بحث:کنده
مقدمه
کنده یکی از قبایل بزرگ قحطانی است که انسابیان نسب او را چنین آوردهاند: ثور بن عُفَیر بن عَدِی بن الحارث بن مُرة بن أُدَدَ بن زَید بن یَشجُب بن عریب بن زید بن کَهلان بن سَبأ[۱].
کنده به دو شاخه بزرگ بنی معاویه و بنیأشرس[۲] تقسیم میشد. بنیأشرس به شاخههای تُجیب، صَدِف، السکاسِک و السکُون[۳] و بنیمعاویه به دو شاخه الرائش و بنیحارث تقسیم[۴] میگردید.
کنده از قبایل قدرتمند یمنی است که «در روزگار شمریهرعش به ارتش پادشاهان حِمیَر پیوستند؛ زیرا آنان جنگاورانی نیرومند و پرخاشگر بودند که برای بیم دادن دشمنان از استفاده میشد»[۵].
در نبشتههای عربستان جنوبیِ پس از میلاد، از آن جمله کتیبه جامه به شماره ۶۶۰ و ۶۶۵ و ریگمانس به شماره ۵۱۰[۶] نام این قبیله مکرر به صورت «کدت» آمده است. واژه اعراب که پیش از نام کنده آمده معلوم میدارد که این قبیله بیابانگرد بوده و سکونتگاهی ثابت نداشته است. از این رو، شاهان یمن برای سرکوبی دشمنان خود (از قبایل یمنی یا معدی)، از این قبیله سود میجستند[۷]. در کتیبهای (RY۵۱۰) که به سال ۵۱۶ میلادی برمیگردد و پروفسور ریگمانس در وادی مأسل آن را کشف و منتشر کرد نام کنده و مَذحِج همراه بنیثعلبه به عنوان اعراب آمده است[۸]. محققان این واژه را معمولاً به مفهوم «اعرابی - اعراب بادیهنشین - بدوی» گرفتهاند[۹]. در کتیبه ۵۰۸ ریگمانس و ۲۲۸ فیلبی[۱۰] نیز نام کنده به صورت عربهای کنده آمده که با یوسفاسار جنگیدهاند[۱۱]. پیکار کنده با شاهان یمن حکایت از قدرت سیاسی - نظامی این قبیله دارد. البته در روزگارانِ مختلف، این قدرت در درجات شدت و ضعف قرار داشت، به گونهای که ابرهه یزید بن کِبشَه کندی را به عنوان عامل خود برکنده منصوب کرد که به سال ۵۴۲ میلادی علیه ابرهه قیام کرد، ولی ابرهه قیام او را فرونشانید[۱۲] و مجدداً به سال ۵۴۷ میلادی اَبجَبَر کندی را بر آنان گمارد[۱۳].
صفحات درخشان تاریخ کنده در شمال با نام حارث بن عمرو مرتبط است. در سال ۵۰۲ میلادی امپراتور اَناسیاسیوس با حارث کندی پیمان صلح منعقد کرد[۱۴]. پس از آن، درگیریهای خونینی میان لخمیان و کندیان در سال ۵۲۸ میلادی به وقوع پیوست[۱۵] و حارث نواده حجر آکلالمرار موفق شد حیره را به تصرف درآورد و بر سرزمین لخمیان فرمان براند[۱۶] و فرزندان خود را بر قبایل کنانه و بنیاسد و بنیتمیم و بنیثعلب که در نجد بودند بگمارد[۱۷].
حارث بر قبایل معد و سرزمین حیره فرمان میراند تا انوشیروان به پادشاهی رسید و منذر بن ماء السماء را بر حکومت حیره تعیین کرد. چون منذر به حیره نزدیک شد حارث کِندی گریخت و سرانجام به دست قبیله بنیکلب کشته شد[۱۸].
