ابوسعید خدری در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Heydari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱ ژوئن ۲۰۲۲، ساعت ۱۰:۱۳ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

نام او سعد بن مالک بن سنان خزرج انصاری خدری و مادرش، انیسه دختر ابوحارثه از قبیله بنی عدی بن نجار است[۱]. خدره و خداره دو قبیله از انصار بودند و ابوسعید از قبیله خدره بود. او از فضلا و دانشمندان صحابه رسول اکرم(ص) بود و احادیث و اخبار بسیاری از آن حضرت نقل کرده[۲] که تمام آنها راحفظ نموده بود؛ تا جایی که گفته شده در میان جوانان صحابه پیامبر(ص) دانشمندتر از وی وجود نداشت[۳][۴].

ابوسعید و شرکت در جنگ‌ها

ابوسعید می‌گوید: "در زمان جنگ خندق سیزده ساله بودم[۵]. پدرم دست مرا گرفت و خدمت پیامبر(ص) آورد و گفت: "یا رسول‌الله! فرزند من قوی و شجاع است، اگر می‌شود او را برای میدان جنگ بپذیرید". ولی حضرت به خاطر کمی سن، مرا نپذیرفت[۶]؛ اما در جنگ با بنی‌المصطلق در سن پانزده سالگی شرکت کردم"[۷].

نقل شده ابوسعید در دوازده غزوه از جنگ‌های پیامبر اسلام(ص) [۸] و در جنگ‌های دوران خلافت علی بن ابی طالب(ع) حاضر بوده است[۹][۱۰].

ابوسعید و دیدن جبرئیل

ابوسعید می‌گوید: "در مکه خدمت رسول اکرم(ص) بودم که عربی بلند قامت و با هیبت و عظمت وارد شد و در حالی که کمانی به کتف آویخته بود و جعبه تیری در پشت داشت، گفت: "یا محمد! علی در کجای قلب شما جا دارد؟" رسول خدا(ص) با شنیدن این جمله گریان شد و چنان گریست که گونه‌هایش‌تر شد. آن‌گاه صورت مبارک را به خاک چسبانید و پس از مدتی مانند کسی که از بند خلاص شده باشد از جا بلند شد و فرمود: «يَا أَعْرَابِيٌّ وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ وَ سَطَحَ الْأَرْضَ عَلَى وَجْهِ الْمَاءِ لَقَدْ سَأَلْتَنِي عَنْ سَيِّدِ كُلِّ أَبْيَضَ وَ أَسْوَدَ وَ أَوَّلُ مَنْ صَامَ وَ زَكَى وَ تَصَدَّقَ وَ صَلَّى الْقِبْلَتَيْنِ وَ بَايَعَ الْبَيْعَتَيْنِ وَ هَاجَرَ الْهِجْرَتَيْنِ وَ حَمَلَ الرَّايَتَيْنِ وَ فَتَحَ بَدْراً وَ حُنَيْنَ ثُمَّ لَمْ يَعْصِ اللَّهَ طَرْفَةَ عَيْنٍ»؛ ای عرب! به خدایی که دانه را شکافت و موجودات را آفرید و زمین را روی آب گسترانید، از آقا و سید موجودات پرسیدی؛ او اولین کسی است که روزه گرفت و زکات و صدقه داد، به دو قبله نماز خواند، دو بار بیعت نمود، دو مرتبه هجرت کرد، دو پرچم را بلند ساخت، در بدر و حنین پیروز شد و آن‌که خدا را به اندازه بر هم زدن چشم معصیت نکرد.

همین که سخنان حضرت تمام شد، عرب ناپدید گردید. رسول اکرم(ص) به من فرمود: "او را شناختی؟" گفتم: خدا و رسولش داناترند. پس فرمود: "به خدا سوگند، او جبرئیل بود که درباره برادر و پسر عمویم این پرسش را نمود تا عهد و پیمانی بر شما باشد""[۱۱][۱۲].

