اسحاق بن موسی عباسی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">\n: +))
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۱۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{امامت}}
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[اسحاق بن موسی عباسی در معارف و سیره رضوی]] | پرسش مرتبط  = }}
<div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
<div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[اسحاق بن موسی عباسی در حدیث]] - [[اسحاق بن موسی عباسی در تاریخ اسلامی]] - [[اسحاق بن موسی عباسی  در معارف و سیره رضوی]]</div>
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">


==مقدمه==
== مقدمه ==
از [[اصحاب امام رضا]]{{ع}}. [[اسحاق بن موسی بن عیسی عباسی]] (هاشمی)، [[والی]] [[یمن]] در [[عهد]] [[مأمون]]<ref>تاریخ الطبری، ج۷، ص۱۲۳- ۱۲۴؛ تاریخ بغداد، ج۲، ص۱۱۳.</ref> را از [[اصحاب]] و [[راویان امام رضا]]{{ع}} بر شمرده‌اند<ref>جامع الرواة، ج۱، ص۸۸؛ مسند الإمام الرضا{{ع}}، ج۲، ص۵۱۹.</ref>. وی از اعقاب [[عبدالله بن عباس]] (۶۸ق) [[صحابی پیامبر]] اکرم{{صل}}<ref>رجال الطوسی، ص۴۲؛ جمهرة أنساب العرب، ص۳۲.</ref> و از [[خاندان]] [[بنی‌هاشم]] بود و به همین سبب گاه با [[لقب]] هاشمی نیز از او یاد شده است<ref>المعرفة و التاریخ، ج۱، ص۱۹۲؛ البدایة و النهایة، ج۱۰، ص۲۷۰.</ref>. او در [[سال ۱۹۹ ق]] از جانب مأمون [[ولایت]] یمن را بر عهده گرفت و خانواده‌اش را در [[مکه]] گذاشت و قصد یمن کرد<ref>تاریخ بغداد، ج۲، ص۱۱۳.</ref>. در همان [[زمان]] با شکل‌گیری [[قیام]] ابن‌طباطبا در [[کوفه]] و [[متحد]] شدن با [[ابوالسرایا]]<ref>تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۳۸۵- ۳۸۶؛ الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۳۰۲.</ref>، [[ابراهیم بن موسی بن جعفر داعی ابن‌طباطبا]]، از مکه راهی یمن شد. با رسیدن به [[صنعا]]، [[اسحاق]] آن [[شهر]] را ترک گفت. [[ابراهیم]] بر یمن مستولی گردید<ref>تجارب الأمم، ج۴، ص۱۱۸؛ الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۳۱۰؛ العقد الثمین، ج۳، ص۱۶۶.</ref>.
[[اسحاق بن موسی بن عیسی عباسی]] (هاشمی)، [[والی]] [[یمن]] در [[عهد]] [[مأمون]]<ref>تاریخ الطبری، ج۷، ص۱۲۳- ۱۲۴؛ تاریخ بغداد، ج۲، ص۱۱۳.</ref> را از [[اصحاب]] و [[راویان امام رضا]] {{ع}} بر شمرده‌اند<ref>جامع الرواة، ج۱، ص۸۸؛ مسند الإمام الرضا {{ع}}، ج۲، ص۵۱۹.</ref>. وی از اعقاب [[عبدالله بن عباس]] (۶۸ق) [[صحابی پیامبر]] اکرم {{صل}}<ref>رجال الطوسی، ص۴۲؛ جمهرة أنساب العرب، ص۳۲.</ref> و از [[خاندان]] [[بنی‌هاشم]] بود و به همین سبب گاه با [[لقب]] هاشمی نیز از او یاد شده است<ref>المعرفة و التاریخ، ج۱، ص۱۹۲؛ البدایة و النهایة، ج۱۰، ص۲۷۰.</ref>. او در [[سال ۱۹۹ ق]] از جانب مأمون [[ولایت]] یمن را بر عهده گرفت و خانواده‌اش را در [[مکه]] گذاشت و قصد یمن کرد<ref>تاریخ بغداد، ج۲، ص۱۱۳.</ref>. در همان [[زمان]] با شکل‌گیری [[قیام]] ابن‌طباطبا در [[کوفه]] و [[متحد]] شدن با [[ابوالسرایا]]<ref>تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۳۸۵- ۳۸۶؛ الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۳۰۲.</ref>، [[ابراهیم بن موسی بن جعفر داعی ابن‌طباطبا]]، از مکه راهی یمن شد. با رسیدن به [[صنعا]]، [[اسحاق]] آن [[شهر]] را ترک گفت. [[ابراهیم]] بر یمن مستولی گردید<ref>تجارب الأمم، ج۴، ص۱۱۸؛ الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۳۱۰؛ العقد الثمین، ج۳، ص۱۶۶.</ref>.


