ابوالعاص بن الربیع در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
جز (جایگزینی متن - 'پنهان' به 'پنهان') |
(←پانویس) |
||
خط ۷۳: | خط ۷۳: | ||
[[رده:ابوالعاص بن الربیع]] | [[رده:ابوالعاص بن الربیع]] | ||
نسخهٔ ۲۶ مارس ۲۰۲۱، ساعت ۱۱:۱۸
- اين مدخل از زیرشاخههای بحث ابوالعاص بن الربیع است. "ابوالعاص بن الربیع" از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:
- در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل ابوالعاص بن الربیع (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
مقدمه
نامش ابوالعاص بن ربیع بن عبدالعزی بن عبد شمس قرشی عبشمی است، گرچه درباره اسم او اختلاف است و درباره او مهشم، هشیم[۱]، قاسم، مقسم[۲]، یاسر، یاسم[۳]، زبیر[۴] و لقیط ذکر شده و بیشتر مورخان او را لقیط نامیدهاند[۵]. گفته شده منظور از این اسم، پدر و یا عمویش میباشد[۶]. کنیه او در برخی کتابهای رجال، همچون رجال کشی، مختلف ذکر شده است. امین عاملی روایتی از رجال کشی آورده که به اسم پدر او اشاره میکند؛ از عبدالله بن سنان شنیده شده که امام صادق(ع) فرمود: “با امیرالمؤمنین(ع) پنج نفر از قریش بودند که پنجمین ایشان ابن ابی العاص بن ابی ربیعه بود و ابو ربیع، داماد پیامبر(ص) بوده است[۷]. اما امین عاملی به نقد این نظر پرداخته و همان کنیه ابوالعاص (طبق نقلهای مختلف) را تأیید کرده و ذکر کنیه ابو ربیع بودن را به اشتباه کشّی یا کاتبان نسخه او میداند و میگوید: در اصل ابن ربیع بوده و به اشتباه به ابو ربیع تبدیل شده است[۸]. او به “جروالبطحاء”، مقیم بطحاء، معروف و ملقب بوده[۹] و به او امین هم گفته شده است. صعب بن عبدالله نقل کرده است: بعضی اهل علم ادعا کردهاند که وی به عنوان برادری برای رسول خدا(ص) بود و پیامبر(ص) رابطه خوبی با او داشت و به خانه مادر ابوالعاص، هاله بنت خویلد، زیاد رفت و آمد میکرد[۱۰]. او یکی از مسلمانان غیور و کسی است که قبل از اسلام در میان اهل مکه به صداقت و درستکاری معروف بود. مادرش، هاله دختر خویلد و خواهر حضرت خدیجه، همسر پیامبر اسلام(ص) است. خدیجه او را مانند فرزندان خود دوست میداشت و از این رو از پیامبر(ص) تقاضا کرد تا او را به دامادی خود بپذیرد[۱۱][۱۲].
