وحشی بن حرب حبشی در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

وحشی اهل سرزمین سودان و غلام طعیمة بن عدی و به نقلی، جبیر بن مطعم بن عدی بود. کنیه‌اش ابودسمه[۱] و اباحرب نقل شده و تا زمان مرگ در حِمص ساکن بود[۲].[۳]

وحشی، قاتل حمزه عموی پیامبر (ص)

شیخ مفید می‌نویسد: هند، دختر عتبه، جایزه‌ای را برای وحشی قرار داد تا او محمد (ص) و یا امیرالمؤمنین (ع) یا حمزه را بکشد. وحشی گفت: محمد را نمی‌توانم بکشم، زیرا یارانش دور او را گرفته‌اند و علی هم به هنگام جنگ بسیار محتاط و زیرک است اما حمزه را می‌توانم بکشم؛ زیرا وقتی که خشمگین می‌شود، جلوی خودش را نمی‌بیند[۴].

و در آن روز حمزه با پر شتر مرغی که بر سینه‌اش گذاشته بود، شناخته می‌شد. پس وحشی در زیر درختچه‌ای پنهان شد و حمزه او را دید و به سویش آمد[۵]. وحشی می‌گوید: حربه‌ام را چند بار نشانه رفتم و وقتی که حمزه نزدیک من رسید، آن را پرتاب کردم که به او اصابت کرد و در بدنش فرو رفت. آن هنگام او را رها کردم و بعدا که مسلمانان به خاطر شکستی که خوردند، من و او را رها کردند، پیش رفتم و حربه‌ام را از بدنش بیرون کشیدم. هند پیش آمد و دستور داد که شکم حمزه را پاره کنند و جگر او را بیرون بکشند و او را مثله کنند، لذا بینی و گوش‌هایش را بریدند و رسول خدا (ص) هیچ اطلاعی نداشت که چه بر سر جنازه حمزه آورده‌اند[۶].

اما مرحوم طبرسی می‌نویسد: وحشی، قاتل حضرت حمزه نقل می‌کند: من غلام جبیر بن مطعم بودم، او در جنگ احد به من گفت: علی بن ابی طالب در جنگ بدر، عمویم را کشته است (طعیمة بن مطعم)[۷] اینک اگر محمد و باعلی و یا حمزه را بکشی تو را آزاد می‌کنم". من هم اسلحه مخصوص خود را برداشتم و با قریش حرکت کردم. علت حرکت من با قریش فقط برای آزادی بود و گرنه هدف دیگری نداشتم. من نمی‌توانستم محمد را بکشم، ولی تصمیم گرفتم علی یا حمزه را هر طور شده از پا درآورم تا شاید با این کار بتوانم خود را از قید بندگی آزاد کنم. من در حبشه تیراندازی را فرا گرفته بودم و تیرم هرگز به خطا نمی‌رفت. حمزة بن عبد المطلب در روز احد شجاعت‌های بی نظیری از خود نشان می‌داد، و پی در پی به دشمن حمله می‌کرد[۸].

امام صادق (ع) فرمود: "وحشی تیری به طرف حمزه انداخت، و این تیر بر سینه وی خورد و او از بالای مرکب بر زمین افتاد. مشرکان اطراف وی را گرفتند و آن بزرگوار را شهید کردند، وحشی، جگر حضرت حمزه را بیرون آورد و برای هند، زن ابو سفیان برد. وی برای انتقام و آرام شدنش، جگر حمزه را در دهان گرفت هنگامی که خواست آن را بجود، کبد مانند استخوان، سخت و محکم شد و هند از شدت ناراحتی جگر را دور انداخت[۹].[۱۰]

وحشی و رساندن خبر پیروزی مشرکان

هنگامی که مشرکان در احد شکست خوردند، نخستین کسی که این خبر را به مشرکان مکه رساند، عبدالله بن ابی امیة بن مغیره بود. او که پیروزی اولیه مسلمانان را دیده بود، دوست نداشت که به مکه برود، پس به طائف رفت و به مردم خبر داد که اصحاب محمد پیروز شدند و ما فرار کردیم، من هم نخستین کسی هستم که آمده‌ام! اما چون مشرکان، بعد از فرار اولیه، دوباره به جنگ برگشتند و به پیروزی رسیدند، اولین کسی که خبر پیروزیقریش و کشته شدن اصحاب پیامبر (ص) را به مکه آورد، وحشی بود. وی چهار روزه راه میان مکه و مدینه را طی کرد و از دروازه‌ای که در طرف حجون است، به مکه وارد شد و با صدای بسیار بلند، چند بار فریاد کشید: "ای گروه قریش!" تا اینکه مردم، اطراف او جمع شدند. آنها می‌ترسیدند که او خبر ناگواری آورده باشد؛ چون جمعیت به اندازه کافی جمع شد، او گفت: "مژده دهید که اصحاب محمد را کشتیم، چنان کشتنی که نظیر آن در هیچ جنگی نبوده است؛ محمد را زخمی و او را در یک جا متوقف کردیم و من خودم رئیس سپاهش، حمزه را کشتم".