اسحاق که خود را به مکه رساند در مشاش، منطقه‌ای نزدیک [[عرفات]]<ref>معجم البلدان، ج۵، ص۱۳۱.</ref> توقف کرد. [[محمد بن جعفر دیباج]] در مکه خود را [[امیرالمؤمنین]] خوانده و از [[مردم]] [[بیعت]] گرفته بود. [[علویان]] در تعقیب [[خانواده]] اسحاق بودند، اما آنها پنهانی از راه کوه‌های مکه به اسحاق پیوستند<ref>تاریخ بغداد، ج۲، ص۱۱۳.</ref>. [[محمد بن جعفر]] با [[مشاوره]] عده‌ای، خندقی بالای مکه حفر کرد و مانع از ورود اسحاق و سپاهیانش به شهر شد. [[سپاهیان]] مدتی باهم جنگیدند، اما اسحاق از این کار منصرف شد و راهی [[عراق]] گردید. در بین راه با سپاهیان جلودی و [[ورقاء بن جمیل]] مواجه شد و با [[ترغیب]] آنها به محاصره مکه بازگشت. [[جنگی]] که بین سپاهیان آن دو گروه در گرفت، منجر به [[شکست]] محمد بن جعفر گردید. [[محمد]] نیز با فرستادن [[قاضی]] [[مدینه]] ([[ابن مسیب]]) [[امان]] خواست. [[اسحاق]] و [[ورقاء]] به او امان و سه [[روز]] مهلت دادند و بعد از سه روز داخل [[مکه]] شده، طالبیان هر کدام به سویی پراکنده شدند<ref>المعرفة و التاریخ، ج۱، ص۱۹۱- ۱۹۲؛ تاریخ الطبری، ج۷، ص۱۲۴-۱۲۷؛ تجارب الأمم، ج۴، ص۱۲۱- ۱۲۲؛ تاریخ الإسلام. ذهبی، ج۱۳، ص۷۸.</ref>.
اسحاق که خود را به مکه رساند در مشاش، منطقه‌ای نزدیک [[عرفات]]<ref>معجم البلدان، ج۵، ص۱۳۱.</ref> توقف کرد. [[محمد بن جعفر دیباج]] در مکه خود را [[امیرالمؤمنین]] خوانده و از [[مردم]] [[بیعت]] گرفته بود. [[علویان]] در تعقیب [[خانواده]] اسحاق بودند، اما آنها پنهانی از راه کوه‌های مکه به اسحاق پیوستند<ref>تاریخ بغداد، ج۲، ص۱۱۳.</ref>. [[محمد بن جعفر]] با [[مشاوره]] عده‌ای، خندقی بالای مکه حفر کرد و مانع از ورود اسحاق و سپاهیانش به شهر شد. [[سپاهیان]] مدتی باهم جنگیدند، اما اسحاق از این کار منصرف شد و راهی [[عراق]] گردید. در بین راه با سپاهیان جلودی و [[ورقاء بن جمیل]] مواجه شد و با [[ترغیب]] آنها به محاصره مکه بازگشت. [[جنگی]] که بین سپاهیان آن دو گروه در گرفت، منجر به [[شکست]] محمد بن جعفر گردید. [[محمد]] نیز با فرستادن [[قاضی]] [[مدینه]] ([[ابن مسیب]]) [[امان]] خواست. [[اسحاق]] و [[ورقاء]] به او امان و سه [[روز]] مهلت دادند و بعد از سه روز داخل [[مکه]] شده، طالبیان هر کدام به سویی پراکنده شدند<ref>المعرفة و التاریخ، ج۱، ص۱۹۱- ۱۹۲؛ تاریخ الطبری، ج۷، ص۱۲۴-۱۲۷؛ تجارب الأمم، ج۴، ص۱۲۱- ۱۲۲؛ تاریخ الإسلام. ذهبی، ج۱۳، ص۷۸.</ref>.
[[اسحاق بن موسی]] از شخصیت‌های [[سیاسی]] و مطرح در این دوره بود. گفته‌اند وی در مجلس ولا یتعهدی [[امام رضا]]{{ع}} که به [[سال ۲۰۱ق]] توسط [[مأمون]] در [[خراسان]] تشکیل یافت<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۴۸؛ تاریخ الطبری، ج۷، ص۱۳۹؛ مروج الذهب، ج۳، ص۴۴۱.</ref>، حضور داشت و در سمت راست بزرگانی که ایستاده بودند، کنار [[عبدالله بن حسن بن عبدالله بن عباس بن علی بن ابی‌طالب]] ایستاد و در ادامه دیگر [[عباسیان]] و طالبان به صف ایستادند. بعد از اتمام جلسه برخی از [[رجال]] دولتی مقداری [[پول]] به طالبیان حاضر دادند که اسحاق نیز یکی از آن دولتیان بود که بر اساس گزارشی، شصت هزار [[دینار]] به هر یک از آنها داد<ref>شرح الأخبار، ج۳، ص۳۴۱- ۳۴۲.</ref>، گرچه این مقدار اندکی گزاف می‌نماید.
[[اسحاق بن موسی]] از شخصیت‌های [[سیاسی]] و مطرح در این دوره بود. گفته‌اند وی در مجلس ولا یتعهدی [[امام رضا]] {{ع}} که به [[سال ۲۰۱ق]] توسط [[مأمون]] در [[خراسان]] تشکیل یافت <ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۴۸؛ تاریخ الطبری، ج۷، ص۱۳۹؛ مروج الذهب، ج۳، ص۴۴۱.</ref>، حضور داشت و در سمت راست بزرگانی که ایستاده بودند، کنار [[عبدالله بن حسن بن عبدالله بن عباس بن علی بن ابی‌طالب]] ایستاد و در ادامه دیگر [[عباسیان]] و طالبان به صف ایستادند. بعد از اتمام جلسه برخی از [[رجال]] دولتی مقداری [[پول]] به طالبیان حاضر دادند که اسحاق نیز یکی از آن دولتیان بود که بر اساس گزارشی، شصت هزار [[دینار]] به هر یک از آنها داد<ref>شرح الأخبار، ج۳، ص۳۴۱- ۳۴۲.</ref>، گرچه این مقدار اندکی گزاف می‌نماید.


