هجرت در معارف و سیره نبوی
چگونگی هجرت پیامبر اعظم (ص)
کفار قریش خفقانی را ایجاد کردند که برای مسلمانان نفس کشیدن و ادامه زندگی مشکل شده و با سختی مواجه بودند. از طرفی اسلام در شهر یثرب پیشرفت خوبی کرده و مسلمانان آن دیار اقبال و علاقه به اسلام و پیامبر (ص) نشان داده بودند. خود پیامبر (ص) هم در فقدان دو حامی ارزشمند خود؛ یعنی حضرت ابوطالب و خدیجه با مشکل جدی مواجه بود و نتیجهاش این شد که جسارت و بیباکی کفار قریش نسبت به پیامبر (ص) به اوج رسید. فرایند این سه مسئله پیامبر (ص) را به هجرت تدریجی مسلمانان به سوی یثرب واداشت.
یاران پیامبر (ص) از فشار مشرکان شکایت نمودند و اجازه خواستند که به نقطهای مسافرت کنند. پیامبر (ص) چند روز مهلت خواست سپس فرمود: بهترین نقطه برای شما همان یثرب است. شما میتوانید با کمال آرامش به آن شهر مهاجرت نمایید. پس از صدور فرمان هجرت، مسلمانان به بهانههای گوناگون از مکه خارج میشدند و به سوی یثرب حرکت میکردند؛ ولی این هجرت باز هم در هالهای از مظلومیت و محرومیت و رنج قرار داشت و مسلمانان با مشکلآفرینی کفار قریش مواجه شدند.
به دستور پیامبر اکرم (ص) هجرت اصحاب آغاز شد. بلال حبشی و عمار یاسر و سعد بن ابی وقاص باهم تصمیم گرفتند مکه را ترک کرده و در تاریکی شب از مکه خارج شدند. آنها با اضطراب و تشویش حرکت نمودند تا کسی از هجرتشان با خبر نشود تا مانع خروج آنها نگردند، غالب مسلمانان هم به این شیوه عمل کردند[۱].
گزینش یثرب
عواملی را که برای انتخاب شهر یثرب به عنوان مقصد هجرت پیامبر اعظم (ص) میتوان برشمرد، به قرار زیر است:
- پیامبر و اصحابش از یثرب، سابقه ذهنی داشتند؛ زیرا پیشتر افرادی از ایشان به آنجا هجرت کرده بودند. ابوسلمه از اصحاب رسول خدا (ص)[۲]، نخستین کسی بود که بر اثر فشار مشرکان از مکه به یثرب هجرت کرد. تاریخنگاران، زمان این هجرت را یک سال پیش از بیعت عقبه دوم دانستهاند[۳].
- یکی دیگر از دلایل مهم انتخاب یثرب را میتوان توافق دو قبیله اوس و خزرج پس از پیمان عقبه دانست. پیامبر با این توافق میتوانست از پشتیبانی جمعیتی انبوه در آنجا بهرهمند باشد.
- موقعیت یثرب برای مسلمانان کاملاً شناخته شده بود. این مطلب را میتوان از فرمایش پیامبر هنگام صدور فرمان هجرت دریافت. ایشان فرمود: «فَإنَّ الْبِلَادَ قَرِيبَةٌ وَ أنْتُمْ بِهَا عَارِفُونَ»؛ «شهرها به هم نزدیکند و شما با آنها آشنا هستید»[۴].
- گسترش اسلام در منطقه یثرب را میتوان علت اساسی این انتخاب دانست. با توجه به صدور اسلام به یثرب، مسلمانان مهاجر از حمایت برادران دینی خود برخوردار میشدند.
ابن هشام در این باره مینویسد: «پیامبر به مسلمانان دستور داد به سوی یثرب هجرت کنند و فرمود: خدا برای شما برادران مکانهای امنی در یثرب قرار داده است»[۵].[۶]
آزار مسلمانان در آستانه هجرت
با صدور فرمان هجرت، مسلمانان در ذی الحجه سال سیزدهم بعثت، راه یثرب را در پیش گرفتند و رسول خدا (ص) به انتظار دستورهای الهی در مکه باقی ماند. مشرکان بیدرنگ پس از حرکت مسلمانان به راز هجرت پی بردند؛ زیرا دیدند که مسلمانان، کودکان و زنان خود را به یثرب میبرند. ازاینرو، به دو دلیل احساس خطر کردند:
- با خروج رسول خدا (ص) به سوی یثرب، اسلام به یک قدرت واقعی تبدیل میشد و پیامبر در آینده میتوانست برای جنگ با قریش آماده شود[۷].
- یثرب میتوانست به صورت کانون خطری برای کاروانهای مشرکان در آید[۸].[۹]
مسلمانان مکه مخفیانه و به صورت تکی یا دو نفری مهاجرت را آغاز کردند؛ ولی قریش خیلی زود بر این امر آگاهی یافتند؛ لذا ضمن ممانعت از مهاجرت بقیه مسلمانان، به تعقیب آنانی که هجرت کرده بودند پرداختند و در صورت دستیابی، آنان را به مکه باز میگرداندند و به شدیدترین وجه مورد شکنجه قرار میدادند. کار ظلم قریش به آنجا رسید که زن و شوهر را از هم جدا میکردند و اجازه نمیدادند زنان قریشی همراه شوهران خود به یثرب بروند و آنان را گرفتار حبس و شکنجه میکردند تا از دین خود برگردند یا از تمام دارایی خود دست بکشند، همان طور که این ماجرا برای ابوسلمه و صهیب واقع شد.
امسلمه نقل میکند که وقتی ابوسلمه تصمیم گرفت به یثرب مهاجرت کند من و پسرم، سلمه را سوار شتری کرد و با هم از مکه خارج شدیم؛ چون مردان بنیمغیره ما را دیدند به ما نزدیک شدند و به ابوسلمه گفتند: ما را بر جان خودت مسلط کردی، چرا باید اجازه دهیم که این زن را آواره شهرها کنی؟ سپس افسار شتر را از دست او گرفتند و ما را با خود بردند. چون قبیله بنیاسد خویشاوندان ابوسلمه از این ماجرا آگاه شدند نزد بنیمغیره رفتند و گفتند: به خدا سوگند اجازه نمیدهیم فرزندمان در میان شما باشد، سپس کودک را از آغوش من بیرون کشیدند؛ اما مردان بنیمغیره نیز هجوم آوردند و میخواستند کودک را از دست آنها خارج کنند و آن قدر این طفل را به سمت خود کشیدند که دست کودک کنده شد و بنیاسد او را با خود بردند؛ اما بنیمغیره مرا زندانی کردند در حالی که همسرم ابوسلمه به یثرب رفت. بدین ترتیب آنها میان من، فرزندم و همسرم جدایی انداختند.
وقتی صهیب قصد داشت به یثرب هجرت کند، کفار قریش به او گفتند: وقتی نزد ما آمدی دزدی بیچیز و فقیر بودی و حال که به ثروت رسیدهای میخواهی خود و ثروتت را از اینجا ببری؟ به خدا سوگند چنین چیزی امکان ندارد. صهیب گفت: اگر مالم را برایتان بر جای بگذارم، رهایم میکنید؟ گفتند: بلی! صهیب گفت: تمام داراییم از آن شما باشد. وقتی این خبر به پیامبر (ص) رسید فرمود: صهیب سود کرد[۱۰].