ابوالعاص و دامادی پیامبر(ص)
او اولین داماد پیامبر(ص) بود و زینب، بزرگترین دختر پیامبر خدا(ص) از حضرت خدیجه، همسر ابوالعاص بود. ابو العاص نسبت به پیامبر اسلام(ص) علاقهمند، با وفا و صمیمی بود ولی با این حال، پس از بعثت پیامبر(ص) او به پیامبر(ص) ایمان نیاورد و بر کفر خود باقی ماند[۱۳]. در مدتی که پیامبر(ص) و فرزندان عبدالمطلب، جز ابولهب، در شعب با ابوطالب زندانی بودند و کسی حق ملاقات و معامله با ایشان را نداشت و چیزی به ایشان نمیفروخت، ابوالعاص شتران خود را با بار گندم و خرما در نزدیکی شعب رها میکرد تا بنیهاشم از آنها استفاده کنند. پیامبر(ص) در این باره فرمودهاند: “ابوالعاص داماد ما شد و دامادیش مورد پسند ما واقع شد، به دلیل اینکه شبانه بار خرما و گندم به شعب میفرستاد، در حالی که ما زندانی بودیم”[۱۴]. قبل از هجرت پیامبر(ص) به مدینه دو تن از دختران حضرت در مکه با ابوالعاص و عتبه (پسر ابولهب، عموی پیامبر) ازدواج کرده بودند[۱۵]. قریش که در پی دشمنی با پیامبر(ص) بودند و میکوشیدند به هر طریقی بین ایشان و دخترانش جدایی بیندازند، با هم مشورت کرده و گفتند: محمد از کار دختران خود آسوده شده است و کاری ندارد که به آن مشغول شود، ناگزیر این دعوت و دعوتگری پیش گرفته است و ما را پیوسته میرنجاند. اکنون باید راه دیگری پیدا کنیم تا دختران او را به وی باز گردانیم تا او به دلیل مشغلهای که از بازگرداندن دخترانش برایش حاصل میشود، کار دیگری نکند. قریش بعد از این سخن برخاستند و ابتدا پیش ابوالعاص رفتند که زینب همسر او بود و به او گفتند: ای ابوالعاص! دختر هر کدام از بزرگان قریش را بخواهی ما او را به همسری تو در میآوریم اما زینب، دختر محمد را طلاق بده. ابوالعاص گفت: “به خدا پناه میبرم که من از او جدا شوم یا زن دیگری بر او برگزینم؛ این کار محال است و بیش از این در این باره سخنی نگویید و اگر سخن دیگری بگویید من سخن شما را نمیشنوم و با شما دشمن خواهم شد”. چون قریش از نزد ابوالعاص ناامید بازگشتند، به نزد عتبه رفتند. ابولهب به او گفت: “ای عتبه! از دختران قریش هر کدام را که میخواهی انتخاب کن تا ما او را به همسری تو درآوریم و تو رقیّه، و به نقلی ام کلثوم[۱۶]، دختر محمد را از خانهات بیرون کن. عتبه فریفته قول ایشان شد و پذیرفت[۱۷]. ابن هشام آورده است که عتبه، دختر ابان بن سعید بن عاص یا دختر سعید بن عاص را خواست و با او ازدواج کرد[۱۸] اما در نقل دیگری آمده است که او با دختر سعید بن عاص ازدواج کرد[۱۹][۲۰].
اسیری ابوالعاص
ابو العاص به همراه کفار قریش در جنگ بدر شرکت کرد و او یکی از هفتاد نفری بود که مسلمانان آنها را اسیر کردند. وی به دست عبدالله بن جبیر بن نعمان انصاری[۲۱] و به نقلی دیگر خراش بن صمه اسیر شد[۲۲]. ابوالعاص میگوید: “من در دست گروهی از انصار اسیر بودم؛ خدا خیرشان دهد! هرگاه شام یا نهار میخوردیم نان را که بسیار کم بود به من میدادند و خودشان خرما میخوردند. گاه در دست بعضی فقط یک قطعه کوچک نان بود و همان را هم به من میدادند[۲۳]. هنگامی که رسول خدا(ص) نضر بن حارث و عقبه بن ابی معیط را کشت، انصار به وحشت افتادند که دیگر اسرا هم کشته خواهند شد، پس به پیامبر(ص) گفتند: یا رسول الله! هفتاد نفر را کشتیم و هفتاد نفر را اسیر کردیم که ایشان از قبیله تو و