قوم یهود
یهود ساکن مدینه
یهودیان مدینه در چهار نقطه پراکنده بودند: بنیقینقاع در داخل شهر اقامت داشتند، بنینضیر و بنیقریظه در حومه مدینه مقیم بودند و یهودیان خیبر در دویست کیلومتری از مدینه زندگی میکردند.
رسول خدا با یهودیان مدینه پیمان زیست مسالمت آمیز را امضاء کرد. حضرت با سه گروه معروف یهود پیمان بست و این پیمان از مهمترین نمونههای برخورد مسالمت آمیز پیامبر(ص) با یهود است، متن این قرارداد را رسول خدا با سه طایفه بنینضیر، بنیقریظه و بنیقینقاع امضا کرد. مرحوم طبرسی نقل کرده است: یهود بنیقریظه، بنینضیر و بنیقینقاع نزد پیامبر(ص) آمدند و گفتند: ای محمد ما را به چه میخوانی؟ فرمود: به گواهی دادن به توحید و شهادت به این که خدایی جز الله نیست و رسالت خودم که من فرستاده او هستم. من کسی هستم که نامم را در تورات مییابید و علما و دانشمندانتان به شما گفتهاند که از مکه ظهور میکنم و به این سنگلاخ (مدینه) کوچ میکنم....
یهودیان گفتند: آن چه را گفتی شنیدیم. اکنون آمدهایم که با این شرایط با تو صلح کنیم، که نه با شما باشیم و نه علیه شما، به سود یا زبان تو نباشیم و کسی را که علیه توست یاری نکنیم و متعرض یارانت نشویم. تو هم متعرض ما و دوستانمان نشوی تا ببینیم کار تو و قومت به کجا میانجامد. پیامبر(ص) خواسته آنان را پذیرفت و میان آنان قراردادی نوشته شد که مضمونش این بود: یهودیان علیه پیامبر(ص) یا یکی از یارانش با زبان، دست، اسلحه، مرکب، نه پنهانی و نه آشکارا، نه شب و نه روز، نباید اقدامی انجام دهند و خداوند بر این پیمان گواه و کفیل است. پس اگر یهود این تعهدات را نادیده بگیرد، رسول خدا میتواند خون ایشان را بریزد، زن و فرزندانشان را اسیر کند و اموالشان را غنیمت بگیرد. آنگاه برای هر قبیلهای از یهودیان نسخهای جداگانه تنظیم شد. مسئول پیمان بنینضیر، حیی بن اخطب، مسئول پیمان بنیقریظه، کعب بن اسد و مسئول پیمان بنیقینقاع، مخیریق، بود که هر سه نفر پیمان نامه را امضا کردند.[۱].
بنیقینقاع
آنها پیمانشان را با پیامبر شکستند، آنها بعد از جنگ بدر مسلمانان را آشکارا اهانت میکردند و حسادت خود را بروز میدادند، آنها عبدالله بن ابی را پشتوانه قوی خود به شمار میآوردند. اولین مورد درگیری با یهود بنیقینقاع که قبیله مرفهی بودند و به امر زرگری در جزیرهالعرب اشتغال داشتند، این بود که روزی یک زن مسلمان برای خرید نزد زرگری یهودی رفت و در کنار بساط او نشست، زرگر گوشه لباس او را به پشت او گره زد و وقتی زن از جای برخاست قسمتی از اندامش آشکار شد و مرد یهودی به او خندید. زن مسلمان دادخواهی کرد و یکی از مردان مسلمان در دفاع از او با زرگر یهودی درگیر شد و او را کشت. یهودیان نیز بر سر او ریختند و آن مرد مسلمان را به قتل رساندند و به این ترتیب آتش نزاع شعلهور شد، بعد از این واقعه اعلام جنگ کردند.
در همین رابطه آیه نازل شد: ﴿وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيَانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلَى سَوَاءٍ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْخَائِنِينَ﴾[۲]. پیامبر(ص) برای نصیحت یهود قدم به میدان نهاد. پیامبر اصحاب خود را در بازار جمع کرد و به یهودیان بنیقینقاع فرمود: از خداوند بترسید که مانند قریش گرفتار عذاب پروردگار نشوید اکنون اسلام را اختیار کنید؛ زیرا شما اوصاف مرا در کتاب خود میبینید.
