شرک در کلام اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۵ ژوئن ۲۰۲۳، ساعت ۱۲:۰۲ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

شرک، نقطه مقابل توحید است. کلمه شرک، از مشارکت است. آیا معنای شرکت این است که لزوماً انسان غیر خدا را با خدا شریک بکند، یعنی در آن واحد دو معبود داشته باشد؟ و اگر احیاناً انسان به کلی خدا را نپرستد و تنها موجودی غیر خدا را پرستش کند، دیگر مشرک نیست؟

در اصطلاح قرآن، تنها معنای شرک، ثنویت در اعتقاد نیست، بلکه معنای شرک، به جای خدا غیر خدا را نهادن است؛ چون در منطق قرآن همه موجودات خدا را پرستش می‌‌کنند. حال اگر کسی غیر خدا را به جای خدا نهاد، در عبودیت برای خدا شریک قائل شده است. گرچه خود او غیر از آن معبود باطل چیز دیگری را نپرستد.

اعتقاد به قدرت مافوق قوانین عادی طبیعت برای یک موجود، اعم از فرشته یا انسان (مثلاً پیغمبر یا امامشرک است؛ اما اعتقاد به قدرت و تأثیر در حد معمول و متعارف شرک نیست.

همچنین اعتقاد به قدرت و تأثیرِ انسان از دنیارفته نیز شرک است. پس، اعتقاد به درک داشتن مرده و سلام کردن به او و تعظیم کردن و احترام کردن او و خواندن و ندا کردن او و درخواست از او شرک است؛ زیرا مستلزم اعتقاد به نیروی ماوراء‌الطبیعی برای غیر خداست. همچنین اعتقاد به تأثیرات مرموز و نشناخته برای اشیا، اعتقاد به تأثیر داشتن خاک بخصوص در شفای بیماری و یا تأثیر داشتن مکان مخصوص برای استجابت دعا شرک است؛ زیرا مستلزم اعتقاد به نیروی ماوراء‌الطبیعی در یک شیء است.

هستی به دو بخش تقسیم می‌‌شود: طبیعت و ماورای طبیعت. ماورای طبیعت، قلمرو اختصاصی خداوند است و طبیعت قلمرو اختصاصی مخلوق او و یا قلمرو مشترک خدا و مخلوقات است. یک سلسله کارها جنبه ماوراءالطبیعی دارد، از قبیل احیا (زنده کردن) و اماته (میراندن)، روزی دادن و امثال اینها و باقی، کارهای عادی و معمولی است. کارهای فوق معمولی قلمرو اختصاصی خداست و باقی، قلمرو مخلوقات او. این از جنبه توحید نظری.

اما از جنبه توحید عملی: هر نوع توجه معنوی به غیر خداوند به نحوی که توجه‌کننده بخواهد نوعی رابطه قلبی و معنوی میان خود و طرف مقابل برقرار کند و او را بخواند و متوجه خود سازد، به او توسل جوید و از او اجابت بخواهد؛ همه اینها شرک و پرستش غیر خداست؛ چون عبادت جز اینها چیزی نیست و عبادت غیر خدا به حکم عقل و ضرورت شرع جایز نیست و مستلزم خروج از اسلام است[۱].

مراتب و درجات شرک

  1. شرک ذاتی: اعتقاد به چند مبدئی، "شرک ذاتی" است و نقطه مقابل "توحید ذاتی" است. قرآن آنجا که اقامه برهان می‌کند (برهان تمانع) و می‌گوید: ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ [۲]. در برابر این گروه اقامه برهان می‌کنند. این گونه اعتقاد سبب خروج از چرگه اهل توحید و خروج از حوزه اسلام است. اسلام شرک ذاتی را در هر شکل و هر صورت به کلی طرد می‌کند. شرک ذاتی، مانند بعضی که به ثنویت یا تثلیث یا چند اصل قدیم ازلی مستقل از یکدیگر قائل بوده‌اند، جهان را چند پایه و چند قطبی و چند کانونی می‌دانسته‌اند.
  2. شرک صفاتی: شرک صفاتی، یعنی عدم وحدت صفات با ذاتی. به علت دقیق بودن مسئله شرک صفاتی، این مسئله در میان عامه مردم هرگز مطرح نمی‌شود. برخی اندیشمندان که در این گونه مسائل می‌اندیشند، اما صلاحیت و تعمق کافی ندارند به شرک در صفات مبتلا می‌شوند. اشاعره از متکلمین اسلامی دچار این نوع شرک شده‌اند. این نوع شرک، شرک خفی است و موجب خروج از حوزه اسلام نیست.
  3. شرک در خالقیت: یعنی برخی مخلوقات خدا را با او در خالقیت شریک دانستن. مثلاً اگر گفته شود: خداوند مسئول خلقت شرور نیست بلکه آفریده بعضی از مخلوقات است؛ شرک در خالقیت صورت گرفته است. این گونه شرک که شرک در خالقیت و فاعلیت است، نقطه مقابل توحید افعالی است. اسلام این گونه شرک را نیز غیر قابل گذشت می‌داند. البته شرک در خالقیت به نوبه خود دارای مراتبی است که بعضی از آن مراتب، شرک خفی است نه شرک جلی، و موجب خروج کلی از جرگه اهل توحید و حوزه اسلام نیست.
  4. شرک در پرستش: نقطه مقابل توحید در عبادت است. شرک در پرستش، شرک عملی و از نوع بودن و شدن دروغین است. برخی در مرحله پرستش، چوب یا سنگ یا فلز یا حیوان یا ستاره یا خورشید یا درخت یا دریا را می‌‌پرستیده‌اند. این نوع از شرک فراوان بوده، هنوز هم در گوشه و کنار جهان یافت می‌‌شود[۳][۴].