ابوسعید و مکیدن خون پیامبر(ص)

در روز اُحد دو حلقه از حلقه‌های کلاه خود پیامبر(ص) در صورتشان فرو رفت. وقتی آن دو حلقه از صورت حضرت جدا شد، خون از صورت پیامبر جاری شد. در این حالت، مالک بن سنان خون را با دهانش مکید و آن را در دم فرو برد، در این حال پیامبر(ص) فرمود: "هر کس دوست دارد کسی را که خونش با خون من مخلوط شده است، ببیند به مالک بن سنان (ابوسعید) نگاه کند". به او گفته شد: ای مالک! خون خوردی؟ گفت: "بله، خون رسول الله را خوردم، چون پیامبر(ص) فرمود: "کسی که خونش خون مرا لمس کند آتش او را فرا نمی‌گیرد"[۱۳][۱۴].

ابوسعید و علم غیب پیامبر(ص)

ابوسعید می‌گوید: "بعد از شهادت پدرم در جنگ اُحد چون پدرم مالی به ارث نگذاشته بود تصمیم گرفتم نزد پیامبر(ص) رفته و از ایشان درخواست کمک کنم. زمانی که رسول خدا(ص) مرا دید بدون این که مشکلم را بگویم، فرمود: «مَنِ اسْتَغْنَى أَغْنَاهُ اللَّهُ وَ مَنِ اسْتَعَفَ أَعَفَّهُ اللَّهُ‌»؛ هر کس طلب بی‌نیازی کند خدا او را بی‌نیاز می‌کند و هر کس عفت طلب کند، خدا او را عفیف گرداند. من با شنیدن این کلام حضرت، مطلب خود را نگفتم و بازگشتم"[۱۵][۱۶].

ابوسعید و نحوه صلوات بر پیامبر(ص)

ابوسعید خدری می‌گوید: "زمانی که آیه ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا[۱۷] بر پیامبر(ص) نازل شد، خدمت آن حضرت رسیدیم و گفتیم: یا رسول الله! نحوه سلام کردن بر شما را می‌دانیم اما چگونه بر شما صلوات بفرستیم؟

حضرت فرمودند: بگویید: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَ آلِ إِبْرَاهِيمَ وَ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَ آلِ إِبْرَاهِيمَ»[۱۸]؛ این روایت نحوه صلوات فرستادن صحیح بر پیامبر(ص) و اهل بیت ایشان را بیان کرده است[۱۹].

ابوسعید و واقعه غدیر

سهم بن حصین اسدی می‌گوید: "من و عبدالله بن علقمه به مکه رفتیم، در حالی که عبدالله بن علقمه به علی(ع) دشنام می‌داد. پس با هم نزد ابوسعید خدری رفتیم و من از او پرسیدم: آیا منقبتی درباره علی(ع) از پیامبر(ص) شنیده‌ای؟ او گفت: "روزی رسول خدا(ص) در غدیر خم ایستاد و خطبه‌ای خواند و سپس سه مرتبه فرمود: «أَيُّهَا النَّاسُ أَ لَسْتُ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ‌»؛ ای مردم آیا من به مؤمنین از خود آنها اولی نیستم؟ همه پاسخ دادند: آری. سپس علی(ع) را فرا خواند و دست او را بالا برد تا جایی که سفیدی زیر بغل آنها را دیدم و حضرت سه مرتبه فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ‌»؛ هر کس من مولا و سرپرست او هستم پس علی مولای اوست.

عبدالله بن علقمه از ابوسعید پرسید: آیا این مطلب را از رسول خدا(ص) شنیدی؟ ابوسعید پاسخ داد: "آری" و به دو گوش و سینه‌اش اشاره کرد و گفت: "گوش‌هایم آن را شنید و قلبم آن را در خود جای داد"[۲۰]. بعد از این بود که عبدالله بن علقمه از کار خود توبه کرد"[۲۱].

ابوسعید و نقل حدیث ثقلین

ابوسعید خدری یکی از مهم‌ترین راویان حدیث متواتر ثقلین در منابع است که این حدیث گران‌بها را خود از رسول خدا(ص) شنیده است.

