عکاشة بن محصن اسدی در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

کنیه‌اش ابا محصن و از بزرگان صحابه که صورت زیبایی داشت و همراه پیامبر از مکه به مدینه مهاجرت کرد[۱] و از مصادیق آیه شریفه ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولَئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ[۲] به شمار می‌رود. عکاشه از خواهرش، ام‌قیس بنت محصن روایت نقل می‌کند و کسانی همچون ابوهریره و ابن عباس از او روایت نقل کرده‌اند[۳].[۴]

عکاشه و نزول آیات

درباره شأن نزول آیه شریفه ﴿فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِنًا وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ[۵] چنین نقل شده است که روزی رسول خدا (ص) مشغول خطبه گفتن بودند و در خطبه خویش فرمودند: "خداوند حج را بر شما واجب کرده است". در این میان عکاشة بن محصن یا سراقة بن مالک گفت: "یا رسول الله! آیا این حج در هر سال واجب است؟" پیامبر (ص) از او روی برگرداند و دوری کرد و جواب سؤال او را نداد. او بار دوم پرسید؛ باز پیامبر (ص) جواب او را نداد. او بار سوم پرسید، پیامبر (ص) به او فرمود: "وای بر تو! اگر بگویم بله، چه چیز تو را ایمن می‌گرداند؟ قسم به خدا اگر بگویم بله هر آینه واجب خواهد شد و اگر واجب شود شما قدرت آن را ندارید و اگر هم آن را واگذارید کافر خواهید شد و آنان که پیش از شما بودند از پرسش زیاد و اختلاف با پیامبران خود هلاک شدند. پس اگر شما را به کاری دستور دادم عمل و از اموری که نهی کردم دوری کنید"[۶].

مفسران درباره شأن نزول آیه شریفه ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَصَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَكُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ وَالْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَلَا يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا وَمَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ فَأُولَئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ[۷]. مطالب مختلفی نقل کرده‌اند و ما آن را از روض الجنان که تا اندازه‌ای مفصل بیان کرده نقل می‌کنیم. نقل شده، رسول خدا (ص) پسر عمه خود عبدالله بن جحش را دو ماه قبل از جنگ بدر و هفده ماه بعد از هجرت در ماه جمادی الاخر به سریه‌ای مامور فرمود و هشت مرد مهاجر را نیز با وی همراه کرد (صاحب مجمع البیان گوید که هفده نفر را با وی همراه کرد) و نامه‌ای به عبدالله داد و به او فرمود نامه را باز نکند تا اینکه در منزل از مدینه بیرون برود و نیز به او فرمود، به نام خدا از مدینه بیرون رود و مأموریت را انجام دهد. عبدالله بعد از طی دو منزل نامه را باز کرد و آن را به یاران خود نشان داد و خواند. پیامبر (ص) در آن نامه به او دستور داده بود تا در منطقه بطن نخله فرود آید و راه کاروان قریش را بگیرد. سپس او به همراهان خود گفت، هر که دوست دارد اور تو اور می‌تواند در این سریه شرکت کند و ممکن است شهید بشود و هر که دوست ندارد راه کیا خود را پیش گیرد و برود.

در این هنگام، کاروان قریش که از طائف می‌آمد پدیدار شد. در میان کاروان عده‌ای از سران قریش و از جمله عمرو بن حضرمی بود. وقتی کاروان از دور مسلمانان را دیدند، ترسیدند و خواستند برگردند تا به دست آنها گرفتار نشوند. در این زمان، عبدالله بن جحش دستور داد سر یک نفر از اصحاب را بتراشند تا قریش گمان کنند که آنها به قصد انجام عمره به مکه می‌روند لذا همراهان او یک نفر از اصحاب را به نام عکاشة بن محصن اسدی در جایی نشاندند و به تراشیدن سر او پرداختند مشرکان قریش که از دور تراشیدن سر را دیدند با ایمنی خاطر به حرکت خود ادامه دادند و پنداشتند که اینان زائر بوده و به قصد عمره به مکه می‌روند. روز برخورد این دو گروه با هم روز مشکوک بین آخر ماه جمادی الاخر و اول ماه رجب بود. لذا اصحاب گفتند، اگر امشب صبر کنیم فردا حتما روز اول ماه رجب است و کارزار در آن حرام خواهد بود لذا در همان روز جنگ را آغاز کردند. در آغاز واقد بن عبدالله سهمی تیری به طرف کاروان رها کرد و این تیر به عمرو بن حضرمی‌ خورد و او را کشت و با انداختن تیر، جنگ شروع شد. سپس خبر پیروزی مسلمانان به پیامبر (ص) رسید و مشرکان موضوع را به طور دیگری وانمود کرده و گفتند: محمد و یارانش رعایت ماه‌های حرام را نکردند. رسول خدا (ص) از این موضوع نگران شد و عبدالله را خواست و به او فرمود: "من که به شما گفته بودم در ماه رجب نجنگید!" عبدالله و اصحاب گفتند: "یا رسول الله، در آغاز، ابن حضرمی را کشتیم و پس از آن، هلال ماه رجب را دیدیم. اکنون نمی‌دانیم آیا جنگ ما در ماه رجب بوده یا در آخر ماه جمادی الاخر”. مردم در حال گفتگو بودند که این آیه نازل شد. شیخ طوسی به این موضوع به طور بسیار مختصر اشاره کرد. ولی آن را به عنوان‌شان نزول نیاورده است[۸].[۹]