سایر مسلمانان هم از تعقیب و گزیر مشرکین در امان نبودند؛ حتی گاهی به دنبال آنان تا مدینه میرفتند و با حیله و نیرنگ آنها را به مکه باز میگرداندند، چنانچه وقتی عیاش بن ابی ربیعه به مدینه هجرت کرد ابوجهل و حارث که از نزدیکانش بودند به تعقیب او به مدینه آمدند و به او گفتند: مادرت از هجرت تو سخت پریشان و ناراحت است و نذر کرده تا تو را نبیند سرش را شانه نکند و زیر سقف و سایه نرود و او هم دلش به حال مادر سوخت و آماده بازگشت شد. چندان از شهر دور نشده بودند که آن دو به عیاش بن ابی ربیعه حمله کردند و دستگیرش نموده و با دستهای بسته وارد مکهاش کردند و در مکه او را زندانی و تحت شکنجه و آزار قرار دادند.
کفار قریش از ترس تشکیل دولت در تبعید و قوت گرفتن مسلمانان در یثرب به فکر مصادره اموال مسلمانان افتادند و خواستند از این راه جلوی هجرت آنان را بگیرند. یا قبیله بنی جحش موقع هجرت، اثاثیه خود را همراه خود بردند و خانههای خود را قفل کردند، به امید آنکه روزی برگردند و یا بفروشند و در یثرب منزل تهیه کنند؛ اما ابوسفیان به جنایت تازهای دست زد. خانههای آنها را تصاحب کرد و به معرض فروش رساند و وجه آنها را ضبط کرد؛ ولی این سختگیریها کمترین تزلزلی در اراده پولادین مسلمانان ایجاد نکرد و نتوانست جلوی هجرت آنها را بگیرد.
در نتیجه این بار هم فعالیتهای قریش مؤثر واقع نشد. سرانجام، عده زیادی از چنگال قریش نجات یافتند و به یثربیان پیوستند. کار به جایی رسید که از مسلمانان در مکه جز پیامبر و علی و عدهای از مسلمانان بازداشت شده و یا بیمار، کس دیگری باقی نماند[۱۱].[۱۲].
با همه این دشواریها، هجرت به یثرب متوقف نشد و همه مسلمانان به آن شهر هجرت کردند و جز رسول اکرم (ص)، حضرت علی (ع)، ابوبکر و شماری از مسلمانان که زندانی یا بیمار و ناتوان بودند، کسی در مکه نماند[۱۳].
ابن هشام و برخی دیگر نوشتهاند: «از میان این افراد، ابوبکر نیز چندین بار تقاضای رفتن کرد که پیامبر مخالفت فرمود»[۱۴].[۱۵]
فرمان اجبار به هجرت پیامبر (ص)
هجرت، تغییر مکان رسالت است برای استمرار هدایت. زمانی که مشرکین قریش تمامی درهای هدایت را به روی خود و مردم بستند و تازه مسلمانان را در شدیدترین فشارها و رنجها قرار دادند، سرانجام مکر و نیرنگ خود را مبنی بر قتل رسول اکرم (ص) آماده اجرا گذاشتند.
کفار قریش وقتی اعلام کردند که: هر کس از پناهگاه محمد اطلاع صحیحی بیاورد، صد شتر به عنوان جایزه به او داده خواهد شد. گروهی از قریش دست به کار شدند؛ آنان بیشتر در قسمتهای شمالی مکه که راه مدینه است فعالیت میکردند. در صورتی که پیامبر برای ابطال نقشه آنها، به طرف جنوب مکه رفته و در غار «ثور» که نقطه مقابل مدینه است مخفی شده بود.
پیامبر از مسیر کوهستان ادامه راه داد تا در خیمه ام معبد فرود آمدند، سراقه بن مالک از طائفه بنیمدلج ساکن مدینه بود. وقتی که پیامبر (ص) از مکه به مدینه مهاجرت فرمود، شنید که مردم مکه در میان قبایل اطراف مکه اعلام کردهاند هر کس محمد را بکشد صد شتر به او جایزه میدهیم، سراقه میگوید: من و جمعی از افراد قبیله در محلی نشسته بودیم که یک نفر از افراد قبیله وارد شد و گفت: سه نفر را دیدم که به طرف مدینه میرفتند و خیال میکنم محمد و یارانش باشند. من دانستم که ایشان محمد و یاران او هستند لکن گفتم: نه! آنها از فلان طایفهاند که عقب گمشده میگردند.
قدری با ایشان نشسته، سپس برخاستم و به خانه آمده به کنیزم دستور دادم تا اسب مرا میان درهای ببرد و خود نیزهام را برداشته حرکت کردم سوار اسب شده و نیزه را در پهلو نگاه داشتم تا از دور نمایان نباشد. همه اینها برای آن بود که مبادا کسی در این کار با من شریک شود و شریک جایزه گردد. سراقه به پیامبر (ص) نزدیک شد. ابوبکر که همواره متوجه اطراف بود چشمش به سراقه افتاد، عرضه داشت: یا رسول الله کسانی که در تعقیب ما بودند به ما رسیدند، حضرت فرمود: غم مخور خدا با ماست. سراقه نزدیکتر شد! ابوبکر شروع کرد به گریه کردن، حضرت فرمود: چرا گریه میکنی؟ خدا شر او را از ما باز خواهد داشت. دست و پای اسب سراقه به زمین سخت فرو رفت. سراقه فریاد زد: یا محمد از خدا بخواه مرا خلاص کند! عهد میکنم به شما آسیبی نرسانم. حضرت دعا کرد و خلاص شد. دوباره به طرف ایشان آمد و به همین سرنوشت مبتلا شد، این بار گفت: یا محمد فهمیدم که از طرف خدا گرفتار میشوم مرا خلاص کن عهد میکنم کسانی که در تعقیب شما هستند برگردانم. (گرچه بعداً ایمان آورد).
موقعی که سراقه برگشت در بین راه جماعتی از کفار قریش را دید، گفتند: یا سراقه! آیا از محمد اطلاعی داری؟ گفت: به من خبر دادند که او از نزد شما خارج شده و من هر چه در این ناحیه جستجو کردهام اثری از وی ندیدهام، اینک شما هم برگردید، من کار شما را سبک کردهام و این منطقه را در نظر گرفتهام. با امدادهای پروردگار هجرت به سلامت تحقق یافت و پیامبر (ص) را از چنگال قریش رهایی بخشید و آن حضرت و به دنبالش امیرالمؤمنین علی (ع) (به فاصله سه روز) از مکه هجرت کردند و در این شهر جز اندکی از مسلمانان در بند و زندان کسی باقی نماند[۱۶]. چگونه ابابکر رفیق غار پیامبر (ص) میشود؟
مصاحبت و همراهی گاهی از باب سنخیت و همفکری است که در نتیجه از بار عاطفی برخوردار است، چنانچه پیامبر (ص) قبل از ورود به مدینه در روستای قبا توقف فرمود تا امیر المؤمنین علی (ع) از مکه فرا برسد و به همراه ایشان وارد مدینه گردد و این نشان میدهد که رابطه پیامبر (ص) با علی (ع) آکنده از مهر و صفا و محبت است و گاهی همراهی از باب دفع افسد به فاسد است. در اینجا نه تنها مصاحبت با پیامبر (ص) فضلی نیست، بلکه سندی بر عدم شایستگی و مسئلهدار بودن فرد است.
