یوم‌الدار در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

یوم‌الدار اشاره به داستانی دارد که پیامبر اکرم(ص) پس از سه سال تبیلغ مخفیانه با نزول آیه انذار مامور به دعوت و انذار خویشان خود شد. در این دعوت حضرت آنان را به اسلام دعوت کرد و تنها کسی که به آن حضرت جواب داد، امیرالمؤمنین(ع) بودند و به عنوان جانشین و خلیفه پس از پیامبر معرفی شدند.

یوم الانذار و دعوت خویشاوندان

بعد از سه سال تبلیغ غیرعلنی و کاملاً مخفی، پیامبر مأموریت یافت دعوتش را آشکار کند. دستور قرآن این بود که نزدیک‌ترین خویشان خود را انذار کن[۱]. پیامبر با همه صعوبت و سختی این مأموریت را به انجام رسانید[۲].[۳]

چگونگی انذار نزدیکان و خویشان

اسلام در طول سه سال اول، علنی نشده و مخفی مانده بود، پس از این سال‌ها اولین بار دستور رسید که دعوت آشکار شود[۴]. خداوند نخست به پیامبر امر فرمود که باید خویشاوندان نزدیکت را انذار کنی. به دنبال این دستور امیرالمؤمنین علی (ع) مأموریت یافت که همه خویشان «بسیار نزدیک» را به یک مهمانی دعوت کند. آنها در حدود چهل نفر بودند، عموهاً، پسرعموها و عمه‌زاده‌ها.

با پختن دستی از یک گوسفند غذا درست کرده بودند، یک قدح هم دوغ آماده شد که این غذا کفاف بخش کوچکی از آن جمعیت را می‌داد؛ اما همه آن میهمانان آن را خوردند و سیر شدند و قدح دوغ بین چهل نفر آنها گشت و همه سیراب شدند، آن روز تا پیامبر اراده فرمود با آنها سخن بگوید، ابولهب عموی ایشان با طرح ساحرانه بودن رفتار پیامبر، سخن گفتن آن حضرت را تخریب کرده و از اثر انداخت. پیامبر دیگر نباید سخن می‌گفت. سکوت کرد. میهمانان بی‌نتیجه رفتند.

روز دوم بایستی ابولهب دعوت نشود یا به طریقی اجازه سخن نیابد. این چنین شد. پیامبر در شرایط آرام جلسه فرمود: من هیچ جوانی از عرب نمی‌شناسم که برتر از آن چیزی که من برای شما آورده‌ام، برای قوم خویش آورده باشد. من برای شما خیر دنیا و آخرت آورده‌ام. خداوند به من امر کرده است که شما را به او دعوت کنم. کیست که به من در این راه کمک و همراهی کند که برادر من و وصی من و خلیفه من باشد؟ هیچ کس از جای برنخاست، هیچ‌کس جواب نداد، همه روی‌گردان شدند[۵].[۶]

تصریح پیامبر به جانشینی امیرالمؤمنین (ع)

در نقل دیگری فرمود: «مَنْ يُبَايِعُنِي عَلَى أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ وَصِيِّي وَ وَزِيرِي»: چه کسی با من بیعت می‌کند به اینکه برادرم، همراهم و بعد از من سرپرست همه شما باشد؟ اینجا اولین بار است که پیامبر از ولایت امیرالمؤمنین بر عموم مسلمانان سخن گفته است. امیرالمؤمنین بعدها می‌فرماید: من که از همه آن جمعیت از نظر سن کوچک‌تر بودم از جای برخاستم و عرضه داشتم: «أنا یا رسول الله! أنا وزیرک!» من حاضرم! من کمک کار و وزیر تو خواهم بود، تو را کمک خواهم کرد. پیامبر فرمود: بنشین یا علی! برای دومین مرتبه ایشان سوال فرمود. هیچ‌کس جوابی نداد. این بار هم علی برخاست، همراهی خودش را اظهار کرد! پیامبر فرمود: بنشین یا علی! برای بار سوم سوال فرمود. این بار هم کسی برنخاست، و تنها علی بود که ایستاد، اظهار آمادگی کرد.

