راز خاتمیت در چیست؟ (پرسش)
راز خاتمیت در چیست؟ | |
---|---|
![]() | |
موضوع اصلی | بانک جامع پرسش و پاسخ ختم نبوت |
مدخل بالاتر | نبوت |
مدخل اصلی | ختم نبوت |
تعداد پاسخ | ۱ پاسخ |
راز خاتمیت در چیست؟ یکی از پرسشهای مرتبط به بحث ختم نبوت است که میتوان با عبارتهای متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤالهای مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی ختم نبوت مراجعه شود.
پاسخ نخست
![](https://commons.imamatpedia.com/w/images/thumb/2/23/9030760879.jpg/100px-9030760879.jpg)
آقای محمد حسین پژوهنده در مقاله «کاوشی در مسأله خاتمیت» در این باره گفته است:
«در ادوار گذشته پیامبران خدا به همراه دینی که برای بشریت آوردهاند بشارتی نیز برای دوره بعد از خود داشتهاند که خود بحث مستقلی در بررسی ادیان قبل از اسلام است (بشارات انبیا)، لیکن بر خلاف آنچه معمول انبیای قبلی بوده است، در بیان پیامبر اسلام(ص) نه تنها بشارت به ظهور پیامبری بعد از خود نبوده که سخن از ختم نبوت شده است و در آیه ۴۰ از سوره احزاب بدان تصریح گردیده که محمد(ص) خاتم النبیین است، و پیامبر(ص) خود بارها آن را تکرار نموده است[۱][۲].
مسلماً در این مسأله رازی نهفته است که کشف آن میتواند راهگشای بسیاری از مسائل باشد و از این جهت موضوع مورد علاقه علما و نویسندگان بزرگ بوده است. کشف راز خاتمیت ممکن نیست مگر پس از یافتن پاسخ به سؤالهایی که پیرامون آن بر میخیزد.
فلاسفه الهی و متکلمان دینی عقل را پیامبر درونی انسان دانسته، آن را یکی از مهمترین منابع فهم شمردهاند (سیر انفسی). این سخن درستی است و قرآن مجید نیز آن را تأیید نموده و برای فهم مسائل عمیق، ما را به درون خود ارجاع داده است ﴿وَفِي أَنْفُسِكُمْ﴾[۳]. اکنون با این رویکرد میگوییم: اگر آفرینش باید تابع قانونی در خصوص همان آفرینش باشد، طبعاً تداوم آن، که بقا نام دارد نیز، قانون خاص خود را لازم دارد.
اگر گفته شود که «انسان موجودی ذی شعور است و خود میتواند قانون بقای خود را بشناسد و کشف کند، و از این روی، خدا در وضع و ارائه قانون برای او نیازی ندیده، پس انسان را به حال خود واگذاشته است تا او خود به کشف و وضع قانون برای خود مبادرت کند و این است معنای «کرامت انسان»؛ میگوییم آری چنین است، اما مگر مسائل انسان و جهان محدود است؟ ما میبینیم که انسان از شش هزار سال پیش تاکنون مانند کرم ابریشم دائماً به دور خود میتند و علی الاتصال، اثبات و ابطال میکند. البته این اثبات و ابطالها مانند حلقههای فنری است که گر چه در نگاه از بالا و روی هم قرار گرفته و پیشرفتی را نشان نمیدهند، اما در ملاحظه تاریخی و از زاویه مقابل،رشد را نشان میدهد. اکنون آیا برای رشد، نقطه انتهایی میتوان قائل شد؟
این موضوع نشان میدهد که انسان در طریق فهم است و دائم در هر مرحله از رشد و توسعه فکر و نیاز، متناسب همان مراحل، به راهنمایی از سوی خردورزتر از خود نیاز دارد.
توضیح نکته این است که جامعه انسانی از نظر اجتماعی در یک مسیر تکاملی تاریخی است و همان طور که حیوانات، در مراحل ابتدایی، فاقد توانایی استفاده از بهرههای هوشی هستند و تنها به حکم غریزه، که دستگاه هدایت خودکار جانوران میباشد، راه خود را در این زندگی میپویند،انسان نیز، شاید در آغاز، چیزی در همان حد بوده است، اما چون که به تدریج نیروی وهم، تخیل،تعقل و تفکر در او رشد یافته، هدایتهای حس و فکری جانشین هدایت غریزه شده است، و کمکم جامعه انسانی در این مسیر به جایی رسیده است که نیروی تعقل در او رشد یافته است و به سخن دیگر، اکنون میتواند زبان پیامبر درونی را فهم نماید. این رشد هوشی تا آنجا ادامه مییابد که وی را قادر به دریافت پیامهای الهی مربوط به رازهای پوشیده آفرینش نماید و پیامبران، چنان که استاد شهید اشاره نموده است، به مثابه گیرنده پیام در پیکر جامعه انسانی عمل میکنند.