اسحاق در همان سالی که امام رضا{{ع}} به ولایتعهدی رسید، از طرف مأمون به عنوان [[امیرالحاج]] با [[مردم]] [[حج]] گزارد<ref>أخبار مکة، ازرقی، ج۱، ص۲۲۶؛ المحبر، ص۴۰؛ مروج الذهب، ج۴، ص۳۰۹؛ المنتظم، ج۱۰، ص۱۰۰.</ref> و در خطبه‌ای او را به [[خلافت]] و [[علی بن موسی]]{{ع}} را به ولایتعهدی [[دعا]] کرد. حمدویه پسر [[علی بن عیسی بن ماهان]] به [[اعتراض]] و [[تندی]] برخاست. اسحاق پس از دیدن این واکنش، [[لباس]] رسمی را که در آن [[زمان]] به رنگ سیاه بود، درخواست کرد و چون نیافت، [[پرچم]] سیاهی به دور خود پیچید و گفت: به آنچه امر شده‌ام عمل کردم، در حالی که غیر از مأمون و [[فضل بن سهل احدی]] را نمی‌شناسم. سپس از [[منبر]] پایین آمد<ref>عیون أخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۱۵۵؛ بحار الأنوار، ج۴۹، ص۲۳۷.</ref>. از این سخن البته چنین بر می‌آید که وی جز [[خلیفه]] و [[وزیر]] او، کس دیگری را در عرصه [[حاکمیت]] به رسمیت نمی‌شناخته است و طبعاً نمی‌توان میان او و [[امام]] نسبتی قائل شد. اما در عین حال، برای سخن وی محمل دیگری می‌توان یافت، به این معنا که وی چون با [[خشم]] و [[حمله]] حمدویه مواجه شد که یکی از سران دستگاه [[مأمون]] و از نیروهای [[حسن بن سهل]] بود<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۴۸؛ تاریخ الطبری، ج۷، ص۱۲۸؛ الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۳۱۴.</ref>، چاره‌ای جز اعلام [[وفاداری]] خود ندید. وی با این ادعا، حمدویه را که به سبب دوری از مرکز [[خلافت]] از آنچه پیش آمده بود اطلاع نداشت، آسوه خاطر ساخت که آنچه می‌گوید نظر شخصی نیست، بلکه به [[حکم]] [[تبعیت]] از مأمون و [[فضل بن سهل]] است.
اسحاق در همان سالی که امام رضا {{ع}} به ولایت عهدی رسید، از طرف مأمون به عنوان [[امیرالحاج]] با [[مردم]] [[حج]] گزارد<ref>أخبار مکة، ازرقی، ج۱، ص۲۲۶؛ المحبر، ص۴۰؛ مروج الذهب، ج۴، ص۳۰۹؛ المنتظم، ج۱۰، ص۱۰۰.</ref> و در خطبه‌ای او را به [[خلافت]] و [[علی بن موسی]] {{ع}} را به ولایتعهدی [[دعا]] کرد. حمدویه پسر [[علی بن عیسی بن ماهان]] به [[اعتراض]] و [[تندی]] برخاست. اسحاق پس از دیدن این واکنش، [[لباس]] رسمی را که در آن [[زمان]] به رنگ سیاه بود، درخواست کرد و چون نیافت، [[پرچم]] سیاهی به دور خود پیچید و گفت: به آنچه امر شده‌ام عمل کردم، در حالی که غیر از مأمون و [[فضل بن سهل احدی]] را نمی‌شناسم. سپس از [[منبر]] پایین آمد<ref>عیون أخبار الرضا {{ع}}، ج۲، ص۱۵۵؛ بحار الأنوار، ج۴۹، ص۲۳۷.</ref>. از این سخن البته چنین بر می‌آید که وی جز [[خلیفه]] و [[وزیر]] او، کس دیگری را در عرصه [[حاکمیت]] به رسمیت نمی‌شناخته است و طبعاً نمی‌توان میان او و [[امام]] نسبتی قائل شد. اما در عین حال، برای سخن وی محمل دیگری می‌توان یافت، به این معنا که وی چون با [[خشم]] و [[حمله]] حمدویه مواجه شد که یکی از سران دستگاه [[مأمون]] و از نیروهای [[حسن بن سهل]] بود<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۴۸؛ تاریخ الطبری، ج۷، ص۱۲۸؛ الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۳۱۴.</ref>، چاره‌ای جز اعلام [[وفاداری]] خود ندید. وی با این ادعا، حمدویه را که به سبب دوری از مرکز [[خلافت]] از آنچه پیش آمده بود اطلاع نداشت، آسوه خاطر ساخت که آنچه می‌گوید نظر شخصی نیست، بلکه به [[حکم]] [[تبعیت]] از مأمون و [[فضل بن سهل]] است.


