حکومت یزید بن معاویه

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۰ اوت ۲۰۲۳، ساعت ۰۹:۱۴ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

آغاز قیام‌

یادآور شدیم که امام حسین (ع) با اینکه شدیدا با حکومت معاویة مخالفت داشت- و اشکال متعددی از آن را نقل کردیم- ولی نظر به پایبندی وی به قرارداد صلحی که برادر بزرگوارش امام حسن (ع) با معاویه امضاء کرده بود، تلاش برای برکناری معاویه را پذیرا نشد. تاریخ‌نگاران با ثبت این موضع‌گیری اصولی امام حسین (ع) گفته‌اند: زمانی که امام حسن مجتبی (ع) به شهادت رسید، شیعیان عراق دست به جنبش زده و طی نامه‌ای از امام حسین (ع) خواستار برکنار ساختن معاویه و گرفتن بیعت برای خود شدند، که امام حسین (ع) آنان را از این کار باز داشت و یادآور شد که بین او و معاویه عهد و پیمانی است که تا پایان مدت آن، شکستن آن پیمان، برایش روا نیست و هرگاه معاویه به هلاکت رسید، در آن تجدیدنظر خواهد کرد[۱].

از همین رهگذر برای پیروان امام (ع) و نیز دستگاه حکومت، به خوبی روشن بود که امام حسین (ع) با مرگ معاویه هیچ‌گونه پای‌بندی و التزامی نسبت به قرارداد صلح نخواهد داشت به همین دلیل، قیام خود را بر ضد نظام حاکم ستم‌پیشه‌ای که زمام آن را یزید فاسق به عهده دارد، آغاز خواهد نمود. از این‌رو، وجود مقدس امام حسین (ع) بزرگترین عامل نگرانی هیئت حاکمه، به شمار می‌آمد.[۲].

نامه یزید به فرمانروای مدینه‌

بنا به نقل تاریخ‌نگاران: یزید بلافاصله پس از مرگ پدرش طی نامه‌ای از ولید بن عتبة بن ابی سفیان- فرمانروای معاویه بر مدینه- درخواست کرد تا از امام حسین (ع) بیعت بگیرد و آن را به تأخیر نیندازد[۳]. دیگر منابع تاریخی آورده‌اند: در نامه یزید به ولید آمده بود که: هرگاه نامه‌ام به دستت رسید، حسین بن علی و عبدالله بن زبیر را احضار و از آنان بیعت بگیر و اگر از بیعت سرباز زدند، آن‌دو را گردن بزن و سرهای آنان را نزد من بفرست و از مردم نیز بیعت بگیر و هرکس امتناع ورزید، همین حکم را درباره آنان به اجرا درآور[۴].[۵].

مشورت ولید با مروان حکم‌

ولید در مسئولیتی که به وی محوّل شده بود، حیران و سرگردان بود؛ زیرا او به خوبی می‌دانست که امام حسین (ع) به هیچ بهایی با یزید بیعت نخواهد کرد، از این‌رو، خود را نیازمند مشورت با مروان حکم، بزرگ خاندان اموی دانست. به همین دلیل کسی را نزد او فرستاد و مروان نزدش آمد. مروان به ولید پیشنهاد کرد: هم‌اکنون در پی آنان بفرست[۶] و به بیعت و اطاعت از یزید فراخوان، اگر این کار را انجام دادند، از آنان بپذیر وگرنه پیش از آن‌که از مرگ معاویه اطلاع حاصل کنند، آنها را گردن بزن؛ زیرا به مجرد آگاه شدن از این‌ ماجرا هریک از آنان، دست به شورش خواهد زد و ایجاد اختلاف می‌کند و مردم را به سوی خود فرامی‌خواند، در این صورت بیم آن دارم چنان نیرویی را بر ضدّ تو گرد آورند، که توان مقاومت در برابر آنها را نداشته باشی، جز عبدالله بن عمر که در این خصوص با کسی سر ستیز ندارد، افزون بر اینکه من به خوبی می‌دانم حسین بن علی هرگز در جهت بیعت با یزید، به تو پاسخ مثبت نخواهد داد و اطاعت یزید را بر خود لازم نمی‌داند. به خدا سوگند! اگر من جای تو بودم اجازه نمی‌دادم یک کلمه سخن بگوید و بدون اعتنا به هر اتفاقی که رخ می‌داد، او را گردن می‌زدم[۷].