مردم پراکنده شدند، در حالی که به یکدیگر شادباش می‌گفتند و اظهار شادی می‌کردند. پس جبیر بن مطعم، وحشی را در خلوت خواست و به او گفت: "تو را به خدا راست می‌گویی!" او گفت: "به خدا راست می‌گویم". جبیر گفت: "تو حمزه را کشته‌ای؟" او گفت: "آری، به خدا سوگند، چنان زوبین خود را به شکمش زدم، که از میان دو پایش بیرون آمد و شنیدم که هر چه او را صدا زدند پاسخ نداد، جگر او را هم در آوردم و با خود آوردم که تو ببینی". جبیر به او گفت: "اندوه زن‌های ما را از میان بردی و آتش دل‌های ما را فرو نشاندی!" پس، دستور داد که زن‌هایش روغن و بوی خوش به کار برند[۱۱].[۱۲]

وحشی و شرکت در جنگ احزاب

در جنگ احزاب، سوارانی از دشمن، که خالد بن ولید فرماندهی آنها را بر عهده داشت، به خیال شبیخون زدن، به لبه خندق آمدند که مسلمانان، ساعتی را با آنها درگیر شدند. وحشی هم در سپاه کافران بود و زوبین خود را به سوی طفیل بن نعمان که از بنی سلمه بود، پرتاب کرد و او را کشت. وحشی بعدها می‌گفت: خداوند متعال، حمزه و طفیل را با زوبین من گرامی داشت و مرا به دست آن دو، خوار نکرد [۱۳].[۱۴]

اسلام آوردن وحشی[۱۵]

پیامبر (ص) دستور کشتن وحشی را صادر فرموده بودند و مسلمانان سخت در پی وحشی بودند. وحشی به طائف گریخت و همان جا ماند و چون نمایندگان مردم طائف به حضور پیامبر (ص) آمدند او هم همراه ایشان آمد و به حضور رسول خدا (ص) رسید و شهادتین گفت. رسول خدا به او فرمود: "تو وحشی هستی؟" او گفت: "آری". پیامبر (ص) فرمود: "بنشین و به من خبر بده که حمزه را چگونه کشتی؟" و چون خبر داد، به او فرمود: "خودت را از نظرم دور کن"[۱۶].

ابن هشام می‌نویسد: وحشی، خود نقل می‌کند: تا روزی که رسول خدا (ص) مکه را فتح کرد در مکه بودم و از آن پس چون نمی‌توانستم در مکه بمانم به طائف فرار کردم. در آنجا هم زمان زیادی نمانده بودم که مردم آنجا به نزد رسول خدا (ص) رفتند و مسلمان شدند، در آن موقع بود که راه چاره بر من بسته شد و نمی‌دانستم چه کنم و در فکر بودم که به شام یا یمن بروم یا راه سایر شهرها را در پیش گیرم که مردی به من گفت: بیچاره چرا نگرانی؟! به خدا، پیامبر اسلام مردی است که هر که در دین او داخل شود و شهادتین را بر زبان جاری سازد او را نخواهد کشت. من که این سخن را از آن مرد شنیدم خود را به مدینه رساندم و پیش از آنکه کسی مرا بشناسد خود را بالای سر رسول خدا رساندم و بی درنگ شهادتین را بر زبان جاری کرده و مسلمان شدم. آن حضرت که مرا دید، فرمود: " تو وحشی هستی؟ " گفتم: آری ای رسول خدا فرمود: بنشین و چگونگی کشتن حمزه را برایم تعریف کن. من نیز برای آن حضرت تعریف کردم. حرف من که تمام شد، رسول خدا فرمود: "برخیز و از نزد من دور شو که دیگر تو را نبینم". از آن پس من همیشه خود را از آن حضرت مخفی نگاه می‌داشتم تا اینکه از دنیا رفت"[۱۷].

طبرسی می‌نویسد: هنگامی که وحشی، حمزه را کشت (به او وعده داده بودند که اگر حمزه را بکشد آزادش کنند و چون حمزه را کشت، آزادش نکردند)[۱۸] و به مکه بازگشت او و رفقایش از کردار خود پشیمان شدند و نامه‌ای به پیامبر (ص) نوشتند و پشیمانی خود را اعلام داشتند و نوشتند که هیچ چیز مانع اسلام ما نیست جز اینکه در مکه از شما شنیدیم که شرک و قتل نفس و زنا مانع توبه است و ما همه اینها را نازل مرتکب شده‌ایم و اگر این موانع در کار ما نبود به تو ایمان می‌آوردیم. از این رو این آیه نازل شد: ﴿إِلَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَأُولَئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلَا يُظْلَمُونَ شَيْئًا[۱۹]. و پیامبر (ص) آیه را برای وحشی و رفقایش فرستاد. چون آنها آیه را خواندند، نوشتند: این هم شرط سختی است، می‌ترسیم نتوانیم عمل صالحی انجام دهیم و صلاحیت جزو این آیه بودن را پیدا نکنیم. از این رو آیه ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَنْ يَشَاءُ وَمَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْمًا عَظِيمًا[۲۰]. نازل شد و پیامبر (ص) آیه را برای ایشان فرستاد. آنها آیه را خواندند و برای ایشان نوشتند: می‌ترسیم از آن کسانی نباشیم که خداوند بخواهد ایشان را بیامرزد لذا این آیه نازل شد: ﴿قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ[۲۱]. پیامبر (ص) این آیه را برای ایشان فرستاد و آنها پس از خواندن آن، همگی اسلام آوردند و نزد پیامبر (ص) آمدند. پیامبر (ص) به وحشی فرمود: "بگو که چگونه حمزه را کشتی؟!" چون او ماجرا را شرح داد: به او فرمود: "وای بر تو! خودت را از من دور گردان" و او به شام رفت و تا آخر عمر در آنجا ماند[۲۲].[۲۳]

