زمینه‌های قیام امام حسین

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۸ ژوئیهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۵:۱۰ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

نهضت حسینی

زمینه‌ها و عواملی که آن نهضت عظیم را به وجود آوردند و آن فاجعه غم‌انگیز را رقم زدند، عبارتند از:

  1. زمامدار جامعه اسلامی نه تنها شرایط لازم برای تصدی منصب حکومت را نداشت بلکه متظاهر به فسق و فساد بود؛
  2. ارزش‌های معنوی از یاد رفته بود و نخبگان جامعه، که مدیریت فکری و سیاسی را بر عهده داشتند و الگویی برای مردم به شمار می‌رفتند، به مفاهیم اخلاقی پای‌بند نبودند؛
  3. حکومت نیز فاقد قواعد و معیار بود و قانون و ضابطه‌ای را در میان کارگزاران معمول نمی‌داشت. در نتیجه ظلم و تبعیض به غایت خود رسیده بود؛
  4. بدعت‌ها و پیرایه‌های بسیار در دین راه یافته و مذهب وسیله تخدیر مردم و تأمین خواسته‌های حکام و مفسدان شده بود؛
  5. دنیامداری و ماده‌گرایی، جهان برین و آخرت را از یادها زدوده بود؛
  6. رعب و دنیاپرستی هم چون بیماری، متدینان را زبون و زمین‌گیر و آنان را تسلیم پیش آمدها کرده بود، دلیری و رادمردی نیز تنها در اسطوره‌ها به جای مانده بود.

بنابراین، اصول جامعه‌ای که پیامبر اکرم(ص) تأسیس کرده بود به راه فنا می‌رفت و سنت‌ها و ارزش‌های دینی به فراموشی سپرده می‌شدند. انحطاط دینی، اخلاقی و فرهنگی جامعه، به ویژه در نیمه اول دهه چهارم هجری، به اوج خود رسیده بود. از زمان خلیفه سوم، اشرافی‌گری و بذل و بخشش‌های بی‌حد و حصر از بیت‌المال به اقوام و نزدیکان، متعارف شد و مسلط کردن تبعیدی‌های عصر نبوی بر مقدرات جامعه اسلامی و در نهایت، قدرت بخشیدن به حزب اموی، خلافت اسلامی را به سلطنت کسری و قیصر مبدل ساخت.

اکنون چه کسی باید برای اصلاح امور قیام کند؟ یک فرد انقلابی و اصلاح طلب! اما کسی که به ناهنجاری‌های جامعه معترض است و ادعای اصلاح‌طلبی دارد، باید پیش از آنکه مصلح شود، صالح باشد؛ زیرا آرمان‌گرایی و اصلاح‌طلبی در سخن و شعار خلاصه نمی‌شود، بلکه درگیری با مشکلات و معضلات را طلب می‌کند.

از این‌رو، مصلح باید آگاه، خودساخته، مدیر و مدبر باشد؛ زیرا اصلاح اسلامی، حرکتی انقلابی است؛ انقلاب در افکار، فرهنگ، اخلاق و روحیات انسان‌ها و به موازات آن، تغییر در نظام‌های اجتماعی فاسد و حاکم بر آنها. بنابراین، اصلاح اسلامی، تغییری است در راستای رشد و کمال انسان، که هم مبارزه با آداب و عادات ناپسند را لازم می‌شمرد و هم نظام‌های حاکم بر اجتماع را به رعایت حق و عدالت و انجام اعمال صواب و صلاح وا می‌دارد.

از این‌رو، پیامبر بزرگ اسلام(ص) دو جهاد را بر مسلمانان متعهد، تکلیف کرده است؛ جهاد اکبر یا مبارزه با تجاوزات و طغیان‌های نفس انسان و جهاد اصغر، یا مبارزه با دشمنان خارجی و داخلی جامعه اسلامی. امامان بزرگوار شیعه، زمانی که جامعه انسانی گرفتار فساد شده بود، برای اصلاح آن، پیروان خویش را به هر دو جهاد فرا می‌خواندند. چنان که حسین بن علی(ع) به عنوان یک مصلح اجتماعی، با قیام خود علیه ظلم و فساد، در همان حال که زمینه انقلاب اجتماعی را فراهم می‌سازد، یاران و هوادارانش را به تهذیب نفس و تقوای الهی دعوت می‌کند.

