|
|
(۳۸ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۹ کاربر نشان داده نشد) |
خط ۱: |
خط ۱: |
| {{خرد}} | | {{مدخل مرتبط |
| {{امامت}}
| | | موضوع مرتبط = صحابه |
| <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
| | | عنوان مدخل = خالد بن ولید |
| : <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:</div>
| | | مداخل مرتبط = [[خالد بن ولید در تاریخ اسلامی]] |
| <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
| | }} |
| : <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;"> [[خالد بن ولید در تاریخ اسلامی]] | [[خالد بن ولید در تراجم و رجال]]</div>
| |
| <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
| |
|
| |
|
| ==مقدمه==
| | '''خالد بن ولید''' از بزرگان و اشراف قریش بود. او در جنگهای [[اسلامی]] تلاشهای قابل توجهی داشته، ولی مردی بیباک و سفاک بود و از [[خونریزی]] دریغ نداشت. خالد یکبار در [[سال ششم هجری]] [[اسلام]] آورد، اما از آن برگشت، لکن دوباره در سال هفتم [[مسلمان]] شد. او قبل از مسلمان شدن در جنگهای [[بدر]]، [[احد]] و... بر علیه [[مسلمانان]] شرکت داشت و بعد از اسلام در جنگهایی مانند [[جنگ موته]]، [[فتح مکه]] و... شرکت کرد. خالد [[بغض]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} را در [[دل]] داشت و سرانجام در [[زمان]] [[خلافت عمر]] از [[دنیا]] رفت. |
| نام و [[نسب]] وی، [[خالد بن ولید بن مغیرة بن عبدالله قرشی مخزومی]]<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۲۷.</ref> و [[کنیه]] او [[ابوسلیمان]] است و خود و پدرش در [[جاهلیت]]، از بزرگان و [[اشراف قریش]] بودهاند. مادرش، ربابه، [[خواهر]] [[میمونه]]، [[همسر رسول خدا]]{{صل}}، و ربابه کبری، [[همسر]] [[عباس بن عبدالمطلب]] است <ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۲۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۹۳؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۸، ص۱۸۸.</ref>.
| |
|
| |
|
| [[خالد]] در جنگهای [[اسلامی]] تلاشهای قابل توجهی داشته ولی مردی بی باک و سفاک بود و از [[خونریزی]] دریغ نداشت. این [[شجاعت]] و بیباکی خالد در [[جنگها]]، طبق آنچه وی میگوید، در نتیجه [[اعتماد]] بر موی [[پیامبر اسلام]]{{صل}} بوده است که در کلاه خود قرار داده بود؛ [[نقل]] شده، در [[جنگ یرموک]] کلاه خود را گم کرد.[[دستور]] داد جستجو کرده آن را بیابند. پس از آنکه پیدا شد، به او گفتند: این کلاه آن [[قدر]] [[ارزش]] ندارد که این اندازه به آن اهمیت میدهی؟ | | == مقدمه == |
| | نام و [[نسب]] خالد، [[خالد بن ولید بن مغیرة بن عبدالله قرشی مخزومی]]<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۲۷.</ref> و کنیه او [[ابوسلیمان]] است؛ خود و پدرش در [[جاهلیت]]، از بزرگان و [[اشراف قریش]] بودهاند. مادرش، ربابه، [[خواهر]] [[میمونه همسر رسول خدا]] {{صل}} و ربابه کبری، [[همسر]] [[عباس بن عبدالمطلب]] است<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۲۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۹۳؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۸، ص۱۸۸.</ref>. |
|
| |
|
| خالد پاسخ داد: "ارزش آن نه از جهت کلاه بودن آن است، بلکه برای آن است که [[پیامبر]]{{صل}} در عمرهای که به جا آورد، سر خود را تراشید و [[مردم]] برای به دست آوردن [[موی حضرت]] به طرف ایشان [[هجوم]] آوردند. من یک تار از موی جلو سر [[حضرت]] را گرفته و در این کلاه قرار دادم و با این کلاه در هر [[جنگی]] شرکت کردم، [[پیروز]] شدم"<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۱۷؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۲۹۹؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۹، ص۳۴۹؛ معجم طبرانی، ج۴، ص۱۰۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۴۶؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۳۷۴.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۴۸۴-۴۸۵.</ref>
| | [[خالد]] در جنگهای [[اسلامی]] تلاشهای قابل توجهی داشته، ولی مردی بی باک و سفاک بود و از [[خونریزی]] دریغ نداشت. این [[شجاعت]] و بیباکی خالد در [[جنگها]]، طبق آنچه وی میگوید، در نتیجه [[اعتماد]] بر موی [[پیامبر اسلام]] {{صل}} بوده است که در کلاه خود قرار داده بود<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۱۷؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۲۹۹؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۹، ص۳۴۹؛ معجم طبرانی، ج۴، ص۱۰۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۴۶؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۳۷۴.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۴۸۴-۴۸۵.</ref> |
|
| |
|
| ==[[پدر]] خالد== | | == [[اسلام]] آوردن خالد == |
| پدر خالد، [[ولید بن مغیرة بن عبدالله]]، یکی از بزرگان [[قریش]] و از سران [[کفار]] و از [[دشمنان]] سر سخت [[رسول خدا]]{{صل}} بود<ref>تفسیر بغوی، بغوی، ج۲، ص۱۶۳؛ زاد المسیر، ابن جوزی، ج۳، ص۱۴۰؛ تفسیر بحر المحیط، ابن حبان، ج۴، ص۳۰۶.</ref>. او کسی بود که پیامبر{{صل}} را ساحر خطاب کرد<ref>تفسیر سمعانی، سمعانی، ج۶، ص۴۲. </ref>.
| | خالد بن ولید، پس از [[صلح حدیبیه]] و در [[سال ششم هجری]] [[اسلام]] [[اختیار]] کرد، اما این [[ایمان]]، ایمان [[پایداری]] نبود چرا که خیلی زود از آن دست برداشت. از خود او [[نقل]] شده که در ماجرای [[عمره]] قضیه در [[سال هفتم هجری]] [[غیبت]] کردم و داخل شدن رسول خدا {{صل}} را به [[مکه]] ندیدم و برادرم ولید بن ولید [[مسلمان]] شده و همراه پیامبر عمره به جا آورده بود. رسول خدا {{صل}} درباره من از او پرسیده بود که ولید گفته بود: [[خدا]] او را خواهد آورد! در این هنگام ولید نامهای برای من نوشت<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۴۶-۷۴۷.</ref>. |
|
| |
|
| زمانی که [[خالد]] "[[عزی]]"<ref>یکی از بزرگترین بتهای زمان جاهلیت.</ref> را از بین برد، به [[پیامبر]]{{صل}} گفت: "ای [[رسول خدا]]! [[سپاس]] خدایی را که ما را گرامی داشت و از [[هلاکت]] [[رهایی]] بخشید؛ من پدرم را میدیدم که صد رأس شتر و گوسفند، به عنوان [[هدیه]] برای عزی میبرد و آنجا [[ذبح]] میکرد و سه [[روز]] آنجا میماند و سپس خوشحال به [[خانه]] بر میگشت. پس نگاه میکنم به [[دینی]] که پدرم به آن [[دین]] از [[دنیا]] رفت و آن عقیدهای که با آن [[زندگی]] میکرد؛ چگونه [[فریب]] خورده بود که برای چیزی که نمیبیند و نمیشنود و سود و ضرری نمیرساند، [[قربانی]] میکرد"<ref>المغازی، واقدی، ج۳، ص۸۷۴.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۴۸۵.</ref> | | زمانی که میخواستم نزد رسول خدا {{صل}} بروم، با خود گفتم با چه کسی بروم. دراین هنگام [[صفوان بن امیه]] را دیدم و به او گفتم: ای "ابا وهب! آیا وضعیتمان را نمیبینی؟ ما کم تعداد هستیم و [[محمد]] بر [[عرب]] و [[عجم]] [[غلبه]] کرده، پس اگر نزد محمد برویم و از او [[پیروی]] کنیم، ما نیز به خاطر [[شرف]] محمد، شرف و [[عزت]] پیدا میکنیم! |
|
| |
|
| ==[[اسلام آوردن]] خالد==
| | [[صفوان]] گفت: "اگر از [[قریش]] کسی جز من باقی نماند، باز هم از او پیروی نخواهم کرد. از او جدا شدم و [[عکرمة بن ابی جهل]] را دیدم. او نیز همان حرفهای صفوان را زد. وقتی از [[منزل]] حرکت کردم، در مسیر، [[عمرو بن العاص]] را دیدم. او از من پرسید: به کجا میروی؟ من گفتم: تو کجا میروی؟ او گفت: "چه چیزی باعث [[خروج]] تو از [[شهر]] شده است؟" من گفتم: داخل شدن در اسلام و پیروی از محمد. |
| [[خالد بن ولید]]، پس از [[صلح حدیبیه]] و در [[سال ششم هجری]] [[اسلام]] [[اختیار]] کرد، اما این [[ایمان]]، ایمان [[پایداری]] نبود چرا که خیلی زود از آن دست برداشت. از خود او [[نقل]] شده که در ماجرای [[عمره]] قضیه در [[سال هفتم هجری]] [[غیبت]] کردم و داخل شدن رسول خدا{{صل}} را به [[مکه]] ندیدم و برادرم [[ولید]] بن ولید [[مسلمان]] شده و همراه پیامبر عمره به جا آورده بود. رسول خدا{{صل}} درباره من از او پرسیده بود که ولید گفته بود: [[خدا]] او را خواهد آورد! در این هنگام ولید نامهای برای من به این شرح نوشت: "به [[نام خداوند]] [[بخشنده]] [[مهربان]]؛ اما بعد، من چیزی عجیبتر از برگشت تو از اسلام ندیدم وعقل تو [[عقل]] توست (این کار از تو بر میآید) و رسول خدا درباره تو از من سؤال کرد و من گفتم خدا او را خواهد آورد و [[حضرت]] فرمود: "مثل او [[جاهل]] به اسلام ندیدم واگر [[زیرکی]] و تلاشش را در [[یاری]] [[مسلمانان]] بر ضد [[مشرکان]] به کار میبرد برای او بهتر بود و ما او را بر دیگران مقدم میکردیم". پسای [[برادر]]! برگرد وگذشته را جبران کن که شرایط حساسی را از دست دادی". زمانی که [[نامه]] را خواندم، از شنیدن سخن [[رسول خدا]]{{صل}} خوشحال شدم و رغبتم به [[اسلام]] زیاد شد و [[تصمیم]] گرفتم دوباره نزد [[پیامبر]]{{صل}} بروم <ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۴۶-۷۴۷.</ref>.
| |
|
| |
|
| زمانی که میخواستم نزد رسول خدا{{صل}} بروم، با خود گفتم با چه کسی بروم. دراین هنگام [[صفوان بن امیه]] را دیدم و به او گفتم: ای ابا [[وهب]]! آیا وضعیت مان را نمیبینی؟ ما کم تعداد هستیم و [[محمد]] بر [[عرب]] و [[عجم]] [[غلبه]] کرده، پس اگر نزد محمد برویم و از او [[پیروی]] کنیم، ما نیز به خاطر [[شرف]] محمد، شرف و [[عزت]] پیدا میکنیم!
| | او گفت: "من هم به همین خاطر از شهر خارج شدم". پس ما با هم همراه شدیم و در [[مدینه]] به حضور رسول خدا {{صل}} رفته و اسلام آوردیم. [[خالد]] [[زمان]] ورودشان را به مدینه ماه صفر [[سال هشتم هجری]] ذکر میکند<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۴۹.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۴۸۵-۴۸۷.</ref> |
|
| |
|
| [[صفوان]] گفت: "اگر از [[قریش]] کسی جز من باقی او نماند، باز هم از او پیروی نخواهم کرد. از او جدا شدم و [[عکرمة بن ابی جهل]] را دیدم. او نیز همان حرفهای صفوان را زد. وقتی از [[منزل]] حرکت کردم، در مسیر، [[عمرو بن العاص]] را دیدم. او از من پرسید: به کجا میروی؟ من گفتم: تو کجا میروی؟ او گفت: "چه چیزی باعث [[خروج]] تو از [[شهر]] شده است؟" من گفتم: داخل شدن در اسلام و پیروی از محمد. | | == کارهای [[خالد]] در [[زمان]] رسول خدا {{صل}} == |
| | برای خالد در زمان رسول خدا {{صل}} ماجراهای متعددی اتفاق افتاد که به برخی از آنها به صورت خلاصه اشاره میکنیم: |
| | # یکی از مسائلی که بیتوجهی خالد به آن موجب بسیاری از خطاهای وی شد و [[مصائب]] فراوانی به وجود آورد، توجه نداشتن به این مسئله بود که [[ایمان زبانی]] افراد کافی است تا [[جان]] و [[مال]] و عرض آنها در [[امان]] باشد و نیازی به اطلاع از درست یا غلط بودن و یا به خاطر [[ترس]] و اجباری بودن یا نبودن آن نیست. نقل شده است که روزی شخصی به رسول خدا {{صل}} جسارتی کرد. خالد بن ولید که همیشه شمشیرش آماده بود، [[شمشیر]] کشید و به رسول خدا {{صل}} گفت: "اجازه دهید گردن او را بزنم؟" حضرت فرمودند: "نه، شاید او [[اهل نماز]] ([[مؤمن]]) باشد" خالد گفت: افراد زیادی هستند که [[نماز]] میخوانند و چیزی به [[زبان]] میگویند که در [[دل]] آن را قبول ندارند". سپس رسول خدا {{صل}} فرمودند: "به من هرگز امر نشده که از دل [[مردم]] [[آگاه]] شوم و شکم آنها را بشکافم"<ref>صحیح البخاری، بخاری، ج۵، ص۱۱۱؛ صحیح مسلم، مسلم، ج۳، ص۱۱۱؛ عمدة القاری، عینی، ج۱۸، ص۷؛ ارواء الغلیل، البانی، ج۳، ص۳۶۹؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۴، ص۲۰۷؛ السیرة الحلبیه، حلبی، ج۳، ص۸۸؛ نیل الاوطار، شوکانی، ج۱، ص۳۶۷؛ المحلی، ابن حزم، ج۱۱، ص۲۲۰؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۵، ص۱۲۳.</ref>. |
| | # بین خالد و [[عمار]] اختلافی پیش آمد، خالد نزد رسول خدا {{صل}} [[شکایت]] کرد. رسول خدا {{صل}} به خالد فرمودند: به [[عمار]] [[ناسزا]] نگو که هر کس به عمار [[دشنام]] بگوید، به [[خدا]] دشنام داده است و هر کس عمار را [[دشمن]] بدارد با خدا [[دشمنی]] کرده است و هر کس عمار را سفیه بداند خدا را سفیه دانسته است<ref>{{متن حدیث|لاَ تَسُبَّ عَمَّاراً، فَإِنَّهُ مَنْ سَبَّ عَمَّاراً سَبَّهُ اَللَّهُ وَ مَنْ أَبْغَضَ عَمَّاراً أَبْغَضَهُ اَللَّهُ}}، سنن الکبری، نسائی، ج۵، ص۷۴؛ فضائل الصحابه، نسائی، ص۵۰؛ اختیار معرفة الرجال، شیخ طوسی، ج۱، ص۱۵۰؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۳۹۰؛ تفسیر ثعلبی، ثعلبی، ج۳، ص۳۳۵؛ معجم الکبیر، طبرانی، ج۴، ص۱۱۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۳۶ و ج۴۳، ص۳۸۹؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۴۱۵ و ج۹، ص۳۶۷؛ تفسیر ابن کثیر، ابن کثیر، ج۱، ص۵۳۰؛ معجم رجال الحدیث، خوئی، ج۸، ص۴۱؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۶، ص۳۰۰.</ref>، خود [[خالد]] میگوید: "از هیچ گناهی به اندازه سفیه خواندن عمار نمیترسم"<ref>تهذیب الکمال، مزی، ج۲۵، ص۳۶۶.</ref>. |
| | # در یکی از [[جنگها]] [[رسول خدا]] {{صل}} از کنار کشتهها میگذشت، جنازه زنی را دید که خالد بن ولید او را کشته بود. رسول خدا {{صل}} شخصی را فرستاد تا به او پیغام دهد که رسول خدا {{صل}} تو را از کشتن [[زنان]] و بردگان [[نهی]] کرده است<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۶۳۸ و ج۴، ص۹۰۵؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۲۶۵؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۴، ص۳۸۵؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۲، ص۱۸.</ref>. [[عبدالرحمن بن ازهر]] میگوید: "[[روز]] [[جنگ حنین]] همراه رسول خدا {{صل}} بودم، رسول خدا {{صل}} مردها را کنار میزد و در پی یافتن خالد بن ولید بود. وقتی به او رسید، [[خاک]] بر سر و صورت او پاشید و به همراهانش [[دستور]] داد تا با هر چه در دست دارند، او را به عنوان [[کیفر]] کشتن آن [[زن]] بزنند<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۹۲۲.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۴۸۸-۴۹۱.</ref> |
|
| |
|
| او گفت: "من هم به همین خاطر از شهر خارج شدم". پس ما با هم همراه شدیم و در [[مدینه]] به حضور رسول خدا{{صل}} رفته و اسلام آوردیم. [[خالد]] [[زمان]] ورودشان را به مدینه ماه صفر [[سال هشتم هجری]] ذکر میکند<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۴۹.</ref>.
| | == خالد و [[همکاری]] با [[مشرکان]] در [[جنگها]] == |
| | | '''[[جنگ بدر]]:''' [[برادر]] خالد به نام [[ولید بن ولید]] در جنگ بدر [[اسیر]] شد و زمانی که [[رسول خدا]] {{صل}} اجازه دادند [[اسرا]] با پرداخت فدیه [[آزاد]] شوند، خالد بن ولید با پرداخت چهار هزار [[درهم]]، برادرش را آزاد کرد<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۳۸.</ref>. |
| او قبل از [[مسلمان]] شدن در سال ششم یا هفتم [[هجری]]، در همه جنگهای کار با [[پیامبر اسلام]]{{صل}} در [[لشکر]] [[کفار]] بود و همیشه جلوی لشکر حرکت میکرد<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۱۵.</ref>.
| |
| | |
| او زمان زیادی از [[حیات رسول خدا]]{{صل}} را [[درک]] نکرد و در این زمان نسبتا کوتاه نیز تلاش چندانی برای [[کسب علم]] و شنیدن [[معارف]] از [[زبان]] رسول خدا{{صل}} نداشت، به گونهای که فقط دو [[حدیث]] از او در [[صحیحین]] [[نقل]] شده است<ref>أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۱۲، ص۱۰.</ref>.