اسیران تو هستند؛ ای رسول خدا! از ایشان فدیه بگیرد. در این هنگام این آیه نازل شد: ﴿مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللَّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ﴾[۲۴]. بیشترین فدیه، چهار هزار درهم و کمترین آن هزار درهم بود و قریش یکی پس از دیگری برای آزادی اسرا فدیه فرستادند[۲۵]. برای فدیه ابوالعاص، برادرش، عمرو بن ربیع اقدام کرد[۲۶]. زینب اموالی تهیه نمود و چون برای فدیه شوهرش کافی نبود، گردنبندی را که از مادرش خدیجه به یادگار داشت (این گردنبند قطعهای از سنگ کوه “ظفار” بود و ظفار، کوهی در یمن است) [۲۷] و شب زفاف، پیامبر(ص) به حضرت خدیجه هدیه داده بود به آن اموال افزود و به مدینه فرستاد[۲۸]. همین که چشم پیامبر(ص) به آن گردنبند افتاد، اشک از چشمانش جاری شد و فرمود: “گویا کار بر زینب سخت شده که یادگاری مادر را از گردن گشوده است”. مسلمانان چون این حال پیامبر(ص) را مشاهده کردند، گفتند: یا رسولالله! ما از حق خود گذشتیم شما اگر میخواهید آن را برای خود نگهدارید و یا برای زینب بفرستید. در نقل دیگری آمده است هنگامی که پیامبر(ص) چشمش به آن گردنبند افتاد و آن را شناخت و اندوهی عظیم در وی پیدا شد. آنگاه به صحابه فرمود: “ابو العاص را رها کنید و فدیه وی را به او باز گردانید”. صحابه گفتند: یا رسول الله! حکم، حکم شماست و ابوالعاص را رها کردند و فدیه او را به او بازگرداندند[۲۹]. با توجه به این قضیه، ابن ابی الحدید حکایتی را نقل کرده که بعضی از اساتید با او صحبت کرده و گفتهاند آیا مقام زینب از مقام فاطمه زهرا(س) برتر و او محبوبتر از فاطمه(س) است و آیا ابوالعاص نزد پیامبر(ص) از علی بن ابی طالب(ع) محبوبتر است؟ ابن ابی الحدید در پاسخ گفته است: خیر. پس آنها گفتهاند چگونه بود که شیخین (ابوبکر و عمر) به مسلمین گفتند فاطمه(س) فدک را طلب کرده است، آیا فدک را به او بدهیم یا نه[۳۰]؟![۳۱].
جدایی ابوالعاص از زینب
پس از آزادی ابوالعاص از اسارت پیامبر اکرم(ص) زید بن حارثه انصاری را که پیر بود به همراه یکی دیگر از انصار همراه ابوالعاص به مکه فرستاد تا زینب را همراه او به مدینه بفرستد[۳۲]. به نقل دیگر، پیامبر(ص) اسامة بن زید و دو مرد از مهاجرین را به همراه او فرستاد[۳۳]. پیامبر(ص) به فرستادگانش فرمود: “در بیرون مکه جایی بنشینید تا ابوالعاص پنهان از قریش، زینب را به آنجا بفرستد، و شما همراه وی باشید و و او را به مدینه آورید”. آنها تا نزدیک مکه رفتند، ابوالعاص به زید گفت: “بمان تا فردا زینب را به نزد تو بفرستم”. زید ماند و ابوالعاص به مکه رفت و هودجی بر شتر بست و زینب را در هودج نشاند و عنان شتر را به برادر خود کنانه سپرد تا در بیرون مکه به قاصد پیامبر(ص) برساند. در بازار مکه ابوسفیان و جماعتی گفتند: این دختر محمد است که به مدینه میرود و چون محمد جمع زیادی از ما را کشته است، نمیگذاریم او را به مدینه ببرند. ابوسفیان و جماعتی در پی ایشان آمدند و از همه جلوتر هبّار بن اسود با نیزه به هودج حمله کرد؛ کنانه که در تیراندازی بینظیر بود، وقتی که چنین دید شتر را خواباند و تیر در کمان نهاد و گفت: “مرا میشناسید، هر یک از شما را با تیری از پای در میآورم و اگر تیری نماند، شمشیر کشیده با شما میجنگم”. ابوسفیان نزدیک شد و صدا زد: “کنانه! ما