سکولاریسم دینی

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۶ ژانویهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۱۲ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

جهان‌بینی معتقد به خدای غیر فعال یا سکولاریزم دینی، خدا و سپس دین را از صحنۀ زندگی کنار می‌گذارد و معتقد است که خدا و دین خدا نباید در امور بشر دخالت کنند؛ زیرا دخالت خدا در امور مخلوقات به طور عموم، در همان لحظه‌های نخستین آفرینش به پایان رسیده و خدا پس از آفرینش جهان و انسان، همه را به حال خود واگذاشته و خود به استراحت مطلق پناه برده است.

نتیجۀ این جهان‌بینی در عرصۀ سیاست، جدایی دین از سیاست است. بنابر این طرز تفکر، دین نباید به عرصه‌های مربوط به زندگی دنیوی انسان کاری داشته باشد. بنابراین، دین از سیاست جداست، و دین و نهادها و شخصیت‌های دینی باید از حوزۀ سیاست و به طور عموم، دخالت در زندگی دنیوی بشر برون نگهداشته شوند.

این طرز تفکر از دوران رنسانس و در نتیجۀ عملکرد بد کلیسا در قرون وسطی در اروپا شایع شد و بر این اساس، تعداد کثیری از فلاسفۀ اروپا با دست‌آویز قراردادن تاریخ سیاه مدیریت سیاسی کلیسا در قرون وسطی و بر اساس همان تفکری که قبلاً اشاره کردیم، مبنی بر پندار "دین مساوی با مسیحیت است" و "رهبری سیاسی دینی به معنای رهبری سیاسی کلیساست" دخالت دین را در شئون سیاسی، منشأ ظلم و استبداد سیاسی برشمردند و در نهایت به جدایی دین به طور مطلق از سیاست، و ممنوعیت دخالت رهبران دینی در امور و شئون سیاسی مردم قائل شدند.

این طرز تفکر به تدریج به جهان اسلام نیز منتقل گردید. برخی از متفکران جهان اسلام نیز وقتی با ستم و استبداد نظام خلافت روبرو شدند، جور و ستم خلفای اموی و عباسی و سپس عثمانی را مشاهده کردند؛ این مدعیان خلافت را که مدّعی خلافت اسلامی و جانشینی رسول خدا (ص) بودند، در این مدعا صادق و راستگو پنداشتند و بر این اساس، گناه ظلم و جور این مدّعیان دروغین جانشینی رسول خدا (ص) را به پای اسلام و خدا و رسول خدا (ص) نوشتند و لهذا با اصل دخالت خدا و رسول خدا (ص) و دین در امر سیاست به مخالفت برخاستند.

اندیشۀ جدایی دین از سیاست در میان جوامع اسلامی، عمدتاً در آغاز فروپاشی خلافت عثمانی شیوع یافت و نخستین کسی که پرچم جدایی دین از سیاست را در اندیشۀ اسلامی برافراشت، شیخ علی عبدالرازق از شیوخ جامعۀ الأزهر مصر بود که با انتشار کتاب "الإسلام و أصول الحکم" در سال ۱۹۲۵ میلادی، نظریۀ جدایی دین از سیاست و سیاسی نبودن دین اسلام و نیز الهی نبودن زمامداری رسول اکرم (ص) و خلفای او را مطرح ساخت. نامبرده در کتاب مذکور در یکجا می‌گوید: "همۀ آنچه اسلام تشریع کرده و پیامبر مسلمانان را ملزم به آن فرموده است از نظام‌ها و قواعد و آداب به هیچ وجه نه از روش‌های حکومت سیاسی، و نه از نظام‌های دولت مدنی بوده است"[۱].

و نیز می‌گوید: "تمام آنچه اسلام آورده از عقاید و معاملات و آداب و کیفرها، همگی احکام شرعی دینی خالص‌اند"[۲].

و نیز می‌گوید: "جستجو کن تمام آنچه در قرآن آمده هیچگونه اثری نه آشکار و نه پنهان از آنچه آن را رنگ و وصف سیاسی دین اسلام می‌پندارند وجود ندارد، و در میان احادیث و روایات پیامبر نیز جستجو کن هیچ برهانی بر آن جز گمان نخواهی یافت ﴿وَإِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا[۳]"[۴].

و دربارۀ رهبری رسول اکرم (ص) می‌گوید: "رهبری پیامبر (ص) رهبری دعوت راستین به سوی خدا و ابلاغ رسالت او بود نه رهبری سلطنت و مُلک؛ رهبری رسول خدا رسالتی دینی و حکم نبوی بود نه حکم سلاطین"[۵].