در باور بت‌پرستان، بت "تمثال "هایی از ارباب و خدایانند، نه اینکه خود این بت‌ها خدا باشند. البته عوام آنها چه‌بسا میان بت‌ها و ارباب فرق نگذاشته، خود بت‌ها را پرستش کنند[۵].

نقطه مقابل شرک در پرستش، توحید عبادی است. به اصطلاح "توحید عبادی" رجوع شود[۶].

معناشناسی شرک

شرک در لغت به معنای شریک، شرکت و مشارکت آمده است و "مشرک" به کسی گفته می‌‌شود که نسبت به خدا کفر ورزیده و برای او شریکی قائل شود[۷]. به گفته برخی شریک کسی است که در کاری یا چیزی با دیگری سهیم است. لذا گفته شده هر کس برای خدا شریک قائل شود، مشرک است زیرا برای او شریک قرار داده است[۸].

و در اصطلاح به معنای همتا قرار دادن برای خداوند است که این همتایی ممکن است در صفات، افعال و یا ذات او باشد[۹]. لذا با تقارن دو یا چند فرد در عملی یا امری که برای هر یک از آنها بهره یا تاثیری در آن عمل یا امر باشد، شرک در عمل تحقق می‌‌یابد[۱۰]. بنابراین در تحقق مفهوم شرک، اعتقاد به عرضیت غیر خدا در کنار خدا نهفته است.

اقسام شرک در دین

باتوجه به معنای یاد شده، شرک انسان در دین بر دو گونه است: نخست شرک عظیم یا همان اثبات شریک برای خدای متعال و دوم: شرک صغیر به معنای مراعات غیر خدا با او در برخی امور که همان ریا و نفاق است[۱۱].

مراتب شرک

شریک گرفتن مراتب مختلفی به لحاظ ظهور و خفا دارد. مثلا اعتقاد به دو یا بیشتر بودن خدا یا اعتقاد به اینکه بت‌ها شفیعان درگاه الهی هستند، شرک جلی (آشکار) شمرده می‌‌شود. کمی از این شرک پنهان‌تر که به آن شرک خفی گفته می‌‌شود، اعتقاد اهل کتاب به وجود فرزند برای خداست و از این شرک پنهان‌تر نیز اعتقاد به استقلال اسباب است مثل اینکه کسی دارو را شفادهنده بیماری دانسته و تمام اعتمادش به آن باشد. با این وجود بر معتقدین به همه این مراتب، مشرک گفته نمی‌شود[۱۲]، چرا که شرک مراتب و گستره خاصی دارد و هر عملی که در آن به غیر خدا ارزش و بها داده شود، شرک نامیده نمی‌شود، بلکه اگر این کار به صورت مستقل و به قصد عبادت انجام گیرد، شرک نامیده می‌‌شود[۱۳].

دیدگاه وهابیت در شرک و مصادیق آن

پیروان اندیشه وهابی معتقدند هر عملی که در آن به غیر خدا بها داده شده، شرک و صاحب آن عمل، مشرک است. بر این اساس از منظر ایشان، هر گونه درخواست از غیرخدا و واسطه قرار دادن او جهت رسیدن به حوائج دنیوی و اخروی و نیز اعتقاد به وجود برخی صفات الهی برای غیر خدا همچون علم غیب، از آنجا که منجر به مشارکت غیرخدا با خدا در صفات مختص خدا می‌‌شود، شرک شمرده می‌‌شود. لذا در نگاه ایشان اموری همچون: تبرک جستن به غیرخدا به واسطه ساخت قبور انبیا و اولیاء الله، زیارت، بوسیدن و مس نمودن قبور ایشان[۱۴]، توسل[۱۵]، شفاعت خواهی از ایشان[۱۶] و قسم خوردن به غیر خدا[۱۷]شرک بوده و همه کسانی که به این امور معتقد یا ملتزم شوند، مشرک هستند.

