چرا بعد از پیامبر خاتم وجود امام ضروری است؟ (پرسش)
چرا بعد از پیامبر خاتم وجود امام ضروری است؟ | |
---|---|
موضوع اصلی | بانک جامع پرسش و پاسخ امامت |
مدخل اصلی | ضرورت وجود امام |
تعداد پاسخ | ۱ پاسخ |
چرا بعد از پیامبر خاتم وجود امام ضروری است؟ یکی از پرسشهای مرتبط به بحث امامت است که میتوان با عبارتهای متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤالهای مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی امامت مراجعه شود.
پاسخ نخست
آقایان محمد تقی فیاضبخش و آقای دکتر فرید محسنی در کتاب «ولایت و امامت از منظر عقل و نقل» در اینباره گفتهاند:
«با رحلت انبیاء (ع)، اگر کسانی مانند آنان در علم و عصمت در میان مردم نباشند، زحمات ایشان با توجّه به دلایل ذیل ابتر میماند:
- گفتار اول - نزاع دوم در جامعه بعد از انبیاء (ع): خداوند پیرامون علّت بعثت انبیاء (ع) میفرماید: ﴿كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ﴾[۱].
پس از آنکه رسولان خداوند (ع) از عهده رسالت خود برآمده و شریعت الهی را ابلاغ فرموده و قوانین آسمانی را در جامعه مستقر ساختند، از دنیا رحلت میکنند. در این زمان، نزاع دومی میان مردم درمیگیرد؛ خداوند در ادامه آیه، پیرامون این نزاع میفرماید: ﴿وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ﴾[۲].
ملاحظه میشود که خداوند در هر دو فراز از آیه فوق، از پدیداری “اختلاف” میان مردم سخن میگوید؛ البته این دو نوع نزاع، تفاوتی مبنایی با یکدیگر دارند؛ توضیح آنکه:
اولاً، نزاع و هرج و مرج نخست، به خاطر نبودن قوانین الهی رخ داد؛ امّا نزاع دوم، به دلیل اختلاف در فهم دین و قرائتهای گوناگون از کتاب خدا و قوانین الهی و احیاناً سیره انبیاء (ع) به وجود میآید.
ثانیاً، اختلاف نخست، از توده مردم برمیخواست و هرکس طالب منافع بیشتر و در نتیجه سلطه بیشتر بر جامعه بود، بیشتر اختلافافکنی مینمود؛ ولی نزاع دوم، قبل از همه، میان علمای دینی در برداشتهای گوناگون از قرآن و سیره پیامبران (ع) برمیخیزد و سپس به میان توده مردم کشیده میشود و به پدیداری نحلههای مختلف فکری منجر میگردد.
ثالثاً، هرچند منشأ اختلاف دوم در مواردی به هواهای نفسانی باز میگردد، ولی در بسیاری موارد، دلیل آن نقص در فهم کتاب خدا و ناتوانی در تفسیر آیات الهی توسّط کارشناسان دینی است. در یک کلام، منشأ اختلاف، برداشتهای گوناگون علماست. اگر اختلاف اول در جامعه به ظلم ظالمان و روحیه استکباری مستکبران برمیگشت، اختلاف دوم ناشی از تفاوت برداشت علما و دینداران است و نه فقط هواهای نفسانی و نزاع مستکبران؛ تا گفته شود که انحراف تقصیر مردم بوده است.
- گفتار دوم- حلّ اختلاف از جامعه، با تولّی به مقام امامت: این فرض که رفع اختلاف از دین توسّط خود مردم و یا علماء صورت گیرد، در واقعیت منتفی است؛ زیرا در مرتبه بعد از انبیاء (ع)، علما خود منشأ اختلاف و هرج و مرج میشوند. ریشه این ضعف یا انحراف در هدایت، به نقص قابلین (مردم) باز میگردد و نه نقص فاعلی (خداوند)، توضیح آنکه: منشأ اختلاف علما، همیشه هواهای نفسانی نیست؛ بلکه میتواند ناشی از تفاوت در برداشت از کتاب خدا و تبیین احکام و عقاید باشد؛ که به نقص علمی و راسخ نبودن ایشان در کتاب الهی بازمیگردد؛ چنان که در تاریخ اسلام و حتی شیعه، شاهد اختلافات فراوان میان علمای برجسته و وارسته امّت در موضوعات فرعی و اصلی بوده و هستیم؛ در حالی که میدانیم آنها انسانهایی با حسن نیّت بودهاند. برای نمونه، میتوان به مسئله “سهو النبی” اشاره کرد که شیخ صدوق به شدّت از آن دفاع میکرد[۳] و در مقابل، شهید اول برآن ردّیه نوشت[۴]؛ تا به آنجا که محدّث بزرگواری چون شیخ حرّ عاملی، کتاب مستقلّی دراین مسئله تألیف نمود[۵] و نیز مرحوم شبّر در کتاب “حق الیقین” خود[۶]، فصلی را به این مسئله اختصاص داد[۷]. از دیگر این موارد، نزاع گسترده اخباریان و فقهای اصولی در طریق استنباط احکام است که در تاریخ فقه شیعه معروف میباشد. شیخ الطائفه، علامه طوسی، در مقدّمه کتاب “عده الاصول” خود، در سبب تألیف کتاب مینویسد: “این جانب نظر در اختلاف علمای امامیّه نمودم و اختلاف آنها را در قواعد فرعی دین، بیش از اختلاف میان مالک بن انس و ابوحنیفه و شافعی دیدم؛ تا به آنجا که یکدیگر را طرد و رد مینمایند. لذا بر آن شدم که قواعدی را در این کتاب بیان کنم تا رافع اختلاف علمای امّت باشد”[۸].
