ابوجهم بن حذیفه عدوی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۲ اکتبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۴:۱۹ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

نام و نسبش عامر بن حذیفة بن غانم از بنوعدی بن کعب از قبیله قریش است[۱]. ابن ابی عاصم[۲] به اشتباه او را از انصار دانسته که ابن عساکر[۳] این اشتباه را یادآور شده است. وی به کنیه‌اش اشتهار دارد[۴] و نامش را عبید[۵] و عبیدالله نیز گفته‌اند[۶]. سیوطی[۷] کنیه وی را ابوجهیم نیز نوشته است. ابن منده گفته که ابوعاصم، عبید بن حذیفه را فرد دیگری غیر از ابوجهم بن حذیفه دانسته است[۸]. نوادگان وی در انتساب بدو، به جهمی شناخته می‌شدند[۹]، اما سیوطی[۱۰] و زبیدی[۱۱] برخلاف دیگران، این نسبت را مربوط به منتسبان به ابوجهم (زبیدی: جهم) بن حذیفة بن عتبه از بنی عبدشمس دانسته‌اند که باتوجه به موارد کاربرد معمول و بیشتر آن در منتسبان به ابوجهم عدوی، صحیح به نظر نمی‌رسد. پدرش در دوره جاهلی شناخته شده بود و اشعاری داشت[۱۲]. مادرش بشیره[۱۳] دختر عبدالله بن اداة[۱۴] بود.

ابن سعد[۱۵] شرح حال او را در شمار صحابیان ساکن مکه آورده است. با این حال، ابن عساکر[۱۶] از ابن سعد (که در طبقات موجود یافت نشد) نقل کرده که وی به مدینه آمد و آنجا خانه‌ای بنا کرد. بلاذری[۱۷] به نقل از واقدی، ساختن خانه را در مدینه، به اواخر خلافت معاویه مربوط می‌داند. خانه وی در مدینه شناخته شده بود؛ به گونه‌ای که واقدی[۱۸] برای تعیین موقعیت کانالی که برای قتل بنی قریظه کنده شد، یک سوی آن را محل خانه ابوجهم معرفی می‌کند.

او از بزرگان و متنفذان قریش بود[۱۹] و خود و فرزندانش به سختی و پایداری توصیف شده‌اند[۲۰]. ابوجهم از شیوخ و معمّران قریش و یکی از چهار نفری است که علم نسب از آنان فراگرفته می‌شد و مورد رجوع عرب‌های دوره جاهلی در کمکش‌ها و فخرجویی‌ها بود[۲۱]. از وی نقل شده که در جاهلیت شرابخواری را به دلیل فساد و آسیب زدن به عقل ترک کرده است[۲۲]. او دو بار در تجدید بنای کعبه حضور داشت. یک بار در جاهلیت که قریش خانه خدا را بنا کرد و بار دیگر هنگامی که ابن زبیر خانه را تجدید بنا نمود[۲۳] میان این دو بازسازی، هشتاد سال فاصله بود.

ابوجهم در عصر رسول خدا (ص) به همراه و همسو با مخالفان آن حضرت بود و دیر اسلام پذیرفت. هنگامی که پیامبر در مکه بود، ابوجهم و عمر بن خطاب به قصد ترور آن حضرت شبانه راهی منزل وی شدند، ولی با شنیدن سوره‌هایی از قرآن که رسول خدا (ص) قرائت می‌کرد، از تصمیم خود منصرف شدند و بازگشتند[۲۴]. او در جنگ احد همراه مشرکان بود و چون از کوه بالا رفت، رسول خدا (ص) به زید بن خطاب دستور داد مانع از آمدن وی شود[۲۵]. پس از صلح حدیبیه، چون عمر بن خطاب دو همسر مشرک خود را طلاق داد، وی که در آن هنگام مشرک بود، با یکی از آنان به نام ام کلثوم دختر جرول ازدواج کرد[۲۶].