ابوسعید نقل می‌کند که روزی رسول خدا(ص) فرمودند: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ أَحَدُهُمَا أَكْبَرُ مِنَ الْآخَرِ كِتَابَ اللَّهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي فَإِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ»؛ به درستی که من دو چیز گران‌بها بین شما باقی می‌گذارم که یکی بزرگ‌تر از دیگری است؛ کتاب خدا، قرآن، که ریسمانی است که از آسمان به زمین کشیده شده و عترت و اهل بیتم و همانا این دو هرگز از یکدیگر جدا نمی‌شوند تا کنار حوض کوثر بر من وارد شوند[۲۲][۲۳].

ابوسعید و صحابه بعد از رسول خدا(ص)

نقل شده است سال‌ها بعد از وفات رسول خدا(ص) شخصی نزد ابوسعید آمد و مصاحبت با رسول خدا(ص) را به او تبریک گفت. ابوسعید ابراز تأسف کرد و گفت: إنّك لا تدري ما أحدثنا بعدَهُ؛ تو نمی‌دانی ما بعد از رسول خدا(ص) چه بدعت‌هایی انجام دادیم[۲۴][۲۵].

ابوسعید و پیشگویی پیامبر(ص)

ابوسعید می‌گوید: "پیامبر(ص) کرد با ناکثین (اصحاب جنگ جمل) قاسطین (اصحاب جنگ صفین) و مارقین (اصحاب جنگ نهروان) بجنگیم. گفتیم: یا رسول الله! ما را به جنگ با اینها امر کردی اما همراه چه کسی باید بجنگیم؟

حضرت فرمود: "همراه علی بن ابی‌طالب"[۲۶].

همچنین ابوسعید نقل می‌کند: "روزی ابوبکر خدمت پیامبر(ص) رسید و گفت: "یا رسول الله از فلان دیار می‌گذشتم، مرد متواضع و خوش سیمایی را دیدم که مشغول نماز بود". حضرت به او فرمودند: "برو و او را بکش".

ابوبکر نزد او رفت اما زمانی که او را به این حال دید او را نکشت و بازگشت و گفت: "یا رسول الله! او مردی عابد و متواضع است نتوانستم او را بکشم". سپس حضرت به عمر امر فرمودند و او نیز خودداری کرد. سپس پیامبر(ص) به علی(ع) فرمودند: «يَا عَلِيُّ اذْهَبْ فَاقْتُلْهُ‌»؛ ای علی برو و او را بکش. علی(ع) رفت اما او را ندید و بازگشت و گفت: "یا رسول الله! او را ندیدم". سپس پیامبر(ص) فرمودند: «يَقْرَءُونَ الْقُرْآنَ لَا يُجَاوِزُ تَرَاقِيَهُمْ يَمْرُقُونَ مِنَ الدِّينِ كَمَا يَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ َ الرَّمِيَّةِ لا يعودون فيه حتّى يعود السهم في فوقه‌، فاقتلوهم‌، هم شرّ البريّة»؛ این مرد و یارانش قرآن می‌خوانند اما از حنجره‌هاشان عقب‌تر نمی‌رود (در دلشان تأثیر نمی‌گذارد)، از دین فاصله می‌گیرند همان‌گونه که تیر از کمان فاصله می‌گیرد و به دین بر نمی‌گردند مگر اینکه تیر به کمان برگردد. پس بکشید آنها را که بدترین افراد روی زمین هستند"[۲۷][۲۸].

ابوسعید و سبّ امیرالمؤمنین(ع)

بعد از ایامی که بعضی حکام، مؤمنین را به دشنام دادن به امیرالمؤمنین(ع) امر می‌کردند، از ابوسعید سؤال شد: شنیده‌ایم شما را هم به دشنام دادن به علی(ع) امر کردند، آیا این کار را کردید؟ ابوسعید پاسخ داد: "معاذ الله! قسم به خدایی که جان سعد به دست اوست از رسول خدا(ص) مطلبی درباره علی(ع) شنیدم که حتی اگر اره بر سر من قرار دهند که به او دشنام بدهم هرگز این کار را نخواهم کرد"[۲۹][۳۰].

