شمر بن ذی الجوشن

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
شمر بن ذی الجوشن
تصویر نمادین جنگ صفین
نام کاملشمر بن شرحبیل
جنسیتمرد
کنیهابو السابغه
لقبذی الجوشن
از قبیلهبنی کلاب
محل زندگیکوفه
درگذشت۶۶ هجری
از اصحابامام علی
حضور در جنگ
فعالیت‌های او

شمر بن ذی الجوشن از فرماندهان خشن و جنایتکار سپاه کوفه در حادثۀ کربلا و از قاتلان سید الشهدا (ع).

مقدمه

شمر فرزند شرحبیل (معروف به ذی الجوشن) و با کنیۀ «ابو السابغه» از قبیله عامر ضبائی (بنی کلاب) و از رؤسای هوازن و مردی شجاع بود که در جنگ صفین هم در لشکر امیر المؤمنین (ع) بود[۱]، سپس ساکن کوفه شد و به روایت حدیث پرداخت. اما مع‌الاسف خیلی زود از ولایت امیرالمؤمنین (ع) خارج شد و از دشمنان خاندان پیامبر (ص) گردید. او در جریان دست‌گیری حجر بن عدی در سال ۵۱ هجری جزء کسانی بود که به دروغ شهادت داد که حجر بن عدی، کافر و مرتد شده و شهر را به آشوب کشیده است که نتیجه همین شهادت‌های ناحق او و دیگر سران بی‌تقوای کوفی سبب قتل حجر بن عدی و یارانش در مرج عذراء شد[۲].[۳]

شمر در کربلا

در جریان کربلا و شهادت حضرت سیدالشهدا امام حسین (ع) و یاران مظلومش شمر نقش مهمی داشت و عمر سعد را در انجام این مأموریت شوم و خطرناک مصمم نمود و از او خواست اگر او آماده کشتن حسین و یارانش نیست خودش این مأموریت را به عهده گیرد و عمر سعد برای رسیدن به مقام حکومت ری مصمم‌تر شد و در قتل امام حسین (ع) و یارانش جدی‌تر و سریع‌تر اقدام کرد و شمر هم تحت فرماندهی او در جناح چپ میدان، در کمال شقاوت و بی‌رحمی حضرت حسین (ع) را با لب تشنه سر برید و برای چند روزه دنیا و به خیال مقام و منصب دنیا سبط پیامبر (ص) و سید شباب اهل الجنة و مصباح الهدی و سفینة النجاة را به شهادت رساند و روسیاهی و ننگ ابدی برای خود خرید[۴]. نشستن او روی سینۀ امام حسین (ع) برای بریدن سر مطهّر، حمله به خیام اهل بیت، امان نامه آوردن برای عباس تا او را از امام جدا کند، از جنایات اوست[۵]

مردی آبله‌رو و بد سیرت و زشت صورت بود و زنازاده به حساب می‌آمد. نامش در زیارت عاشورا، همراه با لعنت آمده است «وَ لَعَنَ الله شِمْراً». امام حسین (ع)، سخن پرشور «إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ» را هنگام هجوم شمر به سراپرده امامت و خیمه‌های اهل بیت فرمود[۶]. در آخرین لحظات حیات امام حسین (ع) هم که آن حضرت بر زمین افتاده بود، باز عدّه‌ای را تحریک کرد که بر آن حضرت حمله آوردند[۷].[۸]

