جهانبینی
جهانبینی یعنی پاسخ به پرسشهای بنیادی انسان، دربارۀ جهان، مانند اینکه از کجا آمده، به کجا میرود و هدف زندگی چیست. در یک تقسیم بندی جهانبینی به الهی برپایه اعتقاد به خدا، پیامبران، جهان آخرت، امامت و عدل و جهانبینی مادی برپایه حسن و تجربه تقسیم میشود.
معناشناسی
پاسخ به پرسشهای بنیادی انسان، دربارۀ جهان را، جهانبینی میگویند، مثلًا اینکه انسان از کجا آمده، به کجا میرود، هدف زندگی او چیست، از کدام قوانین باید پیروی کند، آیا آزاد است یا مجبور. تفاوت میان جهانبینی و ایدئولوژی در این است که جهانبینی مکتب نظری است، ولی ایدئولوژی بر پایۀ مکتب نظری یک مکتب عملی است. از آن رو که حکمت عملی، زاده حکمت نظری است، میتوان گفت همۀ ایدئولوژیها بر پایه جهانبینی شکل میگیرند[۱].
تقسیم بندی کلی درباره جهانبینی
دریک تقسیم بند کلی جهانبینی به دو قسم تقسیم میشود:
- جهانبینی الهی: که بر سه باور اصلی پایه گذاری شده است: باور به خدای یگانه، باور به پیامبران الهی و باور به جهان آخرت.
- جهانبینی مادی: این نوع جهانبینی بر دو باور یعنی حس و تجربه بنا شده است[۲].
جهانبینی از نگاه کلامی
جهانبینی از منظر علم کلام یعنی سلسله اعتقادات و بینشهای کلی و هماهنگ دربارۀ جهان و انسان؛ طبق این معنا سیستم عقیدتی و اصولی هر دین را جهانبینی آن دین تشکیل میدهد. در واقع جهانبینی کلامی یعنی "جهانشناسی" نه "جهان احساسی". جهانبینی به مسئلۀ شناخت مربوط میشود. بنابراین، جهانبینی از مختصات انسان است و به نیروی اندیشه و تفکر و قدرت ارزیابی انسان از مجموع هستی بستگی دارد؛ برخلاف جهان احساسی که میان انسان و حیوان مشترک است. بسیاری از حیوانات از نظر جهان احساسی از انسان پیشرفتهترند، یا به این دلیل که از برخی حواس برخوردارند که انسانها فاقد آنها هستند و یا اینکه حواس مشترک آنها بسیار حساستر از انسان هاست[۳].
باید دانست احساس، عاملی غیر از شناخت است. در واقع تفاوت انسان با سایر جانداران در همین نقطه است؛ به آن معنا که سایر جانداران، جهان را فقط احساس میکنند؛ اما انسان، علاوه بر احساس جهان، به شناخت جهان راه مییابد و آن را تفسیر میکند؛ یا لااقل میتواند جهان را بشناسد و تفسیر نماید[۴].
اسلوب جهانبینی کلامی
جهانبینی کلامی، داری اسلوب و برنامۀ خاص است که برای ایجاد این شاکله باید از شرایط زیر برخوردار باشد: قابل اثبات و استدلال باشد؛ به حیات و زندگی انسان معنا دهد؛ آرمانساز و شوقانگیز باشد؛ قدرت تقدس بخشیدن به هدفهای انسانی و اجتماعی را داشته باشد و تعهدآور و مسئولیتساز باشد[۵].
جهانبینی الحادی
جهانبینی سیاسی مبتنی بر اعتقاد به خدای فعال
جهانبینی مبتنی بر اعتقاد به خدای فعال، یعنی پروردگاری که حکیم و کامل علی الاطلاق است، و جهان هستی را با اراده و سرانگشت تدبیر حکیمانه و عادلانۀ خویش مدیریت میکند.
از این نوع جهانبینی عمومی، جهانبینی سیاسی معتقد به ذاتی بودن حقّ حاکمیت الهی سرچشمه میگیرد. در این جهانبینی سیاسی، حقّ حاکمیت برای خدای متعال، حقّ ذاتی است. استنتاج این حقّ ذاتی را از جهانبینی عمومی میتوان در چند بند خلاصه نمود:
- خدای متعال، آفرینندۀ جهان و انسان است؛
- آفریدۀ هر آفرینندهای، ذاتاً مملوک اوست؛ زیرا نتیجه و محصول کار اوست؛
- هر مالکی، ذاتاً حق تصرف در مملوک خود را داراست؛ زیرا نتیجۀ طبیعی مالکیت، حق تصرف در مملوک است؛
- آنجا که مخلوق، مرید باشد و افعال خود را با ارادۀ خویش انجام دهد، تصرف در فعل ارادی او - با حفظ ارادیبودن آن - به معنای امر و نهی و سیاست و اعمال حاکمیت بر اوست؛
- بنابراین، حقّ حاکمیت بر انسان و تصرف در افعال ارادی او از طریق امر و نهی و اعمال سیاست، حقّ ذاتی خداوند است.