ابوسعید و هارون عبدی

ابوهارون عبدی می‌گوید: "من به عقیده خوارج معتقد بودم تا این که روزی با ابوسعید خدری همنشین شدم. از او شنیدم که می‌گوید: مردم به پنج چیز امر شدند اما به چهار تای آن عمل کردند و یکی از آنها را رها کردند. شخصی به او گفت: "ای ابا سعید! آن چهار امری که به آن عمل کردند چیست؟" او پاسخ داد: "نماز و زکات و روزه و حج". سپس من از او سؤال کردم: آن امری که رها کردند، چیست؟ او پاسخ داد: "ولایت علی بن ابی‌طالب(ع)" [۳۱] از وی سؤال شد: آیا این هم مثل چهار امر دیگر واجب است؟ او پاسخ داد: "قسم به خدای کعبه، آری"[۳۲].

ابوسعید و ملاقات مرد یهودی با امام علی(ع)

ابوسعید نقل می‌کند: "زمانی که ابوبکر از دنیا رفت و عمر جانشین او شد من نزد او حاضر بودم که یکی از بزرگان یهود مدینه نزد عمر آمد و به او گفت: "من نزد تو آمدم تا از اسلام بپرسم، اگر جواب سؤالات مرا بدهی تو عالم‌ترین اصحاب محمد(ص) به کتاب و سنت هستی".

عمر به او گفت: "من آن کسی که تو می‌خواهی نیستم اما تو را راهنمایی می‌کنم به کسی که عالم‌ترین امت به کتاب و سنت و سؤال‌های‌تو است" و نام امام علی(ع) را برد. یهودی به او گفت: "اگر این چنین است و او اعلم‌ترین شماست پس تو چرا بر مردم خلافت می‌کنی؟" عمر مرد را از ادامه سخن منع کرد. سپس یهودی نزد علی(ع) آمد و گفت: "آیا شما همان‌گونه هستید که عمر می‌گوید؟".

علی(ع) فرمودند: "عمر چه می‌گوید"؟ یهودی ماجرا را شرح داد و گفت: "اگر تو آن گونه‌ای که او می‌گوید، از تو درباره چیزهایی می‌پرسم، اگر پاسخ دهید می‌دانم که این مسئله حقیقت دارد و در این صورت من مسلمان خواهم شد".

امیرالمؤمنین(ع) فرمود: "بله، من همان گونه هستم که عمر می‌گوید، سؤال‌هایت را بپرس که ان شاء الله پاسخ خواهم گفت".

حضرت فرمود: "سه چیز و سه چیز و یک چیز را به من بگو".

حضرت فرمود: "چرا نمی‌گویی هفت چیز؟"

یهودی گفت: "اگر سه سؤال اول را پاسخ بگویی بقیه را می‌پرسم و الا کافی است. پس اگر به این سه سؤال پاسخ بگویی، تو عالم‌ترین روی زمین و افضل مردم و اولی‌ترین شخص برای رهبری مردم هستی".

حضرت فرمودند: "سؤال کن".

یهودی گفت: "از اولین سنگی که روی زمین قرار داده شد و از اولین درختی که روی زمین کاشته شد و از اولین چشمه‌ای که روی زمین جاری شد، به من خبر بده؟".

حضرت فرمودند: "ای یهودی! شما می‌گویید اولین سنگی که روی زمین قرار داده شد سنگی است که در بیت المقدس است و دروغ می‌گویید، بلکه آن سنگی است که آن را آدم از بهشت پایین آورد". یهودی گفت: "به خدا راست گفتی. این مطلب به خط هارون و موسی وجود دارد".

پس حضرت فرمود: "شما می‌گویید، اولین چشمه‌ای که روی زمین جاری شد چشمه‌ای است که در بیت المقدس است و دروغ می‌گویید؛ آن، آب حیاتی است که یوشع بن نون در آن غسل کرده و نامش سمکه است و آن چشمه‌ای است که خضر از آن نوشیده است و احدی از آن نمی‌نوشد مگر این که زنده می‌ماند".

