بحث:هجرت به حبشه: تفاوت میان نسخه‌ها

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۹: خط ۹:


وقتی [[رسول خدا]] {{صل}} دید که [[یاران]] او سخت، گرفتار و در شکنجه‌اند، به [[فرمان الهی]] به آنها فرمود که به [[کشور]] [[حبشه]] [[هجرت]] کنند<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۲۱؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۹؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۱، ص۳۰۱.</ref>؛ زیرا [[حبشه]]، [[فرمانروایی]] دارد که در قلمرو او بر کسی [[ظلم]] نمی‌شود. کسانی که برای نخستین بار آماده این سفر شدند، ده نفر<ref>ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۳۲۳؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۶.</ref> و به روایتی دیگر یازده مرد و چهار [[زن]] بودند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۵۹؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۷؛ این جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم والملوک، ج۲، ص۳۷۴.</ref>. [[عثمان بن مظعون]]<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۲۳؛ قاضی ابرقوه، سیرت رسول الله، ج۱، ص۳۱۳.</ref> [[امیر]] این قافله بود. زمان [[مهاجرت]] آنها در [[ماه رجب]] [[سال پنجم بعثت]] و در دومین سال آشکار کردن [[دعوت علنی]] بود<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۵۹؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۲۲۸.</ref>.
وقتی [[رسول خدا]] {{صل}} دید که [[یاران]] او سخت، گرفتار و در شکنجه‌اند، به [[فرمان الهی]] به آنها فرمود که به [[کشور]] [[حبشه]] [[هجرت]] کنند<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۲۱؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۹؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۱، ص۳۰۱.</ref>؛ زیرا [[حبشه]]، [[فرمانروایی]] دارد که در قلمرو او بر کسی [[ظلم]] نمی‌شود. کسانی که برای نخستین بار آماده این سفر شدند، ده نفر<ref>ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۳۲۳؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۶.</ref> و به روایتی دیگر یازده مرد و چهار [[زن]] بودند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۵۹؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۷؛ این جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم والملوک، ج۲، ص۳۷۴.</ref>. [[عثمان بن مظعون]]<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۲۳؛ قاضی ابرقوه، سیرت رسول الله، ج۱، ص۳۱۳.</ref> [[امیر]] این قافله بود. زمان [[مهاجرت]] آنها در [[ماه رجب]] [[سال پنجم بعثت]] و در دومین سال آشکار کردن [[دعوت علنی]] بود<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۵۹؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۲۲۸.</ref>.
== برخورد مشرکان با اسلام ==
[[مشرکان]] و به ویژه [[قریش]] اگرچه [[بعثت]] [[رسول خدا]] {{صل}} را بر نمی‌تافتند، اما تا وقتی آن حضرت [[دعوت]] خود را آشکار نکرده بود و از [[بت پرستی]] [[بدگویی]] نمی‌کرد، آنان نیز در [[مخالفت]] خود چندان سرسخت نبودند و به [[تمسخر]] [[مسلمانان]] هنگام [[نماز]] و ایجاد [[محدودیت]] برای آنان در [[گرایش]] به [[اسلام]]، به ویژه محدودیت برای [[بندگان]] و [[کنیزان]]، بسنده، می‌کردند. از این‌رو، مسلمانان، به ویژه پیش از ورود به دار أرقم]]، گاه برای [[خواندن نماز]] ناچار بودند به دره‌های اطراف [[مکه]] روی آورند<ref>ر.ک: ابن هشام، ج۱، ص۲۸۱؛ طبری، تاریخ، ج۱، ص۳۱۸.</ref>، سرسختی و [[دشمنی]] [[قریش]] با رسول خدا {{صل}} پس از آنکه ایشان از بت پرستی و [[بت‌ها]] ـ که [[خدایان]] قریش بودند ـ بدگویی کرد، شدت یافت و آنان را به ویژه هنگامی که دیدند [[ابوطالب]] از رسول خدا {{صل}} [[حمایت]] می‌کند، بر آن داشت تا به هر شکل ممکن از [[پیشرفت]] کار رسول خدا {{صل}} جلوگیری کنند<ref>ابن هشام، ج۱، ص۲۸۲.</ref>. از این‌رو آنان وارد عمل شدند و از هر ابزاری برای مقابله با رسول خدا {{صل}} استفاده کردند. نخستین [[اقدام]] قریش آن بود که ابتدا برخی از اشراف مکه، مانند: [[عتبه]] و [[شیبه]] ـ [[پسران]] [[ربیعة عبدشمس]] ـ، [[ابوسفیان]]، [[ابوجهل]]، [[ابوالبختری]]، [[ولید بن مغیره]]، [[اسود بن مطلب]] و [[عاصبن وائل]] را نزد ابوطالب فرستادند و از او خواستند رسول خدا {{صل}} را از [[دعوت به اسلام]] باز دارد، اما او با [[ملایمت]] با آنان [[رفتار]] و ایشان را ساکت کرد<ref>ابن هشام، ج۱، ص۲۸۴-۲۸۲.