با کمال تأسّف و به صراحت باید گفت: این قبیل ادّعاها ناشی از ضعف معلومات دینی است از یک سو، و عدم آشنایی با اصول و مبادی علم سیاست است از سوی دیگر، و به ویژه ناشی از نادیده انگاشتن غیر منطقی و متعصبانه صدها آیه و روایتی است که با اسانید غالباً متقن و صحیح دربارۀ مسئلۀ خلافت و امامت بعد از رسول خدا (ص) آمده است. نه تنها اسلام نظام سیاسی جامع و کاملی برای جامعۀ بشر ارائه کرده است و رسول اکرم (ص) و خلفای برحق او، آن را اجرا نموده‌اند که سیاست را منحصراً حق خداوند می‌داند و شریک نمودن غیر خدا را در حقّ حاکمیت، یکی از بدترین انواع شرک دانسته و آن را با توحید الهی مغایر و در تضاد می‌داند.

این طرز تفکر درباره سیاست، نظیر سکولاریزم دینی در اروپا عمدتاً ناشی از عملکرد ظالمانۀ پادشاهان و سلاطینی است که به دروغ خود را خلیفۀ رسول خدا (ص) معرفی می‌کردند و حکومت و سلطنت خود را حکومتی اسلامی و سلطنتی مبنی بر شریعت اسلام معرفی می‌کردند؛ و قضاوت دربارۀ دین و اسلام حقیقی و رهبران راستین اسلام براساس آن است. اثرپذیری طرز تفکر شیخ علی عبدالرازق، از انحراف عملی مدعیان دروغین خلافت اسلامی و تعمیم غیر منصفانه و ظالمانۀ آن بر رهبران راستین را می‌توان در این عبارت او به روشنی دریافت: "به هیچ وجه جای شک و تردید نیست که همواره اعمال زور اساس خلافت بوده و تاریخ به یاد ندارد خلیفه‌ای را مگر آنکه به ذهن، ارعاب مسلحانه‌ای که او را احاطه کرده تداعی کند و آن چتر اعمال زوری که بر سرش سایه افکنده و شمشیرهای برهنه‌ای که از او حمایت می‌کرده‌اند و اگر خوف زیاده‌روی نبود برای خواننده عرضه می‌کردیم سلسلۀ خلافت تا زمان حاضر را که در هر حلقه از حلقات آنان نقش برجستۀ اعمال زور و قهر را ببیند، تا معلوم گردد که آنچه آن را عرش خلافت نامیدند، جز بر روی سرهای بریدۀ انسان‌ها برپا نشده و جز بر روی گردن آنها مستقر نگشته و آنچه آن را تاج خلافت می‌نامند، حیاتی جز با سلب حیات انسان‌ها نیافته و به جز از راه سلب نیروی انسان‌ها نیرو نگرفته و آنچه از عظمت و بزرگی یافته تنها از راه سلب عظمت و بزرگی انسان‌ها به دست آمده است"[۶].

حقیقتی بسیار روشن است که رهبران راستین اسلام بعد از رسول خدا (ص) و در رأس آنان امیر المؤمنین علی (ع) و فرزندان او؛ به ویژه سیدالشهداء حسین بن علی (ع) و پیروان آنها در طول تاریخ اسلام همواره منادی حق و عدالت بوده‌اند و در راه مبارزه برای برقراری دین و آیین راستین رسول خدا (ص) که مبتنی بر عدالت و برادری است، همۀ هستی خود را فدا کرده‌اند. * اینان در مبارزه‌ای مداوم علیه مدّعیان دروغین خلافت رسول خدا (ص) پردۀ تزویر و فریب را از چهرۀ آنان کنار زدند و چهرۀ حقیقی مدعیانی چون معاویه و یزید و خلفای بنی‌مروان و بنی عباس را برای جامعۀ بشر و جامعۀ مسلمین آشکار ساختند و اندیشه‌ها و معارف ناب اسلامی مربوط به زندگی عادلانۀ انسان و سیاست فضیلت محور اسلامی را شرح و تبیین کردند و نمونههای عملی آن را در سیرۀ رسول خدا (ص) و امیرالمؤمنین (ع) و سایر پیروان راستین آنها به نمایش گذاشتند.