پیامبران به منزله دستگاه گیرندهای هستند که در پیکره بشریت کار گذاشته شده است پیامبران افراد برگزیدهای هستند که صلاحیت دریافت این نوع آگاهی را از جهان غیب دارند، این صلاحیت را خدا میداند و بس؛ قرآن کریم میفرماید: ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[۴][۵].
آنان با سلوک در راه آمادهسازی خویش برای دریافت این پیامها، و کسب صلاحیت دریافت این نوع آگاهی یابی از جهان غیب، در واقع، برگزیده شده و عصاره همه اقران و همگنان خویش میگردند. اقبال لاهوری در این زمینه میگوید: شک نیست که جهان قدیم، در زمانی که انسان در مقایسه با حال حاضر، حالت بدوی داشت و کما بیش تحت فرمان تلقین بود، چند دستگاه بزرگ فلسفی ایجاد کرده بود، ولی نباید فراموش کنیم که این دستگاهسازی در جهان قدیم کار اندیشه مجرد بوده که نمیتوانسته است از طبقهبندی معتقدات دینی مبهم و سنتها آن سوتر رود و هیچ نقطه اتکایی درباره اوضاع عینی زندگی برای ما فراهم میآورد[۶]. هر چند مسأله ادراک مستقیم این پیام، از قلمرو حس و تجربه ما بیرون است، ولی این نیرو را مانند بسیاری از نیروهای دیگر از راه آثارش میتوان شناخت.
وحی چیست؟
آیا علائم صوتی رمز شدهای است همچون علائم الکترونیکی موج ذره که جز در دستگاه خاص گیرندهای که برای دریافت آنها آماده شده است، قابل دریافت نیست و پیامبران(ع) به وسیله سلطه بر روان صافی خود، که با ریاضتهای خاص بدان دست یافتهاند، قادر به دریافت آنها شدهاند؟ (صدای رنه) در این میان نقش جبرئیل یا هر ملک وحی دیگری چیست؟
آیا پیامبر همان انسانی است که سیر کمالی تهذیب نفس، و صافی و تلطیف روان، او را قادر به درک رموز جهان آفرینش و قوانین عام و خاص حاکم بر طبیعت و انسان ساخته است؛ چنان که او در مرحله عین الیقین همه آنها را به رأی العین مشاهده میکند و آنها را به زبان انسانها بازگو مینماید؛ او که خود را انسانی همچون انسانهای دیگر و از سنخ آنان میبیند، حس هم نوع دوستی او وی را در برابر ناخوشایندیهایشان مسؤول میسازد و او را بر میانگیزاند تا همچون رسولی از سوی دادار بزرگ جهان بدانان هشدار دهد؛ خود الگوی کردار و رفتارشان گردد و همچون جلوداری در کاروان به حرکت افتد تا در قفای همچون او و در جای گامهای او گام بردارند و در لغزشگاهها در نغلتند و از منطقه خطر برهند؟ ﴿عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ﴾[۷] در این صورت او به حکم ناموس آفرینش رسول است و در هر مورد برخورد با یک نیاز هدایتی او در خود پیام رهایی و رمز عبور و راهبردکاری را در خود شهود میکند، که باز هم نیازی به فرشته وحی نیست، اما فرشته باید باشد تا مهر رمز را از آن بردارد؛ زیرا او امین وحی است: ﴿وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَقُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْمًا﴾[۸]، ﴿نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ﴾[۹] اکنون بعد از تأمل و فهم مسأله پیامبری، به متن مسأله بر میگردیم تا راز خاتمیت آن را نیز دریابیم.