</ref>. قریش پس از چندی، که دیدند رسول خدا {{صل}} دست از دعوت برنداشته است، برای بار دوم نزد ابوطالب رفتند و درخواست خود را البته با شدت بیشتری همراه با [[تهدید]] به [[مبارزه]]، مطرح کردند. بر اساس این خبر که جای تردید دارد، ابوطالب رسول خدا {{صل}} را از درخواست قریش [[آگاه]] کرد و گفت: [[جان]] من و جان خود را [[حفظ]] کن و کاری که من [[طاقت]] آن را ندارم، بر من [[تحمیل]] نکن. [[رسول خدا]] {{صل}} چون [[گمان]] کرد عمویش، [[ابوطالب]]، برای [[حفظ جان]] خود و رسول خدا {{صل}} دچار [[سستی]] شده و ممکن است در [[حمایت]] از وی کوتاهی کند، آن سخن مشهور را فرمود: "ای عمو! به [[خدا]] [[سوگند]] اگر [[خورشید]] را در دست راست من و ماه را در دست چپم بگذارند تا این کار ([[دعوت]]) را رها کنم، چنین نخواهم کرد تا آنکه خدا آن (دعوت) را غالب گرداند یا در این [[راه]] [[جان]] دهم". سپس رسول خدا {{صل}} [[گریه]] کرد و برخاست و چون می‌خواست برود، ابوطالب او را صدا زد و گفت: نزدیک من بیا. چون رسول خدا {{صل}} نزدیک آمد، ابوطالب گفت: ای پسر برادرم! برو و هر چه می‌خواهی بگو. به خدا سوگند هرگز تو را در مقابل چیزی [[تسلیم]] نخواهم کرد<ref>ابن هشام، ج۱، ص۲۸۴ و ۲۸۵؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۲۶.</ref>.
[[قریش]] که دیدند ابوطالب به [[خواری]] رسول خدا {{صل}} [[راضی]] نمی‌شود و او را رها نمی‌کند، برای بار سوم نزد ابوطالب آمدند و [[عمارة بن ولید بن مغیره]] را که قوی‌ترین و زیباترین [[جوان]] [[قریش]] بود آوردند و به ابوطالب پیشنهاد دادند تا [[عماره]] را به عنوان پسر خود برگزیند و در مقابل آن رسول خدا را به قریش تحویل دهد تا او را به [[قتل]] رسانند، اما ابوطالب به شدت آنان را [[سرزنش]] کرد و گفت: به خدا سوگند هرگز چنین کاری ممکن نیست و در این باره شعری سرود<ref>ابن هشام، ج۱، ص۲۸۵ و ۲۸۶.</ref>. برخی منابع نام عماره را نیاورده و تنها به [[جوانی]] از قریش اشاره کرده و گفته‌اند [[آیه]] {{متن قرآن|وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْأَوْنَ عَنْهُ}}<ref>«و آنان (دیگران را) از آن (قرآن) باز می‌دارند و (خود) از آن دور می‌شوند» سوره انعام، آیه ۲۶.</ref>. نیز در این باره نازل شد<ref>مقاتل، ج۱، ص۳۴۱؛ ثعلبی، ج۴، ص۱۴۱؛ واحدی نیشابوری، ص۱۴۴؛ بغوی، ج۲، ص۹۱؛ ابن جوزی، زادالمسیر، ج۳، ص۱۷.</ref>. پس از این، [[ولید بن مغیره]] تعدادی از بزرگان [[قریش]] را فراخواند و با آنان به [[رایزنی]] پرداخت تا هنگام [[حج]]، با یافتن عنوانی، [[رسول خدا]] {{صل}} را مورد [[تهمت]] قرار دهند. سرانجام از میان عناوین [[کاهن]]، [[مجنون]]، شاعر و ساحر، عنوان ساحر را برگزیدند. آنان سر راه مردمی که برای حج می‌آمدند، می‌نشستند و آنان را از کار ([[دعوت]]) رسول خدا {{صل}} [[آگاه]] می‌کردند و از [[ارتباط]] با ایشان برحذر می‌داشتند، [[آیات]]: {{متن قرآن|ذَرْنِي وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِيدًا وَجَعَلْتُ لَهُ مَالا مَّمْدُودًا وَبَنِينَ شُهُودًا وَمَهَّدتُّ لَهُ تَمْهِيدًا ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ كَلاَّ إِنَّهُ كَانَ لِآيَاتِنَا عَنِيدًا}}<ref>«مرا با آن کس که یگانه آفریده‌ام، وا بگذار و برای او دارایی پر دامنه‌ای پدید آوردم. و پسرانی پیش روی، و راه (پیشرفت) او را نیک هموار کردم، باز آز دارد که بیفزایم. هرگز! که او با آیات ما ستیزه‌گر است» سوره مدثر، آیه ۱۱-۱۶.</ref> در این باره نازل شده است<ref>ابن هشام، ج۱، ص۲۸۸ و ۲۸۹.</ref>.
پس از این [[رفتار]] [[قریش]]، آوازه رسول خدا {{صل}} در میان [[عرب]] منتشر شد و [[ابوطالب]] که ترسید عرب، بر این [[اجماع]] کند که او از [[حمایت]] از رسول خدا {{صل}} دست بردارد، با سرودن قصیده‌ای، حمایت همه جانبه خود را از رسول خدا {{صل}} اعلام کرد و گفت: حتی اگر در این راه کشته شوم، هرگز آن حضرت را رها نخواهم کرد<ref>ابن هشام، ج۱، ص۲۹۱.</ref>. قریش در اقدامی دیگر، از حربه [[استهزا]] استفاده کردند و به شکل‌های گوناگون، رسول خدا {{صل}} را مورد استهزا و [[تمسخر]] قرار دادند تا آنجا که آیات متعددی درباره حالات رسول خدا {{صل}} هنگام استهزا و دعوت آن حضرت به [[صبر]] و [[بردباری]] نازل شد<ref>برای نمونه، ر.ک: ص، ۱۶ و ۱۷؛ یس، ۳۰.</ref>. نام عده‌ای از [[مشرکان]] که به "استهزاکنندگان" [[شهرت]] دارند، در [[تاریخ]] ثبت شده است<ref>ر.ک: بلاذری، انساب، ج۱، ص۱۴۹-۱۵۷.</ref>. [[ابوجهل]] از [[مخالفان]] سرسخت رسول خدا {{صل}}، به قریش پیشنهاد داد تا رسول خدا {{صل}} را با سنگی بزرگ به [[قتل]] رساند و قریش هم آن را [[تأیید]] کردند، اما چون هنگام [[نماز]] نزدیک رسول خدا {{صل}} آمد تا قصد خود را عملی کند، ترسید و با رنگی پریده، در حالی که دستانش بر روی سنگ خشک شده و سنگ از دستش افتاده بود فرار کرد و با رخ دادن این [[معجزه]]، موفق به این کار نشد<ref>ابن هشام، ج۱، ص۳۱۹ و ۳۲۰؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۱۹۰.</ref> پس از این، [[مخالفت]] [[قریش]] و [[مشرکان]] شدت یافت و آنان که از بازداشتن [[رسول خدا]] {{صل}} [[ناامید]] شده بودند، به [[شکنجه]] و [[آزار]] [[مسلمانان]]، به ویژه [[غلامان]] و [[کنیزان]] روی آوردند و آنان را با انواع شکنجه، آزردند، تا آنجا که برخی از مسلمانان، از جمله [[یاسر]]<ref>بلاذری، أنساب، ج۱، ص۱۸۱؛ مقدسی، ج۲، ص۱۶۱.</ref> و [[سمیه]]<ref>ابن هشام، ج۱، ص۳۴۲؛ ابن سعد، ج۳، ص۱۷۶؛ بلاذری، ج۱، ص۱۸۱؛ یعقوبی، ج۲، ص۲۸؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۲۸۱ و ۲۸۲.</ref>، [[پدر]] و [[مادر]] [[عمار]]، با شکنجه آنان به [[شهادت]] رسیدند<ref>[[قاسم خانجانی|خانجانی، قاسم]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۴۷-۴۸.</ref>.
