مارقین در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۵ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{سیره معصوم}}
{{مدخل مرتبط
<div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث '''[[مارقین]]''' است. "'''[[مارقین]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
| موضوع مرتبط = مارقین
<div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[مارقین در حدیث]] - [[مارقین در تاریخ اسلامی]] - [[مارقین در فقه سیاسی]]</div>
| عنوان مدخل = مارقین
| مداخل مرتبط = [[مارقین در تاریخ اسلامی]] - [[مارقین در فقه سیاسی]] - [[مارقین در معارف و سیره علوی]]
| پرسش مرتبط  =
}}


==مقدمه==
== مقدمه ==
[[خوارج]]، چهارمین گروهی بودند که در برابر [[حکومت امام علی]]{{ع}} [[صف‌آرایی]] کردند. اینان که تا واپسین روزهای [[جنگ صفین]] از [[سپاهیان]] [[امیرمؤمنان]] به شمار می‌آمدند، بر اثر [[ساده‌لوحی]] در دام عمروبن‌عاص گرفتار آمدند و [[امام]] را به پذیرش [[صلح]] وادار ساختند. این گروه، پس از آن‌که به [[اشتباه]] خود پی بردند، به جای [[عبرت‌گیری]] از حوادث گذشته و [[اعتماد]] به [[علم]] و [[دانش بی‌کران]] [[علوی]]، پیوسته بر لغزش‌های خود افزودند و سرانجام راه [[قیام]] و خروج علیه [[حکومت اسلامی]] را در پیش گرفتند و با ایجاد [[رعب]] و [[وحشت]] و کشتن [[مردم]] بی‌گناه، [[امنیت جامعه]] را مختل کردند. شمار خوارج در آغاز به [[دوازده]] هزار نفر می‌رسید<ref>ابن اعثم، الفتوح، ص۷۴۲.</ref>؛ اما روشن‌گری‌ها و [[نصایح]] [[امام علی]]{{ع}}، دست‌کم دو سوم آنان را از صف [[مخالفان]] بیرون کشید<ref>ابن اعثم، الفتوح، ص۷۴۵. در این باره ارقام دیگری نیز ذکر شده است که برای آگاهی از آنها ر.ک: تاریخ الطبری، ج۴، ص۶۴؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۹۳؛ المسعودی، علی بن الحسین، التنبیه و الاشراف، ص۲۵۶.</ref> و گروه باقی مانده، جز شماری اندک، در ساعات آغازین [[جنگ نهروان]] به [[هلاکت]] رسیدند<ref>تاریخ الطبری، ج۴، ص۶۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۴۰۶؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۹۳.</ref>.
[[خوارج]]، چهارمین گروهی بودند که در برابر [[حکومت امام علی]] {{ع}} [[صف‌آرایی]] کردند. اینان که تا واپسین روزهای [[جنگ صفین]] از [[سپاهیان]] [[امیرمؤمنان]] به شمار می‌آمدند، بر اثر [[ساده‌لوحی]] در دام عمروبن‌عاص گرفتار آمدند و [[امام]] را به پذیرش [[صلح]] وادار ساختند. این گروه، پس از آن‌که به [[اشتباه]] خود پی بردند، به جای [[عبرت‌گیری]] از حوادث گذشته و [[اعتماد]] به [[علم]] و [[دانش بی‌کران]] [[علوی]]، پیوسته بر لغزش‌های خود افزودند و سرانجام راه [[قیام]] و خروج علیه [[حکومت اسلامی]] را در پیش گرفتند و با ایجاد [[رعب]] و [[وحشت]] و کشتن [[مردم]] بی‌گناه، [[امنیت جامعه]] را مختل کردند. شمار خوارج در آغاز به [[دوازده]] هزار نفر می‌رسید<ref>ابن اعثم، الفتوح، ص۷۴۲.</ref>؛ اما روشن‌گری‌ها و [[نصایح]] [[امام علی]] {{ع}}، دست‌کم دو سوم آنان را از صف [[مخالفان]] بیرون کشید<ref>ابن اعثم، الفتوح، ص۷۴۵. در این باره ارقام دیگری نیز ذکر شده است که برای آگاهی از آنها ر. ک: تاریخ الطبری، ج۴، ص۶۴؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۹۳؛ المسعودی، علی بن الحسین، التنبیه و الاشراف، ص۲۵۶.</ref> و گروه باقی مانده، جز شماری اندک، در ساعات آغازین [[جنگ نهروان]] به [[هلاکت]] رسیدند<ref>تاریخ الطبری، ج۴، ص۶۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۴۰۶؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۹۳.</ref>.


[[نبرد]] با خوارج، هر چند توان نظامی و مادی چندانی نمی‌خواست، به لحاظ [[معنوی]] نیروی فراوانی می‌طلبید و از حساس‌ترین [[جنگ‌های امام علی]]{{ع}} به شمار می‌رفت؛ زیرا این گروه غالباً از [[قاریان قرآن]] بودند و پیشانی پینه بسته آنان، حکایت از [[شب‌زنده‌داری]] آنان می‌کرد. امام علی{{ع}}، خود، در این باره می‌فرماید:
[[نبرد]] با خوارج، هر چند توان نظامی و مادی چندانی نمی‌خواست، به لحاظ [[معنوی]] نیروی فراوانی می‌طلبید و از حساس‌ترین [[جنگ‌های امام علی]] {{ع}} به شمار می‌رفت؛ زیرا این گروه غالباً از [[قاریان قرآن]] بودند و پیشانی پینه بسته آنان، حکایت از [[شب‌زنده‌داری]] آنان می‌کرد. امام علی {{ع}}، خود، در این باره می‌فرماید:
من [[فتنه]] را نشاندم و کسی جز من [[دلیری]] این کار را نداشت؛ از آن پس که موج [[تاریکی]] آن برخاسته بود، و گزند آن همه جا را فراگرفته<ref>نهج البلاغه، خطبه ۹۳، ص۸۵.</ref>.<ref>[[حسن یوسفیان|یوسفیان]] و [[احمد حسین شریفی|شریفی]]، [[امام علی و مخالفان (مقاله)| مقاله «امام علی و مخالفان»]]، [[دانشنامه امام علی ج۶ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۶]]، ص ۲۱۹.</ref>
من [[فتنه]] را نشاندم و کسی جز من [[دلیری]] این کار را نداشت؛ از آن پس که موج [[تاریکی]] آن برخاسته بود، و گزند آن همه جا را فراگرفته<ref>نهج البلاغه، خطبه ۹۳، ص۸۵.</ref>.<ref>[[حسن یوسفیان|یوسفیان]] و [[احمد حسین شریفی|شریفی]]، [[امام علی و مخالفان (مقاله)| مقاله «امام علی و مخالفان»]]، [[دانشنامه امام علی ج۶ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۶]]، ص ۲۱۹.</ref>