عکاشه و شرکت در جنگ‌ها

وی که از دلاور مردان عصر خود به شمار می‌رود با بنی عبد شمس بن عبدمناف هم پیمان و هم قسم شده بود[۱۰] و در اکثر جنگ‌ها در رکاب پیامبر (ص) بود. برخی از جنگ‌ها که او در آنها حضور داشت[۱۱]:

جنگ بدر

نقل شده، در جنگ بدر، که در سال دوم هجری اتفاق افتاد، عکاشة بن محصن در رویارویی با کفار آن قدر جنگید که شمشیرش شکست و به نزد پیامبر اکرم (ص) رسید و گفت که شمشیرش شکسته است. پیامبر (ص) به او قطعه چوبی عطا کرد و فرمود که با آن بجنگند و همین که عکاشه چوب را از پیامبر (ص) گرفت و آن را به جنبش در آورد آن چوب، به شمشیری بلند و استوار و براق تبدیل شد و او همچنان با آن شمشیر جنگید تا خداوند پیروزی را نصیب مسلمانان فرمود. او از این شمشیر، که از معجزات پیامبر (ص) نیز شمرده شده، در جنگ‌ها استفاده می‌کرد و نام آن را عون گذاشت[۱۲]. همچنین او معاویة بن عبد قیس را که از مشرکان بود، در جنگ بدر کشت[۱۳].[۱۴]

سریه نخله

در سال دوم هجری و روزهای آخر ماه رجب، شبی پس از نماز عشاء، پیامبر خدا (ص) عبدالله بن جحش را فرا خواند و به او فرمود: "صبح در حالی که سلاح خویش را همراه داری بیا تا تو را به نقطه‌ای بفرستم". عبدالله بامداد در حالی که شمشیر و سپر و کمان و ترکش خویش را به همراه داشت به در خانه پیامبر (ص) رفت. پیامبر (ص) نماز صبح را با مردم خواند و به خانه بازگشت و دید که عبدالله همراه با چند تن از قریش و از جمله عکاشه در مقابل در خانه ایستاده است. پس ایشان را به مأموریتی فرستاد[۱۵].[۱۶]

جنگ احد

در سال سوم هجری و در جنگ احد قبل از اینکه سپاه اسلام رو در روی سپاه کفر قرار بگیرد، پیامبر (ص) مأمور شد که لشکر خود را آماده سازد. به همین منظور پیامبر (ص) عکاشه را فرا خواند و او را دلداری داده و فرمانده راست لشکر قرار داد و سمت چپ لشکر خود را به ابوسلمه مخزومی سپرد و سعد وقاص را در مقدمه لشکر و مقداد بن عمرو را در عقب لشکر گماشت و خود آن حضرت در قلب لشکر جای گرفت. و عبدالله جبیر را خواست و پنجاه مرد تیر افکن و شجاع و شمشیرزن به وی سپرد و به او فرمود: "شما از رخنه آن کوه مراقبت کنید که در برابر ماست و از آنجا نصیحت مرا گوش کنید و به هیچ طرف نروید. اگر ما پیروز شدیم و با شکست خوردیم، شما آنجا باشید و به هیچ وجه برای جمع‌آوری غنائم آنجا را رها نکنید". در هنگام جنگ تیرهای پیامبر (ص) تمام شد و به ناگاه سر کمانش نیز شکست و پیش از آن، زه کمانش هم پاره شده بود. کمان رسول خدا (ص)، در حالی که زه آن بیش از یک وجب نبود، در دست او مانده بود. عکاشة بن محصن کمان را گرفت تا به آن زه بیندازد، پس به رسول خدا (ص) گفت: "ای رسول خدا، این زه به طرف دیگر کمان نمی‌رسد". پیامبر (ص) فرمود: "آن را بکش خواهد رسید!" عکاشه می‌گوید: سوگند به کسی که او را به حق مبعوث فرموده است، همان زه، درست شد چنانکه دو یا سه بار هم آن را به کناره کمان پیچ دادم. پس پیامبر (ص) کمان خود را از من گرفت و همواره تیر می‌انداخت[۱۷].[۱۸]

