دریافت دین

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

دریافت دین به معنای فرایند دریافت گزاره‌های دین توسط معصوم از منبع الهی است.

مقدمه

اگر فرض کنیم امام (ع) خودْ شارع دین نیست، آیا همچون پیامبر، دین (اصل دین، نه تفسیر و تبیین آن) را از جانب خدا گرفته و به مردم ابلاغ می‌کند یا آنکه او دین را از پیامبر یا امام پیشین دریافت می‌کند؟

طبق منابع دینی، امام (ع) دین را از پیامبر یا امام پیشین دریافت می‌کند تا به مردم برساند. در‌این‌باره روایاتی پرشمار در اختیار است که در مبحث شأن ولایت تشریعی به برخی از آنها اشاره شد.[۱] برای نمونه، آن‌گاه که از امام صادق (ع) پرسیده شد که علم خود به حلال و حرام را چگونه به دست آورده است، فرمودند: "وِرَاثَةٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ مِنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (ع)".[۲] ضمن آنکه کاملاً معقول است که یک امام، پیش از امامت، از امام ناطق، معارفی را بیاموزد. اما موضع نزاع در این است که آیا او غیر از آنکه از پیامبر یا امام پیشین، علم مربوط به اصل دین را دریافت می‌کند، از جانب خداوند نیز دریافت می‌کند؟ به دیگر سخن، آیا آنچه او از احکام دین می‌گوید، سخنی است که خداوند مستقيماً بدو فرموده تا او به مردم برساند، یا آنکه او تنها ناقل سخنان پیامبر است. البته اگر گفته شود که او دین را تنها از پیامبر و امام پیشین دریافت کرده و برای مردم تبیین می‌کند، بدین معنا نیست که امامان (ع) شأنی جز نقل سخن پیامبر ندارند؛ چراکه برای امام، شئون مهم دیگری همچون تفسیر، تبیین، تأويل و... ثابت است که در آینده به آنها خواهیم پرداخت. تفکیک میان این شأن (دریافت دین به‌طور مستقیم از خداوند) با شأن ولایت تشریعی در دیدگاه‌ها چندان صورت نگرفته است. از‌این‌رو، دستیابی به دیدگاه عالمان دین چندان آسان نیست؛ اما می‌توان به سخن مرحوم مظفر اشاره کرد که به صراحت بر این باور پای می‌فشرد که ائمه (ع) مانند دیگر راویانی که صرفاً ناقل سخنان پیامبرند، نیستند؛ بلکه ایشان از جانب خداوند منصوب بوده، احکام واقعی را از طريق الهام یا دریافت از معصوم پیشین، تبلیغ می‌کنند؛ مانند پیامبر که از طریق وحی چنین می‌کرد. به باور وی، سخن امامان (ع) تنها روایتگری از پیامبر نیست؛ بلکه ایشان خودْ مصدری برای تشریع‌اند؛ پس سخن آنها عین سنت است.[۳] پیش از پاسخ به این مسئله، لازم است به برخی ادله موافق یا مخالف دراین‌باره اشاره کرده، آن‌گاه به داوری بنشینیم[۴].

ادله اثبات شأن دریافت دین

برخی روایاتی که در نگاه نخست، بیانگر اثبات شأن دریافت و ابلاغ دین برای امامان هستند، عبارت‌اند از:

  1. روایات حاکی از سخن گفتن خدا با امام: در برخی روایات آمده است که امام (ع) هرگز از روی نظر خود سخن نمی‌گوید؛ بلکه همواره با بینه‌ای که خداوند آن را برای او آشکار ساخته، سخن می‌گوید؛ همان بینه‌ای که خداوند آن را برای رسولش آشکار ساخته است. برای نمونه، امام باقر (ع) در روایتی صحیح به فضیل بن یسار فرمودند: «همانا ما براساس بینه‌ای از جانب خداوند که آن را برای پیامبرش و سپس برای ما آشکار کرد [سخن می‌گوییم]. پس اگر غیر از این بود، ما هم مانند مردم بودیم».[۵] دست‌کم سه روایت دیگر نیز در‌این‌باره وجود دارد که همگی همین مضمون را تأیید می‌کنند.[۶] در روایت دیگری - که البته به لحاظ سندی معتبر نیست[۷] - در کنار مضمون یادشده، مضمونی دیگر نیز آمده است. محمد بن شریح از امام صادق (ع) نقل می‌کند که فرمودند: "...ما براساس رأی خود سخن نمی‌گوییم و چیزی نمی‌گویم مگر آنکه خداوند گفته باشد و اصولی نزد ماست که از آن نگهبانی می‌کنیم؛ چنان‌که مردم از طلا و نقره خود نگهبانی می‌کنند".[۸] در بررسی این روایات باید گفت: مضمون این روایات بیانگر آن است که علم امامان (ع) مطابق با واقع و براساس بینه‌ای از جانب خداوند است؛ اما این آموزه اثبات نمی‌کند که خداوند سبحان احکامی را که به پیامبر نگفته، به امامان فرموده تا ابلاغ کنند. بیش از این نیست که امام (ع) براساس دلیلی که خداوند برای او نشان داده است، سخن می‌گوید. این مضمون اصلاً حاکی از گفت‌وگوی خدا با ایشان نیست؛ بلکه در پی القای این مطلب است که سخن امام از خودش نیست؛ بلکه از خداوند است.
  2. روایات حاکی از نبودن همه چیز در قرآن و سنت: از برخی روایات استفاده می‌شود که حکم برخی مسائل در قرآن و سنت وجود ندارد. این مسئله در روایاتی به نام معضلات بازتاب یافته است. براساس آن روایات، امام (ع) با رأی و نظر خود چیزی می‌فرمود که به واقع اصابت می‌کرد. امام باقر (ع) در‌این‌باره فرموده‌اند: "وقتی مسئله‌ای بر امام علی (ع) وارد می‌شد که در کتاب و سنت چیزی درباره آن نازل نشده بود، قرعه می‌زد؛ پس به واقع اصابت می‌کرد. آنها معضلات بودند".[۹] در برخی دیگر از روایات، این مسئله درباره قضاوت‌های آن حضرت مطرح شده است.[۱۰] مرحوم صفار، هفت روایت در‌این‌باره ذکر می‌کند که البته شش روایت آن را تنها یک نفر، به نام عبدالرحيم القصير (که به لحاظ رجالی مورد وثوق نیست) از امام باقر (ع) نقل می‌کند، و بقیه از او نقل کرده‌اند. روایت دیگر نیز از موسی حلبی از امام صادق (ع) نقل شده است که البته سند آن مقطوع بوده و تنها دو راوی از راویان این حدیث در سند ذکر شده‌اند. بنابراین، در مجموع دو حدیث در‌این‌باره وجود دارد که هیچ‌یک به لحاظ سندی معتبر نیستند؛ از‌این‌رو صدور آنها از معصوم قطعی نیست. افزون بر آن، این روایات در تعارض جدی با روایات معتبری است که تصریح می‌کنند هیچ حکمی نیست؛ مگر آنکه در قرآن و سنت بیان شده است.[۱۱] به علاوه، مضمون روایت آن است که امام (ع) از راه قرعه، نتیجه را معلوم می‌کردند که به واقع اصابت می‌کرد.[۱۲] روشن است که قرعه یکی از راه‌های تعیین حکم شرعی نیست؛ بلکه آن‌گاه به کار می‌رود که حكمْ روشن است و منشأ شبهه، سرگردانی در تطبیق حکم بر موضوع و مصداق خارجی است؛[۱۳] چنان‌که در قرآن کریم نیز در‌این‌باره آیه‌ای آمده است.[۱۴] چنین فرایندی عموماً در جایی به کار می‌رود که قاضی در محکمه در باب موضوعات و مصادیق خارجی به قطع نمی‌رسد و آن‌گاه از قرعه استفاده می‌کند. ممکن است محتوای روایات نیز ناظر به بحث قضاوت باشند؛ به ویژه آنکه در یکی از روایات ذکر شده، به این امر تصریح شده است که امام علی (ع) این کار را در هنگام قضاوت انجام داده[۱۵] و براساس مبانی قضایی شیعه نیز در مواردی که قاضی در موضوعات و مصادیق خارجی دچار مشکل شود، یکی از راه‌های شرعی برای صدور حکم، قرعه است.[۱۶]
  3. روایات مربوط به الهام و تحديث: در روایاتی پرشمار بیان می‌شود که امامان (ع) افرادی محدَّث‌اند و به آنها الهام می‌شود یا از سوی روح القدس تأیید و تسدید می‌شوند[۱۷] که در مبحث شأن ولایت تشریعی به آن اشاره شد. در برخی روایات نیز تأکید می‌شود که علومی به امام افزوده می‌شود. برای نمونه، در روایتی آمده است که شب‌های جمعه بر علم ائمه (ع) افزوده می‌شود و در حالی صبح می‌کنند که علوم بسیاری به آنان الهام شده است.[۱۸] ممکن است گفته شود از این روایات دانسته می‌شود که خداوند متعال علوم را به آنها القا می‌کند. این روایات مطلق بوده، شامل علوم مربوط به اصل دین نیز می‌شود. پس می‌توان گفت که آنها معارف اصیل دین را به صورت مستقیم از خداوند دریافت می‌کنند. به نظر می‌رسد این روایات هم برای اثبات مدعا ناکارآمدند؛ زیرا در هیچ‌یک از این روایات نیامده که محتوای علوم الهامی، احکام شرعی دین است تا بتوان از طریق آن، مدعا را اثبات کرد.[۱۹]

