عباسیان
- اين مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:
مقدمه
عبّاس، عموی پیامبر(ص)، فرزندان زیادی داشت که شمار آنها را ده الی دوازده تن بیان داشتهاند[۱]، اما در میان فرزندان ایشان، عده کمی از آنها چون عبدالله، عبیدالله، وارد مسائل سیاسی شدند و از طرف پدر به اموری منصوب گشتند[۲]. عبدالله بن عباس، سرآمد فرزندان بود او ۱۵ سال داشت که پیامبر خدا(ص) از دنیا رفت[۳]. بعد از امامت امام علی(ع) او از جانب امام(ع) والی بصره شد اما بعد از شهادت امام علی(ع) و بیعت امام حسن(ع) با معاویه، به مدینه آمد و به تدریس علوم اسلامی پرداخت. با مرگ معاویه و خلافت یزید، او دست رد بر سینه یزید زد و با او بیعت نکرد و به مکه رفت، اما با امام حسین(ع) نیز همراه نشد و حتی امام حسین(ع) را از رفتن به کوفه بر حذر داشت[۴]. او در مکه و در نزد ابو حنیفه بود که ابن زبیر - فرستاده یزید. - خواست برای یزید بیعت بگیرد آنها باز هم از بیعت با یزید ممانعت کردند این کار سبب شد ابن زبیر تصمیم گرفت عبدالله بن عباس و ابوحنیفه را بسوزاند آنها به دست مختار از مهلکه نجات یافتند[۵]. بعد از این موضوع، عبدالله بن عبّاس به طایف آمد و در آنجا در سال ۶۸ هجری و در سن ۷۰ سالگی در گذشت[۶]. عبدالله بن عبّاس ۷ پسر داشت که کوچکترین آنها علی بود و نسل عبدالله از وی زیاد گردید. به سبب همزمانی ولادت او با ولادت امام علی(ع)، عبدالله نام آخرین پسر خویش را علی نهاد[۷]. علی بن عبدالله بن عباس، مردی بزرگوار و فقیه بود و در نزد اهل حجاز مقامی والا داشت. اما بعد از مرگ پدرش، به شام رفت و با عبدالملک بن مروان بیعت نمود. رابطه آن دو حسنه بود تا زمانی که علی بن عبدالله، همسر مطلّقه عبدالملک را گرفت. از آن واقعه به بعد، رابطه این دو تیره گشت[۸] تا حدّی که، در زمان خلافت ولید بن عبدالملک، او به جرم ازدواج با مادر خلیفه به زندان افتاد و شکنجه شد[۹] تا این که در زمان سلیمان بن عبدالملک، او به دمشق و به محلی به نام حمیمه رفت. علی بن عبدالله در حمیمه ادعای خلافت نمود و ادعا کرد که بعد از او خلافت به فرزندان و نوههای او میرسد و این افکار و ادعا را در خاطر فرزندان خویش بارور نمود. علی بن عبدالله بن عبّاس، در سن ۸۰ سالگی در حمیمه درگذشت و پسرش محمّد را جانشین خویش اعلام نمود[۱۰]. محمد بن علی بن عبدالله بن عباس، در سال ۵۴ هجری قمری، در شهر مدینه به دنیا آمد و از کودکی زیر نظر پدر و جدّش به فراگیری علوم فقهی و اسلامی مشغول شد. او بر اثر کثرت عبادت بر پیشانیاش پینه بسته بود از این رو او را «ذوالثفنات» (پینه دار) میگفتند[۱۱]. محمّد بن علی، در عین حال بسیار کاردان و باهوش بود و در مسائل سیاسی سرآمد بود. او خود را به محمّد بن حنیفه نزدیک ساخت و آنگاه که محمّد بن حنیفه در بستر مرگ افتاده بود، بر بالین او حاضر شد و در جریان کار انقلابیون علیه دستگاه خلافت بنی امیه قرار گرفت. به این ترتیب، اقدامات سرّی عباسیان، از سال ۱۰۱ هجری قمری آغاز شد.محمد بن علی، با شناخت انقلابیون، تمام نیروی خویش را به کار بست تا با زیرکی در آنان نفوذ کند و همه آنها را به زیر سلطه خویش بکشاند. او به گونهای پنهانی و با احتیاط کامل گام بر میداشت و اقدامات خویش را عملی میکرد. محمّد بن علی، هر چند به مبلّغان خویش میگفت که از فاطمیان بر حذر باشند، اما خود او و نزدیکانش به تظاهر با آنها همبستگی خود را اعلام میکردند و در عین حال از محبوبیت آنها بهره میجستند. آنها با شعار الرضا من آل محمد(ص)، در ابتدا دعوت خود را پنهانی شروع کردند.
