هجرت در تاریخ اسلامی

هجرت به حبشه‌

حسب روایت امّ سلمه، مسلمانان به دستور رسول خدا (ص) به طور پراکنده به حبشه هجرت کردند[۱]. گفته می‌شود در ابتدا ده مرد و چهار زن به سرپرستی عثمان بن مظعون راهی این دیار شدند[۲]. سپس به تدریج دیگران به مهاجران حبشه پیوستند تا این که شمارشان به هشتاد و دو یا هشتاد و سه مرد- اگر عمار بن یاسر را همراه آنان بدانیم- و نوزده زن رسید. کودکان در این رقم به حساب نیامده‌اند.

هر چند از نظر عموم مورّخان این هجرت به سال پنجم بعثت بوده است، امّا حاکم نیشابوری معتقد است که مسلمانان پس از رحلت ابوطالب به حبشه هجرت کردند[۳]. می‌دانیم که ابوطالب در سال دهم بعثت درگذشت. شاید حاکم از هجرت جدیدی سخن می‌گوید که برخی از مسلمانان در این زمان داشته‌اند. احتمال می‌رود همان بازگشت مهاجران باشد که چون شنیدند در مکّه صلح برقرار شده، بازگشتند، امّا وقتی متوجه شدند دروغ بوده است، به حبشه برگشتند. با این حال شواهدی در دست نداریم که تأیید کند که این واقعه دقیقا در همان سال بوده است.

ما ترجیح می‌دهیم که همه را یک هجرت بدانیم و سرپرستی آن را با جعفر بن ابی طالب که جز وی کسی از بنی هاشم در این هجرت نبود. بنابراین دو هجرت نبود: در هجرت نخست ده نفر و دیگران در هجرت دوم بلکه آنان به صورت پراکنده و به دور از چشم مشرکان قریش و رعایت جوانب سرّی، مکّه را ترک نمودند. دلیل ما نامه‌ای است که رسول خدا (ص) همراه عمرو بن‌ امیه ضمری برای نجاشی فرستاد. در این نامه آمده است؛ همانا پسر عمویم، جعفر پسر ابوطالب را به سوی شما گسیل داشتم.

شماری از مسلمانان همراه اویند. انتظار دارم که چون به سرزمین شما رسیدند، جای مناسبی در اختیارشان قرار دهی[۴]. این نکته از روایت ابو موسی اشعری نیز به دست می‌آید؛ رسول خدا (ص) به ما دستور داد که همراه جعفر بن ابی طالب به سرزمین نجاشی برویم...[۵].

البته ما، در هجرت ابو موسی به حبشه تردید داریم. ظاهرا این وهم یا اشتباه عمدی راوی بوده است؛ زیرا ابو موسی در سال هفتم هجری در مدینه مسلمان شد. گفته‌اند: ابو موسی همراه گروهی برای ملاقات با رسول خدا (ص) راهی مدینه شد، امّا کشتی آنان را به ساحل حبشه رساند. سپس همراه مهاجران در سال هفتم هجری به مدینه بازگشتند[۶]. چنین می‌نماید که سفر ابو موسی پس از هجرت به مدینه بود است، مگر این که قصد وی ملاقات در مکّه بوده باشد. از سوی دیگر اقامت طولانی آنان در حبشه مطرح می‌شود. ظاهرا ابو موسی و همراهان وی در راه بازگشت به مهاجران حبشه برخورد کردند. عسقلانی می‌گوید: کشتی ابو موسی به کشتی جعفر بن ابی طالب برخورد کرد. پس همه با هم آمدند[۷].

لازم می‌دانیم درباره هجرت مسلمانان به سرزمین حبشه نکاتی را به شرح ذیل مورد توجّه قرار دهیم:

امیر مهاجران‌

معتقدیم که هجرت جعفر به سبب شکنجه قریش نبوده است؛ زیرا قریش از موقعیت ابوطالب هراس داشت و جانب او و عموم بنی هاشم را حرمت می‌نهاد. به عقیده ما، رسول اکرم (ص) جعفر را با مهاجران، به حبشه فرستاد تا امیر آنان باشد، به کارشان رسیدگی کند، بر مصالح و شئون آنها نظارت داشته باشد و مراقبت کند که جذب جامعه جدید نشوند. چنان که فرزند جحش در حبشه مسیحی شد.[۸].