پیامبر (ص) که اصحاب را خوب میشناسد اگر علم داشته باشد بر اینکه یکی از مسلمانان راز نگهدار نیست و اسرار مخفی تشکیلات رسالت را در صورت آگاهی، به دیگران پخش میکند قطعاً یکی از راهحلهای منطقی این است که آن فرد سخنچین و هوچیگر را با خود ببرد.
در ماجرای هجرت، از طرفی خطر محاصره منزل پیامبر (ص) و قصد کشتن رسول خدا آنچنان جدی بود که جبرئیل نازل شده و دستور خروج از خانه را به پیامبر (ص) اعلام فرموده است و ضرورتاً باید این خبر پوشیده بماند تا رسالت نبوت ضربه نخورد و از طرف دیگر از قرائن تاریخی استفاده میشود که ابابکر راز نگهدار نیست و لذا پیامبر (ص) برای سلامت موضوع تصمیم میگیرد او را با خود ببرد تا جهت خروج و محل اختفای حضرت به مشرکین منتقل نشود.
طبری در جزء ۳ تاریخ خود نوشته: ابوبکر از حرکت پیامبر (ص) خبر نداشت، بلکه وقتی نزد علی (ع) رفت و از حال پیامبر (ص) جویا شد، علی (ع) فرمود: به غار رفتند اگر کاری داری نزد آن حضرت بشتاب. ابوبکر شتابان رفت در وسط راه به آن حضرت رسید و ناچار پیامبر (ص) او را به همراه خود برد. پس اولاً، معلوم میشود پیامبر (ص) او را با خود نبرده، بلکه او از وسط راه به آن حضرت پیوست. بنابر اخبار دیگر بردن ابوبکر تصادفی و از خوف فتنه و خبر دادن به دشمنان بوده چنانچه علمای منصف اهل سنت به این معنی اِقرار دارند.
شیخ ابوالقاسم بن صباغ که از مشاهیر علمای سنت است در کتاب النور و البرهان در حالات پیامبر (ص) از محمد بن اسحق از حسان بن ثابت انصاری روایت نموده که قبل از هجرت آن حضرت جهت عمره به مکه رفتم، دیدم کفار قریش اصحاب پیامبر (ص) را سب و قذف مینمایند. در همان هنگام، امر رسول الله فنام فی فراشه و خشی من ابن ابی قحافه أن یدلهم علیه فاخذه معه و مضی الی الغار پیامبر (ص) امر کرد علی (ع) را که در بستر آن حضرت بخوابد و خوف داشت از اینکه ابابکر کفار را دلالت و راهنمایی کند به رسول خدا پس او را مصاحب خود قرار داده و به جانب غار روانه شدند[۱۷]. ابن طاووس در طرائف روایت کرده که ابن صباغ در کتاب برهان از طریق اهل تسنن روایت نموده و آن را به محمد بن اسحاق اسناد داده وی میگوید: روزی به مکه برای عمره رفته بودم و گروهی از قریش، اصحاب رسول خدا را به قصد کشتن میزدند و سپس عین این عبارت را در باب هجرت پیامبر گفت: رسول خدا به علی (ع) دستور داد که در بسترش خوابید و از ابوبکر ترسید که مبادا آنان را به مخفیگاه او پس از هجرت راهنمایی کند لذا او را همراه خود به غار ثور برد[۱۸].
بعضی مصاحبت با پیامبر (ص) را از فضایل ابوبکر برشمردهاند، خصوصاً وقتی که قرآن آن را متذکر شده است و حال آنکه آیه غار دلالت بر ضعف ایمان او دارد؛ زیرا در چهار مورد از آیه ابوبکر را رسوا کرده: در آیه ﴿إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلَى وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ﴾[۱۹]
- میفرماید: ﴿إِذْ أَخْرَجَهُ﴾ و نمیفرماید: اذ اخرجهما با اینکه با هم بودند اما اخراج گردید به طور مفرد ذکر شده نه دو نفر.
- خداوند ابوبکر را صاحب قرار داده با اینکه در قرآن شریف توصیفی پستتر از این دیده نشده و به همراه کافر نیز اطلاق کلمه صاحب شده است. گرچه او مصاحب پیغمبر بوده ولی فضیلتی نیست چون آیه ﴿قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ...﴾[۲۰] که خداوند کافر را مصاحب مؤمن گفته و فرموده: گفت به رفیقش و او گفتگو میکرد با او، آیا کافر شدی با آنکه آفریدت...
- سکینه بر این دو نفر نازل نشد بلکه نور سکینه بر قلب پیامبر (ص) تابید نه بر قلب هر دو؛ لذا میفرماید: ﴿عَلَيْهِ﴾ نفرمود: علیهما[۲۱].[۲۲].
هجرت پیامبر اعظم (ص)، مبدأ تاریخ اسلام
وجود یک تاریخ معیّن و ثابت در زندگانی اجتماعی بشر ضروری است. خداوند، تعیین «مواقیت» را دلیل اختلاف شکلهای هلال ماه معرفی میکند. مطالعه تاریخ نشان میدهد که همه امتها و ملتهای مختلف، تاریخ ویژهای برای خود داشتهاند و هر کدام از این تاریخها، مبدأ خاصی داشته است. رویدادهایی مانند پیدایش بشر و هبوط آدم، طوفان نوح، سال سرنگونی ابرهه در حمله به خانه خدا (عام الفیل) و... از مبدأهای تاریخ بودهاند. این مطلب روشن میکند که همه ملتها بر اساس فطرت خود، رخدادهایی را مبدأ تاریخ خویش قرار دادهاند که اهمیت داشته است.
حال، در دنیای اسلام اگر قرار باشد رخدادی را مبدأ تاریخ قرار دهیم، کدام رویداد شایستهتر است؟ کدام یک از سالهای تولد پیامبر، بعثت پیامبر یا سال هجرت پیامبر از مکه به مدینه اهمیت بیشتری در تاریخ اسلام دارند تا مبدأ تاریخ قرار گیرند؟ بیشک، همه این موارد در تأسیس حکومت جهانی اسلام و فروپاشی امپراتوریهای بزرگ جهان نقش بسزایی داشتهاند، ولی در این میان، نقش هجرت در ایجاد حکومت اسلامی از همه رخدادهای دیگر چشم گیرتر است.
اعراب پیش از اسلام، عام الفیل را مبدأ تاریخ قرار داده بودند و امور خود را بر اساس آن تنظیم میکردند. رسول خدا (ص) در این سال زاده شد، ولی اینکه چرا مسلمانان آن را مبدأ تاریخ خویش قرار ندادند، به این دلیل است که آن حادثه با ایمان آوردن مسلمانان گره نخورده بود. سال بعثت نیز مبدأ تاریخ اسلام شمرده نشد؛ چون در آن زمان شمار مسلمانان از سه نفر تجاوز نمیکرد، ولی در سال اول هجرت، مسلمانان به یک پیروزی مهم دست یافتند و زمینه ایجاد یک حکومت جهانی اسلامی را فراهم آوردند و در منطقهای آزادانه تمرکز یافتند. ازاین رو، آن سال، مبدأ تاریخ اسلامی قرار گرفت. در این میان، پرسش این است که چه کسی این مبدأ را برای تاریخ اسلام در نظرگرفته است؟
بیشتر سیرهنویسان بر این باورند که تعیین هجرت نبوی به عنوان مبدأ تاریخ مسلمانان، در زمان خلافت خلیفه دوم و به دستور وی بوده و همه بر این باورند که حضرت علی (ع) این پیشنهاد را داده است. «...در ربیع الاول سال ۱۶ هجری، عمر بن خطاب برای نخستین بار مبدأ تاریخ را تعیین کرد. علت این کار، آن بود که سندی را پیش عمر بردند که تاریخ پرداخت دَیْنِ آن ماه شعبان بود. عمر پرسید کدام شعبان؟ آیا این شعبان، یا شعبان آینده یا گذشته؟ سپس مردم را جمع کرد و به آنها گفت: برای مردم چیزی وضع کنید که با آن، وقت رسیدن دیون خود را بشناسند.
