شبهه تعارض نصوص امامت

برخی از اهل‌سنّت برای خلافت ابوبکر به آیات و روایاتی استدلال کرده‌اند که یا از نظر سند مخدوش است و یا از نظر دلالت و چون این نصوص تنها از طریق اهل‌سنت روایت شده لذا نمی‌توان آنها را معارض با نصوص امامت امیرالمؤمنین (ع) دانست که از طریق فریقین نقل شده است. همچنین دلیل روشن بر منصوص نبودن خلافت ابوبکر، این است که وی در هیچ موردی به منصوص بودن خلافت خود استدلال نکرده است.

مقدمه

امامت امیرالمؤمنین، علی (ع) بر پایه نصوص بسیاری از کتاب و سنت استوار است؛ مانند آیاتی چون: آیه ولایت، آیه اکمال دین، آیه تبلیغ، آیه مباهله، آیه اولی الامر و روایاتی مانند: حدیث غدیر، حدیث منزلت، حدیث الدار، حدیث ثقلین، حدیث نور، حدیث مشابهت با پیامبران، حدیث مدینة العلم و آیات و روایات بسیار دیگری که در کتاب‌های کلام و عقاید شیعه بیان شده است. در این میان، عده‌ای از اهل حدیث و گروهی به نام “بکریه[۱]“ آیات و روایاتی را به‌عنوان نصوص خلافت ابوبکر مطرح کرده‌اند و شماری از متکلمان اهل‌سنت نیز ـ با اینکه به نص درباره خلافت ابوبکر معتقد نیستند ـ این آیات و روایات را به‌عنوان معارض با نصوص امامت علی (ع) برشمرده‌اند. از جمله[۲].

تعارض در نصوص امامت

نخست: آیه استخلاف

قرآن کریم در آیه ۵۵ سوره نور می‌فرماید: ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ ...[۳].

عده‌ای از متکلمان و مفسران اهل‌سنت، آیه یاد شده را دلیل بر خلافت خلفای سه‌گانه یا چهارگانه نخست دانسته‌اند. مؤلف و شارح مواقف گفته‌اند: «خطاب آیه به صحابه است و کمترین مرتبه جمع، سه است و وعده خداوند نیز حق است؛ پس باید خلافت وعده داده شده در آیه بر تعدادی از صحابه منطبق شود که به‌وسیله آنان امنیت محقّق شده و دین اسلام استقرار یافته است. این ویژگی، جز بر خلفای چهارگانه منطبق نیست پس خلافت آنان، مدلول و موعود این آیه است”[۴].

ارزیابی و نقد

مبنای این استدلال، این است که مقصود از استخلاف در آیه، اعطای مقام خلافت الهی به افرادی است که آنان رهبری جامعه را بر عهده دارند و به تدبیر امور مردم قیام می‌کنند. بر این اساس، مفاد آیه، آن است که خداوند به عده‌ای از مؤمنان و صالحان از صحابه پیامبر (ص) وعده داده است که پس از پیامبر (ص) آنان را خلیفه خود در زمین قرار دهد و چنان اقتدار سیاسی به آنان عطا کند که بدون هیچ‌گونه ترس و نگرانی از قدرت یا حکومتی، دین اسلام را اجرا کنند. اما این مطلب با مدلول ظاهری آیه سازگاری ندارد، زیرا مرجع ضمیر جمع در ﴿لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ با مرجع ضمایر جمع در جمله‌های ﴿لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ و ﴿لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا و ﴿يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا، یکسان است.

بدیهی است این ضمایر، به خلفای سه‌گانه یا چهارگانه اختصاص ندارد، بلکه عموم مؤمنان صالح را شامل می‌شود؛ به عبارت دیگر، مفاد ظاهری آیه، این است که مسلمانان مخاطب آیه، دو گروه‌اند؛ گروهی که از ایمان خالص برخوردارند و کارهای شایسته را انجام می‌دهند و گروهی دیگر کسانی که یا از منافقان‌اند یا از مؤمنانی که در عمل به دستورهای اسلامی جدیت و اهتمام لازم را ندارند. خداوند به گروه نخست وعده داده است ناامنی‌هایی که از سوی کافران و منافقان برای آنها ایجاد می‌شود و در نتیجه شرایط مطلوب برای عمل به احکام اسلامی برای آنان فراهم نیست برطرف و خلافت و وراثت زمین به آنان اعطا شود.

