ختم ولایت
مقدمه
مقام خاتم اولیا، باطن مقام خاتم انبیا است، زیرا ولایت، باطن نبوت است. ظاهر نبوت، اعلام خبر از غیب و باطن آن، تصرف در انسانها از طریق اجرای احکام است. به همین دلیل است که خاتم اولیا در واقع، همان خاتم انبیا[۱] و حقیقت محمدیه است که در مظاهر همه انبیا و اولیا تجلی یافته و به تعینات اعیان ثابتۀ اولیا و انبیا مقید شده است[۲].
ولایت از دیدگاه عرفان، چشمهای است جوشان که مایه حیات، رشد و تعالی عالم و به خصوص انسان است. در عرفان، ولایت، باطن و اساس جمیع کمالات و سرآغاز نیل به مراتب عالی است، لذا ولایت بالاترین کمالات به شمار میرود که کمالات دیگر مندرج در آن است. بدین ترتیب، عرفای بزرگ، ولایت را فلک عام و محیطی میدانند که شامل نبوت و رسالت، که از بزرگترین کمالات محسوب میشوند، است. البته نبوت و رسالت در امانت گرانقدر الهیاند که وظایفی که برای شخص رسول و نبی به همراه دارند، محدود به همین عالم عین و شهادت است، در حالی که ولایت که باطن این دو است، این حصر را ندارد و همواره باقی است[۳].
ولایت، رسالت و نبوت هر کدام مراتب و اقسامی دارند که به تَبَع آن اولیا، رسولان و انبیا واجد درجاتی هستند، لکن از منظر عرفان صاحب واقعی تمام ولایتها، نبوتها، رسالتها، یک حقیقت است؛ حقیقتی که کاملترین مظهر و مجلای حضرت حق، متحقق به جمیع اسمای الهی و واسطه در فیض به ماسواست؛ یعنی همان حقیقت محمدیه (ص)[۴].
ولایت الهی پس از ظهور در حقیقت محمدیه، در مواطن مختلف با وصفهای متعدد ظهور مییابد و در هر عصر و زمانی به صورت شخصی ظاهر میشود. آن حقیقت که در افراد مختلف ظاهر میشود، حقیقتی واحد است اگر چه اوصاف متعدد و متفاوت باشد، از این رو تفاوت میان اولیای محمدیه در شرایط و زمینههایی است که اوصاف معینی ظهور میکند، ازاینرو گفتهاند: «أَوَّلُنَا مُحَمَّدٌ وَ آخِرُنَا مُحَمَّدٌ وَ أَوْسَطُنَا مُحَمَّدٌ وَ كُلُّنَا مُحَمَّدٌ»[۵].
مقصود از محمد بودن اشتراک در نام نیست، زیرا با «كُلُّنَا مُحَمَّدٌ» نیست؛ بلکه مقصود این است که حقیقت ولایت که در حضرت ختمی مرتبت ظاهر شده است، در همه آنها ظاهر شده است. پس اگر گاهی خاتم ولایت محمدیه را امیرمؤمنان (ع) دانستهاند و گاهی حضرت مهدی (ع) اختلاف واقعی نیست، زیرا آنان نور و حقیقتی یگانهاند که تفاوت آنها در شئون و ظهوراتی است که به اختلاف زمانها و حکمت بالغه الهی مستند است. از این دیدگاه، خاتم ولایت محمدیه همان حقیقت محمدیه است که به صورت اوصیای آن حضرت ظاهر شده است. میان اوصیای او از جهت آنچه به آنها مربوط است تفاوتی نیست، تفاوت در اموری است که بیرون از ذات آنان است و به دلیل همین تفاوت، حضرت مهدی (ع) برای ختم این ولایت اولویت دارد[۶].