این سخن بر ولید که از دیگر اعضای خاندان بنی امیه با تدبیرتر بود، گران آمد و به مروان گفت: کاش ولید به دنیا نیامده بود و از او یادی نمی‌شد[۸].

مروان سخن ولید را به استهزاء گرفت و با تمسخر به او گفت: از آن‌چه به تو گفتم نگران مباش؛ زیرا خاندان ابو تراب با ما دشمنی دیرینه داشته‌اند[۹].

ولید بر او بانگ زد و گفت: مروان! وای بر تو! از این سخن دست برادر و درباره پسر فاطمه که باقیمانده نبوت است، به نیکی سخن بگو[۱۰].

بدین ترتیب، هر دو توافق کردند که امام (ع) را به مجلس خویش فرا خوانده و برای به دست آوردن مواضع حضرت در قبال سلطه حاکم، بیعت یزید را بر او عرضه کنند.[۱۱].

امام (ع) در مجلس ولید

ولید شبانه نزد امام حسین (ع) فرستاد و او را به مجلس خویش فراخواند. وقتی پیک ولید خدمت امام آمد. آن حضرت در مسجد حضور داشت و هنوز ماجرای مرگ معاویه میان مردم انتشار نیافته بود، در ذهن مبارک امام خطور کرد که ولید او را فراخوانده تا وی را در جریان مرگ معاویه قرار دهد و با توجه به خبرهایی که از شام بدو رسید، برای حاکم جدید از او بیعت بگیرد. در پی آن امام حسین (ع)، هواداران و برادران و عموزاده‌های خویش را فرا خوانده و به آنان اطلاع داد که فرماندار مدینه وی را احضار کرده است و افزود: از این جهت که مرا به کاری وادارد که نتوانم بدو پاسخ مثبت دهم ایمن نیستم[۱۲].

امام (ع) به هواداران خویش دستور داد سلاح برگیرند و بدانان فرمود: مرا همراهی کنید هنگامی که بر ولید وارد شدم شما بر در جایگاه بنشینید و هرگاه شنیدید صدای من بلند شد، بر او وارد شوید[۱۳]. امام حسین (ع) که بر ولید وارد شد دید مروان که با ولید قطع رابطه کرده بود، نزد او نشسته، حضرت فرمود: برقراری پیوند خویشاوندی بهتر از قطع رابطه و صلح و صفا بهتر از تباهی است. اکنون وقت آن رسیده که شما دو تن با یکدیگر گرد هم آیید، خداوند میانتان صلح و آشتی برقرار سازد.

سپس ولید خبر مرگ معاویه را به حضرت داد و امام حسین (ع) کلمه استرجاع (﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ) را بر زبان آورد. آن‌گاه ولید نامه یزید را مبنی بر بیعت‌ گرفتن از امام (ع)، برای امام حسین (ع) خواند و حضرت فرمود: من تصور می‌کنم به بیعت نهانی من با یزید قانع نخواهی شد مگر اینکه آشکار را با او بیعت نمایم. ولید گفت: آری، چنین است.

امام (ع) فرمود: فردا نظرت را در این‌باره بیان کن. ولید به امام (ع) عرض کرد: به یاد و نام خدا می‌توانی بروی و فردا همراه با جمعی از مردم نزد ما بیایی. مروان به ولید گفت: اگر هم‌اکنون حسین بی‌آن‌که بیعت کند از تو جدا شود، در فرصت دیگری هرگز به او دست نخواهی یافت، مگر اینکه میان شما و او قتل و کشتار فراوانی رخ دهد، حسین را زندانی کن تا بدون بیعت از نزد تو بیرون نرود و یا او را گردن بزن، در این لحظه امام حسین (ع) برجست و فرمود: فرزند زرقاء![۱۴] تو مرا می‌کشی یا او؟ به خدا سوگند! دروغ گفتی و مرتکب گناه شدی‌.

این جمله را فرمود و به همراه هوادارانش از آنجا خارج و رهسپار منزل خویش شد. مروان به ولید گفت: نافرمانی من کردی، نه به خدا سوگند! حسین هرگز چنین فرصتی به تو نخواهد داد. ولید گفت: دیگری را سرزنش کن! تو کاری را به من پیشنهاد می‌کنی که تباهی دینم را به دنبال دارد. به خدا سوگند! اگر تمام اشیاء موجود در روی زمین که خورشید بر آنها می‌تابد و غروب می‌کند، از آن من باشد، دوست ندارم در برابر آن، حسین را بکشم! سبحان الله! حسین را به جرم آن‌که بگوید: بیعت نمی‌کنم، بکشم؟ به خدا سوگند! من بر این باورم هرکس در مورد ریختن خون حسین محاسبه گردد، در روز رستاخیز، در پیشگاه خدا میزان‌ عملش سبک خواهد بود[۱۵].