یهودی گفت: "به خدا قسم راست گفتی، این مطلب نیز به خط هارون و موسی موجود است".

امام علی(ع) در ادامه فرمودند: "شما می‌گویید، اولین درختی که روی زمین رویید زیتون بود که دروغ می‌گویید؛ آن درخت عجوه بود که آدم آن را همراه خود از بهشت به زمین آورد".

یهودی گفت: "به خدا قسم، راست می‌گویی؛ این مطلب نیز به خط هارون و موسی موجود است". سپس مرد یهودی گفت: "این امت چند امام و پیشوا دارند و از پیامبرتان محمد(ص) بگو که منزل او در بهشت کجاست و بگو چه کسانی با او در بهشت خواهند بود؟".

امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «إِنَّ لِهَذِهِ الْأُمَّةِ اثْنَيْ عَشَرَ إِمَامَ هُدًى مِنْ ذُرِّيَّةِ نَبِيِّهَا وَ هُمْ مِنِّي وَ أَمَّا مَنْزِلُ نَبِيِّنَا(ص) فِي الْجَنَّةِ فَهِيَ أَفْضَلُهَا وَ أَشْرَفُهَا جَنَّةُ عَدْنٍ وَ أَمَّا مَنْ مَعَهُ فِي مَنْزِلِهِ مِنْهَا فَهَؤُلَاءِ الِاثْنَا عَشَرَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ وَ أُمُّهُمْ وَ جَدَّتُهُمْ أُمُّ أُمِّهِمْ وَ ذَرَارِيُّهُمْ لَا يَشْرَكُهُمْ فِيهَا أَحَدٌ»؛ برای این امت دوازده امام هدایت‌گر از خاندان پیامبر(ص) است که از خاندان من هستند و اما منزل پیامبر ما در بهشت در بالاترین و شریف‌ترین قسمت یعنی بهشت عدن است و اما کسانی که با او در این منزل خواهند بود، این دوازده تن از نسل او و مادر آنها و مادر بزرگ آنها (حضرت زهرا(س)) و مادر مادرشان (حضرت خدیجه) و خاندان او هستند که احدی با آنها شریک نخواهد بود"[۳۳][۳۴].

ابوسعید و معاویه

ابوسعید از پیامبر(ص) نقل می‌کند که حضرت فرمود: «لَا يَمْنَعَنَّ أَحَدَكُمْ مَخَافَةُ النَّاسِ أَنْ يَقُولَ فِي الْحَقِّ إِذَا رَآهُ أَو عَلِمَه»؛ ترس از مردم کسی از شما را از حق گویی باز ندارد، زمانی که حق را می‌بیند یا به آن علم پیدا می‌کند[۳۵].

ابوسعید می‌گوید: "همین روایت مرا وادار کرد که پیش معاویه بروم و گوش او را (از انتقاد) پر کنم و برگردم"[۳۶]. اگر چه معاویه با او برخورد خوبی نداشت و او را از قصر خود بیرون کرد[۳۷][۳۸].

ابوسعید و واقعه حرّه

واقعه حرّه در سال شصت و یک هجری و در پی حمله وحشیانه لشکر یزید به مدینه رخ داد. در هنگام جنگ، جمعی از شامیان به خانه ابوسعید خدری ریختند و پرسیدند: تو کیستی؟ او گفت: "ابوسعید خدری، یار پیامبر خدا(ص)".

گفتند: همواره نام تو را می‌شنیدیم و حال کار تو شایسته است که در خانه نشسته و با ما جنگ و ستیز نمی‌کنی، اکنون هر چه داری برای ما بیاور.

ابوسعید به آنها گفت: "به خدا قسم مالی برای من نگذاشتند".

آنها او را اذیت نموده و محاسن شریفش را کندند و هر آن‌چه در خانه یافتند تاراج نمودند تا جایی که از سیر و پیاز او نیز نگذشتند و یک جفت کبوتری را هم که در خانه داشت، با خود بردند[۳۹].