==[[امام علی]] با [[مارقین]]==
==[[مارقین]] و واپسین [[نبرد]]==
پیدایش [[خوارج]] را می‌توان جدا شدن طبیعی عدّه‌ای از [[سپاهیان]] [[امام]]{{ع}} در نتیجه [[نبرد]] خونین [[جمل]] و [[صفین]] به شمار آورد، و [[انحراف]] آنان را نتیجه انحراف [[خلافت]]، از خط [[اهل بیت]]{{عم}} دانست. از مهم‌ترین مشخّصه‌های خوارج تحجّرگرایی و [[پایبندی]] به [[ظواهر]] و [[تعصّب]] و [[خشونت]] و عدم تشخیص میان [[حق و باطل]] بود، آنان به سرعت تحت تأثیر [[شایعات]] قرار می‌گرفتند و در برخورد با اندک تردیدی، دچار [[شک و تردید]] می‌شدند.
عراقیان چون از [[رأی]] داوران [[آگاه]] شدند، بر آشفتند؛ اما دیر شده بود. گروهی که از آن پس [[خوارج]] نام گرفتند، بانگ {{متن حدیث|لَا حَكَمَ إِلَّا اللَّهُ‌}} برآوردند و بر [[امام]] خرده گرفتند که چرا [[داور]] گماشتی؛ در حالی که او بدین کار [[راضی]] نبود؛ سپس گفتند: حال که چنین است، باید [[جنگ]] را از سر بگیریم؛ اما به موجب [[پیمان]] [[نامه]] تا [[ماه رمضان]] نمی‌توانستند به جنگ دست بزنند. پس از آن‌که به ظاهر یا از روی [[اعتقاد]] پذیرفتند که گماردن داور با [[اصرار]] آنان بوده است، گفتند: چرا با [[شامیان]] مدت نهادی؟ علی{{ع}} گفت: من این کار را کردم تا [[نادان]] [[حقیقت]] را جوید و [[دانا]] با [[تأنی]] راه آن پوید و اینکه شاید در این مدت که [[آشتی]] برقرار است، [[خدا]] کار این [[امت]] را سازواری دهد<ref>نهج البلاغه، خطبه ۱۲۵.</ref>.


قابل ملاحظه است که [[رسول اکرم]]{{صل}} قبلا از صفات آنان خبر داده بود، چنان‌که از آن بزرگوار [[روایت]] شده فرمود:
گروهی دیگر از [[گله]] و [[شکایت]] فراتر رفتند و گفتند: [[داوری]] کردن در [[دین خدا]] در صلاحیت [[بندگان]] نیست. داوری فقط خدا را سزا است، و در اندیشه‌ای که داشتند هر [[روز]] بیشتر پیش رفتند تا سرانجام به علی{{ع}} گفتند: تو با گماردن داور در دین خدا [[کافر]] شدی؛ آن‌گاه از [[سپاه علی]] کناره گرفتند و در ده حَرُورا در [[خانه]] عبدالله پسر وهب راسبی گرد آمدند. عبدالله برای آنان خطبه‌ای خواند و به [[پارسایی]] و [[امر به معروف و نهی از منکر]] دعوتشان کرد؛ سپس گفت: از این شهری که [[مردم]] آن ستمکارند، برون شوید و به [[شهرها]] و جاهایی در [[کوهستان]]، [[پناه]] [[برید]] و این [[بدعت]] را مپذیرید. یکی دیگر از آنان به نام حِرقُوص پسر [[زهیر]] از مردم [[تمیم]] گفت: متاع این [[دنیا]] اندک است و جدایی از آن نزدیک. [[زیور]] دنیا شما را به ماندن در آن می‌فریبد و از [[طلب]] [[حق]] و [[انکار]] [[ستم]] باز می‌دارد: {{متن قرآن|إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَالَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ}}<ref>«بی‌گمان خداوند با کسانی است که پرهیزگاری می‌ورزند و با کسانی است که نیکوکارند» سوره نحل، آیه ۱۲۸.</ref> ([[حرقوص]] همان است که هنگام تقسیم غنیمت‌های [[جنگ حُنین]] بر [[رسول خدا]] خرده گرفت و گفت: کار به [[عدالت]] کن. عادلانه [[رفتار]] نکردی) پس گفتند: این گروه را مهتری باید. در آن مجلس با عبدالله پسر وهب [[بیعت]] کردند. از آنجا به [[نهروان]] رفتند و [[مردم]] را به پیوستن به جمع خود خواندند. [[امام علی]]{{ع}} به آنان نامه‌ای نوشت که این دو [[داور]] به [[حکم]] [[قرآن]] و [[سنت]] نرفتند. چون [[نامه]] من به شما برسد، نزد ما بیایید. آنان در پاسخ نوشتند: تو برای [[خدا]] به [[خشم]] نیامده‌ای که برای خود بر آنان خشمگینی. اگر بر [[کفر]] خود [[گواهی]] دادی و [[توبه]] کردی، در کار تو می‌نگریم وگرنه بدان که خدا [[خیانت‌کاران]] را [[دوست]] ندارد؛ سپس به کشتن مردم دست زدند.
در این [[امت]]- نفرمود از این امت- [[نماز خواندن]] شما را با خود [[تحقیر]] می‌کنند، [[قرآن]] [[تلاوت]] می‌کنند ولی از گلوی آنها [[تجاوز]] نمی‌کند، این افراد همان‌گونه که تیر از چله کمان خارج می‌شود، از [[دین خدا]] خارج می‌گردند<ref>به البدایة و النهایة، ج۷، ص۳۲۱- ۳۳۷؛ صحیح بخاری، ج۹، ص۲۱- ۲۲، باب ترک جنگ با خوارج؛ صحیح مسلم، ج۲، ص۷۷۴ حدیث ۱۰۶۴ و مسند احمد، ج۳، ص۵۶ مراجعه شود.</ref>.


امام{{ع}} [[قادر]] بر زدودن [[بیماری‌ها]] و [[انحرافات]] آنان نشد، در [[حقیقت]] [[جنگ‌ها]] و نافرمانی‌های جمل و [[صفّین]] در مدتی بسیار کوتاه، به این بیماری‌ها و انحرافات پایان داد که می‌توان عوامل ذیل را در پیدایش خوارج مؤثر دانست:
عبدالله بن خَباب را که پدرش [[صحابی رسول خدا]]{{صل}} بود، کشتند و شکم [[زن]] حامله‌اش را پاره کردند. [[مردم کوفه]] گفتند: چگونه می‌توانیم اینان را به حال خود واگذاریم و به [[شام]] روی آوریم؟ بهتر است [[خیال]] خود را از جانب [[خوارج]] [[آسوده]] سازیم؛ آن‌گاه به جانب شام تازیم. از سوی دیگر، [[خوارج بصره]] که شمار آنان را پانصد تن نوشته‌اند، به خارجی‌های نهروان پیوستند و شمار آنان بیش‌تر و خطرشان جدی‌تر شد.


۱. [[شکست]] درونی و ناکامی از دست یافتن به [[پیروزی]]، با این ویژگی که نبردهای امام{{ع}} با خوارج به ظاهر [[مسلمان]] صورت می‌گرفت، ولی اینان قادر بر [[درک]] [[مبارزه امام]] با متمرّدان نبودند و نتیجه [[حکمیّت]] برای آنان قابل [[تحمّل]] نبود در صورتی که آنان خود، امام{{ع}} را به پذیرش حکمیّت مجبور ساخته ولی در پی [[اصلاح]] مواضع [[انحرافی]] خود برنمی‌آمدند و کوشیدند [[اشتباهات]] و بار سنگین آن امور را به دوش طرف دیگر که کسی جز امام علی{{ع}} نبود، بیفکنند<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۵۳- ۵۸.</ref>.
علی{{ع}} با [[سپاهیان]] خود در پی خارجیان رفت؛ اما چنان که مقتضای [[راهنمایی]] و [[مهربانی]] او بود، پیش از آن‌که [[جنگ]] درگیرد، عبدالله پسر عباس را نزد آنان فرستاد و بدو گفت: به قرآن بر آنان [[حجت]] میاور؛ که قرآن تاب معناهای گوناگون دارد. تو چیزی می‌گویی و [[خصم]] تو چیزی؛ لیکن به سنت با آنان [[گفت‌وگو]] کن که ایشان را راهی نَبُود جز [[پذیرفتن]] آن<ref>نهج البلاغه، نامه ۷۷.</ref>.