بند اخیر، نتیجهای است که از بندهای پیشین به دست میآید؛ بدین شرح که: از آنجا که خدای متعال، خالق و آفرینندۀ انسان است؛ بنابراین از حقّ تصرف در انسان و تعیین نوع رفتار او از طریق امر و نهی و اعمال حاکمیت، برخوردار است. و از آنجا که این حق برای خدا ذاتی است، یعنی از خدا بودن خدا و آفریننده بودن او سرچشمه گرفته و از عامل و سببی برون از ذات خدا برنخاسته؛ بنابراین، حاکمیت یا سیاست و امر و نهی، ذاتاً حقّ خداوند متعال است. به سخنی دیگر، مشروعیت ذاتی حاکمیّت، مخصوص خداوند متعال است. در بندهای پنجگانه فوق الذکر، تسلسل منطقی استنتاج مشروعیت ذاتی حقّ حاکمیت الهی از جهانبینی الهی تبیین شده و هریک از بندهای فوق الذکر یا بدیهی است یا برهان عقلی صحت قطعی آن را تأیید میکند.
از آنچه گفتیم، رابطۀ منطقی جهانبینی با نظریه و تئوری نظام سیاسی در حوزۀ عقل نظری – یعنی عقل مُدرک ضرورت و لاضرورت هستها - تبیین شد. اکنون نوبت آن است که به تبیین این رابطه در حوزۀ عقل عملی بپردازیم.
نوع دوم: رابطۀ میان جهانبینی و نظریه یا نظام سیاسی در حوزۀ عقل عملی - یعنی عقل مُدرک بایدها و نبایدها -.
از جمله مهمترین قضایای عقل عملی، وجوب دفع ضرر محتمل و نیز وجوب شکر منعم است. با توجه به وجود این احتمال که سرپیچی از حاکمیت خداوند، موجب بدبختی و شقاوت دائم انسان شود و نیز با توجه به اینکه شکرگزاری نعمتِ ولی نعمت به اطاعت امر اوست، جهانبینی الهی، که مبتنی بر اعتقاد به وجود خدای آفرینندۀ بخشندۀ نعمت است - بر اساس دو قضیۀ فوق الذکر که از روشنترین مدرکات عقل عملی است - این مطلب را نتیجه میدهد: "به مقتضای وجوب عقلی دفع ضرر متحمل و نیز به مقتضای وجوب شکر منعم، عقل حکم میکند حاکمیت خداوند را بپذیریم و کاری که موجب خشم او شود، انجام ندهیم" که به معنای وجوب تسلیم شدن در برابر حکومت خدا و رام بودن در برابر ارادۀ سیاسی اوست؛ بنابراین، عقل عملی، آدمی را در برابر خدای متعال مسئول میبیند و در ازای تخلف و سرپیچی از این مسئولیت، او را شایسته کیفر و تنبیه میداند.
از نظر منطقی، برای اثبات مسئولیت انسان در برابر خدا، به چیزی بیش از امکان عقلی وجود خدای آفرینندۀ آمر و ناهی یا به تعبیری دیگر: خدای حاکم، نیاز نیست و پُر واضح است که امکان وجود خدای آفرینندۀ حکیم حاکم، یک بدیهی عقلی بینیاز به استدلال و اثبات است.
قضیه سومی از قضایای عقل عملی وجود دارد که به طور مستقیم، رابطۀ سیاسی انسان را با خدا معین میکند. این قضیه، عبارت از "حق اطاعت خداوند" است. حق اطاعت، بدین معناست که آفرینندگی، منشأ پیدایش دو حق و دو مسئولیت متقابل میان آفریننده و آفریده است:
- حق و مسئولیت نخست، حق خدا (آفریننده) در اطاعت اوامر او از سوی آفریدگان و مسئولیت آفریدگان در برابر خواستهها و اوامر اوست؛ زیرا بنا به حکم عقل، خروج از دایرۀ خواستهها و اوامر خداوند آفریدگار، تمرّدی نکوهیده و شایستۀ تقبیح، سرزنش و نیز کیفر و تنبیه است.
- حق و مسئولیت مخلوقات یا آفریدگان مختار و مریدی است که با توجه به برخورداری از نیروی عقل از یکسو و نیروی شهوت و غضب از سوی دیگر و قدرت انتخاب و اختیاری که به آنها داده شده، در برابر دو سرنوشت انتخابی و اختیاری قرار گرفتهاند: سرنوشت سعادتمند و پیروز، و سرنوشت شقاوتمند و زیانبار؛ و از آنجا که نیروی عقل با همۀ توان و استعدادی که در شناخت و تشخیص حق از باطل و خوب از بد دارد، با دو مشکل روبه روست:
- مشکل عدم قدرت تشخیص خوب از بدِ بسیاری از جزئیات و تفاصیل رفتارها به دلیل پیچیدگی آنها از یکسو و تشابه و همگونی ظاهری بسیاری از رفتارهای خوب و بد از سوی دیگر.