محمّد بن علی بن عبدالله بن عبّاس، در سال ۱۲۵ هجری قمری، در حمیمه در گذشت[۱۲]. او ۱۰ پسر داشت که در میان فرزندانش ابراهیم، ابوالعبّاس سفاح و منصور در کار سیاست وارد شدند.
عباسیان
به منصب خلافت رسیدن ابوالعباس سفاح، آغاز مرحله سیاسی جدیدی از مراحل تاریخ اسلامی به حساب میآید که در آن عباسیان به حکومت رسیدند و اعمال سیاست کردند. نظام حکومتی آنان همانگونه که امویان بنیان گذاشتند و به کار بستند، نظام پادشاهی موروثی بود که با بسیاری از مظاهر تجمل - که کاخهای عباسیان به آن افتخار میکرد - همراه بود. اما این نظام، رویکردی جدید در مسیر حرکتی خود به لحاظ رابطه میان گروههای جامعه اسلامی اتخاذ کرد و این مسأله به علت اعتماد بسیار او به عناصر اسلامی غیر عربی بود که در این جامعه - با وجود اینکه عرب منصب خلافت و بسیاری از مقامهای رهبری را به خود اختصاص دادند- به هم آمیختند.
در نتیجه، عصر نخست عباسی با حفظ نشان عربی، سرشتی ایرانی یافت که به آمیختگی سیاسی و تمدنی منجر شد. نتیجه سیاسی، نفوذ ایرانیها در ادارات دولتی و نتیجه تمدنی، رشد فرهنگی جدیدی با مبنای فرهنگ ایرانی بود، که چارچوبی کلی و اعتباری عربی داشت. ابوجعفر منصور مرد مطلوب آن عصر برای پرکردن مرکز رهبری بود. او به حق پایهگذار حکومت عباسی به حساب میآید؛ زیرا بر مخالفان و آنانی که از داخل و خارج خاندان عباسی بر او شوریدند، چیره شد و همزمان حد و مرز خود را با خارج حفظ کرد.
عباسیان با وجود اشکالتراشیهایی که به آن دچار شدند، توانستند پایههای نظام جدیدی را که خواسته اوضاع سیاسی و اجتماعی جاری آن دوره و جایگاه حکومت اسلامی بود، بنیان نهند؛ زیرا اندیشه و فرهنگ اسلامی در برابر تحولات تمدنی خاصی که جهان اسلامی شاهد آن بود، بیحرکت نماند، بلکه با آن به داد و ستد پرداخت و نظامی ساخت که با اصول والای اسلامی همخوانی داشت و از چارچوب کلی - که قرآن کریم ترسیم کرده و سنت مشخص نموده بود - بیرون نرفت. و میان منافع والای اسلامی و منافع ملت از جهت اوضاع دینی، سیاسی، دنیایی و گرایشهای زمان، وحدت ایجاد کرد. آغوش تمدنی بازکردن به روی شرق، به طور ویژه و نیز غرب، از گامهای مهم برای کسب عوامل تحول بود.
