خالد بن ولید: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
 
(۷ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{مدخل مرتبط
{{مدخل مرتبط
| موضوع مرتبط = راویان غدیر
| موضوع مرتبط = صحابه
| عنوان مدخل  = خالد بن ولید
| عنوان مدخل  = خالد بن ولید
| مداخل مرتبط = [[خالد بن ولید در تاریخ اسلامی]]
| مداخل مرتبط = [[خالد بن ولید در تاریخ اسلامی]]
}}
}}
==مقدمه==
نام و [[نسب]] وی، [[خالد بن ولید بن مغیرة بن عبدالله قرشی مخزومی]]<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۲۷.</ref> و [[کنیه]] او «ابوسلیمان» است و خود و پدرش در [[جاهلیت]]، از بزرگان و [[اشراف قریش]] بوده‌اند. مادرش، [[ربابه]]، [[خواهر]] [[میمونه همسر رسول خدا]]{{صل}}، و [[ربابه کبری]]، [[همسر]] [[عباس بن عبدالمطلب]] است <ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۲۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۹۳؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۸، ص۱۸۸.</ref>.


خالد در [[جنگ‌های اسلامی]] تلاش‌های قابل توجهی داشته ولی مردی [[بی‌باک]] و [[سفاک]] بود و از [[خونریزی]] دریغ نداشت. این [[شجاعت]] و بی‌باکی خالد در [[جنگ‌ها]]، طبق آنچه وی می‌گوید، در نتیجه [[اعتماد]] بر موی [[پیامبر اسلام]]{{صل}} بوده است که در کلاه خود قرار داده بود؛ [[نقل]] شده، در [[جنگ یرموک]] کلاه خود را گم کرد.[[دستور]] داد جستجو کرده آن را بیابند. پس از آنکه پیدا شد، به او گفتند: این کلاه آن [[قدر]] [[ارزش]] ندارد که این اندازه به آن اهمیت می‌دهی؟
'''خالد بن ولید''' از بزرگان و اشراف قریش بود. او در جنگ‌های [[اسلامی]] تلاش‌های قابل توجهی داشته، ولی مردی بی‌باک و سفاک بود و از [[خونریزی]] دریغ نداشت. خالد یکبار در [[سال ششم هجری]] [[اسلام]] آورد، اما از آن برگشت، لکن دوباره در سال هفتم [[مسلمان]] شد. او قبل از مسلمان شدن در جنگ‌های [[بدر]]، [[احد]] و... بر علیه [[مسلمانان]] شرکت داشت و بعد از اسلام در جنگ‌هایی مانند [[جنگ موته]]، [[فتح مکه]] و... شرکت کرد. خالد [[بغض]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} را در [[دل]] داشت و سرانجام در [[زمان]] [[خلافت عمر]] از [[دنیا]] رفت.


خالد پاسخ داد: "ارزش آن نه از جهت کلاه بودن آن است، بلکه برای آن است که [[پیامبر]]{{صل}} در عمره‌ای که به جا آورد، سر خود را تراشید و [[مردم]] برای به دست آوردن [[موی حضرت]] به طرف ایشان [[هجوم]] آوردند. من یک تار از موی جلو سر [[حضرت]] را گرفته و در این کلاه قرار دادم و با این کلاه در هر [[جنگی]] شرکت کردم، [[پیروز]] شدم"<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۱۷؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۲۹۹؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۹، ص۳۴۹؛ معجم طبرانی، ج۴، ص۱۰۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۴۶؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۳۷۴.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۴۸۴-۴۸۵.</ref>
== مقدمه ==
نام و [[نسب]] خالد، [[خالد بن ولید بن مغیرة بن عبدالله قرشی مخزومی]]<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۲۷.</ref> و کنیه او [[ابوسلیمان]] است؛ خود و پدرش در [[جاهلیت]]، از بزرگان و [[اشراف قریش]] بوده‌اند. مادرش، ربابه، [[خواهر]] [[میمونه همسر رسول خدا]] {{صل}} و ربابه کبری، [[همسر]] [[عباس بن عبدالمطلب]] است<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۲۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۹۳؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۸، ص۱۸۸.</ref>.  


==[[پدر]] خالد==
[[خالد]] در جنگ‌های [[اسلامی]] تلاش‌های قابل توجهی داشته، ولی مردی بی باک و سفاک بود و از [[خونریزی]] دریغ نداشت. این [[شجاعت]] و بی‌باکی خالد در [[جنگ‌ها]]، طبق آنچه وی می‌گوید، در نتیجه [[اعتماد]] بر موی [[پیامبر اسلام]] {{صل}} بوده است که در کلاه خود قرار داده بود<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۱۷؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۲۹۹؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۹، ص۳۴۹؛ معجم طبرانی، ج۴، ص۱۰۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۴۶؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۳۷۴.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۴۸۴-۴۸۵.</ref>


==[[اسلام آوردن]] خالد==
== [[اسلام]] آوردن خالد ==
خالد بن ولید، پس از [[صلح حدیبیه]] و در [[سال ششم هجری]] [[اسلام]] [[اختیار]] کرد، اما این [[ایمان]]، ایمان [[پایداری]] نبود چرا که خیلی زود از آن دست برداشت. از خود او [[نقل]] شده که در ماجرای [[عمره]] قضیه در [[سال هفتم هجری]] [[غیبت]] کردم و داخل شدن رسول خدا {{صل}} را به [[مکه]] ندیدم و برادرم ولید بن ولید [[مسلمان]] شده و همراه پیامبر عمره به جا آورده بود. رسول خدا {{صل}} درباره من از او پرسیده بود که ولید گفته بود: [[خدا]] او را خواهد آورد! در این هنگام ولید نامه‌ای برای من نوشت<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۴۶-۷۴۷.</ref>.


==[[فضایل]] ساختگی برای خالد بن ولید==
زمانی که می‌خواستم نزد رسول خدا {{صل}} بروم، با خود گفتم با چه کسی بروم. دراین هنگام [[صفوان بن امیه]] را دیدم و به او گفتم: ای "ابا وهب! آیا وضعیت‌مان را نمی‌بینی؟ ما کم تعداد هستیم و [[محمد]] بر [[عرب]] و [[عجم]] [[غلبه]] کرده، پس اگر نزد محمد برویم و از او [[پیروی]] کنیم، ما نیز به خاطر [[شرف]] محمد، شرف و [[عزت]] پیدا می‌کنیم!


==کارهای خالد در [[زمان]] رسول خدا{{صل}}==
[[صفوان]] گفت: "اگر از [[قریش]] کسی جز من باقی نماند، باز هم از او پیروی نخواهم کرد. از او جدا شدم و [[عکرمة بن ابی جهل]] را دیدم. او نیز همان حرف‌های صفوان را زد. وقتی از [[منزل]] حرکت کردم، در مسیر، [[عمرو بن العاص]] را دیدم. او از من پرسید: به کجا می‌روی؟ من گفتم: تو کجا می‌روی؟ او گفت: "چه چیزی باعث [[خروج]] تو از [[شهر]] شده است؟" من گفتم: داخل شدن در اسلام و پیروی از محمد.
===[[مظلومیت پیامبر]]{{صل}} در [[خیانت]] خالد بعد از [[فتح مکه]]===
پیامبر{{صل}} با [[ارتش]] صد هزار نفری خود با تاکتیک ایجاد [[رعب]] و [[وحشت]] در [[دل]] [[کفار]] [[قریش]] بدون [[جنگ]] و [[خونریزی]] وارد [[مکه معظمه]] شد و پایگاه جرائت و [[جسارت]] را از دل [[مشرکین]] [[تسخیر]] کرد و خائنانی که سال‌ها پیامبر{{صل}} و [[مسلمانان]] را به [[جرم]] [[موحد]] بودن [[شکنجه]] می‌دادند، ذلیلانه خود را آماده [[قصاص]] و تاوان دادن نمودند. پیامبر{{صل}} که دریای بیکران [[رحمت الهی]] بود به همراه سپاهیانش بعد از ورود به [[مکه]] وارد [[مسجدالحرام]] شدند و [[طواف]] نموده و سپس داخل [[کعبه]] را از تصاویر خیالی [[فرشتگان]] و... [[پاک]] نمود.
پیامبر{{صل}} در فتح مکه [[اصرار]] داشت که خونی ریخته نشود و [[حرمت]] [[خانه کعبه]] نگه داشته شود و لذا در بدو [[تصمیم‌گیری]] به فتح مکه، به مسلمانان دستور داد [[لباس]] رزم بپوشید ولی مقصد را به کسی نگفت. وقتی همه آماده شدند مقصد را فتح مکه بیان فرمود؛ ولی اصرار داشت بدون [[تأمل]] بلکه با [[عجله]] باید مسیر [[مدینه]] تا مکه را طی کنیم تا [[دشمن]] را غافل‌گیر کرده و قبل از آنکه آماده [[نبرد]] شوند و خونی ریخته شود آنجا را [[فتح]] کنیم.


وقتی پیامبر{{صل}} در آستانه فتح مکه قرار گرفت، [[ابوسفیان]] که ورود [[سربازان]] [[اسلام]] را به مکه [[احساس]] می‌کرد مخفیانه نزد عباس [[عموی پیامبر]] آمد و [[امان]] خواست او هم امان داد. [[عباس بن عبدالمطلب]]، ابوسفیان را ردیف مرکب خود نشانده، نزد [[رسول خدا]]{{صل}} آورد؛ زیرا عباس [[رفیق]] و هم صحبت او در [[جاهلیت]] بود. وقتی بر رسول خدا{{صل}} وارد شد و خواهش کرد او را امان دهد، پیامبر{{صل}} که او را دید به او گفت: وای بر تو ای اباسفیان! آیا وقت آن نرسیده است که بدانی معبودی جز [[خدای یکتا]] نیست؟ ابوسفیان گفت: [[پدر]] و مادرم فدای تو باد تا چه اندازه [[مهربان]]، خوش‌رفتار و [[جوان‌مردی]]! به [[خدا]] [[سوگند]] به گمانم می‌رسد اگر غیر از خدا، دیگری در [[کارها]] مؤثر بود او مرا [[یاری]] می‌کرد، اما این مطلب یعنی [[پیامبری]] و [[نبوت]] تو چیزی است که در [[دل]] از آن شبهه‌ای است. عباس به او گفت: وای بر تو! [[شهادت حق]] را [[گواهی]] بده تا گردنت را نزده‌اند، آنگاه [[ابوسفیان]] از [[ترس]] [[شمشیر]] عباس به [[رسالت پیامبر]]{{صل}} [[شهادت]] داد و [[اسلام]] آورد<ref>ترجمه الغدیر، ج۶، ص۷۷.</ref>.
او گفت: "من هم به همین خاطر از شهر خارج شدم". پس ما با هم همراه شدیم و در [[مدینه]] به حضور رسول خدا {{صل}} رفته و اسلام آوردیم. [[خالد]] [[زمان]] ورودشان را به مدینه ماه صفر [[سال هشتم هجری]] ذکر می‌کند<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۴۹.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۴۸۵-۴۸۷.</ref>