== هجرت به حبشه ==
{{اصلی|هجرت به حبشه}}
هنگامی که مسلمانان در [[مکه]] مورد شکنجه و آزار مشرکان قرار گرفته بودند و [[تحمل]] اوضاع برای آنان دشوار شده بود، رسول خدا {{صل}} که می‌دید خود در [[حمایت]] [[خداوند]] و عمویش، [[ابوطالب]]، قرار دارد، اما نمی‌تواند از مسلمانان حمایت مؤثری انجام دهد، پیشنهاد هجرت به حبشه را مطرح کرد<ref>یا به مسلمانان دستور داد؛ ر.ک: ابن اسحاق، ص۲۱۳؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۵۹؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۲۸.</ref> و به مسلمانان فرمود: "اگر به [[سرزمین حبشه]] می‌رفتید، در آنجا [[پادشاهی]] است که نزد او به کسی [[ستم]] نمی‌شود و آنجا [[سرزمین]] [[راستی]] است تا آنکه خداوند برای شما از این وضعی که در آن هستید، گشایشی قرار دهد". سپس مسلمانان از [[ترس]] [[فتنه‌ها]] و به عنوان [[هجرت]] به سوی [[خدا]]، به سوی [[حبشه]] رفتند و این [[نخستین هجرت در اسلام]] بود<ref>ابن هشام، ج۱، ص۳۴۴؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۳۰-۳۳۱.</ref>. از نامه‌ای که رسول خدا {{صل}} برای [[نجاشی]]، [[پادشاه]] حبشه نوشته است، برمی‌آید که آن حضرت، هنگام هجرت مسلمانان به حبشه، پسر عموی خود، [[جعفر بن ابی طالب]] را همراه آنان فرستاده و پس از [[دعوت]] نجاشی به [[پرستش]] خدای یگانه، از او خواسته است [[اسلام]] را بپذیرد و به مسلمانان [[پناه]] دهد و [[تکبر]] را رها کند. نجاشی نیز به [[نامه]] رسول خدا {{صل}} پاسخی [[شایسته]] داد و [[مهاجران]] را پذیرفت و [[اسلام]] آورد<ref>طبری، تاریخ، ج۲، ص۶۵۲ و ۶۵۳؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۰۹.</ref>. البته بیشتر منابع، [[زمان]] این [[نامه]] را هنگام بازگشتن مهاجران به سال ششم<ref>طبری، تاریخ، ج۲، ص۶۵۲؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۲۸۷.</ref> یا هفتم<ref>بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۰۹.</ref> آورده‌اند، اما برخی تعابیر در این نامه، همچون {{عربی|"فَإِذَا جَاءُوا"}}، نشان می‌دهد این نامه همراه با مهاجران و [[جعفر بن ابی طالب]] و هنگام [[هجرت]] آنان به [[حبشه]] برای [[نجاشی]] فرستاده شده و به زمان بازگشت مهاجران مربوط نیست، چنان که برخی بدان اشاره کرده‌اند<ref>ر.ک: حمید الله، ص۴۳؛ احمدی میانجی، ج۲، ص۴۴۶-۴۳۷؛ جعفر مرتضی عاملی، ج۳، ص۱۲۳.</ref>.
بیشتر منابع، [[هجرت به حبشه]] را دو مرتبه دانسته و با [[اختلاف]] در تعداد - گفته‌اند مهاجران در هجرت اول یازده مرد و چهار [[زن]] و در هجرت دوم ۸۲<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۵۹-۱۶۲؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۲۹ و ۳۳۰؛ مقدسی، ج۲، ص۵۴.</ref> یا ۸۳ مرد و هیجده زن بوده‌اند<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۶۲.</ref>. البته برخی، مجموع [[مهاجران به حبشه]] را ۸۳<ref>ابن هشام، ج۱، ص۳۵۳.</ref> یا ۸۲<ref>یعقوبی، ج۲، ص۲۹.</ref> مرد گفته‌اند. برخی نیز بدون آنکه به تعداد هجرت و عدد مهاجران اشاره کنند، نام بیش از ۱۱۰ نفر از مهاجران را آورده‌اند<ref>ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۲۸۷.</ref>. همچنین در برخی منابع، نام مهاجران با تصریح به هجرت آنان در هجرت اول یا هجرت دوم آمده است<ref>ر.ک: بلاذری، ج۱، ص۲۶۴-۲۲۵؛ و با تصریح به نام سرپرست آنان، ر.ک: مقدسی، ج۴، ص۵۴.</ref>.
برخی گزارش‌ها نیز حاکی از آن است که عده‌ای که در هجرت اول به حبشه رفته بودند، شایعه‌ای شنیدند که [[اهل مکه]] اسلام آورده‌اند. از این‌رو، بازگشتند، ولی چون دریافتند این خبر [[دروغ]] بوده است، همگی ـ به جز [[عبدالله بن مسعود]] که به حبشه بازگشت<ref>ر.ک: ابن سعد، ج۱، ص۱۶۱.</ref> ـ با استفاده از [[قانون]] "جوار و [[پناهندگی]]"، یا مخفیانه در [[مکه]] ماندند<ref>طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۰ و ۳۴۱.</ref> و بنا بر [[نقلی]] چون از ناحیه [[خانواده‌ها]] و [[قبیله]] خود به شدت [[اذیت]] شدند، همراه با [[مهاجران]] در [[هجرت]] دوم دوباره به [[حبشه]] بازگشتند<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۶۱ و ۱۶۲.</ref>.