برخی گفتند: به سبک فارسی (هرمزان ایرانی) تاریخگذاری کنید؛ یعنی همانگونه که فارسها آغاز سلطنت پادشاه خود را مبدأ تاریخ قرار میدادند... شما همچنین کنید، ولی این پیشنهاد رد شد. بعضی گفتند: مبدأ تاریخ را از زمان اسکندر قرار دهید. این پیشنهاد نیز به دلیل طولانی بودنِ زمان آن پذیرفته نشد. گروهی دیگر گفتند سال بعثت پیامبر را مبدأ تاریخ قرار دهید و دستهای دیگر سال تولد پیامبر را پیشنهاد کردند. امیر مؤمنان آخرین کسی بود که پیشنهاد کرد. او گفت: سال هجرت پیامبر از مکه به مدینه را مبدأ تاریخ قرار دهید؛ زیرا این واقعه برای همه مردم مشخص است. آن گاه عمر و صحابه این پیشنهاد را پذیرفتند و عمر دستور داد سال هجرت، مبدأ تاریخ قرار گیرد»[۲۳].
یعقوبی در زمینه رخدادهای سال ۱۶ هجری مینویسد: در آن سال نامهها را تاریخگذاری کردند و تصمیم گرفتند که سال بعثت مبدأ تاریخ باشد. برخی دیگر گفتند سال تولد رسول اکرم (ص) مبدأ در تاریخ باشد، ولی علی (ع) پیشنهاد کرد که آغاز تاریخ، هجرت رسول اکرم (ص) باشد[۲۴].
در مقابل این نظریه، برخی تاریخنگاران (که بیشتر شیعه هستند) معتقدند در زمان خود رسول اکرم (ص) و به دستور شخص ایشان، هجرت، مبدأ تاریخ قرار گرفته است[۲۵].
تاریخنویسان موارد زیادی را نقل کردهاند که در آنها، پیامبر مکاتبههایی داشته است که همه آنها به سال هجری، تاریخ خوردهاند. برای مثال، به چند نمونه اشاره میکنیم:
- نامه صلحی که امام علی (ع) به دستور پیامبر اکرم (ص) برای نصارای نجران نوشت، به سال پنجم هجری قمری تاریخ خورده است. در این رساله آمده است: وَ أَمَرَ عَلِيّاً اَنْ يَكْتُبَ فِيهِ إِنَّهُ كُتِبَ لِخَمْسٍ مِنَ الْهِجْرَةِ «به علی (ع) دستور داد در آن نامه بنویسد که این نامه، در سال پنجم هجری نوشته شد»[۲۶].
- در روایت است که سلمان فارسی از حضرت رسول اکرم (ص) وصیتی خواست و پیامبر به علی (ع) املا فرمود و حضرت نوشت. آن گاه در پایان این نامه، پیامبر دستور داد در آخر نامه نوشته شود: كَتَبَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ بِأَمْرِ رَسُولِ اللَّهِ فِي شَهْرِ رَجَبِ سِنَةَ تِسْعٍ مِنَ الْهِجْرَةِ؛ «این نامه به دست علی (ع) و به دستور رسول اکرم (ص) در ماه رجب سال نهم هجری نوشته شد»[۲۷].
- تاریخنگاران از قول پیامبر درباره شهادت امام حسین (ع) نقل کردهاند که حضرت به ام سلمه فرمود: «حسین (ع) در پایان سال ۶۰ هجری شهید میشود»[۲۸].
افزون بر این موارد، نظریههای برخی تاریخنویسان نیز این مطلب را تأیید میکند که بنیانگذار تاریخ هجری، شخص رسول اکرم (ص) بوده است. از آن جمله، تاریخ طبری مینویسد: لَمَّا قَدِمَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) اَلْمَدِينَةَ أَمَرَ بِالتّارِيِخِ؛ «وقتی رسول الله (ص) وارد مدینه شد، به ثبت تاریخ دستور داد»[۲۹]. همچنین حاکم از ابن عباس نقل میکند که: «تاریخ هجری از سال اول که پیامبر به مدینه وارد شد، تعیین گردید»[۳۰].
البته آنهایی که با توجه به قرینهها و شواهد تاریخی، نبی اکرم (ص) را بنیانگذار تقویم هجری میدانند، در برخورد با تاریخنگارانی که خلیفه دوم را وضع کننده هجرت به عنوان مبدأ تاریخ معرفی میکنند، میگویند آنچه در زمان عمر روی داد، تغییر دادن مبدأ سال از ربیع الاول به محرم بوده است[۳۱].
در اینکه چه کسی پیشنهاد داده است تا مبدأ سال از ربیع الاول، یعنی ماه هجرت پیامبر، به محرم منتقل شود، اختلافنظر وجود دارد. برخی گفتهاند شخص پیشنهاد دهنده عثمان بن عفان بوده است. دستهای عبدالرحمن بن عوف را پیشنهاد دهنده میدانند و گروهی دیگر گفتهاند پیشنهاد دهنده، علی (ع) بوده است[۳۲].[۳۳]
آموزههای هجرت پیامبر اعظم (ص)
بررسی رخدادهای تاریخی، زمانی سودمند است که با نگرشی درست و حکیمانه به آنها نگریسته شود. به این معنا که تاریخ را تنها یک رسانه خبردهنده از سرگذشت پیشینیان ندانیم، بلکه آن را درس نامه و عبرتنامهای بدانیم که در پس هریک از برگهایش، پندها، هشدارها و عبرتهایی نهفته است. نگاه حکیمانه به رخدادهای تاریخی، با اندیشه و تأمل کردن در آنها به دست میآید.
درسها و عبرتهایی که از رخدادهای نقل شده از هجرت تاریخی پیامبر اعظم (ص) از مکه به یثرب به دست میآید، از چند جنبه قابل تبیین است. جنبههایی مانند: سیره رفتاری آن حضرت در طول هجرت؛ وقایع رخ داده در مسیر هجرت؛ رفتار اصحاب و دشمنان آن حضرت. به طور کلی، آموزههای این هجرت را در چند بند میشماریم:
حفظ دین به بهای هجرت
وقتی پیامبر اعظم (ص) شرایط مکه را با بقای دین در تضاد دید، تنها راه رهایی را در هجرت از مکه یافت. این سیره عملی پیامبر، به مسلمانان میآموزد که اگر شرایط محل زندگی چنان رقم خورده باشد که دینداری انسان با خطر روبهرو شود، باید با تغییر محل زندگی، دین خود را حفظ کرد. قرآن کریم با صراحت دستور داده است که اگر در محیطی به دلیل عواملی نتوانستید وظیفه خود را به انجام رسانید، به منطقه امن دیگری هجرت کنید. علت این دستور آن است که اسلام، دینی منطقهای نیست و به مکان و محیطی خاص محدود نمیشود، بلکه حفظ دین و ارزشهای دینی اهمیت دارد. هجرت تنها وظیفه مسلمانان عصر پیامبر نبوده است، بلکه اگر آن شرایط برای هر کسی و در هر زمانی پیش آید، وظیفه او هجرت است. برای مثال، چه بسا وظیفه یک فرد مسلمان در عصر ما برای حفظ دینش، هجرت از شهری به شهر دیگر یا از محلهای به محله دیگر یا تغییر محل تحصیل یا کار خود باشد. جای بسی تعجب و تأسف است که امروزه، برخی مسلمانان بدون توجه به آموزههای دینی، از کشورهای اسلامی به کشورهای کفر هجرت میکنند و آنجا را محل زندگی دایمی خود قرار میدهند، در حالی که بسیاری از مسلمانان کشورهای غیراسلامی از دورترین نقاط جهان، برای فراگیری علوم دینی به ایران اسلامی هجرت کردهاند.