نخستین مهاجر

می‌گویند: عثمان بن عفان نخستین کسی است که همراه خانواده‌اش به حبشه مهاجرت کرد. به همین مناسبت، رسول خدا (ص) او را نخستین فردی برشمرد که پس از لوط با خانواده‌اش هجرت کرد[۹]. گفته‌اند: او نخستین کسی بود که از مکّه بیرون رفت[۱۰]. ما، در این باره تردید داریم؛ زیرا اگر منظورشان این است که وی نخستین فردی است که همراه خانواده‌اش مهاجرت کرده، خودشان ابو سلمه را در این باره نخستین می‌دانند[۱۱]. اگر منظور این است که وی نخستین فردی است که از مکّه بیرون رفت، خود می‌گویند: حاطب بن ابی عمرو[۱۲] یا سلیط بن عمرو[۱۳] نخستین فردی است که از مکّه خارج شد. درباره ابو سلمه همچنین عقیده‌ای دارند.[۱۴].

رقّت عمر

می‌گویند: هنگامی که مهاجران برای هجرت آماده می‌شدند، عمر که آنان را در این حال دید، دلش سوخت. این حادثه او را دل تنگ و محزون ساخت[۱۵]. این سخن نادرست است؛ زیرا خروج مهاجران سرّی و مخفیانه بود، عده‌ای سواره و شماری پیاده خود را به ساحل دریا رساندند و در آنجا سوار یک کشتی شدند. قریش در پی آنان به جستجو بیرون آمدند تا به دریا رسیدند، امّا احدی از مهاجران را پیدا نکردند[۱۶]. از سوی دیگر نقل شده که عمر، قبل و بعد از هجرت به حبشه، نسبت به مسلمانان سنگ‌دلی و خشونت تمام داشت و اگر به کسی از آنان دست می‌یافت، او را شکنجه می‌کرد.[۱۷].

هجرت ابوبکر

می‌گویند: هنگامی که شکنجه باقی‌ماندگان مسلمان در مکّه شدت گرفت، اقامت در مکّه برای ابو بکر سخت شد و آزار و اذیّت می‌دید. از این‌رو هنگامی که بنی هاشم در شعب ابوطالب در محاصره بودند، به سوی حبشه حرکت کرد. چون به برک الغماد، جایی در پنج منزلی مکّه، رسید، ابن دغنه بزرگ قبیله قارّه که از هم‌پیمانان بنی زهره قریش بود، او را دید. پرسید: ابو بکر کجا می‌روی؟ گفت: خویشان مرا بیرون کردند. می‌خواهم در زمین بگردم و خدایم را پرستش کنم. ابن دغنه گفت: مردی چون تو، تبعید نمی‌شود. تو از بینوایان دستگیری می‌کنی... بازگرد. من به تو پناه می‌دهم. ابو بکر با ابن دغنه بازگشت. شب هنگام به میان قبایل قریش رفت و به آنان اعلام نمود که من به‌ ابو بکر پناه داده‌ام. قریش پذیرفت مشروط به این که فقط در خانه‌اش عبادت و پرستش کند و کار خود را آشکار نسازد. ابو بکر پس از مدتی، در کنار خانه‌اش در محله بنی جمح، مسجدی ساخت و در آن به نماز و قرائت قرآن پرداخت.

زنان و کودکان قریش برای شنیدن قرآن دور او چنان گرد می‌آمدند که از فشار جمعیت روی هم می‌افتادند. ابو بکر صوت خوش و سیمای زیبایی داشت. مشرکان در این باره به ابن دغنه مراجعه کردند. او نزد ابو بکر آمد و از او خواست تا از این کار دست بردارد، امّا ابو بکر پناهندگی او را رد کرد[۱۸]. بنا به آنچه در پی می‌آید، ما، در این قضیه تردید داریم:

  1. اگر خویشان ابو بکر او را بیرون رانده‌اند، بدین معنی نیست که به اختیار خودش هجرت کرده باشد. ظاهر روایت چنین می‌گوید.
  2. این حدیث فقط از طریق عایشه نقل شده است. خیلی شگفت است؛ زیرا خودشان مدّعی‌اند که وی در آن هنگام چنان خردسال بود که نمی‌توانست چنین حوادث و خصوصیاتی را به دقّت به خاطر بسپارد. چنان که نمی‌گوید این حادثه را از چه کسی روایت کرده است. ما مرسلات صحابه و نیز عدالت همگی آنان را درست نمی‌دانیم.
  3. به تصریح روایت، ابن دغنه هم پیمان بنی زهره بود. حال چگونه رانده‌شده قریش را پناه داد؟ مگر به ادّعای خود آنان، وقتی پیامبر (ص) از اخنس بن شریق پناه خواست تا در جوار او وارد مکّه شود، اخنس عذر نیاورد که هم پیمان قریش است[۱۹].
  4. چرا پس از آنکه پناهندگی ابن دغنه را رد کرد، قریش او را شکنجه نکرد و از مکّه بیرون نراند؟ اگر این بار قبیله وی از او حمایت کرد، چرا بار نخست چنین نکرد؟
  5. اسکافی در ردّ جاحظ که مدّعی این قضیه است، گفت: چگونه ممکن است بنی جمح عثمان بن مظعون را که نزد آنان عزیز و ارجمند بود، مورد ضرب و شتم، و آزار و اذیّت قرار دهند، امّا به ابو بکر اجازه دهد که در محله آنان مسجد بسازد و در آنجا عبادت کند و قرآن بخواند؟ مگر خود شما روایت نمی‌کنید که ابن مسعود گفت: هرگز آشکارا نماز نخواندیم تا این که عمر بن خطّاب مسلمان شد. در حالی که آنچه در باب مسجد ابو بکر می‌گویید، پیش از مسلمانی عمر بوده است؟ آنچه درباره صوت خوش و سیمای زیبای ابو بکر گفته‌اید، چگونه درست است، در حالی که واقدی و دیگران روایت کرده‌اند که عایشه مردی را دید با صورتی کم مو، گونه‌های لاغر، چشمان فرو رفته، گوژپشت با شلواری رها؛ گفت: مردی از او شبیه‌تر به ابو بکر ندیدم. من در این توصیف چیزی نمی‌بینم که بر زیبائی دلالت کند[۲۰]. مقدسی نیز توصیفی دقیق از سیمای ابو بکر دارد که دیدگاه اسکافی را تأیید می‌کند[۲۱].
  6. به تصریح این روایت، ابو بکر مسجدی در محله بنی جمح ساخت. در حالی که می‌گویند: مسجد قبا نخستین مسجدی بود که در اسلام ساخته شد[۲۲]. همین طور می‌گویند: عمّار نخستین کسی است که در اسلام مسجد ساخت[۲۳].
  7. چند پرسش داریم که باید پاسخ دهند: چرا به ابو بکر اجازه دادند که در محله بنی جمح مسجد بسازد؟ چرا مردم بنی جمح به این مبارزه‌طلبی اعتراض نکردند؟ چرا بنی تمیم این صفات شایسته و ارجمند ابو بکر را درک نکردند و او را رها ساختند که بیرون رود، امّا ابن دغنه متوجه شایستگی‌های او شد؟ چرا قریش متوجه این صفات نشدند و او را به شدّت عذاب و شکنجه کردند؟[۲۴].

هجرت پیامبر[۲۵]

گروهی از قریش و اشراف مکه از قبائل مختلف جمع شدند تا در «دارالندوة» (محل انعقاد جلسات مشورتی بزرگان مکه) اجتماع کنند، و درباره خطری که از ناحیه پیامبر(ص) آنها را تهدید می‌کرد بیندیشند. (می‌گویند) در اثناء راه پیرمرد خوش ظاهری به آنها برخورد کرد که در واقع همان شیطان بود (یا انسانی که دارای روح و فکر شیطانی) از او پرسیدند کیستی؟ گفت: پیرمردی از اهل نجد هستم چون از تصمیم شما باخبر شدم خواستم در مجلس شما حضور یابم و عقیده و خیرخواهی خود را از شما دریغ ندارم گفتند بسیار خوب داخل شو! او هم همراه آنها به دارالندوة وارد شد. یکی از حاضران رو به جمعیت کرد و گفت درباره این مرد(اشاره به پیامبر اسلام) باید فکری کنید؛ زیرا به خدا سوگند بیم آن می‌رود که بر شما پیروز گردد (و آئین و عظمت شما را در هم پیچد). یکی پیشنهاد کرد او را «حبس» کنید تا در زندان جان بدهد... پیرمرد نجدی این نظر را ردّ کرد و گفت بیم آن می‌رود که طرفدارانش بریزند و در یک فرصت مناسب او را از زندان آزاد کنند و او را از این سرزمین بیرون ببرند، باید فکر اساسی‌تری کنید. دیگری گفت او را از میان خود بیرون کنید تا از دست او راحت شوید؛ زیرا همین که از میان شما بیرون برود هر کاری کند ضرری به شما نخواهد زد و سر و کارش با دیگران است. پیرمرد نجدی گفت به خدا سوگند این هم عقیده درستی نیست، مگر شیرینی گفتار و طلاقت زبان و نفوذ او را در دل‌ها نمی‌بینید، اگر این کار را انجام دهید به سراغ سایر عرب می‌رود و گرد او را می‌گیرند، سپس با انبوه جمعیت به سراغ شما باز می‌گردد و شما را از شهرهای خود می‌راند و بزرگان شما را به قتل می‌رساند! جمعیت گفتند به خدا راست می‌گوید فکر دیگری کنید.[۲۶]