همچنین بحثهای مبسوطی که در عقاید پیرامون خداوند و صفات الهی و رابطه خلق وخالق و علم الهی به ماسوی و یا رؤیت خداوند در دنیا و آخرت میان علماء واقع شده است، به حدّی عمیق است که گاه ایشان به تکفیر یکدیگر پرداختهاند[۹].
نتیجه آنکه، لطف الهی ایجاب میکند که بعد از پیامبر خدا (ص) انسانهایی وارسته به عنوان وصیّ او در میان مردم باشند؛ کسانی که منبع علم و عصمت آنها (مثل نبیّ اکرم (ص)) لدنّی و الهی باشد؛ تا ضمن بیان صحیح دین، رفع اختلاف از امّت اسلام بنمایند و راه کمال را، با ایجاد آرامش و عدالت الهی در جامعه، بر روی بشریّت بگشایند[۱۰].
- گفتار سوم - اجرای احکام الهی در جامعه: هدف دوم انبیاء الهی (ع) در جامعه، تشکیل حکومت دینی و در نتیجه، اجرای حدود و احکام خداوند در میان مردم است؛ زیرا اگر در جامعه، از سوی زورمندان ستمی بر ضعفا جاری شود و چنان که گذشت، بنا بر قاعده لطف، خداوند کتب آسمانی و رسولان الهی (ع) را برای اقامه قسط و عدل روانه سازد، ولی ابزار اجرای احکام الهی در جامعه وجود نداشته باشد، باز هم هدف از ارسال رسل وهدایت خلق ناتمام است. در نتیجه و بنابر قاعده لطف، لازم است که انبیا (ع) با تشکیل حکومت دینی و به دست گرفتن قدرت، احکام الهی را در جامعه اجرا کنند.
بیان علامه حلّی در این برهان چنین است: أن الإجماع واقع علی أن قوله تعالی: ﴿وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا﴾[۱۱]، ﴿الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ﴾[۱۲] و غیرهما من الآیات مطلقة غیر مقیدة، فالخطاب إما للأمة أو للإمام، والأول باطل، للإجماع علی أن الحدود لایتولاها إلا الإمام أو من أذن له الإمام.
خلاصه برهان در بیان مرحوم علامه چنین است: خداوند در قرآن اوامر مختلفی را خطاب به امّت اسلام بیان نموده و ایشان را مأمور به اجرای مجموعه اموری کرده است که باید شخصی متکفّل انجام آن باشد؛ مانند اجرای حد بر سارق یا زانی و غیره. حال امر دایر است بین آنکه امّت مأمور اجرای این دستورات باشد یا امام امّت. و از آنجا که اجرای حد توسّط امّت عقلاً غیرممکن و اجماعاً باطل است، پس خطاب متوجّه امام است. نتیجه آنکه، همیشه باید درمیان امّت امام وجود داشته باشد تا یا مستقیماً متکفّل اجرای حدود الهی شود و یا نائب مأذون از طرف او اجرای حد نماید. در این باره اشکالی مطرح شده که بدین قرار است: چه مانعی وجود دارد که امّت، خود فردی را به عنوان رهبر انتخاب نماید و امرالهی در اجرای حدود متوجّه آن رهبرشود؟
پاسخ علامه حلّی به این اشکال چنین است: نتیجه چنین باوری آن است که امرالهی اولاً، بر عهده امّت قرار گیرد و در مرتبه بعد، منتخب امّت از سوی آنها متولّی اجرای حدود شود. در حالی که این مخالف اجماع است[۱۳]. علاوه بر این، از آنجا که امر پروردگار است، مأمور باید از طرف خداوند ولایت و اذن اجرای حدود را داشته باشد؛ در حالی که حجّتی نداریم تا چنین ولایتی را برای منتخب مردم به اثبات رسانیم. پس فرض نخست باقی میماند که تنها امام شایسته اجرای حدود الهی است»[۱۴]
منبعشناسی جامع امامت
پانویس
- ↑ «مردم (در آغاز) امّتی یگانه بودند، (آنگاه به اختلاف پرداختند) پس خداوند پیامبران را مژدهآور و بیمدهنده برانگیخت و با آنان کتاب (آسمانی) را به حق فرو فرستاد تا میان مردم در آنچه اختلاف داشتند داوری کند» سوره بقره، آیه ۲۱۳.