سیرۀ بسیار متفاوت سیاست نبوی و علوی با سیاست أموی و عباسی و سایر مدعیان دروغین خلافت رسول خدا (ص) افزون بر اینکه ابعاد سیاست راستین اسلام را تبیین می‌کند، برهان روشنی بر امکان ایجاد حکومتی بر مبنای عدل راستین در جامعۀ بشر است.

در جهان‌بینی اسلامی، سیاست جایگاه والایی دارد و اصولاً حاکمیت و سیاست، در اصل از شئون مختصّۀ ذات باری تعالی است و رسولان و امامان و فقیهان عادل با پیمانی که با خدا - مبنی بر اجرای عدالت و احقاق حقوق انسان‌ها در دفاع از مظلومان بسته‌اند - از سوی خداوند، مکلّف به اقامۀ حکومت عدل الهی شده و اختیارات حکومتی به آنان واگذار شده است.

نه تنها سیاست قابل انفکاک از دین نیست، که دین چیزی جز سیاست الهی در حق بندگان نیست و این مدّعا را نه تنها عقل، که متون قطعی الصّحۀ کتاب و سنت به روشنی و قاطعیت نشان داده و بر این حقیقت گواهند که کلّیۀ پیامبران در طول تاریخ برای اقامۀ عدل در جامعۀ بشر آمدند و از سوی خداوند به عنوان حاکمان عادل زمین و جامعۀ بشر معرفی شده و مأموریت اصلیشان ظلم ستیزی و عدالت گستری بوده است. قرآن کریم در وصف رسالت انبیاء می‌فرماید: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ[۷]. و در وصف رسالت نبی اکرم محمد مصطفی (ص) می‌فرماید: ﴿وَأُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ[۸].

در گذشته گفتیم اندیشۀ عدم دخالت دین در سیاست، بر اعتقاد به خدای غیر فعال مبتنی است؛ در حالی که اعتقاد به خدای غیر فعال با اصل یکتاپرستی و اعتقاد به آفریدگار یکتا در تناقض است. اعتقاد به آفریدگار یکتا با تعطیل فعل الهی و اعتقاد به بازنشستگی خداوند تناقض دارد؛ زیرا فقر ذاتی ممکنات که نیازمندی آنان را در هستی خویش به آفریدگار نتیجه می‌دهد، نیازمندی آنان را در کلّیۀ افعال و آثار و در همۀ زمان‌ها و احوال نیز اثبات می‌کند. بی‌نیازی ممکن از آفریدگار در هر مقطع زمانی و به هر حد و اندازه که باشد با فقر ذاتی ممکن سازگار نیست. فقر ذاتی ممکن؛ همانگونه که موجب نیازمندی او به آفریدگار در آفرینش و خلقت نخستین است، موجب فقر همیشگی و بدون استثنای او به آفرینندۀ خویش در تداوم وجود و در همۀ احوال و آثار و صفات و افعال است.

نیازمندی ممکنات به خداوند در افعال و آثار خویش، به معنای حاکمیت علی الاطلاق و مدبریت نامحدود خدای متعال نسبت به کلّیۀ موجودات در سراسر جهان هستی است. حاکمیت بدون شریک و انباز خدا بر سراسر جهان هستی در منابع کلیۀ ادیان توحیدی به ویژه اسلام مورد تأکید فراوان قرار گرفته است.

خدای متعال می‌فرماید: ﴿لَهُ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ مَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَدًا[۹].

و نیز می‌فرماید: ﴿وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَكَبِّرْهُ تَكْبِيرًا[۱۰].

در این دو آیه بر این حقیقت تأکید شده که ملک و سلطنت و حکم و حاکمیت تنها از آن خداست و خدا را در حاکمیت و سلطنت و مُلک، شریک و انبازی نیست.

در قرآن کریم آیات فراوانی به صراحت و بدون هرگونه ابهام و اجمالی توحید خداوند متعال را در مُلک و حاکمیت و تدبیر جهان مورد تأکید قرار داده‌اند و برای کسانی که کمی با مفاهیم قرآنی و مضامین سنت رسول خدا (ص) و امامان معصوم (ع) آشنا باشند، توحید خداوند در حاکمیت و مُلک از بدیهیات و مسلّمات روشن و قطعی قرآن و سنت به‌شمار می‌آید.