ادله انکار شأن دریافت دین

کسی که منکر شأن دریافت مستقیم دین از خداوند باشد، محکوم به ارائه دلیل نیست و با خدشه در ادله مدعی این شأن می‌تواند به مطلوبش دست یابد. با وجود این، او می‌تواند یک دلیل ارائه کند:

نزول تمام احکام شریعت در دوران حضرت رسول (ص): در مبحث شأن ولایت تشریعی، روایات پرشماری نقل شد که محتوای آنها بیانگر این حقیقت بود که تمام احکام در دوران حضرت رسول (ص) نازل، یا به وسیله ایشان جعل شده است. برای نمونه، امام صادق (ع) در روایتی صحیح به ابوبصیر فرمود: "ای ابامحمد، رسول خدا (ص) به علی (ع) هزار باب دانش آموخت که از هر باب آن، هزار باب دیگر گشوده می‌شود. گفتم:... جامعه چیست؟ فرمود: صحيفه‌ای است به طول هفتاد زراعِ پیامبر که حضرت به زبانش آن را املا کرد و علی (ع) با دست خودش نوشت. در این صحیفه همه حرام‌ها و حلال‌ها و هرچه مردم به آن نیاز داشته باشند، آمده است؛ حتی جریمه یک خراش در بدن".[۲۰] بنابراین، حکمی باقی نمی‌ماند تا خداوند بخواهد آن را بر امام (ع) القا کند.[۲۱]