وحشی و ماجرای مسجد ضرار

پس از این که قبیله بنی عمرو بن عوف مسجد قبا را بنا کردند فردی را به نزد رسول خدا (ص) فرستاده، از ایشان خواستند که آن حضرت در آن مسجد نماز بگزارد. رسول خدا (ص) نیز به آنجا رفت و در آن مسجد، نماز خواند. گروهی از منافقان از قبیله بنی غنم بن عوف بر آنها حسد برده، گفتند: "ما نیز مسجدی می‌سازیم و در آن نماز می‌گزاریم و از این پس به جماعت محمد حاضر نمی‌شویم". و اینان دوازده نفر و به نقلی پانزده نفر بودند. آنها در کنار مسجد قبا مسجدی ساختند و چون بنای آن تمام شد، به نزد رسول خدا (ص) رفته و در وقتی که آن حضرت آماده حرکت به سوی تبوک بود به ایشان گفتند: "ما برای بیماران و گرفتاران و شب‌های بارانی و شب‌های زمستانی، مسجدی ساخته‌ایم و دوست داریم شما به آنجا آمده و در آن نمازی بگزاری و برای برکت آن دعا کنی". حضرت به آنها فرمود: "من اکنون در راه سفر هستم و به خواست خدا چون بازگشتم، و در آن مسجد نماز خواهم خواند". و هنگامی که حضرت از تبوک بازگشت، آیات ﴿وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِدًا ضِرَارًا وَكُفْرًا وَتَفْرِيقًا بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَإِرْصَادًا لِمَنْ حَارَبَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَلَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلَّا الْحُسْنَى وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ * لَا تَقُمْ فِيهِ أَبَدًا لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ * أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَى تَقْوَى مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٍ خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَى شَفَا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِي نَارِ جَهَنَّمَ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ * لَا يَزَالُ بُنْيَانُهُمُ الَّذِي بَنَوْا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَّا أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ[۲۴] درباره این مسجد نازل شد و رسول خدا (ص) افرادی را به نزد [[عاصم بن عوف]عجلانی]]و مالک بن دخشم که از قبیله بنی عمرو بن عوف بودند، فرستاد و به آنها دستور داد به آن مسجد رفته، و آن را ویران کرده و بسوزانند. و روایت شده که آن حضرت عمار بن یاسر و وحشی را فرستاد تا آن را آتش زدند. و دستور داد که آنجا را زباله‌دانی کرده و مردارها را در آن بیندازند. و خدای سبحان ایشان را از اقامه نماز در آن مسجد نهی فرمود[۲۵].[۲۶]

وحشی در زمان ابوبکر

نوه وحشی از قول او نقل می‌کند: هنگامی که ابوبکر پرچم فرماندهی جنگ با مرتدان را برای خالد بن ولید بست، به من گفت: ای وحشی! همراه خالد برو و در راه خدا جنگ کن همانگونه که برای جلوگیری از راه خدا جنگ می‌کردی. وحشی می‌‌گوید: همراه خالد رفتم و با بنی حنیفه رویاروی شدیم و آنان دو یا سه بار مسلمانان را عقب راندند و سپس خداوند بر مسلمانان لطف کرد و توبه ایشان را پذیرفت و ایستادگی کردند و من شراره‌های آتش را از برخورد شمشیرها دیدم و آن چنان شمشیر زدم که دسته شمشیر در دستم به خون آغشته شد و بنی حنیفه شکست خوردند و خداوند آنان را شکست داد و مسیلمه را کشت![۲۷].

ابن هشام نیز به نقل از وحشی می‌نویسد: هنگامی که مسلمانان برای جنگ با مسیلمه کذاب می‌رفتند من نیز با آنها رفتم و همان نیزه که حمزه را با آن کشته بودم همراه برداشتم، و چون جنگ شروع شد آن را در دست خود حرکت داده و به سوی مسیلمه پرتاب کردم، و در همان حال نیز مردی از انصار بر او حمله کرد و با شمشیر کارش را ساخت و خدا می‌داند که آیا به نیزه من کشته شد یا با شمشیر آن مرد انصاری و اگر مسیلمه با نیزه من کشته شده باشد هم چنانکه من بهترین مردم را پس از رسول خدا کشتم بد‌ترین آنها نیز به دست من کشته شد. عبدالله بن عمر که خود در آن جنگ، حاضر بود، نقل کرده که چون مسیلمه کشته شد شنیدم کسی فریاد می‌زد: سیاه حبشی او را کشت[۲۸].[۲۹]