در اینجا عبارت متون تاریخی چنین است: پیامبر خدا دست پشت سر علی گذاشت، گردن او را گرفته فرمود: این علی برادر من و وصی من، خلیفه من و وزیر من است، فرمان او را بشنوید و از او اطاعت کنید[۷]. در اینجا برای بار دوم بود که می‌فرمود: علی وزیر من است و جملات جدید و تازه‌ای هم فرمود، در آن علی را به عنوان وصی، خلیفه خود و ولی بعد از خود معرفی فرمود[۸].[۹]

مدارک این سند تاریخی

این سند تاریخی را گروهی از محدثان و مفسران شیعه و غیر شیعه[۱۰] بدون کوچکترین انتقاد از متن و سند آن، نقل کرده و از مناقب و فضائل امام دانسته‌اند. در این میان فقط نویسنده معروف اهل تسنن، ابن تیمیه دمشقی که راه و روش او در احادیث مربوط به فضائل خاندان رسالت، واضح و روشن است، حدیث را رد کرده و آن را مجعول دانسته است. او نه تنها این حدیث را مجعول و بی‌اساس می‌داند، بلکه بنا به طرز تفکر خاصی که درباره خاندان رسالت دارد، غالب احادیثی را که مربوط به مناقب و فضائل این خاندان می‌باشد، اگرچه احیاناً به حد تواتر نیز برسد، مجعول و بی‌پایه می‌شمارد.

نویسنده پاورقی‌های تاریخ الکامل نگارش ابن اثیر، از استاد خود که نامی از او نمی‌برد، نقل می‌کند که وی این حدیث را مجعول می‌دانست، گویا استاد وی تحت تأثیر افکار ابن تیمیه قرار گرفته و یا از این نظر که آن را مخالف با خلافت خلفای سه گانه تشخیص داده بود، آن را مجعول شمرده است. سپس خود او به وضع عجیبی مضمون حدیث را توجیه می‌نماید. وی می‌گوید: وصی بودن امام در آغاز اسلام، منافات با خلافت ابی بکر پس از پیامبر ندارد؛ زیرا در آن روز مسلمانی جز علی نبود که وصی پیامبر باشد.

بحث و مناظره با چنین فرد و یا افرادی، فایده و سودی ندارد. اشکال و ایراد ما به کسانی است که این حدیث را در برخی از کتاب‌های خود به صورت کامل نقل کرده و در برخی دیگر به اجمال و ابهام که یک نوع کتمان حقیقت است، برگزار نموده‌اند و یا به آن شخصی است که این حدیث را در نخستین چاپ کتاب خود درج نموده و در چاپ‌های بعدی بر اثر فشار محیط برداشته است[۱۱]. اینجاست که باید گفت: اکنون نیز به حقوق امام ظلم و تعدی می‌شود و تجاوز به حقوق امام که پس از درگذشت پیامبر اساس آن نهاده شد، هم اکنون نیز ادامه دارد[۱۲].

اینک بیان مشروح مطلب:

کتمان حقایق تاریخی

محمد بن جریر طبری که از مورخان بزرگ اسلام است، در تاریخ خود این فضیلت تاریخی[۱۳] را با سندی قابل اعتماد نقل کرده است، ولی وقتی در تفسیر خود[۱۴] به آیه ۲۱۴ سوره شوری می‌رسد، این سند تاریخی را آن چنان دست و پا شکسته و به طور اجمال و ابهام نقل می‌کند که جهتی بر آن جز تعصب، نمی‌توان یافت. او گفتار پیامبر را که در آغاز سخن رو به جمعیت کرد و از آنان چنین سؤال کرد: «فَأَيُّكُمْ يُؤَازِرُنِي عَلَى هَذَا الْأَمْرِ عَلَى أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ کَذا و کَذَا؟» به جای کلمه وصی و خلیفتی لفظ کذا و کذا را که در لغت عرب، به معنی چنین و چنین می‌باشد، گذارده است. جای گفتگو نیست که حذف دو کلمه پیشین و تبدیل آنها به الفاظ ابهام و اجمال، جهتی جز تعصب و حفظ مقام و موقعیت خلفا ندارد.