قرآن کریم در داستان اصحاب کهف، ارزش هجرت از محیطهای آلوده را به تصویر کشیده است. اصحاب کهف کسانی بودند که خانههای شاهانه و زندگانی مرفه و سرشار از نعمتهای مادی را رها کردند و به انواع محرومیتها تن دادند تا ایمان و دین خود را حفظ کنند[۳۴].
جانفشانی در راه حفظ دین
به جان خریدن سختیها و گرفتاریها در راه حفظ دین، از مهمترین جنبههای سیره عملی پیامبر اعظم (ص) است. هجرت پیامبر، سفری همراه با سختیهای فراوان بود؛ زیرا این سفر شبانه آغاز شد و پیامبر مجبور شد سه روز تمام در غار ثور بماند. مدت این سفر، دوازده شبانهروز و مسیر آن، چهارصد کیلومتر در راههای ناهموار و بیابانهای خشک و سوزان مکه بود. افزون بر این، آن حضرت برای پنهان ماندن از دید تعقیبکنندگان، مجبور بود شبها حرکت کند و روزها پنهان شود. البته هجرت پیامبر تنها یکی از مشکلاتی بود که در طول عمر پربرکت آن حضرت پیش آمد؛ زیرا پیامبر از آغاز بعثت همواره با سختیهای بسیاری روبهرو بود.
امروزه نیز هر مردی در روبهرو شدن با مسائل روزانه، مشکلات خاصی دارد. انسانهای دین دار همواره با سختیها و سنگ اندازیهای دشمنان و هواپرستان روبهرو میشوند و هرگز از کینهتوزیهای آنان در امان نیستند. در این میان، کسی میتواند دین خود را حفظ کند که به پیروی از پیامبر، همه گرفتاریها را با تحمل و شکیبایی پشت سر بگذارد و هرگز به سبب پدید آمدن مشکلات، از دین خود دست برندارد.
یکی دیگر از بزرگترین درسهای هجرت، جانفشانی حضرت علی (ع) برای حفظ دین و به دست آوردن خشنودی الهی است. آنگاه که مشرکان مکه نقشه قتل پیامبر را طراحی کردند و جبرئیل امین، حضرت را از نقشه آنان باخبر کرد، پیامبر جریان را با علی (ع) در میان گذاشت. برای اینکه پیامبر بتواند به سلامت از مکه خارج شود، علی (ع) در بستر ایشان خوابید[۳۵] و این آیه در شأن آن حضرت نازل شد: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ﴾[۳۶].
برابر روایتی که فخر رازی نقل کرده است، خداوند به سبب این کار علی (ع)، نزد فرشتگانش مباهات کرد[۳۷].
علی (ع) در واقعه هجرت پیامبر، بیش از دیگر اصحاب با سختیها و مشکلات روبهرو شد. آن حضرت، افزون بر خوابیدن در بستر پیامبر و برگرداندن امانتها و پرداخت دَیْنهای پیامبر، شماری از بانوان خاندان پیامبر را نیز از مکه به مدینه آورد. به نقل تاریخ، آن حضرت، بانوان را بر مرکبها نشاند و خود جلو کاروان با پای پیاده مسیر را میپیمود، به گونهای که پاهای مبارک آن حضرت، زخمهای بسیار برداشت. باید دانست آنچه این همه سختیها را بر علی (ع) آسان میکرد، عشق او به پیامبر اعظم (ص) و روحیه ولایتمداری و فرمانبری آن حضرت بود[۳۸].
بازگرداندن امانتها و ادای دین پیش از هجرت
امانت و دین، حق الناس است و چون احتمال دارد هر سفری، بیبازگشت باشد، مسافر باید پیش از سفر، امانتها را بازگرداند و دین هایش را ادا کند. پیامبر نیز پیش از هجرت از مکه، به حضرت علی (ع) سفارشهایی کرد. از آن جمله اینکه در روز روشن با صدای رسا اعلام کند هرکس نزد محمد امانتی دارد یا از او طلبکار است، بیاید و بگیرد[۳۹].[۴۰]
تأمین شخصی هزینههای سفر
بنا بر نقل تاریخ، در یکی از شبهایی که علی (ع) در غار ثور خدمت پیامبر اعظم (ص) رسید، پیامبر به علی (ع) دستور داد که دو شتر برای ایشان (پیامبر و هم سفرش) تهیه کند. در این هنگام، ابوبکر گفت: من پیشتر دو شتر برای شما و خودم آماده کرده ام. پیامبر فرمود: من با پرداخت قیمت، آنها را میپذیرم. سپس به علی (ع) دستور داد که قیمت شتر را بپردازد[۴۱].[۴۲]
اصل تدبیر، شرط رسیدن به هدف
پیامبر اعظم (ص) در اجرای هر کار یا رسیدن به هر هدفی، تدبیر و دوراندیشی را به کار میبست. هجرت ایشان از مکه به یثرب یکی از برنامههایی بود که در رسیدن به آن، هر مرحلهای را با تدبیر و رعایت همه جنبههای احتیاط پیمود. برای مثال، خوابیدن حضرت علی (ع) در بستر خویش برای فریب دادن دشمن، خارج شدن شبانه از مکه، انتخاب مسیری خلاف مسیر یثرب (پیامبر به سمت جنوب مکه که غار ثور در آنجا بود، حرکت کرد)[۴۳]، پنهان شدن در غار ثور و توقف سه روزه در آنجا[۴۴] از مسائلی بود که با تدبیر دقیق پیامبر صورت گرفت[۴۵].
پشتیبانی خداوند از دینداران
وقتی مشرکان با هدایت ابوکرز ـ ردیاب ماهر ـ پس از پی گرفتن ردّ پای پیامبر به غار ثور رسیدند، عنکبوتی را دیدند که بر دهانه غار، تاری تنیده و کبوتری در آنجا تخم گذارده است. آنان با خود گفتند این غار، متروکه است و کسی نمیتواند وارد آن شده باشد[۴۶].
پیام این رویداد آن است که خداوند، کسی را که در راه دینش گام بردارد و در این راه با خطر روبهرو شود، یاری میرساند و او را از شر دشمنان حفظ میکند. این امر، سنتی الهی است و تنها به این رخداد اختصاص ندارد، بلکه هرکس در هر جایگاهی که باشد، اگر در راه دین خدا گام بردارد و در این راه خطری متوجه او شود، خداوند او را یاری میرساند و شرّ بدخواهان را از او دور میکند[۴۷].
تقوا، معیار هر انتخاب
پیامبر اعظم (ص) پس از ورود به روستای قبا، از میان خانههای زیادی که در آن روستا بود، خانه کلثوم بن هدم بن امری القیس را ـ که مردی نابینا و باتقوا بود ـ به عنوان محل استراحت خویش برگزید. با اینکه اگر معیار پیامبر در انتخاب خانهای برای استراحت، بزرگ بودن و مجلل بودن بود، خانهای غیر از خانه این پیرمرد باتقوا را برمیگزید[۴۸].
