هجوم به خانه امام علی

ماجرای هجوم به خانه وحی

مشکل غاصبین خلافت، مخالفت خاندان پیامبر، یعنی تیره بنی‌هاشم بود. این سخت‌ترین مانع بر سر راه دولت تازه بود و بدون حل آن، حکومت معنای واقعی نداشت؛ لذا در اولین فرصت ممکن، یعنی احتمالاً روز چهارشنبه برای حل این مشکل اقدام کردند. البته احتمال روزهای بعد حتی تا یک ماه هم داده شده است. در تاریخ اسلام شاید هیچ جا این قدر پنهان‌کاری اتفاق نیافتاده باشد. مورخان بزرگ در این مورد تنها چند کلمه گفته‌اند که به آنها اشاره می‌کنیم.

تصریحات تاریخی و روایان مکتب خلفا

یعقوبی می‌نویسد: ابوبکر و عمر خبر یافتند که گروه مهاجران و انصار با علی بن ابی طالب (ع) در خانه فاطمه دختر پیامبر خدا فراهم گشته‌اند، پس با گروهی آمدند، به خانه هجوم آوردند،... و زبیر در حالی که شمشیری همایل داشت بیرون آمد، عمر با او برخورد، با او کشتی گرفت، او را بر زمین زد، شمشیرش را شکست، به خانه ریختند. فاطمه بیرون آمد و گفت: «به خدا قسم! باید بیرون روید، وگرنه مویم را برهنه سازم، نزد خدا ناله و زاری کنم»[۱].

بلاذری در این زمینه می‌نویسد: آن‌گاه که علی (ع) از بیعت خودداری کرد، ابوبکر، عمر را به نزد علی (ع) فرستاد و دستور داد که به هر شکل ممکن او را برای بیعت بیاورد. عمر به در خانه علی (ع) آمد و در آنجا میان او و علی سخنانی رد و بدل شد.

در این نقل، از ماهیت و چگونگی این سخنان اطلاعی در دست نیست. بلاذری تنها یک جمله از آن سخنان را نقل می‌کند که حضرت علی (ع) به عمر گفت: شیری از پستان خلافت می‌دوشی تا مقداری از آن به خودت برسد! به خدا سوگند؛ این همه کوشش که امروز برای خلافت ابوبکر از خود نشان می‌دهی، فقط برای این است که فردا تو را بر دیگران مقدم بدارد[۲].

مورخان در مورد این عبارت بلاذری که آورده بود: ابوبکر دستور داد که علی (ع) را به هر شکل ممکن برای بیعت بیاورد، توضیحات کوتاهی آورده‌اند. از جمله خود بلاذری می‌گوید: ابوبکر کسی را به نزد علی (ع) فرستاد تا برای بیعت به نزد او برود؛ ولی ایشان آن را نپذیرفت. آن‌گاه عمر به دنبال این مأموریت آمد در حالی که به همراه خود آتش آورده بود! چون به درب خانه رسید، فاطمه با او در کنار در برخورد کرد و به او فرمود: ای پسر خطاب؛ می‌بینم که می‌خواهی در خانه مرا به آتش بسوزانی؟! عمر پاسخ داد: آری! این کار را می‌کنم؛ زیرا این کار دین پدرت را محکم‌تر خواهد ساخت! [۳].

اما طبری آورده است: عمر بن خطاب به در خانه علی (ع) آمد. در آن خانه، طلحه و زبیر و مردانی از مهاجران نیز بودند. او این چنین تهدید کرد: به خداوند سوگند یا از خانه بیرون می‌آیید و بیعت می‌کنید، یا اینکه خانه را با اهلش به آتش خواهم کشید[۴].

در عقد الفرید کمی توضیح بیشتر است. ابن عبد ربه[۵] نقل می‌کند: ابوبکر به عمر بن خطاب مأموریت داد که برود و آنها (بنی‌هاشم و چندتن از صحابه) را از خانه فاطمه (س) بیرون بیاورد. به او گفت: چنان چه زیر بار نرفتند، با آنها مقابله کن. عمر با آتشی که به همراه آورده بود، به دنبال مأموریت رفت و قصد داشت خانه را آتش بزند. فاطمه (س) چون این وضع را مشاهده کرد، عمر را به آن شکل در کنار خانه‌اش دید، فرمود: ای فرزند خطاب! آیا آمده‌ای خانه ما را آتش بزنی!؟ عمر پاسخ داد: آری! مگر اینکه با امت همراه شوید و بیعت کنید[۶].