غزوه خیبر

عکاشة بن محصن در جنگ خیبر هم در رکاب پیامبر (ص) بود و ایشان او را یکی از فرماندهان سپاه قرار داده بود[۱۹].[۲۰]

سریه غمر

سریه عکاشه بن محصن اسدی به غمر مرزوق[۲۱] در ماه ربیع الاول سال ششم هجرت اتفاق افتاد. نقل شده که پیامبر اکرم (ص) عکاشة بن محصن را با چهل مرد به غمر گسیل فرمود. عکاشه با سرعت به سمت غمر مرزوق راه افتاد و چون خبر حرکت او به آن قومی که در آنجا بودند، رسید، فرار کرده و در بلندی‌های سرزمین خود پناه گرفتند و زمانی که عکاشه به آنجا رسید، سرزمین آنان را خالی از مردم دید. وی که مردی زیرک بود، شجاع بن وهب را جلوتر فرستاد و او رد پای شتران را یافت و آن را دنبال کرد و آنها توانستند ساربانی را اسیر بگیرند و به ساربان گفتند که اگر اطلاعاتی را از قوم‌شان به آنان بگوید به او امان می‌دهند. وی جای شتران پسر عموهای خود را که فرار کرده بودند، به آنان نشان داد. تعداد آنها دویست شتر بود. و مسلمانان شتران را پیدا و آن مرد را آزاد کردند و شتران را به مدینه فرستادند و بی آنکه با دشمنی رویارو شوند به حضور پیامبر (ص) رسیدند[۲۲].[۲۳]

غزوه غابه (ذی‌قرده)

غزوه غابه در سال ششم هجری روی داد و سبب این جنگ آن بود که پیامبر (ص) بیست شتر شیرده داشت که در غابه می‌چرید و ابوذر غفاری نگهبان آنها بود و عیینة بن حصن فزاری با چهل سوار آنها را غارت و یکی از پسران ابوذر را شهید کردند، و مردی از قبیله غفار را نیز کشتند و زن او را اسیر کردند و آن زن شبانه بر یکی از شتران پیامبر (ص) سوار شده و از آنجا فرار کرد و نزد پیامبر می‌آمد و ماجرا را تعریف کرد. پیامبر (ص) خود به قصد جنگ حرکت کرد و عکاشة بن محصن نیز در آن جنگ شرکت کرد و دو نفر از مشرکان را به نام‌های او بار و عمرو بن اوبار کشت[۲۴].[۲۵]

دعای پیامبری (ص) برای عکاشه

نقل شده، هنگامی که پیامبر اکرم (ص) به برخی از یاران خود فرمود، خداوند به او وعده داده است که گروه زیادی از اصحابش را بدون حساب به بهشت وارد کند، عکاشه گفت:‌ای پیامبر خدا (ص) برای من هم دعا کن که از آنها باشم"، و رسول خدا برایش دعا کردند[۲۶].[۲۷]

عکاشه و وداع با پیامبر (ص)

در سال دهم هجری، پیامبر اکرم (ص) به منبر رفتند و خواستند که آخرین موعظه‌های خود را بگویند و فرمودند که هر کس به گردن من حقی دارد بگوید تا من آن را ادا کنم. برخی از اصحاب از جا برخاسته و مطالبی را گفتند و پیامبر (ص) نیز به سخنان آنها گوش دادند. ناگهان شخصی بلند شد و از ایشان اجازه خواست و مردم دیدند که او عکاشه است[۲۸] و چنین می‌گوید: "یا رسول الله! من بر تو حقی دارم که اگر نگویم و حق خود را از تو نخواهم، می‌ترسم که من نسبت به تو نافرمانی کرده باشم و اگر بگویم اصحاب مرا سرزنش خواهند کرد؛ اما برای اطاعت فرمان شما، سخن خود را می‌گویم و حق خود را از شما می‌‌خواهم. یا رسول الله! در سفر تبوک می‌خواستی که تازیانه خضراء را بر شتر خود بزنی، تازیانه بر کتف من برخورد کرد و از آن احساس درد کردم، اکنون به فرمان شما می‌خواهم قصاص کنم".