شمر بعد از حادثه عاشورا

شمر به همراه دیگر جنایت‌کاران روسیاه کوفی پس از واقعه جان‌گداز کربلا به دستور عبیدالله بن زیاد سر بریده امام حسین (ع) و تمامی سرهای یاران آن حضرت را به شام نزد یزید بن معاویه برد تا جایزه دریافت دارد!! و پس از دریافت جوائزی ناچیز، از شام به کوفه بازگشت و تا قیام مختار ثقفی در کوفه به حیات ننگین خود ادامه داد ولی پس از آنکه فهمید مختار در تعقیب قاتلان امام حسین (ع) است فرار کرد و از کوفه خارج شد، اما مختار از تعقیب این روسیاه نگون‌بخت دست برنداشت و جمعی را در پی او اعزام کرد تا او را دستگیر کنند و به مجازات برساند، اما شمر چون در حال آمادگی رزمی بود، یکی از آن جمع را که غلام و به نام زربی بود به قتل رساند و خود به کلتانیه از روستاهای خوزستان گریخت اما طولی نکشید توسط برخی از یاران مختار غافلگیر شد و همین که خواست شمشیرش را بردارد و بجنگد، عبدالرحمان بن ابی کنود (ابو عمره) او را به هلاکت رسانید و جسد نجس و جرثومه فاسدش را جلو سگ‌ها انداخت و طعمه آنها شد و بدین ترتیب این ملعون ازل و ابد به جهنم واصل شد و فرزندانش از خجالت این ننگ ابدی از عراق به مغرب کوچ کردند و در همان جا ماندند تا مردند[۹].[۱۰]

آتش افروزی و خباثت شمر

در بین انسان‌های فاجر و پلید به اعتبار زشتی و خباثتشان قطعاً درجاتی وجود دارد. آن‌گونه که در چهره‌های مؤمن و پاک حتی شهدا این درجات و پررنگی و کم رنگی وجود دارد، در شهید کشان فاجعه کربلا اگر اوج زشتی و دنائت را صد بگیریم قطعاً ابن زیاد و شمر در رتبه صد می‌باشند و شاید عمر سعد یک درجه از آنها پایین‌تر باشد، از متون تاریخی استنباط می‌شود که عمر سعد گر چه حکم حکومت او را به جهنم کشاند و اولین تیر را روز عاشورا خودش شلیک کرد و با علم به حقانیت حسین(ع) و باطل بودن جنگ با سبط رسول خدا به میدان آمده بود، ولی قلباً مایل بود موضوع با مصالحه‌ای تمام شود و بدون کشتار و خونریزی به اهدافش نائل آید و لذا وقتی با سیدالشهداء ملاقات کرد و نامه‌ای دروغین به ابن زیاد نوشت که حسین(ع) با من پیمان بست که یا از همان جا که آمده بازگردد یا نزد یزید برود و دست در دست او بگذارد، گرچه نظر شخصی عمر سعد است، قدر متیقن این است که امام خواسته از آنجا خارج شود و حلقه محاصره را بشکند.

این نامه وقتی به ابن زیاد رسید و آن را خواند گفت: این نامه فردی خیرخواه و دلسوز بر مردم است «و درصدد بود این پیشنهاد را بپذیرد» او با همه عنادی که داشت اول رأی موافق داد گفت: ما أرانی إلا مخل سبيله يذهب حيث يشاء[۱۱]. رأی من این است که حسین را آزاد بگذارم، هر جا می‌خواهد برود. شمر بن ذی الجوشن «که در مجلس بود» برخاست و گفت: آیا این سخن را از حسین می‌پذیری اکنون که به سرزمین تو آمده و پهلوی تو است؟ به خدا اگر از این سرزمین «به سلامت» برود و دست در دست تو نگذارد حتما نیرومندتر گردد و تو ناتوان‌تر خواهی شد، پس این پیشنهاد او را نپذیر؛ زیرا این کار نشانه سستی است ولی از او بپذیر که خود و پیروانش به حکم تو گردن نهند، آنگاه اگر تو آنان را کیفر کنی تو بدان سزاوارتر خواهی بود و اگر از ایشان درگذری و عفو کنی آن هم به دست تو است![۱۲]. و لذا ابن زیاد حرف شمر را پذیرفت[۱۳].