- مشکل خطاپذیری تشخیص عقل؛ زیرا در آنجا نیز که عقل گمان میبرد که دارای تشخیص است و با تأمل و بررسی به تشخیص معینی دست مییابد، تضمینی برای صحت آن تشخیص وجود ندارد و تجربۀ عملی تاریخی انسان در بسیاری از تشخیصهای عقلی، خطای آنها را به اثبات رسانیده و اختلاف میان عقل انسانها در تشخیص خوب و بد رفتارها نیز، برهان دیگری برخطاپذیری فهم و ادراک عقلی، در زمینۀ بایدها و نبایدها و خوب و بدها است.
با توجه به این دو نقطۀ ضعف در ادراک عقلی، واگذاری مدیریت انسان به عهدۀ انتخاب و تشخیص او به معنای در معرض گرفتاری به سرنوشت شقاوتمند و هلاکتبار قرار دادن اوست. در اینجاست که به مقتضای حکم عقل، این حق برای انسان در برابر خداوند آفریدگار پدیدار میگردد که خداوند به منظور تضمین سرنوشت سعادتمندانۀ انسان و جامعۀ انسانی، انسان را به حال خود رها نکند و برنامۀ مدیریت سیاسی انسان را برعهده گیرد؛ یعنی با تشریع قانون مناسب از یکسو و تعیین رهبران و مدیران قابل اعتماد و مصون از خیانت و خطا از سوی دیگر، راه دستیابی به سعادت دائم را در برابر انسان باز کند، و این امکان را برای انسان فراهم کند که بتواند با انتخاب راه تضمین شدۀ دستیابی به سعادت و کامیابی، خود را از خطر شقاوت و هلاکت دائم برهاند.
از آنچه گفتیم معلوم شد حقّ بندگان خدا یعنی حقّ برخورداری بندگان از مدیریت سیاسی خداوند مقدم بر حقّ خداوند در اطاعت اوامر او از سوی بندگان است؛ زیرا حقّ نخست است که لزوم صدور امر و نهی را از خداوند، و به تعبیری دیگر، لزوم مدیریت سیاسی خداوند را بهدنبال دارد و در نتیجه موضوع حقّ خدا بر بندگان در اطاعت اوامر و خواستههای او را تحقق میبخشد.
و نیز معلوم شد مسئلۀ مدیریت سیاسی خداوند که از طریق مدیریت سیاسی رهبران الهی اعمال میشود، پیش از آنکه حقی برای خدا باشد، حق بندگان بر خداست. و به عبارتی دیگر، مدیریت سیاسی خداوند و رهبران تعیین شده از سوی او، صرفاً مصلحت و منفعتی انسانی است، و اینکه هیچ نفعی از این جهت عاید دستگاه مدیریت الهی نمیشود.
و بنابر فرمودۀ امیرالمؤمنین (ع): "خداوند پاک و بزرگ آفریدگان را آفرید درحالیکه نیازی به طاعت آنان نداشت و از نافرمانی آنان نیز آسیبی به او نمیرسید؛ زیرا نه معصیت معصیتکنندگان زیانی به او میرساند، و نه اطاعت فرمانبران سودی برای او به هم میرساند"[۶].
و نیز فرمودۀ خداوند متعال، که فرمود:﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ﴾[۷].
این انسان و جامعه انسانی است که نیازمند مدیریت سیاسی خداوند است وگرنه دستگاه مدیریت سیاسی خداوند بر جهان آفرینش نه به دخالت در امور انسانها و نه به تمکین انسانها نسبت به این مدیریت سیاسی، نیازی ندارد.
خلاصه آنکه سه قاعدۀ عقلی از قواعد و بدیهیات عقل عملی، یعنی:
- قاعدۀ وجوب دفع ضرر محتمل؛
- قاعدۀ وجوب شکر منعم؛
- قاعدۀ حق اطاعت خالق بر مخلوق.
مدیریت سیاسی خداوند بر جامعۀ انسانی را به عنوان یک الزام عقلی نتیجه میدهند. و بدین ترتیب، رابطۀ منطقی و عقلی جهانبینی سیاسی، با نظام سیاسی در حوزۀ قضایای عقل عملی نیز روشن شد[۸].
منابع
پانویس
- ↑ فرهنگ شیعه، ص۲۱۸-۲۱۹.
- ↑ ر.ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص۹۵-۹۷.
- ↑ ر.ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص۹۵-۹۷.
- ↑ ر.ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص۹۵-۹۷.
- ↑ ر.ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص۹۵-۹۷
- ↑ «إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى خَلَقَ الْخَلْقَ حِينَ خَلَقَهُمْ غَنِيّاً عَنْ طَاعَتِهِمْ آمِناً مِنْ مَعْصِيَتِهِمْ لِأَنَّهُ لَا تَضُرُّهُ مَعْصِيَةُ مَنْ عَصَاهُ وَ لَا تَنْفَعُهُ طَاعَةُ مَنْ أَطَاعَهُ»؛ نهجالبلاغه، خطبه ۱۹۲، خطبۀ متّقین.
- ↑ «هان ای مردم! شمایید نیازمندان به خداوند، و خداوند بینیاز ستوده است» سوره فاطر، آیه ۱۵.
- ↑ اراکی، محسن، فقه نظام سیاسی اسلام، ج۱، ص۸۷-۹۲.