اصحاب از این سخن، بی‌نهایت ناراحت شدند. اما پیامبر اکرم (ص) فرمود: "ای عکاشه! خدا تو را بیامرزد که این خصومت را به قیامت نگذاشتی و حق خود را از ذمه من در دنیا برداشتی".

پس رسول خدا (ص) به سلمان[۲۹] فرمود: تا تازیانه خضراء را که خانه فاطمه (ع) بود، بیاورد. سلمان، گریان به در حجره حضرت زهرا (ع) آمد و آن تازیانه را طلب کرد. زهرا (ع) فرمود: "ای سلمان! پدرم تب دارد و بسیار درد می‌کشد و قوت نشستن بر مرکب را ندارد، در این وقت به تازیانه چه احتیاجی دارد؟"

سلمان گفت: "ای سیده زنان! پدرت در حال ادای حقوق و کسب رضایت اصحاب است، روزی می‌خواسته بر شتر تازیانه بزند که تازیانه بر کتف مسلمانی خورده و حالا آن کس می‌خواهد قصاص کند. پس فاطمه (ع) تازیانه را به سلمان داد و به او گفت: “ای سلمان! به خدا سوگند از آن فرد بخواه که بر پدر بیمار من تازیانه نزد".

سلمان بازگشت و تازیانه را به پیامبر (ص) رساند. اما فاطمه زهرا (ع) فرزندان خود حسن و حسین (ع) را‌ طلبید و به آنان گفت: "ای جانان مادر! جد بزرگوار شما در مسجد است و شخصی می‌خواهد که به قصاص تازیانه بر وی زند، بروید و به عوض یک تازیانه صد تازیانه بخورید".

پیامبر (ص) فرمود: ای عکاشه! برخیز و تازیانه از سلمان بستان و چنان که من زده‌ام قصاص کن. عکاشه تازیانه را برداشت و گفت: یا رسول الله! آن روز کتف من برهنه بود، امروز شما کتف خود را برهنه کنید. بزرگان صحابه کتف‌ها را برهنه کردند و با اشتیاق تمام نزد عکاشه دویدند و گفتند ما را قصاص کن. در این حال حسن و حسین (ع) از راه رسیدند و آه و فغان کشیدند و گفتند: ‌ای عکاشه! ما نزد تو به درخواست نیامده‌ایم بلکه به جهت بهت آن آمده‌ایم تا به عوض یک تازیانه صد تازیانه بخوریم.

رسول خدا (ص) فرمود: ای جانان پدر! و‌ای جوانان محشر! تازیانه را من زده‌ام و قصاص بر شما ظلم است و ظلم نزد خدای تعالی و شریعت جد شما روا نیست. پس رسول خدا (ص) دست دراز کرد و پیراهن را کنار زد. خروش از ملائکه ملکوت و فغان از سکان عالم جبروت برآمد. اصحاب به فریاد در آمدند و حسن و حسین فغان کشیدند. اما راوی گوید که چون عکاشه دید که پیامبر (ص) کتف مبارک خود را برهنه کرده به طرف پیامبر (ص) حرکت کرد. چون نگاهش بر مهر نبوت افتاد، دوید و خود را به مهر نبوت رسانید و بوسه داد و روی بر آن مالید و بعد از آن دوید و قدم حسن و حسین (ع) را بوسه داد و روی خود بر پشت پای مبارک ایشان نهاد و بعد از آن به پای پیامبر (ص) افتاد و روی خود را بر آن مالید و به تضرع و زاری و ناله و بی قراری گفت: یا رسول الله! غرض اصلی و مقصود کلی من قصاص نبود بلکه من از شما شنیدم که هر کس عضوی از اعضای مرا مس کند از آتش دوزخ در امان است. پس پیامبر از بالای منبر پایین آمد و این آخرین موعظه آن حضرت بود[۳۰][۳۱].[۳۲]