پس از مرگ حارث بین فرزندانش سلمه و شرحبیل اختلاف افتاد و به پیکار با یکدیگر برخاستند و در کُلاب بین کوفه و بصره با یکدیگر روبهرو شدند[۱۹]. شرحبیل به دست بنوثعلب کشته شد[۲۰]. بدین صورت؛ احوال کنده پریشان شد و حکومت از دست بنیآکل المرار خارج شد و متفرق شدند و به حضرموت[۲۱] مقر اصلی خویش بازگشتند [۲۲]. سپس فرمانروایی به دست «معدیکرب بن جبله» و «قیس بن معدیکرب» از شاخه «بنی معاویة الاکرمین بن الحارث» افتاد[۲۳]. در روزگار قیس دین اسلام در مکه ظهور کرد. آنگاه اشعث بن قیس به ریاست آنان رسید[۲۴].
بدینسان، «دولت کنده در واقع دولت بدویان و اتحادی با قبایل معد، تحت زعامت شیوخ قبایل کنده از جنوب عربستان بود»[۲۵]. کندیان موفق شدند حکومتی متحد و مشترک با قبایل معدی و نجدی در سرزمینهای شمال شرقی جزیرةالعرب پدید آوردند، ولی ملوک آنان، آنگونه که باور کاسکل[۲۶] میباشد دارای گارد محافظ نبودند. آنان در رأس نیروهای قبیلهای قرار داشتند و بیش از همه بر قبایل و عشیرهها و خاندانهای خود اعتماد داشتند که گاه نیز بین آنان اختلافهای شدیدی بروز میکرد.
داستانهای ایامالعرب و جنگهای قبیلهای از یک سو با خودشان و از سویی دیگر، با قبایل دیگر همچون حضرموت و مراد، مؤید آن است که سازمان جنگی آنان صورت قبیلهای داشت و مثل یک نظام پادشاهی دارای گارد محافظ و تشکیلات نظامی پیچیده و مقتدر و منظم نبودند. از متن ابوعبیده مَعمَر بن مثنی درباره پیکار کلاب[۲۷] نیز برمیآید که نیروهای همراه شرحبیل بن حارث از بنیبکر و قبایل متحد وی بودند و نیروهای سلمة بن حارث از تغلب، «النمر» و قبایل دیگر همپیمان وی بودند.
بدین صورت؛ درمییابیم اولاً، رفتار و خوی بیابانگردی آنان موجب اختلاف و کشمکش و عدم همبستگی آنها بود و ثانیاً، سازمان جنگی آنان شکل قبیلهای داشت که در ایام حارث بر شرق عربستان تسلط یافتند.
قدرت حارث از چند عامل نشأت میگرفت: همراهی قبایل یمنی با وی، همپیمانی با قبایل معدی و نجدی، برخورداری از حمایت امپراتوری روم شرقی، ضعف قدرت سیاسی حکومت ساسانی در ایام کواذ (قباد)[۲۸] و همراهی و یاری بکر بن وائل با حارث به واسطه کینهای که از آللخم داشتند[۲۹]. بدین صورت، «کندیان سازمان نظامی دموکراتیکی را تشکیل میدادند که پیشروی و حملاتشان سبب ارتباط گروههای قابل ملاحظهای از اعراب ساکن، نیمه بدوی و بدوی در محدودهای وسیع شده بود»[۳۰].
در روایات و اشعار عرب از امرا و ملوک کنده بسیار یاد شده است[۳۱] و «تعدادشان را به هفتاد نفر میرساندهاند»[۳۲] که اولین آنها مُرتَع و سپس پسرش ثور[۳۳] و آخرین آنان اشعث بن قیس[۳۴] بود. این بدین واسطه است که اینان جنگاورانی نیرومند و پرخاشگر بودند و خونریزی را دوست داشتند و از این روی، قدرت سهمگینی پیدا کردند و به همین جهت، نام ایشان داخل در اسم پادشاهان درآمد[۳۵].