بنابراین، مقصود از خلافت در آیه، معنای خاص آن (رهبری و تدبیر امور مسلمانان) نیست، بلکه مقصود، تسلط و اقتدار و سیادت در زمین است[۵].

دوم: آیه مخلفین

قرآن کریم در سوره فتح آیه ۱۶ می‌فرماید: ﴿قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَى قَوْمٍ أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ فَإِنْ تُطِيعُوا يُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْرًا حَسَنًا وَإِنْ تَتَوَلَّوْا كَمَا تَوَلَّيْتُمْ مِنْ قَبْلُ يُعَذِّبْكُمْ عَذَابًا أَلِيمًا[۶].

برخی از اهل حدیث و متکلمان معتزلی و اشعری با این آیه بر خلافت ابوبکر (و گاهی نیز خلافت عمر) استدلال کرده‌اند. استدلال در شرح مواقف چنین تقریر شده است: «کسی که متخلفان از جنگ را به مبارزه با گروهی نیرومند و مجهز فراخوانده، پیامبر (ص) نبوده است؛ زیرا در آیه قبل، آمده است که متخلفان، وقتی پیروزی مسلمانان و غنایم جنگی را مشاهده کنند، از پیامبر خواهند خواست که به آنان اجازه دهد با آنان همراه شوند، ولی خداوند به پیامبر (ص) فرموده است که به آنان بگوید: «خداوند، پیش‌تر به ما گفته است که شما هرگز پیرو ما نخواهید بود”[۷]. بنابراین پیامبر (ص) می‌دانست که آنان هرگز از او پیروی نخواهند کرد. در این صورت، چگونه آنان را به جنگ با سپاهیان نیرومند دعوت کرده است؟ از طرفی دعوت کننده متخلفان به جنگ با کافران و مشرکان، علی (ع) هم نبوده است، زیرا در دوران خلافت او با کافران و مشرکان جنگی رخ نداد، بلکه جنگ‌ها با مسلمانان و درباره امامت بود. این دعوت، پس از علی (ع) هم نبوده است؛ زیرا حکام پس از او (حکام بنی‌امیه و بنی‌عباس) از نظر ما ستمکار و از نظر شیعه کافر بوده‌اند. در نتیجه عبارت ﴿فَإِنْ تُطِيعُوا يُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْرًا حَسَنًا[۸] با آنان سازگاری ندارد؛ بنابراین، دعوت کننده به چنین مبارزه‌ای یکی از خلفای سه‌گانه بوده است. در نتیجه، خلافت ابوبکر ثابت می‌شود، بلکه ظاهر، این است که مقصود ابوبکر است و مراد از قوم مذکور ﴿أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ[۹] بنی‌حنیفه اصحاب مسیلمه کذّاب است[۱۰].

ارزیابی و نقد

استدلال یاد شده بسیار سست و بی‌اساس است، زیرا تخلف‌کنندگان مورد بحث در این آیه، کسانی‌اند که در سال ششم هجری که صلح حدیبیه در آن واقع شد، از حرکت به سوی مکه تخلف کردند، چنان‌که می‌فرماید: ﴿سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَأَهْلُونَا فَاسْتَغْفِرْ لَنَا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ[۱۱]. خداوند، پیامبر (ص) را از آینده آنان با خبر ساخته و فرموده است: «در آینده که شما به پیروزی‌هایی دست یافته و غنایمی به دست می‌آورید، آنان، همراهی با شما را پیشنهاد خواهند داد”[۱۲].

سوم: حدیث اقتدا

در برخی مجامع حدیثی اهل‌سنت از پیامبر (ص) روایت شده است: "اقتدوا باللذین من بعدی أبی‌بکر و عمر"[۱۳]؛ “به دو نفر پس از من اقتدا کنید که عبارت‌اند از: ابوبکر و عمر”. بکریه از این حدیث با عنوان نص بر امامت ابوبکر و عمر یاد کرده‌اند، چنان‌که برخی از متکلمان معتزله و اهل‌سنت نیز این حدیث را معارض با نصوص شیعه بر امامت علی (ع) شمرده‌اند[۱۴].

