ابن سکیت در معارف و سیره رضوی
مقدمه
نام او یعقوب بن اسحاق ابویوسف بن سکیت میباشد او از بزرگان اهل لغت و ادب و شخصیتهای بسیار بزرگ و ممتاز زمان خود بود، او در علوم عربیه و ادبیات تألیفات و تصنیفات زیادی دارد، شهرت او در بین علما و اهل ادب بالاتر از این است که درباره او سخنی گفته شود و یا از او تجلیل و تکریم به عمل آید.
او در فصاحت و بلاغت در صف مقدم قرار دارد، و همه نویسندگان لغت و صرف و نحو از آثار گرانقدر او استفاده کرده و میکنند، نام او در همه کتب ادبی و تاریخی و تذکرههای رجال علم و ادب آمده و همگان از قدیم و جدید و فور اطلاعات و کثرت دانش او را ستودهاند، و او را مردی فوق العاده و عدیم النظیر توصیف میکنند.[۱]
علمای شیعه و ابن سکیت
رجال شیعه در کتب خود او را از شیعیان مخلص و از اصحاب امام جواد و امام هادی(ع) ذکر نمودهاند نجاشی گوید: او در نزد ابوجعفر(ع) و امام هادی(ع) بسیار محترم بود، و از آن دو روایتهایی نقل میکند، متوکل عباسی به خاطر مذهب تشیع او را به شهادت رسانید و داستان شهادت او مشهور است.
او در علم ادب و لغت چهرهای درخشان بود، و در نقل حدیث و روایات موثق و راستگو به شمار میرفت، کسی بر او طعنی وارد نکرده، او کتب زیادی تألیف کرده که از آن جمله: «کتاب اصلاح المنطق»، «کتاب الالفاظ»، «کتاب المذکر و المؤنث»، «کتاب الارضین و الجبال»، «کتاب الاصوات»، «کتاب النبات»، «کتاب الطیر» و کتابهایی که در شرح حال او ذکر شدهاند.
علامه حلی در بخش اول کتاب خلاصة او را عنوان کرده و بعد از نقل کلام نجاشی درباره او گفته: او از راستگویان و ثقات به شمار میرود و همچنین شرح حال او در «کتاب روضات» و «لؤلؤة البحرین» و سایر کتب رجال و تواریخ آمده و همگان به جلالت قدر و دیانت و وثاقت و وفور علم و دانش او تصریح کردهاند.[۲]
ابن سکیت و علمای اهل سنت
خطیب بغدادی گوید: یعقوب بن اسحاق ابویوسف بن سکیت از علمای نحو و لغت به شمار میرود، و «کتاب اصلاح المنطق» از تألیفات او میباشد، او مردی فاضل و متدین بود در نقل روایت ثقة و مورد اطمینان میباشد و او مؤدب فرزندان جعفر متوکل بود و از ابو عمرو شیبانی روایت میکرد، ابوعکرمه ضبی و ابوسعید سکړی و میمون بن هارون و گروهی دیگر از وی روایت میکنند.
یاقوت حموی گوید: یعقوب بن اسحاق بن سکیت از عالمان علوم عربیه و لغت و شعر به شمار است، او از ابوعمرو شیبانی و فراء و ابن اعرابی و اثرم دانش آموخت و از ابوعبیده و اصمعی روایت کرد و گروهی مانند محمد بن فرج مقری و محمد بن عجلان اخباری و میمون بن هارون کاتب از وی اخذ حدیث کردهاند او کتب زیادی تصنیف کرده که مشهورترین آنها اصلاح المنطق میباشد.
ابن خلکان او را در کتاب خود ذکر کرده و از وی تجلیل و توصیف میکند و میگوید: کتابهای او در موضوع خود بسیار متین و صحیح میباشند، و حافظ ابن عساکر نیز در تاریخ دمشق شرح حال او را ذکر کرده و مشایخ و راویان او را آورده، و گفته: او از محمد بن مهنا و محمد بن صیح واعظ روایت میکند و از وی نیز احمد بن فرج مقری و محمد بن عجلان روایت کردهاند.[۳]
تعلیم کودکان در بغداد
پدر او در بغداد مکتبخانه داشت و کودکان مردم را تربیت میکرد و آنان را با علوم و معارف آشنا میساخت و فرزندش یعقوب هم با او مساعدت میکرد، پدرش در یکی از سالها که برای انجام مناسک حج به مکه رفته بود از خداوند درخواست کرد که کودک او را به فراگیری علم نحو توفیق دهد، فرزندش هم به طرف علم نحو و ادبیات رفت و به فراگیری آن مشغول شد.