در [[فتح مکه]] [[پیامبر]]{{صل}}، ابوسفیان را که از اول [[بعثت]] به [[رسول خدا]] [[شکنجه]] و [[عذاب]] داده بود بخشید و او از ترس اسلام آورد. پیامبر{{صل}} او را [[آزاد]] کرد و [[خانه]] او را مأمن [[کفار]] [[قریش]] قرار داد. وقتی به حضور پیامبر{{صل}} آمد دید، قدر زیادی سکه طلا و نقره پیش روی [[حضرت]] انباشته شده و مقداری زیادی گاو و گوسفند و شتر در [[اختیار]] اوست. گفت: یا محمد! کارت بالا گرفته، از این پول‌ها به ما هم بده! حضرت فرمود: هر مقدار می‌توانی بردار! دامن‌ها را پر از [[پول]] کرد. در محل احشام، پیامبر{{صل}} فرمود: هر قدر بتواند شتر و گوسفند و گاو بردارد و برداشت.
== کارهای [[خالد]] در [[زمان]] رسول خدا {{صل}} ==
برای خالد در زمان رسول خدا {{صل}} ماجراهای متعددی اتفاق افتاد که به برخی از آنها به صورت خلاصه اشاره می‌کنیم:
# یکی از مسائلی که بی‌توجهی خالد به آن موجب بسیاری از خطاهای وی شد و [[مصائب]] فراوانی به وجود آورد، توجه نداشتن به این مسئله بود که [[ایمان زبانی]] افراد کافی است تا [[جان]] و [[مال]] و عرض آنها در [[امان]] باشد و نیازی به اطلاع از درست یا غلط بودن و یا به خاطر [[ترس]] و اجباری بودن یا نبودن آن نیست. نقل شده است که روزی شخصی به رسول خدا {{صل}} جسارتی کرد. خالد بن ولید که همیشه شمشیرش آماده بود، [[شمشیر]] کشید و به رسول خدا {{صل}} گفت: "اجازه دهید گردن او را بزنم؟" حضرت فرمودند: "نه، شاید او [[اهل نماز]] ([[مؤمن]]) باشد" خالد گفت: افراد زیادی هستند که [[نماز]] می‌خوانند و چیزی به [[زبان]] می‌گویند که در [[دل]] آن را قبول ندارند". سپس رسول خدا {{صل}} فرمودند: "به من هرگز امر نشده که از دل [[مردم]] [[آگاه]] شوم و شکم آنها را بشکافم"<ref>صحیح البخاری، بخاری، ج۵، ص۱۱۱؛ صحیح مسلم، مسلم، ج۳، ص۱۱۱؛ عمدة القاری، عینی، ج۱۸، ص۷؛ ارواء الغلیل، البانی، ج۳، ص۳۶۹؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۴، ص۲۰۷؛ السیرة الحلبیه، حلبی، ج۳، ص۸۸؛ نیل الاوطار، شوکانی، ج۱، ص۳۶۷؛ المحلی، ابن حزم، ج۱۱، ص۲۲۰؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۵، ص۱۲۳.</ref>.
# بین خالد و [[عمار]] اختلافی پیش آمد، خالد نزد رسول خدا {{صل}} [[شکایت]] کرد. رسول خدا {{صل}} به خالد فرمودند: به [[عمار]] [[ناسزا]] نگو که هر کس به عمار [[دشنام]] بگوید، به [[خدا]] دشنام داده است و هر کس عمار را [[دشمن]] بدارد با خدا [[دشمنی]] کرده است و هر کس عمار را سفیه بداند خدا را سفیه دانسته است<ref>{{متن حدیث|لاَ تَسُبَّ عَمَّاراً، فَإِنَّهُ مَنْ سَبَّ عَمَّاراً سَبَّهُ اَللَّهُ وَ مَنْ أَبْغَضَ عَمَّاراً أَبْغَضَهُ اَللَّهُ}}، سنن الکبری، نسائی، ج۵، ص۷۴؛ فضائل الصحابه، نسائی، ص۵۰؛ اختیار معرفة الرجال، شیخ طوسی، ج۱، ص۱۵۰؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۳۹۰؛ تفسیر ثعلبی، ثعلبی، ج۳، ص۳۳۵؛ معجم الکبیر، طبرانی، ج۴، ص۱۱۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۳۶ و ج۴۳، ص۳۸۹؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۴۱۵ و ج۹، ص۳۶۷؛ تفسیر ابن کثیر، ابن کثیر، ج۱، ص۵۳۰؛ معجم رجال الحدیث، خوئی، ج۸، ص۴۱؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۶، ص۳۰۰.</ref>، خود [[خالد]] می‌گوید: "از هیچ گناهی به اندازه سفیه خواندن عمار نمی‌ترسم"<ref>تهذیب الکمال، مزی، ج۲۵، ص۳۶۶.</ref>.
# در یکی از [[جنگ‌ها]] [[رسول خدا]] {{صل}} از کنار کشته‌ها می‌گذشت، جنازه زنی را دید که خالد بن ولید او را کشته بود. رسول خدا {{صل}} شخصی را فرستاد تا به او پیغام دهد که رسول خدا {{صل}} تو را از کشتن [[زنان]] و بردگان [[نهی]] کرده است<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۶۳۸ و ج۴، ص۹۰۵؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۲۶۵؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۴، ص۳۸۵؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۲، ص۱۸.</ref>. [[عبدالرحمن بن ازهر]] می‌گوید: "[[روز]] [[جنگ حنین]] همراه رسول خدا {{صل}} بودم، رسول خدا {{صل}} مردها را کنار می‌زد و در پی یافتن خالد بن ولید بود. وقتی به او رسید، [[خاک]] بر سر و صورت او پاشید و به همراهانش [[دستور]] داد تا با هر چه در دست دارند، او را به عنوان [[کیفر]] کشتن آن [[زن]] بزنند<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۹۲۲.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۴۸۸-۴۹۱.</ref>


[[مردم]] [[سخاوت]] پیامبر{{صل}} را به [[دشمن]] خود دیدند، گفتند: یا [[رسول الله]] این همان است که خون‌هایی به ناحق ریخت و در [[جنگ‌ها]] به شما سنگ انداخت و دندانت [[شکست]]. فرمود: این مرد دنیاست و این هم [[مال]] دنیاست. مال [[دنیا]] برای [[اهل]] دنیاست<ref>عمادزاده، زندگانی امام هادی، ص۴۲.</ref>.
== خالد و [[همکاری]] با [[مشرکان]] در [[جنگ‌ها]] ==
[[عبدالله بن سعد بن ابی‌بکر]]، [[قرآن]] را هجو کرده، [[عبدالله بن زبعری]] حضرت را مسخره کرده، [[غلام]] [[وحشی]] [[حمزه]] را [[شهید]] کرده. [[هند]] [[زن]] ابوسفیان به پیامبر{{صل}} جسارت‌ها کرده و جگر [[عموی پیامبر]]{{صل}} را دریده و از [[بریده]] اعضای او گردنبند به گردن آویخته. این پیامبر{{صل}} طبق [[مصالح اسلام]] در فتح مکه وقتی این خائنین را دستگیر کرد، در حالی که آنها [[منتظر]] بودند که از لبان [[مبارک]] پیامبر{{صل}} چه [[دستوری]] صادر می‌شود و با آنها چه معامله‌ای می‌شود، حضرت چشمان مبارکش پر از [[اشک]] شد و فرمود: گفته برادرم یوسف [[شعار]] من است! {{متن قرآن|لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ}}<ref>«(یوسف) گفت: امروز (دیگر) بر شما سرزنشی نیست، خداوند شما را ببخشاید و او مهربان‌ترین مهربانان است» سوره یوسف، آیه ۹۲.</ref>.
'''[[جنگ بدر]]:''' [[برادر]] خالد به نام [[ولید بن ولید]] در جنگ بدر [[اسیر]] شد و زمانی که [[رسول خدا]] {{صل}} اجازه دادند [[اسرا]] با پرداخت فدیه [[آزاد]] شوند، خالد بن ولید با پرداخت چهار هزار [[درهم]]، برادرش را آزاد کرد<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۳۸.</ref>.


[[مکه]] بدون [[خونریزی]] [[فتح]] شد و چهره‌های [[زبون]] [[کفار]] [[قریش]] هم با جمله [[پیامبر]]{{صل}} که فرمود: {{متن حدیث|فَاذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاءُ}}؛ بروید که همه شما آزادید، [[احساس]] کردند مرده‌ای بودند که از [[قبر]] بیرون آمدند.
'''[[جنگ احد]]:''' خالد بن ولید در جنگ احد جزو [[سپاه مشرکان]] و [[فرمانده]] قسمت راست [[لشکر]] بود <ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۳۱۶؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۲، ص۴۰۴؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۱۵۱؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۱۳۸.</ref>.
[[پیامبر اکرم]] برای ویران کردن بت‌خانه‌ها و [[مسلمانان]] کردن [[قبایل]] اطراف مکه، هیئت‌هایی را به نقاط مختلف [[مأموریت]] دادند، تا ضمن محو [[بت‌ها]]، [[مردم]] را به [[اسلام]] [[دعوت]] کنند. تنها در میان فرستادگان، خالد بن ولید دست به [[کشتار]] بی‌رحمانه و [[جنایت]] هول‌انگیزی زد که سبب شد پیامبر اکرم برای [[تلافی]] جنایت او، علی{{ع}} را بفرستد و خون‌های مقتولین و سایر خسارت‌های وارده را بپردازد.


ماجرا از این قرار بود: در اطراف مکه بت‌خانه معروفی بود به نام «[[عزی]]» که در [[سرزمین]] «نخله» واقع بود. پیامبر{{صل}} برای ویران کردنش، خالد بن ولید را [[مأمور]] کرد و در ضمن به او دستور داد نزد [[قبیله]] [[بنی‌جذیمه]] برود و آنها را به اسلام دعوت کند و تأکید نمود که مبادا در این راه خونی ریخته شود.
'''[[جنگ خندق]]:''' [[جابر بن عبدالله انصاری]] می‌گوید: "در جنگ خندق، من [[نگهبان]] [[خندق]] بودم و [[مشرکان]] دور خندق می‌گشتند و می‌خواستند از آن عبور کنند ولی در آن [[سقوط]] می‌کردند. [[عمرو بن عاص]] و خالد بن ولید از کسانی بودند که [[منتظر]] [[غفلت]] [[مسلمانان]] بودند تا از خندق عبور کنند. [[خالد]] را دیدم که با صد نفر [[جنگ]] جو به سمت پل خندق آمد و می‌خواست افرادش را از آن عبور دهد ولی ما با نیزه مانع شدیم تا ناچار شد برگردد<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۴۵۶.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۴۹۶-۴۹۷.</ref>
خالد با ۳۵۰ [[رزمنده]] که ترکیبی از [[مهاجران]] و [[انصار]] و دیگر [[قبایل عرب]] بود و [[عبدالرحمن بن عوف]] و [[عبدالله عمر]] نیز در میان آنها حضور داشتند حرکت کرد تا اینکه در کنار آبی متعلق به [[بنی‌جذیمه]] به نام «الغمیصاء» رسید. خالد از آنان پرسید: شما که هستید؟ گفتند: مسلمانیم! [[نماز]] می‌خوانیم و محمد را [[تصدیق]] می‌کنیم و در قبیله خود مساجدی بنا کرده‌ایم و در آن [[اذان]] می‌گوییم. خالد گفت: چرا با خود [[سلاح]] حمل می‌کنید؟ گفتند: میان ما و برخی قبایل [[دشمنی]] وجود دارد، ترسیدیم آنها باشند و سلاح برگرفتیم! خالد گفت: سلاح‌ها را از خود دور کنید.