یهودیان گفتند: یا محمد! این پیروزیها شما را گول نزند و از موفقیتی که در برابر خویشاوندانت پیدا کردی فریب نخوری، به خداوند سوگند اگر ما با تو جنگ کنیم آن وقت میفهمی که ما بر خلاف آنها هستیم، در این هنگام نزدیک بود که مشاجره و نزاع بین مسلمین و یهودیان در گیرد و آیه شریفه در این مورد نازل شد: ﴿قَدْ كَانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَأُخْرَى كَافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَاللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشَاءُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصَارِ﴾[۳].
پیامبر هم با گروهی از مسلمانان به طرف قلعههای آنان رهسپار شد پیامبر آنها را غافلگیر ساخت و آنان را به محاصره در آورد و چیزی نمانده بود که آنان را در ازای خیانت و نقض عهد و پیمانشان قتل عام کند و مدت ۱۵ روز آنها را در محاصره قرار داد و آنها در اثر رعب و وحشتی که از سپاه اسلام داشتند راضی به صلح شدند و قرار شد از مدینه بروند و پیامبر فرمان تبعید آنها را در سال دوم هجرت به شام صادر نمود و آنها اموال خود را به غنیمت در اختیار مسلمانان قرار دادند، این محاصره در نهایت به نفع مسلمین پایان یافت، زنان و فرزندان خود را به همراه برده و ثروت و سلاحهای خود را در اختیار پیامبر قرار دهند و در اذرعات که در شام واقع شده فرود آمدند و این آیه شریفه درباره عبدالله بن ابی و جماعتی از خزرج فرود آمد: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ * فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَى أَنْ تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلَى مَا أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نَادِمِينَ﴾[۴][۵].[۶].
بنینضیر
رسول خدا(ص) به سوی بنی النضیر رفت، آنان گروهی از یهود بودند که در نزدیکی مدینه سکونت داشتند و گاه و بیگاه در فرصتهایی که به دستشان میرسید مسلمانان را آزار میکردند. پیامبر با اصحاب نزد، کعب بن اشرف، رئیس بنیالنضیر رفتند تا از وی قرضی بگیرند، کعب ابتداء از پیغمبر احترام نمود و از وی تجلیل کرد، پس از اینکه حضرت با اصحاب خود نشستند، کعب به بهانه فراهم کردن طعام و غذا از مجلس بیرون شد؛ ولی باطناً در نظر گرفت آن حضرت را به قتل برساند. در این وقت جبرئیل(ع) فرود آمد و پیغمبر را از نیت کعب بن اشرف مطلع ساخت. حضرت رسول از خانه کعب بن اشرف بیرون شد و طوری وانمود کرد که برای قضای حاجتی میرود. پیغمبر چون میدانست اطرافیان کعب اصحاب او را نخواهند کشت لذا به تنهایی راه مدینه را در پیش گرفت. هنگامی که پیغمبر به مدینه مراجعت میکردند یکی از اصحاب کعب که برای کمک و یاری او میآمد در راه پیامبر را دید، او جریان حضرت را به کسب اطلاع داد و اصحاب پیغمبر نیز از قضیه مراجعت آن حضرت مطلع شدند و آنان هم برگشتند.
عبدالله بن صوریا که دانشمندترین یهودیان بود گفت: به خداوند سوگند پروردگار محمد او را از نیت سوء و مکر و فریب شما خبر داده و اینک فرستاده وی خواهد آمد و شما را به ترک این دیار امر خواهد کرد، اکنون به حرف من گوش فرا دهید و به وی ایمان بیاورید، تا مال و جان شما در امان باشد و اگر از گفتار او درگذرید شما را از این محل بیرون خواهد کرد.
