مراد از مکتب سیاسی مارکسیسم چیست؟ (پرسش)
مراد از مکتب سیاسی مارکسیسم چیست؟ | |
---|---|
موضوع اصلی | بانک جامع پرسش و پاسخ فقه سیاسی |
مدخل اصلی | مکتب سیاسی مارکسیسم |
تعداد پاسخ | ۱ پاسخ |
مراد از مکتب سیاسی مارکسیسم چیست؟ یکی از پرسشهای مرتبط به بحث فقه سیاسی است که میتوان با عبارتهای متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤالهای مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی فقه سیاسی مراجعه شود.
پاسخ نخست
حجت الاسلام و المسلمین ابوالفضل شکوری در کتاب «فقه سیاسی اسلام» در اینباره گفته است:
«مارکسیسم نیز دارای مکتب سیاسی خاص خودش میباشد که ناشی از بینش ماتریالیستی آن در تفسیر تاریخ و طبیعت است. مارکسیسم، طبیعت و تاریخ و به طور کلی هستی را فاقد شعور میپندارد و آن را کور فرض میکند؛ یعنی به ماده اصالت میدهد.
نخستین نتیجه این پندار فلسفی، نفی دین، انکار خدا و وحی خواهد بود، بر این مبنای فلسفی است که سختترین دشمن مارکسیسم، دین و مذهب است. مارکسیستها، مبارزه با مذهب را جزء به اصطلاح رسالت انقلابی! خود تصور میکنند، لکن بیشتر اوقات به خاطر عافیتطلبی و نفوذ در مردم، آن را “ایدهآلیسم” مینامند.
در فرهنگ و منابع و متون مارکسیستی هرگاه به واژه “ایدهآلیسم” برخورد کردید بدانید که منظورشان از آن “دین و مذهب” است؛ اما گاهی این نقاب را کنار زده و دشمنی خود را با خدا و دین آشکارا اعلام میدارند و این جمله عاری از حقیقت مارکس از آن قبیل است که: “مذهب، افیون تودههاست”.
بنابراین، فلسفه سیاسی مارکسیسم، بر پایه مبارزه با خدا و مذهب استوار است، چنانکه سیاست کاپیتالیسم و لیبرالیسم، بر تحریف ادیان و مسخ محتوای مذاهب قرار دارد.
مارکسیسم با نهاد دولت نیز (از نظر تئوری و نه عمل) سر ستیز و مبارزه دارد. لنین میگوید: “کمون، نخستین تلاش پرولتاریا برای خردکردن ماشین دولتی بورژوایی و آن شکل سیاسی “سرانجام کشفشده” این است که میتواند و باید جایگزین شکل خردشده گردد”[۱].
مارکسیسم با اینکه دولت را نفی و به آن فحاشی میکند، تمرکز قدرت را انکار نمینماید و شیوه توتالیتر را در حزب پرولتاریا پیاده میکند. مارکسیسم، به قول خودش ماشین دولتی بورژوازی را خرد میکند، اما به جای آن، یک ماشین دیکتاتوری چند موتوره را به نام حزب انحصاری طبقه کارگر و پرولتاریا بر جامعه تحمیل میکند که توان استبدادی و اسارتآفرینی مضاعف دارد. مبنای فلسفی مارکسیسم “ماتریالیسم دیالکتیک” است و منظور از آن، حرکت دیالکتیکی ماده است: منظور از دیالکتیک، تلقینِ تز امکان “اجتماع نقیضین” میباشد و جلوه اجتماعی این مسأله به صورت تحلیل طبقاتی جامعه و تاریخ و مبارزه طبقاتی مشخص میگردد؛ در کشاکش آنچه که به اصطلاح “مبارزه طبقاتی” نامیده میشود، یک “طبقه” از جامعه به یک طبقه دیگر تسلط پیدا میکند و مشروعیت این تسلط، بسته به “نو” و “کهنه” بودن آن طبقه میباشد. نتیجه حاکمیت مارکسیسم را میتوان به عنوان “حصول استبداد طبقاتی و اسارت انسان” تعریف کرد. به هر حال مبانی کلی مکتب سیاسی مارکسیسم را میتوان در اصول زیر خلاصه کرد:
- نفی دین: مارکسیسم چنانکه گفته شد، باورمند پندار خرافی اصالت ماده میباشد و نتیجه آن، نفی و انکار دین و خداست و لذا مارکسیسم شاید معروفترین مکتب سیاسی باشد که به مذهب و خداپرستی و توحید اعلان جنگ داده است و اولین بخش از آموزشهای مارکسیسم، رد خدا و مذهب و اثبات اصالت ماده میباشد.