| |
| | |
| [[یادگیری قرآن]] و حتی [[حفظ]] الفاظ [[قرآن]] همواره مورد توجه [[اصحاب]] [[رسول گرامی اسلام]]{{صل}} بود و با وجود [[جنگها]] و [[مشکلات]] محرومیتها و هجرتها همواره [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} در پی [[یادگیری قرآن]] بودند. اما [[خالد بن ولید]] میگوید که بسیاری از قرآن را یاد نگرفته و این کار خود را با مشغول بودن در [[جهاد]] توجیه میکند<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۱۸؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج۲، ص۴۱۳؛ البرهان، زرکشی، ج۱، ص۴۶۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۵۰.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۴۸۵-۴۸۷.</ref>
| |
| | |
| ==[[فضایل]] ساختگی برای خالد بن ولید==
| |
| [[اهل سنت]] به [[دلیل]] علاقه شدیدی که به خالد بن ولید دارند، برای ایجاد [[شخصیت والا]] برای [[خالد]] تلاش زیادی کردهاند و به همین جهت، فضایلی را برای وی ذکر کردهاند که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
| |
| #خالد یکی از [[همسران]] خود را [[طلاق]] داد و در توجیه طلاق خود گفت: "من او را به خاطر [[هوی و هوس]] طلاق ندادم، بلکه او در مدتی که [[همسر]] من بود، نه مریض شد، نه بلایی دید، نه مشکلی برای او پیش آمد و نه جایی از بدنش زخم شد؛ پس [[صلاح]] دیدم که او را طلاق دهم<ref>سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۳۷۶؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۱۳۰؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۵۳.</ref>. البته مشخص نیست چنین طلاق دادنی چه فضیلتی دارد؟!
| |
| #روزی شخصی که کوزه شرابی به همراه داشت، از کنار خالد عبور کرد. خالد از او پرسید: این چیست؟ آن [[مرد]]پاسخ داد: "سرکه است". خالد گفت: "[[خدا]] آن را سرکه گرداند". آن مرد آن کوزه را نزد دوستانش برد و به آنها گفت: "امروز شراب نابی آوردهام". اما وقتی در آن را باز کردند، دیدند که داخل آن کوزه سرکه وجود دارد<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۱۸؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۵۲؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۳۷۶؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۱۳۰.</ref>. البته این ماجرا شبیه [[معجزه]] [[پیامبران]] است!!
| |
| #روزی برای خالد، سم آوردند. پرسید: این چیست؟ گفتند: سم. پس {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ}}<ref>«به نام خداوند بخشنده بخشاینده» سوره فاتحه، آیه ۱.</ref> گفت آن را خورد و اتفاقی نیز برای او نیفتاد<ref>أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۱۲، ص۱۱؛ معجم الکبیر، طبرانی، ج۴، ص۱۰۶-۱۰۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۵۲؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۱۸؛ تاریخ اسلام، ذهبی، ج۳، ص۲۳۳؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۶، ص۳۰۳؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۱۰، ص۲۴۳.</ref>. به فرض درست بودن این داستان، [[خوردن]] سم بدون [[اجبار]]، حتی با گفتن بسم الله کاری [[ناپسند]] است و شبیه چنین داستانی هرگز از [[رسول خدا]]{{صل}} و [[اصحاب]] نزدیک او [[نقل]] نشده است.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۴۸۷-۴۸۸.</ref>
| |
| | |
| ==کارهای [[خالد]] در [[زمان]] رسول خدا{{صل}}==
| |
| برای خالد در زمان رسول خدا{{صل}} ماجراهای متعددی اتفاق افتاد که به برخی از آنها به صورت خلاصه اشاره میکنیم:
| |
| #یکی از مسائلی که بیتوجهی خالد به آن موجب بسیاری از خطاهای وی شد و [[مصائب]] فراوانی به وجود آورد، توجه نداشتن به این مسئله بود که [[ایمان زبانی]] افراد کافی است تا [[جان]] و [[مال]] و عرض آنها در [[امان]] باشد و نیازی به اطلاع از درست یا غلط بودن و یا به خاطر [[ترس]] و اجباری بودن یا نبودن آن نیست. نقل شده است که روزی شخصی به رسول خدا{{صل}} جسارتی کرد. [[خالد بن ولید]] که همیشه شمشیرش آماده بود، [[شمشیر]] کشید و به رسول خدا{{صل}} گفت: "اجازه دهید گردن او را بزنم؟" [[حضرت]] فرمودند: "نه، شاید او [[اهل نماز]] ([[مؤمن]]) باشد" خالد گفت: افراد زیادی هستند که [[نماز]] میخوانند و چیزی به [[زبان]] میگویند که در [[دل]] آن را قبول ندارند". سپس رسول خدا{{صل}} فرمودند: "به من هرگز امر نشده که از دل [[مردم]] [[آگاه]] شوم و شکم آنها را بشکافم"<ref>صحیح البخاری، بخاری، ج۵، ص۱۱۱؛ صحیح مسلم، مسلم، ج۳، ص۱۱۱؛ عمدة القاری، عینی، ج۱۸، ص۷؛ ارواء الغلیل، البانی، ج۳، ص۳۶۹؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۴، ص۲۰۷؛ السیرة الحلبیه، حلبی، ج۳، ص۸۸؛ نیل الاوطار، شوکانی، ج۱، ص۳۶۷؛ المحلی، ابن حزم، ج۱۱، ص۲۲۰؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۵، ص۱۲۳.</ref>.
| |
| #[[اسحاق بن براء]] میگوید: "[[رسول خدا]]{{صل}} [[خالد بن ولید]] را به [[یمن]] فرستاد تا آنها را به [[اسلام]] [[دعوت]] کند و من از کسانی بودم که همراه او بودم. تا شش ماه آنان را به اسلام دعوت کردیم اما [[ایمان]] نیاوردند. سپس رسول خدا{{صل}} [[علی]]{{ع}} را به یمن فرستاد و [[دستور]] داد که [[خالد]] برگردد و افراد او اگر [[دوست]] دارند، برگردند و اگر دوست دارند، با علی{{ع}} بمانند و من از کسانی بودم که نزد علی{{ع}} ماندند. زمانی که به [[شهر]] نزدیک شدیم، [[مردم]] نزد ما آمدند و رو بروی ما نشستند و ما در یک صف با علی{{ع}} [[نماز]] خواندیم. سپس علی{{ع}} [[نامه]] رسول خدا{{صل}} را برای آنان خواند و همه [[قبیله همدان]] [[مسلمان]] شدند. علی{{ع}} نامهای به رسول خدا{{صل}} نوشت و ماجرای [[اسلام آوردن]] قبیلة [[همدان]] را به [[حضرت]] اطلاع داد. رسول خدا{{صل}} با شنیدن این خبر به [[سجده]] افتادند و [[شکر]] کردند، سپس سر از سجده برداشتند و فرمودند: [[سلام]] بر همدان؛ سلام بر همدان"<ref>{{متن حدیث| اَلسَّلاَمُ عَلَى هَمْدَانَ ، اَلسَّلاَمُ عَلَى هَمْدَانَ }}؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۵، ص۱۰۵؛ کتاب الام، شافعی، ج۱، ص۱۵۹؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۶۲؛ المناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۱، ص۳۹۳؛ بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۲۱، ص۳۶۰ (به نقل از اعلام الوری) سنن الکبری، بیهقی، ج۲، ص۳۶۹؛ فتح الباری، ابن حجر، ج۸، ص۵۲؛ معرفة السنن و الاثار، بیهقی، ج۲، ص۲۰۰؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۲۰؛ ارواء الغلیل، بانی، ج۲، ص۲۲۹.</ref>.
| |
| #بین خالد و [[عمار]] اختلافی پیش آمد، خالد نزد رسول خدا{{صل}} [[شکایت]] کرد. رسول خدا{{صل}} به خالد فرمودند: به [[عمار]] [[ناسزا]] نگو که هر کس به عمار [[دشنام]] بگوید، به [[خدا]] دشنام داده است و هر کس عمار را [[دشمن]] بدارد با خدا [[دشمنی]] کرده است و هر کس عمار را سفیه بداند خدا را سفیه دانسته است<ref>{{متن حدیث| لاَ تَسُبَّ عَمَّاراً، فَإِنَّهُ مَنْ سَبَّ عَمَّاراً سَبَّهُ اَللَّهُ وَ مَنْ أَبْغَضَ عَمَّاراً أَبْغَضَهُ اَللَّهُ }}سنن الکبری، نسائی، ج۵، ص۷۴؛ فضائل الصحابه، نسائی، ص۵۰؛ اختیار معرفة الرجال، شیخ طوسی، ج۱، ص۱۵۰؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۳۹۰؛ تفسیر ثعلبی، ثعلبی، ج۳، ص۳۳۵؛ معجم الکبیر، طبرانی، ج۴، ص۱۱۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۳۶ و ج۴۳، ص۳۸۹؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۴۱۵ و ج۹، ص۳۶۷؛ تفسیر ابن کثیر، ابن کثیر، ج۱، ص۵۳۰؛ معجم رجال الحدیث، خوئی، ج۸، ص۴۱؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۶، ص۳۰۰.</ref>، خود [[خالد]] میگوید: "از هیچ گناهی به اندازه سفیه [[خواندن]] عمار نمیترسم"<ref>تهذیب الکمال، مزی، ج۲۵، ص۳۶۶.</ref>.
| |
| #در یکی از [[جنگها]] [[رسول خدا]]{{صل}} از کنار کشتهها میگذشت، جنازه زنی را دید که [[خالد بن ولید]] او را کشته بود. رسول خدا{{صل}} شخصی را فرستاد تا به او پیغام دهد که رسول خدا{{صل}} تو را از کشتن [[زنان]] و بردگان [[نهی]] کرده است<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۶۳۸ و ج۴، ص۹۰۵؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۲۶۵؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۴، ص۳۸۵؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۲، ص۱۸.</ref>. [[عبدالرحمن بن ازهر]] میگوید: "[[روز]] [[جنگ حنین]] همراه رسول خدا{{صل}} بودم، رسول خدا{{صل}} مردها را کنار میزد و در پی یافتن خالد بن ولید بود. وقتی به او رسید، [[خاک]] بر سر و صورت او پاشید و به همراهانش [[دستور]] داد تا با هر چه در دست دارند، او را به عنوان [[کیفر]] کشتن آن، [[زن]] بزنند<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۹۲۲.</ref>.
| |
| #[[فخر رازی]]، از [[مفسران]] بزرگ [[اهل سنت]]، [[نقل]] میکند: در روز [[فتح خیبر]] که این [[پیروزی]] به دست [[علی]]{{ع}} بود و این ماجرا مشهور است، نقل شده که علی{{ع}} خالد بن ولید را به همراه خود بردند<ref>در حالی که اهل سنت، او را در شجاعت هم طراز علی{{ع}} میدانند.</ref> وقتی که [[نردبان]](برای ورود به یکی از قلعهها) [[نصب]] شد، علی{{ع}} به خالد فرمودند: "آیا جلو نمیروی؟" [[خالد]] پاسخ داد: "خیر". وقتی که [[علی]]{{ع}} بالا رفتند، از خالد پرسیدند: چه مقدار بالا آمدهای؟ باز او از شدت [[ترس]] گفت: "نمیدانم"<ref>تفسیر الکبیر، فخر رازی، ج۳۲، ص۱۵۵.</ref>.
| |
| #گروهی از [[قبیله]] بنی نمیر نزد [[رسول خدا]]{{صل}} آمدند تا [[مسلمان]] شوند و از [[خالد بن ولید]] در [[امان]] بمانند! [[شریح بن حارث]] جلو آمد و [[اسلام]] آورد و به [[پیامبر]]{{صل}} گفت: "میخواهم امان بگیرم". [[حضرت]] فرمود: "برای چه کسی؟" او گفت: "برای همه بنی نمیر". حضرت فرمود: "خالد را به قبیله شما فرستادم و این [[نامه]] امان شماست". سپس برای خالد این گونه نوشت: زمانی که این نامه به دست تو رسید، به سمت [[اهل]] عمق از یمامه حرکت کن که بنی نمیر پیش من آمدند و مسلمان شدند و برای قومشان امان نامه گرفتند".
| |
| | |
| [[قره]] و [[شریح]] از قبیله [[بنی نمیر]]، نزد خالد رفتند و نامه رسول خدا را به او دادند. خالد گفت: "به [[خدا]] قسم، تا جلوی من [[اذان]] نگویید شما را رها نمیکنم". همه [[قوم]] بنی نمیر اذان گفتند تا آنها را رها کرد. سپس به سراغ اهل عمق رفت و با آنها جنگید تا در کوچههایشان [[خون]] جاری شد<ref>تاریخ المدینة، ابن شبه، ج۲، ص۵۹۶.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۴۸۸-۴۹۱.</ref>
| |
| | |
| ==خالد و [[اکیدر بن عبدالملک|اُکَیدِر بن عبدالملک]]==
| |
| اکیدر بن عبدالملک، [[پادشاه]] [[دومة الجندل]] (محلی نزدیک [[شام]] که فاصله آن تا [[مدینه]] در حدود شانزده [[روز]] [[راه]] بوده است) بود. درباره این که اکیدر در [[زمان]] پیامبر{{صل}} اسلام آورد یا نه، [[اختلاف]] است اما از [[صلح]] نامهای که میان او و [[پیامبر اسلام]]{{صل}} نوشته شده، بر میآید که اسلام آورده باشد.
| |
| | |
| اکیدر بن عبدالملک بعد از [[اصبغ]] [[حکومت]] دومة الجندل را به دست گرفت و قلعه بسیار محکمی ساخت که قصر مخصوص او در وسط قلعه قرار داشت. قبل از حرکت [[لشکر اسلام]] به سوی [[تبوک]]، [[شایعه]] شد که [[زمامدار]] دومة الجندل با [[لشکر]] زیادی به طرف مدینه در حرکت است و قصد [[جنگ]] با پیامبر اسلام{{صل}} را دارد. از طرفی، بعضی از [[منافقان]] [[مدینه]] هم نامهای برایش نوشتند و او را به [[جنگ]] [[ترغیب]] کرده و [[وعده]] [[همکاری]] به او دادند.
| |
| | |
| هنگامی که [[پیامبر]] در [[تبوک]] اقامت داشت [[خالد بن ولید]] را با جمعی به سوی [[دومة الجندل]] فرستاد تا اکیدر را دستگیر کنند. [[خالد]] به [[پیامبر اسلام]]{{صل}} گفت: "یا [[رسول الله]]! چگونه میتوانیم او را دستگیر کنیم با آنکه قلعه بسیار محکم و بلندی دارد!" پیامبر{{صل}} فرمود: "[[خداوند]] به کمک گاوهای کوهی او را [[تسلیم]] شما خواهد ساخت". خالد به همراه ۴۲۰ نفر تا حوالی قلعه اکیدر رفته و کمین کردند. اتفاقا آن [[شب]] هوا مهتابی بود و چند رأس گاو کوهی به کنار قلعه آمده و بر در قلعه شاخ میزدند؛ اکیدر با دو [[زن]] خود وسایل [[تفریح]] و [[عیش و نوش]] را آماده کرده و سرگرم میگساری بود و همین که صدای شاخ شکار را شنید، برخاست و به قصد شکار بیرون رفت<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۱۶۶؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۴، ص۳۱؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۲، ص۶۴۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۹، ص۲۰۴۰؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۶، ص۲۲۰؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۲، ص۶۳.</ref>.
| |
| | |
| یکی از زنهای اکیدر که [[ملکه]] دومه بود به او گفت: "مواظب باش و در این موقع شب از قلعه بیرون [[مرو]]؛ زیرا [[محمد]] تا نزدیکی قلعه آمده و مطمئن نیستم که جمعی را برای [[دستگیری]] تو نفرستاده باشد". اکیدر گفت: "چه کسی جرأت میکند که در این [[روشنایی]] مهتاب از [[لشکر]] محمد جدا شده و به طرف قلعه بیاید؛ با آنکه میدانند جاسوسان من کاملا مراقب هستند. به علاوه اگر در حوالی قلعه کسی بود، این شکارها نزدیک قلعه نمیآمدند". ملکه هر چه [[اصرار]] کرد نتوانست اکیدر را از شکار در نیمه شب باز دارد و وی با برادرش [[حسان]] و چند نفر از [[غلامان]] از قلعه بیرون رفته و هنگام تعقیب گاوها از قلعه دور افتادند.
| |
| | |
| [[خالد بن ولید]] که در کمین گاه [[منتظر]] چنین [[زمان]] مناسبی بود، با همراهان به طرف اکیدر حمله و شروع به [[تیراندازی]] کردند. [[حسان]] کشته و اکیدر هم [[اسیر]] شد و بقیه افراد اکیدر فرار کرده و به قلعه [[پناه]] بردند. [[خالد]] او را دست بسته تا پای قلعه آورد و به [[اهل]] قلعه گفت: "در را بگشایید و [[تسلیم]] شوید"؛ اما آنان [[اطاعت]] نکردند. پس اکیدر به او گفت: "مرا رها کن تا به قلعه بروم و در را بگشایم". خالد به او [[امان]] داد تا در قلعه را به روی [[سربازان]] [[اسلام]] بگشاید و در عوض، دو هزار شتر، هشتصد اسب، چهارصد [[زره]] و چهارصد نیزه بدهد<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۹، ص۲۰۳؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۲، ص۶۴ و ج۱۴، ص۵۰؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۶، ص۲۲۱؛ سبل السلام، کحلانی، ج۴، ص۶۶؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۱، ص۱۸۳.</ref>.
| |
| | |
| [[خالد بن ولید]] [[جامه]] دیبای طلا بافی که حسان، [[برادر]] اکیدر، بر تن داشت، از تنش بیرون آورد و برای [[پیامبر]]{{صل}} فرستاد. [[مسلمانان]] [[دست]] بر آن میمالیدند و از [[زیبایی]] آن تعجب میکردند؛ در این حال، [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: "قسم به آن خدایی که [[جان]] من در [[قدرت]] اوست، دستمالهای [[سعد]] [[معاذ]] در [[بهشت]] خیلی بهتر از این است"<ref>المجموع، نووی، ج۱۹، ص۳۹۷؛ سنن الکبری، بیهقی، ج۹، ص۱۸۷؛ الثقات، ابن حبان، ج۲، ص۹۷؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۷۲؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۶، ص۲۲۱؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۹، ص۲۰۱؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۵، ص۲۲.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۴۹۱-۴۹۳.</ref>
| |
| | |
| ==تقاضای [[پادشاه]] [[دومة الجندل]]==
| |
| [[زمامدار]] دومة الجندل که تا چند [[ساعت]] پیش به هیچ مقامی اعتنایی نداشت خود را در دست یکی از مسلمانان گرفتار دید و اسلام آورد<ref>الطبقات کبری، ابن سعد، ج۱، ص۲۹۸؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۸، ص۲۳۴.</ref>.
| |
| | |
| پس از آوردن اکیدر به حضور پیامبر{{صل}} او بنای [[تضرع]] و [[زاری]] گذاشت و تقاضای [[بخشش]] از پیشگاه مقدسش کرد و گفت: "یا [[محمد]]! مرا رها کن تا همه [[دشمنان]] تو را که در کنار [[سرزمین]] من هستند، دفع کنم"؛ [[پیامبر اسلام]] فرمود: "اگر به [[وعده]] خود [[وفا]] نکنی؟" [[پادشاه]] دومه گفت: "اگر تو [[پیامبر]] خدایی، دوباره بر من [[پیروز]] خواهی شد؛ زیرا همان خدایی که در [[شب]] روشن و مهتاب شکارها را به در قلعه من فرستاد و مرا به دست [[سربازان]] تو گرفتار کرد، باز میتواند مرا به دست تو بیفکند و اگر در جستجوی [[ملک]] و [[سلطنت]] باشی، آن [[اقبال]] بلندی که در توست، باز هم مرا مغلوب تو خواهد ساخت". پیامبر از این گفته او خوشش آمد و او را [[آزاد]] کرد و با وی [[سازش]] کرد.