گوشه دیگری از توضیح حادثه در عبارت منسوب به ابن قتیبه نقل شده که در جای دیگر نیامده است: ابوبکر گروهی را در هنگام بیعت خویش مشاهده نکرد. آنها همگی نزد علی کرم الله وجهه جمع بودند. عمر را به نزد آنها فرستاد. عمر به کنار آن خانه رفت و آنان را به بیرون آمدن امر کرد. ولی آنها از خارج شدن امتناع ورزیدند. عمر هیزم خواست و گفت: به خدایی که جان عمر در دست اوست سوگند یاد می‌کنم که یا از خانه بیرون می‌آیید، یا خانه را با کسانی که در آن هستند آتش خواهم زد! به او گفته شد: در این خانه، فاطمه است. عمر جواب داد: حتی اگر او هم باشد[۷].

علاوه بر مصادر تاریخی، مصادر معتبر حدیثی نیز اشاره‌ای به این مسئله دارند. ابن ابی شیبه در کتاب «المصنف» در یک روایت صحیح از زید بن اسلم از پدرش نقل می‌کند: بعد از اینکه بیعت با ابوبکر انجام شد، علی و زبیر به خانه فاطمه می‌رفتند، با ایشان در مسائل پیش آمده مشورت می‌کردند، سپس به کارهای لازم می‌پرداختند. این خبر به عمر رسید خود را به خانه دختر پیامبر رسانید و به ایشان اخطار داد: ای دختر پیامبر! هیچ کس از پدرت نزد ما محبوب‌تر نیست و بعد از او هیچ کس از شما محبوب‌تر نیست؛ اما به خدای سوگند؛ اینها مانع نیست که اگر این افراد نزد شما اجتماع کنند که من امر کنم، خانه را به آتش بکشند! این سخن گفت و بیرون رفت.

بار دیگر علی و زبیر به نزد دختر پیامبر آمدند. حضرت پیام تند عمر را به آنها رسانید و فرمود: می‌دانید که عمر به اینجا نزد من آمده بود؟! او قسم خورد که اگر بار دیگر در اینجا جمع شوید، این خانه را بر شما آتش خواهد زد! به خدای قسم که او این کار را خواهد کرد...[۸].

مورخان اسامی هجوم آورندگان به خانه امیرالمؤمنین (ع) را این‌گونه برشمرده‌اند: عمر بن الخطاب[۹]، خالد بن ولید[۱۰]، عبدالرحمن بن عوف[۱۱]، ثابت بن قیس بن شماس[۱۲]، زیاد بن لبید[۱۳]، محمد بن مسلمة[۱۴]، زید بن ثابت[۱۵]، سلمة بن سلامة بن وقش[۱۶]، سلمة بن اسلم[۱۷]، اسید بن حضیر[۱۸].[۱۹]

سکوت و نگرش جانشین پیامبر (ص) در ماجرای هجوم به خانه وحی

در برابر این هجمه و تهدیدهای علنی که از سوی فرستادگان خلیفه اتفاق افتاد و در نهایت هم به ورود بدون اجازه حمله کنندگان به بیت دختر پیامبر منجر گردید، تنها مقاومتی که از اهل این خانه ثبت شده، بیرون آمدن زبیر با شمشیر است که با زمین خوردن، سپس از دست دادن شمشیر و دستگیر شدن او به پایان رسیده است. امام در این روزهای حساس و سرنوشت‌ساز، به هیچ وجه قصد مقابله مسلحانه نداشت. تنها وظیفه امام این بود که بیعت نکند و این بیعت نکردن اگرچه ظاهراً یک عمل سیاسی محض به معنای عدم قبول حکومت وقت و مخالفت با آن بود، اما روح خالص مذهبی داشت؛ یعنی برای نشان دادن نادرستی و عدم مشروعیت آن دولت بود. امام به عنوان «عالم امت»، در مقابل هر نوع تغییر و انحراف، به ویژه وقتی نام دین و مذهب به خود گرفته و بدعت باشد مسئولیت دارد، نتیجه هرچه باشد باید بایستد و اعلام مخالفت کند تا نادرستی آن را نشان بدهد.