مسأله ولایتعهدی از گامهایی مهم بود که عباسیان به منظور استحکام کار خاندان خود و اختصاص قدرت به آن خاندان و استمرار در کارهای حکومتی برداشتند. این گامها در سایه مخالفت علویان به شکل ویژه، یعنی کسانی که از به دست گرفتن قدرت توسط آل عباس و اختصاص دادن آن به خود ناخشنود بودند، پیموده شد. آنان از انقلاب عباسی با آرزوی به دست گرفتن حکومت، به این اعتبار که حق شرعی و قانونی خاندان علی(ع) است، پشتیبانی کردند. مخالفت علویان در تمام دوران اول عباسی فعال بود تا اینکه حکومتهایی مستقل در مغرب و مشرق در عصر دوم عباسی ایجاد کردند که گاهی با حکومت عباسی رقابت داشت و خطری برای کیان او بود. خوارج حکومتهایی مستقل در مغرب ایجاد کردند؛ همانگونه که عبدالرحمان داخل اموی حکومتی مستقل در اندلس تأسیس کرد.
جهان اسلامی در پایان عصر اول عباسی، با اینکه در آستانه از هم پاشیدگی سیاسی بود، از خلافت معنوی پاسداری میکرد، به استثنای آنچه با فاطمیان شیعی پدید آمد که آنان اساساً خلافت عباسی را به رسمیت نشناختند.
مسأله از هم پاشیدگی به ضعف شخصیت خلفا و گسترش وسعت حکومت و دشواری پیوند میان اجزای آن باز میگردد، تا جایی که مراقبت واقعی خلفا بر استانداران آنان در مناطق، دشوار شد. علاوه بر آن، عناصر اسلامی غیر عرب برای جدایی و تلاش برای احیای عظمت گذشته خود فعال شدند. پدیده جدایی و استقلال بر مرکز سیاسی خلافت اثر گذاشت. در آغاز کار مسأله امیرالامرایی ترکان و حاکمان حکومتهای مستقل با هزینه خلافت پدیدار و حضور خلیفه بسیار کمرنگ شد و در پایان، همه ویژگیهایش را به عنوان نخستین منبع قدرت در حکومت از دست داد و خلفا به برکناری، مصادره [[[اموال]]] و گاهی کشته شدن مبتلا شدند. ضعف و فروپاشی خلافت در دوران سوم عباسی، در مقابل پدیدار شدن نیروی شیعی آل بویه ادامه یافت؛ اما در اواخر دوران آل بویه، خلیفه عباسی، قائم، با استفاده از اوضاع سیاسی نابسامانی که حکومت به آن دچار شده بود، برخی اختیارات خود را مجدداً به دست آورد.
در این زمان ترکان سلاجقه حکومت خود را در شرق بر مرده ریگ غزنویان و آل بویه بنیان نهادند و به سوی عراق رفته، به آنجا وارد شدند؛ بر حکومت آل بویه چیره گشته، جانشین آنان در حکومت شدند؛ همه قدرتها را در حکومت به خود اختصاص دادند و اوضاع خلفا به صورت نداشتن قدرت، حتی در پایتخت خلافت خویش ادامه یافت؛ اما رفتار سلاجقه با آنان به اعتبار اینکه سنی مذهب بودند، بهتر از رفتار آل بویه بود. آنان بر بقای خلافت عباسی اصرار داشتند تا این مسأله، پیروزی بر رقبای شیعه مذهب خود و به دست آوردن تأیید جهان اسلامی سنی را آسان کند.