به هر حال، آنان که وی را از [[راویان]] [[حضرت رضا]]{{ع}} برشمرده‌اند، روایتی از او در نوشته‌های خویش نشان نداده‌اند. اما اینکه وی از [[اصحاب امام رضا]]{{ع}} باشد، بر اساس گزارشی در متون [[حدیثی]]، چندان دور از [[ذهن]] نمی‌نماید. برابر این داده، [[محمد بن زید طبری]] [[روایت]] می‌کند: من بالای سر [[امام رضا]]{{ع}} ایستاده بودم. جمعی از [[بنی‌هاشم]] نزد وی حضور داشتند و اسحاق بن موسی عباسی نیز در میان آنان بود. امام خطاب به او فرمود: ای [[اسحاق]]! به من خبر رسید که [[مردم]] می‌گویند ما آنان را [[بندگان]] خود می‌دانیم. نه، به قرابتم با [[رسول الله]] [[سوگند]]، من چنین چیزی را نه گفته‌ام و نه از پدرانم شنیده‌ام و نه از هیچ یک از آنان به من رسیده که گفته باشند و لکن می‌گویم: مردم در [[طاعت]] [[خداوند]] [[فرمانبردار]] ما هستند و در [[دین]] [[دوستان]] ما. سپس فرمود: این سخن را حاضران به غایبان برسانند<ref>الکافی، ج۱، ص۱۸۷؛ الأمالی، مفید، ص۲۵۳.</ref>.
به هر حال، آنان که وی را از [[راویان]] [[حضرت رضا]] {{ع}} برشمرده‌اند، روایتی از او در نوشته‌های خویش نشان نداده‌اند. اما اینکه وی از [[اصحاب امام رضا]] {{ع}} باشد، بر اساس گزارشی در متون [[حدیثی]]، چندان دور از [[ذهن]] نمی‌نماید. برابر این داده، [[محمد بن زید طبری]] [[روایت]] می‌کند: من بالای سر [[امام رضا]] {{ع}} ایستاده بودم. جمعی از [[بنی‌هاشم]] نزد وی حضور داشتند و اسحاق بن موسی عباسی نیز در میان آنان بود. امام خطاب به او فرمود: ای [[اسحاق]]! به من خبر رسید که [[مردم]] می‌گویند ما آنان را [[بندگان]] خود می‌دانیم. نه، به قرابتم با [[رسول الله]] [[سوگند]]، من چنین چیزی را نه گفته‌ام و نه از پدرانم شنیده‌ام و نه از هیچ یک از آنان به من رسیده که گفته باشند و لکن می‌گویم: مردم در [[طاعت]] [[خداوند]] [[فرمانبردار]] ما هستند و در [[دین]] [[دوستان]] ما. سپس فرمود: این سخن را حاضران به غایبان برسانند<ref>الکافی، ج۱، ص۱۸۷؛ الأمالی، مفید، ص۲۵۳.</ref>.