حکومت کندیان در نجد و حیره امتزاجی از عناصر کوچنده و ساکن حضری و بری بود. به همین جهت، تمام خصلتها و مظاهر بادیهنشینی را از خود دور نساخته بودند. خوی بدوی و قبیلهای در یک جا جمع شده بود و اختلافات و درگیریهای قبیلهای داخلی آنان بازتابی از این رفتار بود که در جنوب نیز از همبستگی و اتحاد و حکومت واحد برخوردار نبودند، آنگونه که سه هیأت نمایندگی از کنده، تُجیب و صَدف به مدینه منوره آمدند. هیأت نمایندگی کنده به رهبری اشعث بن قیس بن معدیکرب را چهار نفر از بزرگان کنده به نامهای مِخوَس، مَشرَح، جَمد، أبضَعَة همراهی میکردند. اینان صاحب درههایی بودند و به همین جهت، به پادشاهان چهارگانه شهرت یافتند. در جریان ارتداد آنان کشته شدند[۳۶]
از آنچه گذشت این حقیقت بر ما روشن میگردد که این پادشاهان از پادشاهی جز نامی نداشتند و آنگونه که ابنشَبه[۳۷]، یعقوبی[۳۸]، یاقوت[۳۹] و بلاذری[۴۰] بر ما معلوم داشتهاند این شاهان چهارگانه فقط مالک درههای خود بودند و پس از قتل حارث بن عمرو کندیان «اصلاً دارای سلطنت نبودند و اینان دارای ثروت و مکنت بودند و به نام ریحانه یمن خوانده میشدند»[۴۱] و ابنخلدون نیز از قول جرجانی مینویسد: «پس از اینان در میان کنده پادشاهی دیده نشده، جز آنکه در میانشان صاحبان ریاست و سروری بودند تا آنجا که عرب قبیله کنده را قبیله پادشاهان مینامید»[۴۲]. بدینسان، نظریه کاسکل را در این باره که گفته: «دولت کندیان هرگز دولتی بدوی (بادیهنشین) نبوده است»[۴۳] و حاکمیت آنان را «دولت کنده» و «دولت شهر» خوانده[۴۴] نمیتوان پذیرفت و عنوان ملک را اینان از اجدادشان به ارث میبردند و به آن افتخار میجستند و آنگونه که از رفتار امریُ لقیس[۴۵] شاعر و اشعث بن قیس برمیآید جاهطلبی آنان را وامیداشت تا با این عنوان بر رقبای خود برتری جویند. در واقع اینان مالک درهها بودند و به طور مستقل بر قلعهها و سرزمینهای خود حکومت میکردند و در قبیله خود ملک خوانده میشدند، به طوری که ابنسعد میگوید: به این علت به آنان پادشاه میگفتند که درههایی داشتند و مالک آنچه در آنها قرار داشت، بودند[۴۶]. از متن ابنهشام[۴۷] و واقدی[۴۸] برمیآید برادران اُکَیدر بن عبدالملک السکُونی از کنده که پادشاه دومة الجندل بود در امر حکومت با وی شریک بودند و اکیدر تنها عنوان پادشاهی داشته است.[۴۹]
شاخههای کنده
جایگاه کِندَه
سرزمین کنده در حضرموت بین دو دره در این منطقه محصور بود. آن دو دره عبارتند از درۀ عین و دیگری درۀ دَوعن که در بالای آن قلاع قرار داشت و در پایین آن، مزارع و نخلستان بود[۵۰]. در میان این دو دره، قلعه نُجَیر و شهر تَرِیم[۵۱] که مقر پادشاهان بنی عمرو بن معاویه بود قرار داشت[۵۲].
پس از آن، دستههایی از کنده به سوی عراق و سرزمین معدیان مهاجرت کردند. از میان آنان حارث بن عمرو بن حجر موفق شد بر حیره و قبایل معدی و نجدی فرمانروایی کند. پس از جنگ داخلی فرزندان حارث و کشتاری که منذر از بازماندگان آنان راه انداخت[۵۳] فرمانروایی از آنان منقرض شد[۵۴] و باقیمانده کِندیان به مساکن نخستین خود در حَضرموت بازگشتند[۵۵].