یهودیان گفتند: خروج ما از این محل و ترک مال و دیار بر ما گواراتر است تا اینکه به محمد ایمان بیاوریم! عبدالله گفت: ولی اگر ایمان بیاورید برای شما بهتر است و اگر برای رسوایی شما نبود من ایمان میآوردم! پس از اینکه پیامبر به مدینه مراجعت کردند، محمد بن مسلمه را نزد یهودیان فرستادند و بر آنها سفارش اکید کردند که هر چه زودتر از اموال خود برداشته و از خانههای خود بیرون شوند و حضرت امر فرمودند که تا سه روز باید یهودیان منازل خود را تخلیه کنند[۷].
در نقل دیگری از علامه حلی آمده که پیامبر در سال چهارم هجرت با جمعی از خواص جهت دیه دو عامری که عمرو بن امیه ایشان را کشته بود، به منازل یهود بنینضیر رفت و در وقتی که پشت به دیوار خانه ایشان تکیه داده بود، شخصی از این موقعیت استفاده کرد و خواست از بالای دیوار سنگی بر سر حضرت بیاندازد و ایشان را از بین ببرد! ولی خداوند متعال او را از این توطئه یهود، آگاه کرد و حضرت، بیآنکه عکسالعملی نشان دهد یا همراهان خود را خبر کند، راهی مدینه شد. یهود از ماجرا اطلاع یافتند و قضیه را از آن شخص یهودی پرسیدند، او هم تصدیق کرد. مدتی گذشت و همان شخص به وسیله یکی از نزدیکان خود کشته شد[۸].
پیامبر که به قدرت حق از دست آنها نجات یافت به ایشان پیغام داد: اکنون که پیمان صلح را شکستید و قصد سوء نمودید، ده روز مهلت دارید که از مدینه خارج شوید. یهود با کمال بیشرمی پیغام دادند: ما از مدینه نمیرویم، هر چه میخواهی بکن.
در قلعههای خود با امید از بهرهگیری دو هزار نفر جنگجو در برابر مسلمانان سنگر گرفتند. این بار هم پیامبر با سپاهی به سوی قلاع آنها حرکت کرد و آنها را در محاصره قرار داد و ابن ابی منافق به یهود که هم پیمان آنها بود، پیغام فرستاد که از دیار خود نروید و در قلاع خود متحصن باشید که من با دو هزار نفر یاور شمایم. یهودیان به سخن آن منافق مغرور شدند و یاغی گشتند. خبر به آن حضرت رسید. حضرت لشکرکشی کرد و پای قلعههای آنها رسید، دستور داد خیمهاش را در آخرین نقطه از زمین گودی که به نام زمین بنی حطمه بود، برپا کردند. همین که شب شد مردی از بنیالنضیر تیری به سوی خیمه آن حضرت انداخت و آن تیر به خیمه اصابت کرد، پس پیغمبر(ص) دستور داد خیمهاش را از آنجا بکنند و به دامنه کوه بزنند و مهاجرین و انصار دور خیمه آن حضرت پرده زدند.
چون تاریکی شب همه جا را فرا گرفت، امیرالمؤمنین(ع) را نیافتند، مردم عرض کردند: ای رسول خدا علی را نمیبینیم؟ فرمود: گمان دارم دنبال اصلاح کار شما رفته باشد. طولی نکشید که علی(ع) با سر بریده همان مرد یهودی که تیر به سوی خیمه پیغمبر(ص) پرتاب کرده بود و نامش غرور بود، بازگشت و آن سر را پیش آن حضرت انداخت. پیغمبر(ص) فرمود: ای علی چه کردی؟ عرض کرد: من دیدم این خبیث مرد بیباک و دلاوری است، پس در کمینش نشستم و با خود گفتم: این مرد بیباک مبادا در تاریکی آخر شب از قلعه بیرون آید و دستبردی به ما بزند.
دیدم شمشیری برهنه در دست دارد و با سه تن از یهود پیش میآید، به او حمله کرده و او را کشتم و دیگران که همراهش بودند گریختند و هنوز چندان دور نشدهاند، چند نفر با من بفرست که امید است به آنها دست یابیم! رسول خدا(ص) ده نفر همراه او روانه کرد که از آن جمله ابودجانه و سهل بن حنیف بود، پس به دنبال آنها روان شدند و پیش از آنکه به قلعه پناه برند به آنها رسیده و آنان را کشتند و سرهایشان را نزد رسول خدا(ص) آوردند. حضرت دستور فرمود آن سرها را در چاههای بنیحطمه افکندند و همین داستان سبب فتح قلعههای بنی النضیر شد. در همان شب کعب بن اشرف کشته، عرصه بر آنها تنگ شد، ایشان به واسطه ترس و وحشتی که خدای تعالی در دل ایشان افکنده بود جلاء و رفتن را قبول کردند.
