نسخهای که میبینید نسخهای قدیمی از صفحهاست که توسط HeydariBot(بحث | مشارکتها) در تاریخ ۱۱ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۰۳:۱۹ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوتهای عمدهای با نسخهٔ فعلی بدارد.
بیمیلی نسبت به رتبه و مقام، ملکهای است که موجب میشود تا قلبانسان نسبت به ریاست، مرتبه و مقام دنیائی، شیفتگی نیافته بدان میل ننماید. در این زمینه تفاوتی میان مرتبه این مقام و ریاست نیز نمیباشد، چه اگر ریاست مورد نظر به بالاترین مراتب نیز برسد و از رتبه حکومتپیامبر اکرم(ص) بر قلوبمردمان، و یا ریاستحضرت ولی عصر (ع) بر تمامی عالم امکان نیز برخوردار شود، باز قلب افرادی که از این ملکه برخوردارند، بدان تمایل نیافته در پی آن برنخواهند خاست؛ چه ریاست برای آنان تنها وسیلهای برای بسط حق و اضمحلال باطل میباشد، و بیش از این در قلب آنان جایگاهی نخواهد داشت.
همّت اینچنین کس، تنها به سوی حضرت حق معطوف است؛ و نفْسش به انجام فرامین او مایل؛ هم از این روست که برای ریاست نزد او هیچ مرتبتی نیست.
سخن امیرمؤمنان(ع) به ابن عبّاس - که چون آن حضرت را به تعمیر کفش خود مشغول دید، بر ایشان اعتراض کرد- حضرت از او باز پرسیدند: "قیمت مادّیِ این کفش چقدر است؟ و او پاسخ داد: این کفش هیچ ارزشی ندارد!؛ حضرت فرمودند: بهخدا قسم این کفش نزد من خواستنیتر از امارت بر شماست، مگر آنکه بهواسطه آن امارت بتوانم حقّی را برپا دارم و یا باطلی را مرتفع سازم"[۱].
بنابراین، آنکس که رو به سوی ریاست ندارد، رغبتی در آن نخواهد داشت و این ریاست و حکومت بر مردمان نمیتواند قلب او را از یاد خداوند بازدارد. از این رو همچون مقامپرستان سر در پی آن نخواهد داشت؛ و اگر چنان حکومتی برای او حاصل گردد، تنها آن را در راه خیر بهکار میبرد؛ و اگر از دستش شود نیز نه تنها قلبش نگران نخواهد شد، که خود همچون برّهای که از گرگ فرار مینماید، از آن فرار خواهد کرد.
این مطلب بهخوبی در روش زندگیِ اولیاءخداوند دیده میشود، و گویا سرّ آن نیز در آن است که اینان از مشکلات، سختیها، لغزشگاهها و دیگر رنجهای آن آگاهند، و از سوء خاتمت خود سخت نگران.
قرآن کریم این فضیلت والا را در دو جمله اینچنین بیان فرموده است: ﴿لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ﴾[۲][۳].
هرچند پیش از این، مبحث گریز از مقام دنیائی و نیز دوستی اینگونه مقامات، در فصول مربوط به زهد و دنیادوستی گذشت، امّا از آنجا که اخلاقپژوهان این دو مبحث را به استقلال به بحث گرفته و داد سخن در آن دادهاند، ما نیز از روش آنان پیروی کرده با توجّه به اهمیّت خاصّ این دو فضیلت و رذیلت نزد اهل دل، به گونه مستقل به آن دو میپردازیم.
کوتاه سخن آنکه بحث از فضیلتِ بیاعتنائی و بیمیلی به ریاست، و عدموابستگی قلب به آن، در شمار مصادیق فضیلتزهد قرار دارد، که پیش از این به تفصیل از آن سخن داشتیم؛ امّا در اینجا بهخاطر اهمیت شگرف آن، باز بدان خواهیم پرداخت": پیامبر اکرم(ص) فرمودهاند: " آخرین چیزی که از قلوب صدیقان خارج میشود، دوستیریاست و مقام است!"[۴][۵].