| |
| | |
| [[شاعری]] از [[قبیله طی]] به نام [[بجیر]] بن بجره موضوع [[دستگیری]] پادشاه [[دومة الجندل]] را به کمک گاوهای کوهی چنین به [[شعر]] درآورده است:
| |
| | |
| خدایی که گاوها را براند (به سوی قلعه)، [[خجسته]] است؛ [[خدا]] راهنمای همه [[راهنمایان]] است.
| |
| | |
| آنکه از [[لشکر]] [[تبوک]] روگردان است ما به [[جهاد]] با او مأموریم.<ref>{{عربی| تَبَارَكَ سَائِقُ اَلْبَقَرَاتِ إِنِّي
| |
| رَأَيْتُ اَللَّهَ يَهْدِي كُلَّ هَادٍ
| |
| فَمَنْ يَكُ حَائِداً عَنْ ذِي تَبُوكَ
| |
| فَإِنَّا قَدْ أُمِرْنَا بِالْجِهَاد}}مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۱، ص۱۹۸؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ص۱۶۴؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۶، ص۲۲۲؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۹، ص۲۰۲.</ref>.
| |
| | |
| پیامبر اسلام{{صل}} درباره شاعر فرمود: "خدا دهان تو را نشکند". و از [[برکت]] [[دعای پیامبر]] تا آخر [[عمر]] دندانی از دهان آن شاعر فرو نریخت و در هنگام مردن در سن نود سالگی نیز تمام دندانهایش سالم بود<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۱۶۴؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۴۰۲؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۶، ص۲۲۲؛ أمتاع الأسماع، مقریزی ج۱۴، ص۴۸.</ref>.
| |
| | |
| درباره [[اسلام آوردن]] اکیدر [[اختلاف]] است و [[نقل]] شده، زمانی که اکیدر را [[اسیر]] کردند و به [[مدینه]] فرستادند، او با دیدن [[هیبت]] [[رسول خدا]]{{صل}} و [[ایمان آوردن]] [[عربها]] [[مسلمان]] شد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۲۸۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۸، ص۲۳۴؛ اعلام، زرکلی، ج۹، ص۱۹۸.</ref>.
| |
| | |
| برخی نیز گفتهاند، او با [[رسول خدا]]{{صل}} [[صلح]] کرد که [[جزیه]] بدهد<ref>الوافی بالوفیات، صفدی، ج۹، ص۲۰۲؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۹، ص۱۹۸.</ref>. اما قرائن موجود خصوصا [[نامه]] رسول خدا{{صل}} به او نشان دهنده [[مسلمان]] شدن اوست.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۴۹۳-۴۹۴.</ref>
| |
| | |
| ==نامه [[پیامبر اسلام]] به اکیدر==
| |
| غیر از صلحنامهای که به [[دستور پیامبر]] اعظم{{صل}} برای اکیدر تنظیم شد، نامه دیگری برای او و سایر مردمی که در اطراف [[دومة الجندل]] [[زندگی]] میکردند نوشته شد. از این نامه معلوم میشود که اکیدر [[اسلام]] آورده است. متن نامه چنین است: نامهای است از [[محمد]] به اکیدر، هنگامی که به وسیله [[دعوت]] [[خالد بن ولید]] ([[سیف الله]]) اسلام را پذیرفت و [[شرک]] و [[بت پرستی]] را کنار گذاشت؛ همانا آبهای قلیلی که بر [[زمین]] ظاهر میشود و زمینهای بایر و [[مجهول المالک]] و زمینهایی که آثار [[مالکیت شخصی]] در آن نیست و کوههای [[مرتفع]] از آن ماست. پس از دادن [[خمس]]، قلعهها و عمارات مسکونی و نخلهایی که در میان عمارات هاست و آبهایی که در منازل وجود دارد برای شماست. حیوانات شما از چریدن در چراگاه باز داشته نشوند، و کمتر از حد نصاب، [[زکات]] در حیوانات به حساب نیاید و از کشت و زرع [[ممنوع]] نشوید. [[نماز]] را به موقع اقامه کنید و زکات را بدهید؛ و [[پیمان الهی]] بر این امور بر عهده شماست<ref>{{عربی| من محمد رسول الله الی اکیدر حین اجاب الی الاسلام وخلع الانسداد و الأصنام مع خالد بن ولید سیف الله فی دومة الجندل و اکنافها أن لنا الضاحیة من الضحل و البور و المعامی و اغفال الارض و الحلقه و لکم السلاح و الحصن و لکم الصامتة من النخل و المعین من المعمور بعد الخمس، لاتعدل سارحتکم ولا تعد فاردتکم و لا یحظر علیکم النبات تقیمون الصلوة لوقتها و تؤتون الزکاة لحقها علیکم بذلک عهدالله و میثاقه }}؛ مکاتیب الرسول، احمدی میانجی، ج۳، ص۳۰۳؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۲، ص۴۶۷.</ref>.
| |
| | |
| از این [[نامه]] چنین بر میآید که [[پیامبر اسلام]] پس از [[اسلام آوردن]] اکیدر و [[اهل]] دومة [[اسلامی]] الجندل را درباره، به وسیله این نامه آن [[جزیه]] قبلی را از آنها برداشته و [[احکام]] و [[دستورات]] اسلامی را درباره آنها [[اجرا]] کرده است<ref>اما در باره دادن لقب سیف الله بر خالد بن ولید، چون با سوء سابقهای که خالد پیش و پس از اسلام آوردن و به ویژه در فتح مکه و قضیه بنی جذیمه در نظر پیامبر داشت، به حدی که پیامبر{{صل}} دستها را بلند کرد و از کارهای خالد بیزاری و تبری جست، بعید میدانیم که چنین لقبی به او داده باشد و سند صحیحی برای آن نیست، بلکه استادی وجود دارد که نشان میدهد آن حضرت این لقب را به علی{{ع}} داده است. (الامالی، شیخ صدوق، ص۶۱، الامالی، شیخ طوسی، ص۵۰۶؛ مناقب، ابن شهر آشوب، ج۲، ص۳۰۶) لذا در صحت نسبت چنین لقبی تردید جدی داریم. (یوسفی غروی).</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۴۹۴-۴۹۵.</ref>
| |
| | |
| ==کشته شدن اکیدر به دست [[خالد]]==
| |
| پس از [[رحلت پیامبر اسلام]]{{صل}} اکیدر مانند بسیاری از [[قبایل عرب]]، به خاطر نپذیرفتن [[خلافت ابوبکر]] مورد [[غضب]] واقع شد و هنگام مراجعت خالد از [[عراق]] به [[شام]] کشته شد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۲۸۸؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۶، ص۲۲۲؛ معجم البلدان، حموی، ج۲، ص۴۸۸؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۳۷۸؛ السیرة الحلبیه، حلبی، ج۳، ص۲۲۶؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۲، ص۶۵.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۴۹۵.</ref>
| |
| | |
| ==خالد و [[همکاری]] با [[مشرکان]] در [[جنگها]]== | |
| '''[[جنگ بدر]]:''' [[برادر]] خالد به نام [[ولید بن ولید]] در جنگ بدر [[اسیر]] شد و زمانی که [[رسول خدا]]{{صل}} اجازه دادند [[اسرا]] با پرداخت فدیه [[آزاد]] شوند، [[خالد بن ولید]] با پرداخت چهار هزار [[درهم]]، برادرش را آزاد کرد<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۳۸.</ref>. | |
|
| |
|
| '''[[جنگ احد]]:''' خالد بن ولید در جنگ احد جزو [[سپاه مشرکان]] و [[فرمانده]] قسمت راست [[لشکر]] بود <ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۳۱۶؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۲، ص۴۰۴؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۱۵۱؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۱۳۸.</ref>. | | '''[[جنگ احد]]:''' خالد بن ولید در جنگ احد جزو [[سپاه مشرکان]] و [[فرمانده]] قسمت راست [[لشکر]] بود <ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۳۱۶؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۲، ص۴۰۴؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۱۵۱؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۱۳۸.</ref>. |
|
| |
|
| [[پیامبر]]{{صل}} پنجاه نفر را به [[فرماندهی]] [[عبدالله بن جبیر]] بن نعمان در تنگه [[احد]] قرار داد که [[دشمن]] از پشت سر، [[مسلمانان]] را غافلگیر نکند و به آنها [[دستور]] داد، حتی اگر ما [[شکست]] خوردیم، شما اینجا را رها نکنید. اما هنگامی که مسلمانان [[پیروزی]] را [[احساس]] کردند و مشغول جمع آوری [[غنائم]] شدند، عده زیادی از آنها تنگه را رها کرده و به سخن [[فرمانده]] خود توجهی نکردند و مشغول جمع آوری غنائم شدند. در این حال، [[خالد بن ولید]] به همراه دویست نفر سواره از همان تنگه و در واقع از پشت سر مسلمانان به آنان حملهور شدند و تعداد زیادی از مسلمانان را کشتند<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۳۰۶؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۳۱۸؛ جامع البیان، طبری، ج۴، ص۱۳۷؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۲، ص۳۹۸؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۲۴۰؛ فتح الباری، ابن حجر، ج۷، ص۲۶۸؛ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۱۱۳؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۸۱.</ref>. بعد از این ضربه سنگین بود که دندان پیامبر{{صل}} شکست و لب [[حضرت]] پاره شد<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۵۱۸؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۳۱۹؛ الدرر، ابن عبد البر، ص۱۴۸؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۱۵۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۰، ص۳۸۶؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۴، ص۲۷؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۱۵۱.</ref> و [[حمزه]]، [[عموی پیامبر]]{{صل}}، به دست وحشی به [[شهادت]] رسید و [[هند دختر عتبه]] ([[همسر]] [[ابوسفیان]]) جگر او را بیرون کشید و جوید<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۱۰؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۳۲۲؛ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۱۱۷؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر ج۷، ص۳۷۳؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی ج۲، ص۳۷۸؛ تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۷، ص۱۷۵؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱، ص۱۶۶؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۱۰، ص۴۲۶؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۱، ص۳۸۹.</ref>.
| | '''[[جنگ خندق]]:''' [[جابر بن عبدالله انصاری]] میگوید: "در جنگ خندق، من [[نگهبان]] [[خندق]] بودم و [[مشرکان]] دور خندق میگشتند و میخواستند از آن عبور کنند ولی در آن [[سقوط]] میکردند. [[عمرو بن عاص]] و خالد بن ولید از کسانی بودند که [[منتظر]] [[غفلت]] [[مسلمانان]] بودند تا از خندق عبور کنند. [[خالد]] را دیدم که با صد نفر [[جنگ]] جو به سمت پل خندق آمد و میخواست افرادش را از آن عبور دهد ولی ما با نیزه مانع شدیم تا ناچار شد برگردد<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۴۵۶.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۴۹۶-۴۹۷.</ref> |
| | |
| [[نقل]] شده [[خالد]] کسی بود که از پشت سر به [[پیامبر]]{{صل}} نزدیک شد و در حالی که افراد کمی کنار پیامبر{{صل}} بودند، او به همراهیانش گفت: "این کسی است که میخواستید"؛ آنها با هم با [[شمشیر]] و نیزه و تیر و سنگ به پیامبر حمله کردند<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۸۴-۸۰.</ref>.
| |
| | |
| '''[[جنگ خندق]]:''' [[جابر بن عبدالله انصاری]] میگوید: "در جنگ خندق، من [[نگهبان]] [[خندق]] بودم و [[مشرکان]] دور خندق میگشتند و میخواستند از آن عبور کنند ولی در آن [[سقوط]] میکردند. [[عمرو بن عاص]] و [[خالد بن ولید]] از کسانی بودند که [[منتظر]] [[غفلت]] [[مسلمانان]] بودند تا از خندق عبور کنند. [[خالد]] را دیدم که با صد نفر [[جنگ]] جو به سمت پل خندق آمد و میخواست افرادش را از آن عبور دهد ولی ما با نیزه مانع شدیم تا ناچار شد برگردد<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۴۵۶.</ref>. | |
| | |
| در این هنگام بزرگان و [[فرماندهان]] مشرکان با هم [[تصمیم]] گرفتند همگی به جنگ مسلمانان بیایند که [[ابوسفیان]]، [[عمرو عاص]] و خالد بن ولید جزء آنها بودند"<ref>سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۴، ص۳۷۷.</ref>.
| |
| [[نقل]] شده، [[شب]] هنگام، خالد و سه نفر دیگر خود را به نزدیک خندق رساندند و شنیده شد که میگویند: این [[خیمه]] [[محمدیه]] است، [[تیراندازی]] کنید، و تیراندازی کردند تا این که مسلمانان خندق با آنها درگیر [[وزیر]] [[علوم]] شدند اس [[بیماری]] و تعداد زیادی در این درگیری مجروح شدند<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۴۶۶.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۴۹۶-۴۹۷.</ref>
| |
| | |
| ==[[مکر]] خالد قبل از [[صلح]] در [[حدیبیه]]==
| |
| در ماجرای [[صلح حدیبیه]] زمانی که مشرکان متوجه شدند، [[رسول خدا]]{{صل}} از [[مدینه]] خارج شده و به سمت مدینه در حال حرکت است خالد بن ولید را به همراه دویست اسب سوار فرستادند تا به استقبال رسول خدا{{صل}} برود و در کوهها بر ایشان [[غلبه]] کند. زمانی که رسول خدا{{صل}} به [[مکه]] نزدیک شدند، هنگام [[نماز ظهر]] [[بلال]] [[اذان]] گفت و آن [[حضرت]] نماز ظهر را با [[مردم]] به [[جماعت]] خواندند. در این هنگام خالد گفت: "اگر هنگامی که در [[نماز]] ند به آنها حمله کنیم، [[پیروز]] خواهیم شد؛ زیرا آنها نمازشان را [[قطع]] نمیکنند" و سپس در ادامه گفت: "اما بعد از این، [[نماز]] دیگری را شروع میکنند که آن را از چشمانشان بیشتر [[دوست]] دارند؛ هنگامی که وارد نماز شدند به آنها حمله خواهیم کرد".
| |
| در این هنگام [[جبرئیل]] نازل شد و [[پیامبر]]{{صل}} را با این [[آیات]] [[آگاه]] کرد: {{متن قرآن|وَإِذَا كُنْتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلَاةَ فَلْتَقُمْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَكَ وَلْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذَا سَجَدُوا فَلْيَكُونُوا مِنْ وَرَائِكُمْ وَلْتَأْتِ طَائِفَةٌ أُخْرَى لَمْ يُصَلُّوا فَلْيُصَلُّوا مَعَكَ وَلْيَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَأَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَأَمْتِعَتِكُمْ فَيَمِيلُونَ عَلَيْكُمْ مَيْلَةً وَاحِدَةً وَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِنْ كَانَ بِكُمْ أَذًى مِنْ مَطَرٍ أَوْ كُنْتُمْ مَرْضَى أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَكُمْ وَخُذُوا حِذْرَكُمْ إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُهِينًا * فَإِذَا قَضَيْتُمُ الصَّلَاةَ فَاذْكُرُوا اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِكُمْ فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ إِنَّ الصَّلَاةَ كَانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتَابًا مَوْقُوتًا}}<ref>"و (به هنگام خطر) چون در میان ایشان بودی و برای آنان نماز برپا داشتی باید گروهی از ایشان با تو (به نماز) ایستند و جنگافزارهایشان را (نیز) با خود بردارند و چون به سجده روند (و رکعت دیگر را فرادی تمام کنند) باید پس شما بایستند و پس از آن دسته دیگری که نما * و چون نماز را به پایان بردید خداوند را ایستاده و نشسته و آرمیده بر پهلو یاد کنید و چون آرام یافتید نماز را برپا دارید که نماز بر مؤمنان فریضهای است که زمان معیّن دارد" سوره نساء، آیه ۱۰۲-۱۰۳.</ref>
| |
| | |
| بعد از [[نزول]] این [[آیات]]، [[رسول خدا]] اصحابش را به دو قسمت تقسیم کرد؛ دستهای [[سلاح]] به دست مقابل [[دشمن]] ایستادند و دستهای همراه ایشان [[نماز]] خواندند و سپس جای خود را عوض کردند<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۱۵۰؛ التبیان، شیخ طوسی، ج۴، ص۳۱۱.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۴۹۷-۴۹۸.</ref>
| |
| | |
| ==[[خالد]] و شرکت در [[جنگها]] بعد از [[مسلمان]] شدن==
| |
| '''[[جنگ موته]]:''' در [[جمادی]] الاولای [[سال هشتم هجری]] پیامبر{{صل}} لشکری را به [[فرماندهی]] [[زید بن حارثه]]، [[جعفر بن ابیطالب]] و [[عبدالله بن رواحه]] به [[موته]] فرستاد. اولین کسی که [[شهید]] شد، زید بن حارثه بود و بعد از او جعفر بن ابی طالب، [[فرمانده لشکر]] شد. او نیز پس از مدتی [[جنگ]]، با برداشتن ۷۲ زخم و [[قطع]] شدن دو دست، [[شهید]] شد که [[پیامبر]]{{صل}} در این باره فرمود: "[[خدا]] به جای آن دو دست، در [[بهشت]] دو بال به او خواهد داد". پس از او [[عبدالله بن رواحه]] [[فرمانده لشکر]] شد که او نیز شهید شد. سپس [[خالد بن ولید]] [[پرچم]] را گرفت و عقب نشینی کرد<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۲۱؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۳۸۰؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۶، ص۱۵۹؛ فتح الباری، ابن حجر، ج۷، ص۳۹۳.</ref>.