ابوبکر جوهری[۲۰] حوادث را به روشنی بیشتری تصویر کرده است. او جریان را این طور نقل کرده است که ابوبکر گفت: ای عمر! خالد بن ولید کجاست؟ عمر جواب داد: او همین جاست. ابوبکر گفت: بروید علی و زبیر را به نزد من بیاورید. عمرو و خالد رفتند. عمر به داخل خانه وارد شد. درون خانه افراد زیادی بودند. از اصحاب، مقداد بود و هاشمیان نیز همه حضور داشتند. اول زبیر را گرفت و با زور به بیرون خانه هل داد و به خالد و مردانی که ابوبکر به کمک ایشان فرستاده بود سپرد. بعد به علی گفت: برخیز و به بیعت برو! علی اعتنایی نکرد. عمر دست او را گرفت؛ باز به او گفت: برخیز! (یعنی باید به مسجد بروی و بیعت کنی.) این بار نیز علی (ع) از برخاستن و حرکت خودداری ورزید. عمر اینجا، علی (ع) را به بغل گرفت، هم چون زبیر با زور و فشار به دم در آورد و در آنجا به خالد و همراهانی او واگذار کرد. آن‌گاه با کمک مردانی که در بیرون خانه جمع شده بودند، آن دو را به اجبار به مسجد بردند[۲۱]. مردم معمولی شهر در کوچه‌ها جمع شده بودند و شاهد و ناظر این حوادث بودند؛ و تنها فاطمه آن‌گاه که این وضع را مشاهده کرد، به کنار در خانه آمد و فریاد برآورد: ای ابوبکر! چه زود به اهل بیت پیامبر هجوم آوردید. به خداوند قسم؛ تا وقتی زنده‌ام با عمر سخن نخواهم گفت[۲۲].

جوهری در نقل دیگر از عمر بن شبه می‌آورد: عمر در حالی که گریبان لباس علی و زبیر را گرفته بود، آن دو را با فشار شدید از خانه بیرون آورد و به نزد ابوبکر برای بیعت برد[۲۳]. در روایت دیگری از او نقل می‌کند: عمر با جمعی که در میان آنها اسید بن حضیر و سلمة بن سلامة بن وقش نیز بودند، با زور به خانه وارد شدند. فاطمه فریاد کرد و آنها را به خداوند سوگند داد. سپس عمر آن دو (حضرت علی و زبیر) را از خانه خارج ساخت و با زور به مسجد برد که بیعت کنند[۲۴].

نقل‌ها کمی با هم اختلاف دارند؛ اما اصل مسأله که در همه نقل‌ها تکرار می‌شود، یکسان است؛ بدین شکل و شاید هم به شکلی بدتر و فجیع‌تر که تاریخ از شرح آن خودداری کرده است امیرالمؤمنین علی (ع) به مسجد آورده شد تا با ابوبکر بیعت کند، اما چنان که اشاره شد، امام باید در برابر این انحراف‌ها موضع‌گیری روشنی داشته باشد و به صورت علنی و آشکار و تا پای جان آن را نفی و انکار کند. به هر حال، این‌گونه و با این رفتارهای جسارت‌آمیز همراهان و مأموران خلیفه، خطر بنی‌هاشم، کنترل شد و اولین مسأله خلیفه در برابر حکومت جدید را تا حدی برطرف نمود[۲۵].

مقابله حکومت با مخالفان

دولت خلفا نمی‌توانست این وضع را تحمل کند و ببیند در جامعه کسانی هستند آن هم در شأن و شخصیت حضرت علی (ع) و اصحاب و یارانش که بیعت نکرده‌اند و حکومت موجود را نپذیرفته‌اند. این قضیه در حادثه سعد و در نمونه‌های دیگری که در تاریخ ثبت شده است[۲۶]، مشهود است. بنابراین در این قضایا، عکس‌العمل شدیدی از خود نشان می‌داد و به کسی رحم نمی‌کرد.

با خاندان پیامبر (ص) که حکومت را نپذیرفته بود به شکلی رفتار کردند؛ با سعد رئیس قبیله خزرج که بیعت نکرده بود به سخت‌ترین شکل رفتار شد. با قبایل بیرون شهر مدینه که مخالفت خود را با دولت جدید نشان دادند، برخورد نظامی بسیار خشن کردند[۲۷].