اشاره به دو اشتباه اخلاقپژوهان در این زمینه
پیش از ورود در این مبحث، شایسته است که به اشتباهی که برای اخلاقیان روی داده است، اشاره کنیم. اینان بعد از آنکه از رذیلت ریاستدوستی سخن داشتهاند، گمنامیدوستی و گریز از مقام را همچون فضیلتی برشمرده در مقابل رذیلت پیشین نهادهاند. اینان چون گریز از شهرت را فضیلتی مستقل دانستهاند، در دام دو اشتباه گرفتار آمدهاند:
خطای نخست: اخلاقیان از آنجا که علاقه به گمنامی را فضیلتی خاص دانستهاند، به آغوش اشتباه اوّل افتادهاند؛ چه خود این علاقه نیز میتواند قلبانسان را از حضرت حق بازداشته بهسوی خود منعطف نماید. از اینرو آنچه آنان فضیلتش دانستهاند، خود میتواند همچون بتی در کنار حضرت حق قرار گرفته مورد پرستش واقع شود.
خطای دوم: آنان از این نکته که "ریاست دنیائی، تنها، مسیر ممکن برای بسط عدالت و احیاء آن، و نیز مقابله با باطل و ابطال آن میباشد"، غفلت ورزیده آن را در این دانش به محاسبه نگرفتهاند.
پر واضح است که مردمان تنها زمانی در مقابل شریعت و احکام آن به خضوع در آمده آن را پذیرفتند، که خداوندپیامبر خود را بر جامعه مسلّط فرمود و امر زمامداری و تشکیل دولت را به او واگذار نمود. اکنون با توجّه به این نکته بسیار مهم، اضافه میکنیم که قلبانسان سالک نباید به چیزی جز از حضرت حق اشتغال یابد، نه به مقامدوستی و نه به گریز از آن، نه به شهرت و نه به دوستیِ گمنامی. این قلب همان قلبی است که خداوند آن را به نور خود روشن میفرماید، و معارف الهی را در آن القاء میفرماید[۶].
بر اساس آنچه گذشت، روشن میشود که آنکه سر در پی ریاست ندارد، میتواند دل به انگشتری بیارزشی ببندد، و همانگونه که پرستندگان بتان، بت خود را مقصود قلب خویش میسازند او نیز آن انگشتر بیقیمت را هدفقلب خویش نماید؛ همانگونه که ممکن است کسی به مقامات بلند اجتماعی رسد - و بلکه حکومتجامعه خویش را در دست گیرد-، اما قلب او از آن فارغ بوده سر در پی ریاستش نداشته باشد. ما خود بسیاری از اینان را دیدهایم، و نیز اخبار بسیاری از آنان را نیز شنیدهایم. در همین صفحات از روش محقّق نراقی و آن صوفیّ فقیر سخن داشتیم؛ آن حکایت بهترین نمونه از این حکایات است، که نشان میدهد رئیس جامعهای در عین آنکه از تمکّن مالی شگرفی برخوردار است، میتواند دل در گرو ریاست خود نداشته باشد؛ همانگونه که صوفی فقیری که ریاست را بر رئیس جامعة عیب میشمارد، میتواند قلب خود را در گرو کشکولی بیارزش نهاده توان جدائی از آن را نداشته باشد!.
آری! تنها امیرالمؤمنین(ع) است که با آنکه از ریاست تام و تمام دنیائی و اخروی برخوردار است، میتواند تنها دل را بر حضرت حق نهد و سبکدلانه قسم یاد کند که: "بهخدا قسم این کفش نزد من، خواستنیتر از امارت بر شماست"[۷]
کوتاه سخن آنکه دوستیگمنامی، با دوستیجاه و مقام در تضاد نمیباشد، بلکه ایندودر مقابل زهد در ریاست و بیرغبتی به آن قرار دارند. از اینرو آنچه در میان اخلاقیان سخت مشهور شده است-که: "گریز از مقام، در مقابل مقامدوستی قرار دارد" -، سخنی صحیح نمینماید[۸].
اکنون پس از فراغت از این مقدمه، اضافه میکنیم که فضیلت بیمیلی به ریاست، فضیلتی سخت بزرگ است؛ بهگونهای که اگر فضل ویژه حضرت حق روی ننماید، هیچکس بدان مقام شامخ نخواهد رسید.
این فضیلت، تنها به پیامبران(ع)، اولیاء الهی و آنان که پای در جای پای آنان مینهند، مخصوص بوده؛ دیگران تنها از مراتبی از آن برخوردارند. با این همه اما، با توجّه به اهمیت والای آن، خداوند بر این فضیلت سخت پایفشرده بندگان خود را بر آن رغبت فرموده است. برتر از این، بهشت را پاداش آنان که این خوینیکو را در خود پدید آوردهاند، قرار داده است: ﴿تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾[۹].