همین ولایت الهیِ وجوبی که اختصاص به حضرت ختمی مرتبت و اوصیای ختمیین دارد، آنگاه که از جایگاه وجوب نازل و به مراتب امکان وارد شود، اوّلین مرتبه آن مرتبه روح الهی است که به حکم کریمه ﴿كَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ﴾[۷] مقام عیسی (ع) است و وی اوّلین و کاملترین ولیّ در سیر نزول وجوب به امکان است، از اینرو ولایت وی ولایت امکانی و عام است و حال آنکه ولایت حضرت ختمی مرتبت (ص) و اوصیای منصوص وی ولایت وجوبی و خاص است و هر کدام ختم ولایت مربوط به خود است. ولایت عیسی (ع) حسنهای از حسنات خاتم ولایت خاصه محمدیه؛ یعنی حضرت مهدی (ع) است، از اینرو، عیسی (ع) تابع آن حضرت[۸] و همانند همه عالم امکان، حتی ابلیس و دجّال، تحت ولایت و سیطره اوست، چون همه عالم امکان از ابتدا تا انتها از ظهورات و شئون آن حضرت است؛ چنانکه «ذِكْرُكُمْ فِي الذَّاكِرِينَ وَ أَسْمَاؤُكُمْ فِي الْأَسْمَاءِ... وَ قُبُورُكُمْ فِي الْقُبُورِ»[۹] بدان اشاره دارد. واژههای ذاکرین، اسما، اجساد و... همه جمعِ دارای "الف و لام" است که معنای استغراق دارد و همه عالَم امکان را دربر میگیرد[۱۰].
البته مقصود از ختم ولایت این نیست که ولایت از عالم هستی یا دستکم از عالم طبیعت برچیده شود، چون چنین چیزی ممکن نیست و تا اسم "ولیّ" که از اسمای خدای متعال است باقی است، ولایت و مظاهر آن نیز باقی است. بنابراین، تا موجودات هستند، ولایت نیز هست و تا ولایت هست، ولی نیز هست. مقصود از خاتم اولیا کسی است که بر حسب حیطه ولایت و مقام اطلاق بر همه ولایتها و نبوتها محیط باشد و نزدیکترین خلق به حق تعالی باشد[۱۱]. به تعبیر سید حیدر آملی، خاتم ولایت کسی است که پس از او هیچ ولیّای به مقام او نرسد و همه اولیا، وامدار جود و وجود او باشند [۱۲]. و به بیان ابن عربی خاتم ولایت مطلق، کسی است که بر همه اولیا از آغاز تا انجام هستی تقدم داشته باشد و همه اولیا از آغاز تا پایان، تابع و پیرو او باشند [۱۳] خاتم ولایت مقید کسی است که
ولیّ حق و حاکم مطلق، حضرت ختمی مرتبت است، چون او مظهر اسم جامع جمیع اسما (الله)، بلکه عین اسم جامع است، از اینرو از همه کس به حق تعالی نزدیکتر است، زیرا مظهر عین ظاهر و اسم عین مسمّا و تفاوت آن دو به نوع ظهور ذاتی و صفاتی است و چون تفاوت این دو نوع ظهور به نقص و ضعف نیست، بلکه بدین جهت است که مُحال است تجلی در مرتبه متجلی باشد. پس حضرت ختمی مرتبت، ولیّ مطلق است که عین اسم جامع میباشد[۱۵].
بنابر اتفاق نظر همه عرفا، "نبوت" جهت خَلقی نبی و "ولایت" جهت حقّی اوست، و "ولیّ" از اسمای الهی است و فناناپذیر است. پس بعد از انقطاع نبویت، "ولایت" منقطع نمیشود و تا هنگامی که عالَم موجود است "ولایت" نیز استمرار دارد. لذا همانطور که در اُمم سابق بر اسلام، فرزندان بسیار از انبیا، به مقام نبوت و "ولایت" نائل شدند، اهل بیت حضرت ختمی مرتبت نیز بعد از انقطاع نبوت، وارث مقام و مرتبه "ولایت" آن حضرت هستند و نزد عرفا مسلّم است که "ولیِّ کاملِ صاحبِ ولایت مطلقه"، خاتمِ ولایت مطلقه مقام نبوت، در هر عصر منحصر به یک فرد از افراد عترت طاهرین (ع) است و دیگر اولیا، محکوم به حکم قطب کامل مکملاند[۱۶].
آرای عرفا درباره خاتم ولایت به نظرِ کمَّل از اهل معرفت، خاتم ولایت مطلقه، امیرمؤمنان (ع) و خاتم ولایت مقیده، حضرت مهدی (ع) است[۱۷]. کسی که در برخی تعابیر خود با رأی اکثر عرفا مخالفت ورزیده است، شیخ اکبر[۱۸] و برخی شارحان آثار وی مانند قیصری است. سخنان ابنعربی در این زمینه انسجام لازم را ندارد، اگرچه میتوان گفت که به نظر وی، "خاتم ولایت مطلق، حضرت عیسی (ع) و خاتم ولایت مقید، خود ابنعربی است"[۱۹].