این امر نه تنها به لحاظ هدفی که اسلام دنبال می‌کند، یعنی تربیت انسان‌های وارسته و خداگونه، بلکه از جنبه عقلی نیز دارای اهمیت است؛ زیرا اگر اصلاح طلبان خود صالح نباشند، نه معنای اصلاح را به درستی درک خواهند کرد و نه می‌توانند بر فساد غلبه یابند؛ چه این که در مسیر مبارزه ممکن است پیش از آنکه دیگران را به صلاح آورند، خود تسلیم فساد شوند، چنان که بسیاری مبارزان و مصلحان به دلیل عدم خودسازی و تقوای لازم، خویش را به دشمن تسلیم کرده و یا در صورت پیروزی، به دلیل همین وابستگی‌های نفسانی و رذایل اخلاقی، تشکیلات و نظام فاسدی را بنیان نهادند که در برخی مواقع به مرور از رژیم‌های گذشته بدتر شدند. پیروزی عباسیان بر امویان و فسادی که بعدها در دستگاه حکومت آنان به وجود آمد، شاهدی روشن بر این مدعاست.

از سوی دیگر، اصلاح فردی نیز بدون توجه به اصلاح اجتماعی را به جایی نمی‌برد؛ زیرا رشد و تکامل و پالایش انسان در گرو همین مبارزات اجتماعی است[۱].

از این‌رو، اسلام بر اصلاح رهبری سیاسی جامعه تأکید می‌ورزد و پیروان خویش را بر رهبران فاسد می‌شوراند تا نظام‌های جور را مورد تهدید قرار داده، رهبری آنان را به صالحان و با تقوایان بر گردانند. چنان که امام حسین(ع) انگیزه قیام خود را چنین تبیین می‌فرماید: «مردم! پیامبر خدا(ص) فرمود: هر کس سلطان زورگویی را ببیند که حرام خدا را حلال کرده، پیمان الهی را در هم شکسته، با سنت و قانون پیامبر از در مخالفت در آمده، در میان بندگان خدا، راه گناه و دشمنی در پیش می‌گیرد، اگر در برابر چنین زمامداری با عمل یا با گفتار خویش مخالفت نکند، بر خداوند است که، این فرد (بی‌تفاوت) را به جایگاه همان طغیانگر، که آتش جهنم است، داخل گرداند.

مردم! آگاه باشید، اینان (بنی امیه) اطاعت خدا را ترک کرده و پیروی از شیطان را پیشه خود ساخته‌اند. فساد را ترویج و حدود الهی را تعطیل کرده «فییء» را به خود اختصاص داده و حلال و حرام خداوند را تغییر داده‌اند. در حالی که من به هدایت و اصلاح جامعه اسلامی از دیگران شایسته‌ترم»[۲].[۳]

نخست: فقدان مشروعیت حکومت

معیارهای مشروعیت حکومت در اسلام بحثی اختلافی است و نزد همه مذاهب اسلامی مورد اتفاق نظر نیست: آیا این مشروعیت، کاملاً مشروعیت الهی و خارج از اختیار مردم است همان‌گونه که شیعیان اثناعشری می‌گویند یا اینکه خداوند امر حکومت را به مردم واگذار کرده است (مثلاً: از طریق شورا و بیعت مسلمانان با حاکم بر اساس انتخاب و رضایت) آن‌گونه که اهل سنت می‌گویند؟ همچنین در مورد ویژگی‌ها و شایستگی‌های لازم برای حاکم - مثل: عدالت (از جمله پایبندی به احکام شرع)، کفایت، توانایی اداره امور مسلمانان و رعایت مصلحت آنها - هم اتفاق نظر وجود ندارد. با این حال، حتی کمترین میزان این معیارها در آن زمان در حاکم جامعه اسلامی (یعنی: یزید بن معاویه) وجود نداشت. او نه تنها شایستگی‌های لازم برای حکومت را نداشت بلکه آشکارا به فسق و فجور می‌پرداخت. این موضوع مشروعیت او را در نزد اکثر مسلمانان به جز آنان که نظریه اطاعت محض از هرکس که به هر طریقی بر مسند قدرت بنشیند را ابداع کرده بودند، از بین برد.