تهمت شرک در خالقیت به اندیشه شیعی

وهابیان ادعا می‌کنند: شیعیان به جای این که خود را بنده خدا بدانند، خود را بنده امامان‌شان می‌دانند. آنان اعتقاد دارند که امامان آنها خالق آنهایند؛ از این رو خود را عبدالحسین، عبدالحسن، عبد علی و... می‌نامند، آنان با این نامگذاری گرفتار شرک در خالقیت هستند؛ زیرا صفت خالقیت تنها برازنده خدا است و کل کائنات - از جمله انسان‌ها - عبد خدا (عبدالله) هستند.

تحلیل و بررسی: در پاسخ به این شبهه، گفتنی است: شیعیان هرگز نسبت به امامان بزرگوار خویش، چنین اعتقادی ندارند. آنان امامان‌شان را نه تنها خالق خویش نمی‌دانند، بلکه آنان را بهترین و مخلص‌ترین بندگان خدا می‌دانند. وهابیان هم هیچ دلیلی بر این ادعای‌شان، جز همین نامگذاری اقامه نکرده‌اند. ظاهراً این تصور از آنجا ناشی شده، که شبهه کننده یا شبهه کنندگان گمان کردند اگر کسی نامش را عبدالحسین یا عبدالحسن نامید، این به معنای بندگی از باب اعتقاد به ربوبیت است، در حالی که واژه «عبد» حداقل در سه معنی به کار می‌رود:

۱. عبد به معنی مخلوق و مملوک، در مقابل ربّ به معنی خالق. در چنین استعمالی، «عبد» به معنی مملوک بودن و مخلوق بودن است و فقط به اسم خدا اضافه می‌شود و گفته می‌شود: «عبدالله». چنان که قرآن در این باره از زبان حضرت عیسی(ع) نقل می‌کند: ﴿قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ[۱۸]. چنین معنایی به انسان اختصاص ندارد، بلکه ماسوی الله نسبت به خداوند، همه عبد و مملوک‌اند. قرآن می‌فرماید: ﴿إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمَنِ عَبْدًا[۱۹].

۲. عبد به معنی غلام و برده، این معنی مربوط به باب «عبید» و «إماء» است که در زمان سابق، اسیران جنگی تحت شرایطی «عبد» محسوب می‌شدند. «عبد» به این معنی به مالکش اضافه می‌شود؛ چنان که در قرآن آمده است: ﴿وَأَنْكِحُوا الْأَيَامَى مِنْكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ[۲۰]. چنان که ملاحظه می‌شود در این آیه تعبیر به ﴿عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ آمده که واژه «عبد» به غیر خدا اضافه شده است.

۳. عبد به معنی مطیع و فرمانبر، به این معنی در کتاب‌های لغت اشاره شده است[۲۱]. اکنون از این سه معنی، معنایی که مناسب‌تر با نام‌هایی چون عبدالحسین و عبدالحسن است، همین معنی سوم است؛ بنابراین منظور از عبدالحسین یعنی مطیع حسین. بی‌تردید اطاعت از امام مفترض الطاعة یا اطاعت از رسول مکرم اسلام(ص) به امر الهی واجب است و هیچ مسلمانی برای این کار سرزنش نمی‌شود. قرآن می‌فرماید: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ[۲۲]. و فرمود: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ[۲۳]. قرآن خواسته است رسول اسلام و اولی الامر، «مطاع» باشند و بقیه مسلمانان از آنها اطاعت کنند، حال اگر کسی خود را عبدالرسول به معنی مطیع پیامبر(ص) بنامد چه ایرادی دارد؟! بنابراین تعارض بین عبدالله و عبدالرسول نیست؛ زیرا یکی مربوط به عبودیت به معنی اول است و دیگری مربوط به عبودیت به معنی سوم، وهابیان بین این دو معنی خلط کرده‌اند.

نامگذاری به امثال عبدالحسین و عبدالمهدی به معنی عبودیت و بندگی نیست بلکه به معنی اطاعت و تبعیت است؛ بنابراین چنین نام‌هایی به معنای اعتقاد به ربوبیت غیر خدا نیست بلکه این مقولات تنها از وسواس‌های بیجای عده‌ای ناشی شده است که دایره شرک و توحید را به قدری تنگ نموده‌اند که کمترین چیز را به شرک گره می‌زنند.[۲۴]

درخواست حاجت از اموات

وهابیان ادعا می‌کنند: شیعیان، اموات را صدا می‌زنند و از آنان درخواست دعا می‌کنند، درحالی‌که بر اساس نصّ صریح قرآن کسی نمی‌تواند صدایش را به مردگان برساند. قرآن می‌فرماید: ﴿إِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ[۲۵].

ابن تیمیه می‌نویسد: من يأتي إلي قبرني أو صالح.... أن يسأله حاجته أن يزيل مرضه أو مرض دوابه أو يقضي دينه أو.... نحو ذلك مما لا يقدر عليه إلا الله عز و جل، فهذا شرك صريح يجب أن يستتاب صاحبه فإن تاب وإلا قتل؛ اگر کسی سر قبر پیامبر یا فرد صالحی بیاید و از او حاجت بخواهد، مثل اینکه از او بخواهد بیماری او را شفا بخشد و قرض او را ادا کند و مانند اینها، که جز خدا کسی بر انجام آن قادر نیست، شرک است. واجب است چنین کسی توبه کند، اگر توبه کرد چه بهتر، والّا کشته می‌شود»[۲۶].