۲. از [[آزادی]] اندیشه‌ای که امام{{ع}} جهت افزایش [[آگاهی]] [[دینی]] [[مردم]] به وجود آورد، بهره‌برداری کردند. روایت شده: هنگامی که [[امام]]{{ع}} در حال ایراد [[خطبه]] بود [[خوارج]] با ادعای اینکه [[حکومت]] از آن خداست، آن [[حضرت]] را مورد [[اعتراض]] قرار دادند و امام تنها با این جمله بدانان پاسخ داد که: {{متن حدیث|كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ‌}} و به آنان فرمود:
پسر عباس نزد آنان رفت؛ اما گفت‌وگو با آنان سودی نبخشید؛ چراکه خارجیان آماده رزم بودند. پیش از آن‌که [[جنگی]] درگیرد، علی{{ع}} خود به اردوی آنان رفت و گفت: همه شما در [[صفین]] با ما بودید؟ گفتند: «عضی از ما بودند و بعضی نبودند». فرمود: پس جدا شوید. آنان که در صفین بوده‌اند دسته‌ای، و آنان که نبودند، دسته‌ای دیگر تا با هر دسته چنان‌که درخور آنان است، سخن گویم [و [[مردم]] را [[آواز]] داد که]سخن مگویید و به گفته من گوش دهید و با [[دل]] خود به من روآرید و از آن کس که [[گواهی]] خواهم، چنان‌که داند در باب آن سخن گوید. آیا هنگامی که از روی حیلت و رنگ، و [[فریب]] و [[نیرنگ]] قرآنها را برافراشتند، نگفتید [[برادران]] ما و همدینان مایند؟ از ما، گذشت از خطا‌طلبیدند و به کتاب خدا‌گراییدند. [[رأی]]، از آنان [[پذیرفتن]] است و بدان‌ها [[رهایی]] بخشیدن. به شما گفتم این کاری است که آشکار آن، پذیرفتن [[داوری]] [[قرآن]] است و [[نهان]] آن، [[دشمنی با خدا]] و [[ایمان]]<ref>نهج البلاغه، خطبه ۱۲۲.</ref>.
شما از سه ویژگی نزد ما برخوردارید، شما را از [[نماز خواندن]] در [[مساجد]] باز نمی‌داریم و تا زمانی که با ما [[اتحاد]] و [[همبستگی]] دارید سهمیه شما را از [[بیت المال]] خواهیم پرداخت و تا وقتی با ما نجنگید، آغازگر [[جنگ]] با شما نخواهیم بود<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۵۴؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۳۳۴؛ مستدرک وسائل الشیعه، ج۲، ص۲۵۴.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[‌پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|‌پیشوایان هدایت ج۲]] ص ۳۰۱.</ref>


==امام و عدم پذیرش نتیجه [[حکمیّت]]==
جمعی پذیرفتند و علی{{ع}} به [[ابوایوب انصاری]] فرمود تا پرچمی را برافراشت و گفت: هر کس زیر این [[پرچم]] بیاید، در [[امان]] است. پانصد تن از آنان به سرکردگی [[فروة بن نوفل اشجعی]] از [[خوارج]] جدا شدند و به دَسکره رفتند. دسته‌ای هم راهی [[کوفه]] شدند و صد تن نزد علی آمدند<ref>طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۶، ص۳۳۸۰.</ref>؛ اما بیش‌تر آنها برجای ماندند و گفتند: راست می‌گویی. ما داوری را پذیرفتیم و با پذیرفتن آن، [[کافر]] شدیم و اکنون به [[خدا]] بازگشتیم. اگر تو نیز از [[کفر]] خویش [[توبه]] کنی، در کنار تو خواهیم بود. علی{{ع}} گفت:
زمانی که خبر ماجرای حکمیّت به امام{{ع}} رسید فوق‌العاده متأثر شد و برای [[مردم]] به ایراد [[خطابه]] پرداخت و آنان را به [[اصلاح]] اشتباهی که در آن گرفتار آمدند، [[تشویق]] و [[ترغیب]] نمود و با یادآوری [[پند]] و [[اندرز]] خویش بدانان، چنین فرمود:
سنگ [[بلا]] بر سرتان ببارد؛ چنان که نشانی از شما باقی نگذارد. پس از [[ایمان به خدا]] و [[جهاد]] با [[محمد مصطفی]]{{صل}} بر کفر خود [[گواه]] باشم؟ اگر چنین کنم، [[گمراه]] باشم و در [[رستگاری]] بی‌راه. کنون [[گمراهی]] را راهنمای خویش و راه گذشته را پیش گیرید. همانا که پس از من همگی‌تان خوارید و طعمه [[شمشیر]] برنده مردم [[ستمکار]]<ref>نهج البلاغه، خطبه ۵۸.</ref>. [[طبری]]، شمار آنان را که از [[فرمان]] [[عبدالله بن وهب]]، [[رئیس]] [[خوارج]] برون نرفتند، دو هزار و هشتصد تن نوشته است.
[[مخالفت]] با دستور نصیحت‌کننده [[دلسوز]] و [[مهربان]] و [[دانا]] و با تجربه چیزی جز [[حسرت]] و [[پشیمانی]] در پی ندارد، من [[فرمان]] خود را در مورد حکمیّت به شما گفتم و نظر [[خالص]] خود را در [[اختیار]] شما نهادم، اگر از دستورم [[اطاعت]] می‌شد، کار چندان [[دشواری]] نبود، امّا شما بسان [[مخالفان]] [[جفا]] پیشه و [[نافرمانان]] [[پیمان‌شکن]]، [[امتناع]] ورزیدید، تا آنجا که گویی نصیحت‌گر در پند خویش به تردید افتاد و از پند و اندرز خودداری نمود، مثال من و شما همانند گفتار [[برادر]] «[[هوازن]]» ماست که گفت: من در [[سرزمین]] منعرج اللوی، دستور خود را دادم، ولی نتیجه این [[نصیحت]] تنها فردا ظهر آشکار گردید.


به هوش باشید! این دو تن- [[ابو موسی اشعری]] و [[عمرو عاص]]- که شما آنان را به عنوان داور برگزیدید، دستور [[قرآن]] را پشت سر نهادند و آن‌چه را قرآن میرانده بود، زنده کردند و هریک بدون [[هدایت الهی]] به [[پیروی هوای نفس]] خود پرداختند، بی‌آن که دلیلی آشکار و یا سنّتی از گذشته در [[اختیار]] داشته باشند، [[حکم]] کردند و در حکم خویش دچار [[اختلاف]] گشته و هیچ یک [[راه راست]] را نپیمودند، [[خدا]] و [[رسول]] او و [[مؤمنان]] [[شایسته]] از آن دو [[بیزاری]] جستند، اکنون آماده و مهیای حرکت به [[شام]] گردید، که إن شاء [[الله]] به اردوگاه شما در خواهند آمد<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۵۷.</ref>.
در [[جنگی]] که با مانده خوارج در گرفت، از [[اصحاب امام علی]]{{ع}} هفت یا نُه تن کشته شدند و از خوارج نُه تن باقی ماندند. علی پیش از آغاز [[جنگ]] فرمود: «به [[خدا]] که ده کس از آنان نرهد و از شما ده تن کشته نشود»<ref>نهج البلاغه، خطبه ۵۹.</ref>.