او نه تنها سؤال پیامبر را تحریف کرده است، بلکه قسمت دوم حدیث را که پیامبر به علی(ع) فرمود: «إِنَّ هَذَا أَخِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي» را نیز به همین نحو آورده است، به جای دو لفظ آخر، که گواه روشن بر خلافت بلا فصل امیرمؤمنان است، لفظ کذا و کذا را که یک نوع اجمال گوئی غیر صحیح است، گذارده است. بیماری تعصب، کور و کر کننده است و انسان را از دیدن حقائق روشن باز می‌دارد و این بیماری در زمینه مساعد با سرعت عجیبی رشد می‌کند.

ابن کثیر شامی که اساس تاریخ او را، تاریخ طبری تشکیل می‌دهد، وقتی به این سند تاریخی می‌رسد، فوراً تاریخ طبری را رها می‌کند و از روش طبری، در تفسیر خود، پیروی می‌کند و بسان او ابهام گوئی می‌نماید. بدتر از همه، تحریف است که روشنفکر معاصر و وزیر فرهنگ فقید مصر، دکتر هیکل در کتاب حیاة محمد بکار برده و ضربه شکننده‌ای بر اعتبار کتاب خود وارد آورده است.

اولاً: از دو جمله حساس پیامبر، تنها سؤال را نقل کرده و می‌گوید: پیامبر به خویشاوندان خود گفت: کدام یک از شما مرا در این کار یاری می‌کند، تا برادر و وصی و خلیفه من باشد؟ ولی جمله دوم را که پیامبر به علی(ع) گفت: تو برادر و وصی و خلیفه من هستی به کلی حذف کرده و سخنی از آن به میان نیاورده است[۱۵].

ثانیاً: در چاپ‌های دوم و سوم، گام را فراتر نهاده و حتی آن قسمت از حدیث را هم که نقل کرده بوده، به کلی حذف کرده است. تو گوئی افراد متعصبی او را در نقل همان قسمت نیز ملامت کرده و در نتیجه، وادار کرده‌اند که برگه دیگری به دست نقادان تاریخ بدهد و لطمه جبران ناپذیر دیگری، بر کتاب خود وارد سازد[۱۶].

پاسخ دو سؤال

پرسش نخست: این حدیث به صورت‌های مختلفی نقل شده است، آیا همه آنها بر امامت و پیشوائی امام علی(ع) دلالت دارند؟

پاسخ: پاسخ مثبت به این پرسش در گرو این است که صورت‌های مختلف حدیث نقل گردد سپس داوری شود. اینک صورت‌های گوناگون حدیث:

صورت حدیث: طبری در تاریخ خود، جلد ۲ صفحه ۲۱۶ نقل می‌کند که پیامبر گفت: «فَأَيُّكُمْ يُوَازِرُنِي عَلَى هَذَا الْأَمْرِ عَلَى أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِيكُمْ؟» سپس می‌گوید، پیامبر دست بر گردن علی نهاد و گفت: «إِنَّ هَذَا أَخِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِيكُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا».

