مارقین در تاریخ اسلامی

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۸ نوامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۱۲ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

خوارج، چهارمین گروهی بودند که در برابر حکومت امام علی (ع) صف‌آرایی کردند. اینان که تا واپسین روزهای جنگ صفین از سپاهیان امیرمؤمنان به شمار می‌آمدند، بر اثر ساده‌لوحی در دام عمروبن‌عاص گرفتار آمدند و امام را به پذیرش صلح وادار ساختند. این گروه، پس از آن‌که به اشتباه خود پی بردند، به جای عبرت‌گیری از حوادث گذشته و اعتماد به علم و دانش بی‌کران علوی، پیوسته بر لغزش‌های خود افزودند و سرانجام راه قیام و خروج علیه حکومت اسلامی را در پیش گرفتند و با ایجاد رعب و وحشت و کشتن مردم بی‌گناه، امنیت جامعه را مختل کردند. شمار خوارج در آغاز به دوازده هزار نفر می‌رسید[۱]؛ اما روشن‌گری‌ها و نصایح امام علی (ع)، دست‌کم دو سوم آنان را از صف مخالفان بیرون کشید[۲] و گروه باقی مانده، جز شماری اندک، در ساعات آغازین جنگ نهروان به هلاکت رسیدند[۳].

نبرد با خوارج، هر چند توان نظامی و مادی چندانی نمی‌خواست، به لحاظ معنوی نیروی فراوانی می‌طلبید و از حساس‌ترین جنگ‌های امام علی (ع) به شمار می‌رفت؛ زیرا این گروه غالباً از قاریان قرآن بودند و پیشانی پینه بسته آنان، حکایت از شب‌زنده‌داری آنان می‌کرد. امام علی (ع)، خود، در این باره می‌فرماید: من فتنه را نشاندم و کسی جز من دلیری این کار را نداشت؛ از آن پس که موج تاریکی آن برخاسته بود، و گزند آن همه جا را فراگرفته[۴].[۵]

مارقین و واپسین نبرد

عراقیان چون از رأی داوران آگاه شدند، بر آشفتند؛ اما دیر شده بود. گروهی که از آن پس خوارج نام گرفتند، بانگ «لَا حَكَمَ إِلَّا اللَّهُ‌» برآوردند و بر امام خرده گرفتند که چرا داور گماشتی؛ در حالی که او بدین کار راضی نبود؛ سپس گفتند: حال که چنین است، باید جنگ را از سر بگیریم؛ اما به موجب پیمان نامه تا ماه رمضان نمی‌توانستند به جنگ دست بزنند. پس از آن‌که به ظاهر یا از روی اعتقاد پذیرفتند که گماردن داور با اصرار آنان بوده است، گفتند: چرا با شامیان مدت نهادی؟ علی(ع) گفت: من این کار را کردم تا نادان حقیقت را جوید و دانا با تأنی راه آن پوید و اینکه شاید در این مدت که آشتی برقرار است، خدا کار این امت را سازواری دهد[۶]. گروهی دیگر از گله و شکایت فراتر رفتند و گفتند: داوری کردن در دین خدا در صلاحیت بندگان نیست. داوری فقط خدا را سزا است، و در اندیشه‌ای که داشتند هر روز بیشتر پیش رفتند تا سرانجام به علی(ع) گفتند: تو با گماردن داور در دین خدا کافر شدی؛ آن‌گاه از سپاه علی کناره گرفتند و در ده حَرُورا در خانه عبدالله پسر وهب راسبی گرد آمدند. عبدالله برای آنان خطبه‌ای خواند و به پارسایی و امر به معروف و نهی از منکر دعوتشان کرد؛ سپس گفت: از این شهری که مردم آن ستمکارند، برون شوید و به شهرها و جاهایی در کوهستان، پناه برید و این بدعت را مپذیرید. یکی دیگر از آنان به نام حِرقُوص پسر زهیر از مردم تمیم گفت: متاع این دنیا اندک است و جدایی از آن نزدیک. زیور دنیا شما را به ماندن در آن می‌فریبد و از طلب حق و انکار ستم باز می‌دارد: ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَالَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ[۷]. (حرقوص همان است که هنگام تقسیم غنیمت‌های جنگ حُنین بر رسول خدا خرده گرفت و گفت: کار به عدالت کن. عادلانه رفتار نکردی) پس گفتند: این گروه را مهتری باید. در آن مجلس با عبدالله پسر وهب بیعت کردند. از آنجا به نهروان رفتند و مردم را به پیوستن به جمع خود خواندند. امام علی(ع) به آنان نامه‌ای نوشت که این دو داور به حکم قرآن و سنت نرفتند. چون نامه من به شما برسد، نزد ما بیایید. آنان در پاسخ نوشتند: تو برای خدا به خشم نیامده‌ای که برای خود بر آنان خشمگینی. اگر بر کفر خود گواهی دادی و توبه کردی، در کار تو می‌نگریم وگرنه بدان که خدا خیانت‌کاران را دوست ندارد؛ سپس به کشتن مردم دست زدند.