ابوهارون عبدی می‌گوید: "ابوسعید را با ریش سپید دیدم که موهای دو طرف آن ریخته شده و موهای وسط آن باقی مانده بود، به او گفتم: ای ابوسعید! چرا محاسن تو این گونه است؟ او گفت: "این، کار ستمگران شامی در جنگ حرّه است؛ به خانه‌ام آمدند و آن‌چه در خانه بود، حتی ظرفی را که با آن آب می‌آشامیدم به غارت بردند و رفتند. پس از ایشان، ده تن دیگر آمدند و من به نماز ایستاده بودم، خانه را جستجو کردند و چیزی در آن نیافتند، خشمگین شدند و مرا از جانمازم بلند کردند و بر زمین کوفتند و هر یک از ایشان هرچه از موهای ریش من به دستش می‌افتاد، می‌کند و آن‌چه که می‌بینی کم‌پشت و پراکنده است جاهایی است که کنده‌اند و آن‌چه پرپشت و انبوه است جاهایی است که بر زمین بوده است و به آن دسترسی پیدا نکرده‌اند و آن را رها کرده‌ام تا با همین حال به محضر پروردگار خود بروم""[۴۰].

به روایتی دیگر، در واقعه حرّه، ابوسعید به غاری پناه برد و یکی از لشکریان شام که به قصد کشتن وی آمده بود، پس از آن‌که او را شناخت، از وی خواست تا برایش طلب مغفرت کند[۴۱]. ابوسعید می‌گوید: "مرد شامی وارد غار شد و شمشیر به دست پیش آمد، من نیز شمشیر کشیدم و سوی او رفتم که او را بترسانم، اما او مصرانه پیش می‌آمد. چون او را مصمم دیدم شمشیر را در غلاف کردم و این آیه را خواندم: ﴿لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مَا أَنَا بِبَاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ[۴۲].

او گفت: "تو کیستی؟"

گفتم: ابوسعید خدری.

گفت: "از یاران رسول خدایی؟".

گفتم: آری، پس او از پیش من رفت"[۴۳][۴۴].

مقام ابوسعید

مورخان، او را یکی از بزرگان انصار دانسته[۴۵] و بر فقاهت او تأکید کرده‌اند[۴۶]. وی از دوستان امیرمؤمنان(ع) بود و حدیث غدیر را روایت کرده است[۴۷]. رجال شناسان شیعه نیز او را بزرگ دانسته و از وی ستایش کرده‌اند، "برقی" وی را در بین اصحاب پیامبر(ص) در ردیف سلمان و ابوذر قرار داده[۴۸] و در بین اصحاب امام علی(ع) در زمره "اصفیاء" اصحاب شمرده است[۴۹]. از ابوسعید روایت شده که می‌گفت: منافقین را به دشمنی‌شان با علی(ع) می‌شناختیم.

در رجال کشی از امام صادق(ع) نقل شده که ابوسعید در دین استوار و آشنا به حق بوده است و از فضل بن شاذان نیز حکایت شده که ابوسعید از سابقین اصحاب آن امام بوده است[۵۰].

شیخ طوسی، ابوسعید را در کتاب رجال کشی از اصحاب رسول خدا(ص) و امام علی(ع) دانسته است[۵۱]. او از پیامبر(ص) بسیار حدیث نقل کرده است و تعداد احادیث نقل شده را تا هزار و صد و هفتاد حدیث یاد کرده‌اند که برخی از آنها را صاحبان صحاح چون مسلم و بخاری آورده‌اند[۵۲].

بقی بن مخلد نیز بسیاری از آنها را در مسند کبیر خود گرد آورده است[۵۳]. ابوسعید در میان صحابه به زهد و پارسایی نیز شهرت داشته است و در این باره در حلیة الاولیاء[۵۴] و صفة الصفوه[۵۵] به شخصیت او پرداخته شده است.