از این آیه، بهروشنی برداشت میشود که حُسن عاقبت، متوقّف بر این فضیلت بوده بدون آن حُسن عاقبتی حاصل نخواهد شد؛ همانگونه که فتنهانگیزی در زمین و دورشدن از بهشت نیز، تنها از رذیلتی که در مقابل این فضیلت قرار دارد -یعنی ریاستدوستی و علاقه به مقامات دنیائی-، نشأت میپذیرد[۱۰].
از آثار این فضیلت، میتوان به این مطلب اشاره نمود که ریاستگریزان، از زندگی عادیِ دیگر مردمان برخوردارند، اینان در منزل، لباس، غذا و دیگر نواحی زندگی مادی همچون عموم مردم، بلکه در مرتبهای پائینتر از آنان قرار دارند. نمونه را به سیره پیامبر اکرم(ص) مینگریم که هیچگاه خشتی بر خشتی و آجری بر آجری ننهاد و اطاقهای همسرانش از برگ بافته شده خرما و حصیر، ساخته شده بود؛ لباس ایشان سخت ارزان قیمت بود، بهگونهای که بنا بر بعضی از اخبار، چون پیراهنی ارزان را به قیمت چهار درهم برای ایشان تهیّه کردند، با این توجیه که "بهایش گران است"، از پذیرش آن خودداری فرمود، آنگاه پیراهنی به دو درهم خریدند و دو درهم دیگر را در راه خداانفاق فرمودند!. پیراهنی با قیمت دو درهم را حتّی پائینترین طبقات جامعه اسلامی نیز نمیپوشیدند؛ و تنها بردگان از چنین لباسهائی استفاده میکردند. ایشان در تمامی عمر تنها و تنها بهاندازهای که حاجت جسمیشان برآورده شود، از ارزانترین غذاها - همچون خرما و جو ۔ ارتزاق کردند، و هیچگاه غذائی چرب و پربُها میل ننمودند[۱۱].
جهیزیه حضرت زهرا(س) نیز در این زمینه آیتی است و حکایتی!. این جهیزیه تنها از هفده قطعه تشکیل شده بود، که اکثر آن قطعات نیز گِلی بود. پیامبر اکرم(ص) چون این جهیزیه ساده را نگریست، به گریه فرو شد و دست به دعا برداشت که: "خدایا! این جهیزیّه را مبارک گردان!"، مِهر آن حضرت نیز تنها پانصد درهم بود!.
آوردهاند که پیامبر اکرم(ص) یاران خود را امر میفرمود که بهصورت دائره بنشینند، تا نقطه خاصّی از مجلس بهعنوان بخش مهمتر آن بهحساب نیاید، بهگونهای که چون کسی به آن مجلس وارد میشد، نمیتوانست ایشان را بازشناسد، چه ایشان نه از امتیازی در لباس برخوردار بود، و نه از امتیازی در محلّ نشستن. آری! پیامبر اکرم(ص) از فضیلتی بیش از تمامی مردم روزگاران برخوردار بودند[۱۲].
امیرمؤمنان(ع) نیز چون از مجلس بیعتمردمان با خود فارغ شد، بیدرنگ به نخلستان شتافت تا چاه حفر کند و نخل بنشاند تا فقیرانامّت از آن بهره برند!. پس از آن نیز هیچگاه دنیا نتوانست او را بیالاید؛ بهگونهای که یکی از یارانش - ضَمُره نام - با یادآوری روش آن حضرت، سخت گریست و گفت: "افطار آن حضرت را دیدم، که تنها از نان جوین خشک و نمک تشکیل شده بود!".
این روش، آنچنان در تمامی زندگانی آنحضرت جریان داشت، که چون ایشان شب آخر عمر در منزل دخترش بیتوته نمود و در سفره، نان و شیر و نمک دید، تعجّب کرده فرمود:"آیا هیچگاه در سفره من جز خورشی یگانه دیدهای؟!"[۱۳] و چون دخترش بر آن شد که نمک را از سفره برگیرد، فرمانش داد تا شیر را برگیرد و نمک را به عنوان خورش غذای او بر جای نهد.