نقد

  1. نقد سندی: حدیث اقتدا از نظر سند در حدی نیست که در جایگاه نص بر امامت ابوبکر و عمر پذیرفته شود.
  2. نقد دلالی: حدیث اقتدا با صرف‌نظر از نقد سندی آن، نه بر مرجعیت علمی ابوبکر و عمر به‌طور مطلق دلالت دارد و نه بر زعامت و رهبری سیاسی آن دو:
    1. اگر مفاد ظاهر حدیث به‌طور مطلق مقصود باشد و بر مرجعیت علمی و رهبری ابوبکر و عمر دلالت کند، پیروی از آن دو بر همه اصحاب پیامبر (ص) واجب و مخالفت با آنان حرام خواهد بود، در حالی‌که بسیاری از صحابه در مسائل و موضوعاتی با رأی ابوبکر و عمر مخالفت کرده‌اند.
    2. دلیل دیگر بر اینکه نمی‌توان مدلول حدیث اقتدا را مرجعیت علمی با رهبری سیاسی ابوبکر و عمر دانست، این است که در برخی نقل‌های آن، پس از عبارت "اقتدوا باللذین من بعدی ابی‌بکر و عمر" دو عبارت "و اهتدوا بهدی عمار و تمسکوا بعهد ابن مسعود"[۱۵] آمده است. روشن است که واژه‌های “اهتدا” و “تمسک” همان مدلول واژه اقتدا را دارا هستند. اگر واژه اقتدا بر مرجعیت علمی یا رهبری سیاسی ابوبکر و عمر دلالت کند، واژه اهتدا و تمسک نیز بر مرجعیت علمی با رهبری سیاسی عمار و ابن مسعود دلالت خواهد کرد.
  3. اگر حدیث اقتدا بر امامت ابوبکر دلالت می‌کرد، ابوبکر در سقیفه به جای اینکه برای مجاب کردن انصار به حدیث «الْأَئِمَّةُ مِنْ قُرَيْشٍ‌» استدلال کند[۱۶]، به حدیث اقتدا استدلال می‌کرد، زیرا حدیث اقتدا اخصّ از حدیث «الْأَئِمَّةُ مِنْ قُرَيْشٍ‌» است و احتجاج به اخص، الزام‌آورتر از احتجاج به اعم است[۱۷].

چهارم: استخلاف ابوبکر در نماز

طبق روایات اهل‌سنت، پیامبر (ص) زمانی که احساس کرد از شدت بیماری نمی‌تواند برای اقامه نماز جماعت به مسجد برود، دستور داد ابوبکر، امامت نماز جماعت را عهده‌دار شود. ابوبکر بر اساس دستور پیامبر (ص) وارد محراب شد و نماز را آغاز کرد، ولی حال پیامبر (ص) کمی بهبود یافت و با کمک عباس و علی بن ابی‌طالب (ع) به مسجد رفت. ابوبکر وقتی فهمید پیامبر (ص) وارد مسجد شده است، خواست از محراب بیرون آید، ولی پیامبر (ص) اشاره کرد که در جای خود بماند و فرمود او را در سمت چپ ابوبکر جای دهند. در این حال، پیامبر (ص) امامت نماز را عهده‌دار شد و ابوبکر به وی اقتدا کرد و مردم به ابوبکر اقتدا کردند[۱۸]. گفته شده است: این دستور و عمل پیامبر (ص) بیانگر آن است که ابوبکر را شایسته امر خلافت می‌دانسته است، زیرا هرگاه کسی شایسته امامت در امور دینی باشد، به طریق اولی شایسته رهبری در امور دنیایی نیز خواهد بود.