در هنگام ظهور اسلام، بیشتر مخلافهای حضرموت در کنترل سیاسی این قبیله بود و گروههای قبیلهای دیگر در کشور را به مبارزه میطلبیدند[۵۶]. از حاکمیت اکیدر بن عبدالملک سکونی بر دومة الجندل که در جریان جنگ تبوک به اسارت خالد بن ولید درآمد[۵۷] برمیآید که همه کندیان به حضرموت بازنگشته و برخی از سکونیها در شمال باقی ماندند و در دومةالجندل حکومتی مبتنی بر رفتارهای قبیلهای برپا داشتند.
بدینسان، درمییابیم تنها بخشی ناچیز از قبایل کنده از جنوب به شمال عزیمت کردند و بخش بزرگی از قبایل کنده در حضرموت باقی ماندند[۵۸] و «استقلال خود را حفظ کردند. اواسط سده پنجم میلادی هنگامی که کندیان به سرزمینهای عربستان مرکزی رفتند و در آنجا دولت خود را تأسیس نمودند، روابط خود را با آن دسته از قبایل خویش که در جنوب باقی ماندند همچنان حفظ کردند و از حمایت ملوک حِمیَر نیز برخوردار گشتند» [۵۹].
شاخه تُجیب در منطقه کسرقُشاقِش در وسط حضرموت سکونت داشت. این منطقه دارای روستاهای زیادی بود، از جمله: روستاهای بزرگ هَینَن[۶۰] که در پایین آن بازاری و در بالای آن قلعهای بود[۶۱] و بنوالحارث بن عمرو بن حجر آکلالمُرار در شهر دَمون سکونت داشتند[۶۲]. جایگاه بنیحارثه از تجیب شهرِ بزرگ حَورة بود[۶۳]. از قلعههای مشهور کنده قلعه نُجَیر[۶۴] میباشد.[۶۵]
کنده و دیگر قبایل
در میان کنده و قبایل حضرموت جنگهایی بود که آنها را نابود ساخت[۶۶]، ولی شاخه صدف با قبایل حضرموت رابطه داشت و به آنها نامیده میشد [۶۷]. شاخههای دیگر کنده هر کدام به طور مستقل با همسایگانشان روابطی داشتند. شاخه تجیب با مَذحِج، روابط خویشاوندی داشت؛ زیرا مادرشان که به او انتساب داشتند تجیب دختر ثوبان از قبیله مَذحِج بود[۶۸]. به طور کلی کنده با مَذحِج پیوندهای نیکو برقرار کرده بود[۶۹]، ولی گاهی روابط آنان تیره میشد مثلاً قیس بن معدیکرب کندی پدر اشعث با آنکه همپیمان مراد بود، عهد خویش را نقض کرد و با آنها جنگید و کشته شد. اشعث در صدد خونخواهی پدر برآمد، ولی اسیر شد و مجبور گشت سههزار شتر فدیه دهد تا آزادی خود را به دست آورد[۷۰]. اشعث بار دیگر به بنی حارث بن کعب از مَذحِج نیرنگ زد و پیمان صلح و حسن همجواری خود را با آنان شکست، در نتیجه بار دیگر اسیر شد و قرار گردید، برای آزادی خود دویست شتر ماده جوان فدیه دهد، ولی او صد شتر داد و صد شتر دیگر را پرداخت نکرد تا این که اسلام آمد و امور جاهلی را از بین برد[۷۱].
چنین به نظر میرسد خیانت در تاریخ خاندان معدیکرب بن جبله، قبل و بعد از اسلام، امری رایج بوده است: فروة بن مسیک مرادی همپیمان با کنده بود، ولی آنان به وی خیانت کرده؛ او را یاری ندادند.
اشعث در جریان ارتداد قبایل جنوب، پس از شکست از زیاد بن لبید بیاضی پیمان صلحی با وی بست و به قوم خود خیانت کرد[۷۲]. بعد از اسلام شاهد ارتداد اشعث و خیانتهای وی به حضرت علی(ع) هستیم و بعداً نیز فرزند و نوادهاش خیانتهایی داشتهاند؛ به همین جهت، این خاندان در تاریخ «مشهور به خیانت میباشند»[۷۳].