از برخی روایات استفاده می‌شود که در آن مجلس بحث و مناقشه میان امام (ع) و مروان بالا گرفت تا آنجا که حضرت دیدگاه خویش را به صراحت به مروان اعلان کرده و فرمود: «إِنَّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ وَ مَحَلُّ الرَّحْمَةِ، بِنَا فَتَحَ اللَّهُ وَ بِنَا خَتَمَ، وَ يَزِيدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ، وَ مِثْلِي لَا يُبَايِعُ مِثْلَهُ، لَكِنْ نُصْبِحُ وَ تُصْبِحُونَ وَ نَنْظُرُ وَ تَنْظُرُونَ أَيُّنَا أَحَقُّ بِالْخِلَافَةِ وَ الْبَيْعَةِ»[۱۶].[۱۷].

امام (ع) و مروان‌

امام حسین (ع) صبح همان شبی که بیعت با یزید را پذیرا نشده بود در مسیر راه به مروان حکم برخورد، مروان با پیشدستی به امام (ع) گفت: من دلسوزانه با تو سخن می‌گویم، به سخنم گوش فراده، تا راه نجات و رستگاری را بیابی، امام (ع) فرمود: مروان! چه نصیحتی؟ مروان گفت: من به تو فرمان می‌دهم به بیعت با امیر المؤمنین یزید تن دردهی؛ زیرا برای دنیا و آخرتت بهتر است.

امام (ع) با سخنان بلیغ خود به او پاسخ داد: «عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ... سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ (ص) يَقُولُ: «الْخِلَافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَى آلِ أَبِي سُفْيَانَ وَ عَلَى الطُّلَقاءِ وَ أبناءِ الطُّلَقاءِ، فَإِذا رَأَيتُم مُعاوِيَةَ عَلَى مِنبَري فَابقُروا بَطنَهُ» فَوَ اللَّهِ لَقَدْ رَآهُ أَهْلُ الْمَدِينَةِ عَلَى مِنبَرِ جَدّي فَلَمْ يَفْعَلُوا مَا أُمِرُوا بِهِ»[۱۸].[۱۹].

حرکت امام (ع) در شب دوم‌

به گفته تاریخ‌نگاران: امام حسین (ع) آن شب را که شب شنبه ۲۷ رجب سال ۶۰ هجری بود، در منزل خویش اقامت نمود و ولید بن عتبة به نامه‌نگاری با عبدالله بن زبیر جهت بیعت با یزید و امتناع او از بیعت، سرگرم بود. ابن زبیر همان شب از مدینه راهی مکه شد، صبح روز بعد ولید یکی از مأموران هوادار بنی امیه را به اتفاق هشتاد سواره‌نظام در پی او فرستاد، ولی به وی دست نیافته و بازگشتند. ولید در ساعات پایانی روز شنبه، همان افراد را نزد امام حسین (ع)‌ اعزام کرد تا نزد او حاضر شود و ولید برای یزید بن معاویه از او بیعت بگیرد.

امام حسین (ع) به آنان فرمود: تا فردا صبر کنید، ببینیم شما و ما چه تصمیمی خواهیم گرفت، مأموران آن شب از او دست برداشته و بر آمدن امام (ع) پا فشاری نشان ندادند. حضرت در ساعات آخر شب یکشنبه ۲۸ رجب به اتفاق فرزندان و برادرزادگان و برادران و کلیه اعضای خاندانش به جز محمد حنفیه رهسپار مکّه گردید.