ابوجهم در فتح مکه اسلام آورد[۲۷] و در شمار "مسلمة الفتح» قرار گرفت[۲۸]. وی در نبرد حنین حضور یافت و مسئولیت حفظ غنایم را به عهده گرفت[۲۹]. ابوجهم از جمله قرشیانی بود که رسول خدا (ص) غنایمی از این نبرد را به آنان داد[۳۰]. برخی روایات حاکی از آن است که وی وقتی از سوی پیامبر بر غنایم جنگ حنین گماشته شد، با خالد بن برصاء که مال ناچیزی از غنایم را برداشت، درگیر شد و به او آسیب زد. پیامبر برای آسیب دیده، پانزده شتر دیه معین کرد[۳۱] و در برابر تقاضای قصاص، حاضر به قصاص عامل خود نشد[۳۲]. در گزارش دیگری، وی از سوی رسول خدا (ص) برای جمع‌آوری زکات مأمور شد[۳۳] و چون با یکی از مؤدیان زکات از قبیله بنی لیث درگیر شد، بر سر وی جراحتی وارد کرد. قوم وی شکایت نزد رسول خدا (ص) برده و خواهان قصاص شدند، ولی آن حضرت با پیشنهاد مبلغی و افزایش آن برای دو بار، آنان را به صلح و گرفتن دیه راضی کرد[۳۴]. هر دو روایت یاد شده، به یک حادثه مربوط است که گاه به هم آمیخته و گاه به صورت جدا نقل شده است. رفتار پیامبر در این حادثه، به عنوان نمونه و منبعی برای صلح در موارد مشابه، مورد توجه فقها قرار گرفته است[۳۵]. او و معاویه از فاطمه دختر قیس که از همسرش جدا شده بود، همزمان خواستگاری کردند. فاطمه چون با رسول خدا (ص) مشورت کرد، آن حضرت، معاویه را فقیر بی‌مال (کسی که در هزینه مال سخت‌گیر است) و ابوجهم را کسی که عصایش از دوشش نمی‌افتد (کنایه از سخت‌گیری بر زنان و به‌کارگیری عصا برای تأدیب و ترساندن آنان) معرفی، و در نهایت او را به ازدواج با زید بن حارثه تشویق کرد [۳۶].

در گزارش دیگری، رسول خدا (ص) گروهی را برای نبردی فرستاد که مرکب یکی از آنان در راه ماند. رسول خدا (ص) درخواست خرید مرکبی از ابوجهم بن حذیفه کرد. وی که با فروش موافق نبود، مرکب را به آن حضرت داد تا پس از رفع نیاز بدو بازگرداند[۳۷]. چون مقوقس، پادشاه اسکندریه برای پیامبر سه کنیز فرستاد، آن حضرت یکی را برای خود برداشت، یکی را به ابوجهم و دیگری را به حسان بن ثابت داد[۳۸].

داستانی که از او در کتاب‌های فقه و حدیث مشهور است، اهدای لباس نقش‌دار او به رسول خداست. چون این لباس، پیامبر را در نماز مشغول داشت، او را به ابوجهم بازگرداند[۳۹] و تقاضای لباس پشمی ابوجهم را کرد[۴۰] روایت بخاری و مسلم چنین است که چون لباسی نقش‌دار، پیامبر را در نماز مشغول داشت، فرمود آن را به ابوجهم دهند و لباس پشمی او را برایش بیاورند[۴۱]. گونه دیگر روایت چنین است که لباس حریری از لباس پادشاهان ایران به آن حضرت اهدا شد. چون بسیار زیبا بود، اصحاب آن را لباسی بهشتی دانستند، ولی پیامبر فرمود: دستار سعد بن معاذ در بهشت از آن بهتر است. سپس لباس را به ابوجهم داد و لباس نقش دار او را‌ طلبید[۴۲]. ابن بطال می‌گوید: چون پیامبر لباس اهدایی ابوجهم را برگرداند، لباس دیگری از او تقاضا کرد تا او ناراحت نشود و بداند رد هدیه، از روی بی اعتنایی به وی نبوده است[۴۳]. این روایت بدین گونه نیز نقل شده که برای رسول خدا (ص) دو پیراهن سیاه رنگ رسید، یکی را پوشید و دیگری را به ابوجهم داد[۴۴]. سپس پیراهن فرستاده شده به ابوجهم را که بارها پوشیده بود، پس گرفت و لباس خود را نیز که پوشیده بود برای ابوجهم فرستاد[۴۵]. همه موارد یاد شده، به گزارش‌های مختلف یک حادثه و روایت مربوط است که گاه از آن کاسته یا مطالبی بر آن افزوده شده است. هسته اصلی روایات، به بازگرداندن لباس اهدایی ابوجهم و تقاضای لباس دیگر از سوی رسول خدا (ص) اشاره دارد. فقهای سنی از این حدیث، کراهت استفاده از لباس‌های نقش دار را برای نمازگزار استنباط کرده‌اند[۴۶].