ابن سکیت در محله جسر بغداد با گروهی رفت و آمد میکرد و کودکان آنها را تعلیم میداد و آنها هم مزدی به او میدادند، تا آن گاه که با بشر و ابراهیم فرزندان هارون که برای عبدالله طاهر امیر معروف کتابت میکردند آشنا شد، و به تعلیم و تربیت کودکان آنها مشغول شد، و از این طریق با عبدالله بن طاهر که در آن ایام فرماندار عراق و بلاد جبل و خراسان بود رفت و آمد نمود.
و در این هنگام عبدالله احتیاج پیدا کرد که معلمی برای کودکان خود پیدا کند، از این رو با کاتبان خود به مشورت پرداخت و آنها هم ابن سکیت را به او معرفی کردند، او هم با گرفتن ماهی پانصد درهم حاضر شد کودکان عبدالله را تعلیم دهد. و در این میان گاهی هم به سر من رأی که مرکز خلافت بود میرفت و با عبدالله بن یحیی بن خاقان وزیر متوکل گفتگو میکرد.[۴]
مقام او در علوم ادب و لغت
ابوالعباس ثعلب گوید: ابن سکیت در انواع علوم متبحر بود، و پدرش هم مرد صالحی بود و از ابوالحسن کسائی دانش آموخته و با علوم عربیه آشنایی داشت، او برای بیان مسائل ادبی مجلسی داشت و مردم هم پیرامون او جمع میشدند، یکی از جهات موفقیت او و شهرتش در بین مردم این بود که وی اشعار ابوالنجم عجلی را برای مردم تجزیه و تحلیل میکرد.
ثعلب گوید: به او گفتم: نسخهای از دیوان ابوالنجم را به من بده، او گفت: من به طلاق سوگند یاد کردهام که نسخه دیوان ابوالنجم را از دست ندهم، ولی شما میتوانید این دیوان را هم اکنون برای خود استنساخ کنید، او میگوید: من روز دوشنبه نزد ابن سکیت رفتم و دیوان را استنساخ کردم، و او هم مرا به مردمی که در مجلسش بودند معرفی کرد.
ثعلب گوید: اهل ادب و لغت اجماع کردهاند که بعد از ابن اعرابی داناترین فرد به لغت و ادبیات ابن سکیت بوده است، یکی از علما گفته: کتابی مانند «اصلاح المنطق» که از تألیفات ابن سکیت میباشد تاکنون از جسر بغداد نگذشته است، و شکی نیست که او یکی از کتابهای سودمند دریاب خود بوده و کتابی مانند او در موضوع خود تألیف نشده است.
کتاب اصلاح المنطق از هنگام تألیف آن همواره مورد استفاده و استناد اهل لغت و ادبیات عرب بوده است، و گروهی بر آن شرح و تفسیر نوشتهاند و در موضوعات آن بحث و تحقیق کردهاند، ابوالقاسم بن حسین معروف به ابن مغربی آن را اختصار کرده، و خطیب تبریزی نیز آن را منقح ساخته، و ابن سیرافی نیز ابیات آن را مورد بحث قرار داده است.