به نظر شیخ، خاتمِ ولایت مطلقه در امت پیامبر (ص) کسی است که برترین فرد در این امت باشد و او کسی جز حضرت عیسی (ع) نیست؛ بدین دلیل که وی قطع نظر از "ولایت"، نبی و رسول نیز بوده و فضیلت "ولایت" او بر فضیلت نبوت و رسالتش افزوده شده است؛ ولی دیگر اولیا اگرچه از فضیلت "ولایت" برخوردارند، از فضیلت نبوت و رسالت بیبهرهاند. بنابراین، حضرت عیسی (ع) بر دیگر اولیای محمدیه تقدم و فضیلت دارد، از این رو او خاتمِ ولایت مطلقه محمدیه است [۲۰].
خاتمِ ولایت باید تابع شریعت خاتم باشد و شریعت خاتم را از راه کتب و اخبار و احادیث به دست نیاورد؛ بلکه یا از طریق وحی و یا بیواسطه از روح مبارک حضرت خاتم (ص) به دست آورد و حضرت حضرت عیسی (ع) چنین است، زیرا در زمان حضرت مهدی (ع) نازل میشود و بر اساس شریعت حضرت خاتم انبیا، حکم خواهد کرد و نیز به خاطر نبوت خود، شریعت را از وحی و به خاطر قرب او به خاتم انبیا (ص) از روح آن حضرت نیز دریافت میکند[۲۱]. حکیم ترمذی نیز به برتری عیسی (ع) در امت حضرت ختمی مرتبت نظر داده است [۲۲].
شیخ، تصریح میکند که خاتم ولایت عامه و مطلقه، عیسی است، اما خاتم ولایت خاصه و محمدیه، کسی است که از جهت اصالت خانوادگی و بخشندگی، برترین عرب است[۲۳] که در سال ۵۹۵ او را مشاهده کردهام و نشانه"ولایت" را که خدا از چشم دیگران پنهان داشته است در شهر "فاس" بر من آشکار ساخت[۲۴]. وی در فصل پانزدهم فتوحات پس از بیان اینکه "ولایت خاصه محمدیه" نیز باید خاتمی داشته باشد که در نام و خلقت، همانند حضرت محمد (ص) باشد، تصریح میکند که این خاتم، مهدی منتظَر که شناخته شده است، نیست، زیرا مهدی از فرزندان صوری و خاندان آن حضرت است. حال آنکه خاتم ولایت، از فرزندان معنوی اوست نه از فرزندان حسّی و صوری او[۲۵]. به گفته قیصری، این سخنان اشاره به این است که ابنعربی، خاتم ولایت محمدیه است و این سخنی درست است، زیرا وی در رؤیا همین را دیده است[۲۶].
او با توجه به رؤیایی که دیده است جایگاه خود را در میان اولیا همانند جایگاه پیامبر خاتم (ص) در میان دیگر پیامبران میداند. به گفته وی در سال ۵۹۹ در خواب دیده است که کعبه را که از خشتهای طلا و نقره بنا شده، تماشا میکند، در یک ردیف از دیوار بینِ رکنِ یمانی و رکنِ شامی، جای خشتی از نقره و در ردیف دیگر، جای خشتی از طلا را خالی میبیند. آنگاه خود را میبیند که مانند دو خشت طلا و نقره، در جای خالی آن دو خشت قرار میگیرد. از خواب بیدار میشود و خدا را سپاس میکند و در تأویل آن میگوید: "من در نوع خود همچون رسول خدا (ص) در میان پیامبران (ع) هستم و بسا که ولایت به من ختم میگردد و این کار بر خدا سخت نباشد". خواب خود را برای یکی از عالمان میگوید، او نیز همانگونه تعبیر میکند[۲۷]. تمام دلایل شیخ بر خاتم ولایت بودن خود، رؤیای یادشده و دلیل وی بر نفی خاتم ولایت بودن حضرت مهدی (ع) انتساب حسّی و صوری وی به خاندان پیامبر (ص) است؛ چنانکه وی هیچ دلیلی بر ختم ولایت مطلقه حضرت عیسی (ع) ارائه نکرده است. از این رو میتوان پرسید: مگر انتساب حسّی به خاندان پیامبر (ص) مانع ختم ولایت است؟ از آنجا که عقل و نقل و کشف هیچگونه دلالتی بر این امر ندارد، پس این سخن، ادعایی بدون دلیل است. از این گذشته همانگونه که حضرت مهدی (ع) از فرزندان حسّی و صوری پیامبر است، از فرزندان معنوی او نیز هست؛ به همین سبب بزرگانِ اهل معرفت، وی را از اولیای محمدیه میدانند. صاحب ولایت محمدیه بودن، حتی اگر خاتم ولایت هم نباشد، این نشان را دارد که از فرزندان معنوی حضرت ختمی مرتبت (ص) است[۲۸].[۲۹]
منابع
پانویس
- ↑ ترمذی، ختم الاولیاء، ص۴۸۷.