او پس از رحلت رسول خدا (ص)، در جنگ یرموک (سال سیزده) شرکت کرد و زمانی که به همراه ظرف آبی در جستجوی پسرعمویش بود، او را در حالی یافت چون که با مرگ فاصله‌ای نداشت. پسرعمویش تقاضای آب کرد. چون برای وی آب برد، ناله مجروح دیگری به گوش رسید. پسرعمو با اشاره، از ابوجهم خواست آب را برای وی ببرد. چون آب را برای او برد، ناله مجروح سومی به گوش آمد. آب را سوم به تقاضای مجروح دوم، برای سومی برد. ابوجهم تا نزد مجروح سوم آمد، او جان داد. چون نزد دو مجرح پیشین بازگشت، در آنان نیز رمقی نیافت[۴۷]. او همچنین بنا بر نقل ابونعیم[۴۸]، در فتح مصر شرکت داشت. ابوجهم که پرخاشگر و اهل درگیری و دعوا بود[۴۹] با عمر مناسبات حسنه نداشت. زبان گزنده وی، موجب تیرگی و روابط میان این دو بود. ابن سعد که او را دارای قدرت کلام و سخنوری دانسته، گزارش کرده که عمر بن خطاب از بیم آسیب زدن به دیگران، به وی هشدار می‌داد تا اینکه وی زبان خود را در کام کشید[۵۰] عمر چون اطلاع یافت که او همراه عده‌ای یار قدیم مانند عقیل بن ابی طالب و مخرمة بن نوفل در محلی میان مسجد پیامبر و بازار نشسته، گذرکنندگان را سرزنش و بدی‌های پدر و مادرشان در دوره جاهلی را بازگو می‌کنند، میانشان جدایی افکند[۵۱]. از جمله موارد برخورد عمر با وی، به اتهام ناروای عقیل بن ابی طالب به مسیب بن حزن (پدر سعید بن مسیب مفسر و محدث) مربوط است که مادر مسلمان شده وی را به زنا متهم کرد. عمر از عقیل برای این شاهد خواست که وی، ابوجهم و مخرمة بن نوفل را معرفی کرد و آنان شهادت دادند در دوره جاهلی با مادر مسیب زنا می‌کرده‌اند. عمر آن دو را شلاق زد[۵۲]. هنگامی که ابوجهم، عباس بن عبدالمطلب و ابوسفیان را بر تشک و در کنار عمر دید، با طعنه گفت: هیچگاه از دست بنو عبدمناف آسوده نخواهیم شد. عمر بدو گفت: خویشاوند بدی هستی، اینان یکی عموی رسول خدا (ص) و دیگری سید قریش است[۵۳].

وی در دوره عثمان، یکی از افراد شاخص جامه به شمار می‌آمد. او یکی از شاهدان وقف‌نامه وَهط[۵۴] بود که از سوی عمرو بن عاص در سال ۲۹ تنظیم شد[۵۵]. هنگامی که شورشیان مصر به مدینه آمدند و عثمان از امام علی (ع) تقاضای میانجی‌گری کرد، آن حضرت همراه عده‌ای که ابوجهم نیز جزو آنان بود، به سوی مصریان رفت و با آنان سخن گفت و به بازگشت متقاعدشان کردند[۵۶]. پس از قتل عثمان، همسر وی از عده‌ای از جمله ابوجهم خواست وی را به خاک سپارند. آنان برای دفن حاضر شدند، ولی انصار مانع نماز بر وی گردیدند و ابوجهم با آنان به درگیری لفظی پرداخت[۵۷]. ابوجهم و یاران او چون شرایط را در روز برای چنین کاری آماده ندیدند، پس از نماز مغرب برای دفن عثمان اقدام کردند. مصریان مانع آنان شدند، که ابوجهم پیش آمد و آمادگی خود را برای مرگ تا دفن عثمان اعلام کرد[۵۸]. او یکی از چهار نفری بود که در دفن عثمان شرکت داشت[۵۹] و از جمله کسانی بود که وی را در قبر گذاشت[۶۰]. چون مانعان نگذاشتند بر عثمان نماز خوانده شود، او به کنایه گفت: او را رها کنند؛ زیرا خدا و پیامبر بر او نماز گزارده‌اند[۶۱] و مصریان او را برای این سخن کتک زدند[۶۲].