جمع‌بندی ادله طرفین: به نظر می‌رسد از میان ادله موافقان، روایاتی که بیانگر الهام و تحديث بود، بر ارتباط خداوند با امامان (ع) دلالت داشت که در آنها بر اعطای علومی به امامان (ع) تأكيد می‌شود. ظاهر آنها به نحو اطلاق، شامل علم مربوط به اصل دین هم می‌شود. اما چنان‌که گفته شد، این روایات مطلق‌اند و وقتی ظهور آنها حجت است که مقیدی در کار نباشد؛ در حالی که روایات مورد استناد مخالفان، می‌تواند تقییدی برای آن اطلاقات باشد؛ زیرا در این روایات تأكید می‌شود که تمام حلال و حرام در کتاب جامعه است؛ بدین معنا که تمام اصل دین در دوران پیامبر نازل، یا به وسیله پیامبر تشریع شده است. بنابراین، نتیجه آن اطلاق و این تقیید آن است که خداوند در ارتباط مستقیم با امامان (ع) علومی به جز علوم مربوط به اصل دین را به آنها می‌دهد و آنچه مربوط به اصل دین بوده، به صورت کامل در زمان پیامبر اکرم (ص) نازل شده است؛ پس امامان شأن دریافت دین از خداوند را ندارند. البته وقتی سخن از نزول تمام دین به میان می‌آید، لزوماً به معنای نزول تمام دین برای تمام مردم نیست؛ بلکه آنچه این مفهوم را محقق می‌سازد، آن است که پیامبر اکرم (ص) تمام معارف دین را (هرچند برای یک نفر) بیان کرده باشد. چه بسیار معارف اعتقادی که ممکن است به دلیل سنگینی و بلندی مضامین آن، رسول خدا (ص) آن را برای گروهی خاص بیان فرموده باشد. در این میان می‌توان به روایت معتبر و معروف امام سجاد (ع) اشاره کرد که فرمود: "به خدا سوگند، اگر ابوذر آنچه را در دل سلمان بود، می‌دانست؛ او را می‌کشت، در صورتی که پیغمبر (ص) میان آن دو برادری برقرار کرد. پس درباره مردم دیگر چه گمان دارید؟ همانا علم علما صعب و مستصعب است".[۲۲] ذیل حدیث، بیانگر آن است که علم و معرفتی که سلمان داشته، به مراتب بیش از علم و معرفت ابوذر بوده است؛ تا آنجا که ممکن است عقاید و معارف سلمان در نگاه ابوذر مساوی با ارتداد، و در نتیجه سلمان، واجب‌القتل شود.[۲۳] روشن است اگر سلمان فارسی علم و معرفتی دارد، از آن دست معارفی است که پیامبر اکرم (ص) یا امام على (ع) به وی آموخته‌اند. این حدیث نشان می‌دهد چنین نیست که پیامبر اکرم (ص) ملزم باشد تمام آنچه خداوند متعال به وی وحی فرموده، به تمام مردم ابلاغ کند. حتی چه‌بسا بیان برخی معارف برای توده مردم، موجب انحراف ایشان از حق شود. با توجه به آنچه گذشت، نمی‌توان از مطرح نشدن پاره‌ای یا بسیاری از معارف دين در عصر حضور پیامبر اسلام (ص) برای همگان، نتیجه گرفت که بخشی از دین به هیچ وجه نازل نشده، و بنابراین، در دوران پس از ایشان نازل و بیان شده است؛ زیرا ممکن است بسیاری از احکام و معارف دین به گروهی خاص یا حتی یک نفر گفته شده باشد. واقعیت خارجی نیز نشان می‌دهد که توده مردم از این معارف خبردار نشده‌اند. از‌این‌روست که شاهد اختلافاتی میان مسلمانان درباره معارف دینی پس از رحلت پیامبرشان هستیم. بنابر این، باید گفت دست‌کم یک نفر از تمام این معارف خبردار شده است. این سخن ما را به این حدیث معروف نزدیک می‌کند که: "عَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) عَلِيّاً (ع) أَلْفَ بَابٍ، فَفُتِحَ لَهُ مِنْ كُلِّ بَابٍ أَلْفُ بَابٍ"[۲۴].