ارزیابی و نقد

  1. گزارش‌های تاریخی شیعه، بیانگر این است که عمل ابوبکر به دستور پیامبر (ص) نبوده است، بلکه پیامبر (ص) پیش‌تر، ابوبکر و عمر را به همراهی با لشکری که به فرماندهی اسامة بن زید تشکیل شده بود، دستور داد تا به مرزهای کشور اسلامی با روم بروند. بر این اساس، وقتی پیامبر (ص) به سبب شدت تب و بیماری برای اقامه نماز جماعت به مسجد نرفت و فرمود بعضی از افراد، عهده‌دار امامت نماز شوند، بر آن بود که ابوبکر و عمر در مدینه حضور ندارند، ولی ناگهان از دو همسر خود عایشه و حفصه شنید که هر یک می‌خواهد که پدر او امامت نماز را انجام دهد. پیامبر (ص) از این مطلب نگران شد و با مشقّت بسیار در حالی‌که فضل بن عباس و علی بن ابی‌طالب (ع) زیر بغل‌های او را گرفته بودند به مسجد رفت. در این حال، ابوبکر در جایگاه امام جماعت در محراب ایستاده بود. پیامبر (ص) به او اشاره کرد که از محراب بیرون رود و خود امامت نماز را بر عهده گرفت و تکبیر گفت و نماز را از آغاز تا پایان انجام داد؛ پس از آن به منزل بازگشت و ابوبکر و عمر را احضار کرد و به آنان فرمود: “چرا به سپاه اسامه نپیوسته و از فرمان من سرپیچی کرده‌اید؟ ” ابوبکر گفت: “من با سپاه اسامه بودم و آمده‌ام تا عهدم را با شما تجدید کنم”. عمر نیز گفت: “من با سپاه اسامه نرفتم، زیرا دوست نداشتم حال شما را از دیگران بپرسم. پیامبر (ص) سه بار به آنان فرمود: «أنفذوا جیش اسامة...»؛ “به سپاه اسامه بپیوندید و دستور مرا در این‌باره اجرا کنید” و از شدت بیماری و ناراحتی روحی از هوش رفت[۱۹].
  2. هیچ‌گونه استلزام عقلی یا شرعی میان امامت در نماز با امامت در مسائل کلی جامعه اسلامی وجود ندارد. اگر امامت در نماز از سوی پیامبر (ص) دلیل بر امامت در امور دینی و دنیایی جامعه اسلامی باشد، این مطلب به ابوبکر اختصاص ندارد و عده‌ای از اصحاب را شامل می‌شود، زیرا پیامبر (ص) در دوران نبوت خود در مدینه در موارد و مناسبت‌های خاص، تعدادی از اصحاب را به امامت جماعت به جای خود برگزید[۲۰].

پنجم: دوران سی ساله خلافت

در برخی کتب حدیث اهل‌سنت، از پیامبر گرامی (ص) روایت شده است: “دوران خلافت پس از من سی سال خواهد بود و پس از آن، دوران پادشاهی فرا می‌رسد”[۲۱]. بکریه و برخی علمای اهل‌سنت، این حدیث را دلیل بر خلافت ابوبکر و دو خلیفه پس از وی دانسته و آن را نص معارض با نصوص شیعه مبنی بر امامت بلافصل علی (ع) به شمار آورده‌اند[۲۲]. وجه استدلال، این است که دوران خلافت پس از رحلت پیامبر (ص) تا شهادت حضرت علی (ع) حدود سی سال است، بنابراین پیامبر (ص) خلافت در این دوران را تأیید کرده است؛ در نتیجه خلافت آنان مشروعیت دارد. بر این اساس، ابوبکر، نخستین خلیفه پیامبر و علی (ع) چهارمین خلیفه خواهد بود و این، با دیدگاه اهل‌سنت مطابقت دارد، نه با دیدگاه شیعه.

نقد

  1. این حدیث، خبر واحد است و نمی‌تواند با نصوص متواتر امامت علی (ع) معارضه کند.
  2. این حدیث فقط از طریق اهل‌سنت روایت شده است و نمی‌تواند با نصوص امامت امیرالمؤمنین (ع) که از طریق شیعه و اهل‌سنت روایت شده، معارضه کند.
  3. سعید بن جمهان که دو حدیث مزبور را از سفینه، خدمتگزار پیامبر (ص) نقل کرده است، از سوی برخی رجال‌شناسان اهل‌سنت قدح شده و حدیث او مورد اعتماد آنان قرار نگرفته است[۲۳]. مضمون این حدیث را احمد بن حنبل نیز روایت کرده است[۲۴]. در سند وی علی بن زید است که وی نیز قدح شده است[۲۵].

شاید به دلیل همین ملاحظات بوده که بخاری و مسلم این حدیث را روایت نکرده، و به جای آن، حدیث اثناعشر خلیفه (خلفای دوازده‌گانه) را روایت کرده‌اند[۲۶].

ششم: گواهی اصحاب

اصحاب پیامبر (ص) عموماً و علی (ع) خصوصاً ابوبکر را خلیفه پیامبر (ص) می‌شناختند و او را با عبارت «يَا خَلِيفَةَ رَسُولِ اللَّهِ‌» خطاب می‌کردند. برخی، گواهی صحابه را دلیل حقانیت خلافت ابوبکر[۲۷] و برخی دیگر، آن را دلیل بر منصوص بودن خلافت وی دانسته‌اند، به این بیان که خلیفه پیامبر (ص) آن‌گاه بر کسی صدق می‌کند که پیامبر (ص) او را جانشین خود ساخته باشد، نه اینکه صرفاً با رأی صحابه به جای او قرار گرفته باشد[۲۸].