پیشنهاد ابوجهل

«ابوجهل» که تا آن وقت ساکت بود به سخن درآمد و گفت: من عقیده‌ای دارم که غیر از آن را صحیح نمی‌دانم! گفتند چه عقیده‌ای؟ گفت از هر قبیله جوانی شجاع و شمشیرزن را انتخاب می‌کنیم و به دست هر یک شمشیر برنده‌ای می‌دهیم تا در فرصتی مناسب دسته جمعی به او حمله کنند، و هنگامی که به این صورت او را به قتل برسانند خونش در همه قبائل پخش می‌شود، و باور نمی‌کنم طائفه بنی‌هاشم بتوانند با همه طوائف قریش بجنگند و مسلماً در این صورت به خون بها راضی می‌شوند، و ما هم از آزار او راحت خواهیم شد. پیرمرد نجدی (با خوشحالی) گفت به خدا رأی صحیح همین است که این جوانمرد گفت من هم غیر از آن عقیده‌ای ندارم (و به این ترتیب این پیشنهاد به اتفاق عموم پذیرفته شد) و آنها با این تصمیم پراکنده شدند.[۲۷]

علی، جان می‌فروشد

جبرئیل فرود آمد و به پیامبر دستور داد که شب را در بستر خویش نخوابد. پیامبر شبانه به سوی غار (ثور) حرکت کرد و سفارش نمود علی(ع) در بستر او بخوابد (تا کسانی که از درز در مراقب بستر پیامبر(ص) بودند او را در بسترش خیال کنند و تا صبح مهلت دهند و او از منطقه خطر دور شود). مفسر معروف اهل تسنن «ثعلبی» می‌گوید: هنگامی که پیغمبر اسلام تصمیم گرفت مهاجرت کند، برای ادای دین‌های خود و تحویل دادن امانت‌هایی که نزد او بود «علی»(ع) را به جای خویش قرار داد و شب هنگام که می‌خواست بسوی غار «ثور» برود و مشرکان اطراف خانه او را برای حمله به او محاصره کرده بودند، دستور داد علی(ع) در بستر او بخوابد و پارچه سبز رنگی (برد حضرمی) که مخصوص خود پیغمبر بود روی خویش بکشد، در این هنگام خداوند به «جبرئیل» و «میکائیل» وحی فرستاد که من بین شما برادری ایجاد کردم و عمر یکی از شما را طولانی‌تر قرار دادم، کدام یک از شما حاضر است ایثار به نفس کند و زندگی دیگر را بر خود مقدم دارد هیچکدام حاضر نشدند. به آنها وحی شد اکنون علی(ع) در بستر پیغمبر من خوابیده و آماده شده جان خویش را فدای او سازد به زمین بروید و حافظ و نگهبان او باشید. هنگامی که جبرئیل بالای سر و میکائیل پائین پای علی(ع) نشسته بودند جبرئیل می‌گفت: «به‌به آفرین به تو ای علی(ع) خداوند به واسطه تو بر فرشتگان مباهات می‌کند».

و در این هنگام این آیه نازل شد. «بعضی از مردم با ایمان و فداکار جان خود را در برابر خشنودی خدا می‌فروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است»[۲۸] و به همین دلیل آن شب تاریخی بنام «لیلة المبیت» نامیده شده است. ابن عباس می‌گوید: این آیه هنگامی که پیغمبر از مشرکان فرار کرده بود و با ابوبکر به سوی «غار» می‌رفت دربارۀ علی(ع) که در بستر پیغمبر خوابیده بود نازل گردید. «ابوجعفر اسکافی» می‌گوید: همانطور که «ابن ابی الحدید» در «شرح نهج البلاغه» جلد ۳ صفحه ۲۷۰ ذکر کرده است جریان خوابیدن علی(ع) در بستر پیغمبر به تواتر ثابت شده و غیر از کسانی که مسلمان نیستند و افراد سبک مغز آن را انکار نمی‌کنند[۲۹]. به هر حال هنگامی که صبح شد و مشرکان به خانه ریختند و جستجو کردند علی(ع) که در بستر پیامبر را دیدند و به این ترتیب خداوند نقشه‌های آنان را نقش بر آب کرد، صدا زدند پس محمّد(ص) کجاست؟ فرمود نمی‌دانم آنها به دنبال ردّ پای پیامبر حرکت کردند تا به کوه رسیدند و به نزدیکی غار اما (با تعجب دیدند که تار عنکبوتی در جلو غار نمایان است به یکدیگر گفتند اگر او در این غار بود اثری از این تارهای عنکبوت بر در غار وجود نداشت و به این ترتیب بازگشتند). پیامبر سه روز در غار ماند (و هنگامی که دشمنان همه بیابان‌های مکه را جستجو کردند و خسته و مأیوس بازگشتند او به سوی مدینه حرکت کرد).[۳۰]

