قیام محمد بن ابراهیم

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۷ نوامبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۵:۱۸ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

محمد بن ابراهیم از نوادگان امام حسن مجتبی(ع) است که علیه عباسیان قیام کرد و فردی به نام ابوالسرایا فرماندهی این قیام را بر عهده داشت. ابوالسرایا نقش بزرگی را در ساماندهی نهضت و پس از مرگ محمد بن ابراهیم و بیعت با محمد بن محمد بن زید به عهده داشت. قیام ابتدا پیروز شدند و محمد بن محمد والیانی را برای نقاط مختلف نصب کرد اما پس از آن با کشته شدن ابوالسرایا قیام شکست خورد.

آشنایی اجمالی

یکی از قیام‌هایی که در زمان حکومت عباسیان روی داد نهضت محمد بن ابراهیم است که در آن ابوالسرایا فرماندهی سپاه را به عهده داشت.

نسب او با چهار واسطه به امام حسن مجتبی (ع) می‌رسد[۱].

علت قیام

آنچه باعث قیام محمد بن ابراهیم شد این بود که شخصی به نام نصر بن شبیب که مردی شیعه و مذهبی نیکو داشت و از اهل جزیره[۲] بود به حج رفت، او هنگامی که وارد مدینه شد و درباره اهل بیت و خاندان پیامبر (ص) و کسانی که باقی مانده و دارای مرتبه و نامی بودند سؤال کرد. پس نصر بن شبیب نزد محمد بن ابراهیم رفت و با او درباره کشته شدن اهل بیتش و غصب کردن حقوق خاندان پیامبر توسط مردم صحبت کرد و گفت: تا چه زمان مخفیانه گام بر می‌دارید و شیعیان شما مورد ظلم و ستم قرار می‌گیرند و به حق شما تجاوز می‌کنند؟ و در این رابطه بسیار با محمد بن ابراهیم صحبت کرد تا اینکه او را اجابت کرد و با او وعده کرد که در جزیره او را ملاقات نماید. چون حاجیان از حج بازگشتند محمد بن ابراهیم با گروهی از اصحاب و پیروانش راهی جزیره شدند تا اینکه بر نصر بن شبیب بر اساس آن وعده‌ای که گذاشته بودند وارد شدند[۳].

نصر بن شبیب

هنگامی که محمد بن ابراهیم و اصحابش بر نصر بن شبیب در جزیره وارد شدند اهل و عشیره خود را جمع کرد و آنها را به حمایت و یاری محمد بن ابراهیم دعوت کرد، گروهی از آنان پذیرفته و برخی دیگر از یاری و حمایت محمد بن ابراهیم خودداری کردند.

سپس بعضی از پسر عموهای نصر بن شبیب او را از رأیش برگرداندند و نیت و قصد او را سست کردند، پس او نزد محمد بن ابراهیم رفت و عذر خواست و به او گفت: مردم مخالف این امر هستند و نسبت به اهل بیت بی‌رغبت هستند و اگر نسبت به آنها این گمان هم باشد، به یاری و نصرت آنان اعتمادی نیست و اشاره کرد تا مالی را نزد او ببرند و پنج هزار دینار هم به محمد بن ابراهیم داد، محمد بازگشت در حالی که خشمناک بود[۴].

ملاقات با ابوالسرایا

محمد بن ابراهیم راهی حجاز شد و در میان راه با ابوالسرایا برخورد کرد که در اطراف عراق با سلطان مخالفت کرده و با او درگیر شده سپس به آن ناحیه آمده و در آنجا اقامت کرده و بر جان خود ترسان بود و با او غلامانی بود که از آن جمله ابوالشوک و سیار و ابوالهرماس بودند.

رأی و نظر ابوالسرایا با علویان و بر طریقه تشیع بود، محمد بن ابراهیم او را به سوی خود دعوت کرد و ابوالسرایا پذیرفت و به آن شادمان گردید. محمد بن ابراهیم از همان راه به سوی کوفه رفت و هر کس که به او اطمینان داشت او را برای همراهی با او در قیام و نهضت خود دعوت می‌کرد تا اینکه گروه بسیاری گرد او جمع شدند و در انتظار ابوالسرایا به سر می‌بردند.