[[امام]]{{ع}} در نامه‌ای به [[عبد الله بن عباس]]، از او [[خواست مردم]] [[بصره]] را برای [[جنگ]] با [[معاویه]] [[بسیج]] نموده به امام{{ع}} بپیوندند. [[جمعیت]] بصره به جمع [[کوفیان]] پیوست ولی [[آشوب]] و بلوا و [[فساد]] و [[تباهی]] خوارجی که از بصره و [[کوفه]] گرد آمده و راهی [[نهروان]] بودند، [[یاران امام]] را نگران ساخت به گونه‌ای که اگر متوجه شام گردند، حضور این افراد در این منطقه برای آنها دشوار خواهد بود. از این رو، از امام{{ع}} درخواست کردند که ابتدا به کار [[خوارج]] پایان دهد<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۵۷ و ۵۸؛ البدایة و النهایة، ج۷، ص۲۸۶.</ref>.
پس از پایان جنگ از علی{{ع}} پرسیدند: همه آنان کشته شدند؟ فرمود: هرگز! به خدا که نطفه‌هایند در پشت‌های مردان و زهدان‌های [[مادران]]. هرگاه مهتری از آنان سر برآرد او را براندازند؛ چندان که آخر کار، [[مال]] [[مردم]] ربایند و دست به [[دزدی]] یازند<ref>نهج البلاغه، خطبه ۶۰.</ref>.
 
بعدها چنان شد که [[امام]] فرموده بود. خوارج در سراسر دوره [[مروانیان]] و [[عباسیان]] در [[بصره]]، [[اهواز]] و شهرهای جنوبی [[ایران]] با [[حکومت‌ها]] در افتادند و لشکرهای انبوه [[خلیفه]] را درهم شکستند و خود به مذهب‌ها منقسم شدند. افراطی‌ترین آن مذهب‌ها، [[ازارقه]] و معتدل‌ترینشان اباضیه‌اند. سرانجام فرقه‌های خوارج با گذشت [[زمان]] از میان رفتند و یگانه [[فرقه]] باقی مانده از آنان [[اباضیه]] است<ref>[[سید جعفر شهیدی|شهیدی، سید جعفر]]، [[زیست‌نامه امام علی (مقاله)| مقاله «زیست‌نامه امام علی»]]، [[دانشنامه امام علی ج۸ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۸]] ص ۴۱.</ref>،
از جمله کارهای فتنه‌انگیزانه خوارج این بود که [[عبدالله بن خباب]] و همسرش را دستگیر و او را به [[قتل]] رساندند و سپس شکم همسرش را پاره نموده و نوزادش را بدون هیچ توجیهی، از میان بردند، هم‌چنین [[حارث بن مره عبدی]] را که به عنوان فرستاده امام نزدشان آمده بود، کشتند<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۶۱؛ البدایة و النهایة، ج۷، ص۲۸۶؛ فصول المهمه ابن صباغ، ص۱۰۸.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[‌پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|‌پیشوایان هدایت ج۲]] ص ۳۰۲.</ref>
 
==[[نبرد]] با خوارج==
قوای [[مارقین]] (از [[دین]] برگشتگان) در نزدیکی نهروان گرد آمدند و مجموعه‌هایی از [[مردم بصره]] و دیگر جاها بدانان پیوستند. امام{{ع}} بارها کوشید تا آنان را از اندیشه‌ای که در سر داشتند و [[نافرمانی]] و تلاش در جنگ افروزی، بازدارد، ولی جز فساد و [[جهل و نادانی]] و پافشاری آنها بر نبرد، چیزی عاید وی نشد. ازاین‌رو، [[حضرت]] [[سپاه]] خویش را بسیج نمود و چنان‌که در هر [[جنگی]] شیوه آن بزرگوار بود با [[پند]] و [[اندرز]] بدانان یادآور شد که در چنان شرایط و اوضاعی با [[اخلاق اسلامی]] با [[مردم]] برخورد نمایند. وقتی [[امام]]{{ع}} به [[سپاه]] [[دشمن]] نزدیک شد پیکی نزد آنها فرستاد و از آنان خواست [[قاتلان]] [[عبدالله بن خباب]] و کشندگان فرستاده‌اش [[حارث بن مره]] را تحویل دهند، ولی آنان یک صدا اعلام داشتند: همه ما در کشتن آنها شرکت داشته‌ایم و ما همه، ریختن [[خون]] شما و آنان را جایز می‌دانیم.
 
امام{{ع}} با اعزام [[قیس بن سعد]] و [[ابوایوب انصاری]] نزد [[خوارج]]، خواست آنان را [[پند]] و [[اندرز]] دهند به این [[امید]] که [[واقعیت]] رخدادها را [[درک]] کنند و از [[خونریزی]] بیشتر میان [[امت]]، [[پرهیز]] کنند، سپس [[حضرت]] خود، نزدشان آمد و آنها را مخاطب قرار داد و فرمود:
ای گروهی که [[دشمنی]] و [[ریاکاری]] و [[لجاجت]]، آنان را به [[جنگ]] وا داشته است و [[هوای نفس]]، آنها را از درک [[حقیقت]] باز داشته و [[نادانی]] و [[سبک‌سری]]، آنان را به [[طمع]] وادار نموده و امروز در پیش‌آمدی ناگوار گرفتار آمده‌اند، به شما هشدار می‌دهم، نکند بدون دلیلی از پروردگارتان جسدهای شما در کنار این نهر و این گودال بر [[خاک]] افتد.
 
سپس عدم [[رضایت]] خود از [[حکمیت]] و [[مخالفت]] با آن را برایشان بیان و سبب مخالفت خویش را به روشنی برای آنها تشریح کرد، در صورتی که خود، امام{{ع}} را بر پذیرش [[حکمیّت]] مجبور ساخته بودند. از سویی داوران دو طرف بر مبنای [[قرآن]] و [[سنّت]] [[داوری]] نکرده بودند و اکنون امام{{ع}} برای بار دوم مهیای [[رویارویی]] با [[معاویه]] می‌شد و [[شورش]] [[مارقین]] نمی‌توانست معنایی داشته باشد. آنان با شنیدن [[سخن امام]]{{ع}} نه تنها دست از کارهای [[ناشایست]] خود برنداشتند بلکه از آن [[شخصیت]] گرانمایه خواستند خویشتن را [[تکفیر]] و [[توبه]] خود را [[اعلان]] کند، امام{{ع}} به آنان فرمود:
گردبادی از [[بلا]] شما را فرا گیرد و [[انسان پاک]] و شریفی از شما به یادگار نماند!... آیا پس از ایمانم به [[خدا]] و جهادم در رکاب [[پیامبر]]، به [[کفر]] خویش [[گواهی]] دهم؟ اگر چنین کنم [[گمراه]] شده‌ام و از [[هدایت]] یافتگان به شمار نخواهم آمد.
 
این سخن را فرمود و از نزد آنان رفت و [[خوارج]] به قصد [[جنگ]] [[صف‌آرایی]] کردند... [[امام]]{{ع}} [[سپاه]] خویش را برای [[رویارویی]] با آنان [[بسیج]] کرد و در آخرین تلاش خود را به ابو [[ایّوب]] [[انصاری]] [[فرمان]] داد برای خوارج [[پرچم]] [[امان]] برافرازد و بدان‌ها بگوید:
هرکس زیر این پرچم درآید در امان است، کسانی که رهسپار [[کوفه]] و [[مدائن]] گردند، در امان‌اند، ما قصد هیچ‌گونه تعرّضی به شما نداریم، تنها از شما خواستار تحویل دادن [[قاتلان]] برادرانمان هستیم.
 