وحشی و نقل حدیث

ابن حجر می‌نویسد: از او پسرش حرب، عبدالله بن عدی و جعفر بن عمرو ضمری حدیث نقل کرده‌اند[۳۰]. وی را از روایان و شاهدان واقعه غدیر خم می‌شمرند[۳۱]. از او دو حدیث یکی در فضیلت خالد بن ولید[۳۲] و دیگری در فضیلت معاویه[۳۳] نقل شده است.[۳۴]

سرانجام وحشی

تاریخ مرگ وی نقل نشده ولی در هر حال وحشی بن حرب در حال شراب خوری، مُرد[۳۵]. ابن هشام می‌نویسد: ضمری نقل می‌کند: من و عبید الله بن عدی در زمان معاویه به شام می‌رفتیم. در راه به شهر حمص رسیدیم و یادمان آمد که وحشی، قاتل حمزه در آنجا است. عبیدالله بن عدی به من گفت: "آیا دوست داری به دیدن وحشی برویم و چگونگی کشتن حمزه را از او بپرسیم؟" گفتم: "آری" و با هم به راه افتادیم و از چند نفر سراغ او را گرفتیم تا بالاخره مردی در پاسخ ما گفت: "او معمولا پشت دیوار خانه‌اش در فلان جا نشسته و مردی دائم الخمر و غالبا مست است؛ اکنون به نزدش بروید اگر دیدید در حال هوشیاری است هر چه می‌خواهید از او بپرسید که پاسخ شما را خواهد داد و اگر دیدید هوشیار نیست چیزی از او نپرسید و به دنبال کار خود بروید".

ضمری گوید: ما طبق نشانی آن مرد به پشت دیوار خانه‌اش رفتیم و او را که پیری فرتوت و به شکل مرغ سیاهی در آمده بود، دیدیم که فرشی گسترده و روی آن نشسته است و از رفتارش معلوم بود که هوشیار است. ما هر دو پیش رفته بر او سلام کردیم، وحشی سرش را بلند کرده، نگاهی به عبیدالله بن عدی کرد و گفت: تو فرزند عدی بن خیار نیستی؟" عبیدالله گفت: "چرا". وحشی گفت: "به خدا از روزی که تو کودک شیرخواری بودی و در دامن مادرت که از قبیله بنی سعد بود در ذی طوی شیر می‌خوردی، دیگر تو را ندیده‌ام؛ در آن روز من تو را از مادرت که روی شتری سوار بود گرفتم و هنگامی که می‌خواستم تو را به او پس بدهم پاهایت از میان قنداق بیرون افتاد و به خدا اکنون که بالای سر من ایستادی و چشمم به پاهایت افتاد، تو را شناختم". ما پهلویش نشستیم و از او خواستیم تا چگونگی کشتن حمزه را برای ما تعریف کند[۳۶]. ابن هشا] در جای دیگری می‌نویسد: وحشی را به سبب شرب خمر چندین بار حد زدند[۳۷] تا بالاخره نامش را از دفتر پرداخت شهریه مسلمانان خط زدند[۳۸] و عمر بن خطاب گفت: "من می‌دانستم که خدای تعالی قاتل حمزة را به حال خود نخواهد گذارد"[۳۹].[۴۰]