ابوالسرایا بر اساس وعده‌ای که با محمد بن ابراهیم گذاشته بود با سوارانی که همراهش بودند و در میان آنها پیاده نبود و بر دو نهر ادامه حرکت داد تا به نینوا وارد شد و نزد قبر حسین (ع) آمد. پس گروهی از مردم به سوی او رفتند و به او نزدیک شدند.

ابوالسرایا خطبه‌ای طولانی ایراد کرد که در آن به فضائل اهل بیت و ویژگی‌های ایشان و ظلم و ستم امت بر آنان اشاره کرد، آنگاه از حسین بن علی (ع) یاد کرد و گفت: من از همین جا برای قیام به امر خدا و دفاع از دینش و نصرت و یاری اهل بیت به سوی کوفه می‌روم، پس هرکس را قصد و اراده در این کار هست به ما بپیوندد[۵].

اهل کوفه در انتظار

محمد بن ابراهیم در آن روزی که با ابوالسرایا وعده گذاشته بود که در کوفه یکدیگر را ملاقات کنند بیرون آمد و قیام کرد و به خارج شهر رفت و با او علی بن عبیدالله بن حسین بن علی بن الحسین بود و اهل کوفه همانند سیل ملخ جمع شده بودند در حالی که نظمی بر آنها حاکم نبود و قوتی نداشتند و سلاح جنگ هم با آنها نبود مگر عصا و کارد و آجر.

محمد بن ابراهیم و کسانی که با او بودند همچنان منتظر ابوالسرایا بودند اما از آمدن او خبری نشد تا اینکه از آمدنش مأیوس شدند و برخی او را دشنام دادند و محمد بن ابراهیم را سرزنش کردند که چرا از او درخواست کمک کرده است.

محمد بن ابراهیم از تأخیر ابوالسرایا اندوهناک شد، ناگهان در آن هنگام که آنها در آن وضعیت بودند دو علَم زرد رنگ با اسبانی از دور پدیدار شدند و مردم فریاد بشارت سر دادند و تکبیر گفتند و دیدند که ابوالسرایا و همراهانش هستند.

هنگامی که محمد بن ابراهیم او را دید پیاده شد و به طرف او رفت، ابوالسرایا خود را روی محمد بن ابراهیم انداخت و محمد هم او را در آغوش گرفت، سپس ابوالسرایا گفت: ای پسر رسول خدا! چه چیز باعث شده که در اینجا ایستاده‌ای؟ به شهر کوفه وارد شو که کسی مانع تو نخواهد شد[۶].

محمد بن ابراهیم داخل کوفه شد و برای مردم سخنرانی کرد و آنان را به بیعت کردن با کسی از آل محمد که مورد رضا باشد و به کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) و امر به معروف و نهی از منکر و رفتار کردن به حکم کتاب خدا دعوت نمود. همه مردم با محمد بن ابراهیم بیعت کردند به طوری که ازدحام زیادی گردید و این بیعت در محلی از کوفه صورت گرفت که به «قصر ضرتین» معروف بود[۷].

فضل بن عباس حاکم کوفه

پس از بیعت مردم با محمد بن ابراهیم، او کسی را به سوی حاکم کوفه فضل بن عباس که از طرف حسن بن سهل والی بغداد در کوفه امارت داشت فرستاد تا او را به بیعت با خود دعوت نماید و از او در رابطه با اسلحه و نیرو کمک بخواهد.

آن قاصد بازگشت و به محمد بن ابراهیم خبر داد که حاکم کوفه از شهر کوفه خارج شده و خندقی اطراف آن محل که برای خود منزل قرار داده بود کنده است و غلامان خود را مسلح و آماده نبرد ساخته است.

محمد بن ابراهیم ابوالسرایا را به سوی آنها اعزام داشت . پس او تیری به سوی آن خادم پرتاب کرد که میان دو چشم او خورد و آن خادم با سر از بالای دیوار به پایین سقوط کرد و هلاک شد؛ سایر موالیان فضل بن عباس فرار کردند و از آنها کسی باقی نماند، چون درب خانه باز شد اصحاب ابوالسرایا وارد شدند[۸].

فضل بن عباس به سوی بغداد رفت و بر حسن بن سهل داخل شد و به او از غارت اموالش شکایت کرد، حسن بن سهل به او وعده یاری و غرامت اموالش را داد. سپس زهیر بن مسیب را ‌طلبید و مردانی را در اختیار او گذاشت و اموالی را به او داد و از او خواست به سرعت برای نبرد با ابوالسرایا به سوی کوفه برود.