او پیش از بیعت با امام علی (ع)، خواهان قصاص قاتلان عثمان بود که عمار یاسر با او مخالفت کرد. ابوجهم بدو گفت: چگونه برای شلاق‌هایی که خورده‌ای خواهان قصاص هستی، ولی درباره خون عثمان چنین نمی‌خواهی[۶۳]. در گزارشی که بلاذری نقل کرده، ابوجهم پس از قتل عثمان، چون اقبال مردم را به طلحه دید، از امام علی (ع) خواست غافل و بی‌خبر ننشیند که امام به سوی بیت المال رفت و در آن را به روی مردم گشود[۶۴]. این گزارش با مواضع دیگر ابوجهم که مدافع عثمان بود، سازگار نیست. ممکن است وی در مقایسه نامزدان خلافت، امام علی (ع) را مناسبت‌تر از دیگران، به ویژه طلحه که نقش مؤثری در قتل عثمان داشت، می‌دانسته است. در دوره خلافت امام علی (ع) از او خبری نیست. تنها در مذاکرات مربوط به تحکیم پس از جنگ صفین، از جمله بزرگانی بود که برای حضور در مذاکرات و اطلاع از آن، از سوی معاویه به شام دعوت شد و او هم دعوت عمر را پذیرفت[۶۵]. در همین مذاکرات، اختلاف‌هایی میان وی و عمرو بن عاص بر سر حکمرانی بنی امیه پدید آمد[۶۶].

ابوجهم در دوره خلافت معاویه، بارها خدمت وی رفت[۶۷] و از او صله و جایزه دریافت کرد[۶۸]. در این جلسات، یک بار معاویه از رابط نامناسب وی و ثقیف پرسید که وی اختلاف‌های خود را با آنان بیان داشت [۶۹]، و محدود کردن قبایل رقیب و مخالف خود را تقاضا کرد که معاویه پذیرفت[۷۰]. بار دیگر چون ضحاک بن قیس فهری، شعری در ناپایداری دنیا و زوال پادشاهان خواند، ابوجهم که جسارت سخن گفتن داشت گفت: مرادش معاویه بوده است[۷۱].

روزی معاویه از سن او پرسید، ابوجهم گفت: عروسی مادر معاویه را پیش از ازدواج پدرش با او به یاد دارد[۷۲]. معاویه که در این سخن طعنه‌ای دید، او را از اقدام بر ضد سلطان پس از خود بر حذر داشت[۷۳] چون نزاعی خانوادگی میان خاندان ابوجهم به وقوع پیوست، معاویه از او دعوت کرد به شام برود تا بتواند میانشان صلح برقرار سازد. معاویه در این دیدار به او اموال و جوایزی داد[۷۴]. ابوجهم و خانواده وی بر حکمرانان تندی می‌کردند و بر آنان سخت می‌گرفتند[۷۵] و حکمرانان در تنظیم مناسبات با ایشان در سختی و مشقت بودند[۷۶]؛ چنان که گاه با آنان درگیر نیز می‌شدند[۷۷].