مردی به نام جحدم در میان مردان قبیله بود که وقتی خالد به آنها نزدیک می‌شد وی را [[شناخت]] و دانست که او قصد [[جنگ]] دارد لذا به [[قوم]] خود گفت: ای [[فرزندان]] جذیمه این خالد است، به [[خدا]] قسم [[سلاح]] را بر [[زمین]] گذاشتن همان و [[اسارت]] و کشته شدن همان، به خدا قسم سلاح خود را بر زمین نخواهیم گذاشت و اما قوم او [[اعتراض]] کنان گفتند: ای جحدم می‌خواهی ما را به کشتن بدهی؟ [[مردم]] [[اسلام]] آورده و سلاح‌ها را بر زمین گذاشته‌اند و [[صلح]] و [[امنیت]] بر همه جا سایه انداخته است. آنها آن‌قدر [[اصرار]] ورزیدند تا اینکه سلاح جحدم را گرفتند و خود نیز سلاح‌های‌شان را بر زمین گذاشتند، اما با کمال [[تعجب]] خالد دستور داد آنها را دستگیر کنند و دست‌های آنها را ببندند تا صبح تکلیف‌شان روشن شود.
== [[مکر]] خالد قبل از [[صلح]] در [[حدیبیه]] ==
صبح که شد خالد به همراهان خود دستور داد هر که اسیری نزد خود دارد او را به [[قتل]] برساند. مردان [[قبیله]] [[بنی‌سلیم]] دستور خالد را [[اطاعت]] کردند و اسرای خود را کشتند. لکن [[مهاجران]] و [[انصار]] از این کار سرباز زدند. [[عبدالرحمن بن عوف]] در مقابل خالد [[ایستادگی]] کرد و گفت: خالد [[رفتار]] تو رفتار [[دوران جاهلیت]] بود. خالد گفت: [[انتقام]] پدرت را گرفتم. [[عبدالرحمن]] گفت: [[دروغ]] می‌گویی! من [[قاتل]] پدرم را کشتم! تو انتقام عمویت [[فاکه بن مغیره]] را گرفتی.
در ماجرای [[صلح حدیبیه]] زمانی که مشرکان متوجه شدند، [[رسول خدا]] {{صل}} از [[مدینه]] خارج شده و به سمت مدینه در حال حرکت است، خالد بن ولید را به همراه دویست اسب سوار فرستادند تا به استقبال رسول خدا {{صل}} برود و در کوه‌ها بر ایشان [[غلبه]] کند. زمانی که رسول خدا {{صل}} به [[مکه]] نزدیک شدند، هنگام [[نماز ظهر]] [[بلال]] [[اذان]] گفت و آن حضرت نماز ظهر را با [[مردم]] به [[جماعت]] خواندند. در این هنگام خالد گفت: "اگر هنگامی که در نمازند به آنها حمله کنیم، [[پیروز]] خواهیم شد؛ زیرا آنها نمازشان را [[قطع]] نمی‌کنند" و سپس در ادامه گفت: "اما بعد از این، [[نماز]] دیگری را شروع می‌کنند که آن را از چشمانشان بیشتر [[دوست]] دارند؛ هنگامی که وارد نماز شدند به آنها حمله خواهیم کرد".
در این هنگام [[جبرئیل]] نازل شد و [[پیامبر]] {{صل}} را [[آگاه]] کرد<ref>سوره نساء، آیه ۱۰۲-۱۰۳.</ref>. بعد از [[نزول]] [[آیات]]، [[رسول خدا]] اصحابش را به دو قسمت تقسیم کرد؛ دسته‌ای [[سلاح]] به دست مقابل [[دشمن]] ایستادند و دسته‌ای همراه ایشان [[نماز]] خواندند و سپس جای خود را عوض کردند<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۱۵۰؛ التبیان، شیخ طوسی، ج۴، ص۳۱۱.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۴۹۷-۴۹۸.</ref>


مهاجران و انصار از دستور خالد [[سرپیچی]] کردند و [[دستور پیامبر]]{{صل}} را که آنها را برای جنگ نفرستاده بود اطاعت کردند؛ زیرا آن [[جماعت]] [[اسیر]] بودند و قتل اسیر شرعاً [[حرام]] است. علاوه بر آن، این مردان همه مدعی اسلام بودند و خود را مسلم معرفی کرده بودند و دیگر [[دشمن]] به حساب نمی‌آمدند. بنابراین جنگ با آنها هیچ توجیهی نمی‌توانست داشته باشد. علت [[اقدام]] خالد به کشتن آنان، ریشه در گذشته داشت. به زمانی که کاروانی [[تجاری]] متعلق به [[مکه]] از [[یمن]] باز می‌گشت و عموی خالد، فاکه بن مغیره و [[عوف بن عبد عوف]] و پسرش [[عبدالرحمن بن عوف]] در میان آن بودند، این [[جماعت]] [[اموال]] مردی از [[بنی‌جذیمه]] را با خود آورده بودند که در [[یمن]] مرده بود و می‌خواستند این اموال را به خانواده‌اش تحویل دهند، اما مردی از بنی‌جذیمه به نام خالد هشام راه را بر آنها گرفت و برای تصاحب اموال به مساعدت مردانی که همراه داشت با آنان جنگید و در نتیجه [[فاکه بن مغیره]] و عوف بن عوف کشته شدند.
== [[خالد]] و شرکت در [[جنگ‌ها]] بعد از [[مسلمان]] شدن ==
'''[[جنگ موته]]:''' در [[جمادی]] الاولای [[سال هشتم هجری]] پیامبر {{صل}} لشکری را به [[فرماندهی]] [[زید بن حارثه]]، [[جعفر بن ابیطالب]] و [[عبدالله بن رواحه]] به [[موته]] فرستاد. اولین کسی که [[شهید]] شد، زید بن حارثه بود و بعد از او جعفر بن ابی طالب، [[فرمانده لشکر]] شد. او نیز پس از مدتی [[جنگ]]، با برداشتن ۷۲ زخم و [[قطع]] شدن دو دست، [[شهید]] شد که [[پیامبر]] {{صل}} در این باره فرمود: "[[خدا]] به جای آن دو دست، در [[بهشت]] دو بال به او خواهد داد". پس از او [[عبدالله بن رواحه]] [[فرمانده لشکر]] شد که او نیز شهید شد. سپس خالد بن ولید [[پرچم]] را گرفت و عقب نشینی کرد<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۲۱؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۳۸۰؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۶، ص۱۵۹؛ فتح الباری، ابن حجر، ج۷، ص۳۹۳.</ref>.


[[عبدالرحمن عوف]] توانست [[قاتل]] [[پدر]] خود یعنی خالد بن هشام را بکشد و چون [[قریش]] قصد کردند به جذیمه [[حمله]] کنند، مردانی از جذیمه نزد [[سران قریش]] آمدند و گفتند: ما از ماجرای حمله به مردان شما خبر نداشتیم، عده‌ای از مردان ما خودسرانه و از روی [[نادانی]] به این کار دست زده‌اند و ما [[راضی]] به عمل آنها نیستیم، ما حاضریم خسارات [[مالی]] شما را جبران کنیم و دیه کشتگان را بپردازیم. قریش نیز این پیشنهاد را پذیرفتند و مسئله تمام شد. اما گویا خالد بن ولید این ماجرا را فراموش نکرده بود و به رغم [[اسلام آوردن]]، در پی فرصتی می‌گشت تا [[انتقام]] عموی خود را بگیرد و چون این [[فرصت]] به دست آمد، دستور [[قتل]] اسرای بنی‌جذیمه را صادر کرد و با این کار از دستورهای [[رسول خدا]] [[سرپیچی]] کرد.
'''[[فتح مکه]]:''' در جریان فتح مکه در [[سال هشتم هجری]] پیامبر {{صل}} [[دستور]] فرمودند که کسی از [[زور]] استفاده نکند و همه [[لشکر]] را از [[جنگیدن]] و استفاده از [[سلاح]] [[نهی]] کردند. [[خالد]] با عده‌ای از [[قریش]] از جمله [[صفوان بن امیه]] و [[عکرمة بن أبی جهل]] مواجه شد که [[مقاومت]] کردند. اطرافیان گفتند: [[رسول خدا]] {{صل}} ما را از جنگ منع کردند اما خالد فریادی بر سر افرادش کشید و آنها را به جنگ امر کرد. در این درگیری ۲۴ نفر از قریش و چهار نفر از قبیلة [[هذیل]] کشته شدند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۱۳۶ و ج۷، ص۳۹۶؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۲۲۸؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۷، ص۲۷۵؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۸۵.</ref>. رسول خدا {{صل}} وقتی برق شمشیرها را دیدند، فرمودند: "این برق [[شمشیر]] چیست؟ مگر شما را از [[جنگیدن]] [[نهی]] نکردم؟ [[اصحاب]] به حضرت گفتند: خالد بن ولید است که می‌جنگد<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۸۲۶؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۱۳۶؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۲۲۹؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۱۸۸؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۸۷.</ref>. [[رسول خدا]] {{صل}} با دیدن [[خالد]] او را [[سرزنش]] کردند و فرمودند: "ای خالد! چرا جنگیدی در حالی که تو را از جنگیدن نهی کردم؟ او نیز پاسخ‌هایی داد اما روشن است که [[تخلف]] از [[فرمان]] به هر صورت، تخلف است؛ لذا رسول خدا {{صل}} با شنیدن سخنان خالد، فرمودند: "[[قضای الهی]] [[خیر]] است"<ref>السیرة الحلبیه، حلبی، ج۳، ص۲۶؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۲۳۳.</ref>.