منابع

پانویس

  1. «و اللّه لتخرجن أو لاكشفن شعرى و لا عجن إلى اللّه‌»؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۶.
  2. انساب الاشراف، ج۱، ص۵۸۷؛ السقیفة و فدک، ص۶۰.
  3. انساب الاشراف، ج۱، ص۵۸۶.
  4. تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۰۲.
  5. ابن عبد ربه، شهاب الدین ابوعمرو احمد بن محمد (۲۴۶- ۳۲۸ هجری) شاعر و ادیب بزرگ اندلسی، وی از دودمان بنی عباس بود، ولی چون جد چهارمش، سالم، در ولای امیر هشام بن عبدالرحمن، دومین امیر سلسله امویان اندلس در آمده بود، وی را «مروانی» و «اموی» می‌خوانند.
  6. عقد الفرید، ج۵، ص۱۳.
  7. الامامة و السیاسة، ج۱، ص۳۰؛ محمد حافظ بن ابراهیم شاعر معاصر مصری (۱۲۸۷ق۔ ۱۳۵۱ق) معروف با «شاعر النیل» این تهدید عمر را در سه بیت از قصیده‌اش این‌گونه سروده است: و قولة لعليّ قالها عمر أكرم بسامعها، أعظم بملقيها حرقت دارك، لا ابقي عليها بها إن لم تبايع، و بنت المصطفى فيها ما کان غیر أبی حفص یفوه بها أمام فارس عدنان وحامیها.
  8. «حدثنا محمد بن بشر حدثنا عبیدالله بن عمر حدثنا زید بن اسلم عن ابیه اسلم انه حین بویع لابی بکر بعد رسول الله (ص) کان علی و الزبیر یدخلان علی فاطمة بنت رسول الله (ص) فیشاورونها و یرتجعون فی امرهم فلما بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتی دخل علی فاطمة فقال «یا بنت رسول الله (ص) و الله ما من احد احب الینا من ابیک و ما من احد احب الینا بعد ابیک منک و ایم الله ما ذاک بمانعی ان اجتمع هولاء النفر عندک ان امر بهم ان یحرق علیهم البیت «قال: فلما خرج عمر جاؤها فقالت تعلمون ان عمر قد جاءنی و قد حلف بالله لئن عدتم لیحرقن علیکم البیت و ایم الله لیمضین لما حلف علیه فانصرفوا راشدین فروا رایکم و لا ترجعوا الی. فانصرفوا عنها فلم یرجعوا الیها حتی بایعوا لابی بکر»؛ المصنف (ابن ابی شیبة)، ج۷، ص۴۳۲؛ الجامع الکبیر (سیوطی)، ج۱۵، ص۵۱۴؛ کنز العمال، ج۵، ص۶۵۱.
  9. السقیفة و فدک، ص۷۱؛ تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۰۲؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۶؛ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۳۰؛ العقد الفرید، ج۵، ص۱۳؛ شرح نهج البلاغة (ابن ابی الحدید)، ج۶، ص۴۸.
  10. السقیفة و فدک، ص۵۱ و ۷۱؛ الاختصاص (مفید)، ص۱۸۵؛ کتاب سلیم بن قیس، ج۲، ص۸۶۴؛ شرح النهج البلاغة (ابن ابی الحدید)، ج۲، ص۵۷.
  11. السقیفة و فدک، ص۷۰.
  12. السقیفة و فدک، ص۴۵؛ شرح النهج البلاغة (ابن ابی الحدید)، ج۲، ص۵۰.
  13. السقیفة و فدک، ص۷۱؛ شرح النهج البلاغة (ابن ابی الحدید)، ج۲، ص۵۶.
  14. السقیفة و فدک، ص۷۱؛ شرح النهج البلاغة (ابن ابی الحدید)، ج۲، ص۵۱.
  15. السقیفة و فدک، ص۷۱؛ شرح النهج البلاغة (ابن ابی الحدید)، ج۲، ص۵۶.
  16. السقیفة و فدک، ص۴۴ و ۷۰؛ شرح النهج البلاغة (ابن ابی الحدید)، ج۲، ص۵۱.
  17. السقیفة و فدک، ص۴۴ و ۷۰؛ شرح النهج البلاغة (ابن ابی الحدید)، ج۲، ص۵۱.
  18. السقیفة و فدک، ص۴۴ و ۷۰؛ شرح النهج البلاغة (ابن ابی الحدید)، ج۲، ص۵۰؛ ج۱۷، ص۱۶۴.
  19. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۴۳۷.
  20. ابی بکر احمد بن عبدالعزیز الجوهری البصری البغدادی، مورخ کهن و معتبر مکتب خلافت و اهل بصره بود. که در همان جا نیز درگذشت، هذا عالم محدث کثیر الأدب ثقة ورع أثنی علیه المحدثون و رووا عنه مصنفاته؛ شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید)، ج۱۶، ص۲۱۰؛ اخبار الراضی بالله و المتقی لله (صولی)، ص۶۴.
  21. السقیفة و فلک، ص۷۲ سوقا عنیفا.
  22. السقیفة و فلک، ص۷۲.
  23. السقیفة و فلک، ص۷۱ و تاریخ المدینة المنورة، ص۸۹ (این کتاب در سال‌های اخیر در عربستان تحقیق و چاپ شده است، اما این بخش‌ها به کلی از آن حذف شده و در آن دیده نمی‌شود!).
  24. فاقتحما الدار فصاحت فاطمه و ناشدتهما الله... فأخرجهما عمر یسوقهما حتی بایعا؛ السقیفة و فدک، ص۷۰؛ شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید)، ج۲، ص۵۰؛ ج۶، ص۴۷.
  25. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۴۴۳.
  26. در داستان مالک بن نویرة و قبایل کنده؛ ر.ک: عبدالله بن سبا، ج۱ ص۱۷؛ ج۲، ص۳۸۲.
  27. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۴۴۴.