بدین ترتیب، مجموعه‌های فراوانی از خوارج منصرف شده و صحنه را ترک کردند و امام{{ع}} به [[یاران]] خود فرمود: دست نگهدارید، تا آنان جنگ را آغاز کنند.
خوارج با فریاد: {{متن حدیث|لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ... الرَّوَاحَ الرَّوَاحَ إِلَى الْجَنَّةِ}}؛ [[حکومت]] از آن خداست، پیش به سوی [[بهشت]]. [[هجوم]] خود را آغاز کردند، ساعتی به طول نینجامید که بیشتر آنها به [[هلاکت]] رسیدند و کمتر از ۱۰ تن [[جان]] سالم [[بدر]] بردند و از [[یاران امام]]{{ع}} تنها تعدادی کمتر از ۱۰ تن به [[فیض]] [[شهادت]] نائل شدند<ref>نهج البلاغه، خطبه ۵۹، چاپ مؤسسه نشر اسلامی؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۸۵؛ البدایة و النهایة، ج۷، ص۳۱۹.</ref>.
 
پس از فرو نشستن شعله جنگ، امام{{ع}} دستور داد به جستجوی «ذو الثدیه» یکی از سران خوارج بپردازند و بر انجام آن کار تأکید کرد زیرا یافتن [[جسد]] وی مصداق سفارشات [[پیامبر اکرم]]{{صل}} در [[مبارزه]] با [[مارقین]] و از دین‌برگشتگان بود که «ذو الثدیه» از جمع آنان به شمار می‌آمد<ref>صحیح مسلم، کتاب زکات، باب ذکر الخوارج و صفاتهم و التحریض علی قتالهم.</ref>، وقتی او را میان کشتگان یافتند، امام را در جریان قرار دادند، [[حضرت]] فرمود:
[[الله اکبر]]! نه من [[دروغ]] گفته‌ام و نه [[رسول خدا]]{{صل}} به من دروغ گفته است، اگر این نبود که از تلاش دست بردارید، آن‌چه را [[خداوند]] بر زبان پیامبرش در مورد [[فضیلت]] مبارزانی که آگاهانه با [[خوارج]] بجنگند و آشنای به [[حق]] ما باشند، عنوان کرده، برایتان بیان می‌داشتم.
 
و سپس [[حضرت]] در پیشگاه [[خدا]] [[سجده شکر]] به جای آورد<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۶۶؛ شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۶۶؛ البدایة و النهایة، ص۲۹۷.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[‌پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|‌پیشوایان هدایت ج۲]] ص ۳۰۳.</ref>
 
==[[اشغال مصر]]==
پس از کشته شدن [[عثمان بن عفان]]، [[امیر المؤمنین]]{{ع}} [[قیس بن سعد بن عباده انصاری]] را به [[فرمانروایی]] [[مصر]] گمارد و سپس آن‌گونه که خود، [[مصلحت]] دید [[محمد بن ابی بکر]] را به [[جانشینی]] [[قیس بن سعد]] موظف ساخت؛ زیرا مصر به عنوان بخش دیگری از [[قلمرو حکومت اسلامی]] [[معاویه]] را مضطرب می‌ساخت. پس از پایان [[جنگ]] و [[نبردها]] و نتایج به دست آمده، به مجرد اینکه تشویش و [[اضطراب]] و عدم [[همیاری]]، بر [[جامعه اسلامی]] حکمفرما شد، معاویه و [[عمرو عاص]] برای اشغال مصر دست به تلاش زدند؛ زیرا واگذاری این [[شهر]] [[بهایی]] بود که برای [[تخریب]] [[حکومت امام]] و نابود کردن [[دین]]، به عمرو عاص پرداخته می‌شد. [[امام]]{{ع}} وقتی شنید معاویه به سمت مصر پیشروی می‌کند، کوشید تا محمد بن ابی بکر را با تدارکات و نیرو تقویت کند، امّا دیری نپایید که خبر اشغال مصر و [[شهادت]] محمد بن ابی بکر به آن حضرت رسید و امام به جهت از دست دادن محمد فوق‌العاده [[اندوهگین]] شد<ref>شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۶، ص۸۸.</ref> و پس از آن [[مالک اشتر]] را به فرمانروایی مصر گمارد و [[عهدنامه]] و (منشور) معروف خویش را در زمینه [[اداره حکومت]] و [[سیاست]] [[مردم]]، به وی نگاشت، ولی معاویه با ابزار [[شیطانی]] و [[فریبکاری]] خود، توانست به مالک اشتر زهر بخوراند<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۷۲.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[‌پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|‌پیشوایان هدایت ج۲]] ص ۳۰۷.</ref>
 
==[[سقوط]] و [[فروپاشی]] [[امّت]]==
آثار و نشانه‌های [[انحرافی]] که [[روز سقیفه]] به وجود آمد، در روزهای پایانی حکومت امام{{ع}} به روشنی پدیدار گشت؛ زیرا معاویه و پیروانش از درون [[اسلام]] به جنگ با اسلام و [[گسستن]] باقیمانده رشته‌های [[همبستگی]] جامعه اسلامی و تخریب این [[جامعه]] پرداختند و در پی ساختن جامعه‌ای دلخواه و سازگار با میل و رغبت خود، برآمدند وضعیت [[مسلمانان]] را پس از ورود [[امام]]{{ع}} در سه [[جنگ]] سرنوشت‌سازی که جهت ریشه‌کن ساختن [[فساد]] و [[تباهی]] صورت گرفت، می‌توان در موارد ذیل خلاصه کرد:
 
۱. امام{{ع}} و امتش، در این [[نبردها]] برجسته‌ترین [[یاران]] [[آگاه]] خود را که در [[جامعه]] و روند حرکت [[رسالت]] [[اسلامی]]، تأثیر بسزایی داشتند از دست داده بودند، یارانی که با حضور آنان و [[نظارت]] امام، امکان ساختن امّتی [[شایسته]] بر مبنای [[قرآن]] و [[سنّت]] وجود داشت و در این راستا [[حزن]] و [[اندوه]] درونی امام{{ع}} به پایه‌ای رسیده بود که بیان آن در سوک یارانش ملاحظه می‌کنیم، آنجا که فرمود:
به [[راستی]]، [[برادران]] ما که خونشان در [[صفین]] ریخته شد اگر امروز زنده نیستند، چه زیانی دیده‌اند؟ خوشا به حالشان که نیستند تا از این لقمه‌های گلوگیر بخورند! و از این آب‌های ناگوار بنوشند! به [[خدا]] [[سوگند]]! آنها به [[دیدار]] خدا رفتند و پاداششان را داد و آنان را پس از [[بیم]] و [[ترس]] در سرای [[أمن]] خویش جایگزین ساخت. کجایند برادرانم همان‌ها که سواره به راه می‌افتادند و در راه [[حق]] گام برمی‌داشتند؟ [[عمار]] کجاست؟ [[ابن تیهان]] کجاست؟ [[ذو الشهادتین]] کجاست؟ و کجایند برادرانشان که نظیر و مانند آنان بودند و [[پیمان]] بر [[جانبازی]] بستند و سرهای آنها به دربار ستم‌پیشگان فرستاده شد.
 