در این وقت محمد بن ابراهیم را بیماری عارض شد که به همان بیماری فوت نمود و حسن بن سهل که به علم نجوم آشنایی داشت و در آن نظر می‌کرد در ستاره محمد نظر کرد و دید که سوزان است؛ لذا در طلب آن شتاب و تعجیل می‌نمود و حرص بر رفتن او داشت و این امر او را مشغول کرده بود از اینکه به امر سپاه خود توجه نماید.

ابوالسرایا نیز هنگام عصر از کوفه حرکت کرد و به سرعت رفت تا به لشکرگاه ازهر بن زهیر در سوق الاسد رسید و شب هنگام بر مقدمه سپاه حمله کرد و تعداد بسیاری از آنها را کشت و اسلحه و مرکب‌های آنها را به غنیمت گرفت و باقیمانده لشکر در طول شب فرار کردند[۹].

بازگشت به کوفه

ابوالسرایا به سوی کوفه بازگشت و از مردم خواست که بیرون روند، مردم بیرون رفتند و ابوالسرایا آنها را برای نبرد و حمله ترغیب و تشویق می‌نمود. اهل بغداد به طرف مردم کوفه می‌رفتند، ابوالسرایا در میان سپاه خود ایستاد و آمادگی سپاه بسیار خوب بود و صدای طبل‌ها و بوق‌ها مانند رعد و غرش آسمان بود. سپاهیان ابوالسرایا تکبیر گفتند و صدای آنها به حمد و ثنای الهی و دعا بلند شد.

ابوالسرایا مدتی طولانی در کنار پلی که بر روی فرات بود ایستاد، مردی از اهل بغداد بیرون آمد و او را دشنام می‌داد، ابوالسرایا آنگاه از پشت سر بر آنها حمله نمود تا به جایگاه اول خود بازگشت و در آنجا ایستاد در حالی که نفس می‌زد و خون از زره او نمایان بود، سپس غلام خود سیار را‌ طلبید و او را با گروهی از اصحابش فرستاد و به او دستور داد برود و هر وقت که پشت سر سپاه دشمن رسید از آنجا به دشمن حمله کند.

غلام او با سپاهیانش حرکت کرد و همان‌گونه که ابوالسرایا به او دستور داده بود انجام داد. ابوالسرایا به اهل کوفه فریاد زد: حمله کنید و خود حمله کرد و آنها هم به دنبال او حرکت کردند. ابوالسرایا فریاد زد: هر کس از اسب خود فرود آید، در امان است. پس سپاه زهیر بن مسیب از اسب‌هایشان فرود آمدند و سپاه ابوالسرایا سواره بودند و آنها را تعقیب کردند تا از شاهی[۱۰] گذشتند. اهل کوفه غنیمت‌های بسیاری به دست آوردند که کسی مانند آن را به دست نیاورده بود.

چون جنگ به پایان رسید ابوالسرایا با گروه بسیاری از اسیران و سرهای زیادی که بر سر نیزه‌ها بود و یا به گردن اسبان آویخته شده بود وارد کوفه شدند و کسانی که از اهل کوفه با او بودند در حالی وارد شهر خود شدند که بر اسب‌هایشان سوار و سلاح بر تن داشتند و خوشحال از پیروزی و آنچه غنیمت به دست آورده بودند[۱۱].

عبدوس بن عبدالصمد

حسن بن سهل مردی به نام عبدوس بن عبدالصمد را با هزار سواره و سه هزار پیاده مأمور کرد و اموال زیادی را در اختیار او قرار داد و به او گفت: می‌خواهم نام تو بر سر زبان‌ها باشد و پیروزی بر دشمن به دست تو صورت بگیرد. عبدوس بن عبدالصمد از نزد حسن بن سهل بیرون رفت در حالی که سوگند یاد می‌کرد که کوفه را تا سه روز مباح کند. چون خبر رسیدن او به جامع به ابوالسرایا رسید، نماز ظهر را در کوفه به جا آورد و سواره‌هایی از اصحاب خود و کسانی که به آنها اطمینان داشت را جدا کرد و آنها را به سرعت حرکت داد تا اینکه نزدیک جامع رسیدند، یاران ابوالسرایا بر حسب راهنمایی و دستور او عمل کردند و آنها را غافلگیر کرده و تعداد زیادی از آنها را به قتل رساندند به طوری که سپاه عبدوس خود را در فرات می‌انداختند تا نجات پیدا کنند و گروه بسیاری از سپاهیان او در فرات غرق شدند[۱۲].