امام حسین(ع) در کربلا هنگامی که با مردم به این سخن پیامبر(ص) که فرمودند: «الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ»، احتجاج می‌کرد، فرمودند: "اگر مرا تصدیق می‌کنید پس قول من حق است و اگر مرا تکذیب می‌کنید، بپرسید از کسانی که خبر دارند" و سپس عده‌ای از صحابه را نام برد که یکی از ایشان ابوسعید خدری بود[۵۶]. همچنین در نامه‌ای که امام رضا(ع) درباره اوصاف مسلمانان واقعی و پیروان حقیقی پیامبر به مأمون نوشته است ابوسعید را یکی از اصحاب واقعی رسول خدا(ص) شمرده است[۵۷][۵۸].

سرانجام ابوسعید

حضرت صادق(ع)، امام ششم شیعیان، فرمود: "دوست ندارم که مؤمن در دنیا هیچ اذیت و مصیبتی نبیند"، سپس فرمود: "ابوسعید خدری مرد هدایت شده‌ای بود و در طریق راست قدم بر می‌داشت؛ موقع مردن سه روز در حال جان دادن بود تا آن‌که او را غسل داده و در منزلش بر او نماز گزاردند"[۵۹].

بنابر نظر و مشهور، وی در سال ۷۴ هجری وفات کرد[۶۰]. اما اقوال دیگر، سال وفات وی را ۶۳[۶۱]، ۶۴[۶۲] و یا ۶۵[۶۳] هجری دانسته‌اند. محل دفن وی در مدینه و در قبرستان بقیع است[۶۴][۶۵].