منابع

پانویس

  1. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۵۶۵؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۶۶۴.
  2. الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۴۷۰.
  3. عسکری، عبدالرضا، مقاله «وحشی بن حرب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۴۴۷.
  4. اما واقدی بر خلاف دیگران می‌نویسد: وحشی می‌گوید: به دختر حارث گفتم: درباره محمد؛ خودت هم می‌دانی که ممکن نیست و من بر او دست نخواهم یافت و اصحابش او را تنها نمی‌گذارند. درباره حمزه هم با خود گفتم: به خدا، اگر او خواب هم باشد، من از ترس، جرأت ندارم نزدیکش شده و بیدارش کنم، ولی درباره علی امید موفقیت برای خود داشتم. (المغازی، ج۱، ص۲۸۵).
  5. علی بن ابراهیم قمی در تفسیر خود می‌نویسد: حمزه بر مشرکان حمله می‌کرد و آنها هرگاه که او را در مقابل خود می‌دیدند، فرار می‌کردند و جلو او مقاومت نمی‌کردند. وحشی، غلام حبشی جبیر بن مطعم بود و هند، دختر عتبه به وی گفته بود که اگر محمد یا علی یا حمزه را بکشی، تو را راضی میکنیم؟! وحشی گوید: محمد را نمی‌توانستم و علی هم محتاط بود و آمد کشتن وی هم طمع نداشتم؛ لذا در کمین حمزه نشستم و او را دیدم که به شدت می‌جنگید و همین‌طور پیش آمد تا از کنار من گذشت ناگهان پایش را بر کناره گودی جویی گذاشت و در آن افتاد و من فورا نیزه خودم را برداشتم و چند بار او را نشانه گرفتم و آن را به سوی او پرتاب کردم. نیزه به پهلویش خورد و از طرف دیگر در آمد. (تفسیر القمی، ج۱، ص۱۱۷-۱۱۶).
  6. الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۸۳. ابن هشام می‌نویسد: هند و زنانی که با وی بودند به مثله کردن شهیدان پرداختند و گوش‌ها و بینی‌های آنها را می‌بریدند، تا این که هند از این گوش‌ها و بینی‌های بریده شده، خلخال و گردن‌بندهایی درست کرد و خلخال و گردن‌بندهای پیشین خود را به وحشی، غلام جبیر بن مطعم بخشید و جگر حمزه را به دندان کشید، اما نتوانست آن را بجود و آن را بیرون انداخت؛ سپس به بالای تپه‌ای که بر آنجا اشراف داشت، رفت و با صدای بلند گفت: نحن جزیناکم بیوم بدر و الحرب بعد الحرب ذات سعر ما کان عن عتبة لی من صبر ولا أخی و عه و بکری شفیت نفسی و قضیت نذری شفیت وحشی غلیل صدری فشکر وحشی علی عمری حتی ترم اعظمی فی قبری؛ ۱- ما جزای روز پدر را به شما چشاندیم و جنگ بعد از جنگ، شعله ور خواهد بود. ۲- برای عتبه و برادرم و عمویش و فرزندم صبری نمانده بود. ٣- من خود را شفا دادم و به نذرم وفا کردم و توای وحشی، جگر سوخته‌ام را شفا دادی. ۴- من در تمام عمرم از وحشی قدردانی می‌کنم تا آن هنگام که استخوان‌هایم در قبر بپوسد. (السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۹۲).
  7. ابن هشام نیز به نقل از وحشی می‌نویسد: من در آن زمان غلام جبیر بن مطعم بودم و عموی او طعیمة بن عدی در جنگ بدر به دست مسلمانان کشته شده بود. (السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۷۱) و واقدی نقل می‌کند: وحشی، برده دختر حارث بن عامر بن نوفل بود، برخی هم گفته‌اند که برده جبیر بن مطعم بوده است. دختر حارث به او گفت: پدر من در بدر کشته شده است، اینک اگر تو بتوانی یکی از از این سه نفر را که می‌گویم، بکشی، آزاد خواهی شد؛ محمد، حمزه بن عبدالمطلب و یا علی بن ابی طالب. (المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۸۵)
  8. اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۸۳.
  9. علام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۸۳.
  10. عسکری، عبدالرضا، مقاله «وحشی بن حرب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۴۴۷-۴۴۹.
  11. المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۳۲.
  12. عسکری، عبدالرضا، مقاله «وحشی بن حرب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۴۵۰.
  13. المغازی، واقدی، ج۲، ص۴۷۳.
  14. عسکری، عبدالرضا، مقاله «وحشی بن حرب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۴۵۱.