در این هنگام ابوالسرایا عبدوس را در میدان جامع ملاقات کرد و کلاه خود را از سر برگرفت، چون او فرار کرد ابوالسرایا او را دنبال نمود و ضربتی بر سرش زد که فرق آن را دو نیم کرد و از روی اسب به زمین افتاد. سپاهیان ابوالسرایا و اهل جامع، لشکرگاه عبدوس را غارت کردند و غنیمت‌های عظیمی را به دست آوردند و با توانایی مضاعف و سلاح به کوفه بازگشتند[۱۳].

وفات محمد بن ابراهیم

پس از پیروزی ابوالسرایا بر سپاه عبدوس و بازگشت به کوفه، از محمد بن ابراهیم که به شدت بیمار بود عیادت کرد؛ هنگامی که ابوالسرایا برای دیدار محمد بن ابراهیم آمد او را در آخرین ساعات عمر خود دید.

محمد بن ابراهیم در آن حال ابوالسرایا را بر بعضی از امور مورد سرزنش قرار داد و به او گفت: من از آنچه انجام داده‌ای به سوی خدا بیزاری می‌جویم؛ زیرا تو را سزاوار نبود که بر آنها شبانه حمله کنی و با آنها بجنگی مگر اینکه ابتدا آنها را دعوت کنی و تو را سزاوار نبود که از لشکرگاه آنها چیزی را برداری جز آنچه از سلاح برای جنگ با ما جمع‌آوری کردند.

ابوالسرایا گفت: ای پسر رسول خدا! این تدبیر جنگ است و من پس از این آنچه را که انجام دادم تکرار نخواهم کرد. هنگامی که ابوالسرایا نشانه‌های مرگ را در چهره محمد بن ابراهیم مشاهده کرد گفت: ای پسر رسول خدا! هر زنده‌ای می‌میرد و هر جدیدی کهنه می‌شود پس عهد خود را به من بگو و وصیت کن.

محمد بن ابراهیم گفت: تو را به تقوی الهی وصیت می‌کنم و استواری بر دفاع از دین خودت و یاری اهل بیت پیامبرت (ص) زیرا جان‌های آنان به جان تو پیوسته می‌باشد، و اختیار انتخاب جانشین من از آل علی (ع) را به مردم واگذار کن و اگر اختلاف کردند پس امر را به علی بن عبیدالله واگذار کن که من روش و طریقه او را آزمایش کردم و دین او مورد رضایت من است.

پس زبان او از سخن گفتن باز ماند و اعضای بدنش از حرکت باز ایستاد و از دنیا رفت. ابوالسرایا او را در پارچه‌ای پیچید و خبر مرگش را پنهان نمود. چون شب فرا رسید با گروهی از زیدی‌ها جسد او را به نجف حمل کرده و در آنجا دفن نمودند. فردای آن روز مردم را فرا خواند و برای آنان سخنرانی کرد و خبر وفات محمد را به آنها داد و آنها را به صبر و بردباری دعوت نمود. صدای مردم به گریه بلند شد و وفات او را بزرگ شمردند[۱۴].

خطبه علی بن عبیدالله

علی بن عبیدالله از جای برخاست و حمد و ثنای الهی را به جای آورد سپس گفت: محمد بن ابراهیم انتخاب کرد و خودش از تلاش و کوشش در حق خداوند که او عهده‌دار شده بود دریغ نکرد. ابوالسرایا گفت: رضایت من در رضای شما و رأی من و قول من با قول شماست. پس دست محمد بن محمد را گرفته و با او بیعت کردند[۱۵].

نامه حسن بن سهل به طاهر و هرثمه

چون موفقیت‌های ابوالسرایا بر حسن بن سهل گران آمد، نامه‌ای به طاهر بن الحسین نوشت و او را به سوی خود فرا خواند تا برای جنگ با ابوالسرایا گسیل نماید؛ ولی او پس از آن از رأی و نظر خود برگشت و نامه‌ای به هرثمة بن اعین نوشت و او را امر کرد که نزد وی بیاید.