محمد بن عبدالوهاب درباره طلب دعا از انسان‌های شایسته می‌نویسد: و هذا جائز في الدنيا و الآخرة و ذلك أن تأتي عند رجل صالح حي يجالسك و يسمع كلامك فتقول له: ادع الله لي كما كان أصحاب رسول الله(ص) يسألونه ذلك في حياته. وأما بعد موته، فحاشا و كلا أنهم سألوه ذلك عند قبره؛ در دنیا و زندگی اخروی مانعی ندارد انسان نزد فرد صالحی برود و از او تقاضا کند برای وی دعا کند. همچنان که یاران رسول خدا(ص) در حال حیات‌شان چنین می‌کردند؛ ولی پس از مرگ او کنار قبرش هرگز چنین عملی را انجام ندادند»[۲۷].

چند نکته درباره این شبهه قابل طرح است:

نکته نخست: هیچ کاری را نمی‌توان «شرک» دانست مگر آن‌که ملاک شرک در آن باشد. ملاک شرک، براساس آیات قرآن و حکم عقل، اعتقاد به استقلال واسطه‌ها است؛ یعنی اگر کسی از فرد صالحی تقاضایی کند، با این اعتقاد که آن فرد صالح خود مستقلاً توانایی انجام آن کار را دارد، چنین اعتقادی مستلزم «شرک» است؛ ولی اگر چنین باوری نداشته باشد، ارتباطی با شرک ندارد. سؤال این است اگر کسی با حضور کنار قبر پیامبر(ص)، از آن حضرت تقاضای دعا کند یا حاجتی را از ایشان بخواهد بدون آن‌که آن حضرت را مستقل در انجام آن کار بداند، چه ربطی به «شرک» دارد؟! بنابراین آنچه وهابیان تصور می‌کنند تقاضای دعا و حاجت از پیامبر(ص) پس از رحلتش، «شرک» است، هیچ دلیلی بر آن نیست؛ زیرا نه ملاک شرک در آن است و نه هیچ آیه و روایتی چنین عملی را شرک دانسته است.

نکته دوم: اگر منظور وهابیان از «شرک» دانستن چنین عملی، به این دلیل باشد که چون پیامبر(ص) پس از رحلتش صدای کسی را نمی‌شنود یا اگر بشنود قادر به انجام کاری نیست، پاسخ‌شان این است که در آن صورت درخواست کمک از پیامبر(ص)، یک عمل لغو و بیهوده‌ای خواهد بود، نه آن‌که مستلزم شرک باشد. به عبارت روشن‌تر، درخواست کمک از کسی که نمی‌شنود یا نمی‌تواند کاری انجام دهد، ملاک عقلانی بودن یا غیرعقلانی بودن است نه ملاک شرک و توحید. از باب مثال اگر کسی که در قعر چاه گرفتار شده است، از خاک و سنگ دیواره چاه درخواست کمک کند، عقل می‌گوید چنین کاری بیهوده و لغو است؛ زیرا از سنگ و خاک، کاری ساخته نیست. نه این که بگوید چنین کاری «شرک» است؛ بنابراین، به فرض که پیامبر(ص) پس از رحلتش هیچ کلامی را نشنود یا توانایی انجام هیچ کاری را نداشته باشد، در این فرض تقاضا کردن از آن حضرت، لغو و بیهوده است نه آن‌که شرک باشد.

نکته سوم: در جهان بینی قرآن، «مرگ» پایان زندگی دنیایی است نه پایان حیات بشری. مرگ، تنها پلی است برای عبور به جهان بزرگ‌تر، برابر دانستن مرگ با فنا و عدم، بینش مادی‌گرایان است که تنها انسان را مادی دانسته و حیات او را در حصار همین مادیات خلاصه کرده‌اند؛ ولی تمام ادیان الهی علاوه بر عنصر جسمانی برای انسان، گوهر اصیلی به نام «روح» می‌شناسند که مدتی با عنصر جسمی انسان در این دنیا همراهی می‌کند، سپس با مرگ از او جدا و به عالم برزخ منتقل می‌شود. آنچه درک می‌کند، می‌شنود و می‌بیند و در واقع حقیقت انسان را تشکیل می‌دهد، همان «روحِ» انسان است. اصرار وهابیان بر اینکه اموات، نمی‌شنوند خلاف نصّ قرآن است. باور داشتن به حیات برزخی از اصول مشترک ادیان ابراهیمی است. قرآن در ارتباط با درک و شعور مردگان حتی در مورد تکلم، روزی خوردن، شادی‌ها و غم‌های آنان سخن به میان آورده است. چگونه است وهابیان به اینجا که می‌رسند به یکباره همه این نصوص را ندیده می‌گیرند! قرآن درباره شهدا می‌فرماید: ﴿وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ[۲۸]. سپس می‌افزاید: ﴿فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ[۲۹]. آنگاه در ادامه می‌فرماید: ﴿يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ[۳۰].

