طاهریان
امیران طاهری
- طاهر بن حسین بن مصعب (۲۰۵ - ۲۰۷ ق/ ۸۲۰- ۸۲۲م)
- طلحة بن طاهر (۲۰۷ - ۲۱۳ ق/ ۸۲۲ - ۸۲۸م)
- عبدالله بن طاهر (۲۱۳۔ ۲۳۰ ق/۸۲۸- ۸۴۴م)
- طاهر بن عبدالله (۲۳۰ - ۲۴۸ ق/ ۸۴۴ - ۸۶۲م)
- محمد بن طاهر (۲۴۸ - ۲۵۹ ق/ ۸۶۲ - ۸۷۳م)
مقدمه
حکومت طاهریان به خواسته خلافت رشد کرد و طاهر بن حسین، از فرماندهان مأمون، آن را بنیان نهاد. طاهر از سوی مأمون در سال ۲۰۵ ق. / ۸۲۰ م. استاندار خراسان شد و کلیه شهرهای مشرق، از بغداد به بعد، به حوزه او ضمیمه شد[۱]. مأمون در پیروی و همکاری طاهر سختگیری نکرد.
طاهر نیشابور را پایتخت خود کرد و از همان آغاز زمامداری، گرایشهای جدایی طلبانه او را فریب داد؛ از اینرو در سال ۲۰۷ ق. / ۸۲۲ م. مأمون را از خلافت خلع و تبلیغ به نفع او را قطع و لباس سیاه را از تن به در کرد و بدین وسیله جدایی خود را از بغداد اعلام نمود[۲]؛ طاهر پس از آن ناگهانی درگذشت و این تهمت درباره خلیفه پخش شد که وی با دسیسه طاهر را مسموم کرده است[۳]. مأمون با آگاهی بر چشمداشتهای طاهر، حاکمیت پسرش، طلحه، را بر استان خراسان به رسمیت شناخت[۴].
از آن سو جانشینان طاهر، به ادامه سیاست همکاری با خلافت اصرار داشتند و قدرت آن را به رسمیت میشناختند. این سیاست در موارد زیر نمایان شد:
- به پا خاستن طلحه برای جنگ با خوارج سیستان.
- اقدام عبدالله بن طاهر در سرکوب آشوبهای خوارج در مصر و جنبشهای علوی مخالف با نظام در خراسان و همکاری با خلافت برای پیروزی بر حرکت مازیار در طبرستان.
عباسیان این خدمات را ارج نهاده، آل طاهر را به خود نزدیک کردند و در درگیری میان ایشان و صفاریان، جانب آنان را گرفتند. خراسان در دوران ایشان از امنیت، آسایش و شکوفایی برخوردار شد. آنان از کشاورزی حمایت کردند، آبیاری را سامان دادند، به آموزش توجه نمودند، به گونهای که در دوران آنان نیشابور از مراکز فرهنگ اسلامی شد.
اما از جنبه روابط خارجی، آنان از استانهای شرقی در مقابل تجاوزات ترکان محافظت کرده، حدود سرزمین خود را گسترش دادند و قدرت مسلمانان را با پیروزی بر بیگانه افزودند؛ اما آنان در برابر شدت حرکتهای علویان عاجز ماندند و در نهایت زیر ضربات صفاریان نابود شدند.[۵]
استقلال طاهریان
طاهر بن حسین سرسلسله خاندان طاهری است. وی از فرزندان زریق بن اسعد است که در اوایل خلافت عباسی به طلحة الطلحات، امیر سجستان، پیوست و با او که از اعراب خزاعی بود نسبت موالات یافت؛ از اینرو بازماندگان او را به قبیله خزاعه منسوب کردهاند. جد طاهر، مصعب، در زمان خلافت مهدی در پوشنگ قدرت و مکانتی داشت و پدر طاهر، حسین، ظاهراً در زمان هارون فرمانروای آنجا شد و هنگام اقامت مأمون در مرو از نزدیکان وی به شمار میآمد؛ از اینرو چون حسین در سال ۱۹۹ ق. درگذشت، مأمون بر جنازه وی حاضر شد و کسانی را برای تسلیت نزد طاهر فرستاد. طاهر در سال ۱۵۹ ق. در پوشنگ دیده به جهان گشود. ایام کودکی را در عراق گذرانید و در آغاز جوانی مدتی راهزنی میکرد[۶]. در زمان ولایت علی بن عیسی در خراسان بدو پیوست و او طاهر را به حکمرانی پوشنگ گماشت. طاهر در ماجرای دفع رافع بن لیث نیز همراه هرثمة بن اعین بود و در این مدت شایستگیهای بسیار از خود نشان داد. در جریان درگیری و