ابوجهم با اینکه روابط حسنه‌ای با معاویه داشت، ولی چون به وی پول اندکی داد، بر او تندی کرد و از خدا خواست مردم را از دست معاویه آسوده گرداند. معاویه بدو گفت: اگر بنی زهره خلافت را به عهده گیرد، نه فضلی داشته و نه بر این کار آگاهی دارند. اگر بنی مخزوم عهده‌دار خلافت شوند، کبر و غرورشان به اندازه‌ای است که شما را لایق صحبت نخواهند دانست. بنی هاشم نیز همه چیز را برای خود خواهند خواست. اما ما به کسانی که تقاضا کنند، کمک می‌کنیم و آنان را نیز که سخن نگویند (دارا باشند) بی‌بهره نمی‌گذاریم[۷۸]. خانواده ابوجهم، یکی از خاندان‌های معتبر شناخته می‌شد که حتی حکمرانان نیز خواهان پیوند با آنان بودند. مروان بن حکم از دختر ابوجهم برای برادرزاده‌اش خواستگاری کرد که مورد موافقت وی قرار نگرفت. عمرو بن سعید بن عاص که والی مدینه بود نیز برای پسرش امیه همان دختر را خواستگاری کرد که سرانجام با آن موافقت شد[۷۹]. پس از مرگ معاویه، ابوجهم خدمت یزید رفت و جوایز و هدایایی دریافت کرد[۸۰]. هنگامی که ابن مطیع از سوی والی مدینه به فرمان یزید به زندان افتاد، ابوجهم و فرزندانش توانستند او را از زندان بیرون آورند[۸۱] و چون امویان با مرگ یزید از مدینه فرار کردند، ابوجهم و خانواده وی درصدد انتقام از آنان بر آمده، اقداماتی بر ضد آنان کردند و انتقام خود را از کشته شدن فرزندشان در قیام حره گرفتند[۸۲]. ابوجهم که سعی در نزدیک شدن به حکمرانان داشت، خدمت ابن زبیر رفت و از عطایای وی نیز بهره‌مند شد و چون مبلغ عطای وی، بیش از معاویه و یزید بود، برای بقا و استمرار حکومتش دعا کرد[۸۳].

هر چند درباره او و کارهایش روایاتی باقی مانده، ولی خود وی هیچ روایتی از رسول خدا (ص) ندارد[۸۴]. او گزارشگر اخباری درباره ساختن کعبه است. بر اساس یکی از این اخبار، حضرت ابراهیم با بُراق همراه اسماعیل و هاجر به مکه آمد و کعبه را ساخت[۸۵]. خبر دیگر وی، درباره خرابی کعبه در زمان جُرهم و بازسازی آن به دست جرهمیان است[۸۶].

فرزندان وی عبارت‌اند از: محمد بن ابی الجهم که از جمله سران قیام حره بود و در همان حادثه کشته شد [۸۷]. مادر محمد، خوله دختر قعقاع همسر پیشین طلحه بود[۸۸]. صخر[۸۹]، صخیر و ام سلمه، که هر سه از همسری به نام مریم دختر اسود بودند[۹۰]، حمید که مادرش میمه دختر جمانه بود[۹۱] و در حوادث قیام حره کشته شد[۹۲]. عبدالرحمان[۹۳] و عبدالله اکبر از ام کلثوم دختر جرول[۹۴]سلیمان و عبدالله اصغر، فرزندان دیگرش از کنیزی به نام زجاجه بودند[۹۵]. سعدی دختر دیگر وی بود که به همسری امیة بن عمرو درآمد[۹۶]. ابن قطن نیز مولای او بود[۹۷].

درگیری و اختلاف میان خَوله و زُجاجه، دو تن از همسران ابوجهم، موجب تشتت و نزاع خاندان ابوجهم شد. خوله که همسر اصلی ابوجهم بود، به سفارش پزشکی برای بهبودی خود، قصد بریدن سر زجاجه را داشت. او گمان می‌کرد از سوی زجاجه سحر شده و درمانش تنها با مالیدن خون و مغز استخوان وی به خود است. این تصمیم مورد تأیید ابوجهم قرار گرفت که هنوز حال و هوای دوره جاهلی داشت. پس میان ایشان نزاعی برخاست و خانواده‌هایی به کمک زجاجه آمدند که زید فرزند عمر از جمله ایشان بود. در این درگیری، زید جان سپرد و مادرش ام کلثوم دختر امام علی (ع) نیز در اندوه وی درگذشت[۹۸]، محمد بن حبیب[۹۹] این درگیری‌ها را با عنوان ایام بنی عدی بن کعب در اسلام گزارش کرده است.

ابوجهم عمر بسیار کرد و از معمران بود. ابن حبیب[۱۰۰] او را در شمار نابینایان قریش آورده که به دوران کهولت و پیری وی مربوط است. ابن سعد مرگ وی را پس از قتل عمر نوشته[۱۰۱] که صحیح نیست؛ زیرا یاد او در اخبار و حوادث سال‌های بعد وجود دارد. برخی مرگ او را در پایان خلافت معاویه نوشته‌اند[۱۰۲]. ابن عبدالبر[۱۰۳] و عده‌ای دیگر، مرگ او را پس از خلافت ابن زبیر می‌دانند. ابن عبدالبر که خبر حضور ابوجهم را در ساخت خانه خدا در زمان ابن زبیر، از زبیر بن بکار نقل کرده، گفته است که زبیر و عمویش آگاه‌تر به اخبار قریش بوده‌اند. ابن حجر[۱۰۴] نیز مشارکت ابوجهم را در ساخت خانه خدا، نشان از این گرفته که وی تا اوایل خلافت ابن زبیر زنده بوده است. مؤید دیگر ابن حجر برای این قول، رفتن ابوجهم خدمت معاویه و یزید است که در اخبار بسیاری گزارش شده است.