چنان‌که ملاحظه می‌شود در این آیات، درباره شهیدانی که در عالم برزخ قرار گرفته‌اند، از روزی خوردن و شادمانی از فضل خدا نسبت به خودشان و دوستان‌شان، که هنوز به آنان ملحق نشده‌اند، سخن می‌گوید که به روشنی حکایت از این دارد که آنان بر اهل دنیا اشراف دارند. قرآن درباره مؤمن آل یاسین می‌گوید: وقتی وی به شهادت رسید: ﴿قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ * بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ[۳۱]. البته روشن است که مراد از بهشت در این آیه، همان بهشت برزخی است نه بهشت فردای قیامت که هنوز وقت آن نرسیده است. در قرآن آیات دیگری نیز وجود دارد که حکایت از حیات برزخی می‌کند. سؤال این است: اگر شهدا می‌توانند چنین ادراک و اشرافی در عالم برزخ داشته باشند، چگونه پیامبر اسلام(ص)، که اشرف مخلوق عالم است و در قرب، به نهایت قرب باری تعالی رسیده است، از چنین منزلتی برخوردار نیست؟!

نکته چهارم: از آیات قرآن به خوبی استفاده می‌شود که ارتباط با عالم ارواح امری ممکن و قابل تحقق است. قرآن در ارتباط با قوم صالح(ع) که با عذاب الهی به هلاکت رسیدند می‌فرماید: ﴿وَقَالُوا يَا صَالِحُ ائْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ * فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دَارِهِمْ جَاثِمِينَ * فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالَةَ رَبِّي وَنَصَحْتُ لَكُمْ وَلَكِنْ لَا تُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ[۳۲]. چنان‌که ملاحظه می‌شود، صالح(ع) با این سخنان قومش را در زمانی اه مخاطب قرار داده بود که آنان به هلاکت رسیده و به عالم برزخ منتقل شده بودند. اگر چنانچه قومش این سخنان را نمی‌شنیدند و نسبت به آن هیچ ادراکی نداشتند، پس صالح(ع) با چه کسی سخن می‌گفت؟! شبیه همین سخنان را قرآن از قول شعیب(ع) نقل می‌کند که پس از هلاکت قومش به آنان خطاب کرد ﴿يَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالَاتِ رَبِّي وَنَصَحْتُ لَكُمْ فَكَيْفَ آسَى عَلَى قَوْمٍ كَافِرِينَ[۳۳].

از ظاهر این آیات استفاده می‌شود که ارتباط با عالم ارواح نه تنها امری ممکن است، بلکه اتفاق افتاده است. برابر اسناد تاریخی و روایی نیز، وقتی جنگ بدر به پایان رسید و به دستور پیامبر(ص) اجساد سران کفر و شرک در چاه بدر ریخته شد، پیامبر اکرم(ص) بر دهانه چاه رفت و یکایک آنان را مورد خطاب قرار داده، فرمود «ای اهل چاه، ای عتبة بن ربیعه، ای ابا جهل! آیا آنچه پروردگار شما وعده داده بود، آن را یافتید؟ البته من آنچه خدایم وعده داده بود، یافتم». در آن هنگام یکی از یاران پیامبر(ص) پرسید: یا رسول الله! با قومی که از دنیا رفته‌اند سخن می‌گویید؟ پیامبر اکرم(ص) در پاسخ فرمودند: ما أنتم بأسمع لما أقول منهم غير أنهم لا يستطيعون أن يردوا على شيئا؛ شما از آنها شنواتر به آنچه می‌گویم نیستید؛ ولی آنان نمی‌توانند پاسخ مرا بدهند»[۳۴].

نکته پنجم: اما آیه ﴿لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى[۳۵] هیچ ربطی به موضوع حیات برزخی ندارد، بلکه مراد از ﴿الْمَوْتَى در این آیه، شخص مرده دل است، نه مرده جسمانی. دلیلش هم آن است که در پایان همین آیه آمده است: ﴿إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ[۳۶]؛ یعنی هنگامی که روی برگردانند. روشن است اگر مراد همان مرده جسمانی باشد، دیگر روی برگرداندن چه معنی می‌دهد؟ آیا آدم مرده می‌تواند رو برگرداند؟! گذشته از آن‌که در آیه بعد که ادامه همین آیه است، سخن از هدایت و ضلالت به میان آمده است، از این قرینه استفاده می‌شود که منظور از موتی در این جا کسی است که راه هدایت را نمی‌پیماید. در آیه بعد آمده است: «تو می‌توانی سخنانت را به گوش مؤمنان برسانی»، بدیهی است اگر مراد از موتی، مرده جسمانی بود، دیگر مؤمن و غیرمؤمن معنی نداشت. در این آیه می‌خوانیم: ﴿وَمَا أَنْتَ بِهَادِي الْعُمْيِ عَنْ ضَلَالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ يُؤْمِنُ بِآيَاتِنَا فَهُمْ مُسْلِمُونَ[۳۷]. از این قرائن استفاده می‌شود که آیه ﴿إِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى[۳۸] هیچ ارتباطی با اموات و مردگان ندارد. پس ادعای آنان بر دلالت آیه بر عدم ادراک اموات، بی‌اساس است.