منابع

پانویس

  1. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۷۱.
  2. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۶۰۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۱۴۲.
  3. تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج۱، ص۱۹۳؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۵، ص۵۵۳؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲، ص۳۹۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۶۶.
  4. عباسی، حبیب، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۲۵.
  5. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۷۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۶۶.
  6. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۷۲؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۱۴۲؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۵، ص۵۵۳.
  7. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۶۰۲، اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۱۴۲؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۰، ص۳۸۷.
  8. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۶۰۲.
  9. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۶۰۲؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۹، ص۴.
  10. عباسی، حبیب، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۲۵.
  11. المحاسن، برقی، ج۲، ص۳۳۱.
  12. عباسی، حبیب، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۲۶.
  13. المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۴۷؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۲۷۸؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۱، ص۴۱۸؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۰، ص۳۸۵.
  14. عباسی، حبیب، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۲۷.
  15. اصول کافی، کلینی، ج۲، ص۱۳۹؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۳، ص۳.
  16. عباسی، حبیب، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۲۷.
  17. «خداوند و فرشتگانش بر پیامبر درود می‌فرستند، ای مؤمنان! بر او درود فرستید و به شایستگی (بدو) سلام کنید» سوره احزاب، آیه ۵۶.
  18. امتناع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۲؛ المجموع، محی الدین نووی، ج۳، ص۴۶۴.
  19. عباسی، حبیب، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۲۸.
  20. کتاب سلیم بن قیس، سلیم بن قیس هلالی، ص۳۵۵؛ کتاب الولایة، ابن عقده، ص۲۱۵؛ الأمالی، شیخ طوسی، ص۲۴۷؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۱۱، ص۳۴۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۲، ص۲۲۸.
  21. عباسی، حبیب، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۲۸.
  22. المغازی، واقدی، ج۲، ص۵۷۹؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۳؛ مناقب الامام امیرالمؤمنین(ع)، محمد بن سلیمان کوفی، ج۲، ص۱۴۰؛ کمال الدین و تمام النعمة، شیخ صدوق، ص۲۴۰؛ الخلاف، شیخ طوسی، ج۱، ص۲۷.
  23. عباسی، حبیب، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۲۹.
  24. این مضمون از براء بن عازب در صحیح البخاری، بخاری، ج۵، ص۶۶ و المغازی، واقدی، ج۷، ص۲۲۲ نقل شده است.
  25. عباسی، حبیب، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۳۰.
  26. الغدیر، علامه امینی، ج۱، ص۳۳۸؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۱، ص۳۴۴.
  27. صحیح البخاری، بخاری، ج۸، ص۵۲؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۳، ص۱۵؛ مناقب الامام امیرالمؤمنین(ع)، محمد بن سلیمان کوفی، ص۳۲۸.
  28. عباسی، حبیب، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۳۱.
  29. شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۱۵۷ و ۴۴۰؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۹، ص۱۳۰؛ مسند سعد بن ابی وقاص، دورقی، ص۱۸۹؛ مسند ابی یعلی، ابو یعلی موصلی، ج۲، ص۱۱۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۲، ص۴۱۲؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۱۲، ص۵۵۵.
  30. عباسی، حبیب، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۳۱.
  31. المسترشد، محمد بن جریر طبری، ص۴۷۵؛ اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۷، ص۲۲۷.
  32. الأمالی، شیخ مفید، ص۱۳۹.
  33. اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۵۳۲؛ الغیبه، شیخ طوسی، ص۱۵۳؛ الخصال، شیخ صدوق، ص۴۷۷؛ عیون اخبار الرضا(ع)، شیخ صدوق، ج۲، ص۵۷؛ کمال الدین و تمام النعمة، شیخ صدوق، ص۲۹۵؛ الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۳۲۶.
  34. عباسی، حبیب، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۳۱.
  35. مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۳، ص۹۲؛ السنن الکبری، بیهقی، ج۹۰، ص۱۰؛ مسند ابی داوود، ابن داوود، ص۲۸۶؛ مسند ابی یعلی، ابویعلی موصلی، ج۲، ص۴۱۹؛ صحیح ابن حبان، ابن حبان، ج۱، ص۵۱۲.
  36. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۰، ص۳۷۷؛ المجموع، محیی الدین نووی، ج۲۰، ص۱۷۱؛ الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۶۶.
  37. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۰، ص۳۷۸.
  38. عباسی، حبیب، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۳۴.
  39. قاموس الرجال، شوشتری، ج۱۱، ص۳۴۵.
  40. الاخبار الطوال، دینوری (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۳۱۴.
  41. تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۲۲۰-۲۲۱.
  42. «اگر به سوی من دست دراز کنی تا مرا بکشی، من به سوی تو دست دراز نمی‌کنم تا تو را بکشم؛ که من از خداوند، پروردگار جهانیان می‌هراسم» سوره مائده، آیه ۲۸.
  43. تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۷، ص۳۱۱۱؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۱۱، ص۲۵۱.
  44. عباسی، حبیب، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۳۴.
  45. المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۵۶۴.
  46. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۶۰۲؛ تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج۱، ص۱۸۰؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۲، ص۲۸۹.
  47. قاموس الرجال، شوشتری، ج۱۱، ص۳۴۴.
  48. رجال البرقی، برقی، ص۲.
  49. رجال البرقی، برقی، ص۳.
  50. اختیار معرفة الرجال، شیخ طوسی، ص۳۰-۳۸.
  51. اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۲۶.
  52. معجم الصحابه، ابن قانع، ج۵، ص۱۸۹۳.
  53. سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۷۱.
  54. حلیة الأولیاء، ابونعیم، ج۱، ص۳۶۹-۳۷۱.
  55. صفة الصفوه، ابن جوزی، ج۱، ص۷۱۴-۷۱۵.
  56. تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون (ترجمه مقدمه: پروین گنابادی)، ج۱، ص۴۱۷؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۲، ص۲۶.
  57. عیون اخبار الرضا(ع)، شیخ صدوق، ج۱، ص۱۳۴.
  58. عباسی، حبیب، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۳۶.
  59. رجال کشی، کشی، ج۴۰؛ أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۲۶؛ معجم رجال الحدیث، خویی، ج۸، ص۴۷.
  60. الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۹۳۷؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۷۲؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۱۴۲؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۱۴۲.
  61. الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۶۷ (به نقل از مدائنی).
  62. الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۶۷ (با عبارت قیل).
  63. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۷۳.
  64. معجم الصحابه، ابن قانع، ج۵، ص۱۸۹۳؛ ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۱۳۰؛ البته مرحوم تبریزی نقل ضعیفی را نیز درباره دفن ابوسعید در استانبول به نقل از قاموس الأعلام ذکر می‌کند.
  65. عباسی، حبیب، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۳۷.