این حدیث را به این صورت گروهی از دانشمندان اهل تسنن نقل کرده‌اند، از قبیل:

  1. ابو جعفر اسکافی، مؤلف نقض العثمانیه، همچنانکه شارح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید در کتاب خود جلد ۳ صفحه ۲۶۳ این مطلب را از او نقل کرده است.
  2. برهان الدین محمد بن محمد مکی مغربی متولد سال ۴۹۷ متوفای سال ۵۶۷ در کتاب [[انباء نجباء الانباء (کتاب)|انباء نجباء الانباء صفحه ۴۶-۴۷.
  3. ابن الاثیر جزری، در تاریخ الکامل جلد ۲، صفحه ۲۴.
  4. ابو الفداء عماد الدین دمشقی در تاریخ خود جلد ۱، صفحه ۱۱۶.
  5. شهاب الدین خفاجی، در شرح الشفاء، جلد ۳ صفحه ۳۷.
  6. خازن علاء الدین بغدادی در تفسیر خود، صفحه ۳۹۰.
  7. جلال الدین سیوطی، در جمع الجوامع، (به ترتیب جمع الجوامع)، جلد ۶، صفحه ۳۹۲ مراجعه شود. وی این حدیث را از طبری و از حافظان ششگانه مانند: ابن اسحاق، ابن جریر، ابن ابی‌حاتم، ابن مردویه، ابو نعیم و بیهقی نقل کرده است.
  8. ابن ابی الحدید، شارح نهج البلاغه، در جلد ۳، صفحه ۲۵۴.
  9. جرجی زیدان، در تاریخ تمدن اسلامی، جلد ۱، صفحه ۳۱.
  10. استاد محمد حسین هیکل، در حیاة محمد، صفحه ۱۰۴، طبع اول.

سند این حدیث به اعتراف ابو جعفر اسکافی، و شهاب الدین خفاجی و ابن جریر طبری، صحیح و تمام رجال آن ثقات هستند. فقط در سند ابو مریم عبدالغفار بن قاسم است و برخی از رجال‌نویسان او را به خاطر علاقه به خاندان رسالت، ضعیف شمرده‌اند، در صورتی که اختلاف در مذهب، مایة ضعف حدیث نیست. گذشته بر این در لسان المیزان جلد ۴، صفحه ۴۳ او را ثقه خوانده است.

همچنین امام احمد در مسند خود، جلد ۱، صفحه ۱۱۱ حدیث را به سند دیگر که رجال سند آن، رجال صحاح ششگانه را تشکیل می‌دهند، نقل کرده است. رجال سند او شریک، اعمش، منهال، عباد، می‌باشند که مؤلفان صحاح از همگی این افراد، حدیث نقل کرده‌اند.

صورت دوم: طبری در تاریخ خود، جلد ۱، صفحه ۲۱۷ نقل می‌کند که پیامبر فرمود: «فَأَيُّكُمْ يُبَايِعُنِي عَلَى أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ صَاحِبِي وَ وَارِثِي»، و جز علی کسی برنخاست و سرانجام در مرتبه سوم، دست خود را (به عنوان بیعت) بر دست وی زد.

امام احمد در مسند خود، جلد ۱، صفحه ۱۵۹ این متن را به طریق صحیح که رجال سند آن همگی ثقه هستند، نقل کرده است، علاوه بر ایشان نسائی در خصائص، صفحه ۱۸، صدر الحفاظ گنجی شافعی در کفایه صفحه ۸۹، ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه، جلد ۳، صفحه ۲۵۵، جلال الدین سیوطی در جمع الجوامع، (به نقل و ترتیب جمع الجوامع) جلد ۶، صفحه ۴۰۶ آن را نقل کرده‌اند.

صورت سوم: مؤلف کنز العمال در جلد ۶، صفحه ۹۱، به نقل از جمع الجوامع سیوطی نقل کرده است که پیامبر فرمود: «مَنْ بَايَعَنِي عَلَى أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ صَاحِبِي وَ وَلِيَّكُمْ بَعْدِي؟»، سپس می‌گوید: علی دست خود را بلند کرد و پیامبر با او به این نحو بیعت نمود.