با وجود نقل‌های یاد شده و تأکید برخی منابع بر دو مرتبه بودن هجرت، برخی از محققان بر این باورند که اصل [[هجرت به حبشه]] یک مرتبه بوده، اما در چند مرحله انجام شده است و در هر مرحله چند نفر هجرت کرده‌اند<ref>ر.ک: جعفر مرتضی عاملی، ج۳، ص۱۲۳.</ref>. به هر حال در گزارشی آمده است که [[مسلمانان]] در ماه و [[رجب]] [[سال پنجم بعثت]]<ref>البته برخی هجرت را پس از رحلت ابوطالب آورده‌اند که باید خطا و به هجرت به مدینه مربوط باشد، ر.ک: حاکم المستدرک، ج۲، ص۶۲۲.</ref>، مخفیانه و شبانه خود را به "شُعَیبَه"<ref>ساحل و لنگرگاه کشتی‌های مکه، نزدیک جده، ر.ک: یاقوت حموی، ج۳، ص۳۵۱.</ref> رساندند و از آنجا با دو کشتی که متعلق به تاجران بود، به مبلغ نصف [[دینار]] به حبشه رفتند و [[قریش]] نیز به تعقیب آنان پرداخت، اما هنگامی به ساحل دریا رسید که مهاجران همگی رفته بودند و قریش هیچ یک از آنان را به دست نیاورد<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۵۹؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۲۹؛ ابن سیدالناس، ج۱، ص۱۳۶.</ref>.
گفته‌اند هنگامی که [[رسول خدا]] {{صل}}، [[جعفر بن ابی طالب]] را به حبشه فرستاد، او را مشایعت فرمود و برای او [[دعا]] کرد<ref>طبرانی، المعجم الأوسط، ج۲، ص۶۱؛ طبرسی، مکارم الاخلاق، ص۲۶۲؛ ذهبی، میزان، ج۲، ص۴۵۴.</ref>. [[قریش]] هنگامی که دیدند [[اصحاب رسول خدا]] {{صل}} در [[سرزمین حبشه]] استقرار یافتند، [[عمرو بن عاص]] و [[عبدالله بن ابی ربیعه]]<ref>یا عمارة بن ولید مخزومی، ر.ک: یعقوبی، ج۲، ص۲۹.</ref> را با هدیه‌هایی برای [[نجاشی]] و درباریان وی به حبشه فرستادند تا نجاشی را وادار کنند مهاجران را از حبشه [[اخراج]] کند. [[ابوطالب]] نیز با سرودن شعری، نجاشی را به خوش [[رفتاری]] با مهاجران و [[دفاع]] از آنان [[تشویق]] کرد<ref>ابن هشام، ج۱، ص۳۵۶ و ۳۵۷؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۰۱.</ref>. [[نمایندگان]] قریش نزد [[نجاشی]] رفتند و پس از تقدیم هدیه‌ها، به [[بدگویی]] از [[اسلام]] و [[پیامبر جدید]] و [[مسلمانان]] پرداختند و از او خواستند آنان را از [[حبشه]] [[اخراج]] کند. نجاشی گفت باید سخن مسلمانان را بشنود. سپس از آنان خواست تا درباره [[دین]] خود سخن بگویند. [[جعفر بن ابی طالب]] به [[نمایندگی]] از مسلمانان [[سخن]] گفت و با توصیف وضع اسفناک [[بشریت]] پیش از اسلام، چنان با منطقی [[زیبا]]، [[دین اسلام]] و نظر [[قرآن]] را درباره [[حضرت عیسی]] {{ع}} و [[حضرت مریم]] {{س}} بیان کرد که نجاشی وادار شد به [[نمایندگان]] [[قریش]] پاسخ منفی دهد و [[حمایت]] همه جانبه‌ای از مسلمانان به عمل آورد<ref>ابن هشام، ج۱، ص۳۶۲-۳۵۸؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۰۳-۳۰۱؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۲، ص۳۸۳-۳۸۰.</ref>.
[[هجرت به حبشه]] که در آغاز برای جلوگیری از تحریک [[احساسات]] قریش پنهانی بود، پس از چندی آشکارا انجام شد؛ چنان که در گزارش مربوط به [[هجرت]] [[ام عبدالله]] دختر [[ابی‌حَثمه]] و گفتگوی او با [[عمر]] آمده است<ref>ابن هشام، ج۱، ص۳۶۷.</ref>. [[آیه]] {{متن قرآن|وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ}}<ref>«و کسانی را که پس از ستم دیدن در راه خداوند هجرت کردند در این جهان در جایی نیکو جا می‌دهیم و پاداش دنیای واپسین بزرگ‌تر است اگر می‌دانستند» سوره نحل، آیه ۴۱.</ref> درباره [[مهاجران به حبشه]] و [[مهاجران به مدینه]] نازل شده است<ref>ر.ک: طبری، جامع البیان، ج۱۴، ص۱۴۲؛ ثعلبی، ج۶، ص۱۷؛ حسکانی، ج۱، ص۴۳۱؛ بغوی، ج۳، ص۶۹.</ref>. [[احسان]] و خوش [[رفتاری]] نجاشی با جعفر بن ابی طالب و مسلمانان، سبب شد [[ابوطالب]] با سرودن شعری، او را به اسلام و [[یاری]] [[رسول خدا]] {{صل}} [[تشویق]] کند<ref>مفید، ایمان ابی طالب، ص۳۸؛ طبرسی، مجمع البیان، ج۴، ص۳۲؛ احمدی میانجی، ج۲، ص۴۴۳.</ref>. نکته‌ای که درباره مهاجران به حبشه باید بدان توجه داشت، شکل [[زندگی]]، [[مسکن]] و [[هزینه زندگی]] آنان است که البته [[آگاهی]] ما در این زمینه بسیار اندک است، اما بر پایه گزارش‌های [[تاریخی]] که در دست داریم، می‌توان به چند نکته اشاره کرد:
# نجاشی در ابتدای هجرت مهاجران به حبشه گفته بود مسکن و هزینه زندگی شما بر عهده من است<ref>ر.ک: اصبهانی، ج۳، ص۸۶۱.</ref>؛ چنان که سراغ جعفر بن ابی طالب می‌فرستاد و از آنچه مورد نیازش بود می‌پرسید<ref>ر.ک: یعقوبی، ج۲، ص۲۹.</ref>.
# برخی از [[مهاجران]]، از جمله [[عبدالله بن مسعود]] در [[منزل]] برخی از [[حبشیان]] [[زندگی]] می‌کرده و در بازاری در [[حبشه]] به [[خرید و فروش]] اجناس اشتغال داشته‌اند<ref>بیهقی، دلائل، ج۲، ص۲۹۹.</ref>.
# [[ابوطالب]] تا [[زمان]] رحلتش، [[هزینه زندگی]] [[جعفر بن ابی طالب]] را به عهده داشت<ref>بلاذری، ج۱، ص۲۲۵.</ref> و ممکن است برخی از مهاجران دیگر نیز چنین بوده باشند<ref>[[قاسم خانجانی|خانجانی، قاسم]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۴۸-۴۹.</ref>.