- ↑ قیصری، شرح فصوص الحکم، (مقدمه قیصری)، ص۱۲۷.
- ↑ سیدعلیرضا صدرحسینی، شرح مقدمه بر فصوص، ص۲۲۹ – ۲۳۱.
- ↑ قیصری، شرح فصوص الحکم، تحقیق حسن حسنزاده آملی، ص۱۶۶.
- ↑ بحارالانوار، ج۲۶، ص۱۶.
- ↑ محمدرضا قمشهای، تعلیقات بر فصوص الحکم، ص۷.
- ↑ ««کلمه اوست» که آن را به (دامان) مریم افکند» سوره نساء، آیه ۱۷۱.
- ↑ فرغانی، مشارق الدراری، ص۸۷.
- ↑ بحارالانوار، ج۱۰۲، ص۱۳۲.
- ↑ محمدرضا قمشهای، تعلیقات بر فصوص الحکم، ص۷-۸؛ ر. ک: قیصری، شرح فصوص الحکم، فص شیئیه، پاورقی ص۴۴۸.
- ↑ فرغانی، مشارق الدراری، ص۸۰.
- ↑ سید حیدر آملی، جامع الاسرار، ص۸۰۵.
- ↑ ابنعربی، فتوحات مکیه، ج۱، ص۱۸۵.
- ↑ ابنعربی، فتوحات مکیه، ج۱، ص۱۸۵.
- ↑ محمدرضا قمشهای، تعلیقات بر فصوص الحکم، ص۳.
- ↑ فرغانی، مشارق الدّراری، ص۸۳.
- ↑ برای اطلاع بیشتر ر. ک: صدرالدین قونوی، فکوک، فصّ هارونی، مطبوع در حواشی منازل السائرین، ص۲۸۸؛ فَرغانی، مشارق الدّراری، ص۸۷؛ قیصری، شرح فصوص الحکم، مقدمه قیصری، ص۱۲۷.
- ↑ محییالدّین عربی، معروف به شیخ اکبر و شاگردش صدرالدّین قونوی، معروف به شیخ کبیر است؛ (به نقل از: استاد سیدجلالالدین آشتیانی، مقدمه بر شرح فصوص الحکم قیصری).
- ↑ سیدحیدر آملی، المقدمات من نش النصوص، ص۴۱۱.
- ↑ ابنعربی، فصوص الحکم، ص۲۹۰.
- ↑ ابنعربی، فصوص الحکم، ص۲۹۰.
- ↑ ترمذی، ختمالاولیا، ص۴۲۰- ۴۲۱.
- ↑ شهید مطهری درباره اصالت خانوادگی ابنعربی میگوید: "محییالدّین مردی عربی [و] نژادش از اولاد حاتم طایی و اهل اندلس بود"؛ ر. ک: انسان کامل، ص۱۶.
- ↑ قیصری، شرح فصوص الحکم، پاورقی ص۶۳۴.
- ↑ ابنعربی، فتوحات المکیه، ج۲، ص۵۰.
- ↑ قیصری، شرح فصوص الحکم، ص۱۱۱.
- ↑ ابنعربی، فتوحات المکیه، ج۱، ص۳۱۹.
- ↑ قیصری، شرح فصوص الحکم، ص۴۶۴.
- ↑ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۵۱-۵۹.