بین شاخههای کنده روابط نزدیکی برقرار نبود، ولی گاهی در مقابل قبایل دیگر با هم متحد میشدند، آنگونه که الجَون بن کلثوم السکُونی با اکراه برای آزادی برادرش قَیسَبَة (بزرگ سَکُون) که در اسارت بنی عامر بن عُقیل بود، با قیس بن معدیکرب کندی متحد شد[۷۴].[۷۵]
اسلام کنده
از شاخه معاویة الاکرمین، اشعث بن قیس همراه شصت نفر از سواران قبیله کِندَه [۷۶] از جمله: چهار نفر از بزرگان بنی عمرو بن معاویه (به نامهای مِخوَس، مشرح، جَمد و أَبضَعه) به مدینه آمدند. آنان با تبختر و غرور خاصی خود را آراسته بودند و در حالی که جبههای حریرِ سیاهِ حاشیهدار پوشیده و دیباهای زربفت که جقههای زرین داشت بر تن کرده بودند، وارد مسجدالنبی شدند. رسولالله(ص) فرمود: مگر شما مسلمان نشدهاید؟ گفتند: چرا. فرمود: پس اینها چیست که بر تن کردهاید؟ این جامهها را در آورید. آنان نیز لباسهای حریر خود را بر زمین انداختند و با رسولالله(ص) سخن گفتند[۷۷].[۷۸]
اسلام صَدف
نمایندگان صدف که بیش از ده نفر بودند به مدینه آمدند و با رسول خدا(ص) بین خانه و منبرشان برخورد کردند و بدون سلام نشستند. رسولالله(ص) فرمود: آیا شما مسلمان هستید؟ گفتند: آری. فرمود: چرا سلام نکردید؟ آنان به پا خاستند و گفتند: السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ. رسول خدا(ص) فرمود: سلام بر شما باد، بنشینید. آنها نشستند و از رسولالله(ص) سؤالاتی کردند که حضرت پاسخ فرمودند[۷۹].[۸۰]
اسلام تُجیب
سیزده نفر از نمایندگان تجیب در سال نهم هجری به مدینه آمدند، در حالی که زکات اموال خود را نیز همراه آورده بودند. سپس آنان به سرزمین خود بازگشتند و در مراسم حج سال دهم هجری در مِنی به حضور پیامبر(ص) رسیدند[۸۱].[۸۲]
پانویس
- ↑ ابوعبید قاسم بن سلام، کتاب النسب، ص۳۰۴؛ ابنحزم، جمهرة انساب العرب، الجزء الثانی، ص۴۲۵.
- ↑ ابوعبید قاسم بن سلام، کتاب النسب، ص۳۰۵.
- ↑ ابوعبید قاسم بن سلام، کتاب النسب، ص۳۰۹؛ ابنحزم، جمهرة انساب العرب، الجزء الثانی، ص۴۲۹.
- ↑ ابن عبد ربه، العقد الفرید، الجزء الثالث، ص۳۰۶.
- ↑ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، الجزء الثانی، ص۵۵۲.
- ↑ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، الجزء الثانی، ص۵۵۲.
- ↑ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، الجزء الثانی، ص۵۹۰.
- ↑ پیگولوسکایا، اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران، ترجمه عنایتالله رضا، ص۳۳۰.
- ↑ پیگولوسکایا، اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران، ترجمه عنایتالله رضا، ص۳۳۲.
- ↑ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، الجزء الثانی، ص۵۸۹.
- ↑ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، الجزء الثانی، ص۵۹۶.
- ↑ پیگولوسکایا، اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران، ترجمه عنایتالله رضا، ص۳۳۸.
- ↑ پیگولوسکایا، اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران، ترجمه عنایتالله رضا، ص۳۴۳.
- ↑ پیگولوسکایا، اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران، ترجمه عنایتالله رضا، ص۳۲۵.
- ↑ پیگولوسکایا، اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران، ترجمه عنایتالله رضا، ص۳۲۸.
- ↑ حمزة بن حسن اصفهانی، سنی ملوک الارض و الأنبیاء، ترجمه جعفر شعار، ص۱۴۷.