با تو جنگی نداریم، کمان را کنار بگذار تا با تو سخن بگوییم”؛ کنانه چنین کرد. ابوسفیان نزدیک آمد و گفت: “میدانی خانهای در این شهر نیست جز آنکه صدای نوحه سرایی از آن بلند است و باعث همه اینها محمد است؛ قریش نمیتواند تحمل کند که تو در روز روشن، دختر او را به سوی مدینه ببری، صلاح آن است که او را برگردانی و نیمه شب که هوا تاریک شد او را ببری”. کنانه هم پذیرفت و از آنجا بازگشت و شب دوباره حرکت کرد و زینب را با دو فرزندش علی و امامة به زید سپرد تا به مدینه ببرد[۳۴]. پیامبر(ص) در این باره فرمود: “ابوالعاص، حق دامادی ما را ادا کرد. تا وقتی که با ما بود از روی راستی و صداقت و صمیمیت رفتار کرد و در آخر هم به وعدهای که به ما داد وفا کرد[۳۵]. وقتی ابوسفیان و همراهانش به مکه برگشتند، هند (زن ابوسفیان) از ماجرا خبردار شد، ابوسفیان و سایر بزرگان را سرزنش کرد و گفت: “شما که تا این حد شهامت و مردانگی داشتید چرا آن را در میدان جنگ بدر اظهار نکردید؛ آنجا کشته دادید و فرار کردید و اینجا در مقابل زنی، چنین مردانگی به خرج میدهید!”. چون زینب باردار بود به خاطر حمله هبّار ترسید و بچهاش سقط شد؛ به این دلیل در فتح مکه با این که پیامبر اسلام(ص) به تمام اهل مکه امان داد، تا جایی که خانه ابوسفیان و مسجد الحرام را محل امن قرار داد و فرمود: “هر که در خانه بنشیند و بیرون نباید در امان است؛ هر که به مسجدالحرام پناه ببرد در امان است و هر که به خانه ابوسفیان برود در امان است”، اما درباره هبّار بن اسود فرمود: “هبّار را هر کجا یافتید، دست و پایش را ببرید و او را به آتش بسوزانید”، و چون قاصدها کمی دور شدند، شخصی را به دنبال ایشان فرستاد و پیام داد که چون گفته بودم، جز خدای تعالی مردم را با آتش عذاب نمیکند، پس اگر وی را یافتید او را بکشید[۳۶]. هبّار از مکه فرار کرد تا اینکه بعد از جنگ حنین به طور ناگهانی به خدمت حضرت رسید و شهادتین را به زبان جاری کرد و پیامبر(ص) نیز او را بخشید. در این موقع یکی از کنیزان پیامبر(ص) هبّار را نفرین کرد، پیامبر(ص) فرمود: «الْإِسْلَامُ يَجُبُّ مَا قَبْلَهُ»؛ اسلام خطاهای گذشته را برد[۳۷][۳۸].
اسلام آوردن ابوالعاص
ابوالعاص همچنان مشرک بود تا آنکه قبل از فتح مکه در سال ششم هجری[۳۹] به سرپرستی قافلهای از مالالتجاره قریش به شام رفت. آنها در بازگشت، با لشکری از مسلمانان که زید بن حارثه امیر و سرلشکر آنها بود، برخورد کردند. لشکر اسلام با صد و هفتاد سوار بر اهل قافله حمله بردند و افراد قافله را اسیر کرده و اموال قافله را تصرف نمودند[۴۰]. ابوالعاص این بار توسط ابوبصیر ثقفی اسیر شد[۴۱]. وقتی که مسلمانان میخواستند اموال کاروان را از او بگیرند، به او گفتند: اکنون تو میتوانی مسلمان شوی و طبق قانون اسلام تمامی این اموال را که مال مشرکین است، تصاحب کنی. ابوالعاص گفت: “اسلام آوردنی که آغازش با خیانت کردن در اموال مردم باشد به درد من نمیخورد”[۴۲]. چون لشکر اسلام بازگشت، ابوالعاص فرار کرده و نیمه شب وارد مدینه شد و به خانه زینب پناهنده شد[۴۳]. هنگام نماز صبح رسول خدا(ص) برای نماز از خانه خارج شد و تکبیر گفت و مردم نیز همراه ایشان تکبیر گفتند[۴۴]. در این هنگام، زینب از میان حجره خود گفت: “ای مردم! من ابوالعاص را پناه دادهام، کسی مزاحم او نشود”.