نکته ششم: وهابیان مدعی‌اند که پیامبرانی چون عیسی، موسی(ع) و نبی مکرم اسلام(ص) فقط در حال حیاتشان قادر به انجام کارهای خارق‌العاده و معجزه‌آسا هستند؛ ولی پس از رحلت‌شان دیگر قادر به انجام هیچ کاری نیستند. به اعتقاد ما اگر در همین سخن وهابیان دقت شود، بوی شرک از آن به مشام می‌رسد؛ زیرا این سخن نشان می‌دهد آنان در باطن خویش، پیامبران را در حال حیات‌شان مستقل در این امور می‌دانند و حالا که مردند دیگر نمی‌توانند کاری انجام دهند، درحالی‌که پیامبران در حال حیات‌شان هم هیچ استقلالی در این امور نداشتند، بلکه همه کارها - چه در زمان حیات‌شان و چه بعد از آن - توسط خدا انجام می‌گیرد. گویا آنان فراموش کرده‌اند که همین پیامبران در حال حیات‌شان هم اگر مرده‌ای را زنده می‌کردند یا با عصای خود کوهی را می‌شکافتند و رود نیل را از خروش می‌انداختند، همه این کارها به اراده مستقیم خداوند انجام می‌شد. موسی(ع) حتی آن زمان که عصا را به دستور خدا پرتاب می‌کرد یا آن را به سنگ یا دریا می‌زد، خودش هم خبر نداشت چه اتفاقی می‌خواهد بیفتد، او عصا را به امر خدا به حرکت درمی‌آورد، ولی کارها با اراده خدا انجام می‌شد.

عیسی(ع) دم مسیحایی خود را به کار می‌گرفت؛ ولی زنده شدن مردگان با خدا بود؛ بنابراین، فاعل در این امور خداوند است. وقتی فاعل خداوند است، دیگر حیات و ممات پیامبران دخلی در این امور ندارد. آنان در حال حیات‌شان هم اگر کارهایی از این قبیل انجام می‌دادند در آنها استقلال نداشتند بلکه این خدا بود که این کارها را انجام می‌داد. البته خدا این کارها را مقارن با اراده آنها انجام می‌داد تا سندی برای راستگویی آنان باشد و مردم رسالت آنان را باور کنند. حال اگر خدا بخواهد همین اجازه را پس از حیات دنیوی ایشان به آنان بدهد و گاه برای نشان دادن منزلت آنان، فیض رحمتش را با دعای آنان در عالم برزخ به بندگانش برساند چه منافاتی با توحید دارد؟ در داستان بقره بنی‌اسرائیل می‌خوانیم که خداوند ابتدا دستور داد گاو را ذبح کنند و پس از زهاق روح گاو، گوشت او را به بدن مقتول بزنند. وقتی بنی‌اسرائیل چنین کردند آن مقتول زنده شد و قاتل خود را معرفی کرد[۳۹]. سؤال اینجاست اگر خدا در گوشت گاوی، پس از ذبح شدن آن چنین اثری قرار می‌دهد، چه اشکال دارد که به برخی از انسان‌های برجسته و کامل، پس از عروج روح‌شان به عالم ملکوت، آثار و برکاتی عنایت فرماید؟!

آیا اگر خدا چنین کرد، مستلزم شرک است؟! قرآن خبر می‌دهد در صندوقچه‌ای که بقایایی از ماترک آل موسی و آل هارون(ع) پس از ارتحال‌شان وجود داشت مایه سکونت و طمأنینه برای بنی‌اسرائیل بود. قرآن می‌فرماید: ﴿فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَبَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسَى وَآلُ هَارُونَ[۴۰]. روشن است تعبیر «ماترک» هنگامی به کار می‌آید که طرف از دار دنیا رحلت کرده باشد؛ بنابراین سخن خدا در باب طمأنینه و آرام‌بخشی صندوقچه حاوی اشیا و متعلقات باقی‌مانده از آل موسی و آل هارون پس از رحلت آنان است. سؤال ما از وهابیان این است که چگونه یادگارهایی از خاندان موسی و هارون(ع) به عنوان ماترک آنها می‌تواند پس از رحلت‌شان، مایه آرامش و طمأنینه باشد، ولی ماترک پیامبر اسلام(ص) و آل او به هیچ کاری نمی‌آید؟ آیا از نظر وهابیان مقام پیامبر اعظم اسلام از مقام آل هارون کمتر است؟! سؤال دیگر آن‌که اگر خدا می‌تواند پس از رحلت موسی و هارون(ع)، به ماترک آنها چنین خواصی را عطا کند، چه ایرادی دارد که همین نوع از خواص را در پیکر موسی و هارون(ع) پس از رحلت‌شان قرار دهد؟!