زیرا [[پیامبر]]{{صل}} او را به [[جنگ]] [[مأمور]] نکرده بود از این رو چون این خبر به پیامبر{{صل}} رسید دست‌ها را به [[آسمان]] برداشت و فرمود: {{متن حدیث|اللهم انی ابرء الیک مما صنع خالد}}؛ خدایا من از [[کردار]] خالد [[بیزاری]] می‌جویم. سپس پیامبر{{صل}}، علی{{ع}} را‌طلبید و به وی دستور داد تا به جذیمه برود و دیه کشتگان آنان را بپردازد و دیگر خسارات آنها را جبران کند و فرمود: ای علی نزد این [[قوم]] برو و در کارشان بنگر و [[افکار]] [[جاهلیت]] را زیر پای بگذار. علی{{ع}} با اموالی که پیامبر{{صل}} در [[اختیار]] او قرار داده بود به محل حادثه رفت و تمام خسارات آنها را جبران کرد و دیه کشتگان را پرداخت، سپس فرمود: آیا خون‌بها و خسارت دیگری مانده است که جبران نکرده باشم؟ گفتند: نه! فرمود: من بقیه این [[اموال]] را که در [[اختیار]] دارم به شما می‌دهم تا اگر چیزی باشد که [[پیامبر]]{{صل}} از آن بی‌خبر و شما [[آگاه]] باشید جبران کرده باشم.
'''[[فتح]] [[حیره]]:''' خالد زمانی که حیره را فتح کرد، هشت رکعت [[نماز]] با یک [[سلام]] خواند<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۶، ص۳۸۳.</ref>. [[ابن کثیر]] می‌گوید: زمانی که امیری [[کشور]] یا شهری را فتح می‌کند، [[مستحب]] است این گونه نماز بخواند!! ولی خود او بلافاصله [[نقل]] می‌کند که رسول خدا {{صل}} [[روز]] فتح مکه در هر دو رکعت، سلام داد<ref>سنن، ابن ماجه، ج۱، ص۴۱۹؛ سنن ابی داوود، ابن اشعث سجستانی، ج۱، ص۲۹۱؛ سنن الکبری، بیهقی، ج۳، ص۴۸؛ تلخیص الحبیر، ابن حجر، ج۴، ص۲۵۸؛ المجموع، نووی، ج۴، ص۳۹؛ تفسیر ابن کثیر، ابن کثیر، ج۴، ص۶۰۱؛ تنویر الحوالک، سیوطی، ص۱۶۸.</ref>.


سپس علی{{ع}} نزد پیامبر{{صل}} بازگشت و گزارش کار را عرضه داشت. پیامبر{{صل}} دست به [[آسمان]] برد و فرمود: خدایا از [[کردار]] خالد [[بیزاری]] می‌جویم و این [[کلام]] را سه بار تکرار کرد تا اندکی [[آرامش]] یابد؛ زیرا کار خالد او را بسیار [[اندوهگین]] ساخته بود<ref>سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۷، ص۲۲۵.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۲۳۶.</ref>.
'''جنگ با [[ایران]]:''' در یکی از جنگ‌های خالد با [[ایرانیان]] و [[سپاه]] اردشیر، جنگ بسیار شدید شد. خالد [[دعا]] کرد که [[خدا]] به او کمک کند تا نهر آنان را از [[خون]] آنان پر کند! به همین منظور افرادی را [[مسئول]] کرد تا مجروحان [[دشمن]] را کنار نهر برده و سر از بدنش جدا کنند و دستور داد مسیر آب نهر را [[تغییر]] دهند تا خون در آن جمع شود و بدین ترتیب هفتاد هزار نفر را کنار نهر سر بریدند. وقتی جنگ تمام شد، راه آب نهر را باز کردند و تا سه [[روز]]، آب نهر خون آلود بود و در این سه روز، آسیاب، آرد مورد نیاز لشکر خالد را با همین آب خون آلود تهیه می‌کرد. از آن پس، آن نهر را نهر خون نامیدند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۸۱ و ۵۶۱-۵۶۲.</ref>.


===[[مظلومیت پیامبر]]{{صل}} در قهرمان‌سازی از [[شخصیت]] خالد===
'''[[جنگ]] با [[روم]]:''' در سال ۱۲ هجری [[خالد]] با [[سپاه]] روم درگیر شد و سپاه روم در این جنگ [[شکست]] خورد اما حاصل این جنگ کوتاه صد هزار کشته بود. البته خالد به [[ارشاد]] و [[تبلیغ دین]] نیز پرداخت اما [[زمان]] آن کمتر از ده [[روز]] بود و بعد به سمت [[حیره]] حرکت کرد<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۵۸۳؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۶، ص۳۸۸.</ref>. در جنگ با روم، ماهان، [[فرمانده لشکر]] روم، اعلام کرد "ما می‌دانیم که [[سختی]] و [[گرسنگی]] شما را از شهرهایتان خارج کرده است. بیایید تا به هر یک از شما ده [[دینار]] و [[لباس]] و [[غذا]] بدهم و به شهرهایتان برگردید. [[سال]] [[آینده]] هم همین مقدار برای شما می‌فرستم".
[[تاریخ صدر اسلام]] مکرر نقش منفی خالد بن ولی را در جنگ‌های مختلف علیه [[پیامبر اسلام]] و [[مسلمانان]] در خود ثبت کرده است و به عنوان بازوی [[قدرتمند]] [[سپاه]] مشر کین در جنگ‌های [[بدر]] واحد و... مطرح بوده است. گرچه ایشان قبل از [[فتح مکه]] [[مسلمان]] شد؛ ولی از روزی که [[اسلام]] آورد باز هم نقش تروریستی و [[جنگ]] با شیوه ناجوانمردانه را چه در [[عصر پیامبر]]{{صل}} و چه بعد از [[وفات]] [[حضرت]] [[مشاهده]] می‌کنیم.
خالد پاسخ داد: "ما به این خاطر از شهرمان خارج نشدیم؛ ما [[قبیله]] خون‌خواری هستیم و خبر پیدا کردیم که خونی بهتر از خون [[رومیان]] نیست و به همین خاطر به این جا آمدیم"<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۱۳؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲، ص۱۴۷.</ref>.


ولی بعضی از متعصبین [[اهل سنت]] سعی کرده‌اند، در [[قساوت]] و [[خونریزی]] خالد [[غلو]] کرده و از این چهره خونریز، به نفع [[تاریخ اسلام]] قهرمان‌سازی کنند. [[غافل]] از اینکه اسلام اصالتاً [[دین]] جنگ نبوده و نیست! بلکه جنگ را وسیله‌ای برای برداشتن خار سر راه [[هدایت مردم]] استفاده کرده است؛ ولی چهره‌سازی از خالد و اغراق در خونریزی از [[اقوام]] و [[قبایل]] باعث شده که بعضی با مطالعه [[تاریخ]] [[زندگی]] خالد این‌گونه [[قضاوت]] کنند که اسلام دین [[شمشیر]] است و به [[زور]] خود را بر [[مردم]] [[تحمیل]] کرده است، اسلام دین بی‌رحمی و قساوت است و نه دین [[رافت]] و [[رحمت]].
شاید منظور خالد پاسخ دادن به [[تمسخر]] ماهان بوده اما در [[شأن]] فرمانده لشکر [[اسلام]] نیست که به جای بیان [[اهداف والا]] و [[عقلانی]] [[دین اسلام]] چنین اهدافی را بیان کند، همان گونه که [[پیامبر]] {{صل}} همیشه در [[جنگ‌ها]] [[دعوت به اسلام]] می‌کرد<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۴۹۹-۵۰۲.</ref>.


نویسنده منحرفی مثل [[سیف بن عمر]] سازنده [[افسانه]] [[عبدالله بن سبا]] می‌نویسد: خالد بن ولید در جنگ [[ذات السلاسل]] به [[لشکریان]] [[ایران]] که با زنجیرها و سلاسل به هم بسته شده بودند [[شبیخون]] می‌زند و همه افراد آن [[لشکر]] را نابود می‌سازد و در جنگ «[[ثنی]]» چنان [[کشتار]] می‌کند که شماره کشته شدگان در میدان جنگ به سی هزار تن بالغ می‌گردد و جمعی دیگر از ایشان در آب [[غرق]] می‌شوند و در «ولجه» کشت و کشتار وحشت‌انگیزی در میان [[سربازان]] ایران به راه می‌اندازد که از [[ترس]] و [[وحشت]] توجه به کشته شدن یکدیگر نداشته باشند و [[قهرمانی]] را که برابر هزار نفر بود به [[قتل]] می‌رساند، سپس به کشته او تکیه می‌زند و مشغول [[غذا خوردن]] می‌گردد.
== [[خالد]] و [[ابوبکر]] ==
خالد در [[زمان]] ابوبکر نیز ماجراهای متعددی داشته که به طور کوتاه به پاره‌ای از آنها اشاره می‌کنیم:
# بعد از [[رحلت رسول خدا]] {{صل}} عده‌ای از سران [[قبایل]] از به رسمیت شناختن ابوبکر خودداری کردند، لذا ابوبکر خالد را به نزد ایشان فرستاد. یکی از ایشان مجاعة بن مراره از رؤسای [[بنی حنیفه]] است. او در زمان [[رسول خدا]] {{صل}} [[اسلام]] آورد و همراه گروهی نزد حضرت آمدند و رسول خدا {{صل}} به عنوان [[هدیه]] زمینی را در یمامه به وی هدیه دادند. خالد به [[سرزمین]] ایشان [[هجوم]] برد و ۱۲۰۰ نفر از ایشان را کشت و سپس در همان جا در حالی که مجاعه در [[اسارت]] بود، دختر او را از وی خواستگاری کرد!! مجاعه به او گفت: "کمی [[صبر]] داشته باش! تو که پشت مرا شکسته‌ای و به همین سبب پشت خود را نیز در نزد صاحبت (ابوبکر) شکستی (آبروی خود را بردی)". باز خالد گفت: "ای مرد! دخترت را به [[ازدواج]] من در بیاور!" او به ناچار قبول کرد. این خبر به ابوبکر رسید و نامه‌ای به این مضمون برای خالد نوشت: "به [[جان]] خودم قسم، ای خالد تو [[بیکاری]] که [[فرصت]] برای ازدواج با زن‌ها داری، در حالی که در کنار تو [[خون]] هزار و دویست مرد از [[مسلمانان]] ریخته شده که هنوز خشک نشده است". وقتی خالد این [[نامه]] را خواند، گفت: "این کار شخص بدخوی کوچک است" و مقصودش [[عمر]] بود<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۵۱۹؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۷۹؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۹۶.</ref>.
# [[ابوبکر]] خالد را نزد [[بنی سلیم]] که [[مرتد]] شده بودند، فرستاد تا آنها را به [[اسلام]] [[دعوت]] کند. او نزد آنان رفت و برخی از آنها آنان را کشت و [[محل زندگی]] آنان را [[آتش]] زد. عمر به ابوبکر [[انتقاد]] کرد و گفت: "کسی را فرستادی که افراد را [[عذاب الهی]] می‌کند (آنها را آتش می‌زند)، او را برکنار کن". ولی ابوبکر قبول نکرد<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۴۰؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۳۹۶.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۵۰۵-۵۰۷.</ref>