سرانجام عکاشه

عکاشه به هنگام رحلت پیامبر (ص) چهل و چهار ساله بود[۳۳] و یک سال پس از آن در سال دوازدهم هجرت و روزگار خلافت ابوبکر در بزاخة[۳۴] کشته شد. علت کشته شدنش این بود که در جنگ رده او بر دشمن هجوم می‌برد و هرگاه بانگ اذان می‌شنید همان لحظه از هجوم دست می‌کشید و چون اذان نمی‌شنید، به دشمن حمله می‌کرد. گویند: چون خالد و مسلمانان به طلیحه (طلیحة بن خویلد الاسدی) و اصحاب او نزدیک شدند عکاشة بن محصن و ثابت بن اقرم جلوتر رفتند تا برای مسلمانان خبر بیاورند. عکاشه بر اسبی به نام رزام و ثابت بر اسبی به نام محبر سوار بودند. آن دو در راه به طلیحه و برادرش، سلمة بن خویلد برخوردند که آنان هم برای کسب خبر از لشکر خود بیرون آمده بودند. طلیحه با عکاشه به جنگ پرداخت و سلمه با ثابت بن اقرم درگیر شد. سلمه اندکی بعد ثابت بن اقرم را کشت و در این هنگام طلیحه فریاد برآورد و به سلمه گفت: "مرا دریاب که هم اکنون این مرد مرا می‌کشد". سلمه هم بر عکاشه حمله کرد و همراه طلیحه او را کشته، و به سرعت به سوی لشکر خود گریختند و ماجرا را به آنها خبر دادند. عینیة بن حصن که همراه طلیحه بود و طلیحه او را در نبود خود، به فرمانده لشکر گماشته بود از این خبر خوشحال شد و گفت: "این، نشان پیروزی است". در این هنگام خالد بن ولید همراه مسلمانان به محل درگیری رسیده، به جنازه ثابت بن اقرم بر خوردند که زیر دست و پای اسب سواران له شده بود. این کار بر مسلمانان بسیار گران تمام شد و پس از اندکی پیمودن راه به جنازه عکاشة بن محصن برخوردند و این موضوع چنان بر روحیه ایشان اثر گذاشت که به قول برخی، نمی‌توانستند گام از گام بردارند.

در جای دیگری از ابو واقد لیثی نقل شده که گفته است: ما حدود دویست سوار بودیم و زید بن خطاب فرمانده ما بود و ثابت بن اقرم و عکاشة بن محصن پیشاپیش ما بودند که چون به جنازه آنان برخوردیم سخت اندوهگین شدیم و خالد بن ولید و دیگر مسلمانان پشت سر ما بودند. ما بر بالین جنازه‌های آنان ایستادیم و اندکی بعد خالد رسید و دستور داد برای آن دو قبر کندیم و هر دو را لباس‌های‌شان و بدون اینکه آنها را غسل دهیم، دفن کردیم و عکاشه زخم‌های بسیار سنگینی داشت[۳۵].

قول دیگری هم درباره کشته شدن عکاشه هست و آن این است که طلیحه او را در سریه بنی اسد کشته است ولی این قول، پذیرفتنی نیست به خاطر اینکه او هنگام وفات پیامبر اکرم (ص) زنده بوده است[۳۶].[۳۷]