روشن است از این تخاطب به [[آسانی]] نمی‌توان [[صحابی]] بودن اسحاق را [[اثبات]] کرد، چون ممکن است در این مواجهه نوعی [[سوء ظن]] از سوی امام وجود داشته و به همین سبب به [[صراحت]] وی را مورد خطاب قرار داده است، هر چند این احتمال که وی از [[یاران]] آن [[حضرت]] بوده باشد و از همین رو در جمع [[بنی‌هاشم]]، در محضر پیشوای خویش راه یافته باشد و تخاطب ویژه [[امام]]، از باب بزرگی و اهمیت موقعیت وی بوده باشد، خالی از قوت نیست، چنان که برخی چنین فهمیده‌اند.
روشن است از این تخاطب به [[آسانی]] نمی‌توان [[صحابی]] بودن اسحاق را [[اثبات]] کرد، چون ممکن است در این مواجهه نوعی [[سوء ظن]] از سوی امام وجود داشته و به همین سبب به [[صراحت]] وی را مورد خطاب قرار داده است، هر چند این احتمال که وی از [[یاران]] آن [[حضرت]] بوده باشد و از همین رو در جمع [[بنی‌هاشم]]، در محضر پیشوای خویش راه یافته باشد و تخاطب ویژه [[امام]]، از باب بزرگی و اهمیت موقعیت وی بوده باشد، خالی از قوت نیست، چنان که برخی چنین فهمیده‌اند.
از فرجام [[زندگی]] [[اسحاق]] بعد از [[سال ۲۰۱ق]] اطلاعاتی در منابع نیامده است.<ref>[[سادات امیری|امیری، سادات]]، [[مرضیه شریفی|شریفی، مرضیه]]، [[اسحاق بن موسی عباسی - شریفی (مقاله)|مقاله «اسحاق بن موسی عباسی»]]، [[دانشنامه امام رضا ج۲ (کتاب)|دانشنامه امام رضا ج۲]] ص ۱۶۹.</ref>
از فرجام [[زندگی]] [[اسحاق]] بعد از [[سال ۲۰۱ق]] اطلاعاتی در منابع نیامده است.<ref>[[سادات امیری|امیری، سادات]]، [[مرضیه شریفی|شریفی، مرضیه]]، [[اسحاق بن موسی عباسی - شریفی (مقاله)|مقاله «اسحاق بن موسی عباسی»]]، [[دانشنامه امام رضا ج۲ (کتاب)|دانشنامه امام رضا ج۲]] ص ۱۶۹.</ref>