نقد

استدلال به اطلاق عنوان خلیفه پیامبر (ص) به ابوبکر توسط صحابه بر حقانیت خلافت او، در گرو آن است که صحابه را از هر گونه خطا مصون بدانیم؛ یعنی به عصمت آنان قائل باشیم. در اینجا عدالت صحابه، کارساز نیست، زیرا عدالت، انسان را از خطای عمدی باز می‌دارد، نه از خطای سهوی، در حالی که کسی به عصمت صحابه معتقد نیست، مگر آنکه به اجماع بازگردد و گفته شود همه صحابه که علی (ع) بین آنان بود، ابوبکر را با عنوان خلیفه پیامبر می‌شناختند، ولی استناد به اجماع، آن‌گاه کارساز خواهد بود که اطلاق عنوان خلیفه رسول خدا بر ابوبکر توسط علی (ع) بیانگر اعتقاد حقیقی او باشد، نه از باب به کار بردن عنوانی که بین مردم رواج دارد و فرد مورد خطاب، خود را با آن عنوان می‌شناسد، چنان‌که امامان اهل‌بیت (ع) گاهی بر زمامداران اموی یا عباسی هم، عنوان خلیفه یا خلیفه پیامبر (ص) را اطلاق می‌کردند و هرگز مقصود آنان تأیید خلافت آنان نبود.

استدلال به اطلاق عنوان خلیفه پیامبر (ص) توسط صحابه بر ابوبکر بر اینکه خلافت او مستند به نص بوده است، بی‌پایه‌تر از استدلال پیشین است، زیرا می‌توان گفت مبنای صحابه در این اطلاق، آن بوده است که آنان بیعت را راه شرعی تعیین خلیفه پیامبر (ص) می‌دانستند و به منحصر بودن تعیین امام از طریق نص، قائل نبودند[۲۹].

خلاصه

  1. اهل‌سنّت درباره منصوص بودن خلافت ابوبکر دو دسته‌اند: برخی مُثبِت و برخی منکرند، ولی شیعه در منصوص بودن امامت علی (ع) اتفاق نظر دارند.
  2. دلایلی که بر اثبات منصوص بودن خلافت ابوبکر اقامه شده است یا از نظر سند مخدوش است و یا از نظر دلالت.
  3. اخباری که به عنوان نصوص خلافت ابوبکر به آنها استدلال شده، تنها از طریق اهل‌سنت روایت شده، و نمی‌توان آنها را معارض نصوص امامت امیرالمؤمنین (ع) شمرد که از طریق فریقین نقل شده است.
  4. اخباری که به عنوان نصوص خلافت ابوبکر نقل شده، خبرهای واحدند، ولی نصوص امامت علی (ع) متواترند و خبر واحد، معارض خبر متواتر نخواهد بود.
  5. دلیل روشن بر منصوص نبودن خلافت ابوبکر، این است که وی نه در سقیفه و نه در هیچ مورد دیگری به منصوص بودن خلافت خود استدلال نکرده است، در حالی که در سقیفه در ردّ انصار به روایت: «الْأَئِمَّةُ مِنْ قُرَيْشٍ‌» استدلال کرد. بدیهی است اگر بر خلافت او نص خاصّی وجود می‌داشت، به آن استدلال می‌کرد.
  6. اخبار مربوط به نص برخلافت ابوبکر با اخبار صحیح نافی منصوص بودن خلافت او، معارض است، و نمی‌تواند با نصوص امامت امیرالمؤمنین (ع) معارض باشد[۳۰].