عبدالله بن خَباب را که پدرش صحابی رسول خدا(ص) بود، کشتند و شکم زن حامله‌اش را پاره کردند. مردم کوفه گفتند: چگونه می‌توانیم اینان را به حال خود واگذاریم و به شام روی آوریم؟ بهتر است خیال خود را از جانب خوارج آسوده سازیم؛ آن‌گاه به جانب شام تازیم. از سوی دیگر، خوارج بصره که شمار آنان را پانصد تن نوشته‌اند، به خارجی‌های نهروان پیوستند و شمار آنان بیش‌تر و خطرشان جدی‌تر شد. علی(ع) با سپاهیان خود در پی خارجیان رفت؛ اما چنان که مقتضای راهنمایی و مهربانی او بود، پیش از آن‌که جنگ درگیرد، عبدالله پسر عباس را نزد آنان فرستاد و بدو گفت: به قرآن بر آنان حجت میاور؛ که قرآن تاب معناهای گوناگون دارد. تو چیزی می‌گویی و خصم تو چیزی؛ لیکن به سنت با آنان گفت‌وگو کن که ایشان را راهی نَبُود جز پذیرفتن آن[۸].

پسر عباس نزد آنان رفت؛ اما گفت‌وگو با آنان سودی نبخشید؛ چراکه خارجیان آماده رزم بودند. پیش از آن‌که جنگی درگیرد، علی(ع) خود به اردوی آنان رفت و گفت: همه شما در صفین با ما بودید؟ گفتند: «عضی از ما بودند و بعضی نبودند». فرمود: پس جدا شوید. آنان که در صفین بوده‌اند دسته‌ای، و آنان که نبودند، دسته‌ای دیگر تا با هر دسته چنان‌که درخور آنان است، سخن گویم [و مردم را آواز داد که]سخن مگویید و به گفته من گوش دهید و با دل خود به من روآرید و از آن کس که گواهی خواهم، چنان‌که داند در باب آن سخن گوید. آیا هنگامی که از روی حیلت و رنگ، و فریب و نیرنگ قرآنها را برافراشتند، نگفتید برادران ما و همدینان مایند؟ از ما، گذشت از خطا‌طلبیدند و به کتاب خدا‌گراییدند. رأی، از آنان پذیرفتن است و بدان‌ها رهایی بخشیدن. به شما گفتم این کاری است که آشکار آن، پذیرفتن داوری قرآن است و نهان آن، دشمنی با خدا و ایمان[۹]. جمعی پذیرفتند و علی(ع) به ابوایوب انصاری فرمود تا پرچمی را برافراشت و گفت: هر کس زیر این پرچم بیاید، در امان است. پانصد تن از آنان به سرکردگی فروة بن نوفل اشجعی از خوارج جدا شدند و به دَسکره رفتند. دسته‌ای هم راهی کوفه شدند و صد تن نزد علی آمدند[۱۰]؛ اما بیش‌تر آنها برجای ماندند و گفتند: راست می‌گویی. ما داوری را پذیرفتیم و با پذیرفتن آن، کافر شدیم و اکنون به خدا بازگشتیم. اگر تو نیز از کفر خویش توبه کنی، در کنار تو خواهیم بود. علی(ع) گفت: سنگ بلا بر سرتان ببارد؛ چنان که نشانی از شما باقی نگذارد. پس از ایمان به خدا و جهاد با محمد مصطفی(ص) بر کفر خود گواه باشم؟ اگر چنین کنم، گمراه باشم و در رستگاری بی‌راه. کنون گمراهی را راهنمای خویش و راه گذشته را پیش گیرید. همانا که پس از من همگی‌تان خوارید و طعمه شمشیر برنده مردم ستمکار[۱۱]. طبری، شمار آنان را که از فرمان عبدالله بن وهب، رئیس خوارج برون نرفتند، دو هزار و هشتصد تن نوشته است.

