفیعة، سید علی خان مدنی، ص۱۸۴؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۶، ص۲۸۹.
  35. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۶۲.
  36. مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۷۷.
  37. بحار الأنوار، ج۴۲، ص۳۰۸.
  38. عقد الفرید، ج۴، ص۲۱۸.
  39. الوزراء و الکتاب، ص۹۲.
  40. تجارب الامم، ج۲، ص۳۸۳.
  41. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج3، ص 115 - 116.
  42. شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید، ج۱۷، ص۱۵۵.
  43. «إِنَّ لِلْخُصُومَةِ قُحَماً»؛ نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص۱۲۰۳.
  44. "قالها امیر المؤمنین(ع) حین وکل عبدالله بن جعفر فی الخصومة عنه و هو شاهدشرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید، ج۱۹، ص۱۰۷؛ بحار الأنوار، ج۱۰۱، ص۲۶۹.
  45. «مَا قُضِيَ لَهُ فَلِي وَ ما قضی علیه فعلی»
  46. «إن للخصومة قحما و إن الشیطان لیحضرها و إنی لأکره أن أحضرها»؛ المغنی فی فقه الامام احمد بن حنبل، ج۵، ص۵۲؛ شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید، ج۱۹، ص۱۰۷؛ مستدرک الوسائل، ج۱۴، ص۴۴.
  47. جامع المقاصد، ج۸، ص۱۹۱.
  48. «مَنْ بَالَغَ فِي الْخُصُومَةِ أَثِمَ وَ مَنْ قَصَّرَ فِيهَا ظُلِمَ وَ لَا يَسْتَطِيعُ أَنْ يَتَّقِيَ اللَّهَ مَنْ خَاصَمَ»؛ نهج البلاغه، فیض الاسلام، حکمت ۲۹۰، ص۱۲۳۰.
  49. «إِيَّاكُمْ وَ الْمِرَاءَ وَ الْخُصُومَةَ فَإِنَّهُمَا يُمْرِضَانِ الْقُلُوبَ عَلَى الْإِخْوَانِ وَ يَنْبُتُ عَلَيْهِمَا النِّفَاقُ»؛ بحار الأنوار، ج۷۰، ص۳۹۹؛ کافی، ج۲، ص۳۰۰.
  50. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج3، ص 116 - 118.
  51. المعارف، ص۲۰۷.
  52. اسد الغابه، ج۳، ص۱۹۸.
  53. سفینة البحار، ج۱، ص۱۵۹.
  54. «يا أَسْمَاءُ لَا تَقُولِي هُجْراً وَ لَا تضربي صَدْراً »؛ بحارالأنوار، ج۲۱، ص۶۳.
  55. اسد الغابه، ج۳، ص۱۹۸.
  56. إعلام الوری، ج۱، ۳۹۶؛ بحار الأنوار، ج۴۲، ص۹۳.
  57. المعارف، ص۲۰۷.
  58. رجال طوسی، ص۲۳، ۴۶ و ۶۹؛ قاموس الرجال، ج۶، ص۲۸۳؛ تنقیح المقال، ج۲، ص۱۷۳.
  59. قاموس الرجال، ج۶، ص۲۸۶؛ اسد الغابه، ج۳، ص۱۹۹.
  60. سفینة البحار، ج۲، ص۱۲۶.
  61. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج3، ص 118 - 120.
  62. شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید، ج۱۸، ص۱۰۶؛ ج۱۵، ص۲۷۹۰.
  63. قاموس الرجال، ج۶، ص۲۸۵؛ الأغانی، ج۱۱، ص۷۱.
  64. «يَا هَذَا إِنَّ الْمَسْأَلَةَ لَا تَحِلُّ إِلَّا فِي إِحْدَى ثَلَاثٍ دَمٍ مُفْجِعٍ أَوْ دَيْنٍ مُقْرِحٍ أَوْ فَقْرٍ مُدْقِعٍ»
  65. قاموس الرجال، ج۶، ص۲۸۴؛ خصال، ص۱۳۵.
  66. قاموس الرجال، ج۶، ص۲۸۵.
  67. تاریخ فخری، ص۹۶؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۵۶.
  68. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج3، ص 120 - 121.
  69. «أما إنه قد لاذ بملاذ»
  70. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۵۳؛ بحار الأنوار، ج۴۰، ص۹۱؛ سفینة البحار، ج۲، ص۱۲۶.