دوم: کم‌رنگ شدن معنویت و ارزش‌ها

سوم: گسترش فساد

چهارم: گسترش ستم و ناامنی‌

حکومت بنی امیه بر پایه جور و ستم و زور و دشمنی، شکل گرفت. از آن زمان که معاویه و دار و دسته‌اش به عنوان یک قدرت در جهان اسلام پدیدار شدند، بر ضدّ رهبر و پیشوای مسلمانان پس از رسول خدا (ص) دست به سرکشی و طغیان زده و اعمال خیانتکارانه خود را که رخدادهای ناگواری برای مسلمانان در پی داشت، شدت بخشید. خون‌های زیادی را بر زمین ریخت و آن روز که حکومت در انحصار وی قرار داشت، بدنهادترین انسان‌ها را بر اداره امور مسلمانان گمارد بلکه قبل از تسلط بر امت، کلیه عناصر طرفدار او میان مردم به ایجاد بیم و هراس و قتل و کشتار پرداختند به گونه‌ای که مردم در زمان فرمانروایی زیاد بن ابیه برای بیان دلیل ناامنی در سراسر کشور جمله «سعد را نجات بده، که سعید از دست رفت» را بر زبان می‌آوردند[۴].

از سویی هیئت حاکم اموی در تحقیر گروه‌ها و مجموعه‌های بزرگی از مسلمانان فوق‌العاده کوشید و به آنان از دیدگاهی متکبرانه و قبیله‌ای می‌نگریست[۵]، چنان‌که معاویه در سیاست خود که یزید آن را به ارث برد، مسلمانان به ویژه دوستداران اهل بیت را به انواع کشتار و شکنجه و آوارگی دچار ساخت[۶].

معاویه در کمال گستاخی و بی‌پروایی به حق و بی‌حرمتی به ارزش‌های انسانی به امام حسین (ع) گفت: ای ابا عبد الله! تو خوب می‌دانی که ما پیروان پدرت را از دم تیغ گذرانده، آنان را حنوط کردیم و کفن نموده و بر جنازه‌هایشان نماز خواندیم و به خاک سپردیم[۷]. امام حسین (ع) در برابر این همه ظلم و ستم دست بسته نماند. وی با معاویه به احتجاج پرداخت و سپس بر فرزند فاسقش شورید زیرا برای نجات امت مسلمان از چنین ستم و بیدادی بزرگ، احتجاج و پند و موعظه سودی نمی‌بخشید.[۸].

چهارم: شیوع بدعت‌ها

پنجم: ریشه‌دار شدن دنیاپرستی

ششم: رواج ترس و ذلت‌پذیری

هفتم: دشمنی بنی‌امیه با بنی‌هاشم

  1. محمد جواد صاحبی، احیاگری و اصلاح‌طلبی در نهضت حسینی، ص۳۹.
  2. محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج۵، ص۴۰۲.
  3. قنبری‌نژاد اصفهانی، حمید رضا، مقاله «اصلاحات از منظر امام حسین»، فرهنگ عاشورایی ج۱۰ ص۲۳.
  4. تاریخ طبری، ج۶، ص۷۷؛ تاریخ ابن عساکر، ج۳، ص۲۲۲؛ استیعاب، ج۱، ص۶۰؛ تاریخ ابن کثیر، ج۷، ص۳۱۹.
  5. عقد الفرید، ج۲، ص۲۵۸؛ طبقات ابن سعد، ج۶، ص۱۷۵؛ نهایة الادب، ج۶، ص۸۶.
  6. شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۴۴؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۱۹۸.
  7. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۰۶.
  8. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۸۸.