پیامبر(ص) به مردم فرمود: “شما هم شنیدید آنچه من شنیدم؟” مردم گفتند: آری؛ پیامبر(ص) فرمود: “به خدایی که جان من در اختیار اوست تا اکنون خبر نداشتم، اما زینب او را پناه داده و محترم است، زیرا پستترین افراد مسلمانان حق دارند کسی را در پناه خود بپذیرند”[۴۵]. در نقل دیگری آمده است هنگامی که ابوالعاص برای تجارت به سوی شام حرکت کرد و نزدیک مدینه رسید، بعضی از مسلمین خواستند اموال کاروان را از او بگیرند و او را بکشند. زینب خبردار شد و گفت: “ای رسول خدا! آیا عهد مسلمین یکی نیست؟” پیامبر(ص) فرمود: “بله یکی است”، زینب گفت: “ای رسول خدا! شاهد باش همانا من ابوالعاص را پناه دادم”[۴۶]. اصحاب رسول خدا(ص) بدون سلاح به سوی او رفتند و به او گفتند: ای ابوالعاص! تو از اشراف قریش و داماد پیامبر(ص) هستی، اگر مسلمان شوی آنچه از اموال اهل مکه با توست، به غنیمت به تو میرسد، ابوالعاص گفت: “به من میگویید دین خود را با نیرنگ تغییر دهم!”[۴۷]. پس از این که زینب ابوالعاص را پناه داد، پیامبر(ص) به خانه زینب رفتند و به او فرمودند: “دخترم! ابوالعاص را احترام و از او پذیرایی کن، اما با او خلوت نکن چون به تو حلال نیست”.
زینب گفت: “یا رسولالله! ابوالعاص به دنبال اموالش آمده است”. حضرت افرادی را که در آن لشکر بودند، احضار کرد و فرمود: “میدانید این مرد از ماست و شما مالی را از او گرفتهاید و این اموال را هم خدا بر شما حلال کرده است، اما دوست دارم که احسان کنید و به او برگردانید، زیرا قدرت ندارد تاوان اموال مردم مکه را بدهد و اگر نخواستید اموال را پس بدهید، مال شماست”. آنها گفتند: یا رسول الله! تمام اموال را به خاطر شما به او بر میگردانیم و همه اموال را از نزد افراد جمعآوری کرده و به ابوالعاص برگرداندند. وی به مکه رفت و همه اموال، حتی افسار حیوان و طناب آنها را به صاحبانشان برگرداند[۴۸]، سپس در میان آنها با صدای رسا گفت: “اگر چیزی از کسی باقی مانده آن را از من بگیرد”. مردم مکه گفتند: نه، دیگر چیزی باقی نمانده و به راستی تو مرد کریم و با وفایی هستی”. آنگاه ابوالعاص در برابر مردم ایستاد و گفت: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ»[۴۹] به خدا قسم، تا به حال هیچ مانعی برای اسلام آوردن من نبود جز آنکه میترسیدم مرا به تصرف کردن اموالتان متهم سازید. اکنون چون آمدم و امانتها را بازگرداندم ایمان آوردم”[۵۰]. اسلام آوردن ابوالعاص پنج ماه قبل از صلح حدیبیه بود[۵۱]. در نقل دیگری آمده است که ابوالعاص وقتی خواست به مدینه نزد زن و فرزند خود بازگردد، قریش به او گفتند: بیا تا دختر سعید بن عاص را به ازدواج تو درآوریم، پس ابوالعاص با او ازدواج کرد و او دختری به نام امیه به دنیا آورد. امیه هم با محمد بن عبدالرحمن بن عوف ازدواج کرد که حاصل این ازدواج، قاسم بن محمد بن عبدالرحمن بن عوف بود. ابوالعاص با دختر سعید بن عاص بود تا این که کمی قبل از فتح مکه در مدینه به زینب، دختر رسول خدا(ص) و فرزندانش ملحق شد[۵۲][۵۳].