  71. دعائم الاسلام، ج۲، ص۶۷، ح۱۸۶؛ مورخان زبیر را بخیل معرفی کرده‌اند. (شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید، ج۱، ص۵۲).
  72. دعائم الاسلام، ج۲، ص۶۶، ح۱۸۵.
  73. اسد الغابه، ج۳، ص۱۹۹.
  74. «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الدَّائِنِ حَتَّى يَقْضِيَ دَيْنَهُ مَا لَمْ يَكُنْ فِيهِ مَا يَكْرَهُ اللَّهُ»
  75. بحار الأنوار، ج۱۰۰، ص۱۴۳.
  76. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج3، ص 121 - 123.
  77. بحار الأنوار، ج۲۱، ص۶۴.
  78. سفینة البحار، ج۲، ص۱۲۶؛ بحار الأنوار، ج۳۴، ص۳۱۲؛ الغارات، ص۴۳؛ شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۰۰.
  79. شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید، ج۱۷، ص۲۳۲ و ۲۳۴؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۵۳، «حوادث سال سی»؛ تاریخ الاسلام، «عهد الخلفاء الراشدین»، ص۶۶۷.
  80. بحار الأنوار، ج۷۳، ص۲۸۰.
  81. ذهبی، تاریخ الاسلام، «عهد الخلفاء» ص۴۸۵.
  82. بحار الأنوار، ج۳۲، ص۵۸۴.
  83. قاموس الرجال، ج۶، ص۲۸۴؛ وقعة صفین، ص۵۳۰.
  84. ر.ک: سیمای کارگزاران، ج۲، ص۱۰۰؛ خصال، ص۳۸۰؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۶۴.
  85. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج3، ص 124 - 125.
  86. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۹، ص۱۸۷؛ تاریخ فخری، ص۱۳۶؛ بحار الأنوار، ج، ص۱۹۸.
  87. الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۹۷.
  88. بحار الأنوار، ج۴۲، ص۲۲۰.
  89. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج3، ص 125 - 126.
  90. بحار الأنوار، ج۴۴، ص۱۱۹؛ سفینة البحار، ج۲، ص۱۲۶.
  91. شرح الأخبار، ج۳، ص۱۹۷.
  92. بحار الأنوار، ج۴۴، ص۲۰۷؛ سفینة البحار، ج۲، ص۱۲۶؛ مناقب آل ابی طالب، ج۴، ص۳۸.
  93. ابن طیفور، بلاغات النساء، ص۱۴۰؛ ابن حبان، الثقات، ج۲، ص۱۴۴.
  94. تاریخ طبری، ج۴، ص۱۳۱ و ۱۷۳.
  95. سفینة البحار، ج۲، ص۱۲۶.
  96. قاموس الرجال، ج۶، ص۲۸۳.
  97. قاموس الرجال، ج۶، ص۲۸۷؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۵، ص۲۲۹.
  98. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۹، ص۳۶۸؛ برخی نوشته‌اند معاویه سالیانه به وی هزار درهم می‌داد (مختصر تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۷۵).
  99. بحار الأنوار، ج۹۶، ص۳۵۸.
  100. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج3، ص 126 - 127.
  101. الإرشاد، ج۲، ص۶۸؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۷۶؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ۳۶۶؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۲۹۱.
  102. الفتوح، عربی، ج۵-۶، ص۷۴؛ موسوعة الکلمات الامام الحسین(ع)، ص۳۳۱.
  103. الإرشاد، ج۲، ص۶۸؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۶۶.
  104. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج3، ص 127 - 128.
  105. الإرشاد، ج۲، ص۱۲۵؛ انساب الأشراف، ج۳، ص۲۲۳.
  106. مقاتل الطالبیین، ص۶۰.
  107. مقاتل الطالبیین، ص۶۱.
  108. شرح الأخبار، ج۳، ص۱۹۷.
  109. الإرشاد، ج۲۷، ص۱۲۴ و مترجم، ج۲، ص۱۲۸؛ قاموس الرجال، ج۶، ص۲۸۷.
  110. مقاتل الطالبیین، ص۸۲-۸۳.
  111. مقاتل الطالبیین، ص۶۰.
  112. الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۰۲.
  113. تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۹.
  114. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج3، ص 128 - 130.
  115. المعارف، ص۲۰۷.
  116. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج3، ص 130.
  117. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۲۵۵.
  118. سفینة البحار، ج۲، ص۱۲۷؛ تنقیح المقال، ج۲، ص۱۷۴؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۹۱.
  119. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج3، ص 130 - 131.