سپس دست بر [[محاسن شریف]] خود نهاد و مدتی بس طولانی گریست و آن‌گاه فرمود:
{{متن حدیث|أَوِّهِ عَلَى إِخْوَانِيَ الَّذِينَ تَلَوُا الْقُرْآنَ فَأَحْكَمُوهُ وَ تَدَبَّرُوا الْفَرْضَ فَأَقَامُوهُ أَحْيَوُا السُّنَّةَ وَ أَمَاتُوا الْبِدْعَةَ دُعُوا لِلْجِهَادِ فَأَجَابُوا وَ وَثِقُوا بِالْقَائِدِ فَاتَّبَعُوهُ‌}} <ref>شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۰، ص۹۹.</ref>؛
[[آه]] و [[افسوس]] بر برادرانم، همان‌ها که قرآن را [[تلاوت]] می‌کردند و به کار می‌بستند، در [[فرائض]] و [[واجبات]] دقت می‌کردند و آنها را به پا می‌داشتند، سنّت‌ها را زنده و [[بدعت‌ها]] را میراندند، [[دعوت به جهاد]] را می‌پذیرفتند و به [[رهبر]] خود [[اطمینان]] داشتند و صمیمانه از او [[پیروی]] کردند.
 
۲. [[نافرمانی]] و [[فروپاشی]] [[سپاهیان]] و پدیدار شدن [[ضعف]] و [[سستی]] و خستگی از [[جنگ]] در اثر کشته شدن عده زیادی از [[مردم]] [[عراق]] که ستون فقرات [[سپاه امام]]{{ع}} را تشکیل می‌دادند پدید آمد و با این که [[امام]]{{ع}} از [[قدرت]] بیان [[تحسین]] برانگیز و [[برهان]] [[قاطع]] برخوردار بود، نتوانست برای ادامه و استمرار جنگ، در [[پایگاه مردمی]] خود [[عزم]] و [[اراده]] ایجاد نماید.
از جمله اموری که بر [[تفرقه]] و پراکندگی سپاهیان می‌افزود گفت‌وگوی [[معاویه]] با سران [[قبایل]] و عناصر [[دنیا]] [[طلب]] بود که در آن کوتاهی نمی‌کرد و یا [[اموال]] و [[دارایی]] و [[هدایا]] و [[پست]] و مقام‌هایی به آنها پیشکش می‌داد تا هرگونه می‌توانند قدرت و توان امام و انبوه [[جمعیت]] [[هوادار]] او را به سستی و ضعف بکشانند و در این مورد کار به جایی رسید که امام{{ع}} پس از [[جنگ نهروان]] نتوانست در اردوگاه [[نخیله]] برای جنگ با معاویه نیرویی [[تدارک]] ببیند و اغلب سپاهیان [[حضرت]] پنهانی وارد [[کوفه]] شدند به گونه‌ای که امام ناگزیر شد، اردوگاه خویش را به تعطیلی بکشاند و جنگ را به تأخیر اندازد<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۶۷.</ref>.
 
۳. اوضاع و شرایطی را که امام{{ع}} و [[مسلمانان]] پشت سر گذاشتند به معاویه [[فرصت]] داد تا در گوشه و کنار [[سرزمین اسلامی]] به حملاتی دست بزند. وی با این [[اعمال]]، دست به [[کشتار]] و [[اسارت]] و [[تهدید]] زد. نخست به اطراف عراق [[حمله]] کرد. [[نعمان بن بشیر انصاری]] را برای حمله به منطقه «[[عین التمر]]» و [[سفیان بن عوف]] را جهت [[یورش]] به منطقه «[[هیت]]» و سپس «[[انبار]] و [[مدائن]]» و [[معاویة بن ضحاک بن قیس فهری]]... را برای حمله به «واقصه» گسیل داشت هر بار امام{{ع}} می‌کوشید تا مردم را برای [[برابری]] با حملات معاویه فرا بخواند، ولی فورا پاسخ مثبت دریافت نمی‌کرد، از این رهگذر، معاویه به ضعف قدرت [[حکومت امام]]{{ع}} و افزایش قدرت و توان خویش پی برد<ref>غارات ثقفی، ص۴۷۶؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۱۰۲ و ۱۰۳.</ref>.
 
[[معاویه]]، برای [[هجوم]] به [[حجاز]] و [[یمن]] [[بسر بن ارطاة]] را به آن دیار اعزام کرد و او در [[زمین]] به [[فساد]] و [[تباهی]] پرداخت و انسان‌های بیگناه را از دم تیغ گذراند<ref>تاریخ ثقفی، ص۴۷۶؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۱۰۶، چاپ مؤسسه اعلمی.</ref>. درد و [[رنج]] [[امام]]{{ع}} از [[اعمال]] جنایتکارانه [[مجرمان]] و دست برداشتن [[مردم]] از [[یاری]] وی، به پایه‌ای رسید که از رنج و آزردگی خود برای دست برداشتن مردم از یاری‌اش، به [[صراحت]] فرمود:
{{متن حدیث|اللَّهُمَّ إِنِّي قَدْ مَلِلْتُهُمْ وَ مَلُّونِي وَ سَئِمْتُهُمْ وَ سَئِمُونِي فَأَبْدِلْنِي بِهِمْ خَيْراً مِنْهُمْ وَ أَبْدِلْهُمْ بِي شَرّاً مِنِّي}} <ref>نهج البلاغه، خطبه ۲۵.</ref>؛
خدایا! از بس آنها را [[پند]] و [[اندرز]] دادم، آنها را ملول و آنان نیز مرا ملول ساختند. من آنان را ناراحت کردم و آنان نیز مرا خسته کردند، به جای آنها افرادی بهتر به من [[عنایت]] کن، و به جای من بدتر از من را بر آنان مسلّط گردان.
 
امام{{ع}} از [[آینده]] تاریک و درد و رنج‌های فراوانی که در اثر دست برداشتن از یاری [[حق]] بر [[امت اسلامی]] وارد می‌شد، به امت اسلامی هشدار داد و فرمود:
به هوش باشید! به زودی [[خواری]] و [[ذلّت]] سراسر وجودتان را فرا خواهد گرفت و به شمشیری برّنده گرفتار خواهید شد، جمعیّت شما را پراکنده می‌سازند و چشمانتان را اشکبار خواهند نمود، [[فقر]] و [[تنگدستی]] وارد خانه‌هایتان خواهد شد، دیری نمی‌پاید که [[آرزو]] می‌کنید کاش مرا می‌دیدید و یاریم می‌کردید، به زودی درخواهید یافت آن‌چه را به شما می‌گویم، [[حقیقت]] است<ref>انساب الاشراف، ج۱، ص۲۰۰؛ نهج البلاغه، سخن ۵۸.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[‌پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|‌پیشوایان هدایت ج۲]] ص ۳۰۸.</ref>
 
==آخرین تلاش‌های امام{{ع}}==
پس از آشفتگی‌های متعدد اوضاع و موفقیّت معاویه در ایجاد فساد و انتشار [[رعب]] و [[وحشت]] در گوشه و کنار [[دولت اسلامی]]، امام{{ع}} [[تصمیم]] گرفت دست به [[حمله]] وسیعی بزند و [[امّت]] را به [[قیام]] وادارد. ازاین‌رو، با مخاطب قرار دادن مردم، آنها را مورد [[تهدید]] قرار داد و فرمود:
مردم! از [[نکوهش]] و گفت‌وگوی با شما خسته شدم، موضع خود را برایم روشن نمایید که چه می‌خواهید بکنید، اگر برای [[رویارویی]] با دشمنانم مرا [[همراهی]] می‌کنید، که چه بهتر وگرنه [[تصمیم]] خود را برای من روشن کنید، به [[خدا]] [[سوگند]]! اگر شما همگی برای [[مبارزه]] با دشمنانتان مرا همراهی نکنید که [[خداوند]] میان من و آنها [[داوری]] کند، که او بهترین داوران است، قطعا شما را [[نفرین]] خواهم کرد و اگر تنها ده تن [[یاور]] داشته باشم به [[جنگ]] [[دشمن]] خواهم رفت<ref>سیرة الائمة الاثنی عشر، ج۱، ص۴۵۱ به نقل از بلاذری در انساب الاشراف.</ref>.
 