عبدالرزاق[۱۰۵] در یک مورد، واقعه مربوط به نپرداختن صدقه از سوی عده‌ای که این جمیل نیز در میان آنان بوده را، به اشتباه به ابوجهم نسبت داده است که دیگران این اشتباه را یادآور شده‌اند[۱۰۶][۱۰۷]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. ابن سعد، ج۶، ص۸؛ ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۶۱.
  2. ابن ابی عاصم، ج۲، ص۷۳.
  3. ابن عساکر، ج۳۸، ص۱۷۸.
  4. ابن عبدالبر، ج۲، ص۳۳۸.
  5. ابن ابی عاصم، ج۲، ص۷۳؛ بلاذری، ج۱۰، ص۴۸۴؛ ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۲۹۱.
  6. ابن حزم، جمهره، ص۱۵۶.
  7. تنویر، ص۱۱۸.
  8. ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۶۱.
  9. طبرانی، معجم کبیر، ج۳، ص۱۲۴؛ ابن ندیم، ص۱۲۴؛ هیثمی، ج۹، ص۲۰۰؛ سمعانی به این نسبت اشاره نکرده است.
  10. لباب، ص۷۳.
  11. زبیدی، ج۸، ص۲۳۵.
  12. ابن هشام، ج۱، ص۱۵۸ و ۱۸۴.
  13. یسیره: ابن عساکر، ج۳۸، ص۱۷۶.
  14. ابن سعد، ج۶، ص۸.
  15. ابن سعد، ج۶، ص۸.
  16. ابن عساکر، ج۳۸، ص۱۷۶.
  17. أنساب، ج۱۰، ص۴۸۴.
  18. مغازی، ج۲، ص۵۱۳.
  19. ابن عبد البر، ج۴، ص۱۸۹.
  20. ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۸۹.
  21. ابن حبیب، ص۳۸۶؛ و ر. ک: ابن حزم، جمهره، ص۵.
  22. ابن ابی عاصم، ج۲، ص۷۵؛ ابن عساکر، ج۳۸، ص۱۸۰؛ ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۶۱.
  23. بلاذری، ج۱۰، ص۴۸۴؛ ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۸۹.
  24. قاضی عیاض، ج۱، ص۳۴۹؛ و نیز ر. ک: ابن حبیب، ص۲۹۵؛ بلاذری، ج۱۰، ص۴۸۴.
  25. بلاذری، ج۱، ص۶۴ و ج۱۰، ص۴۶۵.
  26. ابن هشام، ج۳، ص۳۴۱؛ واقدی، ج۲، ص۶۳۳؛ ابن سعد، ج۸، ص۹؛ ابن کثیر، ج۴، ص۳۷۶.
  27. ابن سعد، ج۶، ص۸.
  28. ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۶۱.
  29. ابن عساکر، ج۳۸، ص۱۷۵.
  30. ابن هشام، ج۴، ص۱۳۸.
  31. طبرانی، معجم کبیر، ج۲۴، ص۳۱۳؛ ابن حجر، الاصابه، ج۲، ص۱۹۴.
  32. ابن عساکر، ج۳۸، ص۱۷۵.
  33. ابن حجر، تلخیص الحبیر، ج۵، ص۵۲۱.
  34. عبدالرزاق صنعانی، ج۹، ص۴۶۳؛ احمد بن حنبل، ج۶، ص۲۳۲؛ ابن ماجه، ج۲، ص۸۸۱؛ نائی، ج۸، ص۳۵.
  35. ابن حزم، محلی، ج۸، ص۱۶۸ و ص۱۰-۴۱۱.
  36. ابن سعد، ج۸، ص۲۱۳؛ احمد بن حنبل، ج۶، ص۴۱۳؛ ابن راهویه، ج۲ف ص۲۳۰؛ طبرانی، معجم کبیر، ج۲۴، ص۳۶۸.