رعایت حال میزبان در سفر
پیامبر اعظم (ص) که در منزل کلثوم بن هدم منزل گزیده بود، برای سخنرانی، نماز جماعت و دیدارهای مردمی به خانه سعد بن خیثمه میرفت و این امور را در آنجا انجام میداد. دلیل این کار آن بود که کلثوم بن هدم، مردی متأهل بود، ولی سعد بن خیثمه مجرد بود و اهل و عیالی نداشت[۴۹]. پیامبر این کار را برای راحتی خانواده کلثوم بن هدم انجام میداد[۵۰].
امر به معروف و نهی از منکر در همه جا
بنا بر نقل تاریخ، وقتی پیامبر اعظم (ص) به روستای قبا وارد شد، خطاب به مردم قبا فرمود: آشکارا سلام کنید و از طعام خود به دیگران بخورانید. صله رحم کنید و شب هنگام ـ که همگان در خوابند ـ نماز (شب) بخوانید تا به سلامت وارد بهشت شوید[۵۱].
همچنین نقل شده است که نخستین دستور پیامبر اعظم (ص) به اهل قبا، شکستن بتهایی بود که در آن روستا وجود داشت. مردم قبا نیز فرمان پیامبر را اطاعت کردند و بتها را پس از شکستن، در آتش سوزاندند[۵۲]. پیامبر با این کار، به همگان آموخت که عمل به واجبات اسلام از جمله امر به معروف و نهی از منکر، در هر زمان و هر شرایطی باید جدّی گرفته شود. برای مثال، اگر در سفر، امر معروفی را ترک شده دیدیم، به انجام دادن آن امر کنیم و اگر منکری را در حال انجام دیدیم، از آن نهی کنیم[۵۳].
احترام به پیشنهادهای سازنده
مسجد قبا بنا بر نقل تاریخنویسان، به پیشنهاد عمار بن یاسر و موافقت و استقبال پیامبر اعظم (ص) ساخته شد. آن حضرت در بسیاری از رویدادها با اصحاب مشورت میکرد و از آنها نظر میخواست. ایشان به نظر آنان احترام میگذاشت و اگر اصحاب پیشنهاد خوبی مطرح میکردند، با کمال میل آن را عملی میکرد[۵۴].
همکاری در کارها
پیامبر اعظم (ص) در ساختن مسجد قبا مشارکت جدّی داشت و دوشادوش دیگر مسلمانان کار میکرد. آن حضرت چوب و سنگ میآورد و مانند کارگری ساده در بنای مسجد شرکت داشت. ایشان هرگز به سبب مقامش، خود را از دیگران جدا نمیکرد و حتی بیش از دیگران کار میکرد، به گونهای که تنها به انجام کارهای آسان نمیپرداخت، بلکه کارهای سنگین و سخت مانند برداشتن سنگهای بزرگ را نیز انجام میداد؛ گویا آن کارها را وظیفه خود میدانست. یکی از بزرگان انصار نقل کرده است: حضرت محمد (ص) را دیدم که سنگ بزرگی را حمل میکرد. جلو رفتم تا سنگ را از او بگیرم و خود آن را حمل کنم، ولی با خودداری پیامبر روبهرو شدم، به گونهای که آن حضرت به من فرمود: تو خود برو و مانند من سنگی را بیاور[۵۵].
شأن و مقام هرگز نباید سبب خودبرتربینی و جدا دانستن فرد از دیگران شود. البته این شأن و مقام تنها در مقامهای معنوی خلاصه نمیشود، بلکه هرگونه برتری و خودبزرگ بینی را در برمیگیرد. باید از پیامبر اعظم (ص) درس آموخت و دانست که داشتن مدرک و مقام علمی، داشتن نسبهای برجسته، سرمایه دار بودن، شهرت و آوازه داشتن، برخورداری از هوش و استعداد بالا، داشتن سابقه و تجربه، بالا بودن سن و سال و مانند آن، هرگز نباید برای کسی تکبر بیاورد[۵۶].
تبلیغ همیشگی آموزههای دینی
پیامبر اعظم (ص) هنگام ساختن مسجد قبا، اینگونه زیر لب زمزمه میکرد: قَدْ أفْلَحَ مَنْ يَعْمُرُ الْمَساجِدَ يَقْرَأُ الْقُرآنَ قائِماً وَ قاعِداً کسی رستگار است که به ساختن مسجدها میپردازد و در آن حال، نشسته و ایستاده قرآن میخواند[۵۷].
در این جمله پیامبر، درس تشویق به ساختن مسجد به عنوان یکی از زمینههای رستگاری بشر نهفته است. افزون بر آن، عمل پیامبر، آموزنده این درس نیز هست که وقتی پیامبر حتی هنگام ساخت مسجد، از معارف دینی سخن میگوید، معلوم میشود تبلیغ معارف دینی، زمان و مکان نمیشناسد و بدون امکانات هم قابل اجراست[۵۸].
مؤمن و هجرتی از درون و بیرون
هجرت پیش از آنکه جنبه برونی داشته باشد، جنبه درونی دارد. نخست باید در درون، هجرتی صورت گیرد تا زمینه برای هجرت برونی فراهم شود. هجرت درونی، هجرت از ظلمت به نور، از کفر به ایمان، از شرک به توحید و از آلودگیها به پاکی هاست. ازاین رو، در آموزههای دینی ما آمده است که هجرت واقعی، مهاجرت درونی است و آنان که تنها جسمشان هجرت میکند و در روحشان هجرتی صورت نمیگیرد، هجرتکنندگان واقعی نیستند.
امیرمؤمنان علی (ع) میفرماید: «بعضی میگویند مهاجرت کردهایم، در حالی که مهاجرت واقعی نکردهاند؛ مهاجران واقعی آنها هستند که از گناهان هجرت میکنند و مرتکب آنها نمیشوند»[۵۹]. بنابراین، هجرت برای مؤمن حقیقی، تنها انتقال از مکانی به مکان دیگر نیست، بلکه چون مؤمن همواره از پستیها و گناهان و بدیها، به سوی فضیلتها و پاکیها هجرت میکند، پیوسته فردی مهاجر است و البته هجرت او، هجرت الی الله به شمار میرود[۶۰].
رنجهای پس از هجرت
پیامبر اکرم (ص) با عزت و تکریم وصف ناپذیری وارد مدینه شد و انصار با آغوش باز رهبر نهضت را استقبال کردند و حضرت در منزل ابو ایوب انصاری اسکان موقت یافت. پیامبر (ص) در بدو ورود به مدینه با مشکلاتی مواجه بود:
- بیماوایی مهاجران: از آن روز که مسلمانان به مدینه هجرت کردند، گرچه از چنگال شکنجه گران قریش نجات یافتند؛ اما در مقابل با سختی مرگآور فقر و بیچیزی دست به گریبان شدند؛ زیرا مهاجران از تمام مال و خانه و خانواده خویش بریده و به شهر اسلام پناه آورده بودند. البته مردم مدینه؛ یعنی انصار، تا حد ممکن از این پاکبازان پذیرایی کردند، اما توانایی مالی آن روز مسلمانان تا آن حد نبود که بتوانند به راحتی زندگی کنند. خصوصاً گروهی اصلاً جا و مکان نیافته، پشتیبانی به دست نیاورده بودند. به همین دلیل پیامبر اکرم (ص) بعدها که مسجدالنبی را فراهم کرد در مسجد گروهی از مهاجرین را در صفه جا داد و مدتی اصحاب صفه بر سکویی از مسجد بیتوته میکردند.