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. پیروان بکر بن اخت عبدالواحد که معاصر واصل بن عطای معتزلی بود و آرای کلامی شاذی داشت، ذهبی، او را بکر بن زید باهلی نامیده و از ابن‌حبان نقل کرده که درباره‌اش گفته است: "دجال یضع الحدیث"؛ “دجال جعل‌کننده حدیث بود” (میزان الاعتدال، ج۱، ص۳۴۵). همچنین ر.ک: مقالات الاسلامیین، ج۱، ص۳۴۲؛ الفَرق بین الفِرَق، ص۲۱۲-۲۱۳.
  2. ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۳۵۹.
  3. «خداوند به مؤمنان و صالحان از شما وعده داده است که آنان را جانشینان زمین قرار دهد؛ همان‌گونه که پیشینیان را جانشینان بر زمین قرار داد ...»
  4. شرح المواقف، ج۸، ص۳۶۳-۳۶۴.
  5. ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۳۶۱-۳۷۰.
  6. «به جهادگریزان از تازی‌های بادیه‌نشین بگو: به زودی به سوی قومی سخت جنگجو فرا خوانده خواهید شد که با آنان کارزار کنید (تا کشته شوند) یا اسلام آورند آنگاه، اگر فرمان برید خداوند پاداشی نیکو به شما خواهد داد و اگر روی برتابید چنان که پیش‌تر روی برتافتید شما را عذابی دردناک خواهد کرد»
  7. ﴿لَنْ تَتَّبِعُونَا كَذَلِكُمْ قَالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ «بگو: هرگز دنبال ما نخواهید آمد، خداوند از پیش چنین فرموده است» سوره فتح، آیه ۱۵.
  8. «آنگاه، اگر فرمان برید خداوند پاداشی نیکو به شما خواهد داد» سوره فتح، آیه ۱۶.
  9. «به سوی قومی سخت جنگجو» سوره فتح، آیه ۱۶.
  10. شرح المواقف، ج۸، ص۳۶۴؛ نیز ر.ک: شرح المقاصد، ج۵، ص۲۶۶.
  11. «جهادگریزان از تازی‌های بادیه‌نشین به زودی به تو خواهند گفت که دارایی‌ها و خانواده‌های ما، ما را مشغول داشت (و همراه شما نیامدیم) پس برای ما (از خداوند) آمرزش بخواه! به زبان، چیزی را می‌گویند که در دل ندارند؛ بگو: اگر خداوند بر آن باشد که زیانی یا سودی» سوره فتح، آیه ۱۱.
  12. ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۳۷۰-۳۷۴.
  13. سنن ترمذی، ج۴، ص۴۴۷، حدیث ۳۶۶۲؛ ص۴۴۸، حدیث ۳۶۶۳؛ ص۵۱۱، حدیث۳۸۰۵؛ سنن ابن‌ماجه، ج۱، ص۳۷، حدیث۹۷؛ المسند، ج۱۱، ص۵۶۶، حدیث ۲۳۱۳۸؛ مستدرک حاکم، ج۳، ص۷۹، حدیث ۴۴۵۱؛ ص۸۰، حدیث ۴۴۵۵ و ۴۴۵۶.
  14. المغنی، الامامة، ج۱، ص۱۵۳ و ۱۹۰؛ شرح المواقف، ج۸، ص۳۶۴؛ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۶۶.
  15. سنن ترمذی، ج۴، ص۵۱۱، ح۳۸۰۵.
  16. الفِصَل، ج۱، ص۲۴.
  17. ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص۳۷۴-۳۸۰.
  18. منظور از اقتدای مردم به ابوبکر، این است که او تکبیرهای نماز را برای رکوع، سجده و قیام می‌گفت تا مردم از نماز پیامبر (ص) آگاه شوند، زیرا صدای پیامبر را نمی‌شنیدند.
  19. الارشاد (مصنفات الشیخ المفید، ج۱۱، ص۱۸۲-۱۸۴)؛ بحارالانوار، ج۲۲، ص۴۶۷-۴۶۸.
  20. ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۳۸۰-۳۸۶.
  21. "الخلافة فی امتی ثلاثون سنة، ثم ملک بعد ذلک"، سنن ترمذی، ج۳، ص۲۴۱، باب ما جاء فی الخلافه، حدیث ۲۲۶؛ "خلافة النبوة ثلاثون سنة ثم یؤتی الله الملک من یشاء" سنن ابی‌داود، ص۷۳۲، حدیث ۴۶۴۶ و ۴۶۴۷.
  22. المغنی، ج۲۰، قسمت اول، ص۱۸۹؛ شرح المواقف، ج۸، ص۳۶۵؛ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۶۶.
  23. "قال أبو حاتم: یکتب حدیثه و لایحتج به و قال البخاری: فی حدیثه عجائب، یروی یحیی بن سعید أنه سئل عنه فلم برضه، فقال: “باطل و غضب” و قال الساجی: “لا یتابع علی حدیثه”، تهذیب التهذیب، ج۳، ص۳۰۸، ش۲۳۵۳.
  24. مسند احمد بن حنبل، ج۱۵، ص۲۳۳-۲۳۴، ح۲۰۳۸۳.
  25. تهذیب التهذیب، ج۵، ص۶۸۶-۶۸۷، ش۴۸۷۸.
  26. ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۳۸۶-۳۹۰.
  27. شرح المواقف، ج۸ ص۳۶۴.
  28. الفصل، ج۳، ص۲۶.
  29. ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۳۹۰.
  30. ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۳۹۱.