- تقنین: یعنی قانونگذاری و وضع قانون. مارکسیسم چون مذاهب را اساساً منکر است و لذا برای اداره اجتماع از هیچ متن مذهبی استفاده نمیکند و بنابر این، مجبور است دست به تقنین و قانونگذاری توسط بشر بزند. البته، تقنین ویژه مارکسیسم نیست، مکتبهای غیرالهی دیگر؛ مانند: ماکیاولیسم، فاشیسم، نازیسم و لیبرالیسم نیز معتقد به “تقنین” هستند ولی چنانکه در آینده نزدیک خواهیم گفت، اسلام “تقنین” ندارد؛ زیرا حق تقنین را ویژه خدا میداند.
- تمرکز قدرت: مارکسیسم معتقد به حزب واحد انحصاری میباشد؛ معمولاً این حزب را “حزب کمونیست” مینامند. احزاب کمونیست در هرجا حاکمیت پیدا کرده، حاکمیت مطلق و دیکتاتوری خود را به بهانه نمایندگی طبقه کارگر، اعمال کرده است. در ممالک کمونیستی، معمولاً تمام قدرت سیاسی و نظامی و اقتصادی کشور در اختیار “کمیته مرکزی حزب کمونیست” قرار دارد؛ مانند: روسیه، شوروی و....
- دعوت طبقاتی: مارکسیسم در مراحل مبارزاتی خود معتقد به دعوت انسانی نیست؛ یعنی مخاطب او تمام انسانها نیستند، بلکه دعوتش ماهیت طبقاتی دارد؛ یعنی فقط یک طبقه از انسان را مورد خطاب و دعوت قرار میدهد (پرولتاریا). اما استراتژی دعوت اسلامی، انسانی است؛ یعنی قرآن با واژه ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ همه انسانها (اعم از فاسد و صالح) را دعوت به ایمان و عدالت میکند. جهت دعوت و مبارزه اسلامی، طبقاتی؛ یعنی به نفع طبقه محروم و مستضعف، دعوت و مبارزه میکند، اما ماهیت دعوتش انسانی و بشر شمول است و لذا در صورت پیروزی اسلام، به سلطنت یک طبقه بر طبقه دیگر منجر نخواهد شد. اما نتیجه عملی مکتب سیاسی مارکسیسم دیکتاتوری پرولتاریا است.
- سیاست دیالکتیکی: مارکسیستها براساس بینش طبقاتی و به اصطلاح دیالکتیکی خود دارای سیاست دیالکتیکی نیز هستند؛ یعنی در مبارزه اجتماعی معتقدند که باید ابتدا “دیالکتیک” جامعه را کشف کرد و سپس آن را تشدید نمود. پس، “کشف دیالکتیک جامعه” و “تشدید تضادها” ی آن، پایه سیاست اجتماعی مارکسیسم میباشد. مارکسیستها در هرجا که حاکم نباشند، سیاستشان بر تشدید تضاد طبقاتی و اجتماعی آن جامعه قرار میگیرد. آیا معنای “کشف دیالکتیک جامعه و تشدید تضادها” را میدانید؟ یعنی نقطه ضعف و مبنای دستهبندی را در یک جامعه پیدا کند و برای برانداختن آن نظام و قبضه حکومت، به آتش ضدّیتها و مخالفتها و دستهبندیها دامن بزند.
بر این اساس، مارکسیستها در جامعه “تشنّج” میآفرینند، چراکه تشنّج به رشد تضادها کمک میکند. به جرأت میتوان گفت: مارکسیسم به ویژه در این بعد با ماکیاولیسم یکی هستند؛ زیرا هر دو، اصول اخلاقی را در جهت حاکمیتیافتن خود زیر پا میگذارند.