ابن سکیت روزی در مجلس ابن اعرابی حاضر شد، ابن اعرابی موضوعی را عنوان کرد و پیرامون آن سخن گفت، در این هنگام ابن سکیت به سخنان او اعتراف کرد و گفت: شما این سخنان را از کجا نقل میکنید و مستند شما در این جا چیست؟ ابن اعرابی از سخن او برآشفت و با او به تندی صحبت کرد، و ابن سکیت هم سکوت کرد، و بعد ابن اعرابی به او گفت: من دوست داشتم به دیگری اعتراض میکردی و جلو سخن مرا نمیگرفتی.[۵]
ابن سکیت و متوکل عباسی
ابن سکیت در بغداد فرزندان عبدالله بن طاهر را تعلیم میداد، و از این طریق با رجال بزرگ سیاسی و درباریان متوکل آشنا شد و ضمن رفت و آمد به سامرا به مجلس عبدالله بن یحیی بن خاقان راه پیدا کرد، و توسط او به متوکل معرفی شد، او که مردی ادیب و شاعر و سخندان بود نظر متوکل را به طرف خود جلب کرد و مورد توجه او قرار گرفت. در این هنگام به ابن سکیت پیشنهاد شد تا فرزندان متوکل معتز و مؤید را تعلیم و تربیت نماید و به آنها علم و دانش و ادب بیاموزد، او هم این پیشنهاد را قبول کرد و در سامرا اقامت گزید و به تعلیم فرزندان خلیفه مشغول شد، و ماهیانهای هم برایش مقرر گردید، معلوم است دستگاه خلافت که جای رقابتهای خطرناک میباشد برای ابن سکیت دشمنان جدیدی به وجود آورد.
احمد بن عبید گوید: ابن سکیت در مورد همنشینی و منادمت با متوکل با من به مشورت پرداخت، من او را از مجالست و منادت با متوکل نهی کردم، ولی او گمان کرد من از روی حسادت او را از همنشینی با خلیفه باز میدارم، به سخنان و نصیحت من گوش فرا نداد، و با متوکل همنشین شد و در مجالس خصوصی او شرکت کرد و با او همصحبت شد.
به دستور متوکل جایی برای تدریس و تعلیم فرزندانش معین کردند و ابن سکیت حاضر شد و برای تدریس آماده گردید، فرزندانش هم در اطاق درس حاضر شدند، ابن سکیت متوجه معتز که کودکی بود شد و گفت: ایها الامیر شما دوست دارید از کجا شروع کنیم، مقصودش این بود که موضوع درس ما از کجا شروع شود، و شما چه مبحثی را دوست میدارید.
معتز متوجه استاد جدید خود شد و رو به طرف او کرد و گفت: دوست دارم مرا امروز مرخص کنید، تا بروم آزادانه گردش کنم و بازی نمایم، ابن سکیت گفت: پس برخیزم بروم، او گفت: من از شما سبکتر هستم و زودتر از شما خواهم رفت، او با شتاب برخاست و دوید تا از اطاق خارج شود، در اثر شتاب و سرعت پایش در شلوار گیر کرد و بر زمین افتاد و از خجالت صورتش سرخ شد و ابن سکیت بلافاصله گفت:
یصاب الفتی من عشرة بلسانه | ولیس یصاب المرء من عثرة الرجل | |
فعثرته فی القول تذهب رأسه | و عثرته بالرجل تبرأ علی مهل[۶] |
ابن سکیت و تشیع
کسانی که شرح حال او را نوشتهاند تصریح کردهاند که او از محبان و شیعیان علی(ع) بوده و با حضرت جواد و امام هادی(ع) رفت و آمد داشته است، بعد از این که او به سامرا آمد و به تعلیم کودکان خلیفه مشغول شد رقیبان او از این نقطه به تضعیف مقام او مشغول شدند، و جریان را به متوکل اطلاع دادند و سابقه او را به متوکل گفتند.
در میان خلفاء بنی عباس متوکل نسبت به علی(ع) بسیار دشمنی میکرد و حتی دلقکهائی را وادار میکرد تا در نقش علی(ع) برای او مسخرگی کنند و او هم از آن جریانها و نمایشها ابراز خوشحالی مینمود، متوکل امر کرده بود در شهرها و ولایات نسبت به علویان سختگیری کنند و آنها را در فشار قرار دهند و تحقیر نمایند.[۷]
شهادت ابن سکیت
مخالفان او جریان و سابقه او را به متوکل گزارش کردند و او را متهم کردند که از شیعیان علی(ع) است از قراری که از سیره او معلوم میشود، متوکل به سخن ساعیان گوش فرا نمیداده و نمیخواسته بدون تحقیق و بررسی او را از دست بدهد، و به همین جهت تصمیم میگیرد خود او را آزمایش کند و حقیقت را دریابد و عقیدهاش را به دست آورد.