خالد در [[جنگ]] «الیس» [[سوگند]] یاد می‌کند که از [[خون]] [[دشمن]] نهری جاری سازد و تمام [[مردم]] [[سرزمین]] الیس را سه [[روز]] متوالی می‌آورد در کنار نهر گردن می‌زند، تا آنکه تعداد کشته شدگان در این جنگ به هفتاد هزار تن می‌رسد و آنگاه [[شهر]] «امغیشیا» را ویران می‌کند و در جنگ [[حیره]]، [[لشکر]] «ازادبه» را از بین می‌برد و در جنگ «[[حصید]]» [[قعقاع بن عمرو]] به کشت و [[کشتار]] بزرگ و وحشت‌انگیزی دست می‌زند و مردم «مصیخ» که در حالت [[خواب]] و از همه جا بی‌خبر از سه طرف مورد [[حمله]] و [[هجوم]] [[مسلمانان]] قرار می‌گیرند و آن قدر کشته می‌شوند که همه جا از اجساد کشته شدگان پر و مانند لاشه‌های گوسفندان به روی هم می‌افتد.
== خالد و [[عمر]] ==
خالد در [[زمان]] عمر نیز ماجراهایی دارد که به پاره‌ای از آنها اشاره می‌کنیم:


باز بنا به نقل [[سیف]]، مسلمانان از سه طرف به مردم «زمیل» حمله [[سختی]] می‌برند و کشت و کشتار شدیدی که مانند آن در جنگ‌های پیش دیده نشده بود به راه می‌اندازند؛ زیرا در این جنگ نیز خالد بن ولید قسم یاد کرده بود که به آنان [[شبیخون]] زند و همه را از بین ببرد. باز خالد دستور می‌دهد که پس از [[شکست]] مردم «فراض» به آنان [[سخت‌گیری]] کنند؛ لذا مسلمانان آنان را دسته دسته می‌آوردند و چون در یک جا گرد آمدند همه را گردن زدند و به [[قتل]] رساندند و تعداد کشته شدگان این جنگ به صد هزار نفر بالغ می‌گردید.
۱. [[ابوبکر]] خالد را به امارت شام گمارده بود؛ اما عمر بلافاصله پس از به دست گرفتن [[حکومت]]، او را برکنار کرد<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۱۶؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۹، ص۳۴۸.</ref> و [[ابو عبیده جراح]] را به جای او به امارت شام گمارد<ref>الاصابه، ج۲، ص۲۱۷؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۹، ص۳۴۸.</ref>.


این است [[فتوحات]] و جنگ‌هایی که سیف برای [[اسلام]] و مسلمانان می‌سراید! کدام [[انسان]] است که از شنیدن این فجایع مو بر بدنش راست نگردد؟ مگر جنایات و خونریزی‌های لشکر [[مغول]] و تاتار و دیگر [[غارتگران]] [[تاریخ]] بیش از این بوده که در این فتوحات موهوم آمده است؟ آیا جا ندارد که [[دشمنان اسلام]] همین تاریخ‌های ساختگی را در [[لباس]] وقایع [[تاریخی]] انتشار داده و به صورت حربه‌ای علیه اسلام به کار برند و بگویند اسلام به [[زور]] [[شمشیر]] پیش رفته است<ref>عبدالله بن سبا، ج۲، ص۱۱۶.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۲۴۱.</ref>.
علت برکناری خالد این بود که زمانی که [[مالی]] به او می‌رسید، بین خود و افرادش تقسیم می‌کرد و آن را برای ابوبکر نمی‌فرستاد؛ مثلا نقل شده خالد ده هزار [[دینار]] از [[مال]] [[بیت المال]] را به [[اشعث بن قیس]] [[هدیه]] داد<ref>السیرة الحلبیة، حلبی، ج۳، ص۲۱۳؛ الغدیر، علامه امینی، ج۶، ص۲۷۴؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۱۳۰.</ref>. یا اینکه او کارهایی را بدون اجازه [[اجرا]] می‌کرد؛ مثل کشتن مالک بن نویره و [[ازدواج]] با [[همسر]] او<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۱۸.</ref>.


==خالد و [[اکیدر بن عبدالملک|اُکَیدِر بن عبدالملک]]==
۲. زمانی که خالد از شام بازگشت و وارد [[مسجد]] شد، در عمامه او تیرهای [[خون]] آلودی وجود داشت. عمر جلو آمد و عمامه او را از سرش برداشت و به او [[اعتراض]] کرد که چرا [[حرمت]] [[مسجد پیامبر]] {{صل}} را نگه نداشته و با عمامه خون آلود وارد مسجد [[نبوی]] شده است. و به او گفت: "اگر تو [[جهاد]] کردی و جنگیدی، [[مسلمانان]] قبل از تو نیز جنگیدند و جهاد کردند"<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۶۸.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۵۰۹-۵۱۱.</ref>


==تقاضای [[پادشاه]] [[دومة الجندل]]==
== [[خالد]] و [[بغض]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} ==
[[رسول خدا]] {{صل}} لشکری را به فرماندهی خالد و لشکری دیگری را بعد از آنها به فرماندهی [[علی]] {{ع}} به [[یمن]] فرستاد و [[فرمان]] داد هر جا دو [[لشکر]] به هم رسیدند، علی {{ع}} [[فرمانده]] باشد و [[خمس]] را از خالد بگیرد.


==نامه [[پیامبر اسلام]] به اکیدر==
[[بریده]] می‌گوید: "علی {{ع}} کنیزی از خمس را [[اختیار]] کرد. خالد به من گفت: "برو به [[مدینه]] و ماجرا را برای [[پیامبر]] {{صل}} بگو" به مدینه رفتم و به حضور پیامبر {{صل}} رسیدم. حضرت فرمودند: "آیا از علی بغضی به [[دل]] داری؟" گفتم: آری. ایشان فرمودند: "از او بغضی به دل نداشته باش که سهم او از خمس بیش از این است"<ref>نیل الأوطار، شوکانی، ج۷، ص۱۱۰؛ العمده، این بطریق، ص۲۷۵؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۳۵۹؛ صحیح البخاری، بخاری، ج۵، ص۱۱۰؛ سنن الکبری، بیهقی، ج۶، ص۳۴۲.</ref>.


==کشته شدن اکیدر به دست خالد==
در بعضی [[روایات]] آمده که حضرت فرمودند: درباره علی بد مگویی نکن؛ به [[درستی]] که او از من و من از او هستم و او [[سرپرست]] شما بعد از من است<ref>{{متن حدیث|لاَ تَقَعْ فِي عَلِيٍّ فَإِنَّهُ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِيُّكُمْ بَعْدِي}}؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۶، ص۲۳۵؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۹۴؛ العمده، ابن بطریق، ص۱۹۸؛ الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، سید بن طاووس، ص۶۶؛ ذخائر العقبی، طبری، ص۶۸؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۳۵۶.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۵۱۲.</ref>


==خالد و [[همکاری]] با [[مشرکان]] در [[جنگ‌ها]]==
== [[خالد]] و اجرای نقشه [[قتل]] [[امیرالمؤمنین علی]] {{ع}} ==
روزی [[خلیفه اول]] با [[مشورت]] [[خلیفه دوم]] تصمیم گرفت به خاطر [[مصالح]] [[حکومت]] خود، علی {{ع}} را به قتل برساند. پس خالد را خواست. زمانی که خالد نزد آنها آمد، به او گفتند: می‌خواهیم [[مأموریت]] بزرگی را به تو واگذار کنیم. او گفت: "هر مأموریتی باشد، به جا می‌آورم حتی اگر قتل [[علی بن ابیطالب]] {{ع}} باشد". آن دو گفتند: مأموریت تو همین است. خالد که خود از قبل نسبت به علی {{ع}} [[کینه]] داشت، سؤال کرد: چه زمانی باید او را بکشم؟ خلیفه اول گفت: "هنگام [[نماز]] کنار او بنشین و هنگامی که من [[سلام]] دادم، گردن او را بزن". خالد نیز پذیرفت.


==[[مکر]] خالد قبل از [[صلح]] در [[حدیبیه]]==
[[اسماء بنت عمیس]]، [[همسر]] [[ابوبکر]] که از دوست‌داران [[امیر المؤمنین]] {{ع}} بود، ماجرا را شنید و کنیزش را به [[منزل]] علی {{ع}} فرستاد و گفت به علی {{ع}} و زهرا {{ع}} سلام می‌رسانی و به علی {{ع}} می‌گویی: {{متن قرآن|إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ}}<ref>"و مردی از دورترین جای شهر شتابان آمد؛ گفت: ای موسی! سرکردگان (شهر) در کار تو همدل شده‌اند تا تو را بکشند پس (از شهر) بیرون رو که من از خیرخواهان توام" سوره قصص، آیه ۲۰. در این آیه به ماجرای مؤمن آل فرعون که تصمیم مردم را برای قتل موسی به اطلاع وی رساند، اشاره شده است.</ref>. [[علی]] {{ع}} به [[کنیز]] گفت: "پیش مولایت برو و بگو: [[خدا بین]] آنها و چیزی که می‌خواهند جدایی می‌اندازد<ref>{{متن حدیث|إِنَّ اَللَّهَ يَحُولُ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَا يُرِيدُونَ}}</ref>. هنگام [[نماز]] [[خالد]] کنار [[امیر المؤمنین]] {{ع}} نشست. اما [[ابوبکر]] همین که به تشهد نماز رسید، از چیزی که گفته بود پیشمان شد و ترسید [[فتنه]] ایجاد شود و همین طور در حال [[فکر]] کردن بود و نماز را تمام نمی‌کرد؛ به گونه‌ای که مردم [[گمان]] کردند فراموش کرده [[سلام]] نماز را بگوید. پس از مدتی ابوبکر گفت: ای خالد! کاری را که به تو امر کرده‌ام، به جا نیاور. امیرالمؤمنین {{ع}} از خالد پرسید: ای خالد! ابوبکر تو را به چه چیزی امر کرده بود؟ خالد گفت: "به زدن گردن شما". امیرالمؤمنین فرمود: "تو این کار را به جا آوردی؟ خالد گفت: "به [[خدا]] قسم، آری؛ اگر قبل از تمام شدن نماز به من نگفته بود که او را نکش، تو را کشته بودم". علی {{ع}} او را گرفت و به [[زمین]] کوبید و روی سینه او نشست. [[عمر]] گفت: "قسم به خدای [[کعبه]] او را بکش"<ref>تا با کشته شدن خالد، مشخص نشود نقشه قتل را او کشیده است.</ref>. مردم گفتند: ای اباالحسن! تو را به [[حق]] صاحب این [[قبر]] ([[رسول خدا]]) او را رها کن! علی {{ع}} نیز او را رها کرد<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۲، ص۱۵۹؛ علل الشرایع، شیخ صدوق، ج۱، ص۱۹۰؛ المسترشد، طبری، ص۴۵۵؛ الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۱۲۷؛ مدینة المعاجز، سید هاشم بحرانی، ج۳، ص۱۵۲؛ معجم رجال الحدیث، خویی، ج۸، ص۱۵۳.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۵۱۳-۵۱۴.</ref>


==خالد و شرکت در [[جنگ‌ها]] بعد از [[مسلمان]] شدن==
== سرانجام خالد ==
خالد، هنگام [[مرگ]] از اینکه بعد از شرکت در جنگ‌های متعدد در بستر از [[دنیا]] می‌رود، ناراحت بود و می‌گفت: "در صد [[جنگ]] شرکت کردم و اکنون مانند [[چهار پایان]] می‌میرم"<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۳۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۹۵؛ تفسیر ابن کثیر، ابن کثیر، ج۱، ص۳۰۶؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۸، ص۱۸۹؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۳۸۲.</ref>.