و سخن شمر را صائب تشخیص داد و به ابن سعد نوشت: اما بعد، من تو را نزد حسین نفرستاده‌ام که از او حمایت نمایی یا کار را به درازا کشیده و امروز و فردا کنی و یا برایش آرزوی عافیت بنمایی، من نخواستم تو برایش نزد من شفاعت و میانجی‌گری کنی، باید کاملاً مواظب باشی اگر حسین و یارانش تسلیم حکومت من شدند، آنها را سالم نزد من بفرست و اگر از تسلیم شدن امتناع ورزیدند بر آنها یورش ببر تا کشته شوند و آن‌گاه بدن‌هایشان را مثله کن که مستحق این کارند و بدن حسین را پس از کشته شدن زیر سم اسب‌ها لگدکوب کن تا سینه و پشتش در هم بشکند، فان قتل الحسين فأوطئ الخيل صدره و ظهره من می‌دانم این عمل بعد از کشته شدن برای او اثری نخواهد داشت، ولی چون گفته‌ام باید اجرا گردد. اگر آنچه را که گفتم انجام دهی، چون امر ما را اجرا کرده‌ای، به تو پاداش فرمانده مطیع خواهم داد و اگر دستورات ما را مطابق آن چه می‌گوییم نمی‌خواهی اجرا کنی از هم اکنون تو را از فرماندهی عزل کردم و لشکر را تحویل شمر بن ذی الجوشن بده که ما فرماندهی لشکر را به او واگذار کردیم[۱۴]. سپس شمر نامه عبیدالله را برای عمر سعد آورد، چون عمر سعد نامه را خواند به او گفت: تو را چه شده؟ وای به حال تو خدا آواره‌ات کند و زشت گرداند آنچه برای من آورده‌ای، به خدا من گمان دارم که تو او را مانع شدی از اینکه پیشنهادی که من برایش نوشته بودم بپذیرد و کاری را که ما امید اصلاح آن را داشتیم بر ما تباه ساختی، به خدا حسین تسلیم کسی نشود همانا جان پدرش «علی» در سینه اوست و او کسی نیست که تن به خواری دهد.

شمر گفت: اکنون بگو چه خواهی کرد آیا فرمان امیر را انجام می‌دهی و با دشمنش می‌جنگی؟ و گرنه به کناری برو و لشکر را به من واگذار؟ عمر بن سعد گفت: نه چنین نمی‌کنم و امارت لشکر را به تو واگذار نمی‌کنم و خود انجام می‌دهم[۱۵]. گویا ساختار ژنتیکی انسان‌های زنازاده‌ای که از بستر گناه برخاسته‌اند و بی‌هویت می‌باشند، این است که در برابر اهل بیت عصمت و طهارت بغض و کینه داشته باشند و در روایات هم آمده که پیامبر(ص) فرمود: علی جان جز فاجر و زنازاده با تو دشمنی نورزد و شمر از آن چهره‌های منحصری است که در برافروختن آتش جنگ نقش بسزایی داشت. شاید در نبود شمر و سیاست‌های جنگ افروزانه او امید می‌رفت که موضوع به این سختی منجر نشود.[۱۶]

منابع

پانویس

  1. وقعة صفین، ص۲۶۷ و تاریخ طبری، ج۵، ص۲۸.
  2. تاریخ طبری، ج۵، ص۲۷۰.
  3. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۷۳۵-۷۳۷؛ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۲۷۸.
  4. وقعة صفین، ص۲۶۷ و تاریخ طبری، ج۵، ص۲۸.
  5. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۷۳۵-۷۳۷؛ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۲۷۸.
  6. مقاتل الطالبیین، ص۷۹.
  7. ارشاد، ص۲۴۲.
  8. محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۲۷۸.
  9. ر. ک: تاریخ طبری، ج۶، ص۵۲-۵۳.
  10. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۷۳۵-۷۳۷؛ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۲۷۸.
  11. سیر النبلاء، ج۳، ص۲۰۲.
  12. ارشاد، ص۹۰.
  13. تاریخ طبری، ج۴، ص۳۱۳.
  14. کامل ابن اثیر، ج۴، ص۲۳.
  15. ارشاد، ص۹۲.
  16. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۱، ص ۱۷۵.