چون خروج از دیار را قبول نمودند، پیامبر(ص) فرمود: به شرط آنکه اسلحه خود را بگذارید و آن قدر اموال که بر چهارپایان شما میتوان گرفت با خود ببرید. آنها بر این وجه رضایت دادند. نقل شده که وقتی یهود دل بر جلاء وطن نهادند چون دانستند که منازل ایشان به دست مؤمنان خواهد افتاد لذا خانههای خود را به دست خود خراب میکردند، لکن سرانجام آنان نیز مجبور شدند داراییهای خود را بر شتران بار کرده و بدون بردن سلاحهای خود در سال ۴ (ه.ق) به شام تبعید شدند و رسول خدا(ص) قسمتی از اموال ایشان را به غنیمت گرفت و سپس میان مهاجرین پیشین تقسیم کرد[۹]. خداوند در باب بنی نضیر آیه نازل کرد: ﴿هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِنْ دِيَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا وَظَنُّوا أَنَّهُمْ مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ وَأَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ﴾[۱۰].[۱۱].
بنیقریظه
آنها پیمانشان را با پیامبر شکستند و با کفار قریش در احزاب ائتلاف کردند و توسط پیامبر در سال ۵ (ه.ق) مردانشان کشته و زنان و فرزندانشان اسیر شدند[۱۲].[۱۳].
بعد از جنگ احزاب و پیروزی سپاه اسلام و متفرق شدن سپاه قریش و خقت یهود به ویژه بنیقریظه که پیمانشکنی کرده بودند، مؤمنان با خیال آسوده به خانههای خویش بازگشتند تا این پیروزی خدادادی را جشن بگیرند؛ اما چند ساعت بعد، یعنی پس از نماز ظهر به امامت رسول خدا، بلال حبشی به دستور پیامبر(ص) بر بام مسجد رفت و فریاد برآورد: هر که مطیع رسول خدا است، نماز عصر را در بنیقریظه اقامه کند. مؤمنان با شنیدن این پیام، هر کاری را که داشتند کنار گذاشتند و خود را به مسجدالنبی رساندند تا آن جماعت مکار و خیانت پیشه را به مجازات برسانند.
پس از اجتماع مسلمانان در مقابل مسجد، پیامبر اکرم پرچم فرماندهی سپاه را به علی(ع) سپرد و دستور حرکت به سوی بنیقریظه را صادر کرد. این سپاه که متشکل از سه هزار پیاده و سی سواره بود عصر آن روز، محاصره دژهای بنیقریظه را کامل کردند. بنیقریظه کاملاً غافلگیر شده بودند چون فکر میکردند مسلمانان روزها بلکه ماهها استراحت لازم دارند. چند روز گذشت بیآنکه حملهای صورت گیرد و همین موضوع باعث شد که بنیقریظه اندکی امیدوار شوند که مسلمانان قصد جنگ ندارند، بلکه بیشتر مایل به گفتگو هستند. بنیقریظه صلاح را در این دیدند که خود، باب گفتگو با مسلمانان را باز کنند؛ لذا به رسول خدا پیشنهاد کردند که اجازه خارج شدن از مدینه را به آنها بدهد، مشروط به اینکه علاوه بر زنان و کودکان، هر چه شترهایشان بتوانند حمل کنند را نیز با خود ببرند.