ماکیاولیسم میگوید: برای کسب قدرت و سلطنت و یا حفظ آن باید “به خوی حیوانی” در آمد و مانند شیر درنده و یا مثل روباه، مکّار و خدعهگر بود؛ این تز سیاسی و فرمول مبارزاتی ماکیاولی است.
مارکسیسم و مارکسیستها نیز میگویند: برای برانداختن یک نظام و غلبه و پیروزی بر رقیب سیاسی، باید دیالکتیک آن جامعه را “کشف” نموده و بر آن اساس تضادها را تشدید کرد. وسایل و ابزار “تشدید تضادهای اجتماعی” فراوان هستند، از قبیل: ترور، احتکار، تهمت و شایعهپراکنی، دزدی مسلحانه و ایجاد جو ناامنی و....
بنابر همین اصل، مارکسیسم هیچگونه اصلاحات مرحلهای را قبول ندارد؛ زیرا هرگونه بهبود وضع مردم و اصلاحات اقتصادی، در جامعهای که مارکسیستها حاکمیت ندارند، از میزان فشارها خواهد کاست و در نتیجه تضادهای اجتماعی و طبقاتی، تضعیف و یا مخفی خواهند شد و بالأخره به نفع کمونیسم انقلاب رخ نخواهد داد.
پس بهتر آن است که با تحمیل خلاف این مسائل بر جامعه، آن را از سکوت و ایستایی نجات داد. “سیاست دیالکتیکی” یکی از منحوسترین شیوههای سیاسی و اصلی است که در واقع، مارکسیسم آن را از ماکیاولیسم به عاریت گرفته است.
بنابراین، مارکسیستها هرچند که در تمام جهان دارای یک جهانبینی و ایدئولوژی هستند، لکن هیچگاه قادر نشدهاند و نخواهند شد یک سیاست همگون و واحدی داشته باشند، برای اینکه هر کدام از آنها طبق اقتضای محیط و مکان و زمان “سیاست دیالکتیکی” ویژهای دارند.
لازم به یادآوری است که این سرنوشت سیاسی هر گروه و دسته (حتی غیر مارکسیستی) است که دیالکتیک را به عنوان به اصطلاح “علم مبارزه!” اتخاذ کرده باشد.
- استبداد طبقاتی: نتیجه عملی “تمرکز قدرت” و “سیاست دیالکتیکی” مارکسیسم در صورت حاکمیت، استقرار یک استبداد طبقاتی وحشتناک و هولانگیز است که خود مارکسیستها، با افتخار از آن به “دیکتاتوری پرولتاریا” تعبیر میکنند.
نمونه عینی و عملی دیکتاتوری پرولتاریا و یا استبداد طبقاتی، کشور روسیه شوروی سابق با “پردههای آهنین” معروف خود میباشد. گفتیم “استبداد طبقاتی” به این دلیل است که استبداد، انواع و وجوه مختلف دارد؛ مانند: استبداد سیاسی، نظامی، پول و.... نتیجه مارکسیسم نیز استبداد طبقاتی است.
- اسارت انسان: خود استبداد طبقاتی نیز در عمل، “اسارت انسان” را نتیجه میبخشد. نظام سرمایهداری، انسان را تا حد یک حیوان بارکش پست و حقیر میکند و نظام مارکسیستی، او را زنجیری و اسیر میسازد، اما نام این اسارت در فرهنگ مؤدبانه سیاستمداران مارکسیست- لنینیست، “دیکتاتوری پرولتاریا” است و نه اسارت[۲].»[۳]
منبعشناسی جامع فقه سیاسی
پانویس
- ↑ مجموعه آثار لنین، ص۵۳۷ (مجموعه آثار یک جلدی).
- ↑ در تدوین بحث مارکسیسم از منابع زیر استفاده شده است: ترجمه مجموعه آثار لنین؛ ماتریالیسم دیالکیتک استالین؛ ماتریالیسم دیالکتیک تقی ارانی؛ کتاب دولت نوشته لنین؛ مائو، چهار مقاله فلسفی و....
- ↑ شکوری، ابوالفضل، فقه سیاسی اسلام، ص ۹۴.