صورت چهارم: حافظ، ابن ابی‌حاتم و حافظ بغوی به نقل ابن تیمیه جلد ۴، صفحه ۸۰ و سیره حلبی جلد ۱، صفحه ۳۰۴ از پیامبر نقل می‌کنند که فرمود: «فَمَنْ يُجِيبُنِي إِلَى هَذَا الْأَمْرِ وَ يُؤَازِرُنِي يَكُنْ أَخِي وَ وَزِيرِي وَ وَصِيِّي وَ وَارِثِي وَ خَلِيفَتِي مِنْ بَعْدِي»، سپس می‌گوید: پیامبر سخن خود را سه بار تکرار کرد و جز علی کسی برنخاست. پیامبر فرمود: «اجْلِسْ فَأَنْتَ أَخِي وَ وَزِيرِي وَ وَصِيِّي وَ وَارِثِي وَ خَلِيفَتِي مِنْ بَعْدِي».

صورت پنجم: سلیم بن قیس هلالی، متوفای سال ۹۰ در کتاب خود نقل می‌کند که پیامبر فرمود: «أَيُّكُمْ يُؤَازِرُنِي فَيَنْتَدِبُ أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ وَزِيرِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِي أُمَّتِي وَ وَلِيَّ كُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِي؟»، پیامبر این جمله را سه بار گفت. علی(ع) گفت: من ای پیامبر خدا. در این موقع پیامبر رو به ابوطالب کرد و گفت: «اسْمَعِ الْآنَ لِابْنِكَ وَ أَطِعْ فَقَدْ جَعَلَهُ اللَّهُ مِنْ نَبِيِّهِ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى».

صورت ششم: ابواسحاق ثعلبی، متوفای سال ۴۲۷ در تفسیر خود (الکشف و البیان) نقل می‌کند که پیامبر فرمود: «مَنْ يُوَاخِينِي وَ يُوَازِرُنِي وَ يَكُونُ وَلِيِّي وَ وَصِيِّي بَعْدِي وَ خَلِيفَتِي فِي أَهْلِي وَ يَقْضِي دَيْنِي؟». این حدیث را به این صورت، صدر الحفاظ گنجی شافعی، صفحه ۸۶ نقل کرده است.

صورت هفتم: باز ابواسحاق ثعلبی در تفسیر الکشف و البیان، نقل می‌کند که پیامبر فرمود: «فَأَيُّكُمْ يَقُومُ فَيُبَايِعُنِي عَلَى أَنَّهُ أَخِي وَ وَزِيرِي وَ وَارِثِي دُونَ أَهْلِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِي أَهْلِي وَ يَكُونُ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى غَيْرَ أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي»[۱۷].

با توجه به تمام صورت‌های حدیث، همه متون آن گواه بر امامت و رهبری امام پس از پیامبر، می‌باشند و اختلاف در متن به خاطر نقل به معنائی است که برخی مرتکب شده‌اند و در عین حال لطمه‌ای به مقصد پیامبر وارد نساخته‌اند. و چون متن نخست، بیش از متون دیگر، در کتاب‌های اصیل اسلامی نقل شده است، می‌توان گفت: متن صادره از پیامبر گرامی همان صورت نخست می‌باشد.

پرسش دوم: آیا ایمان علی(ع) در دوران کودکی، تا چه اندازه ارزش داشت؟ گاهی گفته می‌شود که ایمان علی(ع) فاقد ارزش است در صورتی که ایمان دیگران، در سن بزرگی بوده است.

پاسخ: همگی می‌دانیم روزی که علی(ع) به پیامبر ایمان آورد، یا به عبارت دیگر ایمان خود را آشکار کرد، روزی بود که پیامبر به او دستور داده بود که برای ۴۵ نفر از بنی هاشم غذا بپزد، آیا احتمال دارد که پیامبر زحمت این کار را به یک کودک نارس تفویض کند؟

اسکافی در نقض عثمانیه می‌نویسد: آیا ممکن است، پیامبر رنج پختن غذای جمعیت زیادی را بر دوش کودکی بگذارد؟ و یا به کودک خردسالی فرمان دهد که آنان را برای ضیافت دعوت کند؟ آیا صحیح است پیامبر کودک نابالغی را رازدار نبوت بداند و دست در دست او بگذارد و او را برادر و وصی و نماینده خود در میان آنان معرفی کند؟