اما پیامبر(ص) پاسخ داد که جز به تسلیم بیقید و شرط آنها رضایت نمیدهد، آنها دوباره پیشنهاد کردند که فقط اجازه خروج یهودیان را بدهد بیآنکه چیزی با خود ببرند، اما پاسخ پیامبر(ص) همان بود: نه! فقط تسلیم بیقید و شرط. بنیقریظه که همه درها را به روی خود بسته میدیدند یقین کردند که پیامبر(ص) از آنها دست بر نمیدارد، کعب بن اسد رهبرشان به آنها گفت: با این بحران سه پیشنهاد دارم هر کدام را خواستید بپذیرید:
- با این مردم بیعت کنیم و پیامبرشان را تصدیق نماییم، به خدا برای همه ثابت شده که او همان پیغمبری است که انتظار ظهور وی را داشتید. آنها گفتند ما از تورات دست بر نمیداریم و دین خود را تغییر نمیدهیم.
- بیایید زنان و کودکان خویش را به قتل برسانیم و با شمشیرهای کشیده به سپاه محمد حمله بریم، بیآنکه نگران خانوادههای خود باشیم، اگر کشته شدیم نگران اهل و عیال خود نیستیم و اگر پیروز شدیم، دوباره صاحب زن و فرزند میشویم. یهودیان گفتند اگر اینها را بکشیم دیگر زندگی برای ما چه ارزشی دارد؟
- کعب گفت: امشب شب شنبه است و محمد از حمله ما آسوده خاطر است. بیایید همین امشب به آنان حمله بریم، یهودیان گفتند: میخواهی ما را مسخ کنی؟ اختلاف و چند دستگی میان بنیقریظه بالا گرفت و نزاع شدیدی میان احبار یهود در گرفت و آنها پس از بحث و جدل بسیار به این نتیجه رسیدند که از پیغمبر بخواهند ابولبابه را که دوست بنیقریظه بود نزد آنان بفرستد تا با وی مشورت کنند.
پیامبر(ص) با این خواسته آنها موافقت کرد و ابولبابه را نزد آنان فرستاد، پریشانی آنها باعث شد او تحت تأثیر قرار گیرد. یهودیان حیرتزده به او گفتند: ای ابولبابه! محمد فقط تسلیم بیقید و شرط را از ما میپذیرد، تو برای ما چه پیشنهادی داری؟ ابولبابه بیآنکه بفهمد چه میگوید و چه میکند، به آنان گفت: بپذیرید و در همان حال با انگشت به گلوی خود اشاره کرد و خواست به ایشان بفهماند که این تسلیم به معنای مرگ حتمی برای شماست. او متوجه اشتباه خود شد به سرعت از نزد بنیقریظه خارج شد و به مسجدالنبی رفت و خود را به ستون مسجد بست و قسم خورد که لب به غذا و آب نزند تا بمیرد یا اینکه خدا از گناهش درگذرد و توبهاش را بپذیرد، مسلمانان که منتظر بازگشت ابولبابه بودند متوجه خطای او شدند...
بیست شب از محاصره بنیقریظه گذشت و آنها راهی جز تن دادن به خواسته پیامبر، در پیش خود ندیدند؛ لذا به پیامبر(ص) پیغام دادند که ما بیقید و شرط تسلیم میشویم بدین ترتیب، بنیقریظه گروه گروه از دژهای خود بیرون آمدند و تسلیم شدند. مسلمانان نیز مردان را با طناب بستند و در یکجا جمع کردند و زنان و کودکان را طبق دستور پیامبر(ص) به جای دیگری منتقل کردند.
چون اوضاع آرام شد جماعتی از قبیله اوس به حضور پیامبر(ص) آمدند و از حضرت خواستند که با بنیقریظه همانند بنیقینقاع (هم پیمان قبیله خزرج) رفتار کند و شفاعت آنها را در مورد بنیقریظه بپذیرد، پیامبر(ص) به ایشان فرمود: ای جماعت اوس آیا راضی هستید که یکی از خود شما را حکم قرار دهم تا میان من و همپیمان شما بنیقریظه قضاوت کند؟ گفتند: آری! حضرت فرمود: پس یکی از میان خود را به عنوان حکم برگزینید. آنان در این مورد با مردان بنیقریظه که در بند بودند به مشورت پرداختند و کسی بهتر از رئیس قبیله اوس، یعنی سعد بن معاذ را برای حکمیت نیافتند.