هنگامی که هرثمه نامه را قرائت کرد در خشم شد و گفت: ما خلافت را مهیا و آماده می‌کنیم و آن را استوار می‌نماییم، پس آنان در کارها مستبدانه عمل می‌کنند و در تدبیر امور خود را بر ما مقدم می‌دارند و هنگامی که به سبب سوء تدبیر آنها جایی پاره می‌شود و امور را ضایع می‌کنند تصمیم می‌گیرند که آن را به وسیله ما اصلاح نمایند، نه به خدا سوگند چنین بخششی را به او نخواهم کرد تا اینکه امیر المؤمنین (مأمون) از سوء آثار و زشتی افعال آنها آگاه شود[۱۶].

هنگامی که هرثمة بن اعین به بغداد بازگشت، حسن بن سهل دیوان‌هایی را که نام سپاهیان در آن بود نزد هرثمه فرستاد تا هرکس را بخواهد انتخاب کند. پس هرثمه به یاسریه رفت و آنجا را اردوگاه سپاهیان خود قرار داد[۱۷].

پس از آماده شدن سپاه، منادی هرثمه ندا کرد و مردم را برای حرکت به سوی کوفه فرا خواند و سپاه با او حرکت کردند. او گروهی را روانه مدائن نمود و با محمد بن اسماعیل که از طرف ابوالسرایا در آنجا با سپاهی مستقر شده بود جنگیدند و محمد بن اسماعیل را شکست داده و مدائن را تصرف کردند[۱۸]

هرثمه آب فرات را بر ابوالسرایا و سپاه او قطع کرد و سدی به وجود آورد و آب فرات قطع شد که این کار بر مردم کوفه گران آمد و خشمگین شدند و انگیزه آنان برای جنگ و نبرد دوچندان شد، ناگهان شکافی در آن سدی که هرثمه به وجود آورده بود پدید آمد و آب به سوی ابوالسرایا و سپاهیانش جاری گردید، آنها تکبیر گفتند و حمد خدای را به جا آوردند و به آنچه خداوند به آنان عنایت نمود شاد شدند[۱۹].[۲۰]

نبرد هرثمه و ابوالسرایا

هرثمه برای جنگ به سوی کوفه در کنار رصافه آمد، ابوالسرایا نیز با سپاهیان خود در برابر او قرار گرفت. سپس ابوالسرایا با سپاه خود بر سپاه هرثمه یورش برد و سپاهیان هرثمه اندکی عقب‌نشینی کردند، و سپس روی بر سپاه ابوالسرایا کردند و ایستادند، ابوالسرایا فریاد زد: آنها را تعقیب نکنید که این خدعه و نیرنگ است. آنان ایستادند و شخصی به نام ابوکتله آنها را تعقیب کرد و دور ساخت و بازگشت و به ابوالسرایا گفت: آنها از فرات گذشتند. ابوالسرایا با مردم به کوفه بازگشتند.

ابوالسرایا در روز دوشنبه نهم ذیقعده با سپاهیانش بیرون آمدند زیرا جاسوس او به وی خبر داده بود که هرثمه در آن روز قصد یورش دارد. در این هنگام هرثمه با سپاه خود آمد و نبرد شدیدی که همانند آن شنیده نشده است روی داد. در آن روز حسن بن حسین بن زید بن علی بن الحسین به قتل رسید و ابوکتله غلام ابوالسرایا نیز کشته شد و جنگ شدت یافت. سپاهیان سیاه‌پوش عباسیان شکست سختی خوردند و اهل کوفه آنها را تعقیب کرده و می‌کشتند.

هرثمه فرمانده سپاه عباسیان در آن وقت به دست یک برده‌ای از سند اسیر شده بود، ولی او پیش از آن پنج هزار سپاه سواره در پشت سپاه قرار داده بود که اگر یارانش شکست خوردند، به کمک آنها بشتابند و فرماندهی آنها را به عبیدالله بن وضاح سپرده بود. وقتی سپاهیان هرثمه فرار کردند و ابوالسرایا فریاد می‌زد که دشمن را تعقیب نکنید، عبدالله بن وضاح سر خود را برهنه کرد در حالی که سپاهیانش می‌گفتند: امیر کشته شد، امیر کشته شد، او فریاد زد: چه خواهد شد اگر امیر کشته شده است؟ ای اهل خراسان! به سوی من آیید، من عبدالله بن وضاح هستم، استقامت کنید که به خدا سوگند این گروه به جز اهل غوغا و سر و صدا نباشند. پس گروهی از سپاهیان با او ایستادگی کردند، او بر اهل کوفه حمله کرد و بسیاری از آنها را به قتل رساند و آنها را تعقیب کرد تا از صعنبا گذشتند[۲۱].