اختلاف امین و مأمون، مأمون، به توصیه فضل بن سهل، فرماندهی سپاهی را که برای جنگ با برادر آماده کرده بود به وی سپرد و در این مأموریت بود که لیاقت و شایستگی طاهر بیش از پیش آشکار گردید؛ زیرا وی در زمانی کوتاه لشکر با شکوه امین را شکست داد؛ بغداد را به تصرف در آورد؛ خلافت را به مأمون منتقل کرد و از اهل عراق و حجاز و یمن برای مأمون بیعت گرفت. مأمون نیز در آغاز امارت بغداد را به طاهر سپرد و او را اکرام بسیار کرد؛ اما چندی بعد به اشاره فضل بن سهل حکومت بلاد عراق و جبال و اهواز و یمن و حجاز را به حسن بن سهل داد و طاهر را مأمور سرکوب آشوب نصر بن شبث کرد و آنگاه او را بر حکومت موصل و جزیره و شام و مغرب گماشت. پس از آنکه مأمون از خراسان به بغداد آمد، امارت و صاحب شرطگی آن دیار را به طاهر سپرد. با این همه، خلیفه در باطن از طاهر خشنود نبود؛ زیرا نه تنها قدرت روزافزون او را مایه خطر میدید، بلکه او را قاتل برادر خویش میدانست و میپنداشت که او به دلیل رقابت و دشمنی با هرثمة بن اعین، امین را که میخواست به هرثمة پناه ببرد- کشته است. طاهر که این موضوع را دانسته بود، مبلغی فراوان به احمد بن خالد - وزیر مأمون پس از فضل بن سهل - رشوه داد تا خلیفه را متقاعد سازد که امارت خراسان را بدو بسپارد و خلیفه پذیرفت. بدین ترتیب هم طاهر به آرزوی دیرینه خود دست یافت و هم خلیفه از دیدار قاتل برادر رهایی یافت[۷]. طاهر، نخست فرزندش طلحه را عازم خراسان کرد و سپس خود با رضایت و خوشحالی و برای نیل به مقصود اصلی خویش بهسرعت راهی آن دیار گردید. وی مرو را مقر حکومت خویش قرار داد و با قدرت و تدبیر به امارت پرداخت. در این هنگام، خراسان و سیستان گرفتار فتنه خوارج به رهبری حمزة بن آذرک بود. طاهر در دفع و سرکوب خوارج اهتمام بسیار ورزید، ولی مأمون وی را به اهمال و سستی در این کار متهم کرد و نارضایتی خویش را در نامهای تند و خشونتآمیز به طاهر آشکار ساخت و او را بهسختی سرزنش کرد. طاهر از این نامه رنجید و جوابی درشت به مأمون داد و برای نیل به هدف خود، یعنی اعلام استقلال، فرصت را غنیمت شمرد و در جمادی الاخر ۲۰۷ ق. نام مأمون را از خطبه نماز جمعه بینداخت[۸] و به گفته بلعمی، به جای آنکه بگوید «خدایا بنده خویش و خلیفت خویش، عبدالله مأمون را نیکو دار»، گفت: «خدایا نیکودار تمام پیروان محمد (ص)را بدانچه نیکو داشتهای بدان برگزیدگان خود را»[۹] و بدینگونه اعلام استقلال نمود؛ لکن پیش از آنکه از ثمره کار خویش بهره گیرد، ناگهانی، (به قولی همان شب) درگذشت. وفات غیر منتظره طاهر برای خلیفه عباسی و اهل بغداد کاملاً مطلوب و موافق آرزو بود. از اینرو در باب کیفیت آن، روایات به قدری متفاوت است که تشخیص روایت صحیح مشکل مینماید. قول مشهور آن است که مأمون در این کار نقشی داشته است[۱۰]؛ چنانکه شورش لشکر طاهر که بعد از وفات وی به وقوع پیوست، حکایت از آن دارد که آنان خلیفه را مسئول مرگ ناگهانی سردار خویش میشمردهاند؛ البته بعضی نیز علت مرگ طاهر را تبی ناگهانی و شدید دانستهاند[۱۱]. با آنکه طاهر از ثمره کار خویش بیبهره ماند، نهال اندیشه استقلال را در ایران کاشت و دیری نپایید که این نهال بارآور گشت و حکومتهای مستقلی در شرق به وجود آمد.