==پانویس==
==پانویس==
{{پانویس}}
{{پانویس}}

نسخهٔ ‏۱۶ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۰۸:۵۹

اسامی هجرت کنندگان به حبشه

ابوحذیفهابوعبیده جراحاسماء دختر عمیسام ایمنام‌حبیبهام‌سلمه (همسر پیامبر)جعفر بن ابی‌طالبخالد بن سعیدرقیه دختر پیامبرزبیر بن عوامسوده دختر زمعة بن قیسشرحبیل بن حسنهصفیه دختر عبدالمطلبعبدالرحمن بن عوفعبدالله بن جحشعبدالله بن جعفر بن ابی‌طالبعبدالله بن عبدالاسدعبدالله بن مسعودعثمان بن عفانعثمان بن مظعونمصعب بن عمیرمقداد بن عمرو

مقدمه

مهاجرت اول

افزایش تعداد مسلمانان مکه و آشکار شدن ایمانشان، فشار مشرکان به آنها را زیاد کرد و باعث شد مورد آزار و اذیت قریش قرار گیرند تا از دین خود دست بردارند. مشرکان از هیچ شکنجه و اذیتی فروگذار نکردند؛ برخی را می‌زدند، گروهی را به گرسنگی می‌آزردند، جمعی را روی ریگ‌های داغ می‌خواباندند تا مسلمانان از دین خود دست بردارند. در این میان، برخی هم استقامت می‌ورزیدند و از دین خود دست بر نمی‌داشتند[۶].

وقتی رسول خدا (ص) دید که یاران او سخت، گرفتار و در شکنجه‌اند، به فرمان الهی به آنها فرمود که به کشور حبشه هجرت کنند[۷]؛ زیرا حبشه، فرمانروایی دارد که در قلمرو او بر کسی ظلم نمی‌شود. کسانی که برای نخستین بار آماده این سفر شدند، ده نفر[۸] و به روایتی دیگر یازده مرد و چهار زن بودند[۹]. عثمان بن مظعون[۱۰] امیر این قافله بود. زمان مهاجرت آنها در ماه رجب سال پنجم بعثت و در دومین سال آشکار کردن دعوت علنی بود[۱۱].

برخورد مشرکان با اسلام

مشرکان و به ویژه قریش اگرچه بعثت رسول خدا (ص) را بر نمی‌تافتند، اما تا وقتی آن حضرت دعوت خود را آشکار نکرده بود و از بت پرستی بدگویی نمی‌کرد، آنان نیز در مخالفت خود چندان سرسخت نبودند و به تمسخر مسلمانان هنگام نماز و ایجاد محدودیت برای آنان در گرایش به اسلام، به ویژه محدودیت برای بندگان و کنیزان، بسنده، می‌کردند. از این‌رو، مسلمانان، به ویژه پیش از ورود به دار أرقم]]، گاه برای خواندن نماز ناچار بودند به دره‌های اطراف مکه روی آورند[۱۲]، سرسختی و دشمنی قریش با رسول خدا (ص) پس از آنکه ایشان از بت پرستی و بت‌ها ـ که خدایان قریش بودند ـ بدگویی کرد، شدت یافت و آنان را به ویژه هنگامی که دیدند ابوطالب از رسول خدا (ص) حمایت می‌کند، بر آن داشت تا به هر شکل ممکن از پیشرفت کار رسول خدا (ص) جلوگیری کنند[۱۳]. از این‌رو آنان وارد عمل شدند و از هر ابزاری برای مقابله با رسول خدا (ص) استفاده کردند. نخستین اقدام قریش آن بود که ابتدا برخی از اشراف مکه، مانند: عتبه و شیبه ـ پسران ربیعة عبدشمس ـ، ابوسفیان، ابوجهل، ابوالبختری، ولید بن مغیره، اسود بن مطلب و عاصبن وائل را نزد ابوطالب فرستادند و از او خواستند رسول خدا (ص) را از دعوت به اسلام باز دارد، اما او با ملایمت با آنان رفتار و ایشان را ساکت کرد[۱۴]. قریش پس از چندی، که دیدند رسول خدا (ص) دست از دعوت برنداشته است، برای بار دوم نزد ابوطالب رفتند و درخواست خود را البته با شدت بیشتری همراه با تهدید به مبارزه، مطرح کردند. بر اساس این خبر که جای تردید دارد، ابوطالب رسول خدا (ص) را از درخواست قریش آگاه کرد و گفت: جان من و جان خود را حفظ کن و کاری که من طاقت آن را ندارم، بر من تحمیل نکن. رسول خدا (ص) چون گمان کرد عمویش، ابوطالب، برای حفظ جان خود و رسول خدا (ص) دچار سستی شده و ممکن است در حمایت از وی کوتاهی کند، آن سخن مشهور را فرمود: "ای عمو! به خدا سوگند اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپم بگذارند تا این کار (دعوت) را رها کنم، چنین نخواهم کرد تا آنکه خدا آن (دعوت) را غالب گرداند یا در این راه جان دهم". سپس رسول خدا (ص) گریه کرد و برخاست و چون می‌خواست برود، ابوطالب او را صدا زد و گفت: نزدیک من بیا. چون رسول خدا (ص) نزدیک آمد، ابوطالب گفت: ای پسر برادرم! برو و هر چه می‌خواهی بگو. به خدا سوگند هرگز تو را در مقابل چیزی تسلیم نخواهم کرد[۱۵].