- خطر بالقوه کفار قریش: گرچه پیامبر اکرم با مهاجرتش به مدینه از اذیت مستقیم کفار قریش در امنیت بود و بُعد مسافت حدود ۵۰۰ کیلومتر مانع از ادامه شکنجهها میشد ولی از آنجا که مشرکین قریش حیاتشان را در محو دعوت نبوی میدیدند نمیتوانستند ساکت بنشینند. کفار قریش از جریان استقبال مردم یثرب و ایجاد دولت و حکومت رسول خدا با خبر بودند و از طرفی نفوذ کلام و هدایتگری معجزه آسای رسول خدا را میشناختند و لذا حضور پیامبر (ص) را در شرایط جدید، با دغدغه کامل و نگرانی از بسط نفوذ پیامبر (ص) در قلوب مردم تعقیب میکردند و لذا در تدبیر و برنامهریزی جهت ایجاد مزاحمت در حکومت نوپای پیامبر (ص) بر آمدند.
- نفاق و جبهه داخلی: با حضور پیامبر اکرم (ص) در مدینه دو دسته از مردم با پیامبر (ص) مشکل داشتند. الف: حسودانی که در بین مهاجرین بودند و اصولاً دست به عصا حرکت میکردند و از اول که دعوت پیامبر (ص) آغاز شد با مقاصد قدرت طلبانهای اظهار اسلام کردند؛ ولی در دل کفر خود را نگه داشتند و چون ضرورت هجرت پیش آمد برای تعقیب اهداف شیطانی خود با سایر مسلمانان هجرت کردند که در بحثهای آینده به تفصیل حال آنها خواهیم پرداخت. ب: حسودانی که در مدینه به دلیل ناخالصی نفسانی که داشتند، حضور پیامبر (ص) را مزاحم اهداف و قدرتطلبی خود میدیدند؛ یعنی قبل از هجرت پیامبر (ص) سیادت و آقایی بر قوم و قبیله داشتند و با تشریف فرمایی رسول اکرم (ص) گرایش مردم فقط به حضرت متمرکز شد و بازار آقایی و سروری آنها کم رنگ گردید و چون از نفسانیات سالم و پاکی برخوردار نبودند کینه پیامبر (ص) را به دل گرفتند و چون مجالی برای بروز این کینه و حسادت نیافتند، تبدیل به نقاق گردید و همین منافقین در صحنههای مختلف همدیگر را پیدا کردند و در پشت پرده نسبت به جریان حق و دعوت توحیدی، موضع مخالف و تمرد پیشه کردند. اینها اگر بسط قدرت پیامبر (ص) را ضعیف میدیدند قطعاً کینههای خود را علنی میکردند و با پیغمبر درگیر میشدند؛ ولی چون اهداف بلند مدتی در دل داشتند کینهها را زیر خاکستر شرایط موجود پروریدند. عبدالله بن ابی یکی از شخصیتهای مدینه بود؛ ولی در هیچ یک از جنگهای خونینی که بین دو تیره بومی مدینه یعنی اوس و خزرج اتفاق افتاده بود شرکت نداشت و از این رو در نظر مردم مدینه چهرهای مورد احترام و صلح دوست داشت. قبل از اینکه مردم مدینه با رسول خدا پیمان ببندند، تصمیم گرفته بودند که او را به عنوان فرمانروای مدینه برگزینند و حتی تاجی هم برایش ساخته بودند؛ ولی با روابطی که اوس و خزرج با پیامبر خدا پیدا کردند این تصمیم خود به خود از میان رفت. آنان دیگر مظهر وحدت را یافته بودند از این رو کینه رسول خدا در دل عبدالله بن ابی جای گرفت و آتش حسد در درونش شعلهور شد و استقبال پر شکوه تاریخی و بینظیر مردم مدینه بر آتش کینه و حسدش افزود. وقتی پیامبر (ص) از قبیله او عبور میکرد با آستین جلوی بینی خود را گرفت تا گرد و غباری که بلند شده به بینی او نرود و با ناراحتی بر خلاف قبایل دیگر جلو آمد، روی به رسول خدا کرد و گفت: یا هذا اذهب الی الذین غروک و اتوا بک فانزل علیهم و لا تغشنا فی دیارنا برو پیش کسانی که تو را فریب دادهاند و اینجا ما را فریب مده! سعد بن عباده از بیم آنکه مبادا رسول خدا سخنش را به دل بگیرد از پیامبر (ص) عذرخواهی کرد و گفت: او این سخن را از روی دشمنی و حسد میگوید؛ زیرا قرار بود فرمانروای مطلق اوس و خزرج گردد و اکنون از این جهت متأثر است که ریاست خود را از بین رفته میبیند[۶۱]. این شخص عملاً هدایت و رهبری منافقان را به عهده گرفت و با هواداران منافقش همواره سعی میکردند که در نهضت اسلامی شکاف ایجاد نمایند.
- یهود ساکن مدینه: یهودیان مدینه در چهار نقطه پراکنده بودند: بنیقینقاع در داخل شهر اقامت داشتند، بنینضیر و بنیقریظه در حومه مدینه مقیم بودند و یهودیان خیبر در دویست کیلومتری از مدینه زندگی میکردند.
رسول خدا با یهودیان مدینه پیمان زیست مسالمت آمیز را امضاء کرد. حضرت با سه گروه معروف یهود پیمان بست و این پیمان از مهمترین نمونههای برخورد مسالمت آمیز پیامبر (ص) با یهود است، متن این قرارداد را رسول خدا با سه طایفه بنینضیر، بنیقریظه و بنیقینقاع امضا کرد. مرحوم طبرسی نقل کرده است: یهود بنیقریظه، بنینضیر و بنیقینقاع نزد پیامبر (ص) آمدند و گفتند: ای محمد ما را به چه میخوانی؟ فرمود: به گواهی دادن به توحید و شهادت به این که خدایی جز الله نیست و رسالت خودم که من فرستاده او هستم. من کسی هستم که نامم را در تورات مییابید و علما و دانشمندانتان به شما گفتهاند که از مکه ظهور میکنم و به این سنگلاخ (مدینه) کوچ میکنم....
یهودیان گفتند: آن چه را گفتی شنیدیم. اکنون آمدهایم که با این شرایط با تو صلح کنیم، که نه با شما باشیم و نه علیه شما، به سود یا زبان تو نباشیم و کسی را که علیه توست یاری نکنیم و متعرض یارانت نشویم. تو هم متعرض ما و دوستانمان نشوی تا ببینیم کار تو و قومت به کجا میانجامد.
پیامبر (ص) خواسته آنان را پذیرفت و میان آنان قراردادی نوشته شد که مضمونش این بود: یهودیان علیه پیامبر (ص) یا یکی از یارانش با زبان، دست، اسلحه، مرکب، نه پنهانی و نه آشکارا، نه شب و نه روز، نباید اقدامی انجام دهند و خداوند بر این پیمان گواه و کفیل است. پس اگر یهود این تعهدات را نادیده بگیرد، رسول خدا میتواند خون ایشان را بریزد، زن و فرزندانشان را اسیر کند و اموالشان را غنیمت بگیرد.