به طور مسلم نه، بلکه باید گفت: علی در آن روز از نظر قدرت جسمی و رشد فکری و تفکر عقلی به حدی رسیده بود که برای همه کارها، لیاقت و شایستگی داشت، از این نظر این کودک هیچ‌گاه با کودکان دیگر انس نگرفت، و در جرگه آنان وارد نشد و به بازی با آنان نپرداخت، بلکه از لحظه‌ای که دست پیمان خدمت و فداکاری به سوی رسول خدا دراز کرد، در تصمیم خود راسخ بوده و همواره گفتار خود را با کردار خویش توام می‌ساخت و در تمام مراحل زندگی انیس پیامبر بوده است.

سپس می‌گوید: او نه تنها در این مورد، اولین شخص بود که ایمان خود را نسبت به رسالت پیامبر ابراز داشت، بلکه هنگامی که سران قریش درخواست نمودند که برای صدق گفتار خویش و گواه ارتباط با خدا معجزه زیر را بیاورد یعنی دستور دهد که درخت از جای خود کنده شود و برابر آنان بایستد، علی نیز در این لحظه، یگانه فردی بود که ایمان خود را در برابر انکار دیگران ابراز ساخت[۱۸].

در پایان یادآور می‌شویم، در جلسه‌ای که مأمون برای مناظره با متکلمین وقت تشکیل داده بود، درباره ایمان علی(ع) در این سن و سال، بیانی دارد که فشرده آن را می‌آوریم: او رو کرد به رئیس متکلمین و سؤال خود را این چنین مطرح کرد: آیا دعوت پیامبر، علی را در آن مجلس به فرمان خدا بوده است، یا از پیش خود؟ هرگز نمی‌توان گفت که پیامبر بدون دستور خدا علی را به اسلام و ایمان دعوت کرده است. قطعاً باید دومی را برگزید. آیا احتمال می‌دهید که خدا به پیامبر دستور بدهد که کودکی را برای ایمان و پیوستن به حزب الهی دعوت کند، که ایمان و عدم ایمان او بالسویه و یکسان باشد؟[۱۹].[۲۰]