| |
| | |
| زمانی که عبدالله بن رواحه شهید شد، [[روز]] بعد خالد بن ولید [[آرایش لشکر]] را [[تغییر]] داد و قسمت جلوی [[سپاه]] را به عقب برد و راست و چپ را تغییر داد اما وقتی به [[دشمنان]] حمله کردند، [[شکست]] خورده، و تعداد زیادی از [[مسلمانان]] کشته شدند و بقیه فرار کردند. زمانی که به [[مدینه]] برگشتند، [[مردم]] به صورت آنها [[خاک]] میپاشیدند و میگفتند: {{عربی| یا فرار افررتم فی سبیل الله}}؛ ای فرار کنندهها! آیا در [[راه خدا]] فرار کردید؟<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۶۴-۷۶۵.</ref>
| |
| | |
| '''[[فتح مکه]]:''' در جریان فتح مکه در [[سال هشتم هجری]] پیامبر{{صل}} [[دستور]] فرمودند که کسی از [[زور]] استفاده نکند و همه [[لشکر]] را از [[جنگیدن]] و استفاده از [[سلاح]] [[نهی]] کردند. [[خالد]] با عدهای از [[قریش]] از جمله [[صفوان بن امیه]] و [[عکرمة بن أبی جهل]] مواجه شد که [[مقاومت]] کردند. اطرافیان گفتند: [[رسول خدا]]{{صل}} ما را از جنگ منع کردند اما خالد فریادی بر سر افرادش کشید و آنها را به جنگ امر کرد. در این درگیری ۲۴ نفر از قریش و چهار نفر از قبیلة [[هذیل]] کشته شدند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۱۳۶ و ج۷، ص۳۹۶؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۲۲۸؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۷، ص۲۷۵؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۸۵.</ref>. رسول خدا{{صل}} وقتی برق شمشیرها را دیدند، و فرمودند: "این برق [[شمشیر]] چیست؟ مگر شما را از [[جنگیدن]] [[نهی]] نکردم؟ [[اصحاب]] به [[حضرت]] گفتند: [[خالد بن ولید]] است که میجنگد <ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۸۲۶؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۱۳۶؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۲۲۹؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۱۸۸؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۸۷.</ref>. [[رسول خدا]]{{صل}} با دیدن [[خالد]] او را [[سرزنش]] کردند و فرمودند: "ای خالد! چرا جنگیدی در حالی که تو را از جنگیدن نهی کردم؟ او نیز پاسخهایی داد اما روشن است که [[تخلف]] از [[فرمان]] به هر صورت، تخلف است؛ لذا رسول خدا{{صل}} با شنیدن سخنان خالد، فرمودند: "[[قضای الهی]] [[خیر]] است"<ref>السیرة الحلبیه، حلبی، ج۳، ص۲۶؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۲۳۳.</ref>.
| |
| | |
| '''جنگهای بعد از [[فتح مکه]]:''' گرچه طبق [[نقلی]] که بیان شد، خالد در سال ششم یا هفتم [[هجری]] [[مسلمان]] شد اما تا بعد از فتح مکه در هیچ [[جنگی]] همراه [[پیامبر]]{{صل}} شرکت نکرد<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۵۸۷؛ تحفة الأحوذی، مبارکفوری، ج۵، ص۴۱۳؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۲۸؛ الاکمال فی اسماء الرجال، خطیب تبریزی، ص۵۶.</ref>.
| |
| | |
| '''[[فتح]] [[حیره]]:''' خالد زمانی که حیره را فتح کرد، هشت رکعت [[نماز]] با یک [[سلام]] خواند<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۶، ص۳۸۳.</ref>. [[ابن کثیر]] میگوید: زمانی که امیری [[کشور]] یا شهری را فتح میکند، [[مستحب]] است این گونه نماز بخواند!! ولی خود او بلافاصله [[نقل]] میکند که رسول خدا{{صل}} یه [[روز]] فتح مکه در هر دو رکعت، سلام داد<ref>سنن، ابن ماجه، ج۱، ص۴۱۹؛ سنن ابی داوود، ابن اشعث سجستانی، ج۱، ص۲۹۱؛ سنن الکبری، بیهقی، ج۳، ص۴۸؛ تلخیص الحبیر، ابن حجر، ج۴، ص۲۵۸؛ المجموع، نووی، ج۴، ص۳۹؛ تفسیر ابن کثیر، ابن کثیر، ج۴، ص۶۰۱؛ تنویر الحوالک، سیوطی، ص۱۶۸.</ref>.
| |
| | |
| '''بعد از [[صلح]] حیره:''' نقل شده بعد از صلح حیره با [[ایران]] خالد یک سال در نقاط، بلاد که در تواریخ نوشتهاند: سختگیری او به گونهای بود که [[چشمها]] از [[مشاهده]] آن مبهوت و گوشها ناراحت و [[عقلها]] متحیر میشد<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۶، ص۳۸۴.</ref>.
| |
| | |
| '''[[دومة الجندل]]:''' در این [[جنگ]]، جودی، [[رئیس]] [[لشکر]] و [[اقرع بن حابس]] [[اسیر]] شدند و بقیه لشکر به داخل قلعه فرار کردند و قلعه پر شد و عده زیادی نتوانستند وارد شوند و بیرون قلعه ماندند. [[قبیله]] [[بنی تمیم]] به برخی از آنها [[رحم]] کردند و به آنها کمک کرده، آنها را [[نجات]] دادند. اما زمانی که [[خالد]] آمد، [[دستور]] داد گردن همه افرادی که بیرون قلعه مانده بودند را بزنند. هم چنین دستور داد گردن جودی، رئیس قبیله و همه [[اسیران]] همراهش را بزنند<ref>البدایه و النهایه، ابن کثیر، ج۶، ص۳۸۴.</ref>.
| |
| | |
| '''جنگ با [[ایران]]:''' در یکی از جنگهای خالد با [[ایرانیان]] و [[سپاه]] اردشیر، جنگ بسیار شدید شد. خالد [[دعا]] کرد که [[خدا]] به او کمک کند تا نهر آنان را از [[خون]] آنان پر کند! به همین منظور افرادی را [[مسئول]] کرد تا مجروحان [[دشمن]] را کنار نهر [[برده]] و سر از بدنش جدا کنند و دستور داد مسیر آب نهر را [[تغییر]] دهند تا خون در آن جمع شود و بدین ترتیب هفتاد هزار نفر را کنار نهر سر بریدند. وقتی جنگ تمام شد، [[راه]] آب نهر را باز کردند و تا سه [[روز]]، آب نهر خون آلود بود و در این سه روز، آسیاب، آرد مورد نیاز لشکر خالد را با همین آب خون آلود تهیه میکرد. از آن پس، آن نهر را نهر خون نامیدند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۸۱ و ۵۶۱-۵۶۲.</ref>.
| |
|
| |
|
| '''جنگ [[انبار]]:''' زمانی که خالد با اهالی [[شهر انبار]] درگیر شد، به [[اصحاب]] خود دستور داد فقط [[چشمها]] را نشانه بگیرند. پس در مدت کوتاهی هزاران چشم از بین رفت، به گونهای که [[مردم]] فریاد میزدند: چشمان مردم انبار از بین رفت. به همین علت نام این جنگ را ذات العیون" گذاشتند<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۶، ص۳۸۴؛ تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون، ج۲، ص۸۱؛ معجم البلدان، حموی، ج۵، ص۳۸۳؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۵۷۴؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۳۹۴.</ref>.
| | == [[مکر]] خالد قبل از [[صلح]] در [[حدیبیه]] == |
| | در ماجرای [[صلح حدیبیه]] زمانی که مشرکان متوجه شدند، [[رسول خدا]] {{صل}} از [[مدینه]] خارج شده و به سمت مدینه در حال حرکت است، خالد بن ولید را به همراه دویست اسب سوار فرستادند تا به استقبال رسول خدا {{صل}} برود و در کوهها بر ایشان [[غلبه]] کند. زمانی که رسول خدا {{صل}} به [[مکه]] نزدیک شدند، هنگام [[نماز ظهر]] [[بلال]] [[اذان]] گفت و آن حضرت نماز ظهر را با [[مردم]] به [[جماعت]] خواندند. در این هنگام خالد گفت: "اگر هنگامی که در نمازند به آنها حمله کنیم، [[پیروز]] خواهیم شد؛ زیرا آنها نمازشان را [[قطع]] نمیکنند" و سپس در ادامه گفت: "اما بعد از این، [[نماز]] دیگری را شروع میکنند که آن را از چشمانشان بیشتر [[دوست]] دارند؛ هنگامی که وارد نماز شدند به آنها حمله خواهیم کرد". |
| | در این هنگام [[جبرئیل]] نازل شد و [[پیامبر]] {{صل}} را [[آگاه]] کرد<ref>سوره نساء، آیه ۱۰۲-۱۰۳.</ref>. بعد از [[نزول]] [[آیات]]، [[رسول خدا]] اصحابش را به دو قسمت تقسیم کرد؛ دستهای [[سلاح]] به دست مقابل [[دشمن]] ایستادند و دستهای همراه ایشان [[نماز]] خواندند و سپس جای خود را عوض کردند<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۱۵۰؛ التبیان، شیخ طوسی، ج۴، ص۳۱۱.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۴۹۷-۴۹۸.</ref> |
|
| |
|
| '''[[جنگ]] با [[روم]]:''' در [[سال ۱۲ هجری]] [[خالد]] با [[سپاه]] روم درگیر شد و سپاه روم در این جنگ [[شکست]] خورد اما حاصل این جنگ کوتاه صد هزار کشته بود. البته خالد به [[ارشاد]] و [[تبلیغ دین]] نیز پرداخت اما [[زمان]] آن کمتر از ده [[روز]] بود و بعد به سمت [[حیره]] حرکت کرد<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۵۸۳؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۶، ص۳۸۸.</ref>. در جنگ با روم، ماهان، [[فرمانده لشکر]] روم، اعلام کرد "ما میدانیم که [[سختی]] و [[گرسنگی]] شما را از شهرهایتان خارج کرده است. بیایید تا به هر یک از شما ده [[دینار]] و [[لباس]] و [[غذا]] بدهم و به شهرهایتان برگردید. [[سال]] [[آینده]] هم همین مقدار برای شما میفرستم".
| | == [[خالد]] و شرکت در [[جنگها]] بعد از [[مسلمان]] شدن == |
| خالد پاسخ داد: "ما به این خاطر از شهرمان خارج نشدیم؛ ما [[قبیله]] [[خون]] [[خواری]] هستیم و خبر پیدا کردیم که خونی بهتر از خون [[رومیان]] نیست و به همین خاطر به این جا آمدیم"<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۱۳؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲، ص۱۴۷.</ref>.
| | '''[[جنگ موته]]:''' در [[جمادی]] الاولای [[سال هشتم هجری]] پیامبر {{صل}} لشکری را به [[فرماندهی]] [[زید بن حارثه]]، [[جعفر بن ابیطالب]] و [[عبدالله بن رواحه]] به [[موته]] فرستاد. اولین کسی که [[شهید]] شد، زید بن حارثه بود و بعد از او جعفر بن ابی طالب، [[فرمانده لشکر]] شد. او نیز پس از مدتی [[جنگ]]، با برداشتن ۷۲ زخم و [[قطع]] شدن دو دست، [[شهید]] شد که [[پیامبر]] {{صل}} در این باره فرمود: "[[خدا]] به جای آن دو دست، در [[بهشت]] دو بال به او خواهد داد". پس از او [[عبدالله بن رواحه]] [[فرمانده لشکر]] شد که او نیز شهید شد. سپس خالد بن ولید [[پرچم]] را گرفت و عقب نشینی کرد<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۲۱؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۳۸۰؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۶، ص۱۵۹؛ فتح الباری، ابن حجر، ج۷، ص۳۹۳.</ref>. |
|
| |
|
| شاید منظور خالد پاسخ دادن به [[تمسخر]] ماهان بوده اما در [[شأن]] فرمانده لشکر [[اسلام]] نیست که به جای بیان [[اهداف والا]] و [[عقلانی]] [[دین اسلام]] چنین اهدافی را بیان کند، همان گونه که [[پیامبر]]{{صل}} همیشه در [[جنگها]] [[دعوت به اسلام]] میکرد.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۴۹۹-۵۰۲.</ref>
| | '''[[فتح مکه]]:''' در جریان فتح مکه در [[سال هشتم هجری]] پیامبر {{صل}} [[دستور]] فرمودند که کسی از [[زور]] استفاده نکند و همه [[لشکر]] را از [[جنگیدن]] و استفاده از [[سلاح]] [[نهی]] کردند. [[خالد]] با عدهای از [[قریش]] از جمله [[صفوان بن امیه]] و [[عکرمة بن أبی جهل]] مواجه شد که [[مقاومت]] کردند. اطرافیان گفتند: [[رسول خدا]] {{صل}} ما را از جنگ منع کردند اما خالد فریادی بر سر افرادش کشید و آنها را به جنگ امر کرد. در این درگیری ۲۴ نفر از قریش و چهار نفر از قبیلة [[هذیل]] کشته شدند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۱۳۶ و ج۷، ص۳۹۶؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۲۲۸؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۷، ص۲۷۵؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۸۵.</ref>. رسول خدا {{صل}} وقتی برق شمشیرها را دیدند، فرمودند: "این برق [[شمشیر]] چیست؟ مگر شما را از [[جنگیدن]] [[نهی]] نکردم؟ [[اصحاب]] به حضرت گفتند: خالد بن ولید است که میجنگد<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۸۲۶؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۱۳۶؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۲۲۹؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۱۸۸؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۸۷.</ref>. [[رسول خدا]] {{صل}} با دیدن [[خالد]] او را [[سرزنش]] کردند و فرمودند: "ای خالد! چرا جنگیدی در حالی که تو را از جنگیدن نهی کردم؟ او نیز پاسخهایی داد اما روشن است که [[تخلف]] از [[فرمان]] به هر صورت، تخلف است؛ لذا رسول خدا {{صل}} با شنیدن سخنان خالد، فرمودند: "[[قضای الهی]] [[خیر]] است"<ref>السیرة الحلبیه، حلبی، ج۳، ص۲۶؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۲۳۳.</ref>. |
|
| |
|
| ==خالد و کشتن افراد قبیلۀ [[بنی جذیمه]]==
| | '''[[فتح]] [[حیره]]:''' خالد زمانی که حیره را فتح کرد، هشت رکعت [[نماز]] با یک [[سلام]] خواند<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۶، ص۳۸۳.</ref>. [[ابن کثیر]] میگوید: زمانی که امیری [[کشور]] یا شهری را فتح میکند، [[مستحب]] است این گونه نماز بخواند!! ولی خود او بلافاصله [[نقل]] میکند که رسول خدا {{صل}} [[روز]] فتح مکه در هر دو رکعت، سلام داد<ref>سنن، ابن ماجه، ج۱، ص۴۱۹؛ سنن ابی داوود، ابن اشعث سجستانی، ج۱، ص۲۹۱؛ سنن الکبری، بیهقی، ج۳، ص۴۸؛ تلخیص الحبیر، ابن حجر، ج۴، ص۲۵۸؛ المجموع، نووی، ج۴، ص۳۹؛ تفسیر ابن کثیر، ابن کثیر، ج۴، ص۶۰۱؛ تنویر الحوالک، سیوطی، ص۱۶۸.</ref>. |
| پس از [[فتح مکه]] پیامبر{{صل}} افرادی را برای [[دعوت]] دیگر قبائل به اسلام به اطراف [[مکه]] فرستاد که [[خالد بن ولید]] را نیز به [[سرپرستی]] جماعتی برای دعوت قبیله بنی جذیمه فرستاد. این فرستادگان [[مأمور]] به جنگ نبودند بلکه فقط [[دستور]] داشتند [[مردم]] را به اسلام دعوت کنید. اما چون بنی جذیمه فاکة بن [[مغیره]]، عموی خالد، را هنگامی که از [[سفر]] [[تجارت]] [[یمن]] بر میگشت، کشته بودند، خالد با ایشان رابطه خوبی نداشت. پس هنگامی که با آنها رو به رو شد، آنها آماده جنگ شدند. خالد به آنها گفت: "اسلام بیاورید". آنها گفتند: ما مسلمانیم. [[خالد]] گفت: "پس چرا [[سلاح]] در دست دارید؟" آنها گفتند: بین ما و قومی از [[عرب]] [[دشمنی]] وجود دارد و ما ترسیدیم که شما آنها باشید؛ سلاح برداشتیم تا از خود [[دفاع]] کنیم. خالد گفت: "سلاح را [[زمین]] بگذارید، همه [[مردم]] [[مسلمان]] شدهاند و دیگر [[جنگی]] نیست". آنان به گفته خالد [[اطمینان]] کرده و سلاحها را زمین گذاشتند. سپس خالد [[دستور]] داد شانههای مردان را بستند و همه را با [[شمشیر]] گردن زدند. حتی [[نقل]] شده، زمانی که [[بنی جذیمه]] [[تسلیم]] شدند، خالد [[اسرا]] را بین [[لشکریان]] خود تقسیم کرد و نزد هر کدام یک یا دو نفر گذاشت و افراد با اسیرها در چادر تا [[سحر]] با اطمینان خوابیدند و [[سحرگاه]] خالد فریاد زد هر کس [[اسیر]] خود را بکشد<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۴، ص۳۱۳؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۱۴۸؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۶، ص۲۰۰.</ref>.
| |
|
| |
|
| [[قبیله]] [[بنی سلیم]] اسرای خود را کشتند اما [[مهاجران]] و [[انصار]] این کار را نکردند و اسرای خود را رها کردند. خالد از دست کسانی که اسرای خود را رها کردند، عصبانی شد. [[ابواسید ساعدی]]<ref>اسم او مالک بن ربیعة بن بدن است. او از بزرگان انصار بود که در بدر و جنگهای دیگر حضور داشته و در سال ۴۰ هجری از دنیا رفت. (سیر إعلام النبلاء، ذهبی، ج۲، ص۵۳۸).</ref> به او گفت: "ای خالد [[تقوا]] پیشه کن. ما کسانی را که مسلمان باشند، نمیکشیم". خالد گفت: "از کجا فهمیدی که مسلمانند؟" | | '''جنگ با [[ایران]]:''' در یکی از جنگهای خالد با [[ایرانیان]] و [[سپاه]] اردشیر، جنگ بسیار شدید شد. خالد [[دعا]] کرد که [[خدا]] به او کمک کند تا نهر آنان را از [[خون]] آنان پر کند! به همین منظور افرادی را [[مسئول]] کرد تا مجروحان [[دشمن]] را کنار نهر برده و سر از بدنش جدا کنند و دستور داد مسیر آب نهر را [[تغییر]] دهند تا خون در آن جمع شود و بدین ترتیب هفتاد هزار نفر را کنار نهر سر بریدند. وقتی جنگ تمام شد، راه آب نهر را باز کردند و تا سه [[روز]]، آب نهر خون آلود بود و در این سه روز، آسیاب، آرد مورد نیاز لشکر خالد را با همین آب خون آلود تهیه میکرد. از آن پس، آن نهر را نهر خون نامیدند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۸۱ و ۵۶۱-۵۶۲.</ref>. |
|
| |
|
| او گفت: "[[اقرار]] آنها به [[اسلام]] را شنیدم و این [[مساجد]] بزرگ آنها را دیدم".