- ↑ ابنشبه، تاریخ المدینة المنوره، الجزء الثانی، ص۵۴۴؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، الجزء التاسع، ص۸۱.
- ↑ حمزة بن حسن اصفهانی، سنی ملوک الارض و الأنبیاء، ترجمه جعفر شعار، ص۱۴۷.
- ↑ ابوعبیده معمر بن المثنی، ایام العرب قبل الاسلام، تحقیق عادل جاسم البیانی، الجزء الثانی، ص۴۷. یعقوبی علت این اختلاف را فتنهانگیزی مندر مینویسد (ر.ک: یعقوبی، تاریخ، جلد اول، ص۲۶۹).
- ↑ ابنشبه، تاریخ المدینة المنوره، الجزء الثانی، ص۵۴۵.
- ↑ ابوعبیده معمر بن المثنی، ایام العرب قبل الاسلام، تحقیق عادل جاسم البیانی، الجزء الثانی، ص۶۵.
- ↑ فیلیپ حتی، تاریخ مفصل عرب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص۱۰۷.
- ↑ حمزة بن حسن اصفهانی، سنی ملوک الارض و الأنبیاء، ترجمه جعفر شعار، ص۱۴۸.
- ↑ حمزة بن حسن اصفهانی، سنی ملوک الارض و الأنبیاء، ترجمه جعفر شعار، ص۱۴۸.
- ↑ پیگولوسکایا، اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران، ترجمه عنایتالله رضا، ص۳۵۲.
- ↑ W. Caskel , Die einheirtschten Quelen p.۳۴۰ به نقل از پیگولوسکایا، اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران، ترجمه عنایتالله رضا، ص۳۵۲.
- ↑ ایام العرب، الجزء الثانی، ص۴۷.
- ↑ حمزة بن حسن اصفهانی، سنی ملوک الارض و الأنبیاء، ترجمه جعفر شعار، ص۱۰۸.
- ↑ حمزة بن حسن اصفهانی، سنی ملوک الارض و الأنبیاء، ترجمه جعفر شعار، ص۱۰۹؛ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، الجزء الثالث، ص۳۳۵.
- ↑ پیگولوسکایا، اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران، ترجمه عنایتالله رضا، ص۳۵۳.
- ↑ ابنشبه، تاریخ المدینة المنوره، الجزء الثانی، ص۵۴۵؛ یعقوبی، تاریخ، جلد اول، ص۲۶۷؛ حمزة بن حسن اصفهانی، سنی ملوک الارض و الأنبیاء، ترجمه جعفر شعار، ص۱۴۷.
- ↑ عبدالرحمن عبدالواحد الشجاع، الیمن فی صدر الاسلام، ص۴۴.
- ↑ یعقوبی، تاریخ، جلد اول، ص۲۶۸.
- ↑ حمزة بن حسن اصفهانی، سنی ملوک الارض و الأنبیاء، ترجمه جعفر شعار، ص۱۴۸.
- ↑ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، الجزء الثانی، ص۵۵۲.
- ↑ ابنشبه، تاریخ المدینة المنوره، الجزء الثانی، ص۵۴۳.
- ↑ ابنشبه، تاریخ المدینة المنوره، الجزء الثانی، ص۵۴۵.
- ↑ یعقوبی، تاریخ، جلد دوم، ص۱۱.
- ↑ یاقوت حموی، معجم البلدان، الجزء الثانی، ص۲۷۱، (ذیل کلمه حضرموت).
- ↑ بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۰۹.
- ↑ ابنشبه، تاریخ المدینة المنوره، الجزء الثانی، ۵۴۵.
- ↑ ابنخلدون، العبر، الجزء الثانی، ص۲۷۵.
- ↑ ۳۳۹W. Caskel. Die einheirischen Quellen p (به نقل از پیگولوسکایا، اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران، ترجمه عنایتالله رضا، ص۳۵۲).
- ↑ پیگولوسکایا، اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران، ترجمه عنایتالله رضا، ص۳۵۲.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، الجزء التاسع، ص۸۷.