منابع

پانویس

  1. ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ «و نزدیک‌ترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
  2. تفسیر الطبری، ج۱۹، ص۷۶؛ البدایة والنهایة، ج۳، ص۴۰؛ تاریخ الطبری، ج۲، ص۳۲۱؛ الکامل، ج۲، ص۶۳؛ کنز العمال، ج۱۳، ص۱۳۳، ش۳۶۴۱۹؛ تاریخ دمشق، ج۴۲، ص۴۹؛ شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید)، ج۱۳، ص۲۱۱؛ الکافی، ج۱، ص۲۴۳-۲۴۴؛ الخصال، ج۱، ص۲۸۰؛ جامع البیان، ج۶، ص۴۹۳۷؛ مجمع البیان، ج۶، ص۱۳۲-۱۳۳؛ علل الشرایع، ج۱، ص۱۷۱؛ الارشاد، ج۱، ص۵۱؛ الامالی (طوسی)، ص۵۸۴؛ تفسیر المیزان، ج۱۲، ص۱۹۷.
  3. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۴۱.
  4. ﴿فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ «از این روی آنچه فرمان می‌یابی آشکار کن و از مشرکان روی بگردان» سوره حجر، آیه ۹۴. همچنین نک به: السیرة النبویة، ج۱، ص۲۶۳؛ تاریخ الطبری، ج۲، ص۳۱۸؛ الاستیعاب، ج۱، ص۳۵.
  5. حضرت ابوطالب از کنه حوادث اطلاع داشت و پیامبری پیامبر را به خوبی می‌شناخت، به آن ایمان کامل داشت. ایشان به عنوان آخرین وصی و در سلسله اوصیاء حضرت اسماعیل، اجازه نداشت که ایمان خودش را ابراز کند و برای حفظ پیامبر (ص) مجبور بود که نشان ندهد که مسلمان است.
  6. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۴۱؛ سبحانی، جعفر، پیشوائی از نظر اسلام، ص ۱۵۸.
  7. سنن الکبری، ج۷، ص۴۳۲، ش۸۳۹۷ (روایت صحیح است)؛ المسند، ج۲، ص۴۶۵، ش۱۳۷۱ (همه راویان آن توثیق شده است)؛ خصائص (نسائی)، ج۱، ص۸۶؛ تاریخ الطبری، ج۲، ص۳۲۱؛ الکامل، ج۲، ص۶۲-۶۳؛ البدایة والنهایة، ج۳، ص۴۰. (البته این روایت را طبری درحالی که در تاریخ خود نقل می‌کند اما در تفسیرش و ابن کثیر نیز در البدایة و النهایة با حذف عبارات اصلی آن یعنی «وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي وَ...» و تبدیل آن به «کذا وکذا» تحریف می‌کنند)؛ تفسیر البغوی، ج۶، ص۱۳۱؛ تفسیر القرآن العظیم (ابن ابی حاتم)، ج۹، ص۲۸۲۶؛ تفسیر الثعلبی، ج۷، ص۱۸۲؛ السیرة الحلبیة، ج۱، ص۴۰۶.
  8. در روز اول اسلام پیامبر از وزارت علی سخن گفت، در روز عرضه علتی اسلام، امیرالمؤمنین (ع) به عنوان وصی و خلیفه پیامبر معرفی شد، اما اینکه ایشان به عنوان وصی معرفی شده، مقصود این است که ایشان وصی مقام رسالت و پیامبری پیامبر است؛ یعنی وصی شخصیت آن حضرت است، نه وصی شخص محمد بن عبد الله؛ ایشان وصی مرتبت و مقام پیامبری است، که به معنای ادامه دهنده راه و کار پیامبر است. خلیفه هم به همین معنی است. در واقع خلیفه پیامبر کسی است که کار پیامبری را که تبلیغ دین است ادامه می‌دهد. بدین ترتیب خلافت و وصایت کاملاً به یک معناست.
  9. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۴۲.
  10. به تفسیر سوره شعراء، آیه ۲۱۴ مراجعه بفرمائید.
  11. این فضیلت تاریخی در مدارک زیر نقل شده است: تاریخ طبری، ج۲، ص۲۱۶ - تفسیر طبری، ج۹، ص۷۴ - کامل ابن اثیر، ج۲، ص۲۴ - شرح شفای قاضی عیاض، ج۳، ص۳۷ - سیره حلبی، ج۱، ص۲۲۱ و غیره. این حدیث را پیشوایان تاریخ و تفسیر به صورت‌های دیگری نیز نقل نموده‌اند که از نقل آنها خودداری می‌شود.
  12. سبحانی، جعفر، پیشوائی از نظر اسلام، ص ۱۶۱.
  13. تاریخ طبری، ج۲، ص۲۱۶.
  14. تفسیر طبری، ج۱۹، ص۷۴.
  15. حیاة محمد، طبع قاهره، مطبعه مصر، ص۱۰۴.
  16. سبحانی، جعفر، پیشوائی از نظر اسلام، ص ۱۶۲.
  17. برای آگاهی بیشتر به کتاب شریف الغدیر جلد ۲، صفحه ۲۵۲-۲۵۶ مراجعه شود.
  18. النقض علی العثمانیه، ص۲۵۲؛ ابن ابی الحدید گفتار او را در این زمینه در ج۱۳ ص۲۴۴-۲۴۵ آورده است.
  19. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۳.
  20. سبحانی، جعفر، پیشوائی از نظر اسلام، ص ۱۶۳.