| | '''[[جنگ]] با [[روم]]:''' در سال ۱۲ هجری [[خالد]] با [[سپاه]] روم درگیر شد و سپاه روم در این جنگ [[شکست]] خورد اما حاصل این جنگ کوتاه صد هزار کشته بود. البته خالد به [[ارشاد]] و [[تبلیغ دین]] نیز پرداخت اما [[زمان]] آن کمتر از ده [[روز]] بود و بعد به سمت [[حیره]] حرکت کرد<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۵۸۳؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۶، ص۳۸۸.</ref>. در جنگ با روم، ماهان، [[فرمانده لشکر]] روم، اعلام کرد "ما میدانیم که [[سختی]] و [[گرسنگی]] شما را از شهرهایتان خارج کرده است. بیایید تا به هر یک از شما ده [[دینار]] و [[لباس]] و [[غذا]] بدهم و به شهرهایتان برگردید. [[سال]] [[آینده]] هم همین مقدار برای شما میفرستم". |
| | خالد پاسخ داد: "ما به این خاطر از شهرمان خارج نشدیم؛ ما [[قبیله]] خونخواری هستیم و خبر پیدا کردیم که خونی بهتر از خون [[رومیان]] نیست و به همین خاطر به این جا آمدیم"<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۱۳؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲، ص۱۴۷.</ref>. |
|
| |
|
| [[ابی بشیر مازنی]] گوید: "زمانی که خالد گفت هر کس اسیری در دست دارد، بکشد، من نیز اسیری داشتم پس شمشیرم را کشیدم که او را بکشم، او به من گفت: "ای [[برادر]] [[انصاری]] به [[قوم]] خود نگاه کن که چگونه [[رفتار]] میکنند". پس دیدم انصار همگی [[اسیران]] خود را [[آزاد]] کردند. به او گفتم: هرجا میخواهی برو. او به من گفت: [[خدا]] به تو [[برکت]] دهد، اما ما را کسانی که از نظر قومی به ما نزدیکتر بودند، کشتند ([[قبیله]] [[بنی سلیم]])<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۸۷۵-۸۷۶؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۲، ص۷-۶.</ref>. | | شاید منظور خالد پاسخ دادن به [[تمسخر]] ماهان بوده اما در [[شأن]] فرمانده لشکر [[اسلام]] نیست که به جای بیان [[اهداف والا]] و [[عقلانی]] [[دین اسلام]] چنین اهدافی را بیان کند، همان گونه که [[پیامبر]] {{صل}} همیشه در [[جنگها]] [[دعوت به اسلام]] میکرد<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۴۹۹-۵۰۲.</ref>. |
|
| |
|
| هنگامی که [[پیامبر]]{{صل}} از کار [[خالد]] [[آگاه]] شد، دستهای [[مبارک]] را به سوی [[آسمان]] بلند کرد و فرمود: خدایا! من از [[کردار]] خالد بیزارم<ref>{{متن حدیث| اَللَّهُمَّ إِنِّي أَبْرَأُ إِلَيْكَ مِمَّا صَنَعَ خَالِدُ بْنُ اَلْوَلِيدِ }}</ref>؛ سپس [[علی]]{{ع}} را با [[مال]] فراوانی فرستاد تا دیه کشتگان و خساراتهای واردشده را بپردازد.
| | == [[خالد]] و [[ابوبکر]] == |
| علی{{ع}} دیه کشتهشدگان و همه خسارتهای [[مالی]] حتی قیمت ظرف آبخوری سگها را پرداخت کرد. پس از پرداخت همه خساراتها، مبلغ زیادی باقی ماند. [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} از آنها پرسیدند: "آیا چیزی که [[پول]] آن و یا خونی که دیه آن پرداخت نشده باشد، هست" آنها گفتند: نه، چیزی که قیمت آن پرداخت نشده باشد، باقی نمانده است.
| |
| | |
| [[حضرت]] فرمود: "بقیه این [[اموال]] را که زیاد آمده است، به اجازه [[رسول خدا]]{{صل}} به شما میبخشم". هنگامی که امیرمؤمنان علی{{ع}} نزد پیامبر{{صل}} برگشت، پیامبر{{صل}} او را تحسین کرد و فرمود: "آنطور که میباید [[وظیفه]] را ادا کردی"<ref>صحیح البخاری، بخاری، ج۵، ص۱۰۷، ج۷، ص۱۵۴ و ج۸، ص۱۱۸؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۴، ص۸۸۳؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۴۲؛ الامالی، شیخ صدوق، ص۲۳۷-۲۳۸؛ الخصال، شیخ صدوق، ص۵۶۲؛ المسترشد، طبری، ص۳۸۵؛ سنن الکبری، نسائی، ج۱، ص۲۳۷؛ الامالی، شیخ طوسی، ص۴۹۸؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۱، ص۳۹۵؛ نیل الاوطار، شوکانی، ج۸، ص۹؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۵۹۱ و ج۴، ص۳۵۴؛ السیرة الحلبیه، حلبی، ج۳، ص۲۰۹؛ المستدرک الوسائل، میرزای نوری، ج۱۸، ص۳۶۶.</ref>.
| |
| | |
| در [[نقل]] دیگری آمده: زمانی که علی{{ع}} نزد پیامبر{{صل}} برگشت، آن حضرت فرمودند: چه کردی ای علی؟" علی{{ع}} فرمود: "ای رسول خدا! من بر [[قوم]] [[مسلمانی]] وارد شدم که [[مساجد]] ساخته بودند. من دیه آنها را حتی خسارت ظرف آب سگها را پرداخت کردم و باقیمانده پولها را نیز به آنها دادم". [[رسول خدا]]{{صل}} فرمودند: "کار [[درستی]] کردی؛ من [[خالد]] را به کشتن امر نکرده بودم. من او را به [[دعوت]] امر کردم"<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۸۸۲.</ref>.
| |
| | |
| زمانی که خالد برگشت، [[عبدالرحمن بن عوف]] به کار او خرده گرفت و بین آن دو نزاعی در گرفت و خالد به عبدالرحمن بن عوف [[دشنام]] داد!! [[پیامبر]]{{صل}} وقتی این خبر را شنید، بسیار [[خشمگین]] شد و به او گفت: "ای خالد! [[اصحاب]] مرا رها کن"<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۴، ص۸۸۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۵۸۷ و ج۲، ص۹۴؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۲، ص۷.</ref>.
| |
| | |
| [[نقل]] شده عبدالرحمن بن عوف به خالد گفت: "به [[خدا]] قسم، خالد قبیلهای [[مسلمان]] را کشت". پس خالد گفت: "تو آنها را به [[انتقام]] پدرت، [[عوف]] بن [[عبد]] عوف، کشتی". [[عبدالرحمن]] به او گفت: "من برای انتقام پدرم آنها را نکشتم اما تو آنها را برای انتقام عمویت [[فاکة بن مغیرة]] کشتی"<ref>تاریخ یعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۶۱؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۳، ص۵۹۳.</ref>. هم چنین به وی گفت: "انتقام [[خون]] عمویت، طبق رسم [[جاهلیت]] بوده است". [[عمر]] نیز به خالد گفت: "وای بر تو ای خالد! با [[بنی جذیمه]] به شیوه جاهلیت برخورد کردی! آیا [[اسلام]] کارهای قبلی تو را در جاهلیت از بین [[نبرد]]؟"<ref>المغازی، واقدی، ج۳، ص۸۸۰.</ref>.
| |
| | |
| نقل شده در جریان [[لشکرکشی]] خالد به سوی [[قبیله]] بنی جذیمه و [[اسارت]] افراد آن قبیله، مردی به خالد گفت: من [[اهل]] این قبیله نیستم اما [[عاشق]] زنی از این قبیله شده و به این جا آمدم؛ اجازه بدهید من یک بار او را ببینم و بعد با من هر کاری میخواهید بکنید.
| |
| | |
| آن [[زن]] را آوردند و آن مرد او را دید، سپس خالد [[دستور]] داد گردن او را زدند. آن زن نیز کنار او آمد و دو بار فریاد کشید و [[جان]] داد. زمانی که [[لشکریان]] برگشتند. و ماجرا را برای رسول خدا{{صل}} نقل کردند، [[حضرت]] فرمودند: {{متن حدیث|اما کان فیکم رجل رحیم}}؛ آیا بین شما یک نفر [[دل]] [[رحم]] وجود نداشت؟<ref>سنن الکبری، نسائی، ج۵، ص۲۰۱؛ معجم الأوسط، طبرانی، ج۲، ص۱۹۶؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۴، ص۳۶۱؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۶، ص۲۰۹؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۳، ص۵۹۶؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۶، ص۲۰۲؛ السیرة الحلبیه، حلبی، ج۳، ص۲۱۴؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۲، ص۲۱۱.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۵۰۲-۵۰۵.</ref>
| |
| | |
| ==[[خالد]] و [[ابوبکر]]== | |
| خالد در [[زمان]] ابوبکر نیز ماجراهای متعددی داشته که به طور کوتاه به پارهای از آنها اشاره میکنیم: | | خالد در [[زمان]] ابوبکر نیز ماجراهای متعددی داشته که به طور کوتاه به پارهای از آنها اشاره میکنیم: |
| #بعد از [[رحلت رسول خدا]]{{صل}} عدهای از سران [[قبایل]] از به رسمیت شناختن ابوبکر خودداری کردند، لذا ابوبکر خالد را به نزد ایشان فرستاد. یکی از ایشان مجاعة بن مراره از رؤسای [[بنی حنیفه]] است. او در زمان [[رسول خدا]]{{صل}} [[اسلام]] آورد و همراه گروهی به نزد [[حضرت]] آمدند و رسول خدا{{صل}} به عنوان [[هدیه]] زمینی را در یمامه به وی هدیه دادند. خالد به [[سرزمین]] ایشان [[هجوم]] برد و ۱۲۰۰ نفر از ایشان را کشت و سپس در همان جا در حالی که مجاعه در [[اسارت]] بود، دختر او را از وی خواستگاری کرد!! مجاعه به او گفت: "کمی [[صبر]] داشته باش! تو که پشت مرا شکستهای و به همین سبب پشت خود را نیز در نزد صاحبت (ابوبکر) شکستی (آبروی خود را بردی)". باز خالد گفت: "ای مرد! دخترت را به [[ازدواج]] من در بیاور!" او به ناچار قبول کرد.این خبر به ابوبکر رسید و نامهای به این مضمون برای خالد نوشت: "به [[جان]] خودم قسم، ای خالد تو [[بیکاری]] که [[فرصت]] برای ازدواج با زنها داری، در حالی که در کنار تو [[خون]] هزار و دویست مرد از [[مسلمانان]] ریخته شده که هنوز خشک نشده است". وقتی خالد این [[نامه]] را خواند، گفت: "این کار شخص بدخوی کوچک است" و مقصودش [[عمر]] بود<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۵۱۹؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۷۹؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۹۶.</ref>. | | # بعد از [[رحلت رسول خدا]] {{صل}} عدهای از سران [[قبایل]] از به رسمیت شناختن ابوبکر خودداری کردند، لذا ابوبکر خالد را به نزد ایشان فرستاد. یکی از ایشان مجاعة بن مراره از رؤسای [[بنی حنیفه]] است. او در زمان [[رسول خدا]] {{صل}} [[اسلام]] آورد و همراه گروهی نزد حضرت آمدند و رسول خدا {{صل}} به عنوان [[هدیه]] زمینی را در یمامه به وی هدیه دادند. خالد به [[سرزمین]] ایشان [[هجوم]] برد و ۱۲۰۰ نفر از ایشان را کشت و سپس در همان جا در حالی که مجاعه در [[اسارت]] بود، دختر او را از وی خواستگاری کرد!! مجاعه به او گفت: "کمی [[صبر]] داشته باش! تو که پشت مرا شکستهای و به همین سبب پشت خود را نیز در نزد صاحبت (ابوبکر) شکستی (آبروی خود را بردی)". باز خالد گفت: "ای مرد! دخترت را به [[ازدواج]] من در بیاور!" او به ناچار قبول کرد. این خبر به ابوبکر رسید و نامهای به این مضمون برای خالد نوشت: "به [[جان]] خودم قسم، ای خالد تو [[بیکاری]] که [[فرصت]] برای ازدواج با زنها داری، در حالی که در کنار تو [[خون]] هزار و دویست مرد از [[مسلمانان]] ریخته شده که هنوز خشک نشده است". وقتی خالد این [[نامه]] را خواند، گفت: "این کار شخص بدخوی کوچک است" و مقصودش [[عمر]] بود<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۵۱۹؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۷۹؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۹۶.</ref>. |
| #در [[جنگ]] "مضیح" دو نفر به نامهای [[عبدالعزی بن ابی رهم بن قرواش]] و [[لبید بن جریر]] در جنگ حضور داشتند که قبلا [[مسلمان]] شده بودند و از [[خلیفه اول]] [[امان]] [[نامه]] داشتند اما [[سپاهیان]] [[خالد]] بدون توجه به امان نامه آنها را کشتند. زمانی که خبر به [[مدینه]] رسید بود و، به [[عمر]] او خرده از خالد [[بدگویی]] کرد؛ همان گونه که دربارهی [[مالک بن نویره]] با او درگیر شده گرفته بود<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۶، ص۳۸۷؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۵۸۱.</ref>.
| | # [[ابوبکر]] خالد را نزد [[بنی سلیم]] که [[مرتد]] شده بودند، فرستاد تا آنها را به [[اسلام]] [[دعوت]] کند. او نزد آنان رفت و برخی از آنها آنان را کشت و [[محل زندگی]] آنان را [[آتش]] زد. عمر به ابوبکر [[انتقاد]] کرد و گفت: "کسی را فرستادی که افراد را [[عذاب الهی]] میکند (آنها را آتش میزند)، او را برکنار کن". ولی ابوبکر قبول نکرد<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۴۰؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۳۹۶.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۵۰۵-۵۰۷.</ref> |
| #[[ابوبکر]] خالد را نزد [[بنی سلیم]] که [[مرتد]] شده بودند، فرستاد تا آنها را به [[اسلام]] [[دعوت]] کند. او نزد آنان رفت و برخی از آنها آنان را کشت و [[محل زندگی]] آنان را [[آتش]] زد. عمر به ابوبکر [[انتقاد]] کرد و گفت: "کسی را فرستادی که افراد را [[عذاب الهی]] میکند (آنها را آتش میزند)، او را برکنار کن". ولی ابوبکر قبول نکرد<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۴۰؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۳۹۶.</ref>. | |
| #روزی عمر به ابوبکر گفت: "به خالد نامه بنویس و بگو [[مالی]] بدون مهر تو به کسی خشد". خالد در پاسخ نوشت: کار مرا به خودم واگذار وگرنه [[مسئولیت]] تو برای خودت خوب است. عمر به ابوبکر توصیه کرد که خالد را برکنار کند. ابوبکر گفت: "اگر او را برکنار کنم، چه کسی را به جای او بگذارم؟" عمر گفت: "من" و آماده رفتن شد. پس عدهای نزد ابوبکر آمدند و گفتند: چرا عمر را میفرستی در حالی که در مدینه به او نیاز داری؟ ابوبکر گفت: "پس چه کنم؟" آنها گفتند: بگذار عمر در مدینه و خالد در [[شام]] باقی بماند که فعلا تو را کفایت میکند<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۱۸-۲۱۹؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۱۳۰.</ref>.
| |
| #[[ارزش]] کلاه خود [[لشکریان]] [[ایران]] بر اساس [[شرف]] و [[نسب]] [[خانوادگی]] آنان بود و کسی که بالاترین [[شرافت]] خانوادگی را داشت، کلاه خود او صد هزار [[دینار]] [[ارزش]] داشت. هرمز از کسانی بود که بالاترین [[نسب]] [[خانوادگی]] را داشت و کلاه خود او صد هزار دینار ارزش داشت که جزء [[غنائم]] به [[مدینه]] آمد و [[ابوبکر]] آن را به [[خالد]] [[هدیه]] داد<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۵۵۶.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۵۰۵-۵۰۷.</ref>
| |
| | |
| ==خالد و کشتن [[مالک بن نویره]]==
| |
| وقتی که ابوبکر [[خالد بن ولید]] را برای جمع آوری [[زکات]] به سوی مالک بن نویره فرستاد، [[مالک]] زکات را [[مصرف]] کرده بود و در جواب خالد گفت: "ما [[نماز]] میخوانیم ولی زکات نمیدهیم".
| |
| | |
| خالد گفت: "[[خدا]] یکی از اینها را بدون دیگری قبول نمیکند".
| |
| | |
| مالک گفت: صاحب تو چنین میگوید؟"
| |
| | |
| خالد گفت: "[[عجب]]! مگر تو او را صاحب خود نمیبینی! الان گردن تو را میزنم".
| |
| | |
| مالک گفت: "به [[دستور]] ابوبکر به کشتنم مأموری؟"
| |
| | |
| خالد گفت: "آری، در مرحله اول به [[گرفتن زکات]] و در مرحله دوم به کشتن تو مأمورم".
| |
| | |
| مالک گفت: "مرا پیش ابوبکر بفرست تا خود او هر چه بخواهد به جا آورد؛ زیرا کسانی را که گناهانشان از [[گناه]] من بزرگتر بوده، فرستادهای".
| |
| | |
| خالد گفت: "محال است تو را نزد [[خلیفه]] بفرستم". سپس [[عبدالله]] [[عمر]] و [[ابوقتاده]] درباره مالک با خالد صحبت کردند و میانجی شدند، اما خالد به سخنان ایشان هم گوش نداد و دستور [[قتل]] مالک را صادر کرد.
| |
| | |
| مالک در حالی که متوجه [[همسر]] خویش بود، چنین گفت: این [[زن]] مرا به کشتن داد<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۵۷؛ سیراعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۳۷۷؛ الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۵۶۱؛ وفیات الاعیان، ابن خلکان، ج۶، ص۱۴؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۳۴.</ref>.
| |
| | |
| خالد گفت: "خیر، چنین نیست، بلکه به جهت آنکه از [[اسلام]] خارج شدهای، کشته میشوی".
| |
| | |
| مالک را گردن زدند و خالد سرش را زیر دیگ انداخت و از بسیاری موی او دیگ به [[جوش]] آمد، قبل از آنکه [[آتش]] به پوست سر برسد<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۶، ص۳۵۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۱۸۱ (به نقل از طبری).</ref>. در همان [[شب]] یا سه [[روز]] بعد [[خالد]] به [[زور]] با [[همسر]] [[مالک]] هم بستر شد <ref>البدایة و النهایه، الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۵۶۱؛ فوات الوفیات، کتبی، ج۲، ص۲۴۳؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۴، ص۲۳۹.</ref>. او [[زن]] بسیار [[زیبایی]] بود؛ خالد هر چه [[اصرار]] کرد تا [[عبدالله]] [[عمر]] و [[ابو قتاده]] در [[مراسم]] [[ازدواج]] او شرکت کنند، ایشان قبول نکردند.
| |
|
| |
|
| هنگامی که خالد پیش [[ابوبکر]] بازگشت، تیرهایی را به علامت [[فتح]] و [[پیروزی]] بالای سر خود [[نصب]] کرده بود؛ عمر که او را چنین دید، ناراحت شد و بر او پرخاش کرد و تیرها را [[شکست]] و به او گفت: "[[مرد]] [[مسلمانی]] را کشتی و با همسرش هم بستر شدی و [[افتخار]] هم میکنی!" خالد به [[تصور]] آنکه ابوبکر هم ناراحت میشود، [[سکوت]] کرد و هیچ نگفت، ولی وقتی که نزد ابوبکر رفت عذرهایی آورد و ابوبکر هم از او درگذشت<ref>الشافی فی الأمامه، سید مرتضی، ج۴، ص۱۶۶؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۷، ص۲۰۶؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۲۹۵؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۳۵۹؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۴، ص۲۳۹؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۱، ص۴۳۳.</ref>. عمر به ابوبکر پیشنهاد کرد که چون خالد مالک را به [[ظلم و ستم]] کشته است، پس او را [[قصاص]] کن. ابوبکر گفت: "خاموش باش که او در [[رأی]] و اجتهادش [[خطا]] کرده است؛ [[زبان]] از [[بدگویی]] او ببند، شمشیری را که [[خدا]] بر روی [[کفار]] کشیده، من در غلاف نمیکنم"<ref>الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۳۵۸؛ فوات الوفیات، کتبی، ج۲، ص۲۴۳؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۴، ص۲۳۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۲۹۵.</ref>.
