امام حسین در زمان عثمان در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

در دوران عثمان‌

امام حسین (ع) با برخورداری از سجایای اخلاقی و فضایل برجسته، در آستانه سومین دهه عمر شریف خود قرار داشت. او اوضاع دردناک دوران پدر خویشتن‌دارش را نظاره‌گر بود و می‌دید که بازی‌های سیاسی در رنگ‌های گوناگون یک هدف را دنبال می‌کند؛ تا علی و فرزندانش به زمامداری دولت اسلامی دست نیابند بلکه خلافت را هم‌چنان از آنها دور نماید و اکنون این پسر خطاب است که به واداشتن امت به پذیرش امور طاقت‌فرسایی، نظیر آراء و نظرات ناصواب، تندخویی و اشتباهات اجتهادش اکتفا نکرد و کار به جایی‌ رسید که امت را به شورای شش نفره‌ای که خلافت عثمان از آن ناشی شد، گرفتار ساخت.

امیر مؤمنان (ع) در امر زمامداری، مصلحت دین و مسلمانان را بر حق ویژه خویش ترجیح داد و صبری تلخ و ناگوار پیشه کرد و خود این مرحله را چنین به وصف می‌کشد: «فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا، أَرَى تُرَاثِي نَهْباً حَتَّى مَضَى الْأَوَّلُ لِسَبِيلِهِ، فَأَدْلَى بِهَا إِلَى ابْنِ الْخَطَّابِ بَعْدَهُ... فَصَيَّرَهَا فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ يَغْلُظُ كَلْمُهَا وَ يَخْشُنُ مَسُّهَا، وَ يَكْثُرُ الْعِثَارُ فِيهَا... فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ الْمُدَّةِ وَ شِدَّةِ الْمِحْنَةِ حَتَّى إِذَا مَضَى لِسَبِيلِهِ جَعَلَهَا فِي جَمَاعَةٍ زَعَمَ أَنِّي أَحَدُهُمْ، فَيَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَى، مَتَى اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِيَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هَذِهِ النَّظَائِرِ؟!»[۱]؛ مانند کسی که خاشاک در چشم و استخوان در گلو دارد، بردباری پیشه کردم، با چشم خود می‌دیدم که میراثم را به یغما می‌برند، تا اینکه اوّلی به هلاکت رسید و خلافت را پس از خود به پسر خطاب واگذارد... با اینکه دورانی طولانی بار سنگینی بر دوشم بود، شکیبایی پیشه کردم... تا آن‌که دوران او نیز سپری شد و امر خلافت را به جمعی سپرد که می‌پنداشت من هم یکی از آنهایم. پناه به خدا از آن شورا! برتری من بر نخستین فرد آنان -ابو بکر- چه زمانی مورد شک و تردید بود تا امروز بخواهم در کنار اینها قرار داده شوم؟! رنج و محنت اهل بیت آن‌گاه فزونی یافت و وظیفه و مسئولیت آنان دشوارتر گردید، که با دوره نوینی از انحراف خلافت روبرو شدند، عصر و دورانی که کوششی دامنه‌دارتر و تلاشی بیشتر می‌طلبید تا امت و رسالت در ورطه تباهی قرار نگیرد، ولی گونه‌های مشخصی از رنج و گرفتاری‌های سخت و دشوار، به وضوح پدیدار و زندگی مسلمانان را سراسر فراگرفت و برجسته‌ترین یاران رسول خدا (ص) در زمانی مورد اهانت و ضرب و شتم قرار گرفتند که آزاد شدگان تبهکار و فرزندانشان در سایه ضعف عثمان و احیانا بی‌تدبیری و یا تعصب قبیله‌ای اموی برای دست‌یابی به مراکز دولت، بر یکدیگر پیشی می‌گرفتند[۲].

امام حسین (ع) خود، بر رنج و سختی‌های مسلمانانی که بر ضد فساد و تباهی حکومت عثمان در تنگنایی بس دشوار، دست به شورش زده بودند، شاهد و ناظر بود و سرانجام دست مردم ستم‌دیده از آستین برآمد و با قدرت شمشیر، خلیفه حاکم را از سر راه برداشت.

در خطبه امام علی (ع) معروف به شقشقیه، که حضرت در آن رنج و دشواری‌های مسلمانان را در پی به خلافت رسیدن خلیفگان قبل از خود، توصیف می‌کند، تصویری دقیق از آن‌چه در حکومت عثمان بن عفان رخ داده، ارائه شده است، آنجا که فرمود: تا آن‌که سومی به خلافت رسید که کارش پر کردن شکم و تهی کردن آن بود و خاندان پدری‌اش با او به پا خاستند و مانند شتری که علف‌های تازه بهار را با حرص و ولع می‌بلعد به چپاول بیت المال پرداختند تا اوضاع چنان شد که آن‌چه را رشته بود از هم گسست و کردار ناشایست وی را نابود ساخت و شکم بارگی‌اش او را به زمین کوبید[۳].