  37. احمد بن حنبل، ج۵، ص۲۲۰؛ ابن عساکر، ج۱، ص۳۸۷؛ ابن حجر، فتح، ج۴، ص۸۰.
  38. ابن عساکر، ج۳۴، ص۲۸۱؛ ابن کثیر، ج۴، ص۳۱۰؛ متقی هندی، ج۱۰، ص۶۰۴ به نقل از ابونعیم که در معرفة الصحابه بافت نشد. در صورت صحت گزارش یاد شده، قاعدتا این حادثه پس از فتح مکه بوده است؛ زیرا اسلام ابو جهم در این زمان است. گزارش دیگر به جای ابوجهم، جهم بن قیس عبدی را آورده است: ابن سید الناس، ج۲، ص۳۹۹.
  39. ابن سعد، ج۱، ص۳۵۴؛ احمد بن حنبل، ج۶، ص۱۷۷؛ ابن راهویه، ج۲، ص۴۵۶.
  40. مالک، ج۱، ص۹۸.
  41. بخاری، ج۷، ص۴۱؛ مسلم، ج۲، ص۷۸؛ ابن سعد، ج۱، ص۳۵۴؛ عبدالرزاق، ج۱، ص۳۵۷؛ ابونعیم، ج۵، ص۲۸۵۱؛ ابن حبان، ج۶، ص۱۰۷.
  42. طبرانی، معجم کبیر، ج۱۸، ص۱۶؛ ابن عساکر، ج۴۰، ص۳۵۶.
  43. ابن حجر، سبل السلام، ج۱، ص۱۵۱.
  44. ابن حجر، فتح، ج۱، ص۴۰۷.
  45. ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۸۹؛ ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۶۱.
  46. ابن قدامه، ج۱، ص۶۶۱ و ج۲، ص۷۳.
  47. ابن عساکر، ج۳۸، ص۱۸۰؛ زیعلی، ج۲، ص۳۷۲.
  48. ابونعیم، ج۵، ص۲۸۵۱.
  49. بلاذری، ج۱۰، ص۲۷۲ و ۴۸۴.
  50. ابن عساکر، ج۳۸، ص۱۷۷؛ ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۶۱؛ در طبقات یافت نشد.
  51. ابن حبیب، ص۲۹۵؛ بلاذری، ج۱۰، ص۴۸۴. بنا بر گزارش دیگری، عمر آنان را به طائف تبعید کرد؛ بلاذری، ج۲، ص۳۳۱ و محدودیت‌هایی برایش ایجاد کرد. بدین رو، ابوجهم از مرگ خشنود گشت و در مرگش همچون کنیزان به رقص پا مشغول شد ابن عساکر، ج۳۸، ص۱۷۷؛ ذهبی، ج۲، ص۵۵۷.
  52. بلاذری، ج۲، ص۳۳۱ و ج۱۰، ص۹ و ۴۸۴؛ و ر. ک: المنمق، ص۳۹۵.
  53. ابن ابی الحدید، ج۱۵، ص۲۶۸.
  54. تاکستانی آباد در طائف؛ یاقوت حموی، ج۵، ص۳۸۶.
  55. عبدالرزاق صنعانی، ج۱۰، ص۳۷۸.
  56. بلاذری، ج۶، ص۱۷۶؛ طبری، ج۴، ص۳۵۹.
  57. بلاذری، ج۶، ص۲۰۳.
  58. طبری، ج۴، ص۴۱۳.
  59. ابن شبه، ج۱، ص۱۱۳ و ج۴، ص۱۲۴۱؛ بلاذری، ج۶، ص۲۰۶.
  60. ابن سعد، ج۳، ص۵۷.
  61. ابن شبه، ج۴، ص۱۳۰۶؛ طبری، ج۴، ص۴۱۳؛ ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۶۱.
  62. ابن شبه، ج۴، ص۱۳۰۶.
  63. طبرانی، معجم کبیر، ج۱، ص۸۱؛ هیثمی، ج۹، ص۹۸.
  64. بلاذری، ج۳، ص۱۵.