==خالد و کشتن افراد قبیلۀ [[بنی جذیمه]]==
وی در [[سال ۲۱ هجری]] و در [[زمان]] [[خلافت عمر]] در [[حمص]] از دنیا رفت و همان جا به خاک سپرده شد<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۳۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۵۸۸؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱۲، ص۱۰؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۸، ص۱۸۹.</ref>.


==خالد و [[ابوبکر]]==
برخی، [[وفات]] او را در [[سال ۲۰ هجری]] دانسته‌اند<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۱۰۹.</ref>. وی هنگام وفات، شصت ساله بود<ref>سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۳۶۸.</ref>. همچنین همه فزرندان خالد از دنیا رفتند و [[فرزندی]] از [[خانواده]] او باقی نماند و [[نسل]] او منقرض شد و خانه‌هایشان در [[مدینه]] به عنوان [[ارث]] به [[ایوب بن سلمه]] رسید<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۹۶؛ عمدة القاری، عینی، ج۱۶، ص۲۴۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۱۴؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۸، ص۱۷۵؛ تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۳، ص۱۰۴؛ الوافی بالوفیات، صفدی، ج۱۳، ص۱۶۴؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۶، ص۲۹۹.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۵۱۴-۵۱۵.</ref>


==خالد و کشتن [[مالک بن نویره]]==
==جستارهای وابسته==
 
* [[ولید بن مغیره]] (پدر)
==خالد و [[عمر]]==
* [[عمارة بن ولید مخزومی]] (برادر)
 
==خالد و بغض [[امیرالمؤمنین]]{{ع}}==
 
==خالد و اجرای نقشه [[قتل]] [[امیرالمؤمنین علی]]{{ع}}==
 
==سرانجام خالد==


== منابع ==
== منابع ==
{{منابع}}
{{منابع}}
* [[پرونده:1100353.jpg|22px]] [[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴''']]
# [[پرونده:1100353.jpg|22px]] [[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}



نسخهٔ کنونی تا ‏۱۶ اوت ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۵۶

خالد بن ولید از بزرگان و اشراف قریش بود. او در جنگ‌های اسلامی تلاش‌های قابل توجهی داشته، ولی مردی بی‌باک و سفاک بود و از خونریزی دریغ نداشت. خالد یکبار در سال ششم هجری اسلام آورد، اما از آن برگشت، لکن دوباره در سال هفتم مسلمان شد. او قبل از مسلمان شدن در جنگ‌های بدر، احد و... بر علیه مسلمانان شرکت داشت و بعد از اسلام در جنگ‌هایی مانند جنگ موته، فتح مکه و... شرکت کرد. خالد بغض امیرالمؤمنین (ع) را در دل داشت و سرانجام در زمان خلافت عمر از دنیا رفت.

مقدمه

نام و نسب خالد، خالد بن ولید بن مغیرة بن عبدالله قرشی مخزومی[۱] و کنیه او ابوسلیمان است؛ خود و پدرش در جاهلیت، از بزرگان و اشراف قریش بوده‌اند. مادرش، ربابه، خواهر میمونه همسر رسول خدا (ص) و ربابه کبری، همسر عباس بن عبدالمطلب است[۲].

خالد در جنگ‌های اسلامی تلاش‌های قابل توجهی داشته، ولی مردی بی باک و سفاک بود و از خونریزی دریغ نداشت. این شجاعت و بی‌باکی خالد در جنگ‌ها، طبق آنچه وی می‌گوید، در نتیجه اعتماد بر موی پیامبر اسلام (ص) بوده است که در کلاه خود قرار داده بود[۳].[۴]

اسلام آوردن خالد

خالد بن ولید، پس از صلح حدیبیه و در سال ششم هجری اسلام اختیار کرد، اما این ایمان، ایمان پایداری نبود چرا که خیلی زود از آن دست برداشت. از خود او نقل شده که در ماجرای عمره قضیه در سال هفتم هجری غیبت کردم و داخل شدن رسول خدا (ص) را به مکه ندیدم و برادرم ولید بن ولید مسلمان شده و همراه پیامبر عمره به جا آورده بود. رسول خدا (ص) درباره من از او پرسیده بود که ولید گفته بود: خدا او را خواهد آورد! در این هنگام ولید نامه‌ای برای من نوشت[۵].

زمانی که می‌خواستم نزد رسول خدا (ص) بروم، با خود گفتم با چه کسی بروم. دراین هنگام صفوان بن امیه را دیدم و به او گفتم: ای "ابا وهب! آیا وضعیت‌مان را نمی‌بینی؟ ما کم تعداد هستیم و محمد بر عرب و عجم غلبه کرده، پس اگر نزد محمد برویم و از او پیروی کنیم، ما نیز به خاطر شرف محمد، شرف و عزت پیدا می‌کنیم!

صفوان گفت: "اگر از قریش کسی جز من باقی نماند، باز هم از او پیروی نخواهم کرد. از او جدا شدم و عکرمة بن ابی جهل را دیدم. او نیز همان حرف‌های صفوان را زد. وقتی از منزل حرکت کردم، در مسیر، عمرو بن العاص را دیدم. او از من پرسید: به کجا می‌روی؟ من گفتم: تو کجا می‌روی؟ او گفت: "چه چیزی باعث خروج تو از شهر شده است؟" من گفتم: داخل شدن در اسلام و پیروی از محمد.

او گفت: "من هم به همین خاطر از شهر خارج شدم". پس ما با هم همراه شدیم و در مدینه به حضور رسول خدا (ص) رفته و اسلام آوردیم. خالد زمان ورودشان را به مدینه ماه صفر سال هشتم هجری ذکر می‌کند[۶].[۷]

کارهای خالد در زمان رسول خدا (ص)

برای خالد در زمان رسول خدا (ص) ماجراهای متعددی اتفاق افتاد که به برخی از آنها به صورت خلاصه اشاره می‌کنیم:

  1. یکی از مسائلی که بی‌توجهی خالد به آن موجب بسیاری از خطاهای وی شد و مصائب فراوانی به وجود آورد، توجه نداشتن به این مسئله بود که ایمان زبانی افراد کافی است تا جان و مال و عرض آنها در امان باشد و نیازی به اطلاع از درست یا غلط بودن و یا به خاطر ترس و اجباری بودن یا نبودن آن نیست. نقل شده است که روزی شخصی به رسول خدا (ص) جسارتی کرد. خالد بن ولید که همیشه شمشیرش آماده بود، شمشیر کشید و به رسول خدا (ص) گفت: "اجازه دهید گردن او را بزنم؟" حضرت فرمودند: "نه، شاید او اهل نماز (مؤمن) باشد" خالد گفت: افراد زیادی هستند که نماز می‌خوانند و چیزی به زبان می‌گویند که در دل آن را قبول ندارند". سپس رسول خدا (ص) فرمودند: "به من هرگز امر نشده که از دل مردم آگاه شوم و شکم آنها را بشکافم"[۸].
  2. بین خالد و عمار اختلافی پیش آمد، خالد نزد رسول خدا (ص) شکایت کرد. رسول خدا (ص) به خالد فرمودند: به عمار ناسزا نگو که هر کس به عمار دشنام بگوید، به خدا دشنام داده است و هر کس عمار را دشمن بدارد با خدا دشمنی کرده است و هر کس عمار را سفیه بداند خدا را سفیه دانسته است[۹]، خود خالد می‌گوید: "از هیچ گناهی به اندازه سفیه خواندن عمار نمی‌ترسم"[۱۰].
  3. در یکی از جنگ‌ها رسول خدا (ص) از کنار کشته‌ها می‌گذشت، جنازه زنی را دید که خالد بن ولید او را کشته بود. رسول خدا (ص) شخصی را فرستاد تا به او پیغام دهد که رسول خدا (ص) تو را از کشتن زنان و بردگان نهی کرده است[۱۱]. عبدالرحمن بن ازهر می‌گوید: "روز جنگ حنین همراه رسول خدا (ص) بودم، رسول خدا (ص) مردها را کنار می‌زد و در پی یافتن خالد بن ولید بود. وقتی به او رسید، خاک بر سر و صورت او پاشید و به همراهانش دستور داد تا با هر چه در دست دارند، او را به عنوان کیفر کشتن آن زن بزنند[۱۲].[۱۳]

خالد و همکاری با مشرکان در جنگ‌ها

جنگ بدر: برادر خالد به نام ولید بن ولید در جنگ بدر اسیر شد و زمانی که رسول خدا (ص) اجازه دادند اسرا با پرداخت فدیه آزاد شوند، خالد بن ولید با پرداخت چهار هزار درهم، برادرش را آزاد کرد[۱۴].

جنگ احد: خالد بن ولید در جنگ احد جزو سپاه مشرکان و فرمانده قسمت راست لشکر بود [۱۵].