پیشنهاد هرثمه

ابوالسرایا شخصی را به نام علی بن محمد بن جعفر معروف به بصری با سوارانی به سوی هرثمه روانه کرد که از عقب سپاه هرثمه برآید و بر آنها یورش برد، او رفت و هرثمه متوجه نگردید تا اینکه نزدیک او شد؛ ابوالسرایا خود نیز بر سپاه هرثمه حمله کرد، هرثمه فریاد زد: ای اهل کوفه! برای چه خون‌های خودتان و ما را می‌ریزید؟! اگر جنگ شما با ما به خاطر دوست نداشتن رهبر و امام ماست، این منصور بن مهدی که مورد رضایت ما و شماست، با او بیعت می‌کنیم و اگر دوست دارید که خلافت را از خاندان عباسی بیرون ببرید، پس شما امام خود را تعیین و نصب نمایید، و اکنون توافق کنیم که تا روز دوشنبه در این رابطه گفتگو نماییم و ما را و خودتان را نکشید.

اهل کوفه از حمله دست برداشتند، ابوالسرایا فریاد زد: وای بر شما! این حیله این گروه اعاجم است، آنها اکنون که به هلاکت خود یقین کرده‌اند این پیشنهاد را نموده‌اند[۲۲]. مردم کوفه نپذیرفتند و گفتند: اکنون که سپاه هرثمه اجابت کردند، جنگ با آنان برای ما جایز نباشد. ابوالسرایا در خشم شد و با مردم کوفه بازگشت[۲۳]

ابوالسرایا خطبه‌ای خواند و در آن به مذمت اهل کوفه پرداخت؛ سپس از کوفه خارج گردید. اشعث بن عبدالرحمن اشعثی در کوفه قیام کرد و مردم را به یاری هرثمه فرا خواند، بزرگان از اهل کوفه به سوی هرثمه رفتند و از او امان طلبیدند و او اجابت کرد و پذیرفت. منصور بن مهدی وارد کوفه شد و هرثمه در بیرون کوفه اقامت کرد و سپاه خود را در حوالی و دروازه‌های شهر پراکنده نمود از بیم آنکه مبادا حیله‌ای باشد. هرثمه ولایت کوفه را به غسان بن فرج سپرد و خود چند روزی بیرون شهر ماند تا اینکه امنیت برقرار شد و دل‌ها از وحشت جنگ آرامش پیدا کرد سپس به سوی بغداد کوچ کرد[۲۴].[۲۵]

به سوی بصره

پس از تصرف کوفه به دست سپاهیان بنی‌عباس، ابوالسرایا آهنگ بصره نمود، مردی اعرابی از اهل شهر را ملاقات کرد و از او کسب اطلاع کرد، او گفت: سلطان بر بصره غالب شده و کارگزاران او را بیرون کرده است و تعداد عباسیان آنقدر زیاد است که مقاومت در برابر آنها نتوان کرد.

ابوالسرایا از رفتن به بصره منصرف گردید و آهنگ واسط نمود. آن مرد به او گفت: واسط هم مانند بصره در اختیار سپاه بنی عباس است. ابوالسرایا همان راه را در پیش گرفت و به هر ناحیه‌ای عبور می‌کرد مالیات آن ناحیه را گرفته و غلات آن را می‌فروخت.

سپس رو به سوی اهواز آورد و به شوش رسید، اهل آنجا دروازه شهر را بر روی او بستند، او فریاد برآورد که: در را باز کنید، پس باز کردند و او وارد شهر شد. مردم شوش از پشت سر سپاه ابوالسرایا آمدند و غلام ابوالسرایا بیرون آمد تا با آنها به نبرد بپردازد، سپاهیان ابوالسرایا گمان کردند که شکست خوردند لذا پای به فرار گذاشتند. سپاه و یاران حسن بن علی مأمونی شروع به کشتن یاران ابوالسرایا نمودند تا اینکه روز به آخر رسید و شب شد و اصحاب ابوالسرایا متفرق شدند و مرکب‌های آنها از پای درآمد[۲۶].