  15. مسلمان شدن وحشی به زمان مربوط می‌شود. بعد از جنگ احد، پیامبر اکرم (ص) خون وحشی راهدر اعلام کرد و در زمان فتح مکه و حشی دیگر مجالی برای فرار ندید و مسلمان شد. البته به چند دلیل، اسلام آورد وی ظاهری بوده و او به حقیقت اسلام نیاورد. اول: نقل شده در زمان فتح مکه او به طائف فرار کرد ولی به وی خبر دادند که پیامبر (ص) هر کس را که ایمان بیاورد، می‌بخشد برای همین گروهی را به نزد پیامبر (ص) فرستاد و هنگامی که از این موضوع، مطمئن شد اسلام آورد. (السیرة الحلبیه، حلبی، ج۲، ص۳۳۹؛ تاریخ الخمیس، دیاریکری، ج۱، ص۴۲۶؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۴، ص۱۸). دوم: بعد از رسیدن به حضور پیامبر (ص) و اسلام آوردن، رسول خدا (ص) به او فرمودند: «غیب وجهک عنی»؛ دیگر جلوی چشم من نباش. و این سخن رسول خدا بر اسلام آوردن بدون اعتقاد وحشی دلالت دارد، چرا که اگر واقعا مسلمان شده بود آیا معقول بود پیامبر وی را به خاطر کاری که در جاهلیت کرده بود، طرد کنند؟ آن هم پیامبری که هر عملش طبق دستور خداست و همین خدا به او فرموده که اسلام آوردن، تمام گناهان قبل را می‌بخشد. بنابراین پیامبر (ص) با نکشتن وحشی از سویی و طرد او از سوی دیگر، نشان دادند که وی مسلمان نشده بلکه برای فرار از اعدام، ظاهر مسلمان شده است. البته نکشتن وحشی و امثال او دلایل زیادی داشته که به چند نمونه از دلایلی که سید جعفر مرتضی عاملی آورده است، اشاره می‌کنیم. ایشان می‌نویسد: ۱- اگر این اتفاق می‌افتاد کسی به قبول اسلام رغبت نمی‌داشت زیرا درباره آینده‌اش مطمئن نبود و چه بسا قبلا کاری بر ضد مسلمانان کرده بود و حال از جان خود می‌ترسید؛ ۲- در مقابل، دشمنان اسلام به آن، بر ضد اسلام استناد می‌کردند؛ ۳- اهل سیاست نیز این روش را در پیش گرفته و در جواب، به سنت آن حضرت استناد می‌کردند؛ ۴- اگر این اتفاق می‌افتاد فرزندان کشته شدگان و برادران... آنها بر اساس ترس، ایمان می‌آورند و....(الصحیح من سیره النبی الاعظم، سید جعفر مرتضی عاملی، ج۶، ص۱۶۴-۱۶۵ (چاپ قدیم)). سوم: دلیل دیگر ظاهری بودن اسلام آوردن او چانه زنی او به خاطر اعمال اسلام است، او ابتدا گروهی را فرستاد که از پیامبر (ص) بخواهند اسلام آنان را قبول کند ولی انجام اعمال اسلام را به آنها تخفیف دهد (مجمع الزوائد، هیثمی، ج۷، ص۱۰۱). چهارم: اسلام و ایمان او نفعی به حال او ندارد زیرا از یک طرف با اختیار، اسلام را انتخاب نکرد؛ یعنی بر اساس وجدان و عقل به این دین نگروید و از طرف دیگر، اعمال زشت و سیره خبیث او دلیل واضحی است بر اینکه او اسلام نیاورده است بلکه حال او مثل حال سایر طلقای مکه مانند ابوسفیان و اصحابش است. (الصحیح من سیرة النبی الأعظم، سید جعفر مرتضی عاملی، ج۶، ص۱۶۶ (چاپ قدیم)).
  16. المغازی، واقدی، ج۲، ص۸۶۲-۸۶۳.
  17. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۷۲.
  18. فقط یک بار نقل شده که وی از عمل خود اظهار پشیمانی می‌کرد؛ آن هم به این خاطر بود که قرار بود با کشتن حمزه آزاد شود ولی هند به قول خودش وفا نکرد (تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۱۹۵). اما ابن هشام به نقل از وحشی می‌گوید: هدفم از کشتن حمزه آزاد شدن بود و چون به مکه بازگشتم آزاد شدم (السیره النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۷۲).
  19. «جز آنان که توبه کنند و ایمان آورند و کاری شایسته کنند؛ که آنان به بهشت درمی‌آیند و هیچ ستم نمی‌بینند» سوره مریم، آیه ۶۰.
  20. «بی‌گمان خداوند این را که بدو شرک ورزند نمی‌آمرزد؛ و (گناه) پایین‌تر از آن را برای هر کس که بخواهد می‌بخشاید و هر کس برای خداوند شریک بتراشد گناهی سترگ را بربافته است» سوره نساء، آیه ۴۸.
  21. «بگو: ای بندگان من که با خویش گزافکاری کرده‌اید! از بخشایش خداوند ناامید نباشید که خداوند همه گناهان را می‌آمرزد؛ بی‌گمان اوست که آمرزنده بخشاینده است» سوره زمر، آیه ۵۳. طبرسی در جای دیگری در ذیل این آیه می‌نویسد: این که این آیه درباره وحشی نازل شده باشد، درست نیست زیرا نزول این آیه در مکه بوده و وحشی پس از سالیان دراز، اسلام آورده است. (مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۸، ص۷۸۵).
  22. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۳، ص۸۸.
  23. عسکری، عبدالرضا، مقاله «وحشی بن حرب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۴۵۱-۴۵۴.