منابع

پانویس

  1. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۶۷؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۸۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۵۶۴.
  2. «بی‌گمان کسانی که ایمان آوردند و در راه خداوند هجرت و جهاد کردند، به بخشایش خداوند امید دارند و خداوند آمرزنده‌ای بخشاینده است» سوره بقره، آیه ۲۱۸.
  3. سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۳۰۸.
  4. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «عکاشة بن محصن الاسدی بدری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۳۰۶.
  5. «در آن نشانه‌هایی روشن (چون) مقام ابراهیم وجود دارد و هر که در آن در آید در امان است و حجّ این خانه برای خداوند بر عهده مردمی است که بدان راهی توانند جست؛ و هر که انکار کند (بداند که) بی‌گمان خداوند از جهانیان بی‌نیاز است» سوره آل عمران، آیه ۹۷.
  6. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۳، ص۳۸۶؛ تفسیر جوامع الجامع، همو، ج۱، ص۳۵۵؛ تفسیر الصافی، فیض کاشانی، ج۲، ص۹۱؛ تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ج۶، ص۱۵۵.
  7. «از تو درباره جنگ در ماه حرام می‌پرسند، بگو: جنگ در آن (گناهی) بزرگ است و (گناه) باز داشتن (مردم) از راه خداوند و ناسپاسی به او و (باز داشتن مردم از) مسجد الحرام و بیرون راندن اهل آن از آن، در نظر خداوند بزرگ‌تر است و آشوب (شرک) از کشتار (هم) بزرگ‌تر است» سوره بقره، آیه ۲۱۷.
  8. روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن، رازی، ج۳، ص۱۹۵-۱۹۷.
  9. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «عکاشة بن محصن الاسدی بدری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۳۰۶-۳۰۹.
  10. البدایه و النهایه، ابن کثیر دمشقی، ج۳، ص۲۹۰.
  11. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «عکاشة بن محصن الاسدی بدری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۳۰۹.
  12. معجم الصحابه، این قانع، ج۱۱، ص۳۹۳۸؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۸۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۵۶۵.
  13. المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۵۲.
  14. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «عکاشة بن محصن الاسدی بدری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۳۰۹-۳۱۰.
  15. المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۸-۱۹.
  16. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «عکاشة بن محصن الاسدی بدری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۳۱۰.
  17. المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۴۲.
  18. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «عکاشة بن محصن الاسدی بدری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۳۱۰-۳۱۱.
  19. تاریخ الخمیس، دیاریکری، ج۲، ص۴۳؛ ناسخ التواریخ، سپهر، ج۳، ص۱۱۶۷.
  20. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «عکاشة بن محصن الاسدی بدری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۳۱۱.
  21. غمر مرزوق نام آبگیری در سرزمین بنی اسد است که تا راه اصلی مدینه دو شب راه است. عمره یکی از منازل و بار انداز قدیمی حجاج عراقی، در کرانه شرقی وادی عقیق (طائف) بوده که حجاج هنگام عبور از بین عشیره و مسلح، در شش منزلی شمال شرقی مکه در آنجا منزل می‌کرده‌اند. (فرهنگ اعلام جغرافیایی - تاریخی در حدیث و سیره نبوی، محمد حسن شراب، ص۲۹۲).
  22. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲،ص ۶۵؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۲، ص۹۵؛ السیرة النبویة، ابن کثیر، ج۳، ص۳۳۸.
  23. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «عکاشة بن محصن الاسدی بدری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۳۱۱-۳۱۲.
  24. المغازی، واقدی، ج۲، ص۵۴۶.
  25. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «عکاشة بن محصن الاسدی بدری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۳۱۲.
  26. صحیح البخاری، بخاری، ج۷، ص۴۰؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۱، ص۴۰۱ و المعجم الکبیر، طبرانی، ج۱۰، ص۵.
  27. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «عکاشة بن محصن الاسدی بدری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۳۱۲.
  28. در برخی از منابع نام او را سوادة بن قیس نقل کرده‌اند. (الأمالی، شیخ صدوق، ص۷۳۴ (مجلس، ص۹۲، ح۶)؛ مناقب آل ابی طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۱، ص۲۰۲).
  29. در امالی شیخ صدوق و مناقب آل ابی طالب، به جای سلمان، نام بلال آمده شده است.
  30. المعجم الکبیر، طبرانی، ج۳، ص۶۰؛ کشف الاسرار، میبدی، ج۶، ص۲۴۱؛ تفسیر سورآبادی، سورآبادی، ج۱، ص۵۲۵؛ آثار احمدی، استرآبادی، ص۳۶۵-۳۶۷. این روایت از نظر سند، دلالت، و محتوا اشکال دارد، علاوه بر آن نشانه آن است که پیامبر سهوأ خطا می‌کند که با عصمت ایشان منافات دارد.
  31. داستان سواد بن قیس (و یا عکاشة بن محصن) پذیرفتنی نیست و طبق بعضی نقل‌ها این حادثه انفاق نیفتاده و غرض سوادة بن قیس از بیان آن چیز دیگری بوده و پیامبر (ص) هم چون رئوف و مهربان است نخواسته حرف او را رد کند و آن را پذیرفته است. علت نپذیرفتن این داستان آن است که قصاص در صورتی است که پیامبر عمداً کسی را شلاق زده باشد و این مسئله که پیامبر عمداً بر کسی ضربه بزند، نپذیرفتنی است و با عصمت ایشان، منافات دارد.
  32. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «عکاشة بن محصن الاسدی بدری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۳۱۳-۳۱۵.
  33. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۸۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۵۶۴.
  34. بزاخه، نام آبگیری از قبیله طیء در سرزمین نجد است و برخی هم گفته‌اند از آن بنی اسد است.
  35. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۶۸.
  36. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۵۶۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۴۴۰.
  37. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «عکاشة بن محصن الاسدی بدری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۳۱۵-۳۱۶.