جنگ خندق: جابر بن عبدالله انصاری می‌گوید: "در جنگ خندق، من نگهبان خندق بودم و مشرکان دور خندق می‌گشتند و می‌خواستند از آن عبور کنند ولی در آن سقوط می‌کردند. عمرو بن عاص و خالد بن ولید از کسانی بودند که منتظر غفلت مسلمانان بودند تا از خندق عبور کنند. خالد را دیدم که با صد نفر جنگ جو به سمت پل خندق آمد و می‌خواست افرادش را از آن عبور دهد ولی ما با نیزه مانع شدیم تا ناچار شد برگردد[۱۶].[۱۷]

مکر خالد قبل از صلح در حدیبیه

در ماجرای صلح حدیبیه زمانی که مشرکان متوجه شدند، رسول خدا (ص) از مدینه خارج شده و به سمت مدینه در حال حرکت است، خالد بن ولید را به همراه دویست اسب سوار فرستادند تا به استقبال رسول خدا (ص) برود و در کوه‌ها بر ایشان غلبه کند. زمانی که رسول خدا (ص) به مکه نزدیک شدند، هنگام نماز ظهر بلال اذان گفت و آن حضرت نماز ظهر را با مردم به جماعت خواندند. در این هنگام خالد گفت: "اگر هنگامی که در نمازند به آنها حمله کنیم، پیروز خواهیم شد؛ زیرا آنها نمازشان را قطع نمی‌کنند" و سپس در ادامه گفت: "اما بعد از این، نماز دیگری را شروع می‌کنند که آن را از چشمانشان بیشتر دوست دارند؛ هنگامی که وارد نماز شدند به آنها حمله خواهیم کرد". در این هنگام جبرئیل نازل شد و پیامبر (ص) را آگاه کرد[۱۸]. بعد از نزول آیات، رسول خدا اصحابش را به دو قسمت تقسیم کرد؛ دسته‌ای سلاح به دست مقابل دشمن ایستادند و دسته‌ای همراه ایشان نماز خواندند و سپس جای خود را عوض کردند[۱۹].[۲۰]

خالد و شرکت در جنگ‌ها بعد از مسلمان شدن

جنگ موته: در جمادی الاولای سال هشتم هجری پیامبر (ص) لشکری را به فرماندهی زید بن حارثه، جعفر بن ابیطالب و عبدالله بن رواحه به موته فرستاد. اولین کسی که شهید شد، زید بن حارثه بود و بعد از او جعفر بن ابی طالب، فرمانده لشکر شد. او نیز پس از مدتی جنگ، با برداشتن ۷۲ زخم و قطع شدن دو دست، شهید شد که پیامبر (ص) در این باره فرمود: "خدا به جای آن دو دست، در بهشت دو بال به او خواهد داد". پس از او عبدالله بن رواحه فرمانده لشکر شد که او نیز شهید شد. سپس خالد بن ولید پرچم را گرفت و عقب نشینی کرد[۲۱].

فتح مکه: در جریان فتح مکه در سال هشتم هجری پیامبر (ص) دستور فرمودند که کسی از زور استفاده نکند و همه لشکر را از جنگیدن و استفاده از سلاح نهی کردند. خالد با عده‌ای از قریش از جمله صفوان بن امیه و عکرمة بن أبی جهل مواجه شد که مقاومت کردند. اطرافیان گفتند: رسول خدا (ص) ما را از جنگ منع کردند اما خالد فریادی بر سر افرادش کشید و آنها را به جنگ امر کرد. در این درگیری ۲۴ نفر از قریش و چهار نفر از قبیلة هذیل کشته شدند[۲۲]. رسول خدا (ص) وقتی برق شمشیرها را دیدند، فرمودند: "این برق شمشیر چیست؟ مگر شما را از جنگیدن نهی نکردم؟ اصحاب به حضرت گفتند: خالد بن ولید است که می‌جنگد[۲۳]. رسول خدا (ص) با دیدن خالد او را سرزنش کردند و فرمودند: "ای خالد! چرا جنگیدی در حالی که تو را از جنگیدن نهی کردم؟ او نیز پاسخ‌هایی داد اما روشن است که تخلف از فرمان به هر صورت، تخلف است؛ لذا رسول خدا (ص) با شنیدن سخنان خالد، فرمودند: "قضای الهی خیر است"[۲۴].

فتح حیره: خالد زمانی که حیره را فتح کرد، هشت رکعت نماز با یک سلام خواند[۲۵]. ابن کثیر می‌گوید: زمانی که امیری کشور یا شهری را فتح می‌کند، مستحب است این گونه نماز بخواند!! ولی خود او بلافاصله نقل می‌کند که رسول خدا (ص) روز فتح مکه در هر دو رکعت، سلام داد[۲۶].

جنگ با ایران: در یکی از جنگ‌های خالد با ایرانیان و سپاه اردشیر، جنگ بسیار شدید شد. خالد دعا کرد که خدا به او کمک کند تا نهر آنان را از خون آنان پر کند! به همین منظور افرادی را مسئول کرد تا مجروحان دشمن را کنار نهر برده و سر از بدنش جدا کنند و دستور داد مسیر آب نهر را تغییر دهند تا خون در آن جمع شود و بدین ترتیب هفتاد هزار نفر را کنار نهر سر بریدند. وقتی جنگ تمام شد، راه آب نهر را باز کردند و تا سه روز، آب نهر خون آلود بود و در این سه روز، آسیاب، آرد مورد نیاز لشکر خالد را با همین آب خون آلود تهیه می‌کرد. از آن پس، آن نهر را نهر خون نامیدند[۲۷].

جنگ با روم: در سال ۱۲ هجری خالد با سپاه روم درگیر شد و سپاه روم در این جنگ شکست خورد اما حاصل این جنگ کوتاه صد هزار کشته بود. البته خالد به ارشاد و تبلیغ دین نیز پرداخت اما زمان آن کمتر از ده روز بود و بعد به سمت حیره حرکت کرد[۲۸]. در جنگ با روم، ماهان، فرمانده لشکر روم، اعلام کرد "ما می‌دانیم که سختی و گرسنگی شما را از شهرهایتان خارج کرده است. بیایید تا به هر یک از شما ده دینار و لباس و غذا بدهم و به شهرهایتان برگردید. سال آینده هم همین مقدار برای شما می‌فرستم". خالد پاسخ داد: "ما به این خاطر از شهرمان خارج نشدیم؛ ما قبیله خون‌خواری هستیم و خبر پیدا کردیم که خونی بهتر از خون رومیان نیست و به همین خاطر به این جا آمدیم"[۲۹].

شاید منظور خالد پاسخ دادن به تمسخر ماهان بوده اما در شأن فرمانده لشکر اسلام نیست که به جای بیان اهداف والا و عقلانی دین اسلام چنین اهدافی را بیان کند، همان گونه که پیامبر (ص) همیشه در جنگ‌ها دعوت به اسلام می‌کرد[۳۰].

خالد و ابوبکر

خالد در زمان ابوبکر نیز ماجراهای متعددی داشته که به طور کوتاه به پاره‌ای از آنها اشاره می‌کنیم:

  1. بعد از رحلت رسول خدا (ص) عده‌ای از سران قبایل از به رسمیت شناختن ابوبکر خودداری کردند، لذا ابوبکر خالد را به نزد ایشان فرستاد. یکی از ایشان مجاعة بن مراره از رؤسای بنی حنیفه است. او در زمان رسول خدا (ص) اسلام آورد و همراه گروهی نزد حضرت آمدند و رسول خدا (ص) به عنوان هدیه زمینی را در یمامه به وی هدیه دادند. خالد به سرزمین ایشان هجوم برد و ۱۲۰۰ نفر از ایشان را کشت و سپس در همان جا در حالی که مجاعه در اسارت بود، دختر او را از وی خواستگاری کرد!! مجاعه به او گفت: "کمی صبر داشته باش! تو که پشت مرا شکسته‌ای و به همین سبب پشت خود را نیز در نزد صاحبت (ابوبکر) شکستی (آبروی خود را بردی)". باز خالد گفت: "ای مرد! دخترت را به ازدواج من در بیاور!" او به ناچار قبول کرد. این خبر به ابوبکر رسید و نامه‌ای به این مضمون برای خالد نوشت: "به جان خودم قسم، ای خالد تو بیکاری که فرصت برای ازدواج با زن‌ها داری، در حالی که در کنار تو خون هزار و دویست مرد از مسلمانان ریخته شده که هنوز خشک نشده است". وقتی خالد این نامه را خواند، گفت: "این کار شخص بدخوی کوچک است" و مقصودش عمر بود[۳۱].
  2. ابوبکر خالد را نزد بنی سلیم که مرتد شده بودند، فرستاد تا آنها را به اسلام دعوت کند. او نزد آنان رفت و برخی از آنها آنان را کشت و محل زندگی آنان را آتش زد. عمر به ابوبکر انتقاد کرد و گفت: "کسی را فرستادی که افراد را عذاب الهی می‌کند (آنها را آتش می‌زند)، او را برکنار کن". ولی ابوبکر قبول نکرد[۳۲].[۳۳]

خالد و عمر

خالد در زمان عمر نیز ماجراهایی دارد که به پاره‌ای از آنها اشاره می‌کنیم:

۱. ابوبکر خالد را به امارت شام گمارده بود؛ اما عمر بلافاصله پس از به دست گرفتن حکومت، او را برکنار کرد[۳۴] و ابو عبیده جراح را به جای او به امارت شام گمارد[۳۵].

علت برکناری خالد این بود که زمانی که مالی به او می‌رسید، بین خود و افرادش تقسیم می‌کرد و آن را برای ابوبکر نمی‌فرستاد؛ مثلا نقل شده خالد ده هزار دینار از مال بیت المال را به اشعث بن قیس هدیه داد[۳۶]. یا اینکه او کارهایی را بدون اجازه اجرا می‌کرد؛ مثل کشتن مالک بن نویره و ازدواج با همسر او[۳۷].

۲. زمانی که خالد از شام بازگشت و وارد مسجد شد، در عمامه او تیرهای خون آلودی وجود داشت. عمر جلو آمد و عمامه او را از سرش برداشت و به او اعتراض کرد که چرا حرمت مسجد پیامبر (ص) را نگه نداشته و با عمامه خون آلود وارد مسجد نبوی شده است. و به او گفت: "اگر تو جهاد کردی و جنگیدی، مسلمانان قبل از تو نیز جنگیدند و جهاد کردند"[۳۸].[۳۹]

خالد و بغض امیرالمؤمنین (ع)

رسول خدا (ص) لشکری را به فرماندهی خالد و لشکری دیگری را بعد از آنها به فرماندهی علی (ع) به یمن فرستاد و فرمان داد هر جا دو لشکر به هم رسیدند، علی (ع) فرمانده باشد و خمس را از خالد بگیرد.

بریده می‌گوید: "علی (ع) کنیزی از خمس را اختیار کرد. خالد به من گفت: "برو به مدینه و ماجرا را برای پیامبر (ص) بگو" به مدینه رفتم و به حضور پیامبر (ص) رسیدم. حضرت فرمودند: "آیا از علی بغضی به دل داری؟" گفتم: آری. ایشان فرمودند: "از او بغضی به دل نداشته باش که سهم او از خمس بیش از این است"[۴۰].

در بعضی روایات آمده که حضرت فرمودند: درباره علی بد مگویی نکن؛ به درستی که او از من و من از او هستم و او سرپرست شما بعد از من است[۴۱].[۴۲]

خالد و اجرای نقشه قتل امیرالمؤمنین علی (ع)

روزی خلیفه اول با مشورت خلیفه دوم تصمیم گرفت به خاطر مصالح حکومت خود، علی (ع) را به قتل برساند. پس خالد را خواست. زمانی که خالد نزد آنها آمد، به او گفتند: می‌خواهیم مأموریت بزرگی را به تو واگذار کنیم. او گفت: "هر مأموریتی باشد، به جا می‌آورم حتی اگر قتل علی بن ابیطالب (ع) باشد". آن دو گفتند: مأموریت تو همین است. خالد که خود از قبل نسبت به علی (ع) کینه داشت، سؤال کرد: چه زمانی باید او را بکشم؟ خلیفه اول گفت: "هنگام نماز کنار او بنشین و هنگامی که من سلام دادم، گردن او را بزن". خالد نیز پذیرفت.