آنگاه برای هر قبیلهای از یهودیان نسخهای جداگانه تنظیم شد. مسئول پیمان بنینضیر، حیی بن اخطب، مسئول پیمان بنیقریظه، کعب بن اسد و مسئول پیمان بنیقینقاع، مخیریق، بود که هر سه نفر پیمان نامه را امضا کردند[۶۲].
منابع
- جمعی از نویسندگان، هجرت پیامبر اعظم
- راجی، علی، مظلومیت پیامبر
پانویس
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۱۲۳؛ جمعی از نویسندگان، هجرت پیامبر اعظم، ص ۹.
- ↑ ابوسلمه همسر ام سلمه است. ام سلمه پس از شهادت همسرش به همسری رسول خدا (ص) درآمد.
- ↑ عبدالحمید آیتی، تاریخ پیامبر اسلام، ص۲۰۲.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۵۷.
- ↑ ابن هشام، سیرة النبی، ج۲، ص۱۱۱.
- ↑ جمعی از نویسندگان، هجرت پیامبر اعظم، ص ۱۰.
- ↑ ابن هشام، سیرة النبی، ج۲، ص۱۲۴.
- ↑ رسول جعفریان، حیات سیاسی اسلام، سیره رسول خدا (ص)، ج۱، ص۳۴۹.
- ↑ جمعی از نویسندگان، هجرت پیامبر اعظم، ص ۱۱.
- ↑ سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۴، ص۱۰۷.
- ↑ فروغ ابدیت، ص۴۰۳.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۱۲۴.
- ↑ ابن سعد، طبقات، ج۲، ص۲۲۶؛ جعفر سبحانی، فروغ ابدیت، ج۱، ص۳۴۲.
- ↑ سیره ابن هشام، ص۱۲۴.
- ↑ جمعی از نویسندگان، هجرت پیامبر اعظم، ص ۱۱.
- ↑ بصائرالدرجات، ص۱۸۵؛ اسد الغابه، ج۲، ص۲۵۶؛ الکامل، ج۲، ص۶۹.
- ↑ شبهای پیشاور، ص۳۷۷.
- ↑ قال حسان قدمت مکة معتمرا و أناس من قریش یقذفون أصحاب رسول الله (ص) فقال ما هذا لفظه فأمر رسول الله علیا (ع) فنام علی فراشه و خشی ابن أبی قحافة أن یدل القوم علیه فأخذه معه و مضی إلی الغار؛ الطرائف ج۲، ص۴۱۰؛ تفسیر البرهان، ج۴، ص۶۰۵.
- ↑ «اگر او را یاری ندهید بیگمان خداوند یاریش کرده است هنگامی که کافران او را که یکی از دو نفر بود (از مکّه) بیرون راندند، آنگاه که آن دو در غار بودند همان هنگام که به همراهش میگفت: مهراس که خداوند با ماست و خداوند آرامش خود را بر او فرو فرستاد و وی را با سپاهی که آنان را نمیدیدید پشتیبانی کرد و سخن کافران را فروتر نهاد و سخن خداوند است که فراتر است و خداوند پیروزمندی فرزانه است» سوره توبه، آیه ۴۰.
- ↑ «همراه وی که با او گفت و گو میکرد گفت: آیا به کسی که تو را از خاکی سپس از نطفهای آفرید آنگاه تو را مردی باندام برآورد کفر میورزی؟» سوره کهف، آیه ۳۷.
- ↑ بصائر الدرجات، ص۵۷.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۱۲۶.
- ↑ سیدجعفر مرتضی عاملی، تحقیقی درباره تاریخ هجری، ص۲۰-۲۲؛ اسماعیل بن کثیر، البدایة و النهایة، ص۷، ۷۳ و ۷۴.
- ↑ احمد بن اسحاق یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۴۵.
- ↑ تحقیقی درباره تاریخ هجری، ص۲۳؛ جعفر سبحانی، سید المرسلین، ج۱، ص۶۰۹.
- ↑ جعفر سبحانی، سید المرسلین، ج۱، ص۶۱۰.
- ↑ جعفر سبحانی، سید المرسلین، ج۱، ص۶۰۹.
- ↑ جعفر سبحانی، سید المرسلین، ج۱، ص۶۱۱.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۱۰.
- ↑ جعفر سبحانی، سید المرسلین، ج۱، ج۱، ص۶۱۲.
- ↑ تحقیقی درباره تاریخ هجری، ص۲۳.
- ↑ تحقیقی درباره تاریخ هجری، ص۲۳.
- ↑ جمعی از نویسندگان، هجرت پیامبر اعظم، ص ۳۰.
- ↑ جمعی از نویسندگان، هجرت پیامبر اعظم، ص ۳۶.
- ↑ البته خوابیدن حضرت علی (ع) در بستر پیامبر در شب هجرت، نخستین بار نبود، بلکه حضرت ابوطالب، در دوره محاصره بنی هاشم در شعب ابی طالب، هر شب علی (ع) را در بستر پیامبر میخوابانید.
- ↑ «و از مردم کسی است که در به دست آوردن خشنودی خداوند از جان میگذرد و خداوند به بندگان مهربان است» سوره بقره، آیه ۲۰۷.
- ↑ فخر رازی، التفسیر الکبیر و مفاتیح الغیب، ج۳، ص۲۲۲.
- ↑ جمعی از نویسندگان، هجرت پیامبر اعظم، ص ۳۷.
- ↑ فروغ ابدیت، ج۱، ص۴۳۲.
- ↑ جمعی از نویسندگان، هجرت پیامبر اعظم، ص ۳۹.
- ↑ فروغ ابدیت، ج۱، ص۴۳۲.
- ↑ جمعی از نویسندگان، هجرت پیامبر اعظم، ص ۳۹.
- ↑ فروغ ابدیت، ج۱، ص۴۲۴.
- ↑ رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام، سیره رسول خدا (ص)، ج۱، ص۴۱۰.
- ↑ جمعی از نویسندگان، هجرت پیامبر اعظم، ص ۳۹.
- ↑ سیدجعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج۴، ص۱۱.
- ↑ جمعی از نویسندگان، هجرت پیامبر اعظم، ص ۴۰.
- ↑ جمعی از نویسندگان، هجرت پیامبر اعظم، ص ۴۰.
- ↑ ابن کثیر، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۳۴.
- ↑ جمعی از نویسندگان، هجرت پیامبر اعظم، ص ۴۱.
- ↑ رسول جعفریان، آثار اسلامی مکه و مدینه، ص۲۲۵.
- ↑ مطهر بن طاهر المقدسی، البدء و التاریخ، ج۴، ص۱۷۷.
- ↑ جمعی از نویسندگان، هجرت پیامبر اعظم، ص ۴۱.
- ↑ جمعی از نویسندگان، هجرت پیامبر اعظم، ص ۴۲.
- ↑ محمد بن علی بن علان مکّی صدیقی، حُسنُ النبأ فی فضلِ مسجد قبا، تحقیق: مرزوق علی ابراهیم، ص۳۸.
- ↑ جمعی از نویسندگان، هجرت پیامبر اعظم، ص ۴۲.
- ↑ محمدسهیل بهرامنسب، استوانه نور، ص۳۱.
- ↑ جمعی از نویسندگان، هجرت پیامبر اعظم، ص ۴۳.
- ↑ ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج۴، ص۹۳.
- ↑ جمعی از نویسندگان، هجرت پیامبر اعظم، ص ۴۴.
- ↑ سیره ابن هشام، ج۲، ص۵۵۸؛ بحارالانوار، ج۱۹، ص۱۰۸.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۱۳۰.