قریش که دیدند ابوطالب به خواری رسول خدا (ص) راضی نمی‌شود و او را رها نمی‌کند، برای بار سوم نزد ابوطالب آمدند و عمارة بن ولید بن مغیره را که قوی‌ترین و زیباترین جوان قریش بود آوردند و به ابوطالب پیشنهاد دادند تا عماره را به عنوان پسر خود برگزیند و در مقابل آن رسول خدا را به قریش تحویل دهد تا او را به قتل رسانند، اما ابوطالب به شدت آنان را سرزنش کرد و گفت: به خدا سوگند هرگز چنین کاری ممکن نیست و در این باره شعری سرود[۱۶]. برخی منابع نام عماره را نیاورده و تنها به جوانی از قریش اشاره کرده و گفته‌اند آیه ﴿وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْأَوْنَ عَنْهُ[۱۷]. نیز در این باره نازل شد[۱۸]. پس از این، ولید بن مغیره تعدادی از بزرگان قریش را فراخواند و با آنان به رایزنی پرداخت تا هنگام حج، با یافتن عنوانی، رسول خدا (ص) را مورد تهمت قرار دهند. سرانجام از میان عناوین کاهن، مجنون، شاعر و ساحر، عنوان ساحر را برگزیدند. آنان سر راه مردمی که برای حج می‌آمدند، می‌نشستند و آنان را از کار (دعوت) رسول خدا (ص) آگاه می‌کردند و از ارتباط با ایشان برحذر می‌داشتند، آیات: ﴿ذَرْنِي وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِيدًا وَجَعَلْتُ لَهُ مَالا مَّمْدُودًا وَبَنِينَ شُهُودًا وَمَهَّدتُّ لَهُ تَمْهِيدًا ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ كَلاَّ إِنَّهُ كَانَ لِآيَاتِنَا عَنِيدًا[۱۹] در این باره نازل شده است[۲۰].

پس از این رفتار قریش، آوازه رسول خدا (ص) در میان عرب منتشر شد و ابوطالب که ترسید عرب، بر این اجماع کند که او از حمایت از رسول خدا (ص) دست بردارد، با سرودن قصیده‌ای، حمایت همه جانبه خود را از رسول خدا (ص) اعلام کرد و گفت: حتی اگر در این راه کشته شوم، هرگز آن حضرت را رها نخواهم کرد[۲۱]. قریش در اقدامی دیگر، از حربه استهزا استفاده کردند و به شکل‌های گوناگون، رسول خدا (ص) را مورد استهزا و تمسخر قرار دادند تا آنجا که آیات متعددی درباره حالات رسول خدا (ص) هنگام استهزا و دعوت آن حضرت به صبر و بردباری نازل شد[۲۲]. نام عده‌ای از مشرکان که به "استهزاکنندگان" شهرت دارند، در تاریخ ثبت شده است[۲۳]. ابوجهل از مخالفان سرسخت رسول خدا (ص)، به قریش پیشنهاد داد تا رسول خدا (ص) را با سنگی بزرگ به قتل رساند و قریش هم آن را تأیید کردند، اما چون هنگام نماز نزدیک رسول خدا (ص) آمد تا قصد خود را عملی کند، ترسید و با رنگی پریده، در حالی که دستانش بر روی سنگ خشک شده و سنگ از دستش افتاده بود فرار کرد و با رخ دادن این معجزه، موفق به این کار نشد[۲۴] پس از این، مخالفت قریش و مشرکان شدت یافت و آنان که از بازداشتن رسول خدا (ص) ناامید شده بودند، به شکنجه و آزار مسلمانان، به ویژه غلامان و کنیزان روی آوردند و آنان را با انواع شکنجه، آزردند، تا آنجا که برخی از مسلمانان، از جمله یاسر[۲۵] و سمیه[۲۶]، پدر و مادر عمار، با شکنجه آنان به شهادت رسیدند[۲۷].

هجرت به حبشه

هنگامی که مسلمانان در مکه مورد شکنجه و آزار مشرکان قرار گرفته بودند و تحمل اوضاع برای آنان دشوار شده بود، رسول خدا (ص) که می‌دید خود در حمایت خداوند و عمویش، ابوطالب، قرار دارد، اما نمی‌تواند از مسلمانان حمایت مؤثری انجام دهد، پیشنهاد هجرت به حبشه را مطرح کرد[۲۸] و به مسلمانان فرمود: "اگر به سرزمین حبشه می‌رفتید، در آنجا پادشاهی است که نزد او به کسی ستم نمی‌شود و آنجا سرزمین راستی است تا آنکه خداوند برای شما از این وضعی که در آن هستید، گشایشی قرار دهد". سپس مسلمانان از ترس فتنه‌ها و به عنوان هجرت به سوی خدا، به سوی حبشه رفتند و این نخستین هجرت در اسلام بود[۲۹]. از نامه‌ای که رسول خدا (ص) برای نجاشی، پادشاه حبشه نوشته است، برمی‌آید که آن حضرت، هنگام هجرت مسلمانان به حبشه، پسر عموی خود، جعفر بن ابی طالب را همراه آنان فرستاده و پس از دعوت نجاشی به پرستش خدای یگانه، از او خواسته است اسلام را بپذیرد و به مسلمانان پناه دهد و تکبر را رها کند. نجاشی نیز به نامه رسول خدا (ص) پاسخی شایسته داد و مهاجران را پذیرفت و اسلام آورد[۳۰]. البته بیشتر منابع، زمان این نامه را هنگام بازگشتن مهاجران به سال ششم[۳۱] یا هفتم[۳۲] آورده‌اند، اما برخی تعابیر در این نامه، همچون "فَإِذَا جَاءُوا"، نشان می‌دهد این نامه همراه با مهاجران و جعفر بن ابی طالب و هنگام هجرت آنان به حبشه برای نجاشی فرستاده شده و به زمان بازگشت مهاجران مربوط نیست، چنان که برخی بدان اشاره کرده‌اند[۳۳].