وقتی محمد حنفیه از تصمیم امام (ع) مبنی بر خروج از مدینه اطلاع یافت، نمی‌دانست حضرت قصد دارد به کجا برود. از این‌رو، بدو عرضه داشت: برادر! تو محبوب‌ترین مردم نزد من و از همه آنان برایم عزیزتر هستی، هیچ‌گاه از پند و اندرز خود به شما دریغ نداشتم و تو بیش از همه به آن سزاوارتری. تا می‌توانی از بیعت با یزید بن معاویه بپرهیز و به شهرهای دوردستی برو. آن‌گاه فرستادگانت را نزد مردم بفرست و آنان را به سوی خود فراخوان، اگر مردم با تو بیعت کردند و برایت بیعت گرفتند، خدا را بر این کار سپاس گو و اگر مردم گرد دیگران جمع شدند، خداوند راضی نمی‌شود زیانی به دین و دانشت وارد شود و یا جوانمردی و فضیلت تو به تباهی رود. من بیم آن دارم که وارد هریک از این شهرها بشوی، میان مردم اختلاف بیفتد، گروهی از تو طرفداری و دسته‌ای بر ضد تو قیام کنند و سرانجام دست به کشتار یکدیگر بزنند و تو در این میان هدف تیر بلا گردی و در چنین هنگامه‌ای خون شخصیتی که خود و پدر و مادرش برجسته‌ترین انسان‌هایند، بیش از دیگران تباه و خانواده‌اش بیش از دیگران به خواری و ذلت دچار شوند.

امام حسین (ع) به او فرمود: برادر! بنابراین به کجا روم؟ عرض کرد: در مکه بمان. اگر در آن سامان، آرامشی یافتی که چه بهتر وگرنه راه بیابان‌های شن‌زار و دره‌ها و کوه‌ها را در پیش گیر و از شهری به شهر دیگر برو تا ببینی فرجام کار مردم چه خواهد شد، البته شما آن‌گاه که با چنین اموری روبرو می‌شوی، خود از همه باتدبیرتری.

امام فرمود: برادر، تو نظر خیرخواهانه‌ات را با مهربانی و محبت ابراز داشتی، امیدوارم دیدگاه شما مناسب و مقرون به موفقیت باشد[۲۰]. بدین‌سان امام حسین (ع) درحالی‌که آیه شریف: ﴿فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ[۲۱] را تلاوت می‌کرد، رهسپار مکه گردید.[۲۲].

وصیت‌های امام (ع)‌

امام حسین (ع) پیش از خارج شدن از مدینه چندین وصیت از جمله وصیتی به برادرش محمد بن حنفیه مرقوم فرمود که ذیلاً از نظرتان می‌گذرد: «هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ إِلَى أَخِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِيَّةِ. أَنَّ الْحُسَيْنَ يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ جَاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِهِ، وَ أَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ النَّارَ حَقٌّ وَ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها، وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ، وَ أَنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً، وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي، أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، فَمَنْ قَبِلَنِي بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللَّهُ أَوْلَى بِالْحَقِّ، وَ مَنْ رَدَّ عَلَيَّ هَذَا أَصْبِرُ حَتَّى يَقْضِيَ اللَّهُ بَيْنِي وَ بَيْنَ الْقَوْمِ وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ»[۲۳].

امام (ع) با وصیت دیگری به ام سلمه، وی را به امور مربوط به امامت پس از خود سفارش نمود. روایت شده هنگامی که امام (ع) تصمیم گرفت از مدینه خارج شود، ام سلمه حضور وی شرفیاب شد و عرضه داشت: فرزندم با رفتن خویش به سوی عراق مرا اندوهگین مساز. من از جدت رسول خدا (ص) شنیدم که می‌فرمود: فرزندم حسین (ع) در سرزمین عراق در منطقه‌ای به نام کربلا به شهادت خواهد رسید، امام (ع) در پاسخ ام سلمه فرمود: مادر! به خدا سوگند! من نیز خود می‌دانم که قطعاً کشته خواهم شد، و چاره‌ای جز این برایم وجود ندارد، به خدا سوگند! به روزی که در آن کشته خواهم شد آشنا هستم و قاتل خود را نیز می‌شناسم و مکانی را که در آن به خاک سپرده می‌شوم می‌دانم و به خوبی می‌دانم چه کسی از خاندان و نزدیکان و پیروانم کشته خواهند شد، مادر! اگر بخواهی می‌توانم محل قبر و مدفنم را به تو نشان دهم.

سپس به سمت کربلا اشاره کرد و زمین هموار شد به گونه‌ای که مکان مدفن خویش و جایگاه لشکر و محل ایستادن خود و مکان شهادتش را به او نشان داد، در این لحظه ام سلمه به شدت گریست و امور مربوط به آن حضرت را به خدا سپرد. امام (ع) بدو فرمود: مادر! اراده خدای عزوجل بر این تعلق گرفته که مرا کشته و ذبح شده ستم و بیداد ببیند، هم او خواست اهل حرم، خاندان و زنانم آواره شوند و کودکانم مظلومانه به شهادت رسند و به اسارت درآیند و به غل و زنجیر کشیده شوند و با آن‌که از مردم یاری می‌خواهند، یار و یاوری نمی‌یابند.