| | == خالد و [[عمر]] == |
| | |
| در ماجرای [[قتل]] [[مالک بن نویره]]، [[ابوقتاده]]<ref>اسم او الحارث احمد بن رعی است. به او جنگ جوی رسول الله میگفتند و از پیامبر{{صل}} حدیث روایت کرده است. در زمان خلافت حضرت علی{{ع}} در کوفه از دنیا رفت و حضرت بر او نماز گزارد. (الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۲۸۹).</ref> یکی از [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} به شدت [[مخالف]] [[خالد]] بود و [[معتقد]] بود، [[مالک]]، [[مسلمان]] است و نباید کشته شود. بنابراین قسم خورد که دیگر هرگز همراه با خالد نجنگد<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۲۹؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۶، ص۳۶۰.</ref>.
| |
| | |
| در [[نقل]] دیگری آمده است، زمانی که [[ابو قتاده]] به او گفت: بر تو جایز نیست که گردن این [[اسرا]] را بزنی، خالد در جواب او گفت: تو سر جایت بنشین و این مسئله به تو مربوط نیست"<ref>المصنف، صنعانی، ج۱۰، ص۱۷۵؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۳۷۱.</ref>.
| |
| | |
| هم چنین نقل شده [[ابوبکر]] در آخر عمرش میگفت: سه کار هست که به جا نیاوردم وای کاش آنها را به جا میآوردم یکی از این [[کارها]] آن بود که ای کاش [[خالد بن ولید]] را به خاطر [[قتل]] [[مالک بن نویره]] [[قصاص]] کرده بودم <ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۲۲۶.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۵۰۷-۵۰۹.</ref>
| |
| | |
| ==خالد و [[عمر]]== | |
| خالد در [[زمان]] عمر نیز ماجراهایی دارد که به پارهای از آنها اشاره میکنیم: | | خالد در [[زمان]] عمر نیز ماجراهایی دارد که به پارهای از آنها اشاره میکنیم: |
| ۱. [[ابو بکر]] خالد را به [[امارت شام]] گمارده بود؛ اما عمر بلافاصله پس از به دست گرفتن [[حکومت]]، او را برکنار کرد<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۱۶؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۹، ص۳۴۸.</ref> و [[ابو عبیده جراح]] را به جای او به امارت شام گمارد<ref>الاصابه، ج۲، ص۲۱۷؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۹، ص۳۴۸.</ref>.
| |
|
| |
| علت برکناری خالد این بود که زمانی که [[مالی]] به او میرسید، بین خود و افرادش تقسیم میکرد و آن را برای ابوبکر نمیفرستاد؛ مثلا نقل شده خالد ده هزار [[دینار]] از [[مال]] [[بیت المال]] را به [[اشعث بن قیس]] [[هدیه]] داد<ref>السیرة الحلبیة، حلبی، ج۳، ص۲۱۳؛ الغدیر، علامه امینی، ج۶، ص۲۷۴؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۱۳۰.</ref>. یا این که او کارهایی را بدون اجازه [[اجرا]] میکرد؛ مثل کشتن مالک بن نویره و [[ازدواج]] با [[همسر]] او<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۱۸.</ref>.
| |
|
| |
| زمانی که عمر او را برکنار کرد، خطبهای خواند و از [[مردم]] عذرخواهی کرد و گفت: "من به او امر کرده بودم که [[مالی]] را بین [[مهاجران]] [[محروم]] تقسیم کند اما او بین اشراف تقسیم کرد"<ref>مجمع الزوائد، هیثمی، ج۶، ص۳؛ ج۹، ص۳۴۹؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۳۹؛ تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۱۲، ص۱۶۰.</ref>. اهمیت این کار برای [[عمر]] آن [[قدر]] زیاد است که اولین [[اقدام]] او در [[زمان]] [[خلافت]] برکناری [[خالد]] است<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۲۳؛ السیرة الحلبیه، حلبی، ج۳، ص۲۱۳.</ref>.
| |
|
| |
| هم چنین عمر بلافاصله بعد از آغاز خلافت، [[ابوعبیده]] را به [[شام]] فرستاده و به او گفت: اگر خالد اشتباهاتش را پذیرفت، در [[حکومت]] خود باقی است اما اگر نپذیرفت و عذرخواهی نکرد، عمامهاش را از سرش بردار و [[مال]] او را نصف کن". خالد اشتباهاتش را نپذیرفت و [[ابو عبیده]] نیز [[عمامه]] را از سر او برداشت و مال او را دو قسمت کرد (نصف آن برای خود او و نصف دیگر برای [[بیت المال]]). حتی ابوعبیده یکی از کفشهای او را برداشت و یکی را به او داد<ref>السیرة الحلبیة، حلبی، ج۳، ص۲۱۳.</ref>.
| |
|
| |
| [[نقل]] شده که [[خلیفه دوم]] گفته است: جز در دو مورد خالد را بازخواست نکردم؛ یکی درباره [[تصمیم]] [[ایران]] اورگیری [[وزیر]] قانونهای [[مبارک]] شخصی و دیگری این که [[اموال]] بیت المال را چگونه [[مصرف]] میکند <ref>الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۱۹، به این مضمون: تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۷۴؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۰، ص۲۰۹.</ref>.
| |
|
| |
| ۲. زمانی که خالد از شام بازگشت و وارد [[مسجد]] شد، در عمامه او تیرهای [[خون]] آلودی وجود داشت. عمر جلو آمد و عمامه او را از سرش برداشت و به او [[اعتراض]] کرد که چرا [[حرمت]] [[مسجد پیامبر]]{{صل}} را نگه نداشته و با عمامه خون آلود وارد مسجد [[نبوی]] شده است. و به او گفت: "اگر تو [[جهاد]] کردی و جنگیدی، [[مسلمانان]] قبل از تو نیز جنگیدند و جهاد کردند"<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۶۸.</ref>.
| |
|
| |
| ۳. به عمر خبر رسید که روزی خالد به حمام رفته و عصاره گنجشک و شراب را به خود مالیده است. [[عمر]] نامهای به او نوشت که مضمون آن چنین است: به [[خدا]] قسم، خدا ظاهر شراب و [[باطن]] آن را [[حرام]] کرده است، پس آن را به بدنتان نمالید که آن [[نجس]] است<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۶۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۶۴.</ref>.
| |
|
| |
| هم چنین [[نقل]] شده که: عمر در نامهاش چنین نوشت: به من خبر رسیده که [[اهل شام]] برای دلاکی تو خمیری آوردهاند که با شراب درست شده؟! من شما [[خاندان]] [[مغیره]] را [[خوراک]] [[آتش]] میدانم<ref>الکشاف، زمخشری، ج۲، ص۱۶۹؛ تخریج الأحادیث والآثار، زیلعی، ج۱، ص۴۷۳.</ref>.
| |
|
| |
| ۴. [[خالد]] و عمر پسر خاله بودند و در [[کودکی]] با یکدیگر [[بازی]] میکردند که خالد ساق پای عمر را [[شکست]]. گرچه معالجه کردند و پای عمر خوب شد؛ اما بعضی همین مسأله را موجب [[دشمنی]] بین آنها و برکناری خالد دانستهاند <ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۱۳۱؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۶۷؛ السیرة الحلبیه، حلبی، ج۳، ص۲۱۳.</ref>.
| |
|
| |
| ۵. در حملة خالد به گروهی از [[بنی اسد]] در [[زمان]] عمر، ایشان دختری [[زیبا]] روی از بنی اسد را به [[اسارت]] گرفتند. [[ضرار]] بن ازور<ref>وی کسی است که مالک بن نویره را به دستور خالد کشت. (الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۴۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۳۹؛ الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۳۹۲؛ الأعلام، زرکلی، ج۳، ص۲۱۵؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۵۰۴). او کسی است که در زمان عمر نیز شراب میخورد (الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۳۹۲).</ref> از این دختر خوشش آمد و او را از سرباز محافظ دختر درخواست کرد. سرباز نیز [[کنیز]] را به ضرار بن ازور تقدیم کرد!! وی با این دختر [[زنا]] کرد و سپس نزد خالد آمده و گفت که: من چنین کاری کردهام. خالد به او گفت: "اشکالی ندارد! من این کار را برای تو جایز میکنم و این دختر را به تو [[هدیه]] میدهم!". اما او [[راضی]] نشد و گفت: "باید عمر در این باره نظر دهد". و نامهای به [[عمر]] نوشتند. او [[دستور]] سنگسار [[ضرار]] را داد اما ضرار قبل از رسیدن دستور عمر از [[دنیا]] رفت؟<ref>سنن الکبری، بیهقی، ج۹، ص۱۰۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۴، ص۴۸۸؛ المجموع، نووی، ج۱۹، ص۳۳۸؛ خزانة الادب، بغدادی، ج۳، ص۳۰۶.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۵۰۹-۵۱۱.</ref>
| |
|
| |
| ==[[خالد]] و [[بغض]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}}==
| |
| [[رسول خدا]]{{صل}} لشکری را به [[فرماندهی]] خالد و لشکری دیگری را بعد از آنها به فرماندهی [[علی]]{{ع}} به [[یمن]] فرستاد و [[فرمان]] داد هر جا دو [[لشکر]] به هم رسیدند، علی{{ع}} [[فرمانده]] باشد و [[خمس]] را از خالد بگیرد.
| |
|
| |
| [[بریده]] میگوید: "علی{{ع}} کنیزی از خمس را [[اختیار]] کرد. خالد به من گفت: "برو به [[مدینه]] و ماجرا را برای [[پیامبر]]{{صل}} بگو" به مدینه رفتم و به حضور پیامبر{{صل}} رسیدم. [[حضرت]] فرمودند: "آیا از علی بغضی به [[دل]] داری؟" گفتم: آری. ایشان فرمودند: "از او بغضی به دل نداشته باش که سهم او از خمس بیش از این است"<ref>نیل الأوطار، شوکانی، ج۷، ص۱۱۰؛ العمده، این بطریق، ص۲۷۵؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۳۵۹؛ صحیح البخاری، بخاری، ج۵، ص۱۱۰؛ سنن الکبری، بیهقی، ج۶، ص۳۴۲.</ref>.
| |
|
| |
| در بعضی [[روایات]] آمده که حضرت فرمودند: درباره علی بد مگویی نکن؛ به [[درستی]] که او از من و من از او هستم و او [[سرپرست]] شما بعد از من است<ref>{{متن حدیث| لاَ تَقَعْ فِي عَلِيٍّ فَإِنَّهُ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِيُّكُمْ بَعْدِي }}؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۶، ص۲۳۵؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۹۴؛ العمده، ابن بطریق، ص۱۹۸؛ الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، سید بن طاووس، ص۶۶؛ ذخائر العقبی، طبری، ص۶۸؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۳۵۶.</ref>.
| |
|
| |
| هم چنین [[نقل]] شده، [[سپاهیان]] بعد از بازگشت از هرجنگ، ابتدا به حضور رسول خدا{{صل}} رفته و سپس به منازل خود میرفتند. در بازگشت از یمن چهار نفر هم [[پیمان]] شدند زمانی که به حضور حضرت رسیدند، ماجرا را نقل کرده و از علی{{ع}} [[شکایت]] کنند. یکی از آنها گفت: "یا [[رسول الله]]! آیا نمیدانید که [[علی]] چه کار کرده است؟" [[حضرت]] روی خود را از او برگرداند. هر کدام از آن چهار نفر که خواست چیزی بگوید، حضرت روی خود را از او برگرداند و سپس در حالی که [[غضب]] در چهره ایشان نمایان بود، فرمودند: {{متن حدیث| مَا تُرِيدُونَ مِنْ عَلِيٍّ إِنَّ عَلِيّاً مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِي }}<ref>کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی، ج۱، ص۲۹۴؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۱۴؛ مناقب امام امیرالمؤمنین، محمد بن سلیمان کوفی، ص۴۴۹؛ العمده، این بطریق، ص۲۰۳؛ سنن الترمذی، ترمذی، ج۵، ص۲۹۶.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۵۱۲.</ref>
| |
|
| |
|
| ==[[خالد]] و اجرای نقشه [[قتل]] امیرالمؤمنین علی{{ع}}==
| | ۱. [[ابوبکر]] خالد را به امارت شام گمارده بود؛ اما عمر بلافاصله پس از به دست گرفتن [[حکومت]]، او را برکنار کرد<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۱۶؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۹، ص۳۴۸.</ref> و [[ابو عبیده جراح]] را به جای او به امارت شام گمارد<ref>الاصابه، ج۲، ص۲۱۷؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۹، ص۳۴۸.</ref>. |
| روزی [[خلیفه اول]] با [[مشورت]] [[خلیفه دوم]] [[تصمیم]] گرفت به خاطر [[مصالح]] [[حکومت]] خود، علی{{ع}} را به قتل برساند. پس خالد را خواست. زمانی که خالد نزد آنها آمد، به او گفتند: میخواهیم [[مأموریت]] [[بزرگی]] را به تو واگذار کنیم. او گفت: "هر مأموریتی باشد، به جا میآورم حتی اگر قتل [[علی بن ابیطالب]]{{ع}} باشد". آن دو گفتند: مأموریت تو همین است. خالد که خود از قبل نسبت به علی{{ع}} [[کینه]] داشت، سؤال کرد: چه زمانی باید او را بکشم؟ خلیفه اول گفت: "هنگام [[نماز]] کنار او بنشین و هنگامی که من [[سلام]] دادم، گردن او را بزن". خالد نیز پذیرفت.
| |
|
| |
|
| [[اسماء بنت عمیس]]، [[همسر]] [[ابوبکر]]، که از دوستداران [[امیر المؤمنین]]{{ع}} بود، ماجرا را شنید و کنیزش را به [[منزل]] علی{{ع}} فرستاد و گفت به علی{{ع}} و زهرا{{ع}} سلام میرسانی و به علی{{ع}} میگویی: {{متن قرآن|إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ}}<ref>"و مردی از دورترین جای شهر شتابان آمد؛ گفت: ای موسی! سرکردگان (شهر) در کار تو همدل شدهاند تا تو را بکشند پس (از شهر) بیرون رو که من از خیرخواهان توام" سوره قصص، آیه ۲۰. در این آیه به ماجرای مؤمن آل فرعون که تصمیم مردم را برای قتل موسی به اطلاع وی رساند، اشاره شده است.</ref>. همانا [[مردم]] [[تصمیم]] گرفتند که تو را بکشند؛ پس از [[شهر]] خارج شو که من [[خیر خواه]] تو هستم. [[علی]]{{ع}} به [[کنیز]] گفت: "پیش مولایت برو و بگو: [[خدا بین]] آنها و چیزی که میخواهند جدایی میاندازد<ref>{{متن حدیث| إِنَّ اَللَّهَ يَحُولُ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَا يُرِيدُونَ}}</ref>. هنگام [[نماز]] [[خالد]] کنار [[امیر المؤمنین]]{{ع}} نشست. اما [[ابوبکر]] همین که به تشهد نماز رسید، از چیزی که گفته بود پیشمان شد و ترسید [[فتنه]] ایجاد شود و همین طور در حال [[فکر]] کردن بود و نماز را تمام نمیکرد؛ به گونهای که مردم [[گمان]] کردند فراموش کرده [[سلام]] نماز را بگوید. پس از مدتی ابوبکر گفت: ای خالد! کاری را که به تو را امر کردهام، به جا نیاور. امیر المؤمنین{{ع}} از خالد پرسید: ای خالد! ابوبکر تو را به چه چیزی امر کرده بود؟ خالد گفت: "به زدن گردن شما". امیر المؤمنین فرمود: "تو این کار را به جا آوردی؟ خالد گفت: "به [[خدا]] قسم، آری؛ اگر قبل از تمام شدن نماز به من نگفته بود که او را نکش، تو را کشته بودم". علی{{ع}} او را گرفت و به [[زمین]] کوبید و روی سینه او نشست. [[عمر]] گفت: "قسم به خدای [[کعبه]] او را بکش"<ref>تا با کشته شدن خالد، مشخص نشود نقشه قتل را او کشیده است.</ref>. مردم گفتند: ای اباالحسن! تو را به [[حق]] صاحب این [[قبر]] ([[رسول خدا]]) او را رها کن! علی{{ع}} نیز او را رها کرد<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۲، ص۱۵۹؛ علل الشرایع، شیخ صدوق، ج۱، ص۱۹۰؛ المسترشد، طبری، ص۴۵۵؛ الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۱۲۷؛ مدینة المعاجز، سید هاشم بحرانی، ج۳، ص۱۵۲؛ معجم رجال الحدیث، خویی، ج۸، ص۱۵۳.</ref>.
| | علت برکناری خالد این بود که زمانی که [[مالی]] به او میرسید، بین خود و افرادش تقسیم میکرد و آن را برای ابوبکر نمیفرستاد؛ مثلا نقل شده خالد ده هزار [[دینار]] از [[مال]] [[بیت المال]] را به [[اشعث بن قیس]] [[هدیه]] داد<ref>السیرة الحلبیة، حلبی، ج۳، ص۲۱۳؛ الغدیر، علامه امینی، ج۶، ص۲۷۴؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۱۳۰.</ref>. یا اینکه او کارهایی را بدون اجازه [[اجرا]] میکرد؛ مثل کشتن مالک بن نویره و [[ازدواج]] با [[همسر]] او<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۱۸.</ref>. |
|
| |
|
| [[سمعانی]] میگوید: از [[یعقوب رواجنی]] (استاد [[بخاری]]) این [[کلام]] ابوبکر این گونه [[روایت]] شده که گفت: خالد آنچه را به تو [[دستور]] داده شده، به جا نیاور. از [[سید]] [[عمر]] بن [[ابراهیم]] [[حسینی]] در [[کوفه]] پرسیدم که معنی این [[روایت]] چیست. او گفت: "[[ابوبکر]] به [[خالد]] [[دستور]] داده بود که [[علی]] را بکشد اما از این کار پشیمان شد و از آن کار [[نهی]] کرد. [[سمعانی]] سپس به مضمون این روایت نیز اشکال نمیگیرد که این نشان دهنده [[تأیید]] مضمون این روایت است<ref>الانساب، سمعانی، ج۳، ص۹۵.</ref>.