سلجوقیان در اواخر دوران حکومت خویش ضعیف شدند و رابطه میان خلفای عباسی و سلاطین سلجوقی شکلی جدید یافت که با طبیعت روابط در دوران یکپارچگی سلاجقه متفاوت بود. خلفا این فرصت را غنیمت شمردند و برای بازگرداندن قدرت سابق خلیفه از طریق رهایی از نفوذ سلجوقیان تلاش کردند؛ از اینرو دو طرف به درگیری شدیدی کشیده شدند که با ورود خوارزمشاهیان و سپس مغول به صحنه سیاسی پایان پذیرفت. مغولان پیروزیهایی حیرتآور به دست آوردند. آنان بر دولت خوارزمشاهی چیره شدند؛ در تلاش برای سیطره بر جهان اسلامی، به سوی عراق حمله کردند؛ وارد بغداد شده، خلیفه مستعصم را کشتند و حکومت عباسی را در سال ۶۵۶ ق./ ۱۲۵۸م. ساقط کردند. با سقوط حکومت عباسی، عرب حاکمیت مطلقه خویش را از دست دادند و کفه ترازو به نفع عناصر غیر عرب، به ویژه ممالیک و ترکان عثمانی سنگین شد. آنان پرچم خلافت اسلامی را به دوش کشیدند و به نام اسلام به سرفرازی درخشانی رسیدند. خلافت در حکومت عثمانی به شکل موروثی ادامه یافت تا اینکه کمال آتاتورک در سال ۱۹۲۴ میلادی به نقش آن پایان داد و این منصب همچنان تا امروز خالی مانده است....[۱۳]
مستعصم عباسی
سرانجام با کشته شدن مستعصم به دست هلاکو خان، در سال ۶۵۶ منقرض گردید و به حکومت ۵۲۰ ساله سراسر با ظلم و فساد، عباسیان پایان داده شد[۱۴] [۱۵]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۲۳ و ص۶۷.
- ↑ مختصر التاریخ، ج۱۲، ص۲۹۶-۲۹۷.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۳۳۵؛ اسد الغابة، ص۱۹۵؛ انساب الاشراف، ص۲۷.
- ↑ اخبار الطوال، ص۲۴۳-۲۴۴.
- ↑ العقد الفرید، ج۴، ص۴۷۵؛ الکامل، ج۴، ص۲۱۴ و ۲۱۶؛ تاریخ مردم ایران، ج۲، ص۳۹.
- ↑ المعارف، ص۱۲۳؛ اسناب و الاشراف، ص۵۳-۵۴؛ اخبار الدوله، ص۱۳۲-۱۳۳؛ شرح الاخبار، ج۳، ص۲۴۴-۲۴۵؛ حلیة الاولیاء، ج۱، ص۳۲۹؛ الکامل، ص۱۹۲ و ۱۹۵؛ وفیات الاعیان، ج۳، ص۶۳.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۷۰؛ وفیات الاعیان، ج، ص۴۳۹.
- ↑ المعارف، ص۲۰۷؛ اخبار الدوله، ص۱۳۸-۱۳۹؛ وفیات الاعیان، ج۲، ص۴۳۷.
- ↑ اخبار الدوله، ص۱۳۸-۱۳۹؛ شرح نهج البلاغه، ج۷، ص۱۴۶؛ ج۱۵، ص۲۳۸.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۷۰؛ اخبار الدوله، ص۱۱۷ و ۱۵۹؛ الکامل، ج۳، ص۴۱۹؛ ج۵، ص۱۹۸؛ وفیات الاعیان، ج۲، ص۴۳۹.
- ↑ . انساب الاشراف، ج۳، ص۷۱-۷۲ و ۷۷؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۰، ص۷۹؛ وفیات الاعیان، ص۴۳۸-۴۳۹.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۸۰؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۳۲؛ تاریخ بغداد، ج۱۱، ص۳۷؛ اخبار الدوله، ص۲۳۹؛ اخبار الطوال، ص۳۳۹؛ الکامل، ج۵، ص۲۵۹؛ مجمل التواریخ و القصص، ص۲۲۹.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۳۰۲.
- ↑ تاریخ تمدن اسلام، ص۲۳۲.
- ↑ محمدی، حسین، رضانامه ص ۲۴۷.