== جستارهای وابسته ==
== منابع ==
 
==منابع==
{{منابع}}
{{منابع}}
# [[پرونده: 1100515.jpg|22px]] [[مرضیه شریفی|شریفی، مرضیه]]، [[اسحاق بن موسی عباسی - شریفی (مقاله)|مقاله «اسحاق بن موسی عباسی»]]، [[دانشنامه امام رضا ج۲ (کتاب)|'''دانشنامه امام رضا ج۲''']]
# [[پرونده: 1100515.jpg|22px]] [[مرضیه شریفی|شریفی، مرضیه]]، [[اسحاق بن موسی عباسی (مقاله)|مقاله «اسحاق بن موسی عباسی»]]، [[دانشنامه امام رضا ج۲ (کتاب)|'''دانشنامه امام رضا ج۲''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}


==پانویس==
== پانویس ==
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:اسحاق بن موسی عباسی]]
[[رده:مدخل]]
[[رده:راویان امام رضا]]
[[رده:راویان امام رضا]]
[[رده:اصحاب امام رضا]]
[[رده:اصحاب امام رضا]]
[[رده:اعلام]]
[[رده:اعلام]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۲ مهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۸:۲۸

مقدمه

اسحاق بن موسی بن عیسی عباسی (هاشمی)، والی یمن در عهد مأمون[۱] را از اصحاب و راویان امام رضا (ع) بر شمرده‌اند[۲]. وی از اعقاب عبدالله بن عباس (۶۸ق) صحابی پیامبر اکرم (ص)[۳] و از خاندان بنی‌هاشم بود و به همین سبب گاه با لقب هاشمی نیز از او یاد شده است[۴]. او در سال ۱۹۹ ق از جانب مأمون ولایت یمن را بر عهده گرفت و خانواده‌اش را در مکه گذاشت و قصد یمن کرد[۵]. در همان زمان با شکل‌گیری قیام ابن‌طباطبا در کوفه و متحد شدن با ابوالسرایا[۶]، ابراهیم بن موسی بن جعفر داعی ابن‌طباطبا، از مکه راهی یمن شد. با رسیدن به صنعا، اسحاق آن شهر را ترک گفت. ابراهیم بر یمن مستولی گردید[۷].