در این زمینه، نام آن حضرت به عثمان بن حُنَیف - که به عنوان حاکم به سوی بصرهاش گسیل داشته بود-، سخت قابل تأمّل است و روحفزا. ایشان در این نامه، اندکی از سیره خود میگوید، و آنگاه حاکمان را به اقتدای به سنّت خود فرامی خوانَد:"آگاه باشید که پیشوای شما از دنیای خود به دولباس کهنه، و از خوراکش به دو قرص نان اکتفا کرده است؛ و شما بر چنین رفتاریطاقت ندارید ولی مرا بهپرهیزگاری و کوشش و پاکدامنی و درستکاری یاری کنید. بهخدا قسم از دنیای شما طلا نیندوخته و از غنیمتهای آن مال فراوانی ذخیره نکرده، و با لباسی کهنه که در بردارم جام کهنه دیگری آماده ننمودهام... در حالی که اگر بخواهم میتوانم به عسل پاکیزه و مغز نان گندم و لباسهای بافته از ابریشم دست یابم؛ ولی چه دور است که هوا و خواهش بر من غلبه کند، و بسیاری حرص مرا به برگزیدن طعامها وادارد، و حال آنکه شاید در حجاز و یا یمامه کسی باشد که طمع در قرص نان هم نداشته و سیر شدن را هم به یاد نداشته باشد... آیا قناعت میکنم که به من بگویند زمامدار و سردار مؤمنین، در حالی که بهسختیهای روزگار با آنان همدرد نبوده یا در تلخکامی جلو ایشان نباشم!"[۱۴][۱۵].
از دیگر آثار این فضیلت، آن است که دل نابستگان به مقام، برای دیگر مردمانتواضع میکنند، آنان را چون خود میبینند، و بهویژه فقیران و فرودستان جامعه را در مقام، همچون خود مییابند؛ چه مقاماتدنیوی نمیتواند آنان را فریفته در نظر خویش برتر از دیگران جلوه دهد. پیامبر اکرم(ص) - که جامع تمامی فضائل بود، و هیچ فضیلتی نبود مگر آنکه ایشان آن را در برترین مراتب ممکنش تحصیل فرموده بود-، در مجلسی، چون مردی ثروتمند را دیدند که بر فقیری کور کِبر میورزد، آنچنان در خشم شدند که آثار و علائم آن غضب بر چهره مبارکشان آشکار شد؛ زان پس آیات ابتدای سورة عبس نازل شد: ﴿عَبَسَ وَتَوَلَّى * أَنْ جَاءَهُ الْأَعْمَى * وَمَا يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى * أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرَى﴾[۱۶].
روش امیرالمؤمنین(ع) نیز در این زمینه سخت مشهور است؛ ایشان به کمکضعیفان و فقیران میشتافت، بهگونهای که بار آنان را بر پشت مینهاد و تا منزل همراهیشان میکرد.
در شمار دیگر آثار این فضیلتاخلاقی، آن است که دل نابستگان به مقام، آخرت خود را به دنیا نمیفروشند، و بهائی دنیائی برای شرافت خود قائل نمیشوند تا آن را در مقابل ریاست بفروش رسانند. اینان ریاست را وسیلهای برای رسیدن به آخرت میدانند؛ از این رو دست به حیله نمیبرند تا ریاست را بهدست آورند، بلکه پای در میان مینهند تا از آن بگریزند. در سیره پیامبر اکرم(ص) آوردهاند که طائفه بنیعامر، قومی بود که از جمعیتی بسیار برخوردار بود، و از این رو پیوستن آنان به اسلام میتوانست یاریدهنده این دین و پیامبر آن باشد. رئیس این طائفه، زمانی به محضر پیامبر اکرم(ص) رسید، و وعده داد که خود و تمامی قومش به اسلام گروند؛ امّا در مقابل، پیامبرریاست این طائفه را در خاندان او نهد، و آنان را به امارت جاودانه قوم خود نائل فرماید. پیامبر اکرم(ص) در همان زمان که مسلمین سخت اندک بودند و به آنان محتاج، امّا این شرط را نپذیرفت و ریاست دائمیِ او بر آن طائفه را تأئید نفرمود، هرچند از حمایت او و طائفهاش بیبهره مانَد![۱۷].
نیز در خبر است که چون عبدالرّحمن بن عوف، در مجلس واگذاری خلافت، از امیرمؤمنان(ع) درخواست نمود که بهشرط تمسّک به قرآن، سنّتنبوی و روش دو خلیفه پیشین، به مقام خلافت رسد، ایشان این قرارداد را نپذیرفتند؛ عثمان امّا نخست این عهد را پذیرفت، و چون به خلافت رسید بدان پشت پا زد، تا آنجا که مسلمانان بر او شوریدند و او را به درستی به تخلّف از این هرسه متّهم نمودند.
آری! این امیرالمؤمنین(ع) است که بانگ بر میدارد:"بهخدا قسم اگر هفت اقلیم زمین را تا خود افلاک به من دهند، تا خداوند را درباره مورچهای معصیت کنم، بدینسان که پوسته جوی را از دهانش بستانم، چنین نخواهم کرد!"[۱۸][۱۹].