سعد هنوز در خیمه زخمیها بود، پیامبر(ص) سعد را احضار کرد، در بین راه که او را میآوردند اوسیان مصرانه از او خواستند که رعایت حال همپیمان آنها را بکند و سعد پافشاری جمعیت را میشنید و پاسخی نمیداد وقتی سعد معاذ حضور پیامبر(ص) آورده شد پیامبر(ص) او را در کنار خود جای داد و جویای حال وی شد و فرمود: سعد، حکم خود را در حق آنان صادر کن. سعد خطاب به مسلمانان گفت: آیا آنچه من حکم کنم مورد قبول شما خواهد بود و با خدا میثاق میبندید که بدان عمل کنید؟ مسلمانان گفتند: آری! سعد ضمن احترام به پیامبر(ص) گفت: من حکم میکنم که مردها کشته، اموال تقسیم و زنان و کودکان به اسارت گرفته شوند، بنیقریظه با این حکم به وحشت افتادند.
پیامبر(ص) دستور فرمود: حکم اجرا شود... حیی بن اخطب را همراه کعب بن اسد آوردند و به قتل رساندند، بدین ترتیب حکم اعدام در مورد مردان بنیقریظه اجرا شد و هنوز شب فرا نرسیده بود که همه آنها که بیش از ۶۰۰ نفر بودند به سزای خود رسیدند. سپس رسول خدا اموال و زنان و کودکان بنیقریظه را میان مسلمانان تقسیم کرد و دستور داد گروهی از اسراء را به بلاد نجد و شام ببرند و به فروش برسانند و به جای آنها اسب و سلاح خریداری کنند[۱۴].[۱۵].
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۱۳۲.
- ↑ «و اگر از گروهی بیم خیانتی (در پیمان) داری به گونه برابر (پیمانشان را) به سوی آنها بیفکن که خداوند خیانتکاران را دوست نمیدارد» سوره انفال، آیه ۵۸.
- ↑ «به راستی شما را در کار دو گروهی که (در «بدر») با هم رو به رو شدند، نشانهای (برای پند گیری) بود: گروهی برای خداوند جنگ میکردند و (گروه) دیگری کافر بودند که آنها را دو چندان خود به چشم میدیدند (و میهراسیدند) و خداوند هر کسی را بخواهد با یاوری خویش پش» سوره آل عمران، آیه ۱۳.
- ↑ «ای مؤمنان! یهودیان و مسیحیان را دوست مگیرید که آنان (در برابر شما) هوادار یکدیگرند و هر کس از شما آنان را دوست بگیرد از آنان است؛ بیگمان خداوند گروه ستمگران را راهنمایی نمیکند * آنگاه بیماردلان را خواهی دید که برای آنان سر و دست میشکنند؛ میگویند بیم داریم که بلایی به ما رسد؛ بسا خداوند پیروزی یا امری (دیگر، پیش) آورد تا آنان از آنچه در دل مینهفتند پشیمان گردند» سوره مائده، آیه ۵۱-۵۲.
- ↑ بحارالانوار، ج۲۰، ص۶؛ اعلام الوری، ص۵۰؛ مناقب، ج۱، ص۱۶۴.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۱۳۳.
- ↑ اعلام الوری، ص۸۸.
- ↑ بحارالانوار، ج۱۸، ص۱۱۰.
- ↑ الفین، ص۷۶۳؛ ارشاد، ج۱، ص۸۲.
- ↑ «اوست که کافران اهل کتاب را از خانههایشان در نخستین گردآوری بیرون راند (هر چند) شما گمان نمیکردید که بیرون روند و (خودشان) گمان میکردند که دژهایشان بازدارنده آنان در برابر خداوند است اما (اراده) خداوند از جایی که گمان نمیبردند بدیشان رسید و در دلهایشان هراس افکند؛ به دست خویش و به دست مؤمنان خانههای خویش را ویران میکردند؛ پس ای دیدهوران پند بگیرید!» سوره حشر، آیه ۲.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۱۳۴.
- ↑ طبری، ج۲، ص۴۸۸.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۱۳۸.
- ↑ سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۶، ص۲۱۱.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۲۱۸.