اسحاق که خود را به مکه رساند در مشاش، منطقه‌ای نزدیک عرفات[۸] توقف کرد. محمد بن جعفر دیباج در مکه خود را امیرالمؤمنین خوانده و از مردم بیعت گرفته بود. علویان در تعقیب خانواده اسحاق بودند، اما آنها پنهانی از راه کوه‌های مکه به اسحاق پیوستند[۹]. محمد بن جعفر با مشاوره عده‌ای، خندقی بالای مکه حفر کرد و مانع از ورود اسحاق و سپاهیانش به شهر شد. سپاهیان مدتی باهم جنگیدند، اما اسحاق از این کار منصرف شد و راهی عراق گردید. در بین راه با سپاهیان جلودی و ورقاء بن جمیل مواجه شد و با ترغیب آنها به محاصره مکه بازگشت. جنگی که بین سپاهیان آن دو گروه در گرفت، منجر به شکست محمد بن جعفر گردید. محمد نیز با فرستادن قاضی مدینه (ابن مسیب) امان خواست. اسحاق و ورقاء به او امان و سه روز مهلت دادند و بعد از سه روز داخل مکه شده، طالبیان هر کدام به سویی پراکنده شدند[۱۰]. اسحاق بن موسی از شخصیت‌های سیاسی و مطرح در این دوره بود. گفته‌اند وی در مجلس ولا یتعهدی امام رضا (ع) که به سال ۲۰۱ق توسط مأمون در خراسان تشکیل یافت [۱۱]، حضور داشت و در سمت راست بزرگانی که ایستاده بودند، کنار عبدالله بن حسن بن عبدالله بن عباس بن علی بن ابی‌طالب ایستاد و در ادامه دیگر عباسیان و طالبان به صف ایستادند. بعد از اتمام جلسه برخی از رجال دولتی مقداری پول به طالبیان حاضر دادند که اسحاق نیز یکی از آن دولتیان بود که بر اساس گزارشی، شصت هزار دینار به هر یک از آنها داد[۱۲]، گرچه این مقدار اندکی گزاف می‌نماید.

اسحاق در همان سالی که امام رضا (ع) به ولایت عهدی رسید، از طرف مأمون به عنوان امیرالحاج با مردم حج گزارد[۱۳] و در خطبه‌ای او را به خلافت و علی بن موسی (ع) را به ولایتعهدی دعا کرد. حمدویه پسر علی بن عیسی بن ماهان به اعتراض و تندی برخاست. اسحاق پس از دیدن این واکنش، لباس رسمی را که در آن زمان به رنگ سیاه بود، درخواست کرد و چون نیافت، پرچم سیاهی به دور خود پیچید و گفت: به آنچه امر شده‌ام عمل کردم، در حالی که غیر از مأمون و فضل بن سهل احدی را نمی‌شناسم. سپس از منبر پایین آمد[۱۴]. از این سخن البته چنین بر می‌آید که وی جز خلیفه و وزیر او، کس دیگری را در عرصه حاکمیت به رسمیت نمی‌شناخته است و طبعاً نمی‌توان میان او و امام نسبتی قائل شد. اما در عین حال، برای سخن وی محمل دیگری می‌توان یافت، به این معنا که وی چون با خشم و حمله حمدویه مواجه شد که یکی از سران دستگاه مأمون و از نیروهای حسن بن سهل بود[۱۵]، چاره‌ای جز اعلام وفاداری خود ندید. وی با این ادعا، حمدویه را که به سبب دوری از مرکز خلافت از آنچه پیش آمده بود اطلاع نداشت، آسوه خاطر ساخت که آنچه می‌گوید نظر شخصی نیست، بلکه به حکم تبعیت از مأمون و فضل بن سهل است.