| | ۲. زمانی که خالد از شام بازگشت و وارد [[مسجد]] شد، در عمامه او تیرهای [[خون]] آلودی وجود داشت. عمر جلو آمد و عمامه او را از سرش برداشت و به او [[اعتراض]] کرد که چرا [[حرمت]] [[مسجد پیامبر]] {{صل}} را نگه نداشته و با عمامه خون آلود وارد مسجد [[نبوی]] شده است. و به او گفت: "اگر تو [[جهاد]] کردی و جنگیدی، [[مسلمانان]] قبل از تو نیز جنگیدند و جهاد کردند"<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۶۸.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۵۰۹-۵۱۱.</ref> |
|
| |
|
| در ماجرای [[بیعت نکردن]] امیرالمؤمنین علی{{ع}} با [[خلیفه اول]] و حمله به [[خانه]] [[حضرت]] [[زهرا]] خالد نیز شرکت داشت و هیزم پشت در خانه آن حضرت آورد و هنگامی که افراد [[حکومت]] وارد خانه شدند، خالد [[شمشیر]] کشید تا امیرالمؤمنین علی{{ع}} را بکشد، [[زبیر]] با شمشیر به او حمله کرد اما [[امام علی]]{{ع}} او را قسم داد و زبیر نیز او را رها کرد<ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۱۲-۱۱۳.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۵۱۳-۵۱۴.</ref>
| | == [[خالد]] و [[بغض]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} == |
| | [[رسول خدا]] {{صل}} لشکری را به فرماندهی خالد و لشکری دیگری را بعد از آنها به فرماندهی [[علی]] {{ع}} به [[یمن]] فرستاد و [[فرمان]] داد هر جا دو [[لشکر]] به هم رسیدند، علی {{ع}} [[فرمانده]] باشد و [[خمس]] را از خالد بگیرد. |
|
| |
|
| ==سرانجام خالد==
| | [[بریده]] میگوید: "علی {{ع}} کنیزی از خمس را [[اختیار]] کرد. خالد به من گفت: "برو به [[مدینه]] و ماجرا را برای [[پیامبر]] {{صل}} بگو" به مدینه رفتم و به حضور پیامبر {{صل}} رسیدم. حضرت فرمودند: "آیا از علی بغضی به [[دل]] داری؟" گفتم: آری. ایشان فرمودند: "از او بغضی به دل نداشته باش که سهم او از خمس بیش از این است"<ref>نیل الأوطار، شوکانی، ج۷، ص۱۱۰؛ العمده، این بطریق، ص۲۷۵؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۳۵۹؛ صحیح البخاری، بخاری، ج۵، ص۱۱۰؛ سنن الکبری، بیهقی، ج۶، ص۳۴۲.</ref>. |
| خالد، هنگام [[مرگ]] از این که بعد از شرکت در جنگهای متعدد در بستر از [[دنیا]] میرود، ناراحت بود و میگفت: "در صد [[جنگ]] شرکت کردم و اکنون مانند [[چهار پایان]] میمیرم"<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۳۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۹۵؛ تفسیر ابن کثیر، ابن کثیر، ج۱، ص۳۰۶؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۸، ص۱۸۹؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۳۸۲.</ref>.
| |
|
| |
|
| وی در [[سال ۲۱ هجری]] و در [[زمان]] [[خلافت عمر]] در [[حمص]] از دنیا رفت و همان جا به [[خاک]] سپرده شد <ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۳۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۵۸۸؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱۲، ص۱۰؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۸، ص۱۸۹.</ref>.
| | در بعضی [[روایات]] آمده که حضرت فرمودند: درباره علی بد مگویی نکن؛ به [[درستی]] که او از من و من از او هستم و او [[سرپرست]] شما بعد از من است<ref>{{متن حدیث|لاَ تَقَعْ فِي عَلِيٍّ فَإِنَّهُ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِيُّكُمْ بَعْدِي}}؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۶، ص۲۳۵؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۹۴؛ العمده، ابن بطریق، ص۱۹۸؛ الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، سید بن طاووس، ص۶۶؛ ذخائر العقبی، طبری، ص۶۸؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۳۵۶.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۵۱۲.</ref> |
|
| |
|
| برخی، [[وفات]] او را در [[سال ۲۰ هجری]] دانستهاند<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۱۰۹.</ref>. وی هنگام وفات، شصت ساله بود<ref>سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۳۶۸.</ref>. همچنین همه فزرندان خالد از دنیا رفتند و [[فرزندی]] از [[خانواده]] او باقی نماند و [[نسل]] او منقرض شد و خانههایشان در [[مدینه]] به عنوان [[ارث]] به [[ایوب بن سلمه]] رسید<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۹۶؛ عمدة القاری، عینی، ج۱۶، ص۲۴۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۱۴؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۸، ص۱۷۵؛ تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۳، ص۱۰۴؛ الوافی بالوفیات، صفدی، ج۱۳، ص۱۶۴؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۶، ص۲۹۹.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۵۱۴-۵۱۵.</ref>
| | == [[خالد]] و اجرای نقشه [[قتل]] [[امیرالمؤمنین علی]] {{ع}} == |
| | روزی [[خلیفه اول]] با [[مشورت]] [[خلیفه دوم]] تصمیم گرفت به خاطر [[مصالح]] [[حکومت]] خود، علی {{ع}} را به قتل برساند. پس خالد را خواست. زمانی که خالد نزد آنها آمد، به او گفتند: میخواهیم [[مأموریت]] بزرگی را به تو واگذار کنیم. او گفت: "هر مأموریتی باشد، به جا میآورم حتی اگر قتل [[علی بن ابیطالب]] {{ع}} باشد". آن دو گفتند: مأموریت تو همین است. خالد که خود از قبل نسبت به علی {{ع}} [[کینه]] داشت، سؤال کرد: چه زمانی باید او را بکشم؟ خلیفه اول گفت: "هنگام [[نماز]] کنار او بنشین و هنگامی که من [[سلام]] دادم، گردن او را بزن". خالد نیز پذیرفت. |
|
| |
|
| | [[اسماء بنت عمیس]]، [[همسر]] [[ابوبکر]] که از دوستداران [[امیر المؤمنین]] {{ع}} بود، ماجرا را شنید و کنیزش را به [[منزل]] علی {{ع}} فرستاد و گفت به علی {{ع}} و زهرا {{ع}} سلام میرسانی و به علی {{ع}} میگویی: {{متن قرآن|إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ}}<ref>"و مردی از دورترین جای شهر شتابان آمد؛ گفت: ای موسی! سرکردگان (شهر) در کار تو همدل شدهاند تا تو را بکشند پس (از شهر) بیرون رو که من از خیرخواهان توام" سوره قصص، آیه ۲۰. در این آیه به ماجرای مؤمن آل فرعون که تصمیم مردم را برای قتل موسی به اطلاع وی رساند، اشاره شده است.</ref>. [[علی]] {{ع}} به [[کنیز]] گفت: "پیش مولایت برو و بگو: [[خدا بین]] آنها و چیزی که میخواهند جدایی میاندازد<ref>{{متن حدیث|إِنَّ اَللَّهَ يَحُولُ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَا يُرِيدُونَ}}</ref>. هنگام [[نماز]] [[خالد]] کنار [[امیر المؤمنین]] {{ع}} نشست. اما [[ابوبکر]] همین که به تشهد نماز رسید، از چیزی که گفته بود پیشمان شد و ترسید [[فتنه]] ایجاد شود و همین طور در حال [[فکر]] کردن بود و نماز را تمام نمیکرد؛ به گونهای که مردم [[گمان]] کردند فراموش کرده [[سلام]] نماز را بگوید. پس از مدتی ابوبکر گفت: ای خالد! کاری را که به تو امر کردهام، به جا نیاور. امیرالمؤمنین {{ع}} از خالد پرسید: ای خالد! ابوبکر تو را به چه چیزی امر کرده بود؟ خالد گفت: "به زدن گردن شما". امیرالمؤمنین فرمود: "تو این کار را به جا آوردی؟ خالد گفت: "به [[خدا]] قسم، آری؛ اگر قبل از تمام شدن نماز به من نگفته بود که او را نکش، تو را کشته بودم". علی {{ع}} او را گرفت و به [[زمین]] کوبید و روی سینه او نشست. [[عمر]] گفت: "قسم به خدای [[کعبه]] او را بکش"<ref>تا با کشته شدن خالد، مشخص نشود نقشه قتل را او کشیده است.</ref>. مردم گفتند: ای اباالحسن! تو را به [[حق]] صاحب این [[قبر]] ([[رسول خدا]]) او را رها کن! علی {{ع}} نیز او را رها کرد<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۲، ص۱۵۹؛ علل الشرایع، شیخ صدوق، ج۱، ص۱۹۰؛ المسترشد، طبری، ص۴۵۵؛ الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۱۲۷؛ مدینة المعاجز، سید هاشم بحرانی، ج۳، ص۱۵۲؛ معجم رجال الحدیث، خویی، ج۸، ص۱۵۳.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۵۱۳-۵۱۴.</ref> |
|
| |
|
| | == سرانجام خالد == |
| | خالد، هنگام [[مرگ]] از اینکه بعد از شرکت در جنگهای متعدد در بستر از [[دنیا]] میرود، ناراحت بود و میگفت: "در صد [[جنگ]] شرکت کردم و اکنون مانند [[چهار پایان]] میمیرم"<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۳۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۹۵؛ تفسیر ابن کثیر، ابن کثیر، ج۱، ص۳۰۶؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۸، ص۱۸۹؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۳۸۲.</ref>. |
|
| |
|
| == پرسشهای وابسته ==
| | وی در [[سال ۲۱ هجری]] و در [[زمان]] [[خلافت عمر]] در [[حمص]] از دنیا رفت و همان جا به خاک سپرده شد<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۳۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۵۸۸؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱۲، ص۱۰؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۸، ص۱۸۹.</ref>. |
|
| |
|
| == جستارهای وابسته ==
| | برخی، [[وفات]] او را در [[سال ۲۰ هجری]] دانستهاند<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۱۰۹.</ref>. وی هنگام وفات، شصت ساله بود<ref>سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۳۶۸.</ref>. همچنین همه فزرندان خالد از دنیا رفتند و [[فرزندی]] از [[خانواده]] او باقی نماند و [[نسل]] او منقرض شد و خانههایشان در [[مدینه]] به عنوان [[ارث]] به [[ایوب بن سلمه]] رسید<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۹۶؛ عمدة القاری، عینی، ج۱۶، ص۲۴۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۱۴؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۸، ص۱۷۵؛ تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۳، ص۱۰۴؛ الوافی بالوفیات، صفدی، ج۱۳، ص۱۶۴؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۶، ص۲۹۹.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۵۱۴-۵۱۵.</ref> |
|
| |
|
| ==منابع== | | ==جستارهای وابسته== |
| * [[پرونده:1100353.jpg|22px]] [[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴''']] | | * [[ولید بن مغیره]] (پدر) |
| | * [[عمارة بن ولید مخزومی]] (برادر) |
|
| |
|
| ==پانویس== | | == منابع == |
| {{یادآوری پانویس}} | | {{منابع}} |
| {{پانویس2}} | | # [[پرونده:1100353.jpg|22px]] [[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴''']] |
| | {{پایان منابع}} |
|
| |
|
| | == پانویس == |
| | {{پانویس}} |
|
| |
|
| [[رده:خالد بن ولید]]
| |
| [[رده:مدخل]]
| |
| [[رده:اعلام]] | | [[رده:اعلام]] |
| | [[رده:اصحاب پیامبر]] |
خالد بن ولید از بزرگان و اشراف قریش بود. او در جنگهای اسلامی تلاشهای قابل توجهی داشته، ولی مردی بیباک و سفاک بود و از خونریزی دریغ نداشت. خالد یکبار در سال ششم هجری اسلام آورد، اما از آن برگشت، لکن دوباره در سال هفتم مسلمان شد. او قبل از مسلمان شدن در جنگهای بدر، احد و... بر علیه مسلمانان شرکت داشت و بعد از اسلام در جنگهایی مانند جنگ موته، فتح مکه و... شرکت کرد. خالد بغض امیرالمؤمنین (ع) را در دل داشت و سرانجام در زمان خلافت عمر از دنیا رفت.
مقدمه
نام و نسب خالد، خالد بن ولید بن مغیرة بن عبدالله قرشی مخزومی[۱] و کنیه او ابوسلیمان است؛ خود و پدرش در جاهلیت، از بزرگان و اشراف قریش بودهاند. مادرش، ربابه، خواهر میمونه همسر رسول خدا (ص) و ربابه کبری، همسر عباس بن عبدالمطلب است[۲].
خالد در جنگهای اسلامی تلاشهای قابل توجهی داشته، ولی مردی بی باک و سفاک بود و از خونریزی دریغ نداشت. این شجاعت و بیباکی خالد در جنگها، طبق آنچه وی میگوید، در نتیجه اعتماد بر موی پیامبر اسلام (ص) بوده است که در کلاه خود قرار داده بود[۳].[۴]
اسلام آوردن خالد
خالد بن ولید، پس از صلح حدیبیه و در سال ششم هجری اسلام اختیار کرد، اما این ایمان، ایمان پایداری نبود چرا که خیلی زود از آن دست برداشت. از خود او نقل شده که در ماجرای عمره قضیه در سال هفتم هجری غیبت کردم و داخل شدن رسول خدا (ص) را به مکه ندیدم و برادرم ولید بن ولید مسلمان شده و همراه پیامبر عمره به جا آورده بود. رسول خدا (ص) درباره من از او پرسیده بود که ولید گفته بود: خدا او را خواهد آورد! در این هنگام ولید نامهای برای من نوشت[۵].
زمانی که میخواستم نزد رسول خدا (ص) بروم، با خود گفتم با چه کسی بروم. دراین هنگام صفوان بن امیه را دیدم و به او گفتم: ای "ابا وهب! آیا وضعیتمان را نمیبینی؟ ما کم تعداد هستیم و محمد بر عرب و عجم غلبه کرده، پس اگر نزد محمد برویم و از او پیروی کنیم، ما نیز به خاطر شرف محمد، شرف و عزت پیدا میکنیم!
صفوان گفت: "اگر از قریش کسی جز من باقی نماند، باز هم از او پیروی نخواهم کرد. از او جدا شدم و عکرمة بن ابی جهل را دیدم. او نیز همان حرفهای صفوان را زد. وقتی از منزل حرکت کردم، در مسیر، عمرو بن العاص را دیدم. او از من پرسید: به کجا میروی؟ من گفتم: تو کجا میروی؟ او گفت: "چه چیزی باعث خروج تو از شهر شده است؟" من گفتم: داخل شدن در اسلام و پیروی از محمد.
او گفت: "من هم به همین خاطر از شهر خارج شدم". پس ما با هم همراه شدیم و در مدینه به حضور رسول خدا (ص) رفته و اسلام آوردیم. خالد زمان ورودشان را به مدینه ماه صفر سال هشتم هجری ذکر میکند[۶].[۷]
کارهای خالد در زمان رسول خدا (ص)
برای خالد در زمان رسول خدا (ص) ماجراهای متعددی اتفاق افتاد که به برخی از آنها به صورت خلاصه اشاره میکنیم:
- یکی از مسائلی که بیتوجهی خالد به آن موجب بسیاری از خطاهای وی شد و مصائب فراوانی به وجود آورد، توجه نداشتن به این مسئله بود که ایمان زبانی افراد کافی است تا جان و مال و عرض آنها در امان باشد و نیازی به اطلاع از درست یا غلط بودن و یا به خاطر ترس و اجباری بودن یا نبودن آن نیست. نقل شده است که روزی شخصی به رسول خدا (ص) جسارتی کرد. خالد بن ولید که همیشه شمشیرش آماده بود، شمشیر کشید و به رسول خدا (ص) گفت: "اجازه دهید گردن او را بزنم؟" حضرت فرمودند: "نه، شاید او اهل نماز (مؤمن) باشد" خالد گفت: افراد زیادی هستند که نماز میخوانند و چیزی به زبان میگویند که در دل آن را قبول ندارند". سپس رسول خدا (ص) فرمودند: "به من هرگز امر نشده که از دل مردم آگاه شوم و شکم آنها را بشکافم"[۸].
- بین خالد و عمار اختلافی پیش آمد، خالد نزد رسول خدا (ص) شکایت کرد. رسول خدا (ص) به خالد فرمودند: به عمار ناسزا نگو که هر کس به عمار دشنام بگوید، به خدا دشنام داده است و هر کس عمار را دشمن بدارد با خدا دشمنی کرده است و هر کس عمار را سفیه بداند خدا را سفیه دانسته است[۹]، خود خالد میگوید: "از هیچ گناهی به اندازه سفیه خواندن عمار نمیترسم"[۱۰].
- در یکی از جنگها رسول خدا (ص) از کنار کشتهها میگذشت، جنازه زنی را دید که خالد بن ولید او را کشته بود. رسول خدا (ص) شخصی را فرستاد تا به او پیغام دهد که رسول خدا (ص) تو را از کشتن زنان و بردگان نهی کرده است[۱۱]. عبدالرحمن بن ازهر میگوید: "روز جنگ حنین همراه رسول خدا (ص) بودم، رسول خدا (ص) مردها را کنار میزد و در پی یافتن خالد بن ولید بود. وقتی به او رسید، خاک بر سر و صورت او پاشید و به همراهانش دستور داد تا با هر چه در دست دارند، او را به عنوان کیفر کشتن آن زن بزنند[۱۲].[۱۳]
جنگ بدر: برادر خالد به نام ولید بن ولید در جنگ بدر اسیر شد و زمانی که رسول خدا (ص) اجازه دادند اسرا با پرداخت فدیه آزاد شوند، خالد بن ولید با پرداخت چهار هزار درهم، برادرش را آزاد کرد[۱۴].
جنگ احد: خالد بن ولید در جنگ احد جزو سپاه مشرکان و فرمانده قسمت راست لشکر بود [۱۵].
جنگ خندق: جابر بن عبدالله انصاری میگوید: "در جنگ خندق، من نگهبان خندق بودم و مشرکان دور خندق میگشتند و میخواستند از آن عبور کنند ولی در آن سقوط میکردند. عمرو بن عاص و خالد بن ولید از کسانی بودند که منتظر غفلت مسلمانان بودند تا از خندق عبور کنند. خالد را دیدم که با صد نفر جنگ جو به سمت پل خندق آمد و میخواست افرادش را از آن عبور دهد ولی ما با نیزه مانع شدیم تا ناچار شد برگردد[۱۶].[۱۷]
در ماجرای صلح حدیبیه زمانی که مشرکان متوجه شدند، رسول خدا (ص) از مدینه خارج شده و به سمت مدینه در حال حرکت است، خالد بن ولید را به همراه دویست اسب سوار فرستادند تا به استقبال رسول خدا (ص) برود و در کوهها بر ایشان غلبه کند. زمانی که رسول خدا (ص) به مکه نزدیک شدند، هنگام نماز ظهر بلال اذان گفت و آن حضرت نماز ظهر را با مردم به جماعت خواندند. در این هنگام خالد گفت: "اگر هنگامی که در نمازند به آنها حمله کنیم، پیروز خواهیم شد؛ زیرا آنها نمازشان را قطع نمیکنند" و سپس در ادامه گفت: "اما بعد از این، نماز دیگری را شروع میکنند که آن را از چشمانشان بیشتر دوست دارند؛ هنگامی که وارد نماز شدند به آنها حمله خواهیم کرد".
در این هنگام جبرئیل نازل شد و پیامبر (ص) را آگاه کرد[۱۸]. بعد از نزول آیات، رسول خدا اصحابش را به دو قسمت تقسیم کرد؛ دستهای سلاح به دست مقابل دشمن ایستادند و دستهای همراه ایشان نماز خواندند و سپس جای خود را عوض کردند[۱۹].[۲۰]
جنگ موته: در جمادی الاولای سال هشتم هجری پیامبر (ص) لشکری را به فرماندهی زید بن حارثه، جعفر بن ابیطالب و عبدالله بن رواحه به موته فرستاد. اولین کسی که شهید شد، زید بن حارثه بود و بعد از او جعفر بن ابی طالب، فرمانده لشکر شد. او نیز پس از مدتی جنگ، با برداشتن ۷۲ زخم و قطع شدن دو دست، شهید شد که پیامبر (ص) در این باره فرمود: "خدا به جای آن دو دست، در بهشت دو بال به او خواهد داد". پس از او عبدالله بن رواحه فرمانده لشکر شد که او نیز شهید شد. سپس خالد بن ولید پرچم را گرفت و عقب نشینی کرد[۲۱].