- ↑ ابنسعد، الطبقات الکبری، المجلد الخامس، ص۱۳.
- ↑ ابنهشام، السیرة النبویه، القسم الثانی، ص۵۲۶.
- ↑ المغازی، المجلد الثانی، ص۱۰۲۰.
- ↑ منتظرالقائم، اصغر، نقش قبایل یمنی در حمایت از اهل بیت، ص:۹۷-۱۰۱.
- ↑ حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۱۶۸.
- ↑ یاقوت حموی، معجم البلدان، الجزء الثانی، ص۲۸ (ذیل کلمه تَریم).
- ↑ حسن بن احمد همدانی، الاکلیل، تحقیق نبیه امین فارس، الجزء الثامن، ص۹۰.
- ↑ ابنشبه، تاریخ المدینة المنوره، الجزء الثانی، ص۵۴۵.
- ↑ حمزة بن حسن اصفهانی، سنی ملوک الارض و الأنبیاء، ترجمه جعفر شعار، ص۱۴۸.
- ↑ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، الجزء الثالث، ص۳۱۹ و ۳۷۸.
- ↑ Abdal-Muhsin Mad, aj M-al- Mad,aj, the yemeh in Early Isam ۹-۲۳۳ a Poltical history, P۶.
- ↑ ابنهشام، السیرة النبویه، القسم الثانی، ص۵۲۶.
- ↑ G.olinder al-Gaun of the Family of Akil al Murar. le Monde oriental, ۱۹۳۱, V۲۵, p۲۰۸.
- ↑ پیگولوسکایا، اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران، ترجمه عنایتالله رضا، ص۳۴۱.
- ↑ حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۱۷۱.
- ↑ حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۱۶۷.
- ↑ حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۱۶۸.
- ↑ حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۱۶۸ و ۱۷۱.
- ↑ حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۱۶۹.
- ↑ منتظرالقائم، اصغر، نقش قبایل یمنی در حمایت از اهل بیت، ص:۱۰۲-۱۰۳.
- ↑ یعقوبی، تاریخ، جلد اول، ص۲۶۷.
- ↑ عبدالرحمن عبدالواحد الشجاع، الیمن فی صدر الاسلام، ص۴۴.
- ↑ ابنحزم، جمهرة انساب العرب، الجزء الثانی، ص۴۲۹.
- ↑ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، الجزء الثانی، ص۵۵۲ و ۵۹۶.
- ↑ ابو علی اسماعیل بن القاسم القالی البغدادی، ذیل الامالی و النوادر، ص۱۴۶.
- ↑ ابن رسته، الاعلاق النفیسه، ترجمه حسین قره چانلو، ص۲۸۱.
- ↑ واقدی، کتاب الرده، تحقیق یحیی الجبوری، ص۲۱۱.
- ↑ ابن رسته، الاعلاق النفیسه، ترجمه حسین قره چانلو، ص۲۸۱.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، الجزء الثالث عشر، ص۵ و ۶.
- ↑ منتظرالقائم، اصغر، نقش قبایل یمنی در حمایت از اهل بیت، ص:۱۰۳-۱۰۴.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، الجزء الثانی، ص۳۹۴.
- ↑ ابنشبه، تاریخ المدینة المنوره، الجزء الثانی، ص۵۴۲؛ ابنهشام، السیرة النبویه، القسم الثانی، ص۵۸۵.
- ↑ منتظرالقائم، اصغر، نقش قبایل یمنی در حمایت از اهل بیت، ص:۱۰۴.
- ↑ ابنسعد، الطبقات الکبری، المجلد الأول، ص۳۲۹.
- ↑ منتظرالقائم، اصغر، نقش قبایل یمنی در حمایت از اهل بیت، ص:۱۰۴.
- ↑ ابنسعد، الطبقات الکبری، المجلد الأول، ص۳۲۳.
- ↑ منتظرالقائم، اصغر، نقش قبایل یمنی در حمایت از اهل بیت، ص:۱۰۵.