  65. بلاذری، ج۳، ص۱۱۸-۱۲۰؛ دینوری، ص۱۹۸؛ طبری ج۵، ص۶۷؛ ابن کثیر، ج۷، ص۳۱۳.
  66. ابن عساکر، ج۳۸، ص۱۸۱.
  67. ابن عساکر، ج۳۸، ص۱۷۳.
  68. ابن عساکر، ج۳۸، ص۱۸۳-۱۸۲.
  69. بکری، معجم، ج۴، ص۱۱۶۸؛ ابن عساکر، ج۳۸، ص۱۸۳.
  70. ابن حبیب، ص۳۲۱؛ ابن عساکر، ج۳۸، ص۱۸۳.
  71. بلاذری، ج۵، ص۷۳.
  72. بلاذری، ج۵، ص۶۱ و ج۱۰، ص۴۸۵.
  73. بلاذری، ج۵، ص۶۱؛ ج۱۰، ص۴۸۵.
  74. ابن حبیب، ص۳۱۴.
  75. بلاذری، ج۱۰، ص۴۸۵ و ۴۸۸.
  76. ابن حبیب، ص۲۹۶.
  77. ابن حبیب، ص۲۹۷.
  78. بلاذری، ج۱۰، ص۴۸۶.
  79. ابن حبیب، ص۳۱۹؛ ابن عساکر، ج۹، ص۳۰۵؛ ابن حجر، تعجیل المنفعه، ص۴۲.
  80. ابن حبیب، ص۳۱۴؛ ابن عساکر، ج۳۸، ص۱۸۴.
  81. ابن حبیب، ص۳۱۵.
  82. محمد بن حبیب، ص۳۱۷.
  83. بلاذری، ج۱۰، ص۴۸۶؛ ابن عساکر، ج۳۸، ص۱۸۴.
  84. ذهبی، ج۲، ص۵۵۶.
  85. ابن سعد، ج۱، ص۴۲ و ۴۴.
  86. شامی، ج۱، ص۱۶۳.
  87. ابن سعد، ج۵، ص۱۳۰؛ ابن قتیبه، ج۲، ص۱۵؛ بلاذری، ج۱۰، ص۴۸۴؛ ابن عساکر، ج۵۴، ص۱۸۳؛ مزی، ج۲۴، ص۲۷۴.
  88. بلاذری، ج۱۰، ص۴۸۶ و ج۱۲، ص۴۲.
  89. که ولایت نیشابور را داشت، ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۷۵.
  90. ابن عساکر، ج۲۴، ص۳.
  91. در المنمق، حبیبه دختر جنید، ص۲۹۶.
  92. ابن عساکر، ج۱۵، ص۲۸۵.
  93. ابن حزم، جمهره، ص۱۵۶.
  94. ابن عساکر، ج۲۹، ص۳۶۴؛ ابوجهم بعدها ام کلثوم دختر جرول را طلاق داد و عمر بن خطاب دوباره با وی ازدواج کرد؛ بلاذری، ج۱۰، ص۲۹۴.
  95. بلاذری، ج۱۰، ص۴۸۴؛ ابن حبیب، ص۲۹۶؛ ابن حزم، جمهره، ص۱۵۶.
  96. ابن عساکر، ج۹، ص۳۰۵.
  97. ابن عساکر، ج۹، ص۳۰۵.
  98. ابن حبیب، ص۲۹۸؛ بلاذری، ج۱۰، ص۴۸۸-۴۸۶؛ ابن حزم، جمهره، ص۱۵۶.
  99. محمد بن حبیب، ص۲۹۸.
  100. ابن حبیب، ص۴۰۵.
  101. ابن سعد، ج۶، ص۸، اما ابن عساکر و ابن حجر به نقل از ابن سعد مرگ او را آخر خلافت معاویه ذکر کرده‌اند: ابن عساکر، ج۳۸، ص۱۷۶؛ ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۶۲.
  102. خلیفة بن خیاط، ص۱۷۲.
  103. ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۸۹.
  104. ابن حجر الاصابه، ج۷، ص۶۲.
  105. عبدالرزاق، ج۴، ص۱۹.
  106. شوکانی، ج۴، ص۲۱۳؛ ابن حجر، فتح، ج۳، ص۲۶۳.
  107. داداش‌نژاد، منصور، مقاله «ابوجهم بن حذیفه عدوی»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۲۲۲-۲۲۶.