صدا زدن اموات صالح یا درخواست دعا از آنان، هیچ منع شرعی یا عقلی ندارد و دلایل زیادی بر صحت و جواز آن دلالت می‌کند.[۴۱].

منابع

پانویس

  1. محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۱۲۵.
  2. اگر در آن دو (- آسمان و زمین) جز خداوند خدایانی می‌بودند، هر دو تباه می‌شدند پس پاکا که خداوند است- پروردگار اورنگ (فرمانفرمایی جهان)- از آنچه وصف می‌کنند؛ سوره انبیاء، آیه: ۲۲.
  3. مطهری، آشنایی با قرآن، ج۱ و ۲، ص۲۰۱ - ۲۰۰؛ همو، مقدمه‌ای بر جهان‌بینی اسلامی، ج۲، ص۷۵ - ۷۴ و ۶۸ - ۶۱.
  4. محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۱۲۶.
  5. طباطبایی، المیزان، ج۱۷، ص۳۵۶.
  6. محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۱۲۷.
  7. ابن منظور، لسان العرب، ج۱۰، ۴۴۸؛ راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ج۱، ص۴۵۱؛ فیومی، احمد بن محمد، المصباح المنیر، ج۲، ص۳۱۱؛ مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن، ج۶، ص۴۷.
  8. ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث و الاثر، ج۳، ص۴۶۶؛ قرشی، علی اکبر، قاموس قرآن، ج۵، ص۲۰.
  9. ر. ک: جوادی آملی، عبدالله، توحید در قرآن، ص۵۷۱.
  10. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن، ج۶، ص۴۸.
  11. راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ص۵۲.
  12. طباطبایی، سیدمحمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۲۰۳.
  13. ر. ک: مرادی، لیلا و روحی کاووس، نقد مبانی فکری وهابیت بر مسأله امامت، شرک و مصادیق آن، پژوهشنامه معارف قرآنی (آفاق دین)، ش۲۱، ص۹۳.
  14. ابن عبدالوهاب، کتاب التوحید، ص۴۸؛ بن باز، مجموع فتاوی و مقالات المتنوعة، ج۴، ج۳۳۰.
  15. ابن قیم جوزی، زاد المعاد فی هدی خیرالعباد، ج۱، ص۱۴۶.
  16. آل شیخ، عبدالرحمان بن حسن، فتح المجید فی شرح کتاب التوحید، ص۱۱۸ و ۱۱۷.
  17. ابن تیمیه، مجموع الرسائل و المسائل، ج۱، ص۱۷ و ۲۰۹.
  18. «(نوزاد) گفت: بی‌گمان من بنده خداوندم، به من کتاب (آسمانی) داده و مرا پیامبر کرده است» سوره مریم، آیه ۳۰.
  19. «جز این نیست که هر که در آسمان‌ها و زمین است به بندگی به درگاه (خداوند) بخشنده می‌آید» سوره مریم، آیه ۹۳.
  20. «و بی‌همسران (آزاد) و بردگان و کنیزان شایسته‌تان را همسر دهید، اگر نادار باشند خداوند از بخشش خویش به آنان بی‌نیازی می‌دهد و خداوند نعمت‌گستری داناست» سوره نور، آیه ۳۲.
  21. ر.ک: مفردات الفاظ القرآن، ص۵۴۲؛ کتاب العین، ج۲، ص۴۸؛ لسان العرب ج۳، ص۲۷۰.
  22. «و ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر برای آنکه به اذن خداوند از او فرمانبرداری کنند و اگر آنان هنگامی که به خویش ستم روا داشتند نزد تو می‌آمدند و از خداوند آمرزش می‌خواستند و پیامبر برای آنان آمرزش می‌خواست خداوند را توبه‌پذیر بخشاینده می‌یافتند» سوره نساء، آیه ۶۴.
  23. «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید و اگر به خداوند و روز بازپسین ایمان دارید، چون در چیزی با هم به ستیز برخاستید آن را به خداوند و پیامبر بازبرید که این بهتر و بازگشت آن نیکوتر است» سوره نساء، آیه ۵۹.
  24. رستم‌نژاد، مهدی، پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه ص ۱۱۳.
  25. «بی‌گمان تو مردگان را نمی‌شنوانی و به ناشنوایان هنگامی که پشت‌کنان رو بگردانند فرا خوان (خود) را نمی‌شنوانی» سوره نمل، آیه ۸۰.
  26. زیارة القبور والاستنجاد بالقبور، ج۱، ص۱۷.
  27. کشف الشبهات، ص۴۱؛ کشف الارتیاب، ص۲۳۱.