مأمون از نتایج قتل طاهر و احتمال شورش یارانش بیمناک بود. از اینرو، با وجود نارضایتی از طاهر، امارت خراسان را به فرزندان وی سپرد؛ زیرا خلیفه بدین نتیجه رسیده بود که دیگر نمیتوان ایران را مستقیماً از جانب بغداد اداره کرد، پس باید بکوشد تا اوضاع را به صورتی نگاه دارد که پیوند سیاسی میان بغداد و خراسان، دست کم به صورت ظاهر، حفظ گردد. بدین روی، حکومت سرزمینهایی را که طاهر در دست داشت و اکنون در اختیار فرزندش، طلحه، بود، به او واگذاشت. در نتیجه، نخستین سلسله نیمه مستقل اسلامی تشکیل و حیات سیاسی ایران بار دیگر آغاز گردید. این تجدید حیات، در واقع، نتیجه قیامها و شورشهای متعدد ایرانیان، از آغاز سلطه عرب تا آن زمان بود که اکنون در قالب استقلالطلبی طاهر و خاندانش جلوه مییافت. این حرکت در تاریخ ملت ایران اهمیت بسیار داشت؛ زیرا بدین وسیله، میراث کهن ایران به دست ایرانیان افتاد و دولتهای مستقل و مسلمان ایرانی فرصت یافتند تا به احیا و شکوفایی و گسترش آن بپردازند.
پس از مرگ طاهر، فرزندش، عبدالله، امارت خراسان یافت و چون در آن هنگام، عبدالله مشغول جنگ با خوارج و نصر بن شبث در رقه بود، برادرش، طلحه، را بدان سوی گسیل کرد تا کارها را سامان بخشد[۱۲]. در این زمان، خبر شورش سپاه طاهر مأمون را آشفته و بیمناک کرد؛ از اینرو برای جلوگیری از فتنه و آشوب، وزیر خود، احمد بن خالد، را نیز همراه طلحة به خراسان فرستاد تا با بذل مال و دادن عطایا، سپاه را آرام کند[۱۳]. طلحه پس از استقرار نظم در خراسان به ماوراءالنهر لشکر کشید و بنا به راهنمایی یکی از امیرزادگان أَشْرُوسَنه[۱۴]، به نام خیدر بن کاووس[۱۵]، بر آن منطقه دست یافت و افشین اشروسنه، یعنی کاووس و پسرش، فضل، را دستگیر کرد و نزد مأمون فرستاد[۱۶]. دوره امارت طلحة بن طاهر در خراسان یکسره در نبرد و ستیز با خوارج گذشت. خوارج که از آغاز خلافت عباسی مجال بیشتری برای فعالیت و حضور سیاسی در منطقه خراسان و سیستان یافته بودند، در دور خلافت مأمون و همزمان با تأسیس دولت طاهری، قدرت بسیار یافتند و بر بخش عظیمی از آن منطقه دست یافتند. از اینرو، لازم است در این بخش به بررسی چگونگی و مراحل شکلگیری قیامهای خوارج در قلمرو عباسیان بپردازیم.[۱۷].
منابع
پانویس
- ↑ تاریخ طبری، ج۸، ص۵۷۷، طاهریان بر خراسان و مناطق شرقی و شمالی آن تا مرزهای هند در سرحدات ترکان حکومت کردند.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۱۳.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۱۳.
- ↑ تاریخ طبری، ج۸، ص۵۹۵. املاک طاهریان گسترش یافت و استان جنوبی هرات و سواحل جنوبی در دریای خزر را از شرق تا غرب و مناطق بالای نهر جیحون واقع در قسمت سفلای کوههای شرق هندوکش را در بر گرفت و قدرت آنان در همه ماوراءالنهر گسترش یافت.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۲۳۹.
- ↑ ابن قفطی، تاریخ الحکماء، ص۳۲۹.
- ↑ نک: الکامل، ج۶، ص۳۶۰ - ۳۶۲.
- ↑ ابن طیفور، بغداد فی تاریخ الخلافة العباسیة، ص۷۱.
- ↑ تاریخنامه طبری، ج۲، ص۱۳۵۰ - ۱۳۵۱.
- ↑ الفخری، ص۳۱۱.
- ↑ بغداد فی تاریخ الخلافة العباسیة، ص۷۳؛ الکامل، ج۲، ص۳۸۱.
- ↑ الکامل، ج۶، ص۳۸۳.
- ↑ الکامل، ج۶، ص۳۸۳.
- ↑ یا اُسْروُشَنه از مناطق مهم ماوراءالنهر است.
- ↑ خیدر یا حیدر یا حیدر بن کاووس از امیر زادگان اشروسنه بود که از پدر و برادر خویش برنجید و نزد مأمون آمد و اسلام آورد. آنگاه، سپاه مأمون را برای تصرف اشروسنه راهنمایی کرد و بعدها در دربار معتصم مقام سرداری سپاه یافت.
- ↑ الکامل، ج۶، ص۳۸۳.
- ↑ خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۷۴.