برخی متکلمان معاصر در مورد سازوکار دریافت پیام الهی (وحی) به وسیله انسان چنین میگویند:
هر چند پدیده وحی، مستقیماً از قلمرو حس و تجربه افراد بشر بیرون است، ولی این نیرو را مانند بسیاری از نیروهای دیگر، از راه آثارش، میتوان شناخت. وحی الهی تأثیر شگرف و عظیمی بر روی شخصیت حامل وحی، یعنی شخص پیامبر(ص) مینماید، به حقیقت او را "مبعوث" میکند، یعنی نیروهای او را بر میانگیزد و انقلابی عمیق و عظیم در او به وجود میآورد و این انقلاب در جهت خیر و رشد و صلاح بشریت صورت میگیرد و واقعبینانه عمل میکند و قاطعیت بینظیری به او میدهد.تاریخ هرگز قاطعیتی مانند قاطعیت پیامبران و افرادی که به دست و به وسیله آنان برانگیخته شدهاند نشان نمیدهد[۱۰].
خاتمیت: شمولیت، جامعیت، خالدیت یا...
بعضی دلیل خاتمیت را شمولیت، جامعیت و خالدیت این دین میدانند. البته سخن درستی است؛ هر چند که تمام سخن نیست. وقتی از شمولیت میگوییم، یعنی در انحصار گروه، قوم و ملت خاصی نیست (نگاه بیرونی)، و یا منحصر به بخشی از نیازهای مورد علاقه نیست (نگاه درونی)، در این معنا با جامعیت (Exhaustivism) هم افق میشود؛ هر چند جامعیت مفهومی فراگیرتر است و در بعد طولی (در زمانی) با خالدیت (Immortality) همسایه میشود. با این حال، اگر نظر صرفاً به خود دین باشد، که دارای این خصوصیات است، دلیلی بر خاتمیت آن نمیشود؛ زیرا دین ابراهیم همه این خصوصیات را داشت چنان که زمینه متن چند شریعت بعد از خود بود (دین حنیف)، اما در عین حال خاتم نبود.
رمز خاتمیت در چیست، پیامبر،دین یا انسان؟
چند برداشت از مسأله خاتمیت ممکن است داشته باشیم:
- آیا ختم نبوت در این دین به معنای عقیم شدن تاریخ و انسان بعد از این، نسبت به آوردن کسی است که بتواند با خدا مرتبط شود و سخن او را به مردمان ابلاغ نماید (برداشت سلبی)[۱۱].البته چنین برداشتی از آن جهت سلبی است که خبر از عقبگرد انسان به سمت خلاف انتظار میدهد.
- آیا به معنای این است که انسان به آن حد از تکاملفهم و شعور و ادراک کلیات رسیده است که دیگر نیازی به بعثت پیامبران خدا ندارد، یعنی که اکنون هر فرد انسان خود پیامبر خویش است (برداشت ایجابی انسانگرایانه). خاتم است یعنی این که اکنون بشر به حدی از شعور رسیده است که خود بتواند راه را از چاه تشخیص دهد؛ او دیگر صغیر نیست که نیازی به مربی و ولی داشته باشد که یکی دستش را دائم بگیرد و راه ببرد، او میتواند به کمک کلیاتی که از وحی در اختیارش هست حساب همه جزئیات و مصادیق را روشن نماید، و راه خود را در این مسیر زندگی درست تشخیص دهد. نبوت ختم شد. یعنی نیاز بشر به او ختم شد؛ جان این کلام این است که اکنون همه پیغمبرند.
- و آیا مسأله خاتمیت ناظر به فلسفه وضعی دین میشود؛ بدین معنا که نبوت معلول نیازمندیبشر به پیام الهی است و در گذشته طبق مقتضیات زمانی این پیامها لزوماً تجدید میشده است، لیکن بشر در هنگام بعثت پیامبر اسلام(ص) وارد دوره تحولی پایانی (آخر الزمان) خود شده و دینی هم که آمده است ناظر به همه مقتضیاتی است که بشر تا آخر حیات خود در کره زمین بدان نیازمند خواهد بود. این برداشت دو تأمل دیگر را در پی دارد:
- یکی این که خاتمیت را بدین معنا بگیریم که دین خدا از نظر شمولیت، جامعیت و خالدیت به سرحد تمامیت خود رسیده است و هیچ خشک وتر و ریز و درشت و پنهان و پیدایی در زمین و آسمان و در سراسر تاریخ آینده بشر نیست، مگر آنکه در این دین تبیین گردیده و اگر حکمی لازم داشته است،حکم آن بیان شده است (برداشت ایجابی دینگرایانه و حداکثری).