او در یکی از روزها با مقدمه چینی وارد مجلس درس او شد، در حالی که کودکانش نزد او بودند متوکل متوجه ابن سکیت شد و گفت: این دو کودک من نزد شما عزیزتر میباشند یا حسن و حسین فرزندان علی بن ابی طالب، سؤال بسیار حساسی بود، آیا این سؤال را خود متوکل طرحریزی کرده و یا به وی گفته بودند تا این سؤال را از معلم کودکان خود بکند؟
ابن سکیت اگر چه معلم کودکان خلیفه میباشد و در دربار زندگی میکند و از دنیای مادی و رفاه کامل بهره میبرد، همه به او احترام میکنند و به مقام او غبطه میخورند، ولی ایمان و عقیده ثابت او و اخلاصش به علی(ع) و فرزندان آن حضرت در دلش رسوخ کرده و زرق و برق دنیا دیدگان او را کور نکرده است، او با کمال شجاعت دست از همه چیز کشید و خود را در معرض خطر انداخت و گفت:
ای متوکل قنبر خادم علی از دو کودک تو بهتر میباشد تا چه رسد به فرزندان او، با این پاسخ هوش از سر متوکل رفت و او را در بهت و حیرت فرو برد، خشم و غضب او را فرا گرفت و بلافاصله امر کرد تا غلامان ترک زبان او را از پشت گردنش بیرون کشیدند و بریدند و شکمش را زیر پاهای خود له کردند و بعد بدن نیمه جان او را به منزلش بردند و او در ماه رجب سال ۲۴۳ درگذشت.[۸]
خاندان ابن سکیت
اسحاق پدر او در بغداد به تعلیم و تربیت کودکان اشتغال داشت و به آنها ادبیات میآموخت، خاندان او اصلاً ایرانی بودهاند، فرّاء یک روز از نسب ابن سکیت سؤال کرد، وی گفت: ما اصلاً خوزی هستیم و پدران من در دورق خوزستان زندگی میکردند، و ما از آنجا به بغداد منتقل شدهایم.[۹]
تألیفات او
ابن سکیت در زندگی خود کتابهای زیادی تألیف کرد و ما در این جا به تعدادی از آثار او که یاقوت حموی در معجم الادبا آورده ذکر میکنیم، ولی افسوس که این آثار ارزنده ادبی و تاریخی در حوادث روزگار از بین رفته و فقط کتاب «اصلاح المنطق» او باقی مانده است و اکنون چاپ شده و در دسترس اهل علم و ادب قرار دارد، اینک نام کتابها: «کتاب القلب و الابدال»، «کتاب النوادر»، «کتاب اصلاح المنطق»، «کتاب الألفاظ»، «کتاب فعل و أفعل»، «کتاب الأضداد»، «کتاب الاجناس الکبیر»، «کتاب الفرق»، «کتاب الأمثال»، «کتاب البحث»، «کتاب الزبرج»، «کتاب الابل»، «کتاب السرج و اللجام»، «کتاب الوحوش»، «کتاب الایام و اللیالی»، «کتاب سرقات الشعراء و ما تواردوا علیه»، «کتاب معانی الشعر الکبیر»، «کتاب معانی الشعر الصغیر».[۱۰]
منابع
پانویس
- ↑ عطاردی قوچانی، عزیزالله، راویان امام رضا در مسند الرضا، ص ۲۹.
- ↑ عطاردی قوچانی، عزیزالله، راویان امام رضا در مسند الرضا، ص ۲۹-۳۰.
- ↑ عطاردی قوچانی، عزیزالله، راویان امام رضا در مسند الرضا، ص ۳۰.
- ↑ عطاردی قوچانی، عزیزالله، راویان امام رضا در مسند الرضا، ص ۳۰-۳۱.
- ↑ عطاردی قوچانی، عزیزالله، راویان امام رضا در مسند الرضا، ص ۳۱-۳۲.
- ↑ عطاردی قوچانی، عزیزالله، راویان امام رضا در مسند الرضا، ص ۳۲-۳۳.
- ↑ عطاردی قوچانی، عزیزالله، راویان امام رضا در مسند الرضا، ص ۳۳.
- ↑ عطاردی قوچانی، عزیزالله، راویان امام رضا در مسند الرضا، ص ۳۴.
- ↑ عطاردی قوچانی، عزیزالله، راویان امام رضا در مسند الرضا، ص ۳۴-۳۵.
- ↑ عطاردی قوچانی، عزیزالله، راویان امام رضا در مسند الرضا، ص ۳۵.