ابوالعاص و ازدواج دوباره با زینب
ابو العاص پس از اسلام آوردن، خدمت پیامبر(ص) بازگشت و حضرت هم زینب را در محرم سال هفتم هجری دوباره به عقد وی در آورد[۵۴]. ابن منده ازدواج مجدد این دو را دو سال بعد از جدایی نقل کرده است ولی ابن اثیر روایت ابن منده را رد کرده و گفته است چون ابوالعاص بعد از جنگ بدر از زینب جدا شد و اسلام آوردن وی قبل از فتح اول سال هشتم بوده است پس باید مدت زمان جدایی ایشان شش سال بوده باشد[۵۵]. البته در نقلهای مختلف شش سال ذکر شده است[۵۶]. با توجه به این مطلب، ابن اثیر، زمان اسلام آوردن ابوالعاص را هم متفاوت از دیگران ذکر کرده است.
به نقل بعضی، پیامبر(ص) بدون عقد زناشویی مجدد زینب را نزد ابوالعاص فرستاد[۵۷] و به قول دیگر، با مهر جدید او را به عقد وی در آورد[۵۸]. فرزندان ابوالعاص از زینب، امامه و علی بودند و پیامبر(ص) ناقه خود را در سال فتح مکه به علی داد. علی در کودکی وفات یافت[۵۹]. پیامبر(ص) امامه را بسیار دوست میداشت و گاهی در حال نماز او را با خود بر میداشت تا گریه نکند. امامه بعد از رحلت حضرت زهرا(س) به عقد امیرالمؤمنین(ع) درآمد. امامه سی سال با علی بن ابیطالب(ع) زندگی کرد ولی هیچ فرزندی برای او نیاورد چرا که عقیم بود و پس از شهادت امام علی(ع) با مغیرة بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب از دواج کرد[۶۰]. همان طور که ذکر شد، ابوالعاص پس از ازدواج مجدد با زینب، در کنار رسول خدا(ص) بود. وی به دستور پیامبر(ص) با علی بن ابیطالب(ع) به سوی یمن رفت و علی بن ابیطالب(ع) ابوالعاص را در سال حجة الوداع جانشین خود در یمن قرار داد. زمانی که پیامبر(ص) وفات یافت و ابوبکر برای خود بیعت میگرفت، ابوالعاص در کنار علی(ع) در خانه بود و همسرش، زینب، در زمان حیات وی وفات یافت[۶۱][۶۲].
سرانجام ابوالعاص
ابوالعاص در ذی الحجهی[۶۳] سال دوازدهم هجری، یعنی حدود دو سال بعد از رحلت پیامبر اسلام(ص) از دنیا رفت[۶۴]. گرچه در برخی نقلها سال ۱۳ هجری سال وفات نقل شده است[۶۵]. ابن منده هم وفات او را در روز یمامه ذکر کرده است[۶۶] و او قبل از مرگش به زبیر بن عوام وصیت کرد[۶۷][۶۸].
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۱۸۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۳.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۶- ۷؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۱۱، ص۶۱۴.
- ↑ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۶؛ ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۱۷۶؛ أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۳۷۱.
- ↑ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۶.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۷۰۱؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۱۸۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۶.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۰۱.
- ↑ أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۷، ص۱۴۲.
- ↑ ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۱۷۷.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۰۱؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۶-۷.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۵-۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۷.