فتح مکه: در جریان فتح مکه در سال هشتم هجری پیامبر (ص) دستور فرمودند که کسی از زور استفاده نکند و همه لشکر را از جنگیدن و استفاده از سلاح نهی کردند. خالد با عدهای از قریش از جمله صفوان بن امیه و عکرمة بن أبی جهل مواجه شد که مقاومت کردند. اطرافیان گفتند: رسول خدا (ص) ما را از جنگ منع کردند اما خالد فریادی بر سر افرادش کشید و آنها را به جنگ امر کرد. در این درگیری ۲۴ نفر از قریش و چهار نفر از قبیلة هذیل کشته شدند[۲۲]. رسول خدا (ص) وقتی برق شمشیرها را دیدند، فرمودند: "این برق شمشیر چیست؟ مگر شما را از جنگیدن نهی نکردم؟ اصحاب به حضرت گفتند: خالد بن ولید است که میجنگد[۲۳]. رسول خدا (ص) با دیدن خالد او را سرزنش کردند و فرمودند: "ای خالد! چرا جنگیدی در حالی که تو را از جنگیدن نهی کردم؟ او نیز پاسخهایی داد اما روشن است که تخلف از فرمان به هر صورت، تخلف است؛ لذا رسول خدا (ص) با شنیدن سخنان خالد، فرمودند: "قضای الهی خیر است"[۲۴].
فتح حیره: خالد زمانی که حیره را فتح کرد، هشت رکعت نماز با یک سلام خواند[۲۵]. ابن کثیر میگوید: زمانی که امیری کشور یا شهری را فتح میکند، مستحب است این گونه نماز بخواند!! ولی خود او بلافاصله نقل میکند که رسول خدا (ص) روز فتح مکه در هر دو رکعت، سلام داد[۲۶].
جنگ با ایران: در یکی از جنگهای خالد با ایرانیان و سپاه اردشیر، جنگ بسیار شدید شد. خالد دعا کرد که خدا به او کمک کند تا نهر آنان را از خون آنان پر کند! به همین منظور افرادی را مسئول کرد تا مجروحان دشمن را کنار نهر برده و سر از بدنش جدا کنند و دستور داد مسیر آب نهر را تغییر دهند تا خون در آن جمع شود و بدین ترتیب هفتاد هزار نفر را کنار نهر سر بریدند. وقتی جنگ تمام شد، راه آب نهر را باز کردند و تا سه روز، آب نهر خون آلود بود و در این سه روز، آسیاب، آرد مورد نیاز لشکر خالد را با همین آب خون آلود تهیه میکرد. از آن پس، آن نهر را نهر خون نامیدند[۲۷].
جنگ با روم: در سال ۱۲ هجری خالد با سپاه روم درگیر شد و سپاه روم در این جنگ شکست خورد اما حاصل این جنگ کوتاه صد هزار کشته بود. البته خالد به ارشاد و تبلیغ دین نیز پرداخت اما زمان آن کمتر از ده روز بود و بعد به سمت حیره حرکت کرد[۲۸]. در جنگ با روم، ماهان، فرمانده لشکر روم، اعلام کرد "ما میدانیم که سختی و گرسنگی شما را از شهرهایتان خارج کرده است. بیایید تا به هر یک از شما ده دینار و لباس و غذا بدهم و به شهرهایتان برگردید. سال آینده هم همین مقدار برای شما میفرستم".
خالد پاسخ داد: "ما به این خاطر از شهرمان خارج نشدیم؛ ما قبیله خونخواری هستیم و خبر پیدا کردیم که خونی بهتر از خون رومیان نیست و به همین خاطر به این جا آمدیم"[۲۹].
شاید منظور خالد پاسخ دادن به تمسخر ماهان بوده اما در شأن فرمانده لشکر اسلام نیست که به جای بیان اهداف والا و عقلانی دین اسلام چنین اهدافی را بیان کند، همان گونه که پیامبر (ص) همیشه در جنگها دعوت به اسلام میکرد[۳۰].
خالد در زمان ابوبکر نیز ماجراهای متعددی داشته که به طور کوتاه به پارهای از آنها اشاره میکنیم:
- بعد از رحلت رسول خدا (ص) عدهای از سران قبایل از به رسمیت شناختن ابوبکر خودداری کردند، لذا ابوبکر خالد را به نزد ایشان فرستاد. یکی از ایشان مجاعة بن مراره از رؤسای بنی حنیفه است. او در زمان رسول خدا (ص) اسلام آورد و همراه گروهی نزد حضرت آمدند و رسول خدا (ص) به عنوان هدیه زمینی را در یمامه به وی هدیه دادند. خالد به سرزمین ایشان هجوم برد و ۱۲۰۰ نفر از ایشان را کشت و سپس در همان جا در حالی که مجاعه در اسارت بود، دختر او را از وی خواستگاری کرد!! مجاعه به او گفت: "کمی صبر داشته باش! تو که پشت مرا شکستهای و به همین سبب پشت خود را نیز در نزد صاحبت (ابوبکر) شکستی (آبروی خود را بردی)". باز خالد گفت: "ای مرد! دخترت را به ازدواج من در بیاور!" او به ناچار قبول کرد. این خبر به ابوبکر رسید و نامهای به این مضمون برای خالد نوشت: "به جان خودم قسم، ای خالد تو بیکاری که فرصت برای ازدواج با زنها داری، در حالی که در کنار تو خون هزار و دویست مرد از مسلمانان ریخته شده که هنوز خشک نشده است". وقتی خالد این نامه را خواند، گفت: "این کار شخص بدخوی کوچک است" و مقصودش عمر بود[۳۱].
- ابوبکر خالد را نزد بنی سلیم که مرتد شده بودند، فرستاد تا آنها را به اسلام دعوت کند. او نزد آنان رفت و برخی از آنها آنان را کشت و محل زندگی آنان را آتش زد. عمر به ابوبکر انتقاد کرد و گفت: "کسی را فرستادی که افراد را عذاب الهی میکند (آنها را آتش میزند)، او را برکنار کن". ولی ابوبکر قبول نکرد[۳۲].[۳۳]
خالد و عمر
خالد در زمان عمر نیز ماجراهایی دارد که به پارهای از آنها اشاره میکنیم:
۱. ابوبکر خالد را به امارت شام گمارده بود؛ اما عمر بلافاصله پس از به دست گرفتن حکومت، او را برکنار کرد[۳۴] و ابو عبیده جراح را به جای او به امارت شام گمارد[۳۵].
علت برکناری خالد این بود که زمانی که مالی به او میرسید، بین خود و افرادش تقسیم میکرد و آن را برای ابوبکر نمیفرستاد؛ مثلا نقل شده خالد ده هزار دینار از مال بیت المال را به اشعث بن قیس هدیه داد[۳۶]. یا اینکه او کارهایی را بدون اجازه اجرا میکرد؛ مثل کشتن مالک بن نویره و ازدواج با همسر او[۳۷].
۲. زمانی که خالد از شام بازگشت و وارد مسجد شد، در عمامه او تیرهای خون آلودی وجود داشت. عمر جلو آمد و عمامه او را از سرش برداشت و به او اعتراض کرد که چرا حرمت مسجد پیامبر (ص) را نگه نداشته و با عمامه خون آلود وارد مسجد نبوی شده است. و به او گفت: "اگر تو جهاد کردی و جنگیدی، مسلمانان قبل از تو نیز جنگیدند و جهاد کردند"[۳۸].[۳۹]
رسول خدا (ص) لشکری را به فرماندهی خالد و لشکری دیگری را بعد از آنها به فرماندهی علی (ع) به یمن فرستاد و فرمان داد هر جا دو لشکر به هم رسیدند، علی (ع) فرمانده باشد و خمس را از خالد بگیرد.
بریده میگوید: "علی (ع) کنیزی از خمس را اختیار کرد. خالد به من گفت: "برو به مدینه و ماجرا را برای پیامبر (ص) بگو" به مدینه رفتم و به حضور پیامبر (ص) رسیدم. حضرت فرمودند: "آیا از علی بغضی به دل داری؟" گفتم: آری. ایشان فرمودند: "از او بغضی به دل نداشته باش که سهم او از خمس بیش از این است"[۴۰].
در بعضی روایات آمده که حضرت فرمودند: درباره علی بد مگویی نکن؛ به درستی که او از من و من از او هستم و او سرپرست شما بعد از من است[۴۱].[۴۲]
روزی خلیفه اول با مشورت خلیفه دوم تصمیم گرفت به خاطر مصالح حکومت خود، علی (ع) را به قتل برساند. پس خالد را خواست. زمانی که خالد نزد آنها آمد، به او گفتند: میخواهیم مأموریت بزرگی را به تو واگذار کنیم. او گفت: "هر مأموریتی باشد، به جا میآورم حتی اگر قتل علی بن ابیطالب (ع) باشد". آن دو گفتند: مأموریت تو همین است. خالد که خود از قبل نسبت به علی (ع) کینه داشت، سؤال کرد: چه زمانی باید او را بکشم؟ خلیفه اول گفت: "هنگام نماز کنار او بنشین و هنگامی که من سلام دادم، گردن او را بزن". خالد نیز پذیرفت.
اسماء بنت عمیس، همسر ابوبکر که از دوستداران امیر المؤمنین (ع) بود، ماجرا را شنید و کنیزش را به منزل علی (ع) فرستاد و گفت به علی (ع) و زهرا (ع) سلام میرسانی و به علی (ع) میگویی: ﴿إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ﴾[۴۳]. علی (ع) به کنیز گفت: "پیش مولایت برو و بگو: خدا بین آنها و چیزی که میخواهند جدایی میاندازد[۴۴]. هنگام نماز خالد کنار امیر المؤمنین (ع) نشست. اما ابوبکر همین که به تشهد نماز رسید، از چیزی که گفته بود پیشمان شد و ترسید فتنه ایجاد شود و همین طور در حال فکر کردن بود و نماز را تمام نمیکرد؛ به گونهای که مردم گمان کردند فراموش کرده سلام نماز را بگوید. پس از مدتی ابوبکر گفت: ای خالد! کاری را که به تو امر کردهام، به جا نیاور. امیرالمؤمنین (ع) از خالد پرسید: ای خالد! ابوبکر تو را به چه چیزی امر کرده بود؟ خالد گفت: "به زدن گردن شما". امیرالمؤمنین فرمود: "تو این کار را به جا آوردی؟ خالد گفت: "به خدا قسم، آری؛ اگر قبل از تمام شدن نماز به من نگفته بود که او را نکش، تو را کشته بودم". علی (ع) او را گرفت و به زمین کوبید و روی سینه او نشست. عمر گفت: "قسم به خدای کعبه او را بکش"[۴۵]. مردم گفتند: ای اباالحسن! تو را به حق صاحب این قبر (رسول خدا) او را رها کن! علی (ع) نیز او را رها کرد[۴۶].[۴۷]
سرانجام خالد
خالد، هنگام مرگ از اینکه بعد از شرکت در جنگهای متعدد در بستر از دنیا میرود، ناراحت بود و میگفت: "در صد جنگ شرکت کردم و اکنون مانند چهار پایان میمیرم"[۴۸].
وی در سال ۲۱ هجری و در زمان خلافت عمر در حمص از دنیا رفت و همان جا به خاک سپرده شد[۴۹].
برخی، وفات او را در سال ۲۰ هجری دانستهاند[۵۰]. وی هنگام وفات، شصت ساله بود[۵۱]. همچنین همه فزرندان خالد از دنیا رفتند و فرزندی از خانواده او باقی نماند و نسل او منقرض شد و خانههایشان در مدینه به عنوان ارث به ایوب بن سلمه رسید[۵۲].[۵۳]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۲۷.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۲۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۹۳؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۸، ص۱۸۸.
- ↑ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۱۷؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۲۹۹؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۹، ص۳۴۹؛ معجم طبرانی، ج۴، ص۱۰۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۴۶؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۳۷۴.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «خالد بن ولید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۴۸۴-۴۸۵.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۴۶-۷۴۷.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۴۹.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «خالد بن ولید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۴۸۵-۴۸۷.
- ↑ صحیح البخاری، بخاری، ج۵، ص۱۱۱؛ صحیح مسلم، مسلم، ج۳، ص۱۱۱؛ عمدة القاری، عینی، ج۱۸، ص۷؛ ارواء الغلیل، البانی، ج۳، ص۳۶۹؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۴، ص۲۰۷؛ السیرة الحلبیه، حلبی، ج۳، ص۸۸؛ نیل الاوطار، شوکانی، ج۱، ص۳۶۷؛ المحلی، ابن حزم، ج۱۱، ص۲۲۰؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۵، ص۱۲۳.
- ↑ «لاَ تَسُبَّ عَمَّاراً، فَإِنَّهُ مَنْ سَبَّ عَمَّاراً سَبَّهُ اَللَّهُ وَ مَنْ أَبْغَضَ عَمَّاراً أَبْغَضَهُ اَللَّهُ»، سنن الکبری، نسائی، ج۵، ص۷۴؛ فضائل الصحابه، نسائی، ص۵۰؛ اختیار معرفة الرجال، شیخ طوسی، ج۱، ص۱۵۰؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۳۹۰؛ تفسیر ثعلبی، ثعلبی، ج۳، ص۳۳۵؛ معجم الکبیر، طبرانی، ج۴، ص۱۱۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۳۶ و ج۴۳، ص۳۸۹؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۴۱۵ و ج۹، ص۳۶۷؛ تفسیر ابن کثیر، ابن کثیر، ج۱، ص۵۳۰؛ معجم رجال الحدیث، خوئی، ج۸، ص۴۱؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۶، ص۳۰۰.
- ↑ تهذیب الکمال، مزی، ج۲۵، ص۳۶۶.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۶۳۸ و ج۴، ص۹۰۵؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۲۶۵؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۴، ص۳۸۵؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۲، ص۱۸.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۲، ص۹۲۲.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «خالد بن ولید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۴۸۸-۴۹۱.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۳۸.
- ↑ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۳۱۶؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۲، ص۴۰۴؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۱۵۱؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۱۳۸.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۲، ص۴۵۶.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «خالد بن ولید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۴۹۶-۴۹۷.
- ↑ سوره نساء، آیه ۱۰۲-۱۰۳.
- ↑ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۱۵۰؛ التبیان، شیخ طوسی، ج۴، ص۳۱۱.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «خالد بن ولید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۴۹۷-۴۹۸.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۲۱؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۳۸۰؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۶، ص۱۵۹؛ فتح الباری، ابن حجر، ج۷، ص۳۹۳.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۱۳۶ و ج۷، ص۳۹۶؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۲۲۸؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۷، ص۲۷۵؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۸۵.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۲، ص۸۲۶؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۱۳۶؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۲۲۹؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۱۸۸؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۸۷.
- ↑ السیرة الحلبیه، حلبی، ج۳، ص۲۶؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۲۳۳.
- ↑ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۶، ص۳۸۳.
- ↑ سنن، ابن ماجه، ج۱، ص۴۱۹؛ سنن ابی داوود، ابن اشعث سجستانی، ج۱، ص۲۹۱؛ سنن الکبری، بیهقی، ج۳، ص۴۸؛ تلخیص الحبیر، ابن حجر، ج۴، ص۲۵۸؛ المجموع، نووی، ج۴، ص۳۹؛ تفسیر ابن کثیر، ابن کثیر، ج۴، ص۶۰۱؛ تنویر الحوالک، سیوطی، ص۱۶۸.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۸۱ و ۵۶۱-۵۶۲.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۵۸۳؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۶، ص۳۸۸.
- ↑ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۱۳؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲، ص۱۴۷.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «خالد بن ولید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۴۹۹-۵۰۲.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۵۱۹؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۷۹؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۹۶.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۴۰؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۳۹۶.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «خالد بن ولید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۵۰۵-۵۰۷.
- ↑ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۱۶؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۹، ص۳۴۸.
- ↑ الاصابه، ج۲، ص۲۱۷؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۹، ص۳۴۸.
- ↑ السیرة الحلبیة، حلبی، ج۳، ص۲۱۳؛ الغدیر، علامه امینی، ج۶، ص۲۷۴؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۱۳۰.
- ↑ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۱۸.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۶۸.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «خالد بن ولید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۵۰۹-۵۱۱.
- ↑ نیل الأوطار، شوکانی، ج۷، ص۱۱۰؛ العمده، این بطریق، ص۲۷۵؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۳۵۹؛ صحیح البخاری، بخاری، ج۵، ص۱۱۰؛ سنن الکبری، بیهقی، ج۶، ص۳۴۲.
- ↑ «لاَ تَقَعْ فِي عَلِيٍّ فَإِنَّهُ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِيُّكُمْ بَعْدِي»؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۶، ص۲۳۵؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۹۴؛ العمده، ابن بطریق، ص۱۹۸؛ الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، سید بن طاووس، ص۶۶؛ ذخائر العقبی، طبری، ص۶۸؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۳۵۶.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «خالد بن ولید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۵۱۲.
- ↑ "و مردی از دورترین جای شهر شتابان آمد؛ گفت: ای موسی! سرکردگان (شهر) در کار تو همدل شدهاند تا تو را بکشند پس (از شهر) بیرون رو که من از خیرخواهان توام" سوره قصص، آیه ۲۰. در این آیه به ماجرای مؤمن آل فرعون که تصمیم مردم را برای قتل موسی به اطلاع وی رساند، اشاره شده است.
- ↑ «إِنَّ اَللَّهَ يَحُولُ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَا يُرِيدُونَ»
- ↑ تا با کشته شدن خالد، مشخص نشود نقشه قتل را او کشیده است.
- ↑ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۲، ص۱۵۹؛ علل الشرایع، شیخ صدوق، ج۱، ص۱۹۰؛ المسترشد، طبری، ص۴۵۵؛ الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۱۲۷؛ مدینة المعاجز، سید هاشم بحرانی، ج۳، ص۱۵۲؛ معجم رجال الحدیث، خویی، ج۸، ص۱۵۳.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «خالد بن ولید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۵۱۳-۵۱۴.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۳۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۹۵؛ تفسیر ابن کثیر، ابن کثیر، ج۱، ص۳۰۶؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۸، ص۱۸۹؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۳۸۲.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۳۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۵۸۸؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱۲، ص۱۰؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۸، ص۱۸۹.
- ↑ انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۱۰۹.
- ↑ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۳۶۸.
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۹۶؛ عمدة القاری، عینی، ج۱۶، ص۲۴۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۱۴؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۸، ص۱۷۵؛ تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۳، ص۱۰۴؛ الوافی بالوفیات، صفدی، ج۱۳، ص۱۶۴؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۶، ص۲۹۹.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «خالد بن ولید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۵۱۴-۵۱۵.