بنابر این، حق آن است که امام (ع) امور مربوط به اصل دین را از پیامبر یا امام پیشین دریافت می‌کند، نه از خداوند متعال. از‌این‌روست که در روایتی، امام صادق (ع) بر این نکته تأکید می‌کند که خداوند، دین را تمام و کمال بر رسول خود نازل کرده و امام نسبت به امر حلال و حرام چیزی دریافت نمی‌کند. ایشان به این مسئله تصریح دارند که آنچه به امام افزوده می‌شود، اموری جز حلال و حرام است.[۲۵] همچنین در بسیاری از روایات گفته شده که امامان (ع) چند گونه علم دارند:[۲۶] یک گونه آن، علمی است که از پیامبر و امام علی (ع) به ارث می‌برند که همان علم به حلال و حرام است. برای نمونه، آن‌گاه که از امام صادق (ع) پرسیده شد که علم خود به حلال و حرام را چگونه به دست آورده است، فرمودند: "وِرَاثَةٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ مِنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ‏". راوی می‌پرسد: "أَ حِكْمَةٌ تُلْقَى فِي صَدْرِهِ أَوْ شَيْ‏ءٌ يُنْقَرُ فِي أُذُنِهِ؟ قَالَ: أَوْ ذَاك"؛[۲۷] آیا حکمتی نیز در سینه القا، یا چیزی در گوش نواخته می‌شود؟ فرمود: این هم نوعی از علم است. با توجه به آنچه گذشت، پاسخ برخی اندیشمندان نیز روشن می‌شود. وی با اشاره به اصل خاتمیت و احادیث لا نبی بعدی می‌گوید: این تأكيدات، یک سؤال را برجسته می‌کند و آن، نقش و منزلت امامان شیعه در حوزه تبلیغ و تشریع احکام دین و معارف اسلامی است. اگر اعتبار و حجیت تجربی و کلام آنان را نخواهیم در رتبه‌ای بنشانیم که ناقض خاتمیت شود، در آن صورت، چه جایگاه حقوقی (صرف‌نظر از شخصیت حقیقی و ولایت باطنی‌شان) باید به آنها بدهیم؟ جایگاه یک مجتهد معصوم؟ یک متفکر؟ یک عارف؟ یک زعيم؟ یک وارث علم نبی؟[۲۸] در پاسخ به این سخن می‌توان گفت که امام (ع) دو وظیفه مهم دارد: یکی آنکه ناقل سخنان پیامبر (ص) است که اصل شریعت را دریافت داشته و در اینجا وارث علم نبی است و دیگری تبیین و تفسیر و تأویل همان شریعتی که از پیامبر (ص) بدو رسیده است. او در دریافت اصل شریعت، ارتباط مستقیمی با خداوند ندارد؛ اما در تبیین و تفسير و تأويل آن ممکن است با خداوند متعال ارتباط داشته باشد. او همچون پیامبر که در دریافت وحی، معصوم است، در گرفتن اصل شریعت از پیامبر و امام پیش از خود، معصوم است؛ چیزی که دیگران از آن بی‌بهرهاند. از‌این‌روست که کلام او حجت، اما سخن دیگران لاحجت است. اگرچه هم امام و هم اصحاب می‌توانند ناقل سخن پیامبر باشند؛ اما (صرف‌نظر از تفاوت در گستره آگاهی این دو از سخنان پیامبر) آنچه نقل امام را بر کرسی حجیت می‌نشاند، ویژگی عصمت اوست. همچنین است شأن تفسیری آنها که اگر در‌این‌باره مستقیماً نیز با خدای سبحان در ارتباط باشند، با خدای سبحان در ارتباط باشند، با آموزه خاتمیت تعارضی نخواهد داشت[۲۹].