- ↑ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۷.
- ↑ عادلی، فاطمه، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۵۹.
- ↑ سیرت رسول الله(ص)، قاضی ابرقوه، ج۲، ص۵۹۳.
- ↑ إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۱۲۷.
- ↑ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۴۷۷؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۱۸۵.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۴۷۷.
- ↑ سیرت رسول الله(ص)، قاضی ابرقوه، ج۲، ص۵۹۳-۵۹۴ (با اندکی تصرف).
- ↑ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۴۷۷-۴۸۰.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۵.
- ↑ عادلی، فاطمه، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۶۰.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۳۱.
- ↑ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۴۷۷، الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۸؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۱۱-۱۲.
- ↑ المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)؛ ص۸۸؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۸-۹.
- ↑ «بر هیچ پیامبری روا نیست که اسیرانی داشته باشد تا (آنگاه که) در (سر) زمین (خویش دشمن را) از توان بیندازد؛ (شما از گرفتن اسیر) کالای ناپایدار این جهان را میخواهید و خداوند جهان واپسین را (برای شما) میخواهد و خداوند پیروزمندی فرزانه است» سوره انفال، آیه ۶۷.
- ↑ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۴، ص۴۹۴.
- ↑ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۱۸۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۸؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۰۱.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۳۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۵۰۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۱۱-۱۲.
- ↑ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۴، ص۴۹۴.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۳۰-۱۳۱؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۴، ص۴۹۳-۴۹۵.
- ↑ أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۷، ص۱۴۲.
- ↑ عادلی، فاطمه، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۶۲.
- ↑ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۴۷۷-۴۸۰؛ سیرت رسول الله(ص)، قاضی ابر قوه، ج۲، ص۵۹۵.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴، ص۶۷.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۵.
- ↑ المسائل السرویه، شیخ مفید، ص۹۴ (پاورقی)؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۱۸۵.
- ↑ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۸۴- ۴۷۷؛ سیرت رسول الله(ص)، قاضی ابر قوه، ج۲، ص۹۸-۵۹۷ و تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۴ (بسیار خلاصه نقل شده است).
- ↑ تاریخ الطبری، طبری، ج۱۱، ص۵۳۸.
- ↑ عادلی، فاطمه، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۶۴.
- ↑ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۷۶.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۰۲؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۱۵-۱۶؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۷۶.
- ↑ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۸.
- ↑ السیرة النبویة، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۵۵.
- ↑ سیرت رسول الله(ص)، قاضی ابر قوه، ج۲، ص۵۹۸.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری، ج۱۱، ص۵۰۰؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۰۲؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۷، ص۱۴۲.
- ↑ یجیر علی المسلمین ادناهم.
- ↑ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۲۰۳.
- ↑ الاصابه، ابن حجر، ج۲۷، ص۲۰۷.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۴ و ۱۵ - ۱۶؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۱۱، ص۵۰۰؛ إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۲۰۳. (با اندکی تلخیص).
- ↑ إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۲۰۳.
- ↑ سیرت رسول الله(ص)، قاضی ابر قوه، ج۲، ص۵۹۹؛ إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۲۰۳.
- ↑ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۸؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۶-۷.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۵.
- ↑ عادلی، فاطمه، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۶۶.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۲، ص۵۵۳-۵۵۴.
- ↑ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۱۸۶.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۷۰۳؛ أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۳۷۱.
- ↑ المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۱۹؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۰۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۹.
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۱۸۶؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۰۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۹.
- ↑ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۷۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۴ و ۷-۸.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۴.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۵، ص۶۷؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۷؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۱۸۶.
- ↑ عادلی، فاطمه، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۶۹.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۲۱ -۲۲؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۷۶ و الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۹.
- ↑ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۳۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۲۱.
- ↑ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۲۲.
- ↑ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۷-۸.
- ↑ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۲۱ - ۲۲؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۷۶.
- ↑ عادلی، فاطمه، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۷۰.