در اینجا در صدد پرداختن به عقیدۀ سایر ادیان توحیدی نیستیم، لکن برای آنان که با منابع دینی یهود و نصاری نیز آشنایند روشن است که توحید در مُلک و حاکمیت مطلق خدای متعال بر سراسر جهان هستی از ازل تا ابد در منابع دینی این ادیان نیز از مسلّمات قطعی است.

دین اصولاً به معنای شریعتی است که خداوند برای اعمال حاکمیت و سلطنت خویش بر جامعۀ بشر، به وسیلۀ انبیاء و رسولان الهی فرستاده است و اصلی‌ترین مأموریت انبیاء و رسولان، برقراری حاکمیت و سلطنت الهی در جامعۀ بشر بوده است[۱۱][۱۲].

منابع

پانویس

  1. إنّ كل ما شرعه الإسلام و أخذ به النبي المسلمين من انظمة و قواعد و آداب لم يكن في شيء كثير ولا قليل من أساليب الحكم السياسي ولا من أنظمة الدولة المدنيةعلی عبدالرازق، الإسلام و أصول الحکم، ص۱۷۱.
  2. إن كل ما جاء به الإسلام من عقائد و معاملات و آداب و عقوبات فإنما هو شرع ديني خالص؛ علی عبدالرازق، الإسلام و أصول الحکم، ص۱۷۱.
  3. «و گمان برای (رسیدن به) حق، بسنده نیست» سوره نجم، آیه ۲۸.
  4. التمس ما بين دفّتي المصحف الكريم أثراً ظاهراً أو خفياً لما يريدون أن يعتقدوا من صفة سياسية للدين الإسلامي، ثم التمس ذلك الأثر مبلغ جهدك بين أحاديث النبي (ص)... فإنك لن تجد عليها برهاناً إِلَّا الظَّنَّ ﴿وَإِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا؛ علی عبدالرازق، الإسلام و أصول الحکم، ص۱۵۱.
  5. تلك زعامة الدعوة الصادقة إلی الله و إبلاغ رسالته، لا زعامة الملك إنها رسالة و دين و حكم النبوة لا حكم السلاطين؛ علی عبدالرازق، الإسلام و أصول الحکم، ص۱۴۱.
  6. لا نشك مطلقاً في أن الغلبة كانت دائماً عماد الخلافة و لايذكر التاريخ لنا خليفة إلا اقترن في أذهاننا بتلك الرهبة المسلحة التي تحوطه و القوة القاهرة التي تظله و السيوف المصلته التي تذود عنه و لولا أن نرتكب شططاً لعرضنا علی القارئ سلسلة الخلافة إلی وقتنا هذا ليری علی كل حلقة من حلقاتها طابع القهر والغلبة و ليتبين أن ذلك الذي يسمّی عرشاً لا يرتفع إلا علی رؤوس البشر و لايستقر إلا فوق أعناقهم؛ و أن ذلك الذي يسمّی تاجاً لاحياة له إلا بما يأخذ من حياة البشر و لاقوة إلا بما يغتال من قوتهم و لا عظمة له و لا كرامة إلا بما يسلب من عظمتهم و كرامتهمعلی عبدالرازق، الإسلام و أصول الحکم، ص۷۱.
  7. «همانا رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم و همراه آنان کتاب و میزان را فروفرستادیم تا مردم قسط را به پا دارند» سوره حدید، آیه ۲۵.
  8. «مأمور شده‌ام که عدل را میان شما برپا دارم» سوره شوری، آیه ۱۵.
  9. «نهان آسمان‌ها و زمین برای اوست بینایی بیننده‌تر از او نیست شنوایی شنونده‌تر از او نیست، آنان را سرپرستی جز او نیست، و او در حکمش کسی را شریک و انباز خویش نمی‌پذیرد» سوره کهف، آیه ۲۶.
  10. «بگو: ستایش از آنِ خداوندی است که فرزندی برنگزیده و او را در پادشاهی شریکی نیست و او را سرپرستی خوارکننده نیست و او را به برترین بزرگداشتی بزرگدار» سوره اسراء، آیه ۱۱۱.
  11. دلایل مربوط به این مطلب را در آینده مشروحاً بیان خواهیم کرد. آیات فراوان قرآنی، حقیقت مذکور را مورد تأکید قرار داده‌اند، از جمله: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ «هیچ فرستاده‌ای نفرستادیم مگر برای آنکه اطاعت شود به اذن خدا» (سوره نساء، آیه ۶۴).
  12. اراکی، محسن، فقه نظام سیاسی اسلام، ج۱، ص۱۳۲-۱۴۲.