پس از متفرق شدن سپاه و یاران ابوالسرایا او راه خراسان را در پیش گرفت و در قریه‌ای که به آن «بِرقانا» گفته می‌شد فرود آمد. چون خبر به حماد والی آن ناحیه رسید سوارانی را به سوی او فرستاد و خود نیز سوار شد و نزد ابوالسرایا و همراهانش رفت و او را امان داد به شرط اینکه او را نزد حسن بن سهل بفرستد. ابوالسرایا و یارانش پذیرفتند؛ والی به آن کسی که خبر آنان را به او داده بود ده هزار درهم پاداش داد.

هنگامی که ابوالسرایا را آوردند، حسن بن سهل که در مدائن در پادگانی ـ که سپاهش در آنجا بود ـ اقامت داشت به ابوالسرایا گفت: کیستی؟ گفت: من سری بن منصور هستم. سپس به هارون بن ابی‌خالد گفت: برخیز و سر از بدن ابوالسرایا جدا کن در عوض برادرت عبدوس بن عبدالصمد. پس او از جای برخاست و سر از بدن ابوالسرایا جدا کرد.

حسن بن سهل دستور داد تا سر او را در قسمت شرقی و بدن او را در قسمت غربی شهر به دار آویختند[۲۷] و غلام او ابوالشوک را نیز به قتل رسانیده و در کنار ابوالسرایا به دار آویختند[۲۸].[۲۹]

ابوالسرایا کیست؟

ابوالسرایا سری بن منصور از قبیله بنی‌شیبان است. او در حقیقت نقش بزرگی را در ساماندهی نهضت محمد بن ابراهیم و پس از مرگ او و بیعت با محمد بن محمد بن زید به عهده داشت که در آخر پس از ضربه سنگینی که بر حکومت عباسیان وارد کرد و قدرت و سیطره آنها را تا مرز سقوط پیش برد کشته شد[۳۰]. اکثر مردم کوفه در نهضت ابوالسرایا شرکت کردند که تعداد آنها را نزدیک به دویست هزار و بیشتر از آن گفته‌اند[۳۱].[۳۲]

منابع

پانویس

  1. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص۵۰۷.
  2. جزیره بین دجله و فرات و در مجاورت شام قرار گرفته است و شامل دیار مضر و دیار بکر (مراصد الاطلاع، ج۱، ص۳۳۱) است.
  3. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص۵۰۷.
  4. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص۵۰۸.
  5. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص۵۰۹ ـ ۵۱۱.
  6. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص۵۱۲.
  7. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص۵۱۲ ـ ۵۱۳.
  8. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص ۵۱۳.
  9. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص ۵۱۴.
  10. شاهی: نام مکانی نزدیک قادسیه می‌باشد. مراصد الاطلاع، ج۲، ص۷۷۷.
  11. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص۵۱۵ ـ ۵۲۰.
  12. مقاتل الطالبیین، ص۵۳۰.
  13. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص۵۲۰ ـ ۵۲۱.
  14. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص۵۲۱.
  15. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص ۵۲۳.
  16. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص۵۲۵.
  17. تاریخ طبری، ج۱۰، ص۲۲۸.
  18. مقاتل الطالبیین، ص۵۴۲.
  19. مقاتل الطالبیین، ص۵۴۲.
  20. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص۵۲۶ ـ ۵۲۸.
  21. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص۵۲۸ ـ ۵۳۰.
  22. این جریان نظیر همان خدعه عمرو بن عاص در جنگ صفین بود که با زدن قرآن بالای نیزه مردم کوفه را فریب داد و هر چه امیرالمؤمنین (ع) فریاد زد که: این خدعه و نیرنگ است فریب نخورید، مردم نپذیرفتند. ابوالسرایا هم هرچه فریاد زد که: این پیشنهاد خدعه و نیرنگ است، مردم کوفه سخن او را نپذیرفتند.
  23. مقاتل الطالبیین، ص۵۴۴.
  24. مقاتل الطالبیین، ص۵۴۶.
  25. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص۵۳۰ ـ ۵۳۳.
  26. مقاتل الطالبیین، ص۵۴۷.
  27. در تاریخ طبری (ج۱۰، ص۲۳۱) آمده است که از هنگام نهضت ابوالسرایا در کوفه تا کشته شدن او ده ماه طول کشید.
  28. مقاتل الطالبیین، ص۵۴۸.
  29. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص۵۳۳ ـ ۵۳۵.
  30. مقاتل الطالبیین، ص۵۵۰.
  31. مقاتل الطالبیین، ص۵۵۱.
  32. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص ۵۳۷.