به هر حال، آنان که وی را از راویان حضرت رضا (ع) برشمرده‌اند، روایتی از او در نوشته‌های خویش نشان نداده‌اند. اما اینکه وی از اصحاب امام رضا (ع) باشد، بر اساس گزارشی در متون حدیثی، چندان دور از ذهن نمی‌نماید. برابر این داده، محمد بن زید طبری روایت می‌کند: من بالای سر امام رضا (ع) ایستاده بودم. جمعی از بنی‌هاشم نزد وی حضور داشتند و اسحاق بن موسی عباسی نیز در میان آنان بود. امام خطاب به او فرمود: ای اسحاق! به من خبر رسید که مردم می‌گویند ما آنان را بندگان خود می‌دانیم. نه، به قرابتم با رسول الله سوگند، من چنین چیزی را نه گفته‌ام و نه از پدرانم شنیده‌ام و نه از هیچ یک از آنان به من رسیده که گفته باشند و لکن می‌گویم: مردم در طاعت خداوند فرمانبردار ما هستند و در دین دوستان ما. سپس فرمود: این سخن را حاضران به غایبان برسانند[۱۶].

روشن است از این تخاطب به آسانی نمی‌توان صحابی بودن اسحاق را اثبات کرد، چون ممکن است در این مواجهه نوعی سوء ظن از سوی امام وجود داشته و به همین سبب به صراحت وی را مورد خطاب قرار داده است، هر چند این احتمال که وی از یاران آن حضرت بوده باشد و از همین رو در جمع بنی‌هاشم، در محضر پیشوای خویش راه یافته باشد و تخاطب ویژه امام، از باب بزرگی و اهمیت موقعیت وی بوده باشد، خالی از قوت نیست، چنان که برخی چنین فهمیده‌اند.

از فرجام زندگی اسحاق بعد از سال ۲۰۱ق اطلاعاتی در منابع نیامده است.[۱۷]

منابع

پانویس

  1. تاریخ الطبری، ج۷، ص۱۲۳- ۱۲۴؛ تاریخ بغداد، ج۲، ص۱۱۳.
  2. جامع الرواة، ج۱، ص۸۸؛ مسند الإمام الرضا (ع)، ج۲، ص۵۱۹.
  3. رجال الطوسی، ص۴۲؛ جمهرة أنساب العرب، ص۳۲.
  4. المعرفة و التاریخ، ج۱، ص۱۹۲؛ البدایة و النهایة، ج۱۰، ص۲۷۰.
  5. تاریخ بغداد، ج۲، ص۱۱۳.
  6. تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۳۸۵- ۳۸۶؛ الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۳۰۲.
  7. تجارب الأمم، ج۴، ص۱۱۸؛ الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۳۱۰؛ العقد الثمین، ج۳، ص۱۶۶.
  8. معجم البلدان، ج۵، ص۱۳۱.
  9. تاریخ بغداد، ج۲، ص۱۱۳.
  10. المعرفة و التاریخ، ج۱، ص۱۹۱- ۱۹۲؛ تاریخ الطبری، ج۷، ص۱۲۴-۱۲۷؛ تجارب الأمم، ج۴، ص۱۲۱- ۱۲۲؛ تاریخ الإسلام. ذهبی، ج۱۳، ص۷۸.
  11. تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۴۸؛ تاریخ الطبری، ج۷، ص۱۳۹؛ مروج الذهب، ج۳، ص۴۴۱.
  12. شرح الأخبار، ج۳، ص۳۴۱- ۳۴۲.
  13. أخبار مکة، ازرقی، ج۱، ص۲۲۶؛ المحبر، ص۴۰؛ مروج الذهب، ج۴، ص۳۰۹؛ المنتظم، ج۱۰، ص۱۰۰.
  14. عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۱۵۵؛ بحار الأنوار، ج۴۹، ص۲۳۷.
  15. تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۴۸؛ تاریخ الطبری، ج۷، ص۱۲۸؛ الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۳۱۴.
  16. الکافی، ج۱، ص۱۸۷؛ الأمالی، مفید، ص۲۵۳.
  17. امیری، سادات، شریفی، مرضیه، مقاله «اسحاق بن موسی عباسی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۱۶۹.