در جنگی که با مانده خوارج در گرفت، از اصحاب امام علی(ع) هفت یا نُه تن کشته شدند و از خوارج نُه تن باقی ماندند. علی پیش از آغاز جنگ فرمود: «به خدا که ده کس از آنان نرهد و از شما ده تن کشته نشود»[۱۲]. پس از پایان جنگ از علی(ع) پرسیدند: همه آنان کشته شدند؟ فرمود: هرگز! به خدا که نطفه‌هایند در پشت‌های مردان و زهدان‌های مادران. هرگاه مهتری از آنان سر برآرد او را براندازند؛ چندان که آخر کار، مال مردم ربایند و دست به دزدی یازند[۱۳]. بعدها چنان شد که امام فرموده بود. خوارج در سراسر دوره مروانیان و عباسیان در بصره، اهواز و شهرهای جنوبی ایران با حکومت‌ها در افتادند و لشکرهای انبوه خلیفه را درهم شکستند و خود به مذهب‌ها منقسم شدند. افراطی‌ترین آن مذهب‌ها، ازارقه و معتدل‌ترینشان اباضیه‌اند. سرانجام فرقه‌های خوارج با گذشت زمان از میان رفتند و یگانه فرقه باقی مانده از آنان اباضیه است.[۱۴]

منابع

پانویس

  1. ابن اعثم، الفتوح، ص۷۴۲.
  2. ابن اعثم، الفتوح، ص۷۴۵. در این باره ارقام دیگری نیز ذکر شده است که برای آگاهی از آنها ر. ک: تاریخ الطبری، ج۴، ص۶۴؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۹۳؛ المسعودی، علی بن الحسین، التنبیه و الاشراف، ص۲۵۶.
  3. تاریخ الطبری، ج۴، ص۶۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۴۰۶؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۹۳.
  4. نهج البلاغه، خطبه ۹۳، ص۸۵.
  5. یوسفیان و شریفی، مقاله «امام علی و مخالفان»، دانشنامه امام علی ج۶، ص ۲۱۹.
  6. نهج البلاغه، خطبه ۱۲۵.
  7. «بی‌گمان خداوند با کسانی است که پرهیزگاری می‌ورزند و با کسانی است که نیکوکارند» سوره نحل، آیه ۱۲۸.
  8. نهج البلاغه، نامه ۷۷.
  9. نهج البلاغه، خطبه ۱۲۲.
  10. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۶، ص۳۳۸۰.
  11. نهج البلاغه، خطبه ۵۸.
  12. نهج البلاغه، خطبه ۵۹.
  13. نهج البلاغه، خطبه ۶۰.
  14. شهیدی، سید جعفر، مقاله «زیست‌نامه امام علی»، دانشنامه امام علی ج۸ ص ۴۱.