رفتار با ابوذر غفاری‌

عثمان بن عفان در آزار و اذیت مخالفان و ناراضیان سیاست خود، شدت عمل نشان داد، جام خشم خود را بر سر آنان فرو ریخت و در جور و ستم بر آنان شدت بخشید. ابوذر غفاری- که با گرایش به اسلام باسابقه‌ترین یاران رسول خدا(ص) به شمار می‌آمد- از جمله ناراضیان و مخالفان سیاست عثمان تلقی می‌شد. عثمان وی را از این کار منع کرد ولی او از شیوه خود دست بر نداشت. عثمان بر آشفت و با غیرقابل تحمل دیدن وجود ابوذر، وی را به شام تبعید کرد، ابوذر در شام نیز به آگاهی دادن مردم پرداخت و در مورد سیاست بنی امیه که معاویة بن ابی‌سفیان فرمانروای عثمان اموی در شام، آن را دنبال می‌کرد، بدان‌ها هشدار داد.

معاویه از تلاش و فعالیت ابوذر به خشم آمد و طی نامه‌ای عثمان را در جریان خطر وجود ابو ذر، قرار داد. عثمان ابو ذر را به مدینه فرا خواند؛ ولی این صحابی جلیل‌القدر وظیفه امر به معروف و نهی از منکر و هشدار از خطر بدسگالان اموی را نسبت به اسلام و مسلمانان، هم‌چنان پی گرفت. عثمان تشخیص داد بهترین وسیله برای رهایی از مخالفت ابوذر، تبعید وی به منطقه‌ای دور دست و خالی از سکنه است؛ به همین دلیل دستور داد وی را به ربذه تبعید کنند و با اشاره به مروان حکم از او خواست مسلمانان را از بدرقه و خداحافظی با ابوذر، باز دارد. ولی پیروان حق، با این خواسته عثمان مخالفت کردند و عده‌ای از جمله امام علی(ع)، امام حسن و امام حسین، عقیل، عبدالله بن جعفر، عمار یاسر، آشکارا، جهت خداحافظی با ابوذر رهسپار گردیدند.

تاریخ‌نگاران به نقل سخنانی حکیمانه و حماسی از بدرقه‌کنندگان پرداخته‌اند که در آنها حکومت عثمان را به خاطر جنایتی که در مورد ابوذر انجام داد، به شدت مورد اعتراض قرار دادند. از جمله در سخنان امام حسین(ع) آمده است: عمو جان! خدای تبارک و تعالی قادر است وضعیتی را که ملاحظه می‌کنی، دستخوش تغییر و تبدیل سازد، به راستی خداوند هر روز در شأن و کاری است، مخالفانت دنیای خود را از تو دریغ داشتند و تو دینت را از آنان دریغ داشتی، از آن چه دریغت داشتند چقدر بی‌نیازی، و به آن‌چه از آنان دریغ داشتی چه بسیار نیازمندند؟ بنابراین، از خداوند صبر و بردباری بخواه و از حرص و آز و ناشکیبایی به خدا پناه ببر؛ زیرا صبر و بردباری از دین و بزرگ‌منشی است. حرص و آز، رزق و روزی به بار نمی‌آورد و ناشکیبایی مرگ کسی را به تأخیر نمی‌اندازد[۴].

ابوذر (با شنیدن این سخن) سخت گریست و با آخرین نگاه وداعش بر اهل بیتی که خالصانه به آنها عشق و محبت می‌ورزید، آنان را چنین مخاطب ساخت: ای خاندان رحمت! خداوند شما را مشمول رحمت خویش قرار دهد، آن‌گاه که چشمم به جمال شما روشن می‌شود رسول خدا(ص) را به یاد می‌آورم. من در مدینه چیزی که موجب آرامشم گردد و یا غم و اندوهی غیر از جدایی از شما ندارم.

وجود من در حجاز بر عثمان گران آمد همان‌گونه که بر معاویه در شام گران آمد و از اینکه من در کنار برادر و پسر دایی‌اش در این دو شهر اقامت کنم و مردم را بر ضد آنها بشورانم، ناخرسند بود. از این‌رو، مرا به سرزمینی تبعید کرد که یار و یاور و مدافعی جز خدا نداشته باشم، به خدا سوگند! یار و همدمی جز خدا نمی‌خواهم، و آنجا که خدا با من است، هیچ‌گونه بیم و وحشتی ندارم[۵].[۶]

منابع

پانویس

  1. نهج البلاغه، خطبه شقشقیه.
  2. تاریخ الخلفاء، ص۵۷.
  3. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵، ص۸۹.
  4. بحار الانوار، ج۲۲، ص۴۱۲؛ و به مروج الذهب، ج۲، ص۳۵۰، مراجعه شود.
  5. بحار الانوار، ج۲۲، ص۴۱۲؛ و به مروج الذهب، ج۲، ص۳۵۰ مراجعه شود.
  6. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵، ص۹۱.