- و دیگر این که خاتمیت به این معناست که کلیات معانی را این پیامبر به کمال آورده است و تنها آنچه میماند کشف رموز این معانی است که در طول زمان، یکی یکی، باید با پدید آمدن شرایط (شرایط = نیازها + بلوغ استعدادها) باز و شکفته شود (برداشت ایجابی دینگرا و حداقلی).
دو برداشت نخست از نظر ما مردود است زیرا بسیار تنگ نظرانهاند؛ یکی بالکل انسان را نفی میکند و دیگری بالکل خدا را. مؤید برداشت نخست بیان قرآن در چند جا منجمله در آیه مفاتح الغیب است که «هیچ خشک و تری نیست مگر این که در کتاب روشنگر است»، (اگرچه کتاب روشنگر صرفاً به معنای قرآن نیست و لوح محفوظ و کتاب تکوینی را نیز در بر میگیرد).
مؤید برداشت دوم قول نبی مکرم اسلام(ص) است که «عُلَمَاءُ أُمَّتِي كَأَنْبِيَاءِ بَنِي إِسْرَائِيلَ»[۱۲][۱۳]. که موقعیت تشریحی آنان را نسبت به رموزات وحیانی بیان میدارد و در واقع جای خالی آن انبیا را پس از خود پر میکند.
از طرف دیگر، در بیان اسلام، تمامی آنچه انبیای پیشین آوردهاند، در مفهوم «اسلام» است. به عبارت دیگر، دین خدا همیشه یکی است. جالبتر آنکه در این دین پتانسیلی قوی تعبیه شده است که اجتهاد نامیده میشود، و اصل آن است که هر مسلمان قبل از هر چیز باید خود مجتهد باشد و اگر نمیتواند یا به احتیاط عمل کند و یا در کشف یک عالم کامل مورد اعتمادی اجتهاد نموده او را برای مرجعیت خود برگزیند (حداقل اجتهاد). دیگر آنکه به عقل انسان مکلف در اسلام آن قدر ارج نهاده شده که یکی از چهار مبنای کشف حکم شرعی محسوب گردیده است (قاعده ملازمه عقل و شرع) و عقل جمعی - عرف - مرجع رسیدگی به اختلاف در تشخیص تعیین گردیده، دارای احترام فوق العاده است.
تحلیل
اگر رمز خاتمیت را در انسان بفهمیم و نه در خود دین، پنداشته ما به کلی عوض میشود؛ هر چند که به حقیقت نخواهیم رسید. خاتم است در معنای ایجابی خود، یعنی بشر دیگر به حدی از شعور رسیده است که بتواند از رموز تشریعی آفرینش، که به صورت کلیات و حی به او رسیده تا اعماق معنایی آن را دریابد و با استمداد از پیامبر درونی فعال خودش راه را از چاه بشناسد. او بالغ شده است و میتواند راه خود را از پیش ببرد. او میتواند به کمک ارشاد شارحان عظیم الشأنی، که به عنوان اماماندین بشارتشان داده شده است،احکام را از آن کلیاتی که از وحی در اختیارش هست بفهمد و خود با قبسگیری از شجر اخضر عقل حساب همه موضوعات و جزئیات و مصادیق را روشن نماید، و راه خود را در مسیر زندگی درست تشخیص دهد (واگذاری حق تشخیص موضوع و مصداق در دین اسلام به خود مکلف). نبوت ختم شد، یعنی نیاز بشر به او ختم شد. اکنون میتواند از امام مبین (الگوی بیرونی: امامان. الگوی درونی: عقل) خود کمک بگیرد. این سخن از هر کسی که باشد سخن درست و عمیقی است، و متن برخی از روایات نیز تلویحاً آن را تأیید مینماید.
پیامبر به امیرالمؤمنین علی(ع) گفت: به راستی چنان که خداوند دین خود را به ما پایان داد، به ما هم آن را آغاز نمود، و به ما هم پس از دشمنی و کینهها میانه شما را به هم پیوند میدهد[۱۴]. و این آغاز اشاره به نقش راهبردی امامان و عقل در حرکت انسان بعد از خاتمیت است.
تا این جا روشن گردید که خاتمیت یک امر واقع است و وجود دو تضمین بزرگ آن را ایجاب مینماید:
- ماهیت استثنایی آخرین دین که در طبع آن - متناسب با مقتضیات دوره خود - تعبیه شده است (غنای ذاتی برای پاسخگویی به نیازهای واقع و احتمالاً آینده).
- وجود بدیلهای درخشانتر از پیامبران وسطی در ادوار گذشته (امامان از یک طرف و از طرف دیگر پتانسیلهای ذکر شده).