بیشتر منابع، هجرت به حبشه را دو مرتبه دانسته و با اختلاف در تعداد - گفته‌اند مهاجران در هجرت اول یازده مرد و چهار زن و در هجرت دوم ۸۲[۳۴] یا ۸۳ مرد و هیجده زن بوده‌اند[۳۵]. البته برخی، مجموع مهاجران به حبشه را ۸۳[۳۶] یا ۸۲[۳۷] مرد گفته‌اند. برخی نیز بدون آنکه به تعداد هجرت و عدد مهاجران اشاره کنند، نام بیش از ۱۱۰ نفر از مهاجران را آورده‌اند[۳۸]. همچنین در برخی منابع، نام مهاجران با تصریح به هجرت آنان در هجرت اول یا هجرت دوم آمده است[۳۹].

برخی گزارش‌ها نیز حاکی از آن است که عده‌ای که در هجرت اول به حبشه رفته بودند، شایعه‌ای شنیدند که اهل مکه اسلام آورده‌اند. از این‌رو، بازگشتند، ولی چون دریافتند این خبر دروغ بوده است، همگی ـ به جز عبدالله بن مسعود که به حبشه بازگشت[۴۰] ـ با استفاده از قانون "جوار و پناهندگی"، یا مخفیانه در مکه ماندند[۴۱] و بنا بر نقلی چون از ناحیه خانواده‌ها و قبیله خود به شدت اذیت شدند، همراه با مهاجران در هجرت دوم دوباره به حبشه بازگشتند[۴۲].

با وجود نقل‌های یاد شده و تأکید برخی منابع بر دو مرتبه بودن هجرت، برخی از محققان بر این باورند که اصل هجرت به حبشه یک مرتبه بوده، اما در چند مرحله انجام شده است و در هر مرحله چند نفر هجرت کرده‌اند[۴۳]. به هر حال در گزارشی آمده است که مسلمانان در ماه و رجب سال پنجم بعثت[۴۴]، مخفیانه و شبانه خود را به "شُعَیبَه"[۴۵] رساندند و از آنجا با دو کشتی که متعلق به تاجران بود، به مبلغ نصف دینار به حبشه رفتند و قریش نیز به تعقیب آنان پرداخت، اما هنگامی به ساحل دریا رسید که مهاجران همگی رفته بودند و قریش هیچ یک از آنان را به دست نیاورد[۴۶].

گفته‌اند هنگامی که رسول خدا (ص)، جعفر بن ابی طالب را به حبشه فرستاد، او را مشایعت فرمود و برای او دعا کرد[۴۷]. قریش هنگامی که دیدند اصحاب رسول خدا (ص) در سرزمین حبشه استقرار یافتند، عمرو بن عاص و عبدالله بن ابی ربیعه[۴۸] را با هدیه‌هایی برای نجاشی و درباریان وی به حبشه فرستادند تا نجاشی را وادار کنند مهاجران را از حبشه اخراج کند. ابوطالب نیز با سرودن شعری، نجاشی را به خوش رفتاری با مهاجران و دفاع از آنان تشویق کرد[۴۹]. نمایندگان قریش نزد نجاشی رفتند و پس از تقدیم هدیه‌ها، به بدگویی از اسلام و پیامبر جدید و مسلمانان پرداختند و از او خواستند آنان را از حبشه اخراج کند. نجاشی گفت باید سخن مسلمانان را بشنود. سپس از آنان خواست تا درباره دین خود سخن بگویند. جعفر بن ابی طالب به نمایندگی از مسلمانان سخن گفت و با توصیف وضع اسفناک بشریت پیش از اسلام، چنان با منطقی زیبا، دین اسلام و نظر قرآن را درباره حضرت عیسی (ع) و حضرت مریم (س) بیان کرد که نجاشی وادار شد به نمایندگان قریش پاسخ منفی دهد و حمایت همه جانبه‌ای از مسلمانان به عمل آورد[۵۰].

هجرت به حبشه که در آغاز برای جلوگیری از تحریک احساسات قریش پنهانی بود، پس از چندی آشکارا انجام شد؛ چنان که در گزارش مربوط به هجرت ام عبدالله دختر ابی‌حَثمه و گفتگوی او با عمر آمده است[۵۱]. آیه ﴿وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ[۵۲] درباره مهاجران به حبشه و مهاجران به مدینه نازل شده است[۵۳]. احسان و خوش رفتاری نجاشی با جعفر بن ابی طالب و مسلمانان، سبب شد ابوطالب با سرودن شعری، او را به اسلام و یاری رسول خدا (ص) تشویق کند[۵۴]. نکته‌ای که درباره مهاجران به حبشه باید بدان توجه داشت، شکل زندگی، مسکن و هزینه زندگی آنان است که البته آگاهی ما در این زمینه بسیار اندک است، اما بر پایه گزارش‌های تاریخی که در دست داریم، می‌توان به چند نکته اشاره کرد:

  1. نجاشی در ابتدای هجرت مهاجران به حبشه گفته بود مسکن و هزینه زندگی شما بر عهده من است[۵۵]؛ چنان که سراغ جعفر بن ابی طالب می‌فرستاد و از آنچه مورد نیازش بود می‌پرسید[۵۶].
  2. برخی از مهاجران، از جمله عبدالله بن مسعود در منزل برخی از حبشیان زندگی می‌کرده و در بازاری در حبشه به خرید و فروش اجناس اشتغال داشته‌اند[۵۷].
  3. ابوطالب تا زمان رحلتش، هزینه زندگی جعفر بن ابی طالب را به عهده داشت[۵۸] و ممکن است برخی از مهاجران دیگر نیز چنین بوده باشند[۵۹].