منابع

پانویس

  1. تاریخ الخمیس، ج۱، ص۲۹۰.
  2. سیره ابن هشام، ج۱، ص۳۴۵؛ سیره حلبی، ج۱، ص۳۲۴؛ تاریخ الخمیس، ج۱، ص۲۸۸.
  3. مستدرک حاکم، ج۲، ص۶۲۲.
  4. اعلام الوری، ص۴۵؛ بحار الانوار، ج۱۸، ص۴۱۸.
  5. سیره ابن کثیر، ج۳، ص۷۰.
  6. بنگرید: سیره ابن کثیر، ج۲، ص۱۴.
  7. الاصابه، ج۲، ص۳۵۹.
  8. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۳۳۰.
  9. سیره حلبی، ج۱، ص۳۲۳؛ تاریخ الخمیس، ج۱، ص۲۸۹.
  10. سیره ابن هشام، ج۱، ص۳۴۴؛ سیره حلبی، ج۱، ص۲۲۳؛ البدایة و النهایه، ج۳، ص۶۶.
  11. الاصابه، ج۲، ص۳۳۵؛ اسد الغابه، ج۳، ص۱۹۶.
  12. سیره حلبی، ج۱، ص۳۲۳؛ الاصابه، ج۱، ص۳۰۱.
  13. سیره حلبی، ج۱، ص۳۲۳.
  14. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۳۳۰.
  15. مجمع الزوائد، ج۶، ص۲۴؛ مستدرک حاکم، ج۴، ص۵۸؛ سیره حلبی، ج۱، ص۳۲۳- ۳۲۴.
  16. سیره حلبی، ج۱، ص۳۲۴؛ تاریخ الخمیس، ج۱، ص۲۸۸- ۲۸۹؛ اعلام الوری، ص۴۳؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۹؛ تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۹؛ البداء و التاریخ، ج۴، ص۱۴۹؛ زاد المعاد، ج۲، ص۴۴.
  17. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۳۳۱.
  18. بنگرید: سیره دحلان، ج۱، ص۱۲۷؛ سیره ابن هشام، ج۲، ص۱۲- ۱۳؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۲۶۷؛ المصنّف، ج۵، ص۳۸۵- ۳۸۶؛ تاریخ الخمیس، ص۳۱۹- ۳۲۰؛ حیاة الصحابة، ج۱، ص۲۷۶- ۲۷۷.
  19. اعلام الوری، ص۵۵؛ بحار الأنوار، ج۱۹، ص۷؛ سیره ابن هشام، ج۲، ص۲۰؛ بهجة المحافل، ج۱، ص۱۲۶؛ سیره حلبی، ج۱، ص۳۶۰.
  20. شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۲۶۸.
  21. البداء و التاریخ، ج۵، ص۷۶؛ تاریخ الخمیس، ج۲، ص۱۹۹؛ تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۱۵.
  22. وفاء الوفاء، ج۱، ص۲۵۰؛ سیره حلبی، ج۲، ص۵۵.
  23. الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۸- ۱۷۹؛ الاعلاق النفیسه، ص۱۹۶.
  24. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۳۳۱.
  25. آیه ۳۰ سوره انفال در این داستان نازل شده است.
  26. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۵۷۶.
  27. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۵۷۷.
  28. ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ «و از مردم کسی است که در به دست آوردن خشنودی خداوند از جان می‌گذرد و خداوند به بندگان مهربان است» سوره بقره، آیه ۲۰۷.
  29. در جلد ۲ «الغدیر» صفحه ۴۵ - ۴۴ می‌نویسد: «غزالی» در کتاب «احیاء العلوم»، ج۳، ص۲۳۸، صفوری در «نزهة المجالس»، ج۲، ص۲۰۹ و ابن صباغ مالکی در کتاب «فصول المهمه» و سبط ابن جوزی حنفی در «تذکرة الخواص»، ص۲۱ و مسند احمد، ج۱، ص۳۴۸ و تاریخ طبری ج۲، ص۹۹ - ۱۰۱ و ابن هشام در «سیره»، ج۲، ص۲۹۱ و حلبی در «سیره» خود ص۲۹ و تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۹ جریان «لیلة المبیت» را نقل کرده‌اند.
  30. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۵۷۷.