- ↑ «و در آن جز کسانی که به آنها کتاب داده بودند، اختلاف نورزیدند (آن هم) پس از آنکه برهانهای روشن به آنان رسید» سوره بقره، آیه ۲۱۳.
- ↑ من لا یحضره الفقیه، ج۱، ص۳۶۰.
- ↑ ذکری الشیعة، ص۱۳۴.
- ↑ التنبیه بالمعلوم من البرهان علی تنزیه المعصوم عن السهو و النسیان.
- ↑ حق الیقین، ج۱، ص۹۳-۹۷.
- ↑ برای توضیح بیشتر ر.ک: الإلهیات علی هدی الکتاب و السنة و العقل، ج۳، ص۲۰۰-۲۰۹.
- ↑ العدة فی اصول الفقه، ص۳۶۰.
- ↑ ر.ک: بحارالانوار، ج۱، کتاب العقل و الجهل.
- ↑ ﴿فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ﴾ [«آنگاه خداوند به اراده خویش مؤمنان را در حقیقتی که در آن اختلاف داشتند رهنمون شد» سوره بقره، آیه ۲۱۳]: مراد از «اذن خداوند» در این آیه شریفه آن است که اراده حق از مجرای اوصیاء معصوم انبیاء (ع) در هدایت مردم جاری میشود؛ چنانکه در دنباله آیه میفرماید: ﴿وَاللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ [«و خداوند هر که را بخواهد به راه راست رهنمایی میکند» سوره بقره، آیه ۲۱۳] مراد از ﴿صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾، امام معصوم و مشخصاً حضرت علی (ع) است (عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۶). و همچنین در ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ * صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلَا الضَّالِّينَ﴾ [«راه راست را به ما بنمای * راه آنان که به نعمت پروردهای؛ که نه بر ایشان خشم آوردهای و نه گمراهاند» سوره فاتحه، آیه ۶-۷]، نعمت حقیقی، ائمه (ع) هستند. «قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (ع): مَا بَالُ أَقْوَامٍ غَيَّرُوا سُنَّةَ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ عَدَلُوا عَنْ وَصِيِّهِ لَا يَتَخَوَّفُونَ أَنْ يَنْزِلَ بِهِمُ الْعَذَابُ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْرًا وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ﴾ ثُمَّ قَالَ نَحْنُ النِّعْمَةُ الَّتِي أَنْعَمَ اللَّهُ بِهَا عَلَى عِبَادِهِ وَ بِنَا يَفُوزُ مَنْ فَازَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ» (الکافی، ج۱، ص۲۱۷)؛ و نیز امام سجاد (ع) فرمود: «لَيْسَ بَيْنَ اللَّهِ وَ بَيْنَ حُجَّتِهِ حِجَابٌ فَلَا لِلَّهِ دُونَ حُجَّتِهِ سِتْرٌ نَحْنُ أَبْوَابُ اللَّهِ وَ نَحْنُ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِيمُ وَ نَحْنُ عَيْبَةُ عِلْمِهِ وَ نَحْنُ تَرَاجِمَةُ وَحْيِهِ وَ نَحْنُ أَرْكَانُ تَوْحِيدِهِ وَ نَحْنُ مَوْضِعُ سِرِّهِ» (معانی الأخبار، ص۳۵). در تبیین این برهان، به مناظره هشام بن حکم با عمرو بن عبید، عالم اهل بصره، درباره ضرورت وجود امام، مراجعه شود (الکافی، ج۱، ص۱۶۹، ح۳). ماحصل آنکه، وجود امام برای رفع تردید از عقول ناس است و تا امام نباشد، ماده شک از دین و اعتقادات مردم برداشته نمیشود.
- ↑ «و دست مرد و زن دزد را به سزای آنچه کردهاند به کیفری از سوی خداوند ببرید» سوره مائده، آیه ۳۸.
- ↑ «به هر یک از زن و مرد زناکار صد تازیانه بزنید» سوره نور، آیه ۲.
- ↑ ادامه بیان علامه چنین است: وأنه لیس للأمة أن یأمر الجلاد بالقطع من دون أن یتولی ذلک الأمر الإمام. والحمل علی وجوب نصب الأئمة علی الأمة إخراج الکلام عن حقیقته من غیر ضرورة ولا دلالة (الیاقوت فی علم الکلام، ص۷۵، القول فی الإمامة...).
- ↑ فیاضبخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۲ ص ۲۷.