پانویس

  1. تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۳۷؛ شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۱۱۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱، ص۱۱۵.
  2. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۳۳۵؛ شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۱۱۶.
  3. تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۳۷؛ شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۱۱۵.
  4. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۳۵؛ ابن حزم، جوامع السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۳؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۰۱.
  5. ابراهیمی، زینب، گاه‌شمار، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص:۱۵.
  6. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۷.
  7. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۲۱؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۹؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۱، ص۳۰۱.
  8. ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۳۲۳؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۶.
  9. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۵۹؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۷؛ این جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم والملوک، ج۲، ص۳۷۴.
  10. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۲۳؛ قاضی ابرقوه، سیرت رسول الله، ج۱، ص۳۱۳.
  11. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۵۹؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۲۲۸.
  12. ر.ک: ابن هشام، ج۱، ص۲۸۱؛ طبری، تاریخ، ج۱، ص۳۱۸.
  13. ابن هشام، ج۱، ص۲۸۲.
  14. ابن هشام، ج۱، ص۲۸۴-۲۸۲.
  15. ابن هشام، ج۱، ص۲۸۴ و ۲۸۵؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۲۶.
  16. ابن هشام، ج۱، ص۲۸۵ و ۲۸۶.
  17. «و آنان (دیگران را) از آن (قرآن) باز می‌دارند و (خود) از آن دور می‌شوند» سوره انعام، آیه ۲۶.
  18. مقاتل، ج۱، ص۳۴۱؛ ثعلبی، ج۴، ص۱۴۱؛ واحدی نیشابوری، ص۱۴۴؛ بغوی، ج۲، ص۹۱؛ ابن جوزی، زادالمسیر، ج۳، ص۱۷.
  19. «مرا با آن کس که یگانه آفریده‌ام، وا بگذار و برای او دارایی پر دامنه‌ای پدید آوردم. و پسرانی پیش روی، و راه (پیشرفت) او را نیک هموار کردم، باز آز دارد که بیفزایم. هرگز! که او با آیات ما ستیزه‌گر است» سوره مدثر، آیه ۱۱-۱۶.
  20. ابن هشام، ج۱، ص۲۸۸ و ۲۸۹.
  21. ابن هشام، ج۱، ص۲۹۱.
  22. برای نمونه، ر.ک: ص، ۱۶ و ۱۷؛ یس، ۳۰.
  23. ر.ک: بلاذری، انساب، ج۱، ص۱۴۹-۱۵۷.
  24. ابن هشام، ج۱، ص۳۱۹ و ۳۲۰؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۱۹۰.
  25. بلاذری، أنساب، ج۱، ص۱۸۱؛ مقدسی، ج۲، ص۱۶۱.
  26. ابن هشام، ج۱، ص۳۴۲؛ ابن سعد، ج۳، ص۱۷۶؛ بلاذری، ج۱، ص۱۸۱؛ یعقوبی، ج۲، ص۲۸؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۲۸۱ و ۲۸۲.
  27. خانجانی، قاسم، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۴۷-۴۸.
  28. یا به مسلمانان دستور داد؛ ر.ک: ابن اسحاق، ص۲۱۳؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۵۹؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۲۸.
  29. ابن هشام، ج۱، ص۳۴۴؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۳۰-۳۳۱.
  30. طبری، تاریخ، ج۲، ص۶۵۲ و ۶۵۳؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۰۹.
  31. طبری، تاریخ، ج۲، ص۶۵۲؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۲۸۷.
  32. بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۰۹.
  33. ر.ک: حمید الله، ص۴۳؛ احمدی میانجی، ج۲، ص۴۴۶-۴۳۷؛ جعفر مرتضی عاملی، ج۳، ص۱۲۳.
  34. ابن سعد، ج۱، ص۱۵۹-۱۶۲؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۲۹ و ۳۳۰؛ مقدسی، ج۲، ص۵۴.
  35. ابن سعد، ج۱، ص۱۶۲.
  36. ابن هشام، ج۱، ص۳۵۳.
  37. یعقوبی، ج۲، ص۲۹.
  38. ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۲۸۷.
  39. ر.ک: بلاذری، ج۱، ص۲۶۴-۲۲۵؛ و با تصریح به نام سرپرست آنان، ر.ک: مقدسی، ج۴، ص۵۴.
  40. ر.ک: ابن سعد، ج۱، ص۱۶۱.
  41. طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۰ و ۳۴۱.
  42. ابن سعد، ج۱، ص۱۶۱ و ۱۶۲.
  43. ر.ک: جعفر مرتضی عاملی، ج۳، ص۱۲۳.
  44. البته برخی هجرت را پس از رحلت ابوطالب آورده‌اند که باید خطا و به هجرت به مدینه مربوط باشد، ر.ک: حاکم المستدرک، ج۲، ص۶۲۲.
  45. ساحل و لنگرگاه کشتی‌های مکه، نزدیک جده، ر.ک: یاقوت حموی، ج۳، ص۳۵۱.
  46. ابن سعد، ج۱، ص۱۵۹؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۲۹؛ ابن سیدالناس، ج۱، ص۱۳۶.
  47. طبرانی، المعجم الأوسط، ج۲، ص۶۱؛ طبرسی، مکارم الاخلاق، ص۲۶۲؛ ذهبی، میزان، ج۲، ص۴۵۴.
  48. یا عمارة بن ولید مخزومی، ر.ک: یعقوبی، ج۲، ص۲۹.
  49. ابن هشام، ج۱، ص۳۵۶ و ۳۵۷؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۰۱.
  50. ابن هشام، ج۱، ص۳۶۲-۳۵۸؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۰۳-۳۰۱؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۲، ص۳۸۳-۳۸۰.
  51. ابن هشام، ج۱، ص۳۶۷.
  52. «و کسانی را که پس از ستم دیدن در راه خداوند هجرت کردند در این جهان در جایی نیکو جا می‌دهیم و پاداش دنیای واپسین بزرگ‌تر است اگر می‌دانستند» سوره نحل، آیه ۴۱.
  53. ر.ک: طبری، جامع البیان، ج۱۴، ص۱۴۲؛ ثعلبی، ج۶، ص۱۷؛ حسکانی، ج۱، ص۴۳۱؛ بغوی، ج۳، ص۶۹.
  54. مفید، ایمان ابی طالب، ص۳۸؛ طبرسی، مجمع البیان، ج۴، ص۳۲؛ احمدی میانجی، ج۲، ص۴۴۳.
  55. ر.ک: اصبهانی، ج۳، ص۸۶۱.
  56. ر.ک: یعقوبی، ج۲، ص۲۹.
  57. بیهقی، دلائل، ج۲، ص۲۹۹.
  58. بلاذری، ج۱، ص۲۲۵.
  59. خانجانی، قاسم، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۴۸-۴۹.