گروهی از صحابه، ایشان را گفتند: "معاویه را بر حکومتشام باقی دار"؛ و ایشان پاسخ دادند: "آیا ریاست را بهواسطه ظلم و جور برای خود طلب کنم؟!"[۲۰]؛ و چون ایشان را به سرزنش گرفتند که: "در شمار سیاستورزان نیست"، باز فرمود: "اگر مسأله تقوا در میان نبود، من سیاستبازترین همه مردمعرب بودم!"[۲۱][۲۲].
کوتاه سخن آنکه این فضیلتاخلاقی، با بسیاری از دیگر فضائل تلازم داشته، حسناتی بسیار و برکاتی بیشمار بر آن مترتّب میشود. حال اگر کسی سَر آن دارد که دریابد "آیا به این مکرمت اخلاقی نائل شده، و یا از آن بیبهره است؟"، میباید به جستوجوی آثار و علائم آن در خود بپردازد، تا دریابد که آیا به آن مقام والا رسیده، و یا در این وادی حیران مانده است.
و سرانجام در این میدان، تنها انگشتشماری از مردمانند که در هر عصر به پیروزی میرسند. اینان دیگر از رذائل غضب، جدل، فخرفروشی، خودنمائی و... پیراسته میشوند و زنگاری از این رذائل بر جان پاکشان نخواهد نشست. از این رو است که پیامبر اکرم(ص) بهوضوح میفرمایند:"آخرین رذیلتی که از قلوب صدّیقان خارج میشود، مقامدوستی است" [۲۳][۲۴].
ما خود بسیاری از مردمان متّقی و مقید به شرع را دیدهایم، که هرچند در بالاترین مراتب تقوی قرار داشتهاند، امّا چون در امتحانمقام و مرتبه واقع شدند، نتوانستند از آن سرافراز بیرون آیند. سرافرازان امّا در مقامتبعیت از پیامبران(ع)، غل و زنجیر دنیا را از دست خودگشودهاند، و بدون رغبت به آن به زندگی پرداختهاند؛ چه ارسال پیامبران و کتب الهی تنها برای گشودن همین زنجیرها از دست و پای انسانها بوده است: ﴿الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾[۲۵]
توضیح آنکه: انسان را گمشدهای است که دائماً او را میجوید، و بدون خستگی سر در پی او دارد. این گمشده تنها و تنها خداوند متعال است؛ در عین حال بیشتر - بلکه تمامی مردمان! –بهجز عده انگشتشماری از آنان، میپندارند که گمشده آنان دنیای مادّی است؛ اینان بهجای حضرت حقدنیا را میجویند، اما آن را نمییابند، از این رو سرانجام در اندوه و غم آن از این سرای فانی میگذرند. اینان در جهان آخرت اگر بهشتی باشند، در آن سرا غل و زنجیر را از پای مینهند و آنچه طالبش بودند را بهدست میآورند؛ حضرت حق درباره آنان میفرماید: ﴿وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانَا لِهَذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلَا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ﴾[۲۶][۲۷].
اما اگر در صف جهنّمیان قرار گیرند، زنجیری دیگر بر زنجیرهایشان و بندی دیگر بر بندهایشان افزوده میشود، و هیچگاه از آن رهائی نمییابند؛ به این آیه نیز بنگرید: ﴿إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ﴾[۲۸].
اینان همانگونه که در این دنیا در غل و زنجیر بودند، در آن دنیا نیز دربند خواهند بود: ﴿إِذِ الْأَغْلَالُ فِي أَعْنَاقِهِمْ وَالسَّلَاسِلُ يُسْحَبُونَ﴾[۲۹]؛ ﴿أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِشِمَالِهِ فَيَقُولُ يَا لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتَابِيَهْ * وَلَمْ أَدْرِ مَا حِسَابِيَهْ * يَا لَيْتَهَا كَانَتِ الْقَاضِيَةَ * مَا أَغْنَى عَنِّي مَالِيَهْ * هَلَكَ عَنِّي سُلْطَانِيَهْ﴾[۳۰]
کسانی که از این رذیلتنجات مییابند امّا، آناناند که در صف صدّیقان قرار میگیرند. آنان که بهواسطه فضل و رحمت او - جلَّ وعلا! - از منزلی به منزلی دیگر میشتابند، و از مرتبتی رو به مرتبتی دیگر مینهند.قلوب آنان در این سیر از کدورتهای دنیائی و پلیدیهای آن تهی است، و روشن به نورپروردگار؛ اینان- که در هر عصر، تنها از عدد انگشتشماری برخوردارند-، بهواسطه آنکه از قلبی پاکیزه و پاک برخوردارند، خداوند را به عبادت آزادگان پرستش میکنند، و حقّعبادت او را بهجای میآورند[۳۱].