  28. «و کسانی را که در راه خداوند کشته شده‌اند مرده مپندار که زنده‌اند، نزد پروردگارشان روزی می‌برند» سوره آل عمران، آیه ۱۶۹.
  29. «به آنچه خداوند با بخشش خویش به آنان داده است شادمانند و برای کسانی که از پس آنها هنوز به آنان نپیوسته‌اند شاد می‌شوند که آنها نه بیمی خواهند داشت و نه اندوهگین می‌گردند» سوره آل عمران، آیه ۱۷۰.
  30. «به نعمتی از خداوند و بخششی (از وی) شاد می‌شوند و اینکه خداوند پاداش مؤمنان را تباه نمی‌گرداند» سوره آل عمران، آیه ۱۷۱.
  31. «گفته شد: به بهشت درآی! (و او) گفت: کاش قوم من (این را) می‌دانستند * که پروردگارم مرا آمرزید و مرا از گرامی‌داشتگان گردانید» سوره یس، آیه ۲۶-۲۷.
  32. «پس شتر را پی کردند و از فرمان پروردگارشان سر باز زدند و گفتند: ای صالح اگر از پیامبرانی عذابی را که به ما وعده می‌دهی بر (سر) ما بیاور! * آنگاه زمین‌لرزه آنان را فرو گرفت و در خانه‌شان از پا در آمدند * (صالح) از آنان روی گردانید و گفت: ای قوم من! بی‌گمان پیام پروردگارم را به شما رسانده‌ام و برای شما خیرخواهی کرده‌ام امّا شما خیرخواهان را دوست نمی‌دارید» سوره اعراف، آیه ۷۷-۷۹.
  33. «آنگاه (شعیب) از آنان رو گرداند و گفت: ای قوم من! به راستی پیام‌های پروردگارم را به شما رسانده‌ام و برای شما خیرخواهی کرده‌ام؛ اکنون چگونه برای قومی کافر اندوهگین شوم؟» سوره اعراف، آیه ۹۳.
  34. ر.ک: صحیح البخاری، ج۵، ص۲۱؛ مسند ابو یعلی، ج۱، ص۱۳۰؛ المعجم الصغیر، ج۲، ص۱۱۳.
  35. «بی‌گمان تو مردگان را نمی‌شنوانی و به ناشنوایان هنگامی که پشت‌کنان رو بگردانند فرا خوان (خود) را نمی‌شنوانی» سوره نمل، آیه ۸۰.
  36. «بی‌گمان تو مردگان را نمی‌شنوانی و به ناشنوایان هنگامی که پشت‌کنان رو بگردانند فرا خوان (خود) را نمی‌شنوانی» سوره نمل، آیه ۸۰.
  37. «و تو رهنمون کوردلان از گمراهیشان نیستی؛ (تو پیام خود را) جز به کسانی که به آیات ما ایمان آورده‌اند و (به فرمان ما) گردن نهاده‌اند، نمی‌شنوانی» سوره نمل، آیه ۸۱.
  38. «بی‌گمان تو مردگان را نمی‌شنوانی و به ناشنوایان هنگامی که پشت‌کنان رو بگردانند فرا خوان (خود) را نمی‌شنوانی» سوره نمل، آیه ۸۰.
  39. ﴿قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لَا ذَلُولٌ تُثِيرُ الْأَرْضَ وَلَا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لَا شِيَةَ فِيهَا قَالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوهَا وَمَا كَادُوا يَفْعَلُونَ * وَإِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا فَادَّارَأْتُمْ فِيهَا وَاللَّهُ مُخْرِجٌ مَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ «گفت: او می‌فرماید که آن، گاوی است نه رام، که زمین را شیار می‌زند و نه به کشت آب می‌دهد، تندرست است بی‌هیچ خالی در آن، گفتند: اکنون حقّ (جستار) را (بجای) آوردی و آن را سر بریدند و نزدیک بود که این کار را انجام ندهند * و (یاد کنید) آنگاه را که انسانی را کشتید و در آن (با هم) به ستیزه برخاستید و خداوند چیزی را که پنهان می‌کردید آشکار کرد» سوره بقره، آیه ۷۱-۷۲.
  40. «و پیامبرشان به آنان گفت: نشانه پادشاهی او این است که تابوت (عهد) نزدتان خواهد آمد که در آن آرامشی از سوی پروردگارتان (نهفته) است و (نیز) بازمانده‌ای از آنچه از خاندان موسی و هارون بر جای نهاده‌اند و فرشتگان آن را حمل می‌کنند، بی‌گمان در آن برای شما اگر» سوره بقره، آیه ۲۴۸.
  41. رستم‌نژاد، مهدی، پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه ص ۱۳۵-۱۴۳