  24. «و کسانی هستند که مسجدی را برگزیده‌اند برای زیان رساندن (به مردم) و کفر و اختلاف افکندن میان مؤمنان و (ساختن) کمینگاه برای آن کس که از پیش با خداوند و پیامبر وی به جنگ برخاسته بود؛ و سوگند می‌خورند که ما جز سر نیکی نداریم و خداوند گواهی می‌دهد که آنان در * هیچ‌گاه در آن (مسجد) حاضر مشو! بی‌گمان مسجدی که از روز نخست بنیان آن را بر پرهیزگاری نهاده‌اند سزاوارتر است که در آن حاضر گردی؛ در آن مردانی هستند که پاکیزه کردن (خود) را دوست می‌دارند و خداوند پاکیزگان را دوست می‌دارد * آیا کسی که بنیان خود را بر پروا از خداوند و خشنودی (او) نهاده بهتر است یا آنکه بنیان خود را بر لب پرتگاهی در حال ریزش گذارده است که او را به درون آتش دوزخ فرو می‌لغزاند؟ و خداوند گروه ستمکاران را رهنمایی نمی‌کند * همواره بنیانی که بنا نهاده‌اند مایه تردید در دل‌های آنان است تا آنکه دل‌های آنها پاره‌پاره گردد و خداوند، دانایی فرزانه است» سوره توبه، آیه ۱۰۷-۱۱۰.
  25. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۵، ص۱۱۰. واقدی نیز درباره خراب کردن مسجد ضرار آورده است که دو فرستاده رسول خدا (ص) شتابان و با حالت دو حرکت کردند و میان نماز مغرب و عشاء که آنها در مسجد خود بودند به آنجا رسیدند. در آن هنگام، امام جماعت ایشان مجمع بن جاریه بود. عاصم می‌گوید: فراموش نمی‌کنم که آنها به ما نگاه می‌کردند در حالی که گوش‌هایشان مانند گوش گرگ آویخته بود. ما مسجد را آتش زدیم و همه جا آتش گرفت و تنها کسی که باقی ماند و به آنجا نگاه می‌کرد زید بن جاریة بن عامر بود و چون مسجد آتش گرفت آن را ویران و با خاک یکسان کردیم و ایشان پراکنده شدند. (المغازی، واقدی، ج۳، ص۱۰۴۶). استاد یوسفی غروی نیز می‌نویسد: اما معروف این است که پیامبر (ص) پس از فتح مکه و اسلام آوردن وحشی به وی فرمود: "از من دور شو تا تو را دیگر نبینم" (موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۳، ص۴۸۴ (پاورقی)).
  26. عسکری، عبدالرضا، مقاله «وحشی بن حرب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۴۵۴-۴۵۵.
  27. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۲۹۳.
  28. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۷۳-۷۲؛ المغازی، واقدی، ج۲، ص۸۶۳؛ تاریخ خلیفة، خلیفه بن خیاط، ص۵۷.
  29. عسکری، عبدالرضا، مقاله «وحشی بن حرب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۴۵۶.
  30. الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۴۷۰.
  31. الغدیر، علامه امینی، ج۱، ص۵۷۲.
  32. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۴۲۹. ابن سعد به نقل از وحشی نوشته است: قال أبو بکر:! فسمعت النبی یقو: خالد سیف من سیوف الله صبه الله تبارک و تعالی علی المشرکین؛ ابوبکر می‌گفت، از پیامبر شنیدم که فرمود: خالد، شمشیری از شمشیرهای خداوندست که خداوند او را بر مشرکان آخته است. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۲۹۳. البته ابوبکر برای رهایی خالد بن ولید از اجرای حد زنای محصنه بر او (با بیوه مالک بن نویره)، این سخن را به پیامبر (ص) نسبت داده است. (یوسفی غروی).
  33. تاریخ الکبیر، بخاری، ج۸، ص۱۸۰ (روایت شماره ۲۶۲۴). وحشی الحبشی مولی جبیر بن مطعم القرشی نزل الشام سمع النبی (ص) قال لی اسحاق بن یزید نا محمد مبارک الصوری قال نا صدقة بن خالد قال حدثنی وحشی بن حرب بن وحشی عن أبیه عن جده قال: کان معاویه ردف النبی فقال: یا معاویه ما یلینی منک؟ قال: بطنی قال: اللهم أملاه علما و حلما؛ معاویه پشت سر پیامبر سوار شده بود. پیامبر به او فرمود: "ای معاویه چه قسمت از بدن تو به من نزدیک است؟ گفت: شکم، فرمود: خدایا آن را از دانش و حلم پر کن!! مرحوم علامه امینی در ذیل این حدیث می‌نویسد: اگر این روایت نزد بخاری کمترین اعتباری داشت، آن را در صحیح خود نقل می‌کرد، و باب ذکر معاویه را از هرگونه فضیلت و منقبت خالی نمی‌گذاشت، در حالی که خود او می‌دانست که معاویه به کلی از علم خالی است و چگونه می‌تواند مردی را تصدیق کند، که در نادانی و خشم شهره است؟! اگر رسول خدا (ص) می‌خواست درباره کسی دعا کند که شکمش از علم و حلم خالی بماند، آیا جز معاویه کسی سزاوار چنین دعایی نبود؟ کدام یک از اعمال این مرد، از این دو خصلت حکایت دارد؟ و در میان دوره جاهلیت پست و اسلام تاریک این مرد، چه تفاوتی هست؟ هیچ کدام با هم تفاوتی ندارد و خود او همواره بین دو حال قرار دارد. هنگامی که از عباده بن صامت درباره علم او پرسیدند که آیا اطلاع داری؟ گفت: "مادرش هند درباره او داناتر است". و آنجا که از شریک سوال می‌شود که آیا از حلم او چیزی می‌دانی؟ می‌گوید: آن کسی که حق را کوبیده و علی را کشته نمی‌تواند حلیم باشد. عایشه می‌گوید: "پس حلم معاویه آنجا که حجر و یارانش را میکشت کجا بود؟ وای بر او که حجر و یارانش را کشته است". شریک آنجا که از حلم معاویه پیش او صحبت می‌شد، گفت: "آیا معاویه جز سفاهت چیزی بود؟ به خدا سوگند زمانی که خبر کشتن امیر مؤمنان را شنید ابتدا تکیه داده بود، آنگاه برخاست و نشست و سپس به کنیز خود گفت، برای من آواز بخوان که امروز چشم‌هایم روشن شد و او نیز این اشعار را خواند: آیا بر معاویه پسر حرب این سخن را برسانم که هرگز چشم پرخاشگران روشن مباد؟ آیا شما در ماه روزه ما را به اندوه کشتن کسی که بهترین همه مردم بود، خبر دادید؟ شما بهترین شخصیتی را کشته‌اید که تا کنون بر اشتر یا کشتی سوار شده است. معاویه عمودی را که پیش خودش بود، برداشت و بر سر آن کنیز را زد. آیا باز معاویه حلیم و بردبار بود؟ در این لحظه حلمش کجا رفته بود؟" (الغدیر، علامه امینی، ج۱۱، ص۱۰۱).
  34. عسکری، عبدالرضا، مقاله «وحشی بن حرب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۴۵۷.
  35. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۵۶۵. حلبی نیز نوشته است: غریقا فی الخمر؛ از شدت شراب‌خوری مرد (السیرة الحلبیه، حلبی، ج۲، ص۳۳۹).
  36. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۷۰. واقدی سفر این عده را به حمص و دیدار آنها با وحشی را در زمان عثمان نقل می‌کند (المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۸۶). نظر ابن حجر هم این است که وی تا زمان عثمان زنده بوده است (الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۴۷۰).
  37. ابن اثیر هم نقل کرده: الکامل، ج۲، ص۲۵۰. ابن سعد هم نوشته است: نخستین کسی که جامه‌های نرم (ابریشمی) در حمص پوشید و برای نوشیدن خبر تازیانه خورد وحشی بود. (الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۲۹۳.
  38. هیثمی نیز به این مطلب اشاره کرده. (مجمع الزوائد، ج، ص۱۰۱).
  39. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۷۳. حلبی پس از بیان عمر می‌نویسد: یعنی نمی‌توانست از این ابتلاء رهایی یابد که همان تکرار حد خوردنش به سبب شراب خواری‌اش شرب خمرش و خط خوردن نام او از دیوان مجاهدان بود که قبیح‌ترین نوع ابتلاء است و دارقطنی در صحیحش از سعید بن مسیب نقل کرده: تعجب کردم که قاتل حمزه چگونه از ابتلاء نجات خواهد یافت تا اینکه شنیدم او "غریقا فی الخمر" از شدت نوشیدن شراب، مرده است!! (السیرة الحلبیة حلبی، ج۲، ص۳۳۹). استاد سیدجعفر مرتضی عاملی می‌نویسد: این سخن عمر درباره وحشی ابتدا به این معنا است که خدا قاتل حمزه را به خواری دچار کرد و توفیق و عنایات و الطاف الهی شاملش نشد بلکه به عصیان و سرکشی دچار شد. ولی حقیقت، بر خلاف این توجیه است. عمر - طبق آن چه آشکار است- منظورش این است که خدا قاتل حمزه را رها نکرد بلکه در هر مکانی قصد انتقام از او را داشت بنابراین مجال اصلاح نفس و انجام امر خیر و تقوا را به او نداد. بنابراین شراب خوردن وحشی نتیجه این تصمیم الهی برای انتقام از او بود و معنای این حرف این است که خوردن شراب او فعل خداوند است و وحشی بر آن مجبور بوده است. سپس ایشان در جواب می‌فرماید: "اولا: بنا بر آن چه ما به آن معتقدیم و قرآن و اسلام و عقل، ما را به آن هدایت کرده، خداوند بندگانش را به چیزی مجبور نمی‌کند بلکه آنها با اختیار خود معصیت یا عبادت می‌کنند. ثانیا: وحشی، اسلام آورد و عادت پیامبر (ص) بود که اصحابش را نمی‌کشت. هم چنان که خود عمر از پیامبر (ص) کشتن ابن ابی منافق را خواست و پیامبر (ص) فرمود: "رهایش کن تا مردم نگویند محمد اصحابش را می‌کشد" و... ؛ ثالثا: نظر پیامبر (ص) نسبت به وحشی و سخن آن حضرت که به او فرمود: "از جلوی چشم من دور شو"، دلیل بر این است که وحشی، مسلمان واقعی نبوده است؛ زیرا امکان نداشت پیامبر این سخن را به مسلمان مؤمن بگوید، زیرا اسلام، حوادث و اتفاقات قبلی را پاک می‌کند. (الصحیح من سیرة النبی الأعظم، سید جعفر مرتضی عاملی، ج۶، ص۱۶۲-۱۶۶ (به صورت خلاصه)). از امام صادق (ع) نقل شده است که فرمود: «النَّاسُ عَلَى سِتَّةِ أَصْنَافٍ... وَ آخَرُونَ اِعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً قَالَ قُلْتُ مَنْ هَؤُلاَءِ قَالَ وَحْشِيٌّ مِنْهُمْ»؛ مردم شش دسته‌اند.... و عده‌ای که به گناهان خویش اعتراف کردند و آمیختند کردار خوب را با کردار بد. راوی گوید: گفتم اینها چه کسانی هستند؟ امام (ع) فرمود: "وحشی از اینهاست". اصول کافی، کلینی، ج۲، ص۳۸۱ (باب اصناف الناس).
  40. عسکری، عبدالرضا، مقاله «وحشی بن حرب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۴۵۸-۴۶۰.