اسماء بنت عمیس، همسر ابوبکر که از دوست‌داران امیر المؤمنین (ع) بود، ماجرا را شنید و کنیزش را به منزل علی (ع) فرستاد و گفت به علی (ع) و زهرا (ع) سلام می‌رسانی و به علی (ع) می‌گویی: ﴿إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ[۴۳]. علی (ع) به کنیز گفت: "پیش مولایت برو و بگو: خدا بین آنها و چیزی که می‌خواهند جدایی می‌اندازد[۴۴]. هنگام نماز خالد کنار امیر المؤمنین (ع) نشست. اما ابوبکر همین که به تشهد نماز رسید، از چیزی که گفته بود پیشمان شد و ترسید فتنه ایجاد شود و همین طور در حال فکر کردن بود و نماز را تمام نمی‌کرد؛ به گونه‌ای که مردم گمان کردند فراموش کرده سلام نماز را بگوید. پس از مدتی ابوبکر گفت: ای خالد! کاری را که به تو امر کرده‌ام، به جا نیاور. امیرالمؤمنین (ع) از خالد پرسید: ای خالد! ابوبکر تو را به چه چیزی امر کرده بود؟ خالد گفت: "به زدن گردن شما". امیرالمؤمنین فرمود: "تو این کار را به جا آوردی؟ خالد گفت: "به خدا قسم، آری؛ اگر قبل از تمام شدن نماز به من نگفته بود که او را نکش، تو را کشته بودم". علی (ع) او را گرفت و به زمین کوبید و روی سینه او نشست. عمر گفت: "قسم به خدای کعبه او را بکش"[۴۵]. مردم گفتند: ای اباالحسن! تو را به حق صاحب این قبر (رسول خدا) او را رها کن! علی (ع) نیز او را رها کرد[۴۶].[۴۷]

سرانجام خالد

خالد، هنگام مرگ از اینکه بعد از شرکت در جنگ‌های متعدد در بستر از دنیا می‌رود، ناراحت بود و می‌گفت: "در صد جنگ شرکت کردم و اکنون مانند چهار پایان می‌میرم"[۴۸].

وی در سال ۲۱ هجری و در زمان خلافت عمر در حمص از دنیا رفت و همان جا به خاک سپرده شد[۴۹].

برخی، وفات او را در سال ۲۰ هجری دانسته‌اند[۵۰]. وی هنگام وفات، شصت ساله بود[۵۱]. همچنین همه فزرندان خالد از دنیا رفتند و فرزندی از خانواده او باقی نماند و نسل او منقرض شد و خانه‌هایشان در مدینه به عنوان ارث به ایوب بن سلمه رسید[۵۲].[۵۳]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۲۷.
  2. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۲۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۹۳؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۸، ص۱۸۸.
  3. الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۱۷؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۲۹۹؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۹، ص۳۴۹؛ معجم طبرانی، ج۴، ص۱۰۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۴۶؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۳۷۴.
  4. عباسی، حبیب، مقاله «خالد بن ولید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۴۸۴-۴۸۵.
  5. المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۴۶-۷۴۷.
  6. المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۴۹.
  7. عباسی، حبیب، مقاله «خالد بن ولید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۴۸۵-۴۸۷.
  8. صحیح البخاری، بخاری، ج۵، ص۱۱۱؛ صحیح مسلم، مسلم، ج۳، ص۱۱۱؛ عمدة القاری، عینی، ج۱۸، ص۷؛ ارواء الغلیل، البانی، ج۳، ص۳۶۹؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۴، ص۲۰۷؛ السیرة الحلبیه، حلبی، ج۳، ص۸۸؛ نیل الاوطار، شوکانی، ج۱، ص۳۶۷؛ المحلی، ابن حزم، ج۱۱، ص۲۲۰؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۵، ص۱۲۳.
  9. «لاَ تَسُبَّ عَمَّاراً، فَإِنَّهُ مَنْ سَبَّ عَمَّاراً سَبَّهُ اَللَّهُ وَ مَنْ أَبْغَضَ عَمَّاراً أَبْغَضَهُ اَللَّهُ»، سنن الکبری، نسائی، ج۵، ص۷۴؛ فضائل الصحابه، نسائی، ص۵۰؛ اختیار معرفة الرجال، شیخ طوسی، ج۱، ص۱۵۰؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۳۹۰؛ تفسیر ثعلبی، ثعلبی، ج۳، ص۳۳۵؛ معجم الکبیر، طبرانی، ج۴، ص۱۱۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۳۶ و ج۴۳، ص۳۸۹؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۴۱۵ و ج۹، ص۳۶۷؛ تفسیر ابن کثیر، ابن کثیر، ج۱، ص۵۳۰؛ معجم رجال الحدیث، خوئی، ج۸، ص۴۱؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۶، ص۳۰۰.
  10. تهذیب الکمال، مزی، ج۲۵، ص۳۶۶.
  11. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۶۳۸ و ج۴، ص۹۰۵؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۲۶۵؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۴، ص۳۸۵؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۲، ص۱۸.
  12. المغازی، واقدی، ج۲، ص۹۲۲.
  13. عباسی، حبیب، مقاله «خالد بن ولید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۴۸۸-۴۹۱.
  14. المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۳۸.
  15. انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۳۱۶؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۲، ص۴۰۴؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۱۵۱؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۱۳۸.
  16. المغازی، واقدی، ج۲، ص۴۵۶.
  17. عباسی، حبیب، مقاله «خالد بن ولید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۴۹۶-۴۹۷.
  18. سوره نساء، آیه ۱۰۲-۱۰۳.
  19. تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۱۵۰؛ التبیان، شیخ طوسی، ج۴، ص۳۱۱.
  20. عباسی، حبیب، مقاله «خالد بن ولید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۴۹۷-۴۹۸.
  21. تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۲۱؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۳۸۰؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۶، ص۱۵۹؛ فتح الباری، ابن حجر، ج۷، ص۳۹۳.
  22. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۱۳۶ و ج۷، ص۳۹۶؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۲۲۸؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۷، ص۲۷۵؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۸۵.
  23. المغازی، واقدی، ج۲، ص۸۲۶؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۱۳۶؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۲۲۹؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۱۸۸؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۸۷.
  24. السیرة الحلبیه، حلبی، ج۳، ص۲۶؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۲۳۳.
  25. البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۶، ص۳۸۳.
  26. سنن، ابن ماجه، ج۱، ص۴۱۹؛ سنن ابی داوود، ابن اشعث سجستانی، ج۱، ص۲۹۱؛ سنن الکبری، بیهقی، ج۳، ص۴۸؛ تلخیص الحبیر، ابن حجر، ج۴، ص۲۵۸؛ المجموع، نووی، ج۴، ص۳۹؛ تفسیر ابن کثیر، ابن کثیر، ج۴، ص۶۰۱؛ تنویر الحوالک، سیوطی، ص۱۶۸.
  27. تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۸۱ و ۵۶۱-۵۶۲.
  28. تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۵۸۳؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۶، ص۳۸۸.
  29. البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۱۳؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲، ص۱۴۷.
  30. عباسی، حبیب، مقاله «خالد بن ولید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۴۹۹-۵۰۲.
  31. تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۵۱۹؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۷۹؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۹۶.
  32. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۴۰؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۳۹۶.
  33. عباسی، حبیب، مقاله «خالد بن ولید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۵۰۵-۵۰۷.
  34. الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۱۶؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۹، ص۳۴۸.
  35. الاصابه، ج۲، ص۲۱۷؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۹، ص۳۴۸.
  36. السیرة الحلبیة، حلبی، ج۳، ص۲۱۳؛ الغدیر، علامه امینی، ج۶، ص۲۷۴؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۱۳۰.
  37. الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۱۸.
  38. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۶۸.
  39. عباسی، حبیب، مقاله «خالد بن ولید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۵۰۹-۵۱۱.
  40. نیل الأوطار، شوکانی، ج۷، ص۱۱۰؛ العمده، این بطریق، ص۲۷۵؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۳۵۹؛ صحیح البخاری، بخاری، ج۵، ص۱۱۰؛ سنن الکبری، بیهقی، ج۶، ص۳۴۲.
  41. «لاَ تَقَعْ فِي عَلِيٍّ فَإِنَّهُ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِيُّكُمْ بَعْدِي»؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۶، ص۲۳۵؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۹۴؛ العمده، ابن بطریق، ص۱۹۸؛ الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، سید بن طاووس، ص۶۶؛ ذخائر العقبی، طبری، ص۶۸؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۳۵۶.
  42. عباسی، حبیب، مقاله «خالد بن ولید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۵۱۲.
  43. "و مردی از دورترین جای شهر شتابان آمد؛ گفت: ای موسی! سرکردگان (شهر) در کار تو همدل شده‌اند تا تو را بکشند پس (از شهر) بیرون رو که من از خیرخواهان توام" سوره قصص، آیه ۲۰. در این آیه به ماجرای مؤمن آل فرعون که تصمیم مردم را برای قتل موسی به اطلاع وی رساند، اشاره شده است.
  44. «إِنَّ اَللَّهَ يَحُولُ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَا يُرِيدُونَ»
  45. تا با کشته شدن خالد، مشخص نشود نقشه قتل را او کشیده است.
  46. تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۲، ص۱۵۹؛ علل الشرایع، شیخ صدوق، ج۱، ص۱۹۰؛ المسترشد، طبری، ص۴۵۵؛ الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۱۲۷؛ مدینة المعاجز، سید هاشم بحرانی، ج۳، ص۱۵۲؛ معجم رجال الحدیث، خویی، ج۸، ص۱۵۳.
  47. عباسی، حبیب، مقاله «خالد بن ولید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۵۱۳-۵۱۴.
  48. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۳۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۹۵؛ تفسیر ابن کثیر، ابن کثیر، ج۱، ص۳۰۶؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۸، ص۱۸۹؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۳۸۲.
  49. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۳۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۵۸۸؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱۲، ص۱۰؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۸، ص۱۸۹.
  50. انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۱۰۹.
  51. سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۳۶۸.
  52. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۹۶؛ عمدة القاری، عینی، ج۱۶، ص۲۴۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۱۴؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۸، ص۱۷۵؛ تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۳، ص۱۰۴؛ الوافی بالوفیات، صفدی، ج۱۳، ص۱۶۴؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۶، ص۲۹۹.
  53. عباسی، حبیب، مقاله «خالد بن ولید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۵۱۴-۵۱۵.