امام رضا(ع)، در توجیه همین نکته، طی حدیثی که از امام صادق(ع) نقل میکند، میفرماید: مردی از امام صادق(ع) پرسید: «علتش چیست که قرآن هرچه بیشتر نشر و مطالعه شود جز بر تازگی آن چیزی افزوده نمیشود؟». امام در پاسخ او فرمود: دلیل آن این است که خدا آن را برای زمانی خاص و مردمانی به خصوص نازل نکرده است. از این روی میبینیم که قرآن در هر عصر و زمانهای تازگی خود را دارد و این تازگی برای هر جامعهای هم تا روز قیامت به همین گونه خواهد بود. سپس امام رضا(ع) خود به پیامبران اولوالعزم(ع) و پیامبران وسطی(ع)، که بر شریعت آن پیامبران بودهاند، اشاره میکند و میفرماید و [از همین جهت]شریعتمحمد(ص) تا روز قیامت به هیچ وجه از رونق و اعتبار نمیافتد و هیچ پیامبری هم بعد او تا روز قیامت نخواهد بود پس [با وجود این] اگر کسی ادعای بکند یا بعد از این قرآن بخواهد کتابی بیاورد، خونش بر هر که بشنود مباح است[۱۵].
نکته
اگر در مجموعه دین اسلام نگاهی ژرفکاوانه بیندازیم، خواهیم دید چیزی همانند همان خاتمیت در دور امامت هم هست. امام رضا(ع) در این رابطه، میفرماید: پیامبر(ص) فرمود: من خاتم پیامبرانم و علی خاتم اوصیای پیامبران است[۱۶].
و امام باقر(ع) از پیامبر(ص) نقل میکند که فرمود: دوازده نقیب برگزیده از فرزندانم خواهند بود جمله آگاه و الهام یافته، آخرشان قائم که پس از آن همه ستم، جهان را پر از داد میکند[۱۷][۱۸].
چنان که باز در مقیاسی کوچکتر نظیر همان را در وکالت امام عصر(ع) میبینیم (نواب اربعه)، که پس از این دوره علمای صالح مورد تأیید به عنوان نایبان عام امام(ع) تعیین میشوند. این موضوع اشاره به همان چیزی است که در لابهلای این سطور از آن خبری رفت، یعنی آمادهسازی تدریجی بشر برای سکانداری فهم دینی.
نتیجهگیری
نتیجهای که از این بحث میگیریم این است که انسان به خاطر خصوصیتی که دارد، علاوه بر هدایت تکوینی که از آن برخوردار است، به هدایتی فراتر از آن نیازمند است؛ زیرا انسان موجودی کنجکاو و در صدد فهم اسرار آفرینش است و این مهم به دست نمیآید، مگر با رویکرد به نیروی الهی عقل، که در اختیار وی نهاده شده است. لیکن از آغاز تاکنون هنوز ره به جایی نبرده است؛ هر چند که بسیاری از موانع را پشت سر نهاده است و این امر بدان اشاره دارد که وی محتاج مربی و راهنمایی است که به نحوی با آفریدگار جهان و انسان مرتبط باشد.
پیامبران الهی(ع)، هر یک پس از دیگری، در جهت پرورش نیروی عقل وی تلاش نموده، و او را مرحله به مرحله بدان جا رساندهاند که بتواند با تکیه بر پیامبران برونی در فهم اصول کلی حاکم بر نظام هستی و پیامبر درونی خود یعنی عقل در فهم جزئیات و مصادیق آنها راه خود را درست بپیماید.
ناگفته روشن است که دین الهی یک نیاز بشریت است و پیامبری که مبعوث میشود نیز در راستای تأمین همین نیاز است و بشریت در عصر بعثت پیامبر اسلام(ص)، هر چند در این جهت هنوز کامل نشده بود لیکن از دورههای خامی محض خویش عبور کرده، مرحله جدیدی را آماده تجربه بود، تجربه که در ادامه، هم اکنون وی را قادر ساخته است تا بر بسیاری از رازهای آفرینشدست یابد. در واقع،راز نهفته در مسأله خاتمیت نیز همین است که انسان عصر آخرالزمان با عطف توجه به دو الگوی هدایتی برونی (پیشوایان دین) و درونی (خرد انسان) بدون نیاز به پیامبر تازهای که برای دستگیری وی بیاید، میتواند راه درست و صحیح زندگی را از دین خاتم بیابد؛ پس نیازی به پیامبر بعد از این ندارد».[۱۹].