خوشا به حال اینان، که هیچکس نمیداند حضرت حق در آن دنیا برای آنان چه نعمتهای پربهائی فراهم آورده است!، چه آنان در این دنیای فانی نزد خدایند و حرکتشان بهسوی اوست و بازگشتشان نیز بهسوی اوست: ﴿يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً﴾[۳۲]؛ ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ * فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[۳۳][۳۴].
اینان در این دنیا به قلبهای آزاد و خالی از تمامی تعلّقات دست یافتهاند؛چه این تعلّقات و ظلمات از آنها بهدر شده، و نو راو – جلَّ و علا!- جانشین شده است: ﴿اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾[۳۵].
از این رو است که جاودانگی آنان در این دنیا در نور او، جاودانگیشان در آن سرای را بههمراه خواهد داشت: ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾[۳۶].
همانگونه که اگر در این عالم، جاودانه در پی ظلمات و حجابها باشند، در آن دنیا نیز جاودانه در ظلمات جهنّم بهسر خواهند برد: ﴿كَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾[۳۷][۳۸].
زنجیرهای این دنیا زنجیرهای آن دنیاست، و عبادات این دنیا بهشتهای فَراخ آن دنیا: ﴿ذَلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ﴾[۳۹]؛ ﴿كُلُوا وَاشْرَبُوا هَنِيئًا بِمَا أَسْلَفْتُمْ﴾[۴۰]؛ ﴿وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا﴾[۴۱][۴۲].
↑«آنک سرای واپسین! آن را برای کسانی مینهیم که بر آنند تا در روی زمین، نه گردنکشی کنند و نه تباهی؛ و سرانجام (نیکو) از آن پرهیزگاران است» سوره قصص، آیه ۸۳.
↑«روی ترش کرد و رخ بگردانید * که آن نابینا نزد وی آمد * و تو چه دانی، بسا او پاکیزگی یابد * یا در یاد گیرد و آن یادکرد، او را سود رساند» سوره عبس، آیه ۱-۴.
↑همان کسان که از فرستاده پیامآور درس ناخوانده پیروی میکنند، همان که (نام) او را نزد خویش در تورات و انجیل نوشته مییابند؛ آنان را به نیکی فرمان میدهد و از بدی باز میدارد و چیزهای پاکیزه را بر آنان حلال و چیزهای ناپاک را بر آنان حرام میگرداند و بار؛ سوره اعراف، آیه ۱۵۷.
↑«و هر کینهای که در سینه آنهاست میزداییم؛ از بن (جایگاه) آنان جویبارها روان است و میگویند: سپاس خداوند را که ما را به این (پاداش بزرگ) رهنمون شد و اگر خداوند ما را راهبر نمیشد ما خود راه نمییافتیم» سوره اعراف، آیه ۴۳.
↑«ما غلهایی بر گردنهایشان تا (زیر) چانه نهادهایم چنان که سرشان بالا مانده است» سوره یس، آیه ۸.
↑«آن هنگام که بندها و زنجیرها بر گردنهایشان (بر زمین) کشیده میشوند» سوره غافر، آیه ۷۱.
↑«و اما آنکه کارنامهاش به دست چپ وی داده شود میگوید: کاش کارنامهام به من داده نشده بود * و نمیدانستم که حسابم چیست * کاش همان (مرگ)، پایان کار بود! * داراییم به کار من نیامد * اختیارم از کفم رفت» سوره حاقه، آیه ۲۵-۲۹
↑«خداوند سرور مؤمنان است که آنان را به سوی روشنایی از تیرگیها بیرون میبرد اما سروران کافران، طاغوتهایند که آنها را از روشنایی به سوی تیرگیها بیرون میکشانند؛ آنان دمساز آتشند، آنها در آن جاودانند» سوره بقره، آیه ۲۵۷.
↑«چهرههایی در آن روز شاداب است * (که) به (پاداش و نعمت) پروردگارش مینگرد» سوره قیامه، آیه ۲۲-۲۳.
↑«آری، بیگمان آنان در آن روز از پروردگارشان باز داشته خواهند بود» سوره مطففین، آیه ۱۵.