در روایت دیگری آمده است که: ام سلمه به حضرت عرضه داشت: جدت رسول خدا (ص) مقداری خاک در شیشه‌ای به من داده که هم‌اکنون نزد من است و امام (ع) فرمود: به خدا سوگند! من به همین‌گونه کشته خواهم شد، و اگر رهسپار عراق نیز نشوم، مرا خواهند کشت.

و سپس مقداری خاک برگرفت و آنها را در شیشه‌ای قرار داد و به ام سلمه سپرد و فرمود: این شیشه را نیز در کنار شیشه‌ای که رسول خدا به تو سپرده، قرار بده، هرگاه خاک آن تبدیل به خون شد، بدان که من به شهادت رسیده‌ام[۲۴].

شیخ طوسی، از حسین بن سعید، از حماد بن عیسی، از ربعی بن عبدالله، از فضیل بن یسار روایت کرده می‌گوید: و امام باقر (ع) فرمود: آن‌گاه که امام حسین (ع) رهسپار عراق گردید وصیت و کتب و دیگر امانات خویش را به‌ ام سلمه همسر رسول خدا (ص) سپرد و بدان بانو فرمود: هرگاه فرزند بزرگم نزد تو آمد، اماناتی را که به تو سپرده‌ام، به او بده. پس از شهادت آن حضرت، علی بن حسین (ع) نزد ام سلمه آمد وی تمام اشیائی را که پدرش امام حسین (ع) بدو سپرده بود، به آن حضرت تحویل داد[۲۵].

علی بن یونس عاملی در کتاب «الصراط المستقیم» در حدیثی تصریح به امامت علی بن حسین (ع) را نقل کرده و گفته است: امام حسین (ع) وصیتش را نوشت و آن را به ام سلمه سپرد و بدو فرمود: هرکس آن را از تو مطالبه کرد دلیل بر امامت اوست و امام زین العابدین آن را از وی درخواست کرد[۲۶].[۲۷].

امام در راه مکه‌

به نقل مورخان: هنگامی که امام حسین (ع) رهسپار مکه گردید، راه اصلی را برای رفتن انتخاب کرد. اعضای خاندان حضرت به وی عرضه داشتند: اگر آن‌گونه که ابن زبیر عمل کرده شما نیز از راه اصلی منحرف شوید، مأموران دشمن به شما دست نخواهند یافت.

حضرت فرمود: نه به خدا سوگند! از راه اصلی جدا نمی‌شوم تا آن‌چه را خدا خواهد داوری فرماید[۲۸]. و درحالی‌که آیه شریف ﴿وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ[۲۹] را تلاوت می‌کرد، در شب جمعه سوم شعبان وارد مکه شد.

سپس در آن شهر اقامت گزید و مردم آن سامان و کلیه کسانی که برای‌ انجام عمره از سراسر گیتی به آنجا آمده بودند، خدمت آن بزرگوار آمدوشد داشتند، ابن زبیر در کنار خانه کعبه به نماز و طواف مشغول بود و در جمع دیدارکنندگان امام (ع)، گاهی دو روز پی‌درپی و گاهی دو روز در میان خدمت امام شرفیاب می‌شد، حضور امام حسین (ع) در مکه برای ابن زبیر بسیار گران تلقی می‌شد؛ زیرا ابن زبیر به خوبی می‌دانست که مردم حجاز تا زمانی که امام حسین (ع) در آن سرزمین است، با وی بیعت نخواهند کرد؛ زیرا حضرت از ارج و مقامی والاتر برخوردار است و مردم از او بیشتر فرمان می‌برند[۳۰].[۳۱].