این [[تهدید]] قاطعانه، [[ضمیر]] و [[وجدان]] [[مردم]] را بیدار کرد و مطمئن شدند که [[امام]]{{ع}} خود و [[خانواده]] و [[یاران]] خاصش به جنگ [[معاویه]] خواهند رفت، هرچند مردم او را [[یاری]] نکنند و اگر چنین شود این لکه [[ننگ و عار]] و [[ذلّت]] تا [[قیامت]] بر تارک آنان باقی خواهد ماند. به همین سبب، از میان مردم، افراد سرشناس و بزرگان آنان برای رویارویی و جنگ با معاویه و پایان دادن به [[فساد]] و [[تباهی]]، مهیا شدند و به سمت اردوگاه‌های خود در منطقه «نخلیه» به حرکت درآمدند به نحوی که برخی از مجموعه‌های [[سپاه]] بر سایرین پیشی می‌گرفتند تا در کنار امام{{ع}} که در [[انتظار]] پایان [[ماه رمضان]] بسر می‌برد، حضور داشته باشند.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[‌پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|‌پیشوایان هدایت ج۲]] ص ۳۱۲.</ref>
 
== جستارهای وابسته ==


== منابع ==
== منابع ==
{{منابع}}
{{منابع}}
#[[پرونده:1368104.jpg|22px]] [[حسن یوسفیان|یوسفیان]] و [[احمد حسین شریفی|شریفی]]، [[امام علی و مخالفان (مقاله)| مقاله «امام علی و مخالفان»]]، [[دانشنامه امام علی ج۶ (کتاب)|'''دانشنامه امام علی ج۶''']]
# [[پرونده:1368104.jpg|22px]] [[حسن یوسفیان|یوسفیان]] و [[احمد حسین شریفی|شریفی]]، [[امام علی و مخالفان (مقاله)| مقاله «امام علی و مخالفان»]]، [[دانشنامه امام علی ج۶ (کتاب)|'''دانشنامه امام علی ج۶''']]
# [[پرونده:151916.jpg|22px]] [[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|'''پیشوایان هدایت ج۲''']]
# [[پرونده:1368106.jpg|22px]] [[سید جعفر شهیدی|شهیدی، سید جعفر]]، [[زیست‌نامه امام علی (مقاله)| مقاله «زیست‌نامه امام علی»]]، [[دانشنامه امام علی ج۸ (کتاب)|'''دانشنامه امام علی ج۸''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}


خط ۹۴: خط ۴۰:
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:مارقین]]
[[رده:جنگ نهروان]]
[[رده:مدخل]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۳۱ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۹:۵۲

مقدمه

خوارج، چهارمین گروهی بودند که در برابر حکومت امام علی (ع) صف‌آرایی کردند. اینان که تا واپسین روزهای جنگ صفین از سپاهیان امیرمؤمنان به شمار می‌آمدند، بر اثر ساده‌لوحی در دام عمروبن‌عاص گرفتار آمدند و امام را به پذیرش صلح وادار ساختند. این گروه، پس از آن‌که به اشتباه خود پی بردند، به جای عبرت‌گیری از حوادث گذشته و اعتماد به علم و دانش بی‌کران علوی، پیوسته بر لغزش‌های خود افزودند و سرانجام راه قیام و خروج علیه حکومت اسلامی را در پیش گرفتند و با ایجاد رعب و وحشت و کشتن مردم بی‌گناه، امنیت جامعه را مختل کردند. شمار خوارج در آغاز به دوازده هزار نفر می‌رسید[۱]؛ اما روشن‌گری‌ها و نصایح امام علی (ع)، دست‌کم دو سوم آنان را از صف مخالفان بیرون کشید[۲] و گروه باقی مانده، جز شماری اندک، در ساعات آغازین جنگ نهروان به هلاکت رسیدند[۳].

نبرد با خوارج، هر چند توان نظامی و مادی چندانی نمی‌خواست، به لحاظ معنوی نیروی فراوانی می‌طلبید و از حساس‌ترین جنگ‌های امام علی (ع) به شمار می‌رفت؛ زیرا این گروه غالباً از قاریان قرآن بودند و پیشانی پینه بسته آنان، حکایت از شب‌زنده‌داری آنان می‌کرد. امام علی (ع)، خود، در این باره می‌فرماید: من فتنه را نشاندم و کسی جز من دلیری این کار را نداشت؛ از آن پس که موج تاریکی آن برخاسته بود، و گزند آن همه جا را فراگرفته[۴].[۵]

مارقین و واپسین نبرد

عراقیان چون از رأی داوران آگاه شدند، بر آشفتند؛ اما دیر شده بود. گروهی که از آن پس خوارج نام گرفتند، بانگ «لَا حَكَمَ إِلَّا اللَّهُ‌» برآوردند و بر امام خرده گرفتند که چرا داور گماشتی؛ در حالی که او بدین کار راضی نبود؛ سپس گفتند: حال که چنین است، باید جنگ را از سر بگیریم؛ اما به موجب پیمان نامه تا ماه رمضان نمی‌توانستند به جنگ دست بزنند. پس از آن‌که به ظاهر یا از روی اعتقاد پذیرفتند که گماردن داور با اصرار آنان بوده است، گفتند: چرا با شامیان مدت نهادی؟ علی(ع) گفت: من این کار را کردم تا نادان حقیقت را جوید و دانا با تأنی راه آن پوید و اینکه شاید در این مدت که آشتی برقرار است، خدا کار این امت را سازواری دهد[۶].

گروهی دیگر از گله و شکایت فراتر رفتند و گفتند: داوری کردن در دین خدا در صلاحیت بندگان نیست. داوری فقط خدا را سزا است، و در اندیشه‌ای که داشتند هر روز بیشتر پیش رفتند تا سرانجام به علی(ع) گفتند: تو با گماردن داور در دین خدا کافر شدی؛ آن‌گاه از سپاه علی کناره گرفتند و در ده حَرُورا در خانه عبدالله پسر وهب راسبی گرد آمدند. عبدالله برای آنان خطبه‌ای خواند و به پارسایی و امر به معروف و نهی از منکر دعوتشان کرد؛ سپس گفت: از این شهری که مردم آن ستمکارند، برون شوید و به شهرها و جاهایی در کوهستان، پناه برید و این بدعت را مپذیرید. یکی دیگر از آنان به نام حِرقُوص پسر زهیر از مردم تمیم گفت: متاع این دنیا اندک است و جدایی از آن نزدیک. زیور دنیا شما را به ماندن در آن می‌فریبد و از طلب حق و انکار ستم باز می‌دارد: ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَالَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ[۷] (حرقوص همان است که هنگام تقسیم غنیمت‌های جنگ حُنین بر رسول خدا خرده گرفت و گفت: کار به عدالت کن. عادلانه رفتار نکردی) پس گفتند: این گروه را مهتری باید. در آن مجلس با عبدالله پسر وهب بیعت کردند. از آنجا به نهروان رفتند و مردم را به پیوستن به جمع خود خواندند. امام علی(ع) به آنان نامه‌ای نوشت که این دو داور به حکم قرآن و سنت نرفتند. چون نامه من به شما برسد، نزد ما بیایید. آنان در پاسخ نوشتند: تو برای خدا به خشم نیامده‌ای که برای خود بر آنان خشمگینی. اگر بر کفر خود گواهی دادی و توبه کردی، در کار تو می‌نگریم وگرنه بدان که خدا خیانت‌کاران را دوست ندارد؛ سپس به کشتن مردم دست زدند.