منابع

پانویس

  1. محمد بن حسن صفار قمی، بصائر الدرجات، ص۳۰۰. همچنین، ر.ک: همان، ص۲۹۹ و ۳۰۱.
  2. همان، ص۳۲۸-۳۲۷. برای دیدن دیگر روایات، ر.ک: همان؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص ۲۶۴.
  3. محمد رضا مظفر، اصول الفقه، ج۲، ص۵۷ و ۵۸.
  4. فاریاب، محمد حسین، بررسی انطباق شئون امامت در کلام امامیه بر قرآن و سنت، ص۲۱۲ - ۲۲۲.
  5. محمد بن حسن صفار قمی، بصائر الدرجات، ص۳۰۱.
  6. همان، ص۲۹۹ و ۳۰۰.
  7. در سلسله راویان این روایت، محمد بن عثمان وجود دارد که وثاقتش ثابت نشده است.
  8. محمد بن حسن صفار قمی، بصائر الدرجات، ص۳۰۱.
  9. همان، ص۳۸۹.
  10. "كَانَ عَلِيٌّ (ع) يَقْضِي بِكِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ. فَإِذَا جَاءَهُ مَا لَيْسَ فِي الْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ رَجَمَ فَأَصَابَ وَ هِيَ الْمُعْضِلَاتُ" (همان).
  11. پیش‌تر، این روایات نقل شدند (برای نمونه، ر.ک: همان، ص۳۸۸).
  12. "إِنَّ عَلِيّاً (ع) إِذَا وَرَدَ عَلَيْهِ أَمْرٌ لَمْ يَجِئْ بِهِ كِتَابٌ وَ لَا سُنَّةٌ رَجَمَ بِهِ يَعْنِي سَاهَمَ فَأَصَابَ. ثُمَّ قَالَ: يَا عَبْدَ الرَّحِيمِ وَ تِلْكَ الْمُعْضِلَاتُ" (همان، ص۳۸۹).
  13. محمد علی کاظمی خراسانی، فوائد الأصول (تقریرات درس محمد حسین غروی نائینی)، ج۴، ص۶۷۹.
  14. خداوند متعال درباره ماجرای تعیین عهده‌دار امر حضرت مریم (س) می‌فرماید: ﴿وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُون أَقْلامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ (آل عمران، ۴۴).
  15. محمد بن حسن صفار قمی، بصائر الدرجات، ص۳۸۹.
  16. آیت‌الله فاضل لنکرانی در‌این‌باره می‌نویسد: وأمّا قولهم فی مطاوی كتبهم الفقهية: القرعة لكل أمر مجهول أو مشتبه... فان مراده من الأمر المجهول هو الأمر الذی يرجع الى الحاكم، ومن الحكم المشتبه هو الحكم الذی هو وظيفة القاضی لا الحكم الشرعی الكلى (ر.ک: محمد فاضل موحدی لنکرانی، القواعد الفقهية، ص۴۳۱ و ۴۳۲). گفتنی است علامه مجلسی در توجیه این روایات، دو احتمال بیان می‌کند: یکی آنکه قرعه در امور جزئی باشد، نه حکم کلی؛ و دوم آنکه قرعه در همان حکم کلی باشد، و از اختصاصات امام (ع) آن باشد که از راه قرعه، به حکم کلی دست یابد؛ با این توضیح که قرعه امام همواره به واقع اصابت می‌کند. ایشان تصریح می‌کند که احتمال اول موافق اصول بوده؛ هرچند احتمال دوم اظهر است (محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج۲، ص۱۷۷). گفتنی است علامه مجلسی شاهدی برای احتمال دوم ذکر نمی‌کند و به نظر می‌رسد در روایات نیز شاهدی ندارد.
  17. برای نمونه، ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۷۰ و ۲۷۱؛ محمد بن حسن صفار قمی، بصائر الدرجات، ص۳۱۹-۳۲۱.
  18. همو، بصائر الدرجات، ص۱۳۰.
  19. فاریاب، محمد حسین، بررسی انطباق شئون امامت در کلام امامیه بر قرآن و سنت ص: ۲۱۲ - ۲۲۲.
  20. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۳۹. نیز، همان، ص۲۴۱ و ۲۴۲.
  21. فاریاب، محمد حسین، بررسی انطباق شئون امامت در کلام امامیه بر قرآن و سنت ص: ۲۱۲ - ۲۲۲.
  22. همان، ص۴۰۱؛ محمد بن حسن صفار قمی، بصائر الدرجات، ص۲۵.
  23. محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج۲۲، ص۳۴۳.
  24. محمد بن حسن صفار قمی، بصائر الدرجات، ص۳۰۲ و ۳۰۳. مضمون این حدیث به‌طور فراوان در متون شیعه و برخی متون اهل سنت با سندهای متفاوت نقل شده است. برای نمونه، ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۳۸، ۲۹۵ و ۲۹۷؛ محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، من لایحضره الفقیه، ج۴، ص۱۵؛ همو، الامالی، ص۶۳۶؛ همو، الخصال، ج۲، ص۶۴۲-۶۵۲ (شیخ صدوق در کتاب اخیر، بیش از پنجاه روایت در‌این‌باره نقل کرده است)؛ محمد بن محمد بن نعمان عکبری بغدادی (شیخ مفید)، الاختصاص، ص۲۸۲ و ۲۸۳؛ همو، الارشاد، ج۱، ص۱۸۵؛ علی بن حسام الدین متقی هندی، کنز العمال، ج۱۳، ص۱۱۴. در این میان، فخر رازی از بزرگ‌ترین دانشمندان اهل سنت پس از نقل این حدیث، سخنی شنیدنی و پرمعنا دارد: فإذا كان حال الولیّ هكذا، فكيف حال النبیّ (ص) (محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج۸، ص۲۰۰).
  25. "سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (ع) فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، سَمِعْتُكَ وَ أَنْتَ تَقُولُ غَيْرَ مَرَّةٍ: لَوْ لَا أَنَّا نُزَادُ لَأَنْفَدْنَا. قَالَ: أَمَّا الْحَلَالُ وَ الْحَرَامُ فَقَدْ وَ اللَّهِ أَنْزَلَهُ اللَّهُ عَلَى نَبِيِّهِ بِكَمَالِهِ وَ لَا يُزَادُ الْإِمَامُ فِي حَلَالٍ وَ لَا حَرَامٍ. قَالَ: فَقُلْتُ: فَمَا هَذِهِ الزِّيَادَةُ؟ قَالَ: فِي سَائِرِ الْأَشْيَاءِ سِوَى الْحَلَالِ وَ الْحَرَام... ‏" (محمد بن حسن صفار قمی، بصائر الدرجات، ص۳۹۳).
  26. در اینجا بنای بحث تفصیلی درباره علم امامان (ع) را نداریم و تنها به قدر ضرورت از آن استفاده کرده‌ایم.
  27. همان، ص۳۲۷-۳۲۸. برای دیدن دیگر روایات، ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۶۴.
  28. سروش، عبدالکریم، بسط تجربه نبوی، ص۱۴۲ و ۱۴۳.
  29. ر.ک: فاریاب، محمد حسین، بررسی انطباق شئون امامت در کلام امامیه بر قرآن و سنت، ص۲۱۲ ـ ۲۲۲.