منبعشناسی جامع ختم نبوت
پانویس
- ↑ شیخ مفید، النکت الاعتقادیه، ص۳۸.
- ↑ {{عربی|فان قيل هل علمتم من دينه أنه خاتم الأنبياء أم لا فالجواب علمنا ذلك من دينه(ص) فان قيل بما علمتموه فالجواب علمنا ذلك بالقرآن و الحديث أما القرآن فلقوله تعالى ﴿مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ﴾. و أما الحديث فقوله(ص) لعلي(ع) «أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي».
- ↑ «و (نیز) در خودتان، آیا نمینگرید؟» سوره ذاریات، آیه ۲۱.
- ↑ «خداوند داناتر است که رسالت خود را کجا قرار دهد» سوره انعام، آیه ۱۲۴.
- ↑ مطهری، مرتضی، وحی و نبوت (مقدمهای بر جهانبینی اسلامی)، ج۳، ص۹.
- ↑ اقبال لاهوری، محمد، احیاء فکر دینی در اسلام، ترجمه احمد آرام، ص۱۴۵.
- ↑ «بیگمان پیامبری از (میان) خودتان نزد شما آمده است که هر رنجی ببرید بر او گران است، بسیار خواستار شماست، با مؤمنان مهربانی بخشاینده است» سوره توبه، آیه ۱۲۸.
- ↑ «و در قرآن پیش از آنکه وحی آن به تو پایان پذیرد شتاب مکن و بگو: پروردگارا! بر دانش من بیفزای!» سوره طه، آیه ۱۱۴.
- ↑ «بگو: هر که دشمن جبرئیل است (آگاه باشد که) بیگمان او، آن (قرآن) را بر دلت با اذن خداوند فرو فرستاده است» سوره بقره، آیه ۹۷.
- ↑ مطهری، مرتضی، وحی و نبوت (مقدمهای بر جهانبینی اسلامی)، ج۳، ص۹.
- ↑ هر چند که در توصیف پیامبر اسلام(ص) این دو بیت مصداق کامل دارند: هيهات ان يأتي الزمان بمثله *** ان الزمان بمثله لعقيم: صبر بسیار همی باید آن مام فلک را *** تا چو او گوهر دردانه یکی طفل بزاید
- ↑ محدث نوری، میرزا حسین، مستدرک الوسائل، ج۱۸، ص۳۲۰.
- ↑ محدث نوری (م: ۱۳۲۰ه)، این حدیث را از کتاب «التحریر» علامه حلی، نقل کرده است.
- ↑ شیخ مفید، الأمالی، ص۲۵۱.
- ↑ شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۸۰-۸۷.
- ↑ متن حدیث این است: «عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِب عَنْ أَبِيهِ(ع) قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) يَا عَلِيُّ إِنَّ بِنَا خَتَمَ اللَّهُ الدِّينَ كَمَا بِنَا فَتَحَهُ وَ بِنَا يُؤَلِّفُ اللَّهُ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ بَعْدَ الْعَدَاوَةِ وَ الْبَغْضَاءِ».
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، ج١۶، ص۳۲۵؛ طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۱۵۷.
- ↑ احتجاج امیرالمؤمنین(ع) به طلحه و زبیر: «أَمَّا رَسُولُ اللَّهِ(ص) خَاتَمُ النَّبِيِّينَ لَيْسَ بَعْدَهُ نَبِيٌّ وَ لَا رَسُولٌ خَتَمَ بِرَسُولِ اللَّهِ الْأَنْبِيَاءَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ جَعَلَنَا مِنْ بَعْدِ مُحَمَّدٍ خُلَفَاءَ فِي أَرْضِهِ وَ شُهَدَاءَ عَلَى خَلْقِهِ فَرَضَ طَاعَتَنَا فِي كِتَابِهِ وَ قَرَنَنَا بِنَفْسِهِ وَ نَبِيِّهِ فِي غَيْرِ آيَةٍ مِنَ الْقُرْآنِ فَاللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ مُحَمَّداً نَبِيّاً وَ جَعَلَنَا خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِهِ فِي كِتَابِهِ الْمُنْزَلِ».
- ↑ کاوشی در مسأله خاتمیت، محمد حسین پژوهنده، ص۱۴۶ تا ۱۵۵