عبدالله بن خَباب را که پدرش صحابی رسول خدا(ص) بود، کشتند و شکم زن حامله‌اش را پاره کردند. مردم کوفه گفتند: چگونه می‌توانیم اینان را به حال خود واگذاریم و به شام روی آوریم؟ بهتر است خیال خود را از جانب خوارج آسوده سازیم؛ آن‌گاه به جانب شام تازیم. از سوی دیگر، خوارج بصره که شمار آنان را پانصد تن نوشته‌اند، به خارجی‌های نهروان پیوستند و شمار آنان بیش‌تر و خطرشان جدی‌تر شد.

علی(ع) با سپاهیان خود در پی خارجیان رفت؛ اما چنان که مقتضای راهنمایی و مهربانی او بود، پیش از آن‌که جنگ درگیرد، عبدالله پسر عباس را نزد آنان فرستاد و بدو گفت: به قرآن بر آنان حجت میاور؛ که قرآن تاب معناهای گوناگون دارد. تو چیزی می‌گویی و خصم تو چیزی؛ لیکن به سنت با آنان گفت‌وگو کن که ایشان را راهی نَبُود جز پذیرفتن آن[۸].

پسر عباس نزد آنان رفت؛ اما گفت‌وگو با آنان سودی نبخشید؛ چراکه خارجیان آماده رزم بودند. پیش از آن‌که جنگی درگیرد، علی(ع) خود به اردوی آنان رفت و گفت: همه شما در صفین با ما بودید؟ گفتند: «عضی از ما بودند و بعضی نبودند». فرمود: پس جدا شوید. آنان که در صفین بوده‌اند دسته‌ای، و آنان که نبودند، دسته‌ای دیگر تا با هر دسته چنان‌که درخور آنان است، سخن گویم [و مردم را آواز داد که]سخن مگویید و به گفته من گوش دهید و با دل خود به من روآرید و از آن کس که گواهی خواهم، چنان‌که داند در باب آن سخن گوید. آیا هنگامی که از روی حیلت و رنگ، و فریب و نیرنگ قرآنها را برافراشتند، نگفتید برادران ما و همدینان مایند؟ از ما، گذشت از خطا‌طلبیدند و به کتاب خدا‌گراییدند. رأی، از آنان پذیرفتن است و بدان‌ها رهایی بخشیدن. به شما گفتم این کاری است که آشکار آن، پذیرفتن داوری قرآن است و نهان آن، دشمنی با خدا و ایمان[۹].

جمعی پذیرفتند و علی(ع) به ابوایوب انصاری فرمود تا پرچمی را برافراشت و گفت: هر کس زیر این پرچم بیاید، در امان است. پانصد تن از آنان به سرکردگی فروة بن نوفل اشجعی از خوارج جدا شدند و به دَسکره رفتند. دسته‌ای هم راهی کوفه شدند و صد تن نزد علی آمدند[۱۰]؛ اما بیش‌تر آنها برجای ماندند و گفتند: راست می‌گویی. ما داوری را پذیرفتیم و با پذیرفتن آن، کافر شدیم و اکنون به خدا بازگشتیم. اگر تو نیز از کفر خویش توبه کنی، در کنار تو خواهیم بود. علی(ع) گفت: سنگ بلا بر سرتان ببارد؛ چنان که نشانی از شما باقی نگذارد. پس از ایمان به خدا و جهاد با محمد مصطفی(ص) بر کفر خود گواه باشم؟ اگر چنین کنم، گمراه باشم و در رستگاری بی‌راه. کنون گمراهی را راهنمای خویش و راه گذشته را پیش گیرید. همانا که پس از من همگی‌تان خوارید و طعمه شمشیر برنده مردم ستمکار[۱۱]. طبری، شمار آنان را که از فرمان عبدالله بن وهب، رئیس خوارج برون نرفتند، دو هزار و هشتصد تن نوشته است.

در جنگی که با مانده خوارج در گرفت، از اصحاب امام علی(ع) هفت یا نُه تن کشته شدند و از خوارج نُه تن باقی ماندند. علی پیش از آغاز جنگ فرمود: «به خدا که ده کس از آنان نرهد و از شما ده تن کشته نشود»[۱۲].

پس از پایان جنگ از علی(ع) پرسیدند: همه آنان کشته شدند؟ فرمود: هرگز! به خدا که نطفه‌هایند در پشت‌های مردان و زهدان‌های مادران. هرگاه مهتری از آنان سر برآرد او را براندازند؛ چندان که آخر کار، مال مردم ربایند و دست به دزدی یازند[۱۳]. بعدها چنان شد که امام فرموده بود. خوارج در سراسر دوره مروانیان و عباسیان در بصره، اهواز و شهرهای جنوبی ایران با حکومت‌ها در افتادند و لشکرهای انبوه خلیفه را درهم شکستند و خود به مذهب‌ها منقسم شدند. افراطی‌ترین آن مذهب‌ها، ازارقه و معتدل‌ترینشان اباضیه‌اند. سرانجام فرقه‌های خوارج با گذشت زمان از میان رفتند و یگانه فرقه باقی مانده از آنان اباضیه است[۱۴]،

منابع

پانویس

  1. ابن اعثم، الفتوح، ص۷۴۲.
  2. ابن اعثم، الفتوح، ص۷۴۵. در این باره ارقام دیگری نیز ذکر شده است که برای آگاهی از آنها ر. ک: تاریخ الطبری، ج۴، ص۶۴؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۹۳؛ المسعودی، علی بن الحسین، التنبیه و الاشراف، ص۲۵۶.
  3. تاریخ الطبری، ج۴، ص۶۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۴۰۶؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۹۳.
  4. نهج البلاغه، خطبه ۹۳، ص۸۵.
  5. یوسفیان و شریفی، مقاله «امام علی و مخالفان»، دانشنامه امام علی ج۶، ص ۲۱۹.
  6. نهج البلاغه، خطبه ۱۲۵.
  7. «بی‌گمان خداوند با کسانی است که پرهیزگاری می‌ورزند و با کسانی است که نیکوکارند» سوره نحل، آیه ۱۲۸.
  8. نهج البلاغه، نامه ۷۷.
  9. نهج البلاغه، خطبه ۱۲۲.
  10. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۶، ص۳۳۸۰.
  11. نهج البلاغه، خطبه ۵۸.
  12. نهج البلاغه، خطبه ۵۹.
  13. نهج البلاغه، خطبه ۶۰.
  14. شهیدی، سید جعفر، مقاله «زیست‌نامه امام علی»، دانشنامه امام علی ج۸ ص ۴۱.