منابع

پانویس

  1. ارشاد، ج۲، ص۳۲.
  2. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۶۸.
  3. ارشاد، ج۲، ص۳۲.
  4. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۵۱.
  5. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۶۹.
  6. در اینجا منظور از کسانی که در پی آنها بفرستد امام حسین (ع)، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر بود، به این اعتبار که به نقل برخی از منابع تاریخی نظیر تاریخ طبری، ج۶، ص۸۴، نام همه این افراد در نامه یزید آمده بود.
  7. حیاة الامام الحسین (ع)، ج۲، ص۲۵.
  8. حیاة الامام الحسین (ع)، ج۲، ص۲۵۱.
  9. حیاة الامام الحسین (ع)، ج۲، ص۲۵۱.
  10. حیاة الامام الحسین (ع)، ج۲، ص۲۵۱.
  11. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۷۰.
  12. اعلام الوری، ج۱، ص۴۳۴؛ روضة الواعظین، ص۱۷۱؛ مقتل ابو مخنف، ص۲۷؛ تذکرة الخواص، ص۲۱۳.
  13. ارشاد، ج۲، ص۳۳.
  14. نام مادربزرگ مروان.
  15. ارشاد، ج۲، ص۳۳- ۳۴.
  16. «ما خاندان نبوت و جایگاه رسالت و محل آمدوشد فرشتگان و مکان نزول رحمت خداییم، خداوند اسلام را از خاندان ما آغاز و تا پایان نیز با ما خاندان پیش خواهد برد و یزید مردی فاسق و باده‌نوش است که دستش به خون بیگناهان آلوده است و شخصیتی نظیر من هرگز با فردی مانند یزید بیعت نخواهد کرد، اکنون ما و شما ببینیم در آینده چه خواهد شد و کدام یک از ما به خلافت و بیعت مردم، از دیگری سزاوارتر است» مقتل مقرّم، ص۱۴۴؛ اعلام الوری، ج۱، ص۴۳۵.
  17. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۷۱.
  18. «آن‌گاه که مسلمانان به زمامداری، مانند یزید مبتلا شوند باید فاتحه اسلام را خواند... از جدم رسول خدا شنیدم می‌فرمود: خلافت بر خاندان ابو سفیان و آزادشده‌گان و فرزندان آزادشده‌گان حرام است، هرگاه دیدید معاویه بر منبر من بالا رفت، شکمش را پاره کنید. به خدا سوگند! مردم مدینه، معاویه را بر فراز منبر جدم دیدند و آن‌چه را فرمان یافته بودند، عملی نساختند» فتوح بن اعثم، ج۵، ص۱۷؛ مقتل خوارزمی، ج۱، ص۱۸۴.
  19. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۷۳.
  20. ارشاد، ج۲، ص۳۵.
  21. «آنگاه (موسی) از آن (شهر) هراسان در حالی که (هر سو را) پاس می‌داشت، بیرون رفت، گفت: پروردگارا! مرا از گروه ستمکاران رهایی بخش» سوره قصص، آیه ۲۱.
  22. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۷۴.
  23. «این وصیت حسین بن علی به برادرش محمد حنفیه است. حسین گواهی می‌دهد که معبودی جز خدای یگانه نیست و محمد، بنده و فرستاده اوست و آیین حق را از سوی خدا برای جهانیان آورده است و شهادت می‌دهد که بهشت و دوزخ حق است و روز رستاخیز بی‌تردید به وقوع خواهد پیوست و خداوند در آن روز همه مردگان را زنده می‌گرداند، من نه از سر خودخواهی و نه برای خوشگذرانی و تفریح و نه فساد و ستمگری، از مدینه خارج می‌گردم، بلکه هدفم از این سفر، اصلاح مفاسد و تباهی‌های امت و امر به معروف و نهی از منکر و زنده کردن سنّت جدم رسول خدا (ص) و راه و رسم پدرم علی بن ابی طالب است. هرکس این واقعیت را از من پذیرا شود، راه خدا را پذیرفته وگرنه صبر و بردباری پیشه خواهم ساخت تا خداوند میان من و دشمنانم داوری کند که او بهترین داوران است» مقتل مقرّم، ص۱۵۶.
  24. بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۳؛ العوالم، ج۱۷، ص۱۸۰؛ ینابیع الموده، ص۴۰۵ تا جمله ام سلمه شدیدا گریست آمده است.
  25. غیبت طوسی، ص۱۱۸، ح۱۴۸؛ اثبات الهداة، ج۵، ص۲۱۴.
  26. اثبات الهداة، ج۵، ص۲۱۶، ح۸.
  27. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۷۶.
  28. فتوح، ج۵، ص۲۴؛ ینابیع المودة، ص۴۰۲؛ ارشاد مفید، ج۲، ص۳۵.
  29. «و چون روی به سوی مدین نهاد گفت: امید است پروردگارم مرا به راه میانه رهنمون گردد» سوره قصص، آیه ۲۲.
  30. ارشاد، ج۲، ص۳۶؛ بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۳۲.
  31. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۷۹.